خيامي حافظانههاي
حافظ و خيام شعر در همگون زمينههاي برخي به نگاهي
طهماسبي فرهاد دكتر
:كه روزگاري وياند ، روزگار نماي تمام آئينه خيام رباعيات
اختلاف و تعصب اشعريها و رافضيها بين نيشابور در"
.بودند نزاع در دائم نيز شافعيها و حنفيها.بود خونين
برده بين از را فكر آزادي نوع هر اشاعره مذهب زمان آن در
(1) ".بود
آنها در هراس و ياس هجوم و رباعيات اين شتابآهنگي
است روزگار آن نااميديهاي و بيثباتيها انعكاس بيگمان
تعصبات به واكنش نوع يك هم انكار و بيقيدي به تظاهر و
و مادي و بيچاره فيلسوفي را خيام كه است قشرياي علماء
متهم بدديني به را غزالي محمد امام و ميدانستند كافر
.ميكردند
و دروغ روزگار بود ، فساد روزگار.." هم حافظ روزگار
و بود گشته چيره چيز همه بر بدگماني و وحشت ريا ، روزگار
ناامني.بود نگذاشته باقي ايمني جا هيچ در خشونت و بيداد
در خراسان ، دربود افكنده جا همه را خود شوم سايه
و قحطي جنگها ، دنبال به عراقمكرر در آذربايجان ،
وعام قتل را بينوايان باقيمانده و ميآمد طاعونپديد
قدرت و دين دنيا بيمروت ارباب كه روزگاري در...ميكرد
وجدان كدام تجاوز ، و اغفال براي ميسازند سنگري را
و بيچون ناروائيهاست اين منشا آنچه به كه هست انساني
حافظ روزگار از تاريخ كه است تصويري اين باشد؟ تسليم چرا
ميشود داده نشان ديوانش در كه هم تصويري و ميكند عرضه
(2)".نيست خوشتر اين از
واژگان و مضامين از غزلهايش و ازابيات وسيعي بخش در حافظ
تاثيرپذيريش موارد ديگر همچون اما.است جسته بهره خيامي
او مضامين و مفاهيم كردن حافظانه و بازآفريني گذشتگان از
صافي از عبور هنگام واژگان است ، رهانيده بودن مقلد از را
به را شدن حافظانه سحرآميز ويژگي او زبان در حافظ ذهن
چشمگير و محسوس موارد از يكي اينحال با ;ميگيرند خود
و واژگان حضور و تاثير گذشتگان ، از حافظ تاثيرپذيري
.اوست شعر در خيام افكار
محدود خيام انديشه ديواري چهار به حافظ انديشه" اما
ديواري چهار به محدود حافظ ايمان همچنانكه يعني نميشود ،
چهار به محدود نيز او افكار نيست متصوفه احوال و افكار
مشرب كه برميآيد نكته همين از و نيست خيام فكر ديواري
با را خيامي انكارآميز افكار سياهي و خشونت و شومي خواجه
از و ميبخشد اميدآميز صفايي و لطف عرفان و تصوف چاشني
را متصوفه و قشريون افكار بودن تعبدي و سطحي ديگر طرف
جولان امكان با متموج انديشهاي و بلندپرواز فكري
(3) ".مينمايد تعديل خيام فكر مثل نامتناهي
و خيام اشعار در كه زمينهها برخي بررسي به جستار اين در
توضيحي از پس و شده پرداخته دارند ، بيشتري مشابهت حافظ
.است شده نقل حافظ و خيام شعر از مشابه شواهد مختصر
هستي معماي -1
را آن توانا آفرينندهاي كه رازناك است مجموعهاي هستي
به حافظ و "ازل نقاش" به او از خيام است ، آورده وجود به
كسي بر معما اين اسرار اما ميكند ، تعبير "غيب نگارنده"
اوهام و سرسودا از سخني هركس راستا اين در و نيست معلوم
پرداخته خويش تصور مبناي بر حكايتي هركس و است گفته خويش
گشودن توان بشري محدود اوهام و افكار اينكه نتيجه و است
.ندارند را سربسته معماي اين
زنهفت بيرون آمده وجود بحر اين:خيام
بسفت تحقيق گوهر اين كه نيست كس
گفتند سودا سر از سخني هركس
(4) گفت نميداند كس هست كه زانروي
برنميكشد رخ ز نقاب چون معشوق:حافظ
(5)كنند؟ چرا تصور به حكايتي يك هر
شدند وآداب فضل محيط آنانكه:خيام
شدند اصحاب شمع كمال جمع در
روز به نبردند تاريك شب زين ره
شدند خواب در و فسانهاي گفتند
نقش بسيار ساده بلند سقف اين چيست :حافظ
نيست آگاه جهان در دانا هيچ معما زين
حيرت -2
