تصويري آناتولي بدرود رمان به نگاهي با
درهمشكسته معصوميتهاي
و گمشده بهشت از
مارگريت اثر عاشق رمان انتشار انگيزه به
شوربختي از ديدگان رنج سهم دوراس
دارد اميدواري جاي مدرن پست شعر
كتاب معرفي
شعر
شد برگزار "همدان استان شاعران" همايش
تصويري آناتولي بدرود رمان به نگاهي با
درهمشكسته ومعصوميتهاي گمشده بهشت از
دربهدريو و فجيع كشتارهاي همراه را ما آناتولي بدرود *
انديشيدن گناهشان تنها كه انساني گلههاي بهدوشي خانه
شاديهاي با -ميبرد مانوليس همراه است ، ديگر گونهاي به
جابهجايي نقطه به جنگ ، اوج به -بزرگش رنجهاي و اندك
قدرت
كتاب سراسر در مسئوليت ، حس و واقعگرايي موضع از نويسنده*
به خواننده روح رو ، اين از ميكند ، حفظ را بيطرفياش
از ميشود ، آزرده مسيحيان عام قتل از كه اندازه همان
ميخورد سر نيز تركها كشتار
نوجواني يعني داستان ، راوي زندگي از برشي آناتولي بدرود
سرگذاشتن پشت رشد ، ماجراهاي.است مانوليس نام به
با اوست ، جواني قلههاي فراز بر برآمدن و بلوغ ضربههاي
آناتولي بدرود كلام ، خلاصه.قتلعام و جنگ پسزمينه
يك پيكر بر است سرنوشت بيرحم ضربههاي از تجسمبخشي
.او قوميت و او روستاي او ، خانواده جوان ،
سرنوشت اين چكيده دربردارنده كه -بند يك در داستان آغاز
تا":ميگشايد ما روي به را ماجرا كل از چشماندازي -است
توي.نداشتم نو لباس و كفش شانزدهسالگيام از پيش
درخت كاشتن داشت ، اهميت كه چيزي تنها پدريام ، سرزمين
از.زاييد بچه چهارده او مادرم؟ اما.بود انجير و زيتون
كشته جنگ توي چهارتايشان ماندند ، زنده كه بچهاي تا هفت
كه آن براي است تمهيدي نوعي به سرآغاز اين ".شدند
سرنوشتساز تلخ لحظههاي در چگونه داستان بداند خواننده
.كرد خواهد غافلگير را او
با پابرهنهاش مردم كه ميگذرد دهكدهاي در ماجرا
ميكنند ، كار ميكارند ، زيتون زندگي ، به عشق و سادهدلي
دنياي روي به بسته درهاي پس از و ميكنند پسانداز
شايد كه آيندهاي به رسيدن براي كودكي ، شادمانيهاي
سر پشت را بلوغ سنگلاخهاي رفت ، راه كفش با آن در بتوان
هفتتايش بچه چهارده از و ميكنند طي خشن و گير سخت پدري
و دهند شكل را محتومشان سرنوشت تا ميكنند مرگ تقديم را
راه از ويرانگر جنگي بعد ، اما ;راضياند نيز اين به
طلب مانده باقي فرزند هفت از را مطالباتش و ميرسد
.ميكند
از كه خانواده فرزند سه از يكي مانوليس ، داستان ، راوي
بشري جمعي روان عريان شقاوتهاي و تيفوس وبا ، بيماري دست
بازگو را ماجراهايي زندگي ، دوم نيمه در برده ، در به جان
بازگويي ، اين خلال در ما و است رفته او بر كه ميكند
نوجواني به كودكي از چگونه كه ميبينيم را چهرهمهرباني
همه با و مييابد استحاله جواني به نوجواني از و
ميبيند ، جامعه و روزگار از كه شقاوتهايي و نظرتنگيها
زمانه سياسي ماجراهاي از روحش اما است ، منجي و طبع لطيف
نيز مهربانيهايش مانوليس.است برداشته بسيار زخم خود
در سوتيريو بيان و است ترحمبرانگيز سرنوشتاش مانند
و ممسك ، بدخلق پدر روزيدارد طنز چاشني كمي آن بازگفت
