اميني علامه و الغدير
غدير اهميت در
غدير خطابه
مهتاب دامن
كردهاي زمزم تو را رحمت لبريز ساغر
!كن قرباني را ها بت اينك
اقوام فرهنگ آينه در قربان عيد
اميني علامه و الغدير
الغدير صاحب اميني علامه زندگاني به كوتاه نگاهي
خم غدير عيد پيشباز به
پشتكار و قدرت و خلاق نيروي بيانگر واقع در الغدير
هدفهاي به رسيدن براي سختيها تحمل در "اميني علامه"
فروزان مشعلي بسان و ايشان علمي شخصيت نمايانگر و ارجمند
اين سحار قلم و هنرمند سرانگشتان اعجاز و بيان نيروي از
است بزرگوار عالم
موءمنان امير شيفته هر خم ، غدير خجسته ايام رسيدن فرا با
عمر كه ميافتد سازي حماسه ياد به ،(عليهالسلام) علي
خورشيد و فروزان شعله تا نهاد جاودانه اثري سر بر را خود
افشان پرتو زمان هر در انسانها روي فرا را غدير تابان
مطالعه ، صرف را عمرش سال از 50 بيش كه بزرگمردي.سازد
عقيده خدمت در را خود آسايش و آرامش و كرد نگارش و تحقيق
نهاد (سلم و آله و عليه صليالله) محمد آل علوم انتشار و
به عشق سايه در جز كه كرد تحمل رنجها بسيار راه اين در و
حركت چنين محرك نميتواند ديگري انگيزه هيچ خاندان اين
"الغدير" كتاب تاليف با كه علامهاي باشد ، شورانگيزي
:كه شد تاريخ جاودانه هميشه براي و يافت ديگر تولدي
عشق به شد زنده دلش آنكه نميرد هرگز
ما دوام عالم جريده بر است ثبت
پشتكار و قدرت و خلاق نيروي بيانگر واقع در الغدير
هدفهاي به رسيدن براي سختيها تحمل در "اميني علامه"
فروزان مشعلي بسان و ايشان علمي شخصيت نمايانگر و ارجمند
اين سحار قلم و هنرمند سرانگشتان اعجاز و بيان نيروي از
.است بزرگوار عالم
دريا اين كه نيست غدير از گفتن سخن قصد را ما اينجا ، در
زندگاني از مختصري بازگويي به تنها.بايد درخور غواصي
عبدالحسين شيخ علامه عالمان ، و علم فخر و مجاهد علامه
.ميكنيم اكتفا ايشان گرانقدر فرزند از روايت به اميني
نجفقلي شيخ نوه و احمد شيخ فرزند عبدالحسين شيخ علامه
به جد همين از را اميني نام كه است الشرع امين به ملقب
ديده تبريز در ق.-ه سال 1320 در علامه.است گرفته ميراث
فراگيري و دانش به كودكي آغاز همان از.گشود جهان به
آن ، از پس و پدرش نزد را اندوزي علم.داشت فراوان رغبت
فرهنگي مراكز مهمترين از كه طالبيه مدرسه استادان نزد
.نمود آغاز است تبريز
چون دانشمنداني نزد را اصول و فقه سطوح و مقدمات
و مولانا به مشهور موسوي عبدالكريم بن محمد سيد آيتالله
خسروشاهي ، حسيني محمد بن احمد بن مرتضي سيد آيتالله
ميرزا شيخ علامه و توتونچي علي عبد بن حسين شيخ آيتالله
اميني علامه آموزشها ، اين از پس.آموخت ملكي اصغر علي
محضر از مقدس شهر اين در و نمود اشرف نجف به مسافرت قصد
حسيني باقر محمد بن محمد سيد آيتالله چون استاداني
آيتالله خوانساري ، ابوتراب سيد آيتالله آبادي ، فيروز
مشكيني عبدالحسين ميرزا آيتالله و ايرواني علي ميرزا
.گرفت فرا آنان نزد را خارج درس و شد بهرهمند
به علامه اينچنين ، استاداني معارف از بهرهوري از پس
روز هر و پرداخت روشنگري و ارشاد به شروع و بازگشت تبريز
و مينمود تاليف و تحقيق و مطالعه صرف را وقتش از مقداري
بود فاتحهالكتاب تفسير نفيس تاليف تلاش ، اين شيرين ثمره
شمار به مقدس ميدان اين در علامه گام نخستين عنوان به كه
.ميآمد
را گدازانش روح كه دريافت اميني علامه كه نپائيد ديري
مركز سوي به را او روح اين و نميكند سيراب كارها اين
با آنجا در تا ميدهد سوق اشرف نجف يعني عظمت و قداست
از و كند سير افلاك بام بر علوي معارف و علوم شاهبال
دوباره سفر قصد كه بود اين.گردد سيراب علوم اين سرچشمه
محضر در و گزيد سكني آنجا در و نمود مقدس شهر اين به
فرزند سيد حاج فرزند علي ميرزا سيد آيتالله چون عالماني
مجاهد ، آيتالله مجدد ، به معروف شيرازي حسن ميرزا سيد حاج
حائري عبدالكريم شيخ آيتالله نائيني ، حسن ميرزا شيخ
و كمپاني آيتالله اصفهاني ، سيدابوالحسن آيتالله يزدي ،
كلام و فلسفه در الغطاء كاشف آل حسين محمد شيخ آيتالله
براي.يافت دست والايي مرتبه به اجتهاد و اصول و فقه و
به اتصال و رسول خاندان احاديث حاملان جرگه در ورود
از اجازه كسب با علوي و محمدي معارف روايتگران سلسله
به را شيعي خطير رسالت اين و مهم وظيفه اين ذيل ، بزرگان
:رسانيد انجام
شيرازي حسيني علي ميرزا سيد آيتالله مرحوم (1
اصفهاني ابوالحسن سيد آيتالله مرحوم (2
تبريزي ملكي اكبر علي شيخ آيتالله مرحوم (3
قمي حسين آقا سيد آيتالله مرحوم (4
قمي ابراهيم بن علي شيخ حجتالاسلام مرحوم (5
اردوبادي غروي علي محمد شيخ مرحوم (6
تهراني بزرگ آقا شيخ مرحوم (7
خويي الله اسد بن يحيي ميرزا شيخ مرحوم (8
*****
:اميني علامه تاليفات
و تحقيق و مطالعه در را عمرش اميني ، بزرگوار ، علامه
:است زير شرح به آثاري كار اين نتيجه.كرد سپري تاليف
فاتحهالكتاب تفسير (1
الفضيله شهداء (2
الزياره كامل (3
الحائر يمم لمن الزائر آداب (4
سنتنا و سيرتنا (5
انصاري مرتضي شيخ مكاسب كتاب تعليقات (6
انصاري مرتضي شيخ رسائل كتاب بر تعليقات (7
السنيه المطالب في العليه المقاصد (8
الانس رياض (9
آذربايجان رجال (10
الاسفار ثمرات (11
النازله الايات يا العزيز فيالكتاب العترهالطاهره (12
العترهالطاهره في
واقع در كه الغدير اميني علامه جاودان اثر بالاخره و (13
اين تلاشهاي و رنجها چكيده و علامه خدمات عصاره
.است بزرگمرد
تمامي الغدير ، نگارش براي مطالعاتش مسير در اميني علامه
و حله بغداد ، و سامرا كربلا ، و نجف مشهور كتابخانههاي
پا كه بزرگمردي اين براي اما.نمود بهرهبرداري را بصره
بود نهاده غدير ارزشهاي حريم از پاسداري ميدان به
ايران به ابتدا و پرداخت سفر به لذا نبود ، كافي اينهمه
بروجرد تهران ، مشهد ، شهرهاي علمي كتابخانههاي از و آمد
هندوستان به علامه بعدي سفر.نمود استفاده كرمانشاه و
تپنه ، رامپور ، لكهنو ، شهرهاي كتابخانههاي سفر دراين.بود
به سفر عزم سپس و داد قرار استفاده مورد را حيدرآباد
حلب و دمشق شهرهاي مهم كتابخانههاي از و نمود سوريه
تحقيق و مطالعه براي اميني علامه سفر آخرينكرد استفاده
كشور اين در و گرفت صورت تركيه به ق.-ه سال 1387 در
بورسا ، استانبول ، شهرهاي اسلامي و علمي كتابخانههاي
