زبان مرزهاي از فراتر
( بخش واپسين ) دور شرق اديان و انديشهها در تاملاتي
ايزوتسو توشيميكو
را ، داوري كلام آخرين كه نيستم آن بر من خطابه اين در
و آورم زبان بر مورد اين در منفي ، يا مثبت صورت به خواه
اينجا در من آنچه.كنم چنين كه نيستم مقامي در من اصولا
اين در جهان دور خاور جانب از كه است اين آنم پي در
درباره ذن خاص نظريه به را شما توجه و كنم شركت گردهمايي
زبان به رهيافتي نمايانگر كه نظريهاي كنم ، جلب گفتوگو
اكنون هم كه جديد زبانشناسي رهيافت با كلي به كه است
.است متفاوت ساختم مطرح
با آن از من كه است چيزي گفتوگو به ذن خاص رهيافت اين
.ميكنم ياد است آن كننده مشخص كه "گفتوگو فراسوي" عبارت
بايست ، چنانكه بايد ، را عبارت اين خود ذن نظر نقطه از
.فهميد هم به پيوسته كاملا اما متفاوت معنايي بعد دو در
به رفتن معناي به لفظا "گفتوگو فراسوي" نخست بعد در
و ميل بر يافتن چيرگي يعني ، است ، گفتوگو سوي آن و وراء
ذن نظر از.است انسان طبع ذاتي كه گفتوگو به گرايش
نطاق اندازه از بيش انسان ;ميگويد سخن حد از بيش انسان
به زبان موهبت كه حيواني به اغلب را انسان.است پرگو يا
.(است ناطق حيوان انسان) كردهاند تعريف است شده داده وي
اين آنكه شرط به است موافق تعريف اين با ترديد بدون ذن
نطاق و پرگو حيواني انسان اينكه معناي به اصل در تعريف
.شود فهميده است
عنوان به انسان كه است اين دارد اهميت ذن ديدگاه از آنچه
نفوذ حد از بيش وي كه است اين معنايش پرگو حيوان
كار به كه زباني وسيله به كه واقعيت معنايي مقولهبندي
آزادي رو ، اين از.دارد قرار ميشود تحميل او بر ميبرد ،
باشد ، آگاه بيآنكه او.است داده دست از را خود وجودي
خويشكاري كاركرد با كه است آمده بار چنين عادت ، برحسب
واقعيت ، معنايي صورتبنديهاي شبكه با خويش ذهن شناسندگي
است ، شده تثبيت و يافته استقرار او زبان در چنانكه آن
مفهوم اين به ذن ، نظريه بنابر انسان.نميكند موافقت
زبان كه حصاري و محدوده در او.است زبان بنده و برده
پيش و نخست.ميكند عمل و ميانديشد است ، كشيده او برگرد
كه قيمتي هر به را حصارها و مرزها اين بايد چيز هر از
را واقعيت مستقيم تصوير بتوان تا برداشت ميان از است شده
واقعيتي امانمود واقعيت زباني معوج و كج تصوير جايگزين
زباني مقولهبندي آن در كه مستقيمي شهود چنين در كه
بيانقسام يكپارچگي يك مينمايد ، چهره است ، شده متوقف
امر يك صورت به واقعيت شناخت.است مابعدالطبيعي كلي
ذن نظام در گام نخستين مابعدالطبيعي بيافتراقي يكپارچه
خويشتن بايستي دريابد را امر اين آنكه براي انسان و است
دايره از بايد.سازد رها زبان "سلطه" از تمامي به را
مرحله اين در.گذارد بيرون پاي زباني مقولهسازي جادويي
سخن كوه از مثلا ذن وقتي كه است وضعيتي چنين در و
به بايد كوه حالت اين در زيرا ;است كوه نه مراد ميگويد
به كوه بايد.شود بازبرده اصليش نامعين و نامشخص وضعيت
به بگوييم درستتر اگر يا شود ، آورده نظر در كوه نه صورت