تا دو يكي تا ميگردد بهانه دنبال پيوسته كه -او خشمگين
كتك باد به فقيرانهشان شام سرسفره را برادرها از
-مانوليس و بخرد نمك تا ميدهد مانوليس به سكهاي -بگيرد
راه ، در -نگهميدارد هم را قروش يك حساب پدر ميداند كه
چشماني با كه مياندازد ميموني زنگي دايره ميان را سكه
-خود همدم و صاحب -دورهگرد كولي خاطر به ترحمبرانگيز
.ميكند كاسهگيري
فردي باتراژديهاي همراه مانوليس فردي زندگي تراژدي
كش جبران به كارگران خردسال كودكان آنها در كه ديگري
حد سر تا خانواده ، شكم كردن سير براي ذرت دانه چند رفتن
بحران.ميگذرد جمعي تراژدي يك بطن در ميخورند ، كتك مرگ
بهراحتي پيشتر كه مسيحيها و تركها ;ميشود آغاز
هم از و ميكردند دوستي ميبردند ، بهسر يكديگر دركنار
تا ميافتند هم جان به جنگ آتش سايقه به ميستاندند ، زن
را او دين و نميانديشد او چون كه ديگري آن كند ثابت يكي
آن و است مرگ مستحق و برگشته خدا از و گبر برنميتابد ،
جان پاي تا ناموساش و شرف و دين از دفاع براي هم ديگري
.شود آلوده خون به نيز ودستش بجنگد
.ميگذرد بسياري غمانگيز ماجراهاي فاجعه ، اين بطن در
جنگهاي 1912 جريان در را نامزدش دو مانوليس بزرگ خواهر
فرسودهاي روزگار فديه او جواني.ميدهد دست از و1916
از گوشهاي در بشر مهارگسيخته جمعي روان لگدكوب كه است
زشتي با همراه اول جنگ كريه چهره.است شده خاكي كره اين
خوبي به آناتولي بدرود شفاف آيينه در قومكشيها چهره
اتهام به مسيحيان آن ، طي كه تصويري:است شده منعكس
گوشت قرباني ، براي آماده گلههاي چون دستهدسته ارتداد ،
همه و زندگيشان جگرگوشههايشان ، .ميشوند توپ دم
فجيعترين در دخترانشان و ميشود كشيده آتش به هستيشان
.ميبازند جان بيحرمتي ، شكل
كه بزرگي روح با مانوليس داستان ، ماجراهاي بلند و پست در
غيرانساني شرايط پس از عظيم ، رنجهاي تحمل براي غالبا
گام خويش سرنوشت سوي به لنگلنگان سربرميآورد ، زندگي
-است آناتولي ساكن الاصل يوناني يك كه -را او و برميدارد
و ساندويچ فروشگاههاي ميان پرسه در كه ميبينيم
از آلودگي خلسه در و جوان دختران سينما ، رنگين ، شربتهاي
مزمزه را زندگي مرگ ، بازيهاي از بيخبر پدر ، كتك رنج
و كار دنبال به آرزو از سرشار دلي با را او گاهميكند
تصوير چگونه كه ميبينيماش گاه.ميبينيم "پولآسان"
گاه ميبندد ، صورت ازدواج و عشق آرزوي در را خود آينده
ميافكند مرگ پنجه در پنجه شپش ، و تب و تيفوس محاصره در
گاه.ميكند لمس را مرگ محتضرش همسنگران بالين بر و
بيدار مهرورزي براي انسانياش عواطف تاز ، و تاخت هنگام
و خون و آتش گرماگرم در طريق اين از سوتيريو و ميشود
ميان در و ميكند تصوير برايمان نيز را عشق چهره نفرت ،
ميبينيم را مانوليس بازهم سوتيريو ، زيباي تصويرگريهاي
سر پشت را تپهها و دشتها دشمن ، سايه از فرار در كه
يك از گوشهاي در يا ميكند ، مرگ آرزوي بارها و مينهد
زندگي متعفن ، بادكرده اجساد ميان در نكبتبار ، كثيف كشتي
.ميآورد بالا را
دربهدريو و فجيع كشتارهاي همراه را ما آناتولي بدرود
انديشيدن گناهشان تنها كه انساني گلههاي بهدوشي خانه
