سپهري شعر در الگوها كهن ردپاي
از بسياري كلمات ، از استفاده در سادگي عين در سپهري *
در كه نموده بيان آركيتايپهايي باب در را خاصش احساسات
مستتر عقلاني لفظي با خاص پردازشي اسطورهسازيها ، اين پس
است
در اسطورهسازي و نمادگرايي الگو ، كهن آركيتايپ ، :اشاره
و پايهريزي تعقل و تفكر براساس كه قديمي فرهنگهاي تمام
تفكر و فرهنگ آن شناسايي اركان مهمترين از است شده بنيان
آثار و رفتار در فقط نه اركان اين اما ميشوند ، محسوب
يك در تفكر يك صورت به گاه كه متجلي ، فرهنگ يك اجتماعي
يا بياني هنري ، آثار در و شده متحول خاص گروهي يا شخص
فرهنگ يك تحول يا ايجاد باعث خود و نموده ظهور نوشتاري
.ميشود نوين
دهنده نشان شده شناخته تاكنون كه ايراني اسطورههاي گرچه
معاصر دوره در متاسفانه وليك است پارسي غني فرهنگ
قصد.نمودهاند تفحص زمينه اين در اندكي هنرمندان
اما نيست ايراني اسطورههاي باب در تعقل يا تفحص نويسنده
به سپهري سهراب فقيد نقاش و شاعر توجه شيوه به نيست بد
.بيندازيم نگاهي مقوله اين
در خود احساسات و تفكرات بيكران درياي در گرچه سپهري
و ادبي تبليغات تمام از دور سكوت در و ذهني باروري اوج
و جوانان تمام امروز ليكن ربود ، و جهان از چشم هنري
حدودي تا و مقالات و اشعار با ايراني ذوق خوش نوجوانان
تجديد شاهد ساله هر اينكه با.دارند آشنايي او نقاشيهاي
او فكري شكافت باب در مقالاتي يا و سپهري اشعار چاپ
در سپهري احساسات و افكار و شخصيت هنوز وليكن هستيم
كه چرااست باقي او جويندگان براي ابهام از پردهاي
از بسياري كلمات از استفاده در سادگي عين در سپهري
در كه نموده بيان آركيتايپهايي باب در را خاصش احساسات
مستتر عقلاني لفظي با خاص پردازشي اسطورهسازيها ، اين پس
رسيدن سپهري بيان در كلمه يك شكافتن بنده نظر به كه است
اين وسيله به كه ميماند را رياضي معادله در مجهول يك به
مجهول
تفكرات زنجيره و نمود اثبات را ديگر مجهول ميتوان
.شناخت را او
.دادم بشارت پيك قدم صداي به را ، آنان من و
رنگ افزايش به و روز ، نزديكي به و
درشت سخنهاي پرچين پشت سرخ ، گل طنين به
اسطورههاي با و ايراني اصيل فرهنگ با سپهري اينكه در
بسياري در كه ، چرا نيست شبههاي و شك داشته آشنايي پارسي
سيلك از خاص مكانهاي اسامي وحتي نمادها اين او اشعار از
كه چيزي اما.ميخورد چشم به كاملا شاسوسا تا گرفته
سپهري موسيقايي بيان و خاص ديد ميكند توجه جلب بيشتر
.مينمايد متمايز خود عصر هم شاعران ديگر از را او كه است
و موسيقي و نقاشي در او مهارت تمايز اين علت شايد
.باشد ديگر اديان و ملل فرهنگ با آشنايي
ادبي صنايع به او آشنايي و نقاش اين هنرمندانه و خاص ديد
كه نمود ايجاد سپهري بيان در نوين سبكي نقاشي از قبل حتي
تابلوهاي به را او اشعار هنرمندان از بسياري امروزه
و نقاشي آثار خلق براي آنها از و نموده تشبيه نقاشي
و ادبيات با نقاشي هنر تقابل.ميگيرند ياري عكاسي
شخصيتي ، خاص احساسهاي كنار در مختلف فرهنگهاي با آشنايي
اسطورههاي از استفاده با تا ميكرد وادار را سپهري
همان به متكي البته كه فردي سازيهاي سمبل يا فرهنگي
.بپردازد خود دروني احساسات بيان به بود هم فرهنگها
حتي كه كسي هر كار نه نمادهايي چنين خلق و پرداخت
خود كه چرا ميخواهد خاص شخصيت و معنويت آنها از استفاده
