بنشيند جانمان گوش در بايد قانون
كردي معنا تو را كوچه
نامهها ميان از
نكنيم گريزان دين از را جوانان
بنشيند جانمان گوش در بايد قانون
فوتبال ، هواداران از عدهاي شادماني و وسوت فرياد طنين
هميشه آدمي سرشت.ميكرد له را آدم اعصاب تعارفي بيهيچ
ولي.ميآيد شعف به آن از و ميستايد را ديگران شادماني
است فريادهايي اين باشد ، وجدآفرين كه نيست شادي اينكه
امروز و شنيدهاند خاموش دستور هميشه كه گلوهايي از
ندرد حنجرهشان كه تاآنجا كه كردهاند پيدا بهانهاي
بوقهاي در نتوانستند چه هر و خودكنند وابراز بزنند فرياد
لرزه به را شنوندگان شقيقههاي و بدمند بلندشان و رنگين
بيدليلشان هلهلههاي از فراغ براي درآورند ، ارتعاش و
دستها بار اين كه كنند پاره را اتوبوس صندليهاي
...بعد... و آمده در گوشخراش فريادهاي به نيز وپاهايشان
تابي كه كوچك پارك يك بشود ، خلوت ميخواهد كه خيابان يك
كوچك خاموش پايانه يك و ميخورد تكان هنوز آن در
...و اتوبوسها
ضربت اتوبوسهاي صف دارد ، پي در شگرفي آثار چه شادماني
كه شده خاكشير شيشهاي رنگ ، بد هلهلهاي روز يك از چشيده
ايستادگي مانده ، جا بر و گرفته قرار پنجره زوار به هنوز
شده پاره لاستيكهاي شكسته ، چراغهاي و ميآموزد
زبانيدراز چون را درونشان واسفنج ابر كه صندليهايي
خراشهاي ميكنند ، مشمئز را بيننده و ميدهند نشان
فقط گويي اتوبوس ، شده رنگ تازه پيكر بر فراوان و بيامان
پيرمردي آنطرفتر ، قدم چند.كند جاري كه نداشت خون
بر آنچه از فراغت به علاقهاي ، با كه ديدم را سبزپوش
دستپروردههايش شاخه شاخه گذشته برش و دور خيابان احوال
را وباغچه ميچيد را هرز علفهاي ميكرد ، نوازش را
چگونه ومنظم زيبا باغچه اين كه پنداشتم ميكرد ، آبياري
جواب نشده؟ لهيده و برده بدر جان شادمان لگدهاي هجوم از
چند ميخواست كه داد باغبان پيرمرد همان سوت را سوالم
بيرون آنجا از بودند آمده باغچه چمن محوطه به كه را نفري
از دليري با اينچنين كه بود ومهربان شجاع اونگهباني كند ،
نكند ، ميتوانست ميكرد ، حفاظت قشنگش باغچه و گلها
پشت باغچه آن به ميتوانست ببندد ، را چشمهايش ميتوانست
چندساعت هر و بچيند ميخواهد كه گل تا چند كس هر تا كند
بسيار او بدود ، كند ، بازي كوچكش باغ چمن در ميخواهد كه
پير او كند ، استفاده كجا و موقع چه سوتش از ميدانست خوب
بود كرده وكار بود كشيده زحمت سالها كه دارم يقين و بود
بنشيند ميبايست كه وامروز بود خسته بسيار دارم يقين و
خيلي به ببرد ، بهره و سود راحتي به زحمتش سالها ثمره واز
هم او بود ، ياورش باغچه اين.نميتوانست دليلها از
خرج" در نميتوانست و كند پشت ياورش به نميتوانست
.ببرد خاطر از را گلها خود "بازنشستگي بيمه پسانداز
مسبب پس پرسيدم خود از.داشتند نياز هم به دو هر آنها
براي زميني نبودن ومناسب ، دائمي تفريحات نبودن كيست؟
روان يا كشيدن؟ فرياد براي فضايي نبودن پاكوفتن ، و دويدن
بيهيچ زندگي ، و شهر بلند خيابانهاي در جواني شور كردن
يا وتو من شدن بيتفاوت كيست؟ مقصر.راهنمايي چراغ