قابل نكته.داد قرار بهرهبرداري مورد را...و اورخان
ميزان به اميني علامه مدت ، اين طول در كه است اين تذكر
ارزنده و گرانبار كتابهاي استنساخ دستاندركار وسيعي
و بروند ميان از داشت امكان رسيدگي عدم صورت در كه بود
.نماند باقي آينده نسلهاي براي ارجمندي ذخاير چنين
شروع و بازگشت نجف به اميني علامه تركيه ، به سفر از پس
اميرالموءمنين عمومي و عظيم كتابخانه تجهيز به
امير مكتبه" نام با نيز هماكنون كه نمود (عليهالسلام)
.است كار به مشغول نجف در "العامه الموءمنين
شجاع مرزباني و پاسدار چنين گرانبهايي وجود شمع ديگر ولي
از را او تمام شدت با بيماري و بود نهاده خاموشي به رو
فرا فروزان شمع اين خاموشي لحظات اينكه تا درميآورد پاي
وخامت به حالش ربيعالثاني 1390 ، جمعه ، 28 روز در و رسيد
اين كلماتش وآخرين كرد گفتن سخن به شروع علامه...گرائيد
:بود
من به پس شده ، عارض برمن كه است مرگ سكرات اين !خداوندا
بر را صالحان آنسانكه ده ياري خودم به مرا و فرما توجه
...ميدهي ياري خودشان
را حق دعوت كه بود نبرده پايان به را دعا اين هنوز و
دفتر بدينسان و كرد پرواز اعلي ملكوت به روحش و گفت لبيك
.شد بسته راستين ارزشهاي حريم از پاسداري قهرمان زندگي
در خود كه جايي در اشرف نجف در اكنون هم اميني علامه
. است مدفون بود برگزيده خود براي حيات ايام
غدير اهميت در
(ص)رسولالله كه است سبب بدان شيعيان براي غدير اهميت
منصوب خلافت و ولايت به را (ع)علي اميرالموءمنين درآنجا
تحمل را هوا و آب بدي و راه دوري آنان رو اين ازنمود
رسانده خم غدير و جحفه به را خود حتيالمقدور و ميكنند
آنجا در مسجدي هم "اخيرا.ميبندند احرام آنجا در
سند معتبرترين و نص قويترين كه غدير حديث. ساختهاند
در (ص)رسولالله:است شرح بدين است (ع)علي خلافت و ولايت
اكثر و شده سپري غزوات دوران كه هجري دهم سال اواخر
اين.گرديد حج عازم بودند گرائيده اسلام به عرب قبايل
سال در حج فريضه -بود مدينه به هجرت از بعد او حج تنها
و حجتالاسلام را آن رو ازاين -گرديد واجب هجري نهم
ولايت الهي وحي حكم به چون علاوه به.ناميدند حجتالوداع
تمام را نعمت و كامل را دين نتيجه در و ابلاغ را (ع)علي
.گفتند حجتالتمام و حجتالكمال و حجتالوداع را آن فرمود
و مهاجرين وجوه و (ص)پيغمبر بيت اهل و زوجات سفر اين در
همراه آن حومه و مدينه اهالي از بسياري تعداد و انصار
روز و درآمد احرام جامه به مدينه در (ص)رسولالله.بودند
از نمازظهر از بعد ذيقعده از مانده روز پنج پنجشنبه
.گرديد منتقل مدينه بيرون ذوالحليفه به و آمد شهربيرون
سفر اين در كه بايد بتواند كس هر كه بود شده امر چون
منطقه در (آبله يا) حصبه بيماري كه آن با باشد همراه
يا -هزار لااقل 90 بودند بيمار عدهاي و داشت شيوع مدينه
.كردند عزيمت (ص)رسولالله معيت به نفر -هزار يا 124 114
سر عشاير مانند شدند ضميمه مكه و مدينه بين هم تعدادي
از اشعري ابوموسي و (ع)اميرالموءمنين همراه كه آنان و راه
روز هشت قولي به و روز ده مكه به سفر.ميگشتند باز يمن
يلملم ، منازل از عبور از بعد (ص)رسولالله و كشيد طول
عرج ، اثابه ، متعشي ، منصرف ، روحاء ، الظبيه ، عرق سياله ،
روز سرف و مرالظهران غميم ، قديد ، جحفه ، ابواء ، سقياء ،
و گرديد مكه وارد ذيحجه ششم سهشنبه يا چهارم يكشنبه
جاي به است مسطور سيره كتب در كه شرحي به را حج مناسك
. آورد
غدير خطابه
سال ذيحجه روز 18) مدينه به بازگشت راه در غدير خطبه *
فرشته رسيد غديرخم منزل به (ص)خدا رسول وقتي (هجرت دهم
اميرالموءمنين شان در را آيت اين و گشت نازل او بر خداي
من اليك انزل ما بلغ ايهاالرسول يا:نمود ابلاغ (ع)علي
...الناس من يعصمك والله رسالته بلغت فما تفعل لم وان ربك
فرو چه آن برسان فرستاده ، پيغامبر اي:يعني (مائده67)
است چنان نرساني اگر تو خداي از تو به است شده فرستاده
ترا خدا.باشي نرسانيده را خدا پيغامهاي از يك هيچ كه
خدا رسول الهي امر اجراي براي..ميدارد نگاه ازمردمان
كه آنان و بودند رفته پيش از كه را حاجياني داد دستور
محل در:فرمود سپس.كنند توقف بودند نكرده حركت هنوز
اطراف در (خارين) سمره درخت پنج كه را محوطهاي خم ، غدير
سايبان درختها روي و ستردند خاشاك و خس از بود آن
نماز ،(ص)ذيحجترسولالله هجدهم پنجشنبه روز.گستردند
به آفتاب.بگذارد محل آن در مسلمانان پيشاپيش را ظهر
پا زير را خود رداي از قسمتي مردم كه بود سوزنده قدري
بر نماز از بعد.ميكشيدند سر روي را قسمتي و ميافكندند
بالا بود شده آماده جمعيت وسط در كه شتران جهاز از منبري
اهل مناقب و مسلمانان وظائف شرح در مبسوطي خطبه و رفت
ناسخ در سپهر را خطبه اين كامل متننمود ايراد بيت
رسول خطبه ، پايان دراست كرده نقل (1/495) التواريخ
زير كه طوري به برافراشت گرفته را علي بازوي دو (ص)الله
اولي من الناس ايها:فرمود گاه آن.شد پيدا دو هر بغل
جان از كسي چه مردم اي انفسهم؟ من بالموءمنين الناس
همه است؟ سزاواتر و (نزديكتر) خودشان از ايشان به مردمان
ان":فرمود پيغمبرميدانند بهتر او رسول و خداي:گفتند
انفسهم ، من بهم اولي انا و الموءمنين مولي وانا مولاي الله
فيلفظ و مرات ثلاث يقولها) مولاه فعلي مولاه كنت فمن
من عاد و والاه من ال و اللهم:قال ثم (مرات اربع احمد
نصره من انصر و ابعضه من ابعض و احبه من احب و عاداه
الشاهد فيبلع الا.دار حيث معه الحق ادر و خذله من واخذل
سرور و مولي من و است من سرور و مولي خداي يعني "الغايب
هر.سزاوارترم ايشان به جانشان از موءمنان بر و موءمنانم
است او سرور و مولي نيز علي پس سرورم و مولي من را كه
بار چهار حنبل احمدبن امام قول به و بار سه را سخن اين)
طرفدار كه باش كسي طرفدار خدايا:گفت سپس (فرمود مكرر
كه هر بدار دوست.بستيزد او با كه باش آن خصم و باشد علي
و دارد دشمن را او كه هر بدار دشمن داردو دوست را او
را او كه هر بدار وخوار كند ياري را او كه هر كن ياري
.ميگردد او كه جا هر او با را حق بگردان و بدارد خوار
را سخن اين است حاضر اينجا در كس هر بايد باشيد هوش به
فضائل ;واحدي ، 150 النزول ، اسباب)برساند غايبان به
ميبدي ، الاسرار ، كشف تفسير ;فيروزآبادي ، 1/388 الخمسه ،
مجمع و ابوالفتوح تفسير مانند شيعه تفاسير عموم و ;3/181
