!كرد مبارزه بايد سرنوشت تحقق براي
پائولوكوئيلو با سباستين تيم گوي گفتو
داستان با برزيلي ، نويسنده پائولوكوئيلو ، :اشاره
ديگر و داستان اين.يافت دست جهاني شهرت به "كيمياگر"
و نشسته پيدرا رودخانه بركرانه" ازجمله او داستانهاي
"بميرد ميگيرد تصميم ورونيكا" و "پنجم كوه" ،"ميگريم
تيم ژانويه 2000 ، اول هفته در. است شده ترجمه فارسي به
با مصاحبهاي B.B.C در Hard Talk برنامه مجري سباستين
اين ترجمه ميخوانيد آنچه.داد انجام پائولوكوئيلو
خود ديدگاههاي و تجارب از كوئيلو آن در كه است مصاحبه
.ميگويد سخن
ادب گروه
درباره مختصري كه ميخواهم شما از مقدمه عنوان به *
.كنيد صحبت خود غيرمعمول و نشيب و پرفراز زندگي
اجتماعي برخوردهاي در.بودم خجالتي خيلي نوجواني در من
بيشتر و ميگرفتم ارتباط ديگران با بهندرت داشتم ، مشكل
همسن بقيه حاليكه در.ميكردم مطالعه صرف را خودم وقت
فعاليتهاي به علاقهمند دستكم يا و ورزشكار من سالهاي و
خيلي من والدين براي اين.بودند فوتبال "خصوصا ورزشي
وجود من در ايرادي و عيب ميكردند فكر آنها.بود عجيب
-پدرم بشوم ، نويسنده ميخواهم كه گفتم پدرم به وقتي.دارد
چيست منظورت":گفت و شد شوكه "كاملا -است مهندس يك كه
نويسندگي راه از كسي برزيل در بشوي؟ نويسنده ميخواهي كه
روي من كه ماه چندين بعداز "!كند معاش امرار نميتواند
شده نگران و وحشتزده خيلي او كردم ، پافشاري مسئله اين
كه ميخواندم را ميلر هنري آثار موقع آن در من.بود
ميگفتم من.است داشته من زندگي روي عميقي بسيار تاثير
به شروع ميخواهم و بروم مدرسه به نميخواهم ديگر كه
برد روانپزشك يك پيش مرا پدرم كه بود اين.كنم نويسندگي
زيادي او !دارد رواني مشكل جوان اين":گفت هم او و
تمام ميكنم فكر من البته."است عصيانگر و پرخاشگر
داشته خود درون در را عصيان مقدس شعله اين بايد نوجوانان
.باشند
و كنند خاموش شما درون را شعله اين كردند سعي آنها اما *
.بردند رواني آسايشگاه به را شما
!بار سه آنهم بله ،
داشتيد؟ احساسي چه ميآيد يادتان *
"اصلا":ميگفتم خودم با شدم برده آنجا به كه اول بار
دليلي آنها شايد ميكنم؟ چكار اينجا من.سردرنميآورم
مرخص كه روز بعداز 20 البته"دارند خود كار اين براي
من خوب ، !بود شده معالجه من بودن خجالتي كم دست شدم ،
كه گرفتم تصميم بعد به آن از ولي بودم خجالتي خيلي "قبلا
ديده آسايشگاه در اينكه براي ;بدهم انجام ميخواهم آنچه
!ميكنند ميخواهند كاري هر آنها كه بودم
!ميلهها "پشت" آزادي نوعي حقيقت ، در *
شروع كردم ، ترك را آسايشگاه وقتي همين براي."دقيقا
پيوستن اتومبيلراني ، مسابقه مثل كارهايي انجام به كردم
...و خياباني جوانهاي دسته دارو به
.فرستادند آسايشگاه به را شما دوباره آنها و *
من عصيان و پرخاشگري ديگر بار اين اينكه براي بله ،
زيادي بعد و بودم خجالتي زيادي اول.بود شده خطرناك
.بودم شده بند و بيقيد و بيپروا