شاديهاي با -ميبرد مانوليس همراه است ، ديگر گونهاي به
جابهجايي نقطه به جنگ ، اوج به -بزرگش رنجهاي و اندك
شدن شعلهور آن ، تبع به و يونانيها گرفتن نيرو و قدرت
دوباره و خانهبراندازي و سوزان دهكده و انتقام آتش
چيزهاي تكاندهنده ، ماجراهاي خلال از و قدرت جابهجايي
جامعه يك منحط روح مبين كه ميدهد نشان ما به نيز ديگري
زدن تيغ براي باجگيرها و دزدها با پليس تباني:است بيمار
ماليات بار نهادن دارند ، فراري سرباز كه خانوادههايي
ازاي در سربازي خريد امكان محروم ، مردم دوش بر كمرشكن
كشتن ازاي در ترك فراري سربازان بخشش طلا ، سكه شصت
در هم آن بالادست در كلهگندهها مصالحه و !گبر مسيحيان
مردم چگونه كه ميدهد نشان نيز و سربازها قتلعام لحظات
و اولاد ندار ، و دار آزادي ، سنگين كفه بهاي به عادي
و كنند خيانت كلهگندهها تا ميدهند را زمينشان
كه ميبينيم تصوير همه اين خلال از ما و بروند پيكارشان
لانه انساني ارواح از تهي كالبدهاي در چگونه شيطان
.ميكند
كتاب سراسر در مسئوليت ، حس و واقعگرايي موضع از نويسنده
به خواننده روح رو ، اين از ميكند ، حفظ را بيطرفياش
از ميشود ، آزرده مسيحيان عام قتل از كه اندازه همان
با نويسنده.ميرمد و ميخورد سر نيز تركها كشتار
داستان ماجراست ، درون تضاد تصوير بر مبتني كه تمهيداتي
ماجراهاي شرح مثلا.ميكند جذابتر خواننده براي را
خرابههاي از گزارشي كنار در را مانوليس خانواده زندگي
افسيوس ، تقدير چيرگي نقش از تا ميآورد قلم به افسيوس
خبر ;بسازد گرتهاي قرقيچه روستاي سرنوشت تصوير براي
كنار ميگذارد دقيقا سورچي ، زبان از را جنگ اوجگيري
سورچراني و صحنه تجمل شرح و عجيب ضيافت صحنه توصيف
.مهمانان
در بشري روح ميدهد نشان كه است آن سوتيريو كار مهمترين
شرافت نطفههاي حامل ميتواند نيز روزگاران تيرهترين
عنوان به دليل ، ما همين به.باشد ابعادش تمام با انساني
كه ميبينيم داستان از صحنههايي در كه اين از خواننده ،
كنند ، فرار اسرا تا برميگردانند را رويشان نگهبانها
خود خوان سر بر را گبر اصطلاح به فراري ترك ، روستايي يا
ميكند روانه راه توشه عنوان به پر دستاري با و مينشاند
طاقتسوزترين و تلخترين در ميبينيم كه اين از نيز و
بالاترين برابر در كه كساني هستند هم هنوز زندگي ، شرايط
شگفت نميفروشند ، در شيطان به را خود روح نيز قيمتها
كه كرده مسلح بينشي به را ما زندگي تجربه زيرا نميشويم ،
سربر و انساني شرافت فناناپذيري به اعتقاد در آن براساس
واقعگرا سوتيريوي با رنج و آتش و خون ميان از آن آوردن
.همآواييم
احساسبرانگيز و دلپذير توصيفي صحنههاي آناتولي بدرود
آسودگي و باشي خوش وصف قرقيچه ، توصيف در دارد ، بخصوص هم
نور زير پايكوبيشان و سرنوشت بازي از بيخبر مردم
اين بيان براي نويسنده.كوهستان دامنه در مهتاب
مناسب دستمايهاي نيز را كوچك زيباييها ، انجيري
خوشطعم و شيرين لطيف ، پوست با نرم انجيرهاي":مييابد
."ميانداخت آناتولي شيريني و گرمي ياد به را آدم كه
و است زندگي داستان چون دارد ، فرود و اوج آناتولي بدرود