دست از را خود كوهيت كوه بايد.شود تجربه كوه نه صورت
پهنه در را خود بايد خود "كوهيت" دادن دست از وبا بدهد ،
ميان وجودي تمايزات هيچگونه كه آنجا واقعيت ، بيكران
هيچي ، ذن فني ، اصطلاح به كه حالتي ندارد ، وجود اشياء
اينجا در هيچ.برد تحليل ميشود ، خوانده خلاء يا تهيگي ،
افتراقناپذيري و تشخيص عدم مابعدالطبيعي حالت معناي به
اين معنيشناسي و زبانشناسي جنبه از.است مطلق يكپارچگي
.است اجزاء به افتراق عدم و تجزيه عدم از حالتي حالت ،
تجربه به مستقيما بايد حالت اين كه ميكند ذنالزام
.شود شناخته وجودي امرواقع يك عنوان به بايد يعني درآيد ،
انسان آنكه مگر بست ، نخواهد صورت شناختي چنين هرگز اما
چنان داراي اساسا زبان زيرا ، .رود فراتر زبان محدوده از
اعمال را خود عادي نقش آنكه محض به كه است طبيعتي و سرشت
و معين واحدهاي به را بيافتراق و نامتمايز واقعيت كند ،
به قائم اشياء صورت آنهابه به و ميكند تجزيه متمايز
ميبخشد وقوام استقرار بيروني ، خواه و دروني خواه ذاتي ،
يعني خاص ، بافت اين در زبان از رفتن بيرون يا فراتر و
نمودارهاي كه آنطور گفتوگو ، زيرا.رفتن گفتوگو فراسوي
صورت بنياديترين يا ابتداييترين ميدهد ، نشان سوسور
گفتوگويي ، فعاليتهاي در استغراق با.است زبان علمي كاربرد
انجام كاري ما آن ، فراسوي به رفتن براي كوشش بدون
را زبان تجزيهكنندگي نقش و خويشكاري آنكه جز نميدهيم
منظر بيشتر چه هر كار ، اين با و كنيم تسريع و تقويت
.ميپوشانيم "هستند چنانكه" را اشياء واقعيت
و مينگرد زبان به ذن كه طريقي از من كه خلاصهاي شرح
نقش و خويشكاري دو از كه ميسازد روشن آوردم هماكنون
به مقولهبندي ، و تجزيه و پيامرساني يعني انسان ، زبان
نظريه اصلي موضوع كه است دوم خويشكاري و نقش اين قطع طور
زبان ديگر ، عبارت به.ميسازد مشخص زبان درباره را ذن
يا شناسندگي ، الگوي نوع يك چيز ، هر بر مقدم و عمدتا
سطح روي كه افتراقي خطوط با است قالبي يا نامرئي "شبكه"
هزاران به را آن و ميگيرد قرار واقعيت بيافتراق و صاف
واحدها اين كه اينجاست مشكل و.ميسازد منقسم مجزا واحد
مجزا هستي كه رويدادهايي و اشياء عنوان به بلافاصله
تلقي ميآورند ، وجود به را ما متعارف تجربي جهان و دارند
.ميشوند
است كرده اتخاذ زبان به نسبت ذن كه موضعي بابت ، اين از
هومبولت مكتب جديد معنيشناسان موضع با شگرف طرزي به
زبان گفتيم ، بالا در چنانكه نيز اينان زيرا ، .است نزديك
يا شناسندگي قالبهاي از دستگاهي چيز هر بر مقدم را
تجربه را آنهاواقعيت طبق انسان كه تجزيهكننده ، الگوهاي
نماينده زباني هر چونميشناسد درمييابد ، و ميكند
را زبان آن كه كساني ذهن بر ضرورتا است ، خاصي جهانبيني
پيش از تصويري ميبرند ، كار به خود مادري زبان عنوان به
يقينا ذنميكند تحميل واقعيت از شده تجزيه و پرداخته
توجه جديد معنيشناسي مانند ذن.ميكند تاييد را نظر اين
زباني تجزيه كه قدرتمندي و شديد تاثير و نفوذ به را ما