القلوب ، ثمار ;هيثمي ، 9/156 مجمعالزوائد ، وافي ، البيان ،
(ص) رسولالله ابلاغ و خطبه كه اين محض به.(ثعالبي ، 511
آيت اين كه بودند نشده متفرق مردم هنوز رسيد پايان به
عليكم اتممت و دينكم لكم اكملت اليوم...":گشت نازل
"..."دينا الاسلام لكم رضيت و نعمتي
ونعمت رساندم كمال به شما براي را شما دين امروز:يعني
است شما دين اسلام كه اين از و كردم تمام برشما را خود
وحي اين دريافت از پس (ص)پيغمبر.(مائده ، 3) گشتم خشنود
النعمهو اتمام و الدين اكمال علي اكبر الله":فرمود
بزرگتر همه از "بعدي الولايتلعلي و برسالتي رضييالرب
از و فرمود تمام را نعمت و راكامل دين كه خدايي آن است
سراپرده سپساست خشنود من از بعد علي ولايت و من رسالت
زنان ، و مردان (ص)رسولالله امر به و برافراشتند ويژهاي
.كردند بيعت علي با او محضر در (ص)پيغمبر زنان جمله از
نهاد علي سر بر عمامهاي خود دست به مراسم اين از بعد
در كه را تكريم اين.كرد مرتب سرش پشت را آن ودنباله
انجام امارت به انتصاب هنگام و استثنايي موارد
مراسم ، اين از بعد.ميگفتند تاجگذاري يا "تتويج"ميشد
همه بر مقدم.آمدند پيش علي تهنيت به صحابه بزرگان
(بخلك بخ قولي به)لك "هنيئا":بودندكهگفتند وعمر ابوبكر
گوارا "مومنه و موءمن كل مولي اصحبت طالب ، ابي ابن يا
و ميكني صبح نعمت اين از بهبه.ابوطالب پسر اي ترا باد
باايمان وزنان مردان همه مولاي كه حالي در ميكني شام
تو پيمان اكنون كه سوگند خدا به:گفت عباس ابنشدهاي
خاص شاعر ثابت بن حسان.گرديد واجب همه گردن بر
از غدير مراسم تهنيت در قصيدهاي نيز (ص) رسولالله
و موردتحسين كه نمود انشاء بلند صداي با رفيع جايگاهي
:است قصيده آن از ذيل بيت شش.شد واقع حضرت آن استقبال
نبيهم الغدير يوم يناديهم
مناديا بالنبي واسمع بهم
"نبيكم و مولاكم فمن":فقال
تعاميا هناك يبدوا لم و:فقالوا
نبينا وانت مولانا الهك"
الولايهعاصيا في منا تلق لم و
فانني علي يا قم":له فقال
هاديا و اماما بعدي من رضيتك
وليه فهذا مولاه كنت فمن
"مواليا صدق اتباع فكونواله
وليه وال اللهم:دعا هناك
معاديا "عليا عادي للذي كن و
مخاطب را ايشان بلند صداي با غدير روز مسلمانان پيامبر
ساخت
شنيد جان گوش با بايد را پيغمبر نداي
كيست؟ شما پيامبر و مولي:گفت پس
:ننمودند ظاهر سخن در ابهامي و گفتند آنان
مايي پيامبر وتو ماست مولاي تو خداي
ديد نخواهي نافرمان خود ولايت در را ما از يك هيچ و
به ترا خود از بعد من كه علي اي برخيز:گفت بدو پس
(برگزيدم) پسنديدم امامت و راهنمايي
است او ولي نيز علي اين سرورم و مولي من را كه هر
باشيد او طرفدار و دوستدار و راستين پيرو همه كه بايد
باش علي ياران طرفدار خدايا:گفت و كرد دعا جا آن در
باش او دشمن تو كند دشمني علي با كس هر و
الرياض ;العمال ، 8/60 كنزل ;القدير ، 6/217 فيض منابع
ذخائر ;حنبل ، 4/281 احمدبن المسند ، ;النضره ، 2/170 ، 217
;بغدادي ، 8/290 خطيب بغداد ، تاريخ ;طبري ، 68 العقبي ،
از روايت به الغدير ، 2/43;بعد به الشيع ، 1/290 اعيان
و اصفهاني نعيم ابو و اصفهاني مردويه ابن و مرزباني
محدث شش و بيست و سني ديگر محدث هشت و سيوطي جلالالدين
شيعي
مهتاب دامن
عمق تا جاري اما.صحرا دل در آرميده بركه !غديرم من
!بيكرانهها همه تا و كران آن تا كران اين از تاريخ ،
.انسانم آزادي آور پيام.ايمانم و عشق جوشان چشمه
ناي نور ، از بركهاي ،"حقيقت آواز" طنين !غديرم من
.حيات سبزهزاران
معنا ، ماندگار روح بشر ، رهايي اميد سار سايه !غديرم من
.والا حادثهاي حديث
تداوم تاريخ ، ارزشهاي تلاوت و يادها يادگار !غديرم من
!خورشيدي فريادهاي بازتاب توحيد ، و رسالت
و عشق جمع حاصل.بهشت و آدم مهبط از مضربي !غديرم من
.ظفر و واستقامت ايمان
در آب شادي صداي و تاريخ روشن انديشه از سرشار !غديرم من
.مهتاب
و ايمان كعبه پيريزي خليل ، در ابراهيم مايه دل !غديرم من
بارگاه و خداوندي عرش تا اسلام ، پايههاي بردن فرا
.كبريايي
!تاريخ همه امتداد تا خدا از خطي !غديرم من
رهايي مددكار و نوح نوحههاي بركت از سرشار !غديرم من
!طوفان تلاطم در او ، كشتي
به كه آهواني دلها ، رميده آهوان آبشخور و عرصه !غديرم من
تجلي بيابان و ميپويند شوق به وادي به وادي رهايش ، عزم
.ميجويند را ، طور و نور و
!زمزم زمزمه و هاجر هجر و ساره سعي فرزند !غديرم من
فرو نشانه به موسائيان ، كه نيل از پارهاي !غديرم من
به و نهادند گام آن در پروردگار ، بركت و رحمت در رفتن
.آمدند فراز آن از بركت ، و ميمنت و سلامت
متبرك و مسيح ، عيساي دم همچون دلها ، بخش جان !غديرم من
.(ع)پيامبر زكرياي زهد از
دريا ، از فزونتر بركهاي كمال ، و ميثاق آيه ياد !غديرم من
.مبارك جاودانسوز مشعل
و برگ رستنگاه و بين ، حق نافذ ديدگان همه معبد !غديرم من
.آفتاب و باد و گل
راهنماي و قبلهگاه "ايمن وادي شبان" نظرگاه !غديرم من
!نبي خضر
دلدادگان همه نشان سنگ تاريخ ، سبز دستان كرامت !غديرم من
!دريادل
جوي حق رهروان همه راهبري از متيني متن تبلور !غديرم من
پناه ايمان مدار عدالت
و عشق و ايثار پرثمر خوشههاي عرفان پايگاه !غديرم من
و سانان فرشته و فرودفرشتگان جايگاه و آرمان و تجلي
.سبكباران
."توحيد باغستان" در ،"سرخ گل" رسالت تداوم !غديرم من
. ماهتابي شبهاي و آفتابين روزهاي استمرار !غديرم من
كه ، قطرهاي قطره طراوت بهارانست ، چه ، هر بهاي !غديرم من
.است باران از
!هدايت موهبت و ولايت نعمت انگيز دل عطر !غديرم من
كردهاي زمزم تو را رحمت لبريز ساغر
تبريزي صائب :سروده
زمين سويداي فامت عنبرين سواد اي
چين نافه لبانت مشكين نكهت از خاك مغز
المستقيم صراط صحرايت ريگ از موجهاي
حبلالمتين جامهات پود و تار از رشتهاي
خضر تو گوي العطش يك طلب بيابان در
روحالامين پروانهات يك قدس حريم در
را موجودات ديوان برجسته مصرع
جبين بر انتخابت نشان اينك حجر از
را خلق رحمت الوانهاي به ميهمانداري
چين خوشه صد طرف هر داري خليلالله چون
ميكني عذرخواهي خود مقدم ثبات از
زمين اهل از لغزيد را هركه عصيان پاي
نيست پروانه هر كار گشتن تو فانوس گرد
روحالامين شهپر اينجا است ديوار نقش
دست هيچ كوتهنماند گيريت دامن ز تا
زمين بر دامن خورشيد پرتو چون ميكشي