آدمهايي نوع چه به بود؟ چطور رواني آسايشگاه در زندگي *
برميخورديد؟
رواني بيماريهاي با افرادي بر علاوه آسايشگاه در خوب
روبهرو از "صرفا كه هستند هم آدمهايي خطرناك ، و شديد
.دارند وحشت زندگي با شدن
غير اين -ميدادند الكتريكي شوك شما به آنجا در *
بوديد عصيانگر جواني شما اينكه صرف بايد چرااست انساني
كنيد ، رفتار خود والدين خواستههاي طبق نميخواستيد و
الكتريكي شوك و ميبردند رواني آسايشگاه به را شما
ميدادند؟
.نكردم تلقي قرباني يك را خودم هرگز من !سباستين آقاي
باشد قرباني يك ميتواند دارد ، انتخاب حق زندگي در انسان
.ماجراجو يك يا
!ندارد ماجراجويي به شباهتي چندان مسئله اين اما *
ميشدم ، روبهرو آن با بايد من كه بود چيزي اين خوب ،
و ندارد چارهاي انسان هم اوقات گاهي.نداشتم چارهاي
يا تجربه اين نتيجه در كند ، تجربه را چيزي بايد
!قويتر يا ميشود ، درهمشكسته
خوشتان تجربه اين از داشتيد كمكم هم شما گويا و *
ميآمد؟
فرار آنجا از شدم فرستاده آسايشگاه به كه دوم بار !بله
هيچوقت و بودم بستري بيمارستان نوزدهم طبقه در من -كردم
در وقتي روز يك.بروم ديگري جاي به بودم نكرده تلاش هم
;بشوم آسانسور سوار نيست بد گفتم خودم با شد باز آسانسور
بعد.بود راحت خيلي آنجا از فرار.كردم فرار و شدم سوار
!بودم نكرده را كار اين پيش ماه دو چرا كردم فكر خودم با
بعداز.كردم فرار باز بردند ، آنجا به مرا كه هم سوم بار
اصرار اينقدر كه حالا":شدند تسليم من والدين جريان اين
بعد ، "نداريم حرفي هم ما بشوي ، هنرمند و نويسنده داري
بودم آزاد من و نداشتند مخالفتي آنها ديگر كه وقتي
من واقعي زندگي در كه ديدم كنم ، عملي را خواستهام
مرا نوشتههاي نيست حاضر كسي ولي شوم نويسنده ميخواهم
...بنابراين !كند چاپ
!ديوانهاند عاقلان و عاقل ديوانهها كه كرديد فكر *
راحتتر خيلي زندگي آسايشگاه داخل كردم احساس !"كاملا
روبهرو واقعي زندگي مشكلات با نبودم مجبور آنجا در.است
.شوم
.است پناهگاه يك خود ديوانگي كه گفت بتوان شايد *
همين درباره "بميرد ميگيرد تصميم ورونيكا" كتاب بله
عادت ديوانگي و مرگ به انسان كه مسئله اين است ، مسئله
در توانايي عدم معني به ديوانگي من ، ديد از.ميكند
بار چندين خطر.است ديگر انسانهاي با كردن برقرار ارتباط
عادت آن به آدم كه است اين بودن رواني آسايشگاه در
برگردم ، آنجا به داشتم اصرار خودم كه چهارم بار.ميكند
احساس زيادي اينجا در ديگر تو":كردند مخالفت من با
"شوي روبهرو واقعي زندگي با كه رسيده وقتش -ميكني راحتي
و بودم يافته آسايشگاه در را خود قبيله من ميدانيد ،
كه ديدم بعدها البته.نداشتم را ديگران با ارتباط جرات
.كنم پيدا ميتوانم هم آسايشگاه از خارج را خود قبيله
مورد بهنحوي خود زندگي در را تجارب اين توانستيد شما *
نظامي رژيم توسط شما كه در 1974 اما.دهيد قرار استفاده