.مينمايد جلب ميكند ، اعمال واقعيت از ما شناخت بر
قدم يك ذن كه است واقعيت دراين تنها دو اين ميان تفاوت
منفي جنبه از زباني تاثيرات اين به و ميرود فراتر
تصور و بينش سيستماتيك تحريف سبب را آن يعني ، .مينگرد
بيش و پيش ذن كه دانست بايد.ميداند واقعيات از را ما
عرضه را روشي و است روحاني سلوك از طريقهاي چيز هر از
و دفع را حقيقت شده تحريف تصوير بتوان آن با كه ميدارد
از واقعيت ، درست تصوير.ساخت آن راجايگزين درستي تصوير
واقعيت بر بلاواسطه استشعار و وقوف از تنها ذن نظر نقطه
براي مراقبه حالت در چنانكه آن ،"هيچ" عنوان به اشياء
اين ميكنم گمان.ميبندد صورت ميشود ، حاصل انسان
.دارد نياز بيشتري تبيين و توضيح به كه است نكتهاي
پايه بر كه ساختيم خاطرنشان خطابه اين پيشين بخش در ما
سطح دو جهان از ما شناختاري تجربه در جديد زبانشناسي
كلان سطح كه گفتيم و خرد ، و كلان:است تشخيص قابل متفاوت
خود در زبانشناسي لحاظ از كه ماست تجربه از بخشي تنها
آن مخاطبهپذيري و انتقال اما.است انتقالپذير و مخاطبه
و كلان سطح اينجا در آنچه كه است خاطر اين به صرفا
مقولهبندي و تجزيه نتيجه ميشود ، خوانده تجربه نمايان
"عام مشهود" بدانها كه است چيزهايي شامل و است زباني
ما تجربه از بخش اين كه معناست بدان اين و ميشود گفته
طريق از يا اشياء آن در كه وجوديي قلمرو نامهاست ، منطقه
دلالت با مطابق يك هر عقلي ، يا عاطفي جنبه از يا ادراك ،
معناي و ميشوند شناخته آنها اسم و نام به منتسب معنايي
متمايزي صورت به كه است آن دارد نامي چيزي هر اينكه
كلان ، جهان ترتيب ، اين به.است پذيرفته انقسام و تجزيه
.است زباني تجزيه جهان بافت ، اين در
با كه است آن از عبارت ذن انضباطي طريق در گام نخستين
اشياء معنايي التصاق و تركيب مراقبه بر مبتني نظام يك
زبان تجزيهگري نظريه زبان به.بردارد ميان از را مجزا
كه كرد تعريف انضباطي روش يك به را مراقبه ميتوان
يكپارچه جهان التصاق شكستن درهم و تجزيه براي عليالخصوص
و بيشتر انسان چه هر.است شده وابداع وضع ملتصق هم به و
لايههاي چه هر و شود ، غرق مراقبه و شهود عالم در ژرفتر
جهان التصاق و تركيب گردد ، فعال ناخودآگاه وجدان ژرفتر
اين در.ميآيد بيرون سيال صورت به و "ميشود باز" بيشتر
تا ميشود كمرنگتر و ضعيفتر اشياء تشكل و صورتبندي حال ،
قرار نيستي و نابودي آستانه در تقريبا آنها كه آنجا
برداشته ازميان مختلف اشياء ميان اساسي مرزهاي.ميگيرند
به اشياء اكنونميگردد محو آنها ثغور و حدود و ميشود
و قابلتشخيصاند يكديگر از سختي به يكديگر در تداخل علت
وواحد يكي همه و ميرسد وحدت مرحله به كار بالاخره ،
.ميشوند
ادراك اشياء همه مابعدالطبيعي وحدت صورت به واحد نخست
قابل هم از بالقوه صورت به فقط اشياء آن در كه ميشود
است تجزيهاي از اثري بالقوه وجودي تمايز اينتشخيصاند
مزمن گرايش داشتن آن مشخصات از يكي كه ذهن ، در هنوز كه
.دارد درنگ است ، وافتراق تقسيم حالت به واقعيت ديدن به