دست تو پاك دامن بر زد كه گنهكاري هر
آستين با رخش از كردي پاك عصيان گرد
كردهاي زمزم تو را رحمت لبريز ساغر
آتشين؟ سينههاي در ننگري رحمت به چون
تو تعمير در ميكوشند چه چندين انبيا
دفين ديوارت زير در گر نيست رحمت گنج
ترا لاغر قرباني يك اسمعيل هست
زمين روي لالهگون نكردي خونش نم كز
شق داشت مي قلم چون ناودانت زبان گر
زمين روي معصيت غبار از ميشد پاك
تو ستاران پر دوزخ آتش از ايمنند
راستين بهشت اي شيوهتست گزاري حق
دست تو مقيمان بر ندارد نسيان و غفلت
زمين از مرغي ذكر بي دانه برنچيند
آمدن بزمت به نتواند ناخوانده هيچكس
كمين در دربان گرچه نداري رحمت در چون
شد كه نميدانم به زين ترا تعريفي هيچ
اميرالموءمنين پاك گوهر پيدا تو در
انبيا بهترين بعداز خلق بهترين
خيرالمرسلين داماد مصطفي عم ابن
آسمان نگردد حيدر نظر نگرداند تا
زمين از نخيزد گردون علي يا نگويد تا
را موجودات ديوان بسماللهي نقطه
آخرين و اولين علم تست سواد در
تو ديوان از حرفي هر بود رفعت شهپر
چارمين چرخ به را عيسي برد شهپر دو اين
ذوالجلال عرش تو نام اول از سرفراز
عيناليقين نرگس رويت خورشيد از روشن
نيست زيبنده بت اندام بر كعبه لباس چون
اميرالموءمنين نام دگر شخص بر تو جز
!كن قرباني را ها بت اينك
شريعتي علي دكتر شهيد معلم
به قلمي و بيان هيچ در قرباني و حج فلسفه :جستارگشايي
علي دكتر شهيد انقلابي عواطف معلم و خطابه استاد شيوايي
تفسيرهاي و نمادگرا نگرش.است نگرديده بيان شريعتي
فرهنگ ديرپاي وشعاير متعدد سمبلهاي از وي شورانگيز
مذهبي ارجمند آزمايشهاي اين كالبد به تازه روحي اسلامي ،
شريعتي ، با همراه قربان ، سعيد عيد آستانه در اينك و داد
.مينهيم ابراهيمي فرهنگ زيباي و شريف فلسفه در گام
"بت" سه اين كه !كن قرباني بيدرنگ بت ، آخرين رمي از پس
مكن ، فراموش."ابليسي" مرحله سه مظهر تثليثاند ، مجسمه
."خودآگاه" باش ، نيت در همواره !"اين يعني نيت"
خود در را تو "اعمال" اين ظاهر چرا؟ و ميكني چه كه بدان
.است "اشاره همه" اين نماني ، غافل معنيها از نكند ، گم
ميكنند ، اشاره بدان كه آنجا از را چشمت لحظه ، يك
تكنيك پيچيده خمهاي و پيچ در تورا فرماليسم ، برنگيري ،
نكند ، سردرگم
مناسك ، حج نه كن ، معاني حج
.است وابسته "نيت" به چيز همه اينجا ،
.است "نيت" همه حج ، كه
.است چيزي بالذات ، خود ،"نيت"بي اعمال ، ديگر
را آن از آثاري حال هر به نداشتي ، "نيت" اگر روزه ، در
.مييابي
سربازي ، يك حال ، هر به نداشتي ، "نيت" اگر جهاد ، در
.هيچي است ، هيچ نباشد ، "نيت" اگر حج ، در اما
.ندارد سودي هيچ كه حركاتي مجموعه
.است رمز است ، نشانه است ، اشاره همه مناسك اين چه ،
كرده خاكي را پيشانياش فقط چيست ، "سجود" نداند كه كسي
.است
"سوغات" فقط مكه ميكند؟از چه مناسك اين در نفهمد كه كسي
.است آورده
!خالي خودش و است پر چمدانش
طواف ، با ميكني ، عمل را ، "توحيد" تو حج ، در
سعي با ميكني ، بيان را هاجر تلاش و آوارگي
را ، آدم هبوط عرفات ، تا كعبه از
را ، انسان خلقت فلسفه را ، تاريخ مني ، تا عرفات از و
تا خاك از روح ، معراج و را ، عشق تا علم از انديشه سير و
را ، خدا
مطلق آزادي را ، ايدهآل و را كمال مرحله آخرين مني ، در و
را ، مطلق بندگي را ،
را ، ابراهيم
قربانگاه به را اسماعيلت و ابراهيمي ، منايي ، در اكنون و
آوردهاي ،
كيست؟ تو اسماعيل
چيست؟
باغت؟ خانهات؟ پولت؟ شغلت؟ آبرويت؟موقعيت ، مقامت؟
هنرت؟ درجهات؟ علمت؟ خانوادهات؟ معشوقت؟ اتومبيلت؟
..زيباييات جوانيت؟ جانت؟ نشانت؟ نامت؟ لباست؟ روحانيتت؟
را ، آن خود تو ميداني ، خود تو را اين ميدانم؟ چه من
براي و آوري مني به بايد -هست كه هر و هست چه هر -اورا
كني ، انتخاب قرباني ،
:بدهم تو به را يش"نشانيها" ميتوانم فقط من
در را تو آنچه ميكند ، ضعيف ايمان ، راه در را ، تو آنچه
ميخواند ، "ماندن" به ،"رفتن"
آنچه ميافكند ، ترديد به "مسئوليت" راه در را ، تو آنچه
دلبستگياش آنچه است ، داشته نگه و است بسته خود به تورا
كني ، اعتراف را حقيقت تا بشنوي ، را "پيام" تا نميگذارد
و توجيه به را تو آنچه ميخواند ، "فرار" به را تو آنچه
وكرت كور او ، به عشق و ميكشاند ، جويانه مصلحت تاويلهاي
بازيچه ترا ات ، "اسماعيلي ضعف" و ابراهيمياي ميكند
فضيلت ، و فخر سراپا و شرفي بلند قله در.ميسازد ابليس
از آوردنش ، دست به براي كه چيزهست يك تنها زندگيات در
دستاوردهاي همه ندادنش ، دست از براي ميآيي ، فرود بلندي
ميدهي ، دست از را ابراهيموارت
يك باشد ، شخص يك است ممكن تو اسماعيل است ، تو اسماعيل او
!"ضعف نقطه" يك حتي ، و وضع ، يك حالت ، يك يا شيء
!بود پسرش ابراهيم ، اسماعيل اما
پركشاكش زندگي قرن يك از پس عمر ، پايان در مردي سالخورده
درگيري و تلاش و جهاد و جنگ و آوارگي همه حركت ، از پر و
و بتپرستي متوليان تعصب و نمرود جور و قوم جهل با
و آزاده جوانيزندگي شكنجه و ستارهپرستي خرافههاي
وبل ، بتپرست و متعصب پدري خانه در عصياني و روشن
!بتتراش
سارا:اشرافي متعصب ، نازا ، زني خانهاش در و
جور نظام در توحيد ، رسالت سنگين بار زير در اكنون ، و
"آزادي و روشنگري مسئوليت" شكنجه قرن يك تحمل و شرك ، وجهل
و است شده پير ،"ظلم با كرده خو قوم با و ظلمت عصر" در ،
در و است مانده "بشر" يك باز بلندنبوت ، قله اوج در تنها ،
دارد دوست "خدا بنده" يك خدايياش ، عظيم رسالت پايان
باشد ، داشته پسري
كه آرزومندي گذشته ، صد از پيري خودش ، و است نازا زنش اما
بر خدا ميخورد ، را جانش وياس حسرت نيست ، اميدوار ديگر
وبنده امين رسول اين رنج و تنهايي و نااميدي و پيري
است ، آورده پايان به او كار در همه را عمر كه وفادارش ،
از حتي كه سياهپوست زني -سارا كنيز از و ميآورد رحمت
يك او به -برنميانگيزد نيز را هوو حسد..."بيفخري"
.اسماعيل !پسر يك هم آن ميبخشد ، فرزند
نبود ، پدر براي پسر ، يك تنها ابراهيم ، براي اسماعيل ،
بود ، انتظار عمر يك پايان
رنج ، قرن يك پاداش
پرماجرا ، زندگي يك ثمره
پير ، پدر يك جوان پسر تنها
تلخ ، نوميدي از پس عزيز ، نويدي و
باشي ، "خودت" شايد تو ، اسماعيل بود ، اسماعيل ابراهيم براي
چه...حيثيتت ثروتت ، شغلت ، يا باشد ، "خانوادهات"