مسير يك شرح بسياري عقيده به كه (نشاني) شعر در او
بسيار فاكتور يك عنوان به را اساطير شناخت است عرفاني
خط آن توصيف و شرح در و دانسته دوست به رسيدن راه در مهم
قسمت اين در فقط و ميرساند كوتاه تاملي به را شعر بيان
.ميآورد ميان به صحبت كردن احساس و ماندن كلمات از
ميپيچي تنهايي گل سمت به پس
گل به مانده قدم دو
ميماني زمين اساطير جاويد فواره پاي
ميگيرد فرا شفاف ترسي را تو و
ميشنوي ، ، خشخشي فضا سيال صميميت در
...ميبيني كودكي
ديدن و شنيدن ترس ، احساس فواره ، پاي ماندن در البته كه)
(.گذراند بايد را توجهي قابل زمان حتما
خصوصيت مهمترين شايد موارد اين همه از گذشت با عليهذا
خلق داده قرار تاثير تحت بسيار را نويسنده كه سپهري
شرح در سعي كوتاه مجال اين در كه اوست اشعار در نمادهايي
و خلق در سپهري.ميكند آنها از تعدادي اجمالي توصيف و
نخست روش در.نموده استفاده روش دو از خود نمادهاي بيان
كلمهاي معناي ادبي ، صنايع در كلماتي دادن قرار با شاعر
يا شعر همان مسير در و داده قرار ديگر كلمه مساوي را
كار به سمبل يك صورت به را شده تفهيم كلمه ديگر اشعار
معناي به سمبلها اين با آشنايي صورت در خواننده و برده
به سپهري مسافر شعر در مثال براي.برد خواهند پي اشعار
:ميكند استفاده دچار كلمه از نمادي بهصورت عاشق جاي
عاشق يعني دچار -
آبي دچار كوچك ماهي كه اگر تنهاست چه كه كن فكر و -
.باشد بيكران درياي
:ميكند استفاده چنين ديگر جايي در سمبل اين از و
خواهد حرام حرف دو ميان حيرت زمزمه وگرنه بود بايد دچار
.شد
:مسافر شعر در دارو نوش نماد از استفاده يا و
?اندوه نوشداروي و -
نوش اين ميدهد اكسير خالص صداي -
به باز سمبل اين ايهام با مسافر شعر از ديگري قسمت در و
:ميخورد چشم
ميآيم حماسه يك در سياحت از من
روانم را نوشدارو و سهراب قصه تمام آب مثل و
خاص موضعي گاه مطلبي بيان بدون وادي اين در سپهري البته
ظن به و دارد ديگران از برگرفته فكري سمبلهاي برابر در
هيچ بدون اصلا نيست باب اين در توضيح به نيازي كه آن
سمبل شايد.ميگذارد تاثير خواننده آگاه ناخود به توجيهي
مثلا باشد آركيتايپها گونه اين از سپهري آثار در شقايق
:ميگويد همسفران باغ به شعر در
شد ابر هوا كاشان بيابان در هم بار يك و
گرفت تندي باران و
شقايق اجاق سنگ يك پشت در وقت آن شد ، سردم و
كرد گرم مرا
حافظ خواجه شعر ياد به را خواننده ناخودآگاه كه
:مياندازد
كشيدهاي صبوحي داغ دوش تو گل اي
زادهايم داغ با كه شقايقيم آن ما
اين در سپهري با هم ما شقايق داغي تاثير تحت بيخودانه و
.ميشويم سهيم حرارت
خود خاص تفكرات و ديدگاهها براساس شاعر ديگر روش در اما
به اوست توجه مورد كه الگوهايي كهن با آشنايي پايه بر و
انسان آنها شناخت و توجه كه ميپردازد آركيتايپهايي خلق
را شاعر خواننده كه جايي تا ميكشاند ورطه به را
خاص الفتي و انس و مييابد همنشين بهترين و مانوسترين
.ميورزد سپهري اشعار به
و پخته آنقدر گاه سپهري ذهني فضاي در آركيتايپها اين
شناخت براي راه بهترين فاكتور اين گويي كه شده پرداخته
ماهي ، دريا ، آب ، آركيتايپها اين نمونه از.اوست فكري اصول
اين گاه شعر مسير در البته.است ميخك گل و رودخانه
مفهومي به هركدام كه ميخورند گره هم به چنان سمبلها