همه و ميرود ميان از نيز بالقوه تمايز حتي زودي به اما
.ميشود گم مطلق بيشكلي و افتراق عدم از حالتي در چيز
كيش در كه است مابعدالطبيعي فناي يا "هيچي" مرحله اين
سونياتا فني اصطلاح با كلي طور به ماهايانا بودايي
مابعدالطبيعي تجربه اين در و ميشود ناميده (Sunyata)
(Koan) بيت اين در چيزها همه "شدن فنا" و "شدن نيست"
استادانه بياني تانگ ، سلسله از چائوچو استاد از معروف
:است يافته
است ، تحويلپذير واحد به سرانجام چيز همه
تحويلميپذيرد؟ چه به خود واحد پس ،
وجود مجزايي چيز مطلقا شهودي تجربه از مرحله اين در
.دستميدهد از را خود تجزيهگري نقش كلي به زبان.ندارد
واقعيت است ، شده برداشته زباني تجزيه پرده چون
خلوص با و اصلي صورت را خود اشياء ، مابعدالطبيعي
در كوه گفتيم قبلا چنانكه و ميسازند آشكار اوليهشان
دست از را خود مجزاي صورت چون كوهنيست كوه ديگر اينجا
اكنون كوهاست يافته تقليل و تحويل هيچ به است داده
.ندارد نامي ديگر.است داده دست از را خود نام است ، "هيچ"
.است بينام
ميبود ، اگر.نيست ذن مابعدالطبيعه غايي پايان اين باري
ذن فلسفه در جايي مطلقا گفتوگو و گفتار ، زبان ، براي
كه وجودي شري جز زبان صورت آن در زيرا.نميداشت وجود
.ميداشت عرضه بيش ، نه و كم نه را ، واقعيت از باطل تصويري
زباني تجزيه منفي جنبه به تنها تاكنون ما واقع در
درباره ذن نظريه در كه است اين حقيقت اما.پرداختهايم
.دارد وجود نيز مثبت جنبه يك زبان ،
است اين داشت نظر در بايد بابت اين از كه نكتهاي اولين
و تجزيه عدم مابعدالطبيعي حالت كه مطلق واقعيت كه
ميباشد "هيچ" ميشود تجربه ذن در چنانكه آن ، يكپارچگي
به طبيعي گرايش يعني ذاتي ، وجودي سائق يك خود درون در
راهي افتراق عدم و يكپارچگي براي.دارد شدن تجزيه سوي
و شود افتراق دستخوش و كند تجزيه را خود آنكه جز نيست
ذاتي شدن تجزيه اين فرايند تمام ناچار ذن شهودي خودآگاهي
صورت به كلا آنجا در كه نهاييش مرحله تا را نخستين واحد
واقعي رويدادهاي و اشياء از جهاني صورت به پديدهها ،
ذاتي ناميابي فرايند همان اين.ميپيمايد ميشود ، ظاهر
نامهاي بينام ، آن طي در كه است فرايندي اين.است نام بي
صورت زبان وسيله به نامگذاري البته و ميكند پيدا مختلف
.ميگيرد
به باز ما كه ميآيد نظر به چنين ظاهر در ترتيب اين به
و است نامي داراي چيز هر آن در كه تجربي دنياي ميان
از متمايز دقيقا خود وجودي جوهر خاطر به اين ، بنابر
نظريه همان يعني.بازگشتهايم است ، ديگر چيزهاي
آن با گفتار اين آغاز در كه اشياء درباره سادهانديشانه
كه است انساني ذهن براي چيز طبيعيترين و شديم روبهرو
.است گرفتار زباني تجزيه اسارت و بند در
به نظريه دو اين ميان دروني ساختار جنبه از همه اين با
قبل پيشتر ، مرحله در.دارد وجود عميقي تفاوت همانند ظاهر
چيزها همه هيچي و هيچ شهودي تجربه طريق از انسان آنكه از
به بسيار مقدار به هستند كه همانگونه اشياء دريابد ، را