براي پسري ، چنان هم آن بود ، پسرش ابراهيم ، براي ميدانم؟
!پدري چنان
ابروان زير در كه چشماني -پدر چشمان برابر در اكنون ،
و ميرويد -ميزند برق شادي ، از افتاده ، آن بر كه سپيدي
او تن به جانش كه پدري عشق آفتاب و نوازش باران زير در
پهناور كوير در كه باغباني چون پدر ، و ميبالد است ، بسته
دوخته جوانش و خرم نونهال تنها به چشم حياتش ، سوخته و
گرماي و را عشق نوازش و ميبيند را ، او روئيدن گويي است ،
.ميكند حس جانش عمق در را اميد
اين گذشته ، خطر و سختي در همه كه ابراهيم ، دراز عمر در
لحظهاش هر ژيد ، گفته به كه -زندگي پايان روزهاي روزها ،
ميگذرد ، "اسماعيل داشتن" لذت با -نوشيد لذت به بايد را
است ، كشيده انتظار صدسال را آمدنش پدر ، كه پسري
!است نداشته را انتظارش پدر ، كه است آمده هنگامي و
ابراهيم ، جان جواني است ، شده برومند نهالي اكنون اسماعيل ،
پيوند لذت و اميد و عشق تمامي ابراهيم ، زندگي ثمر تنها
!ابراهيم
و بنه اسماعيل حلقوم بر كارد خويش ، دست دو به !ابراهيم"
!"بكش
پيام آن ضربه در را پدر اين وحشت كلمات ، با ميتوان مگر
كرد؟ وصف
درد اندازه نميكرديم ، احساس ميديديم ، و ميبوديم اگر
!نميگنجد خيال در
براي بشر ، تاريخ عاصي انسان و خدا خاضع بنده ابراهيم ،
قهرمان ميلرزد ، وحشت از طولانياش ، عمر در بار نخستين
هم تاريخ ، در عظيم بتشكن و ميشود ذوب رسالت پولادين
فرمان فرمان اما ، ميكند ، وحشت پيام ، تصور از:ميشكند
.است خداوند
!اكبر جهاد درخويش ، جنگ جنگ ، بزرگترين !جنگ
ترسيده ، ضعيف ، مغلوب ، اكنون ، نبردتاريخ ، عظيمترين فاتح
!بيچاره و آشفته
.ابراهيم در اسماعيل ، و خدا ميان جنگ جنگ ،
!"انتخاب" دشواري
!ابراهيم ميكني؟ انتخاب را كدامين
"پيوند" را؟ "ارزش" يا را "سود" را؟ "خود" يا را "خدا"
را "ماندن" را؟ "حقيقت" يا را "مصلحت" را؟ "رهايي" يا را
يا را "لذت" را؟ "كمال" يا را "خوشبختي" را؟ "رفتن" يا
"هدف براي زندگي" يا را "زندگي براي زندگي" را؟ "مسئوليت"
"غريزه" را؟ "جهاد عقيدهو" يا را "آرامش و علاقه" را؟
را "پدري" را؟ "ايمان" يا را "عاطفه" را؟ "شعور" يا را
...و را؟ "پيام" يا را "پيوند" را؟ "پيامبري" يا
را؟ "خدايت" يا را "اسماعيلت" بالاخره ،
.ابراهيم !كن انتخاب
نبوت عمر يك خلق ، ميان در خدايي رسالت قرن يك پايان در
و توحيد بناي و شركت عليه جهاد و مردم امامت و توحيد
از و جور ، مرگ و غرور كوبيدن و جهل نابودي و بت شكستن
موفق مسئوليتها همه از و برآمدن پيروز جبههها همه
آمدن بيرون
پي در گامي ، راه ، از و نكردن درنگ خود بهخاطر جا ، هيچ و
توحيد امت و شدن خداييتر انساني ، هر از و نشدن كج خويش ،
هميشه ، و جا همه و بردن پيش را انسان امامت و ريختن پي را
كه نپنداري نياسايي ، نشوي ، مغرور..دادن امتحان خوب
جهاد سال صد پيروزيهاي بيضعفي ، بيشكستي ، قهرماني ،
مصون سقوط خطر از نبيني ، "معصوم" را خود نفريبندت ،
دستهاي برابر در نداني ، كنار بر ديو وسوسه از نشماري ،
خود ميگيرند ، نشانه را "بودن انسان" هماره كه ناپيدايي
نفوذ راه چشمانت ، روزنه نكني ، احساس "روئينتن" را
و كردهاي پير را رستم كه نپنداري است ، سهمگين تيرهاي
ميشناسد ، بهتر تو از را تو افسانهاي ، سيمرغ زمينگير ،
را سراپايت نفوذپذيري ، پذيري ، آسيب هم هنوز كه ميداند
تو روئينتني ، كه ميپنداري و گرفتهاي پولادين لباسي در
كه هست روزنهاي هم هنوز كه ميداند او و نميداني
از مسموم ، و كند مجروحت زند ، تير به را تو آيد ، بهدرون
ميكند ، كورت ميزندت ، داري ، جهان در چشم هنوز كه همانجا
داري ، پيوند جهان با كه جا همان از روئينتن اي را جهان
به كه روزنه همان از بستهاي ، بهدنيا كه رشته همان از
كه -قهرمان اي مينمايد ، سياه چشمت در مينگري ، دنيا
و خاك به ميكند ، سرنگونت !-ميخواني رجز و ايستادهاي
است ، همدست دستان ، رستم با سيمرغ ، ميكشد ، خونت
.است همداستان تو ، سقوط در
اي !تاريخ نبرد پرشكوهترين پيروز قهرمان !ابراهيم اي
كه مپندار اوليالعزم ، رسول اي روح ، پولادين روئينتن ،
ميان !رسيدهاي پايان به خدايي رسالت قرن يك پايان در
گردنش شاهرگ از آدمي به خدا" نيست ، فاصلهاي خدا و انسان
ابديت فاصله به خدا ، تا انسان راه اما ، ،"است نزديكتر
پنداشتهاي؟ چه !است لايتناهي است ،
در اما رسيدهاي ، كمال قله بلندترين به رسالت ، در تو
توحيد بنيانگذار" اي ،"خدا خليل" اي ناقصي ، هنوز "بندگي"
مظهر اي !"محمد و عيسي و موسي راه گشاينده" اي ،"درزمين
،"بندهشدن" اما شدهاي ، ابراهيم !آدمي كمال و عزت و شكوه
!شوي "مطلق آزادي" شوي ، "مطلق آزاد" بايد !است دشوارتر
"سقوط" خطر در هماره نيز ، "اوج" در آدمي كه مخوان ، رجز
است ،
!فاجعهتر خطرناكتر ، است ، صعودكرده بيشتر آنكه سقوط و
!"بكش را اسماعيلت"
!"بكش خويش دستهاي با"
چشمت نور را ، جگرت پاره را ، دلت ميوه را ، دلبندت فرزند
بودنت بهانه را ، لذتت را ، پيوندت همه را ، عمرت ثمره را ،
دنيا اين در است ، بسته زندگي به را تو آنچه تمامي را ،
را ، پسرت را ، ماندنت و زيستن و بودن معني است ، نگهداشته
به بگير ، خود قرباني ، گوسفند يك همچون را ، اسماعيلت نه ،
تا بفشار پايت و دست زير در را پايش و دست بنشان ، خاك
محكم را سرش و بگير چنگ به را سرش موي نزند ، پا دست
بيرون شاهرگش تا كن خم عقب به فشارده ، زمين به نگهدار ،
جمع گردنش پوست.نكند بازي تيغ پولادين لبه با و زند
زير در كن ، قطع را شاهرگش !ندهد زحمت را قرباني نشودو
از آنگاه نميتپد ، ديگر كه كني احساس تا دار نگهش پايت
بايست ، برخيز ، قربانيت سرد تن روي
!"خداوند بنده" ،"حق تسليم" اي
دعوت" است اين.ميخواهد تو از "حقيقت" آنچه است اين
."رسالت پيام" ،"ايمان
!"مسئول انسان" اي است ، تو مسئوليت اين
!"اسماعيل پدر" اي
سريك بر رسالت ، دراز راه پايان در كه است ابراهيم اكنون
:است رسيده "دوراهي"
!اسماعيل:ميكشد فرياد وجودش سراپاي
!" ذبح":ميكوبد سرش بر "حق" و
!كند انتخاب بايد
با كه منفعتي ميجنگند ، او در هم ، با ،"منفعت" و "حقيقت"
!ايمانش با كه حقيقتي و است بسته جانش
ابراهيم بود ، آسان بود ، خواسته را خودش مرگ حقيقت ، اگر