آن راز گشودن از بشر ناتواني و هستي عظمت و معماگونگي
حيرت سراسر را حيات خيام كه جايي تا ميشود ، حيرت منجربه
و ميشنود حيرت سئوال آواز طرف هر از هم حافظ و ميبيند
و ابهامآميز فضايي با همواره سردرگمي و حيرت اين
و خشونتبار و تند خيام سخن است ، شده مطرح سئوالانگيز
را مفاهيم اين ملايم و آرام بياني با حافظ اما است تلخ
.ميكند مطرح
وجود به اول اضطرارم به آورد:خيام
نفزود چيزي حيات از حيرتم جز
بود چه ندانيم و اكراه به رفتيم
مقصود رفتن و بودن و آمدن زين
كردم گوش كه طرفي هر از:حافظ
آمد حيرت سئوال آواز
مرا زيباست روي و رنگ كه چند هر :خيام
مرا بالاست سرو چو و رخ لاله چون
خاك طربخانه در كه نشد معلوم
مرا آراست بهرچه ازل نقاش
غيب نگارنده كه ده ميام جام ساقيا :حافظ
كرد چه پرگار گردش در كه معلوم نيست
داشت حيرت به رهي شنيدم كه خبر هر چو
بيخبري وضع و ورندي من سپس ازين
اندوه عصيان ، -3
و عصيانگرانه فريادهايي به بيپاسخ پرسشهاي و حيرت
اگر كه ميكند ادعا خيام كه جايي تا ميشود مبدل ياسآور
ميان از را فلك اين داشت دسترسي فلك بر يزدان چون
نو از ميخواست خود آنچنانكه آرماني دنيايي و برميداشت
اگر ملايمتر ، بسيار لحني با چه اگر هم حافظ ;ميساخت
.ميزند برهم را آن نگردد مرادش بر چرخ
محتوم نيستي و مرگ از او تنفر و هراس علت به خيام عصيان
مجال هيچگاه خيام رباعيات ياسآلود و غمگنانه فضاي است ،
رباعيات شادترين در حتي نميدهد را اميدواري و اميد تجلي
بازآوائي ميشود شادخواري و شادي به دعوت كه خيام ،
كه است مرگ سايه و است نهفته واژه هر وراي در اندوهبار
تصوف و عرفان مايههاي بن اما.ميكند تهديد همواره
آنها برپايه حافظ ژرف انديشههاي از وسيعي بخش كه اسلامي
بيهودهانگاري و پوچي به گرايش از را او است شده بنا
باز مرگ از ناشي هراس و اندوه وجود با و بازميدارد
.است آشكار كلامش در اميدواري رگههاي
يزدان چون بدي دست فلكم بر گر:خيام
زميان را فلك اين من برداشتمي
ساختمي چنان دگر فلك وزنو
آسان رسيدي دل كام به كازاده
گردد مرادم ارغير زنم برهم چرخ :حافظ
فلك چرخ از كشم زبوني كه آنم نه من
زندگي جبر -4
كموكاست و است شده تقسيم ازل روز در انسان نصيب و بهره
و ميپذيرد بهاجبار را زندگي اين خيام ;ندارد چندوچون و
ميسازد درد با و ميداند بيهوده را كوشيدن و خوردن غم
در حافظ اما "نميآمد بود خود با آمدنش" اگر كه چرا
اگر حتي ميدهد داده به رضا و است تسليم هستي برابر
.نباشد رضا وقف به اندكي
نامدمي بدي من به آمدنم گر :خيام
شدمي كي بدي من به شدن نيز ور
خراب دير اندرين كه نبدي زان به
بدمي نه شدمي نه آمدمي نه
بگشاي گره جبين وز بده داد به رضا :حافظ
است نگشاده اختيار در تو و من بر كه
مجاز هست جهان حقيقت چو دل اي :خيام
دراز رنج اين از خواري بري چه چندين
بساز درد با و سپار قضا به را تن
باز نايد تو بهر ز قلم رفته كاين
دادند كسي به يك هر دل خون و مي جام :حافظ
باشد چنين اوضاع قسمت دايره در
دنيا بياعتباري -5
هم و حافظ هم را روزگار بودن گذرا و بياعتباري مضمون
ايران اسطورهاي بنمايههاي از بهرهگيري با خيام
است عصياني و اعتراض گويي خود اين و ميكنند مطرح باستان
;زمانه اوضاع به
آئينه در را حال مسائل كه است راغب ايراني خيم و خوي"
موضوعهاي به آوردن روي كند ، برانداز گذشته تقدير
و بحران روزگاران ادب حاجتهاي از آموزنده و عبرتانگيز
(6)".ملتهاست زندگاني در سياسي و اجتماعي آشفتگي
شد طي جواني نامه كه افسوس :خيام
شد دي زندگاني بهار تازه وان
كردند جواني نام ورا كه حالي
شد كي آمد كي او كه نشد معلوم