يك هر و دارند وجود ذات به قائم و كامل مستقل ، ذوات صورت
در.دارد دلالت آنها بر نامشان كه هستند خاصي ذات داراي
تحقق "هيچي" شهود و مراقبه اثر بر آنكه از پس بعد ، مرحله
صورتبنديهاي گونه به چيزها و اشياء همان مييابد ،
خود آنكه با كه ميآيند نظر به مطلق واحد از مختلفي
شكلهاي و صورتها از سرشار اما است ، صورت فاقد و بيشكل
ذن نظريه از بخش اين درباره كه است مهم آنچه.است بالقوه
بعد در اشياء از يك هر كه است آن بسپاريم خاطر به
جمعي و كلي صورتبندي يك گونه به وجود تجربي يا پديداري
به موسوم اشياء از يك هرميشوند تجربه يا ديده واحد از
.است واحد وجودي انرژي و نيرو كل تجلي جسماني يا طبيعي
.نيست واحد خود از غير به هيچيك معنا ، اين به اين ، بنابر
عريان تجلي كوه ميبينم را كوهي من وقتي مثال ، عنوان به
درست ;است لحظه اين در و اينجا در واحد آني خودنماي و
.لحظهام دراين و اينجا در واحد تجلي من كه گونه همان
وقتي بفهميم ، و كنيم درك اينگونه را پديدهها جهان اگر
.نيست واحد ديدن جز را كوه من ديدن ميبينم ، را كوهي من
صورتي به واحد آن در كه است مابعدالطبيعي رويداد يك اين
ميشود ظاهر خود بر مييابد ، انعكاس خود ذات آئينه در كه
و وضعيت چنين در.است كوه كوه و منم من همه ، اين با و
من:ميكند استناد مشهور گفته اين به ذن كه است حالتي
به است اشاره كه -ميبيند مرا كوه و ميبينم را كوه
كه عدم ، و هيچي پديداري سطح در من و كوه دوجانبه انعكاس
با استوارند ، خود ذاتيت بر متقابلا آنكه عين در دو هر
.ميكنند پيدا انفاذ و تداخل يكديگر در همه ، اين
معنا جديد وضعيت اين در زبان ، تجزيهگرانه نقش بنابراين ،
مستقيم تجلي اينجا در زيرا.ميكند پيدا مثبت مفهومي و
تلقي اصلي نامقسم و يكپارچه واقعيت وجودي تجزيهگري خود
كلام صورت به خاص بافت اين در نامقسم واقعيت.ميشود
خويش ذات به چون كه ميشود ظاهر(Verbum Aeternum) ابدي
نشده تجزيه و واحد هميشه وبراي است مطلق خاموشي و سكوت
تجزيه مختلف واژه هزار هزاران به را خود ميماند ، باقي
.ميكند
شويم يادآور امر اين با ارتباط در كه نباشد نابجا شايد
به كه دارد وجود تصوري و انديشه ذن زباني فلسفه در كه
نام به ودانتاپي فيلسوفان از يكي كه برهمن -سبده انديشه
موسوم خود كتاب در كه نيست (قم 530-630-ح) ترهري بهار
عدم" عقيده اصل به بعدا و داشته بيان Vekyapadiya به
-سبده.نيست بيشباهت (Sabdadvaita- Vada) "زباني ثنويت
عنوان به برهمن يا برهمن -واژه معني به لغت در برهمن
"نچيزي" يا "هيچي" مانند برهمن -واژه.ميباشد زبان مطلق
هيچ و واحد يك خود ذات به ذن ، بودايي كيش در "چناني" يا
جهان غايي علت مثابه به آن متحول جنبه اما است ،
از ناشي اشياء پديداري ظهور نيز اينجا درپديدههاست
تا برهمن واژه و.است برهمن -واژه تجزيهگري خود فعاليت
منفرد ، واژههاي به خود كردن تجزيه فرايند در ابدالاباد
جهان ، اين متعين و متفرد اشياء يعني منفرد ، اشياء يعني
.ميباشد ماست حسي تجربه كهجهان
|