او همين و است گذشته "جان" از حق ، راه در كه است سالها
نيز ، اين و است شده "حق آزاد بنده":كه بود كرده مطمئن را
!"ضعف" يك است ، "خودخواهي" يك ابراهيم ، براي
زيبا ، و است خوب خوب ، انسانهاي و زيبا روحهاي براي آنچه
.بد و است زشت -متعالي انسان و خدايي روح -ابراهيم براي
به تا و چگونه كه ببين ابراهيم مكتب در را "اخلاق نسبيت"
!كجا؟
!بگذر اسماعيل از ،"گذشته جان" از اي
،"ترديد"
!خطرناك چه !جانكاه چه
!"توجيه" نتيجه ، در و
!نميخواهد دلش و ميخواند ايمانش آدمي ، كه هنگامي
آساني به دل از آنچه "بركندن دل" به را او "مسئوليت"
:ميجويد "گريز راه" او و ميخواند فرا نميشود ، كنده
يعني !" درست توجيههاي" ،"غلط توجيههاي" از بدتر و
!ديگر "حقيقت" كردن مال پا براي ،"حقيقت" يك بر كردن تكيه
شمشير را "عقل" دستي به ،"باطل" كه است فاجعهاي چه و
!سپر را ، "شرع" دستي به و ميگيرد
خلع هم وعلي ميشود شرك پرچم هم قرآن كه اينجاست در
!ميگردد سلاح
!مييابد "يزيد عاقبت" ،"حسين امت" و
!توجيه
!عقلي توجيه:نوعش بدترين و
!شرعي توجيه:فاجعهسازترينش و
!"مسئوليت" از گريز
!"كن ذبح را اسماعيلت" -
شده اراده مفهوم همان عبارت ، اين در كه معلوم كجا از" -
؟"ميفهميم ما كه باشد
آن" لغوي معني ،"ذبح" كلمه از مراد كه معلوم كجا از" -
:"مثلا ميشود گفته چنانكه ؟"است نشده استعمال ومجاز باشد
پرهيز" "نفس وسوسه از" كه است اين مراد كه ،"بكش را نفس"
قبل موتوا ، ":معصوم كلام در يا ،"مباش نفس بنده يا كن ،
به دومي" در موت ،(بميريد آنكه از قبل بميريد)"تموتوا ان
و" است مراد آن مجازي معناي به ، اولي در و حقيقي معناي
كه است بديهي و "بميرانيد را خود" يعني ارادي است مرگي
..."كنيد دور خود از را خودپرستي":كه است اين مقصود"
!"كن ذبح را اسماعيل" امر فعل اين"اساسا كه معلوم كجا از"
احتمال" به بلكه ، باشد؟ "انشايي امر" -اصول علم نظر از-
"يك كه است سزاوار ، يقين به متاخم ظن و اقوي بل و قوي
آيه مثل كه معني اين به باشد ، بوده "ارشادي امر"
بلافاصله اينكه به شوند موءظف مردم كه نيست"آتواالزكاه"
مثل يعني است ، "مولوي" امر زيرا بپردازد ، اهلش به را آن
و انجام يعني -"انشاء" كه ش"عبد" بر است "مولي" امر
هم و آكاه هم كه انساني فريب آخرين اينجا ، بر ش -ايجاد
و نگهدارد بتواند كه راهي يافتن:است "توجيه" مسئول ،
صداي كند ، تخدير گونهاي به هم را وجدانش اما بماند ،
كند تحريف گونهاي به را دين كند ، خفه درخود ، را سرزنشش
هم را ديگران ، اسماعيلش چون كه راهي بخورد ، دنيا با كه
خدا بر عصيان و حق كفر به متهم ديگران ، چون ولي كند ، حفظ
به شربت ، قصد به اما بنوشد ، شراب.نشود خلق به خيانت و
را اسمش تو ناحق ، به دادن حق وجهه يعني توجيه !دوا نيت
عرفي ، عقلي ، شرعي ، فقهي ، توجيه:بگذار ميخواهي چه هر
شناسي ، جامعه روانشناسي ، اجتماعي ، علمي ، اخلاقي ،
... روشنفكري ديالكتيكي ،
هم آن بزرگ ، ابراهيم سرگذشت در هم آن و حج ، در اما ،
تقوي و صداقت در آزمايشها ، همه از پيروز پير ابراهيم ،
را اسمش خدا !مطلق پرستي وحق جهاد و رنج و عمل و وعلم
.است گذاشته "ابليس توجيه"
از بيشتر "ميل" جاذبه بر ،"مسئوليت سنگيني".است دوم روز
.ميچربد پيش روز
.دشوارتر نگهداريش و است افتاده خطر در اسماعيل
ابراهيم ، فريب در بيشتري مهارت و منطق و هوشياري ابليس ،
.زند كار به
!داد "آدم" خورد به كه "ممنوع ميوه" آن از
ظلمت ، و نور نبرد درجبهه ضدين ، جمع اين انسان ، :ابراهيم
و "بدبو لجن" ،"روح" و "لجن" ساخته اين اهريمن ، و اهورا
!"نفس" اين ،"خداوند روح"
!"تقويها و فجورها فالهمها"
!همين ،"انتخاب" يك ،"نوسان" يك ترديد ، يك ،"تو" و
را؟ "پيام" يا را "پيوند"
تو !مردم پيامآور اي !"مسئول" اي !خداوند رسول اي -
بماني؟ اسماعيلت پدر ميخواهي
خويش؟ دستهاي با كنم؟ ذبح را اسماعيلم...اما -
!آري -
عقيده ، مسئوليت گذشت ، اسماعيل از بايد حق ، برابر در آري ، "
.است برتر عاطفه مسئوليت از
؟"پدر" لذت يا ؟"پيام دعوت" -
دليل" عقلش در و برميافروزد را "مهرفرزند" دردلش ابليس
.ميدمد "منطقي
معلوم كجا از شنيدم ، خواب در را پيام اين من..اما" -
؟"...كه
دوم ، بار اين
!كن رمي ،"وسطي جمره"
.نگهميدارد را اسماعيل و ميكند خودداري فرمان انجام از
!"كن ذبح را اسماعيلت !ابراهيم"
.قاطعتر و صريحتر
مسئوليت فشار و حقيقت روشني شد ، دشوار سخت "توجيه" كار
.گريخت بتوان كه است آن از سنگينتر و صريحتر
ترديد ميكند احساس كه است افتاده تنگنا در چنان ابراهيم
"غي" و "رشد" مرز است ، خيانت نيست ، توجيه ديگر پيام ، در
از كه است شده نمايان برابرش در صريح ، و قاطعانه چنان
ساخته كاري ديگر كاري ، مغلطه در نيز ابليس نبوغ و قدرت
.نيست
را ابليس پيام ، اين انكار در كه ، ميكند احساس ابراهيم
.است كرده اعتراف
!سقوط پرتگاه لبه بر
!ابراهيم سقوط
راهبر اسلام ، بنيانگذار اولوالعزم ، رسول بتشكن ، ابراهيم
...خلق
،"توحيد" قله بلندترين از
!"شرك" لجنزار پستترين به
ميگويم؟ چه و
با ديگران ، يا ديگري پرستش است ، خدايي چند شرك ، !نه شرك؟
خدا ،
از و ميگويد سخن عبادت از قرآن كه زباني به -واكنون ،
بجاي است ، ابليس پرستش پرتگاه در ابراهيم ، -شرك و توحيد
روياروي -مني جبهه در -ابليس بهروشني ، اينك ، كه !خدا
!است ايستاده الله
آمد ، كنار دو هر با نميتوان حيلهاي ، هيچ با
.كشيد كنار دو هر از نميتوان ، و
!"بيطرفي" نه ،"همزيستي" نه
!است هراسانگيز و دشوار چه داستان اين كه !آه
فرمان بهزير را كائنات كه جهان ، خداگونه اين انسان ، و
!ناتوان چه آورد ، ميتواند
هيچ در !است سرشته "ضعف" از و دارد خود در را خدا روح
نوپا ، طفل همچون زندگي ، در !نيست مصون سقوط ، از مقامي ،
پيامبران خاتم !بود مراقب را خود بايد همواره پرتگاه ، بر
ندارد ، نگاه را خود اگر -است نخستين معصوم كه -نيز ، توحيد
شركت از حتي و ميدهد باد به است كرده چه هر و ميلغزد
!نيست معصوم
بت شكننده و شرك قاتل عزم ، صاحب پيامبران پدر ابراهيم ،
قدرت اوج در عمر ، مرحله آخرين در انسان ، تاريخ در
تا را او ،"فرزند ميل" تنها الهياش ، عزت و انسانياش
!است كشانده ابليس پرتگاه لبه