بود آن از تلختر و دشوارتر تجربه اين شديد ، زنداني حاكم
شما شدن زنداني علت.شد بهرهمند آن از نحوي به بتوان كه
بود؟ چه
آنها ميسرودم ، شعر راك آهنگهاي براي من زمان آن در
"اصلا اشعار اين البته.گرفتند اشعار اين بهخاطر مرا
درباره بلكه نداشت ، چپي و كمونيستي موضوعات به ربطي
فكر هم مثل همه ميرود توقع كه رژيمي در.بود شهر آرمان
دولت به تهديد نوعي شايد شهر آرمان انديشه كنند ، رفتار و
.آيد بهحساب
شديد؟ هم شكنجه آيا *
اما بود ، الكتريكي شوك هم بار اين.متاسفانه بله
.بود شديد دردهاي ايجاد شوك دادن هدف آسايشگاه ، برخلاف
آن در كه بود تاريكي "كاملا انفرادي سلول آن ، بر علاوه
به را اين كردم سعي ابتدا.ميآمد آژير صداي روز شبانه
آكنده تجربه اين نتوانستم ، ولي كنم تبديل معنوي تجربه يك
.نميشنيدم خوب مدتها تا آزادي ، از پس.بود نفرت و ترس از
براي بلكه من براي تنها نه بود دردناكي تجربه اين
جرمي "حتما" كه تفكر اين با مردم.اطرافيانم و خانواده
بدينترتيب ، .ميكردند طرد مرا "شده زنداني كه شده مرتكب
درنتيجه ، .نكرد ترك مرا زندان ولي كردم ترك را زندان من
روي معالجه به ديگر البته.شدم روحي شديد بحران دچار
درك با و دوستانم با كردن صحبت ازطريق بلكه نياوردم
اين ميشوم ، حالات اين دچار كه نيستم كسي تنها من اينكه
كتاب ، يك جادوي ميكنم فكر من و كردم سپري را بحران
در ميشود متوجه انسان كه است اين..و آئيني مراسم
حدود تا درنتيجه و نيست تنها تفكر يا احساس يك داشتن
.ميشود آزاد روحي فشار از زيادي
و ميدهد اميد آنها به شما كتابهاي ميگويند مردم *
شماست؟ شخصي تجارب از ناشي اين آيا.است معنويت پيامآور
ديگر ، چيز هر از بيش من ، كتابهاي بگويم ميدهم ترجيح
كه چرانيستند تنها كه ميدهد مردم به را احساس اين
ارتباط آن نويسنده با نوعي به ميخوانيم را كتابي وقتي
ميلر هنري نوشتههاي وقتي من خود "مثلا.ميكنيم برقرار
مرا او نيستم ، تنها من":ميگفتم خود با ميخواندم را
مرا كتابهاي وقتي مردم من ، گمان به"ميكند درك
احساس بعد و نيستند تنها كه درمييابند ميخوانند
ميكنند فكر كه چيزي براي كه دارند را اين قدرت ميكنند
.بجنگند است صحيح
جستجوي در كه است انسانهايي درباره شما كتابهاي *
نيست؟ اينطور هستند ، خود سرنوشت
.است همينطور "كاملا
يافتهايد؟ را سرنوشتتان شما خود آيا *
من آرزوي هميشه نويسندگي.نويسنده يك بهعنوان بله ،
و سخت تجارب ابتدا آرزو اين تحقق راه در.است بوده
ترس از داشتم نوشتن امكان كه وقتي بعد و داشتم ناگواري
از ترس من ، نظر به.بودم شده فلج زندگيام نقشه اجراي
از را اقدام شهامت و قدرت ميتواند شكست ، خود نه و شكست ،
.كند سلب انسان
صحبت زندگي در "نشانهها" دريافت ضرورت درباره شما *
!كنيم؟ توجه نشانهها به بايد چرا !چرا؟ راستي.ميكنيد
در چيزي اگر و است سرنوشت سرنوشت ، كه است اين منظورم