در آب سپهري اشعار در.ميرسند ابتدايي حالت از خاصتر
را خواننده سيستماتيك طور به خود مختلف زمانهاي و مكانها
پس.ميشناسي تو كه است آب آن نه آب اين كه ميكند ، تفهيم
و مينگرد ديگر ديدي با و ميشويد را چشمهايش خواننده
به كه ميشنود دل در را چيزهايي خاص ديد اين با گاه
:ميرسد ادراك
ميشنيد را آب اساطيري حرفهاي ميكرد گوش
ادراك ابعاد به نگاهي مثل آب
(تيه هميشه اينجا)
ميشد آب فرصت وارد چشم
ظلمات راه سر
زد خواهد برق آب محبت لبه
را آب سپهري فكري مسير در شما ديدگاه اين به رسيدن از پس
حتي و حوض در گاه كاسه ، در گاه ميبينيد خاصي مكانهاي در
در تصويري زماني و ميرود فرو آب در پاي زمانيليوان در
.ميشود نوشيده آب
آب در پاها نشستم و كندم را گيوهها
امروز سبزم چه من
(گلستانه در)
من آب ليوان در افتاد آسمان از قسمتي گشودم در
خوردم آسمان با را آب
(وقت روشن ورق)
است اسطورهاي جاريست كه زماني سپهري اشعار در آب سمبل
ميتوان كه گويي ميبخشد تسهيل را مقصد به رسيدن راه كه
بيواژهاي وسعت به آن جريان در يا رسيد سرچشمه به آن با
شايد كه رسيد
:باشد دريا
سال هزارها -قايق مسافر -من و است قايقي جهان آبهاي در
است
را كهن دريانوردهاي سرود
ميخوانم فصول روزنههاي گوش به
(مسافر)
روانه هدايت آبهاي در اشراق قديمي زورق با شبها ، نيمه و
ميگردند
ميرانند پيش اعجاب تجلي تا و
(مسافر)
بيواژه وسعت اين شاعر ديگر ديد با درياها پشت شعر در و
ادامه در كه ميانديشد ديگري مفهوم به شايد و كرده رد را
آن به مقاله
.پرداخت خواهيم
ساخت خواهم قايقي
آب به انداخت خواهم
راند خواهم همچنان
بست خواهم دل آبيها به نه
ميآرند بدر آب از سر كه پرياني -دريا به نه
(درياها پشت)
دريا يا رودخانه به شعر جريان مسير در وقتي آب اسطوره
سپهري آركيتايپهاي در خاص تطابقي يا تقابل به ما ميرسد
مسير در ماهي اينكه به تشبيه با سپهري گاه.ميبريم پي
مسير يك ميرسد درياست همانا كه خود غايي هدف به رودخانه
واژهها توصيف اين در البته كه ميكند توصيف را عرفاني
.ميشود بيان لطيف بسيار
آبي دچار كوچك ماهي كه اگر تنهاست چه كه كن فكر و
باشد بيكران درياي
(مسافر)
حقيقت عاشق ماهي پس است حقيقت سمبل آبي چون شعر اين در
:ديگر جايي در و درياست
ميبخشد آب به را جهان كتاب بهترين ثانيهها و او و
:كه ميداند خوب و
نگشود را رودخانه گره يك و هزار هرگز ماهي هيچ
(مسافر)
نظر ولي برسد نظر به ساده خيلي ابتدا در توصيف اين شايد
:ميكنم معطوف مولانا از بيت چند به را خوانندگان
رنگهاست هزاران خشكي در گرچ
جنگهاست يبوست با را ماهيان
مثل در دريا چيست ماهي كيست
جل و عز ملك ماند بدان تا
ما فعل و قول است سربيروني
سما بالاي هست باطن سير
بزاد خشكي كز ديد خشكي حس
نهاد دريا در پاي جان عيسي
فتاد خشكي بر خشك جسم سير
نهاد دريا دل در پا جان سير
گذشت خشكي ره اندر پا چونك
دشت گاه دريا گاه و كوه گاه
يافت تو خواهي كجا از حيوان آب
شكافت خواهي كجا را دريا موج
ماست فهم و فكر و وهم خاكي موج
فناست و است سكر و محو آبي موج
:شيراز حافظ خواجه از بيت اين يا و
ميكده دريا و غواص من و است دردانه عشق
بركنم سر كجا تا آنجا در بردم فرو سر
وجود حكما از بسياري مثل در? دريا چيست ?ماهي كيست آري