يك از پس خدا ، پيامبران پدر توحيد ، قهرمان قدرتمندترين
و افتخار خدايي نشان سراپا قامتي در زيستن ، ابراهيم قرن
!ابليس پريشان بازيچه اكنون ، يقين ،
سويت دو در شيطان و خدا است ، نمانده برايت راهي هيچ ديگر
!ابراهيم ميكني؟ انتخاب را كدام ايستادهاند ،
است ، حق پيام پيام ، كه ندارد شكاست تمام ابراهيم بر حجت
.است ابليسي ترديدي كه ندارد شك را پيام در ترديد
همچنان منطقياش دليل آورد ، "منطقي دليل" بازهم ميتواند
.است گرفته مسخره به را او وجدانش اما ، هست ،
عمق در آتش ، افروخته پاره همچون را حقيقت گرمي و روشني
.مييابد ميكند ، حس وجودش ، تمامي احساسش ، فطرتش ،
به كه است آن از نزديكتر ترو صريح و تر قوي "حقيقت"
تابش چون هم را ، آن حقيقت ، مرد باشد ، محتاج عقلي دلائل
را خويش داشتن وجود همچنانكه و ميكند ، حس خورشيد
.ميكند وجدان را حق وجود مييابد ،
كه قوي شامهاي دارد ، ياب حق شامهاي حقپرست ، انسان
صدها فاصله از عسل ، زنبور همچنانكه نميكند ، خطا هرگز
ميان طوفاندر و تاريكي و دشت و كوه هزارها با و فرسنگ
و كوهستاني بيراهههاي و راهها بيشمار ميان از حائل ،
مرموز نيروي به را ، خويش كندوي نامرئي راه بحري و بري
نيز شناس حق انسان مييابد ، و ميجويد خويش ، جهتياب
و شبها ميان در آنرا ، جهت ميبرد ، پي حق به اينچنين
بازيها شعبده و وسوسهها هزارها و توطئهها و طوفانها
-ابراهيم و ميدهد تشخيص ،..سرگيجهآور چشمبنديهاي و
حقپرستي در را خويش دراز عمر -تاريخ پرستان حق سرخيل
اكنون و آمده ، بار و پخته و روئيده حق در و آورده بسر
را ابليس وسوسه و نشناسد باز را حق پيام ميتواند چگونه
نيابد؟ در
است ، برافروخته برايش آتشي دوست ، اكنون چند ، هر
!بود برافروخته دشمن كه حريقي از سوزندهتر و هولناكتر
سرد او بر را حريق اين تا ميكوشد اكنون دشمن ، چند ، هر و
!نمايد سرخ گل و كند
ميكنند تو با آنچه به باطل ، و حق دشمن ، و دوست ملاك
من زيان و سود از بالاتر دارند ، ديگر ملاك دو ، اين نيست ،
.تو و
به را پيام معني.بكند بايد چه ميداند ديگر ابراهيم
آغاز ، هم از ترديدها ، آن كه ميداند.است دريافته يقين
عمر يك از پس كه پيري پدر وصفناپذير عشق بود ، شيطان كار
ناخودآگاه ، را ، او است ، يافته فرزندي درنوميدي ، انتظار ،
گريزي راه تا ميكشاند ترديدها و توجيهها اينگونه به
خدا برابر در بيآنكه بتواند ، شايد كه راهي بيابد ،
براي را اسماعيل باشد ، كرده سرپيچي حق از و باشد ايستاده
.صريح و است روشن چيز همه اكنون اما دارد ، نگه خويش
!دردناك دردناك ،
!انگيز هول !فاجعهاي چه كه !آه
اما ميداند ، خوب ديگر را اين آري ، است ، مسئول ابراهيم
پدري تصور به كه است آن از دشوارتر و تلختر مسئوليت اين
.آيد
!ابراهيم چون تنها ، پدري ، سالخورده هم آن
!اسماعيل چون پسري ، تنها ذبح هم آن و
!آسان چه اسماعيل ، دست به ميبود ، ابراهيم ذبح كاشكي
لذتبخش؟ چه
بايد پير ابراهيم و بميرد بايد جوان اسماعيل نه ، اما
...داغدار و غمگين تنها ، بماند ،
!خونينش پير دستهاي با
تسليم به جز ميانديشد ، پيام به كه هرگاه ابراهيم ،
خداوند پيام پيام ، ندارد ، ترديد اندكي ديگر و نميانديشد
تسليم او ، برابر در تاريخ ، بزرگ عاصي اين ابراهيم ، و است
!محض
اسماعيلش ، ذبح و ميانديشد فرمان اجراي به هرگاه اما
قامت كه ميكوبد فشار زير در را او چنان عجز ، و بيچارگي
بازي سيماي غم ، .ميشود تا خود برروي فانوس چون والايش ،
سوخته ، چرمي پاره همچون است ، صلابت و صفا آئينه كه را
گويي درد ، از كوهي زير در.ميسازد كبود و ميافكند چين
.ميشنود را استخوانهايش شكستن صداي
وجود تمامي بر را هراس و بيچارگي و ضعف سلطه كه وابليس ،
ميكند ، چهها او با درد كه ميبيند و ميبيند ابراهيم
هبوط از كه كينهتوزي دشمن -ابليس كه ميبندد ، طمع او در
آدميزاد بوي كجا هر -اواست بچههاي كمين در زمين ، به آدم
ترديد ، ضعف ، ترس ، از اثري كه هر در است ، حاضر ميشنود
به زياد دلبستگي حتي و بيشعوري خودخواهي ، حسد ، ياس ،
براي خوب چيزهاي حتي.ميشود دستبهكار ميخواند چيزي
رفتن برپاي بندي اگر باشد بدي دستمايه ميتواند ابليس
روشني دارد ، باز مسئوليت از خودخواند ، به را تو گردد ، تو
حتي.نمايد سست و تيره دلت در را حق پيام صراحت و
كوره" فتنه؟ "!فتنه اولادكم و اموالكم انما".مهرفرزند
دلبستگي تنها اكنون اسماعيل و !"عقيده راه سد" !"آزمايش
ابليس ، برابر در ضعفش نقطه تنها و ابراهيم
پيام است ، بركنده اسماعيل داشتن از دل ابراهيم اكنون ،
را ، "اسماعيل داشتن" لذت جاي او ، دل در اما.است حق پيام
خشمگين گفتاري همچون غم.است كرده پر "دادنش دست از" درد
ابليس غم بوي ميخوردش ، درون از و افتاده ابراهيم برجان
چنگ چرب لقمه را آدميزاد غم ، ميكند ، شاد ميكند ، مست را
ميكند ، ابليس دندان و
بست طمع غمگين ابراهيم در شد ، اميدوار باز ابليس
ناخودآگاه" عمق در پنهاني و آمد سراغش به باز آنچنانكه
تكرار بود ، گفته دوبار آن در را آنچه باز و دويد ش"شعور
كرد ،
به چند هر.است چيز يك تكرار است ، يكي هميشه ابليس منطق
:نيرنگ و رنگ صدها
!"...خواب در من را پيام اين" -
!ابراهيم است بس ديگر است ، بس نه ، اما
گرفت ، تصميم ابراهيم
كرد ، انتخاب
است؟ كدام ابراهيم ، "انتخاب" كه پيداست
كدام؟
!"خداوند بندگي مطلق آزادي"
!اسماعيل ذبح
!ميخواند خود بندگي به را او كه بندي آخرين
گذارد ، ميان در پسر با را داستانش كه گرفت تصميم ابتدا
.زد صدا را پسر
آمد ، پيش پسر
!مينگريست "خويش قرباني" اين والاي قامت در پدر ، و
!عظيم ذبيح اين اسماعيل ،
اقوام فرهنگ آينه در قربان عيد
و آداب زمره در و فرهنگي اجتماعي ، است پديدهاي جشن
اجتماعات تشكيل آغاز از كه است قومي سنن و ديني مناسك
در صورتي و شكل هر به و تمدني هر در و زمان هر در انساني
جشنها مطالعه "اصولااست داشته ويژهاي جاي مردم زندگي
اتحاد و همبستگي زمينهساز كه است اهميت حائز نظر اين از
تا انسان.است جوامع در جمعي روح تجلي و مردم رواني
ضعيف بسيار او ديني سائقه است منفرد و تنها كه هنگامي
از انعكاسي كه گروهي تشريفات و مراسم در كه هنگامي و است
فردي احساسات ميجويد ، شركت است جمعي احساسات و عواطف