در را ركود و سكون لحظههاي.نيست دو اين از خالي زندگي
آن صحنههاي بعضي.دارد نيز هيجان و شور لحظههاي كنار
در مانوليس كه قسمت آن بهويژه مياني ، بخشهاي نظير
خواربارفروشي ، نانوايي ، قنادي ، از كار دنبال اسميرنابه
است ، گزارشگونه و خشك سردرميآورد ، نعلبندي و صابونسازي
جذاب ، بسيار گونهاي به آن پاياني هاي بخش اما
همسايه ملت دو گريز و جنگ و دشمني برخوردها ، تصويرپردازي
اين در اما.است مردميبيگناه آمال كاخ تلخ ويراني و
اين و ميدهد پس تاوان نيز فاتح.ندارد وجود فاتحي ميانه
و ميدهد مانشان به آناتولي بدرود در سوتيريو را ، همه
.ميبينيم
تعداد گريبانگير كه -غيردستوريوناساز ساختهاي
آناتولي بدرود در -ماست ترجمههاي از قابلملاحظهاي
دقت وامدار اينويژگي ، .است نادر بسيار يا نميشود ديده
در ساختهايي گاه همه ، اين با.است مترجم تامل و نظر
آنها نبود طبعا كه است رفته كار به ترجمه زبان
بعضي.كند جذابتر و روانتر را داستان زبان ميتوانست
:است زير قرار به نكات اين از
رغم به "تو" اضافه حرف:نامناسب اضافه حرف كاربرد (1
فعلها و اسمها از بسياري با عاميانهاش كاربردهاي
آن كاربرد نيز محاوره زبان در يعني ندارد ، مناسبت
قابل كتاب در آن تكرار حال اين با دارد ، محدوديتهايي
و "آفتاب نور توي":چون تركيبات بعضي در.ملاحظهاست
.ميرود كار به "زير" اضافه حرف اساسا "چراغ نور توي"
را موش":مثل است ، زايد و غيرضروري آن كاربرد نيز گاه
دسته با سازي" يا "پيراهنم جلوي توي چپاندم و قاپيدم
بلند صدا آن توي از انگار كه سيم تا چند و بلند و باريك
از صدا كه بادياند سازهاي تنها ميرسد نظر به كه "ميشد
.زهي سازهاي نه ميآيد آنها توي
محور دو اين حول من هستي تمام":نامناسب فعل كاربرد (2
چرخيدن يا زدن دور "محور حول" با مناسب فعل كه "ميگذشت
.است
پست كردن باور":نامناسب مصدر اسم يا مصدر كاربرد (3
كاربرد اينگونه است بهتر كه "نبود آسان برايم او بودن
پستي مثلا شود ، اصلاح نحوي به يكديگر كنار در مصدر دو
.بود دشوار برايم او باور يا كنم باور نميتوانستم را او
مادرش كه ميرسيد فكرش به آدم":نامناسب واژه كاربرد (4
كه "ميكند عزاداري برايش دارد و دستش گرفته را عكساش
ميكرد تصور يا ميكرد خيال از كه است آن مناسبتر
.شود استفاده
فخيم يا ادبي و عاميانه ساختهاي راوي زبان در گاه (5
و كردم باد غرور فرط از من":مثل نشستهاند ، يكديگر كنار
نهاده كنار برايش مادرش كه را شامي يا "باليدم خودم به
.ميلمباند ولع با بود
ترجمهاي و خوب زباني از شد ، داستان ذكر كه نكاتي رغم به
اجتماعي وضعيت اقتضاي به بهويژه است ، برخوردار روان
از اصلي ، متن تبع به قاعدتا و داستان شخصيتهاي
در كتاب اين.است شده استفاده مناسبي عاميانه برابرهاي
. است شده منتشر و چاپ تنديس انتشارات همت به گذشته سال
وزيرنيا سيما
مارگريت اثر عاشق رمان انتشار انگيزه به
شوربختي از ديدگان
رنج سهم دوراس
:اشاره
مستعمرات از يكي وچين درهند سال 1914 در دوراس مارگريت
ومادرش رياضيات استاد پدرش.آمد دنيا به فرانسه سابق