ببين عمر گذر و جوي لب بر بنشين:حافظ
بس را ما گذران جهان ز اشارت كاين
برخيز پگهتر خردمند پير اي:خيام
تيز بنگر را خاكبيز كودك وان
ميبيز نرمك نرم كه گو و ده پندش
پرويز چشم و كيقباد سر مغز
خونافشان است پرويزني شده بر سپهر :حافظ
است پرويز تاج و كسري سر ريزهاش كه
مرگ -6
نااميدي حال عين در كه آرزومندانهاي فريادهاي با خيام
"ناگشودني بند" و "هول رفتن" اين از دارند خود درون در را
هم ظاهري چارچوب در اگر خيام رباعيات بيشتر ميكند ، ياد
اين كدام هر نهاد و عمق در اما نباشند معنا اين يادآور
.ميخورد بهچشم مرگ ، از هراس و نوميدي و ياس ساخت ژرف
اما دارد ، شكوه بيگاه رفتن اندوه و مرگ تلخي از هم حافظ
صراحت نيز بازگشت توصيف و شرح در و آرام و كنايي لحني با
.ندارد را خيام خشونت و
ميبينم خفتگان خاك مفرش بر:خيام
ميبينم نهفتگان زيرزمين در
مينگرم عدم صحراي به چندانكه
ميبينم رفتگان و ناآمدگان
است خاموشان وادي ما منزل عاقبت:حافظ
انداز افلاك گنبد در غلغله حاليا
است رسته جويي كنار در كه سبزه هر:خيام
است رسته خويي فرشته لب ز گويي
ننهي خواري به سبزه هر سر بر پا
است رسته رويي لاله خاك ز سبزه كان
بود گلستاني در كه گل آن هر :حافظ
بود دلستاني عارض مه
است گلشني در كه سروي شاخ آن هر
است تني سيمين لف ز دلبري قد
انتقاد و طنز -7
حافظ غزليات محورهاي اساسيترين از يكي كه انتقاد و طنز
.دارد خيام انتقاد و طنز با بسياري شباهت و همگوني است
كه ميسازد روشن را مسئله اين حافظ و خيام روزگار مطالعه
سجاده و خرقه" ازقبيل مسائلي با طنزآلود و كنايي برخورد
متعصبين با برخورد با است مساوي "...و دوزخ و بهشت و
قول به.نيست مذهب بنيانهاي به حمله هدف ، و آنها روزگار
خودش ، از حافظ اگر":نامه حافظ مقدمه در خرمشاهي آقاي
تسبيح با كه نداشت جرات اينهمه داشت شك خودش ايمان يعني
و اخروي نعيم و بهشت و معاد بار و كار و سجاده و دلق و
ولي.بگذارد سربهسر مسجد و محراب و منبر و شهر مشايخ
دستاندازيهاي اين نداشت ، ايمان اما داشت جرات فقط اگر
قرار راستين موءمنان خاطر پسند همه اين همدلانهاش
(7)".نميگرفت
ساقي اي رفتهاند پيش ز كه آنان:خيام
ساقي اي خفتهاند غرور خاك در
مبر ياد از من پند و خور روباده
ساقي اي گفتهاند هرآنچه است باد
برو خداشناس اي بهشت ماست نصيب :حافظ
گناهكارانند كرامت مستحق كه
پركارتريم تو ز فتوي صاحب اي :خيام
هشيارتريم تو از مستي همه اين با
رزان خون ما و خوري كسان خون تو
خونخوارتريم كدام بده انصاف
داد فتوي و بود مست دي مدرسه فقيه :حافظ
است اوقاف مال ز به ولي حرام مي كه
ميبردند دوش به دوشش ميكده كوي ز
بدوش ميكشيد سجاده كه شهر امام
دارد ادامه
:پانوشتها
انتشارات زرينكوب ، عبدالحسين دكتر حله ، كاروان با -1
(ص 133 نيشابور ، پير خيام مقاله) هشتم ، 1373 چاپ -علمي
(بعد به ص 275 رندان ، خواجه حافظ مقاله) همان -2
دوم ، چاپ توس ، انتشارات مرتضوي ، منوچهر حافظ ، مكتب -3
(ص 99) 1365
:است شده نقل ماخذ اين از مقاله اين در خيام رباعيات -4
ششم ، چاپ پرستو ، كتابهاي هدايت ، صادق خيام ، ترانههاي
.1353
:است منقول ماخذ اين از مقاله اين در حافظ ابيات -5
مجيد كوشش به قزويني ، و غني نسخه روي از حافظ ، ديوان
.ششم ، 1370 چاپ اقبال ، انتشارات اقبال ،
حافظ ، شعر در باستان ايران اسطوره ادبي مايههاي -6
مهر هفتم ، سال شماره 1 ، چيستا ، مجله عباديان ، محمود دكتر
.ص 5 1368 ،
و علمي انتشارات خرمشاهي ، بهاءالدين نامه ، حافظ -7
ص 37 سوم ، 1368 ، چاپ سروش ، انتشارات و فرهنگي
|