است شور اين شادي ، يا است خشم اين ديگران؟ كردن متفاوت
اتوبوسهايمان امروز فلاكت ، يا است فرهنگ اين شرارت ، يا
و راميگيرد جايي و ميآيد كسي هر فردا كنيم ، ويران را
بيآن و بداند ما آن از را آن كه آن بدون ميكند ويران
هر و روز هر بعد بشناسيم ، اموال اين صاحب را خود ما كه
ما گوش به را نازيبايش صداي و كريه چهره فقر ديو روز
خود وخيابان خانه گوشه گوشه در عنكبوت تارهاي ميرساند ،
بهسوي جديد يورش.. ما و ميدهد نشان ما چشم به را
شهر وبالاخره خود باغچههاي خود ماشينهاي خود ، خانههاي
آيا."ماست خانه ما شهر":مفهوم است اين آيا ميبريم خود
براي روزي رفته؟ ما بر چه مانده ما از مردميم ، چه همان ما
جفت پاشيديم ، خاك به خون ليتر دهها خاك اين از وجب هر
سينه از ضجهوار فريادهايي شد ، گذاشته براه چشم جفت
خود از فقط..وامروز شكست كمرها برآمد ، داغدار مادران
چه قانون چه؟ يعني بهخود احترام چيست؟ ما حريم بپرسيم
است پديدهاي قانون.قانون دارد ، ما خانه حياط در جايي
شبانهروز ، گذر از بيهيچشكني فراگير ، و واستوار ثابت
.گذشتي بيهيچ استثنايي ، بيهيچ
تعريف قانون ، مرز است ، همين شايد يعني است ، همين ولي..
قانون ، از ترس ضمانتش ، و قانون اجراي قانون ، قانون ، حريم
استثنايي ، هيچ براي تسليمي سر بيهيچ قانون قانون ، حضور
چقدر شده ، تعريف چقدر اينها قانون ، به احترام و التزام
.بنشيند گوشجانمان در تا شود تعريف بايد
خوش است گلي قانون:باشد تعريفي شايد يعني هست تعريف يك
قانون حفظش ، كه خوردنش ، نه و مقوي و خاصيت با بوي ، و رنگ
از و بشريت هنر و فرهنگ دراعماق دوانده ريشه است گياهي
به بشري جامعه براي فرهنگي و هنري فراوان محصول رو ، اين
قانونمند كه روزيباست اين از هم جنگل است ، آورده همراه
و وسيع و بسيط است سايباني و گسترده است چتري قانون است ،
گل وقتي قانون است ، انساني لايق جامعه پناهگاه كه اين
اثبات را حضورش و است زنده ميكشد ، نفس باشد وگياه
يادگاري قطور گل و گياه اين بدن بر كه ميكندوميگويد
است ، زنده گياه اين زيرا نكنيد ، زخمي آنرا و ننويسيد
پس اكسيژن و ميگيرد را كربن اكسيد دي و ميكشد نفس
آن هواسازي روند بر تاثيري شب تاريكي كه آن بدون.ميدهد
.باشد داشته
-راخورد آن نميتوان كه -نباشد گياه و گل اگر قانون ،
عطر خوش و مغذي پنيري.است خوشمزهاي و چرب پنير حتما
داغ سنگك نان بر را آن از بايدتكهاي صبح هر دايم كه
قانونمداري از پنيري و نان با را روز و گذاشت زندگي
همه به و كرد آغاز طراوت با و پرانرژي قانوني ، وتغذيهاي
پنيري و نان قانونمندكرد ، را آن و داد جان زندگي ابعاد
لقمهاي از همه و ميرسد آن به جامعه طبقات همه دست كه
چنين اين نيست ، گرسنه شكمي هيچ و كردهاند تهبندي آن از
.است لذيد هم خوردنش قانوني
توفيقي نوشين
كردي معنا تو را كوچه
كوچه عميد فارسي فرهنگ در دارد ، مختلفي تعاريف كوچه
برنامهريزي علم در و "شهر ميان باريك راه و كوي مصغر"
در محلي دسترسي و پياده عابران عبور محل" كوچه نيز شهري