هميشه براي را سايگون سالگي هجده در وي.بود دبستان معلم
سال در او رمان اولين.گزيند اقامت پاريس در تا كرد ترك
و نمايشنامه چندين رمان ، بر علاوه دوراسشد چاپ 1943
معروفترين "من عشق هيروشيما"است نوشته هم فيلمنامه
رمان پرفروشترين از يكي"عاشق" رمان.است او فيلمنامه
خود آن از را گنكور ادبي ودرسال 1984جايزه است او هاي
.بست فرو جهان از چشم پاريس در سال 1996 در دوراس.كرد
گذر ، باغ كنسول ، نايب درد ، :از عبارتند او ديگر آثار
ما ، مانده آقاي بعدازظهر تابستان ، باران ال ، اميلي
... و كانتابيله مدراتو كن ، ويران ميگويد
به بديع.برانگيز وتحسين بديع است داستاني "عاشق" رمان
مضموني خاطر به برانگيز وتحسين داستان روايت نحوه لحاظ
گونهاي ديگر منظر از اثر اين در دوراس اما.عشق:شگرف
را ما معمولذهن پندارهاي كه منظري مينگرد ، عشق به
اندوهي ميسازد ، اندوه و بهت دچار را ما و ميشكند درهم
خودميانگارد ، براي هويتي همچون را آن داستان راوي كه
فرو آسودگي ميآورد ، بار به آسودگي راوي براي كه اندوهي
رنج انسان هر نظردوراس در.شوربختياش در غلتيدن
از سهمي زندگيش در ميزيد آگاهانه كه انساني ديدهاي ،
به اثر اين دوراسدر بيان و لحن.دارد را بختي شور اين
چيزي ، دادن نشان جاي به او.است عجيبيغيرمستقيم طرز
به براي و دهد مي قرار ديدگانمان مقابل در آنرا خالي جاي
عشق ، بيان براي و ميراند سخن مرگ از زندگي ، كشيدن تصوير
نيستيم كه آنچه از را هويتمان ما او باور به.نفرت از
هنري والاي نبوغ ياري به همه اين يقين به.مييابيم در
"عاشق" رمان.ميگيرد شكل رمان در او همچون نويسندهاي
و ازكينهها كه ميبخشد خواننده به جسارترا اين
.بگويد سخن وعشقهايش داشتنها دوست اندازه به نفرتهايش
در كردن غلو گفتن سخن عشق از تنها كه است معتقد دوراس
.است گفتن دروغ نوعي خود اين و است احساسات
رمان و ميشود بازگو كتاب آغازين سطر چند در داستان كل
بسط و شرح داستان واقع به و گذشته به است نقبي واقع در
روزي":ميآغازد چنين داستان.است آغازين سطر چند همين
عمومي ، مكاني سرسراي در بود ، گذشته من از عمري ديگر كه
مدتهاست:گفت خودش ، ازمعرفي بعد و آمد طرفم به مردي
قشنگ جواني درسالهاي كه ميگويند همه ميشناسمتان ، كه
چهره كه بگويم شما به تا اينجا آمدهام من ولي بودهايد ،
بوديد ، جوان كه است وقتي از قشنگتر مراتب فعليتانبه
جوانيتاندوست چهره از بيشتر شكستهرا چهره اين من
پا زن ديگر حالا كه را داستان راوي ديدار اين"ص7.دارم
رجعت گذشتهاش به تا ميدارد وا است ، گذاشتهاي سن به
ذهن در را داستان شكلگيري خود ، اين طرفي از.كند
كه است آن بر زندگيش روايت با راوي.ميكند توجيه خواننده
را شدهاش دست معصوميتاز ديگر بياني به زيباييو
اما.ميگيرد شكل هويتش بار ديگر سان بدين و بازيابد
بازگويي واقع در داستان نيست ، راوي سرگذشت تنها داستان
خانواده ، بستر در راوي سرگذشت و است خانواده يك ويراني
آن ياري به كهتنها جزيي است ، كل يك از جزيي خود
و او مغاكي همچون كه را نفرتي و عشق آن ميتوان