.شد خواهيم روبهرو آن با صورت هر در باشد ، ما سرنوشت
!نيست اينطور نه
.است نبوده ما سرنوشت در "حتما اتفاق آن صورت ، اين در *
قرار ما روي پيش كه است چيزي سرنوشت است؟ اين از غير
.نباشيم چه باشيم باخبر آن از چه دارد
در را زندگي غايي هدف ميكنم ، صحبت سرنوشت از من وقتي
شوق و شور ما به آن به رسيدن آرزوي كه چيزي ;دارم نظر
افسانه" آن به من كه است چيزي همان اين.ميبخشد زيستن
را زندگياي راحتي به است ممكن شما البته.ميگويم "شخصي
شده تحميل شما به موجود شرايط و جامعه والدين ، سوي از كه
.نيست شما سرنوشت ديگر اينشويد آن تسليم و بپذيريد
را شما كه خود سرنوشت به رسيدن براي اوقات بعضي بنابراين
.ميشويد مبارزه به مجبور ميكند ، متصل جهان روح به
چيست؟ سرنوشتمان بدانيم كجا از *
...ميداند كسي هر ميدانيم ، كه البته
و درمانده منزوي ، انسانهاي بسيار چه دنيا اين در اما *
بايد كار چه زندگي در نميدانند "اصلا كه هستند پريشاني
ميدانند كه ميگوييد آنها به خوشحالي با شما و بكنند
!چيست سرنوشتشان
در و بزنيد نقبي خود درون در:ميگويم آنها به من
از انبوهي زير در كه ميرسيد خود سرنوشت به آن انتهاي
احساس گناه ، احساس ترس ، تعصب ، مثل منفي احساسات و افكار
من.است شده مدفون...و نداريد را آن لياقت شما اينكه
به چيزي چه ميدانيم ما كه رسيدهام باور اين به "كاملا
.نميدهد چيزي چه و ميدهد اشتياق و انگيزه ما
از يكي زبان از كه كيمياگر در كليدي جمله ميكنم تصور *
تو كه هنگامي":است اين ميشود بيان داستان شخصيتهاي
شدن برآورده براي كائنات تمامي ميكني ، طلب را چيزي
!نيست اينطور ولي "ميشوند همدست هم با آرزويت ،
.است همينطور "دقيقا چرا
!است خيال و خواب يك فقط اين من نظر به اما *
ميشوند ، همدست ما به كمك براي كائنات تمام ببينيد ،
تلخي تجارب درباره !داريم توقع ما كه صورتي آن به نه اما
شده متحمل زندان و آسايشگاه در سرنوشتم به رسيدن براي كه
امكانات ، داشتن وجود با آن از پس اينكه و كرديم صحبت بودم
.بودم داده دست از را اقدام شهامت شكست ، از ترس علت به
به "وادار" "تقريبا من آمد پيش كه شرايطي در بعدها ،
هيچ بدون و داشتم خوبي بسيار شغل ;شدم سرنوشتم پيگيري
.بود نشانه يك خود اين بنابراين ، .شدم اخراج توضيحي
بد كردم فكر ولي كنم پيدا ديگري شغل ميتوانستم من البته
كار اين.بدهم خودم به ديگري فرصت شدن نويسنده براي نيست
.هستم خوشحال آن نتيجه از و كردم را
داريد؟ آينده براي آرزويي و نقشه چه *
ميدانيد ، .نشوم متوقف هيچگاه كه است اين آرزويم
است ممكن كه جهت اين از باشد ، خطرناك ميتواند موفقيت
چالشها با رويارويي از و شود قانع موجود وضعيت به انسان
ميآورد ، همراه به خود با جديد كتاب يك كه نگرانيهايي و
در هميشه و نشوم ايستائي دچار كه اميدوارم.كند اجتناب
.باشم بالندگي و حركت حال
بابائي عصمت:تلخيص و ترجمه
|