.است شده معنا "شهر محلههاي و بلوكها محدوده
با برابري ياراي گاه هيچ كوچه ماهوي و لغوي تعابير
كوچه ادراكي و احساسي مفهوم از مشيري فريدون كه شناختي
شعر كه بهار 1339 از رو اين از و ندارند ميدهد ما به
كرد ، غروب كوچه شاعر كه پاييز 1379 تا كرد طلوع كوچه
دهه چهار شهرمان پسكوچههاي كوچه امروز و ديروز جوانان
كوچه در و ميكنند ياد محبت و مهر و عشق از هرگاه كه است
.ميكنند زمزمه را كوچه شعر ميزنند ، قدم شهر باغهاي
و احساسي عاشقانه ، اشعار با شاعري عنوان به مشيري فريدون
به كه كساني تمامي بدون سادهوصميمي حال عين در و لطيف
كوچه از ميسرود شعر آنها براي و ميورزيد عشق آنها
حالي چه به او بدانيم ما كه بيآن گذشت ، تنهايي به زندگي
.كرد گذر كوچه اين از
جباريزادگان شهرام
نامهها ميان از
دريابيد را مدرسه اين
نفر با 600 راهنمايي مدرسه يك نوشهر زيباي شهر قلب در
كمبود و ساختمان فرسودگي علت به كه دارد وجود دانشآموز
فصل اين در و ندارد را لازم و مناسب بهرهدهي امكانات
اين به عنايت با.نيست برخوردار گرمكننده وسايل از سرما
مسئولان از نيست مسجد ساختن از كمتر مدرسه احداث اجر كه
جديد مدرسه يك احداث به نسبت كه داريم ، تقاضا مردم و
.كنند اقدام نوشهر قديمي محله اين نوجوانان و كودكان براي
و برجسته شخصيت نام محله اين راهنمايي مدرسه كه بخصوص
.دارد خود بر را اميركبير چون بزرگي
نوشهر اهالي از جمعي
شهركها اساسي كمبود
مسير در ديگر شهرك چندين و سعادتيه و گرمدره شهركهاي
.ميباشند محروم شهري گاز داشتن از كرج -تهران مخصوص جاده
چندين انتظارات شهركها ، اين گاز تامين با است ، اميد
.شود برآورده مردم ساله
محمدتيموري سيد
باشيم بازنشستگان فكر به
خواستهاي تامين و بازنشستگان نيازهاي و مشكلات به توجه
بازنشستگان.است اجتماعي مهم خدمت يك انجام آنان ، برحق
مسكن و پوشاك غذا ، به نياز مردم اقشار از بسياري مثل نيز
مسئولان بهويژه عمومي اذهان در باور اين نبايد.دارند
يا و ندارند نيازي هيچ بازنشستگان كه بيفتد جا
فعال كارمندان بيشك نيست توجه خور در خواستههايشان
به بياييد پس ميپيوندند ، بازنشستگان خيل به روزي امروز
.باشيم بازنشستگان فكر
شيراز از -بازنشسته معلم
كنيم توزيع كشور سراسر در را امكانات
و قانون تابع تهران در شهري سازهاي و ساخت روند اگر
زياد آنقدر مهاجران شمار آينده در نشود ، معيني قواعد
.ماند نخواهد باقي تهران سبز فضاي براي جايي كه ميشود
و توزيع كشور تمام در عادلانه صورت به را امكانات بياييد
كمبود بهدليل روستاها و شهرستانها ساكنان تا كنيم تقسيم
ديگر و تهران به مهاجرت به ناچار امكانات نبود يا و
.نشوند بزرگ شهرهاي
تهران -خ.م
ميخواهيم آب هم ما
و آب محترم مديرعامل و تهران منطقهاي آب سازمان از
به نسبت امكان ، صورت در داريم ، تقاضا تهران فاضلاب
واحد نياز 240 مورد آشاميدني آب تامين و انشعاب برقراري
.كنند اقدام بهكاران صنعتي مجتمع در واقع صنعتي
نيكخوي جواد ايلخاني ، محمد كيالها ، محمود
نكنيم گريزان دين از را جوانان