كه ونفرتي عشق.ميبرد ، دريافت فرو خود در را خانوادهاش
با وحشتناك كينهاي...":است خانواده محتوم تقدير
اين سرگذشت خود كه مرگ و ويراني در مشتركي سرگذشت
.كينه در عشق ، در چيز ، همه در مشترك سرگذشتي بود ، خانواده
ناتمام ، است واقعجستجويي در گذشته به رجعت اين "ص 28
بدان درصدداست راوي كه است راهي يقينيگانه به اما
جوار در او ، وجود در نفرت و عشق سان چه كه دريابد وسيله
به":نوشتن به عشق.دادهاند شكل زندگيشرا همديگر
جز بودهام ، نوشتن چيزخواهان هر از بيش كه گفتم مادرم
معصوميت به عشق "ص 25.نبودهام ديگري چيز نوشتنطالب
تجلي او رهايي خواست چون كه كوچكش برادر مسيحوار
عزيزيكه اين كوچكم ، برادر دادن نجات...":ميكند
"ص 10.ميكرد سنگيني زندگيش بر بزرگ برادر خوشگذراني
:او حقير زندگي بطالت و بيعاري از بزرگ ، برادر از ونفرت
برادرم ميشود چطور باشد اين ذكرم و فكر گيرمكه..."
حال عين نفرتدر اين اما "ص21.بكشانم مرگ كام رابه
هم ايناحساسات در تضاد اين.است مرموز عشقي به آميخته
چنين كه وغرابتي نفرت و عشق جدال حال عين در و جواري
در را او روان و روح ميزند ، دامن راوي وجود در احساسي
راحتي به او رو اين از شايد.ميسازد مستحيل خود
از مشمئزكننده و آمد خلاف جملهاي يكچنين با ميتواند
كه مادري اين كثيف ، موجود اين":بگويد سخن ومادرش گذشته
و عشق بين جدال بازگويي سراسر داستان"ص25.است محبوبم
با راوي سالها گذشت بعداز اكنون و است راوي وجود در نفرت
است ، دوانيده ريشه وجودش اعماق در كه نفرتي به اعتراف
:ميگويد كه چنان.بازيابد وجودش در عشقرا دارد سعي
نميكنم ، احساس خود در آنها به نسبت علاقهاي هيچ ديگر"
"ص 31.وقتدوستشاننداشتهام هيچ هم ميدانمشايد چه
نداشتهام ، دوست وقت هيچ":ميگويد ديگر درجايي يا و
جز نكردهام كاري هيچ من.داشتهام كه كردهام خيال
براي "در" واين "ص 28.بسته دري برابر در كشيدن انتظار
راوي كه دري است ، عشق ساحت در نهادن گام از استعاره راوي
تا بگشايد را آن زندگيشونوشتن ، روايت ياري به دارد سعي
اين دريابد تا بزدايد ، زندگيش از را ويراني و مرگ تلخي
كرده شدن داشته دوست سزاوار همه اين را او زيباييكه
از.است بازداشته داشتن دوست از را او اندازه چه تا است
دارد تباهكننده و منفي نقشي درنظرش زيبايياش رو اين
دارد كه قشنگترينچيزي كه ميگويند او به ووقتيديگران
...":كند كوتاه را موهايش ميگيرد تصميم او است ، موهايش
موهايم همين دارم كه قشنگترينچيزي كه اغلبميگويند
"ص 19.نيستم زيبا كه است اين من براي ومعنايش است
خودمرا":ميجويند زيباييش در تنها را او زندگي ديگران
را همين احتمالا حتي ، ميآرايم ، زيبا بخواهم كه طور هر
او و "ص 21.بودن قشنگ بودن ، زيبا دارند ، انتظار من از
معصوميتش زندگيو و ميزند سرباز حكمي پذيرفتنچنين از
با راوي آشنايي.بپردازد بايد كه است عصياني چنين بهاي
بر را ديگري ساحت ديگر ، ونژاد تبار مردياز چيني ، مرد
با نمادين صورت به كه آشنايي اين.ميگشايد او زندگي
براي كه است حادثهاي ميشود ، شروع رودخانه از گذشتن