در كه آنها احساسات درنتيجه ميگيرد خود به جمعي صورت
دستهجمعي رسوم و تشريفات استمرار براثر است اجتماعي اصل
تجلي جشنها و اعياد در مقدس و احترام قابل سنن شكل به
.ميآورد پديد موزون دستهجمعي اعمال سلسله يك و ميكند
آئينهاي و جشنها برپايي مكانيسم اصول" است معتقد دوركيم
يكديگرند شبيه لحاظ هر از كه جوامعي در حتي ويژه ، ديني
اعياد از يكي كه قربان عيد زمينه اين در "نيستند همانند
مراسم اين گوناگوني نشانگر بهخوبي است مسلمين تمام بزرگ
.است ايران مختلف نقاط در
شاهرود در قربان عيد
برگزار ويژهاي آئينهاي با روستايي هر در بزرگ عيد اين
قربان عيد روز حجاج كه است اين بر عموم رسم ميشود ، البته
مستحقان بين را آن گوشت و قرباني را گاوي يا گوسفند
مردم همه كه است اين رسم "ابر" روستاي در.ميكنند توزيع
بهجاي را عيد اين غسل و ميروند حمام به قربان عيد شب
قرباني براي را گاو يا گوسفند وقتي عيد روز در.ميآورند
ملايآبادي به را كاردي قرباني صاحب ميآورند ، كردن
للذي وجهي وجهت":بخواند را زير دعاي تا ميدهد
المشركين من انا ما و "مسلما "حنيفا الارض و فطرالسموات
رب لله مماتي و محياي و نسكي و صلاتي ان
المسلمين من انا و امرت بذلك و له شريك لا العالمين
سر كه موقعي و "اللهاكبر و بسمالله لك و منك اللهم
."مني تقبل اللهم" ميگويد ميكند جدا تن از را گوسفند
به است ، عيد اين ديگر رسوم جمله از حيوان آرايش و تزئين
او پيشاني به و ميكشند سرمه حيوان چشم به كه صورت اين
كه مردي ميگذارند ، حنا را او پاي و دست و ميبندند آينه
حيوان دهان در قندي حبه كند ، قرباني را حيوان ميخواهد
دعا كارد با و ميخواباند قبله به رو را او و ميگذارد
هنگام اين در.ميكند جدا تن از را حيوان سر شده خوانده
.نريزد زمين به خونش تا ميگيرند ظرفي حيوان سر زير
را دستشان سرانگشتان دارند ، حضور دام ذبح هنگام كه كساني
در دستشان كه هستند باور اين بر و ميبرند فرو او خون در
پاكي جاي در را خون ظرف سپس.نميشود ريشريش سال طول
.درميآورند نظرقرباني جهت را حيوان چشمان و ميكنند دفن
ترتيب اين به "بجه" بهنام دارد وجود رسمي روستا اين در
كه ترتيبي به را گوسفندي و ميشوند شريك نفري چند كه
كس هر اينكه تعيين براي سپس و ميكنند قرباني شد گفته
خود ياران از نفر يك به بردارد را گوشت از قسمت كدام
به شخص آن.شو مخفي جايي در و كن قهر تو ميگويند
نام به را شيئي شركاء از يك هر آنگاه.ميرود گوشهاي
كه ميگويند هم نابالغ بچه يك به و ميكنند معين خودشان
است شده مخفي جايي در و كرده قهر كه شخصي براي را شيء
به و ميگيرد دست در را اشيا شركاء از يكي.كن انتخاب
اشيا سپس.شود حاضر كه ميدهد ندا است شده مخفي كه شخصي
از يكي سمت به را شيء هر وي.ميدهد او دست به را
كه گوشت از قسمت هر روي شيء هر مياندازد ، گوشت قسمتهاي
بايد كس هر.است شيء صاحب به متعلق گوشت قسمت آن افتاد
پاكي محل در را آن استخوانهاي گوشت ، از استفاده از بعد
.كند دفن
روستاي شبيه عيدقربان مراسم شاهرود "ابرسج" روستاي در
كشمش اهالي قربان عيد شب در كه تفاوت اين با است ، "ابر"
و اقوام به هم بشقاب يك بتوانند اگر و ميكنند درست پلو
روبه را او حيوان كردن قرباني هنگام در.ميدهند نزديكان
و كلهپاچه.ميگويند اذان او گوش به و ميخوابانند قبله
دعاي كه است شخصي مال قرباني پوست و قلوه و جگر و دل
عنوان به شاهرود "گرچي" روستاي در.است خوانده را قرباني
سپس و ميگذارند قرباني گوسفند دهان در نبات مقداري تبرك
تقسيم حاضران بين را آن درآورده حيوان دهان از را نبات
چشم شدن باردار نيت به نشود ، بچهدار زني اگر.ميكنند
جلد سبز مخمل با را آن درآورده را قرباني گوسفند
مردم فرهنگ).ميكنند آويزان دستشان و سر بر و ميگيرند
(ص 478 شاهرود ،
قربان عيد در عروس خوانچه
قربان عيد و نوروز عيد و غدير عيد مانند بزرگ اعياد در
براي داماد طرف از ميوه يا شيريني خوانچه يك خراسان در
شيريني بر علاوه خوانچهها اين در.ميشود فرستاده عروس
در.ميگذارند نيز ديگري هديه يا پارچه قواره يك ميوه و
سرمه او چشم به و ميكنند بزك را گوسفندي قربان عيد
خوانچه يك و ميبندند گردنش به شال طاقه يك و ميكشند
مردم رسوم و عقايد).ميفرستند عروس خانه به شيريني
(ص 180 -خراسان
تركمنها ميان در قربان عيد
قربان عيد جشن تركمن طوايف مذهبي بزرگ جشنهاي از يكي
گوسفند مردم ذيحجه ماه دهم روز كه بود رسم قديم در.است
چشمهاي و ميكردند انتخاب كردن قرباني براي را شتري يا
كوچكي آينه او پيشاني به و ميكردند بزك را او
رنگارنگ ابريشم دستمال با را گوشهايش و گردن ميآويختند ،
و ميآوردند قربانگاه به باشكوه مراسم اين با و ميبستند
ذبح را آن قرباني دعاي خواندن و آب خوراندن از پس
تقسيم مستمند همسايگان ميان را قرباني گوشت و ميكردند
(بايرام قربان) قربان عيد به تركمنها.ميكردند
را عيد روز تدارك عيد به مانده روز سه.ميگويند
تكاني خانه روز يا "كرگون" را اول روز.ميبينند
"قوفن" را دوم روز.ميپردازند نظافت به و ميگويند
شب ميپردازند ، شيرينيها پختن به روز اين درمينامند
مخصوص حمام و ميروبند را خود خانههاي عيد از قبل
آرايش و ميگويند "شورا قربان" آن به كه ميگيرند
شيرينيهاي و ميپوشند را خود جامههاي بهترين و ميكنند
در.مينشينند ميهمانان راه به چشم و چيده را گوناگون
و ميپزند گوشت از گوناگون خوراكيهاي قربان عيد مراسم
و نيك سال آنان براي و ميفرستند همسايهها براي را آنها
در دوشيزگان جشن اين در.ميكنند آرزو رفاه و تندرستي
تاب است شده بسته مقدس درختي بر كه ريسمانهايي روي
بازيهاي در جوانان با كه دارند اجازه و ميخورند
(ص 14 مردم ، فرهنگ).كنند شركت گوناگون
كردان ميان در قربان عيد
است رسم اروميه "ترگور" توابع از "ابني" كرد طوايف بين
و جشن مذهبي ، مراسم انجام بر علاوه قربان عيد روز كه
پس قربان عيد روز ظهر از پيشميدارند برپا نيز سروري
به بزرگ و كوچك از دهكده مردم گوسفند ، كردن قرباني از
و ميبندند درختان به طناب چند و ميروند صحرا و بيشهها
خوش هوا اگر.ميخورند تاب شوهردار زنان بهجز همگي
ميآويزند خانهشان سقف زير از طنابي خانه هر اهل نباشد
(ص 14 منبع ، همان)ميخورند تاب غروب تنگ تا و
خامنه مجيدي فريده
|