ننشسته ، .بودم رفته خانوادگي دوستي ديدار به را ، رحم صله
كه بود گريهاي صداي نمود ، جلب را توجهم كه چيزي نخستين
سركي و خواست عذري خانواده مادر.ميآمد بچهها اتاق از
مهمان كه كرد سكوت به امر ميگريست كه را دخترش و كشيد
ضروري را توضيح بوديم شنيده را گريه صداي چون و رسيده
:گشود سخن به لب چنين و ديد
شما معلمها؟ اين بعضياز كنيم؟ كار چه مدرسهها اين با
ببريم؟ پناه كجا و كه به خدا به را
كه....راهنمايي مدرسه به تلفن با مقدمهاي هيچ بي امروز
معدل با مثلا و -ميخواند درس آن سوم كلاس در دخترم
كه كردهاند احضارم -هست هم ممتاز شاگرد واندي نوزده
.ميكند اصلاح را ابرويش گويا دخترتان
انگار ميكنيم ، انكار و ميخوريم سوگند دخترم و من چه هر
!انگار نه
او پيشتر سال چند است ، عكس همينطور ابرويش شكل:ميگويم
بپرسيد ، ديگران از نيست كارها اين اهل ببينيد ، اصلا را
....ولي
بين فاصلهاي در.برميدارد را ذرهبيني عينك معلم خانم
ببينيد:ميگويد و ميدارد نگه بچه ابروي و خود چشم
!ميزند جوانه دارد ابرويش زير موهاي
:اينكه هم سر آخر و
ديگر دفعه...و منزل ببريد روزي چند را بچهتان لطفا"
"چنان و چنين
بيرون اتاق از نزاكت با شنيده را مادر دل درد كه دخترك
دوباره نشده تمام كوتاهش احوالپرسي ولي ميآيد
.بغضشميتركد
نيست حرفها اين اهل من دختر ميدانيد شما:ميگويد مادرش
شعبان و رجب در را او زيرا ميكنيم تصديق همه ما و
را عاشورا زيارت و وقت اول نماز از و ديدهايم روزهدار
.گفتهايم سخن غياب در خواندنش
و درس از روز چند اينكه از و ميزند زار همچنان او ، اما
و خوار ديگر بچههاي حضور در و كردهاند محرومش مدرسه
:ميگويد مادرش به خطاب و ميكند شكوه نمودهاند خفيفش
به فحشهايي ادبيات دبير خانم همان شما آمدن از پيش تازه
.دارم شرم بيانش از كه داده من
را ناشناسم همكار رفتار و هستم معلمي خود كه من گاه آن و
سعي اگرچه و ميشوم ، شرمسار و متاثر نميبينم ، دفاع قابل
آزردهاند ، مدرسه برخورد از راكه خانوادهاي ميكنم
.نميشوم توجيه خود اما كنم ، توجيه
ادبيات معلم هم آن معلم ، آموزشي ، محيطي در چگونه آخر
كند؟ برخورد نامسئولانه چنين ميتواند
دين از را جوان كه نميشود موجب رفتار ، گونه اين آيا
دور راهنمايي مدرسه سوم كلاس دختر كه گيرم كنيم؟ گريزان
اين كه گيرم و باشد برداشته را زيرابرويش مادر چشم از
دست در را تحريمش فتواي و بدانيم بزرگ خطايي را كار
بايد كه است لايغفري ذنب چنان آيا باشيم ، داشته
شود؟ محروم كلاس از روز چند دانشآموز
چنين اما و داد تذكر بايد رفته اگر خطايي است بديهي
و.نيست بيش تذكري شايسته بار نخستين براي هم آن خطايي
:بالا دست
خفي ارشاد و ولي احضار
صبي اخراج و جلي توهين نه
ماجرا ين درا محترم آموزگار كه باشد درست اگر وانگهي
:گفت بايد ديگر باشد كرده هتاكي و فحاشي
افتي خلق پوستين در كه به ميخفتي اگر نيز تو
است خردتر معلم گناه از مراتب به كودك خطاي صورت اين در
.اعمالنا سيئات و انفسنا شرور من نعوذبالله و
معلم
|