انسان كه ميكند بيان چنين را حقيقت حضور امكان و آدمي
وجود تماميت يا هستي حقيقت و دريا در است ماهي مانند
است هستي از قسمتي نيز خشكي و نيست دريا شامل فقط هستي
از شدن خارج به احتياج هستي كل درك براي (انسان)ماهي كه
سير و است همراه ماهي مرگ با البته كه دارد دريا اين
:شود متبلور بايستي ديگر عالمي در انساني كمال
ميشيارد را آب ماهي گردش
ميشود گم من نگاه و ميچرخد چلچله ميگذرد ، باد
رنگ زنجيري من و است آب زنجيري ماهي
(سايهها گردش)
خاصي نماد با خود ذهن در را جريان اين كل سپهري اما
پيغام شعر در آن مهمترين شايد كه داشته بيان و شده متصور
حوض ماهيهاي جاي را خود شعر اين در سپهري.ماهيهاست
اين در (عارف) ماهي و است روشني سمبل آب.ميگذارد
متاسفانه ولي مينگرد (معنوي دنياي)ديگر عالم به روشنايي
ولي ندارند بيآبي از گلهاي ماهيان و است خالي حوض
و بودند ديده آب سطح بر كه گل يك از هستند عكسي حسرتمند
كه بگويد ديد را خدا اگر كه ميكنند خواهش راوي از
از ديگر يكي گل عكس.است بيآب حوضشان ماهيان
معنوي دنياي از سمبلي ميخك ، گل است سپهري آركيتايپهاي
:است عالم آن يادآور عارف براي آن عكس كه است
آب اكسيژن به نبرديم راه درك به
رفت كه رفت ما پولك از برق
آب در قرمز ميخك آن عكس درشت ، نور آن ولي
ميزد تغافل چينهاي پشت او ، دل ميآمد باد اگر كه
بهشت اقرار به بود روزني بود ، ما چشم
پرداخته آركيتايپ اين بر تاكيد به اشعارش در بارها سپهري
:ميگردد ذكر آن از نمونههايي ذيل در كه
كرد شب را زمين گلي وهم كه برخيز مپاي ، بيهوده
نهاد خود پي در اندوهي شيار ماهي گردش كه شو راهي
(هلا)
رسيدم بركه كنار آمدم فرود تارم از
افتاد ماهيان طلايي خواب در ستارهاي
شد پر افسوسي سايه از آب گسست ، عطري رشته
(تارا)
حوض لب مينشينم
آب گل ، من ، روشني ، ماهيها ، گردش
زيست خوشه پاكي
(آب گل ، من ، روشني ، )
آب در برگي سايه از پرم
تنهاست درونم چه
(آب گل ، من ، روشني ، )
اين در زيبا نكته چند به آب پاي صداي بلند شعر در سپهري
آركيتايپهاي كه است مشخص كاملا و ميكند اشاره مورد
جايي ، در رسيده مطمئني پرداخت به زمان ، اين در سپهري
از گويا و آورده ميان به صحبت خودش بيجان پرده از شاعر
:ميكند صحبت احساساتش ابراز و بيان در خود ناتواني
ميدانم...خيالي چه خيالي چه
است بيجان پردهام
است ماهي بي من نقاشي حوض ميدانم خوب
حيوان اين گويا و آورده ميان به صحبت غوك از جايي در
مقوله اين در كه است ديگري آركيتايپ او براي دوزيست
:شده گنجانده
حوض در غوكي عكس
شده خارج آب روشن سطح اين از غوك نيز زمزمه پرهاي در
حيات درك افق از غوك سر طلوع و حشرات چشم فروغتر و
گل سمبل به صراحتا سپهري آب پاي صداي شعر همان در و
:ميكند اشاره ميخك
فكر در ميخك گل جريان
دور از حقيقت پاك شيهه
:ميپردازد آب در اشياء عكس و آب حضور به ديگر قسمتي در و
آب در اشياء عكس بود ، پيدا آب بود ، پيدا كلمه
پي در سپهري گويا كه بلند شعر اين انتهايي بند در و
:ميگويد صراحت به ميگردد نتيجهاي
سرخ گل راز شناسايي نيست ما كار
است اين شايد ما كار
باشيم شناور سرخ گل افسون در كه
:حافظ خواجه شعر بر است تصديقي شايد كه
سود چه عاشق بر افتاد اگر معشوق سايه
بود مشتاق ما به او بوديم محتاج او به ما
دلاوري -ر
|