از نمادي رود از گذر.ميماند راوي ذهن هميشهدر
به را جايش معصوميت آن در كه است راوي زندگي استحاله
جدا از استعاره واقع در گذر اينميسپارد رسوايي و گناه
راوي به عشقش كه چيني مرد.است ريشه و اصل از افتادن
او با بخواهد برگزيندو را او بتواند كه نيست آنقدر
جسارت و ميانگارد ماحصلگذشته خودرا زندگي كند ، زندگي
تن او.سازد عشقش قرباني را مرده و هويتخشك اين ندارد
دروغين عشقشرا كه رو اين از نه ميدهد گذشته به
او چون انساني زندگي حقايق كه خاطر اين به بلكه مييابد ،
ميكند سعي عبث به او.است سنتها و گذشته از گرفته بر
هيچ عشق كه چرا بپالايد ، را گذشتهاش راوي عشقبه با
به او.ندارد او عقيمزندگي و خشك ريشههاي با قرابتي
پدرش كه است وميراثي گذشته قرباني كه است آگاه خوبي
از نمادي و درحكم خود چيني مرد پدرميگذارد برجا برايش
با چيني مرد رو اين از است ، خانواده سنتهاي و گذشته
در برايش خانوادهاش كه ميكند ازدواج زني با خودفريبي
ميدهد خانواده سنتهاي به تن سان بدين و گرفتهاند نظر
اين و..":دارند انتظار او از را محضي كهسرسپردگي
بدنامي موجب آشنايي اين"ص 115.بوده نام بقاي قصد به همه
دختر نظرديگران در راوي.ميشود مردم ميان در راوي
حقيقتيكه همچون را امر اين مادرش چه اگر.است هرزهاي
اندوه و رنج با است ، شده دخترشتحميل و او زندگي بر
نيز را هرزگيمعصوميتي اين در او اما.ميپذيرد
مي سرباز پذيرفتنآن از ديگران كه معصوميتي مييابد ،
هر باشدو مطلق نميتواند ارزشي هيچ او نظر درزنند
كه آنچه.دارد پاك سرشتي وجودش اعماق گناهكاريدر انسان
جهاني چنين در چرا كه است اين كند دركش نميتواند وي
معصوميت كه است اين من حرف ولي":ميانجامد شر به نيكي
كسي راوي مادر نظر در"ص 94.بيانجامد رسوايي به بايد چرا
دست از معصوميتشرا ناخواه خواه باشد ، بخواهدخودش كه
براي":ميشود ديگران خوشايند وحشتناكي طرز به و ميدهد
تو كه ايناست چيز ، هر از جدا وعلتش ، خوشايندي اينها
ميرسيم ، داستان پايان به كه همچنان "ص 94هستي خودت
تنها ديگر او.ميدهد دست از را يككسانش به يك راوي
نوشتن ياري به و است زيستن به قادر نوشتن با فقط و است
دراعماق را عشق و ميكند زنده ديگر بار را گذشتهاش
از كه رنجي دوراس مارگريت باور به.مييابد باز وجودش
عميقترو بسي شويم مي متحمل زندگي در ورزيدن نفرت
.ميبريم بودن عاشق از كه است رنجي از ويرانكنندهتر
نيست ، خواه آسان خواننده براي مناسبي نويسنده دوراس
ودوست كند پيشبيني را چيز همه ميخواهد كه خوانندهاي
انتظارشان او كه بدهد رخ اتفاقاتيدرداستان آن ميدارد
بيشترمورددلخواه كه است دوراسنويسندهاي.ميكشد را
دريا به دل و كردن خطر نوعي دوراس آثار خواندن.است خواص
را خود راميطلبدكه دوراسخوانندهاي آثار.است زدن
.است كرده آماده ناگواري حادثه اتفاقو هر براي
دلراه به بيمي باورهايش شكستن درهم از كه خوانندهاي
صبر ، به نياز و است اثري چنين درست"عاشق" رمان.نميدهد
حاصل رنج و بردباريوتامل اين اما دارد تامل و بردباري
پايان به را داستان وقتي نميماند ، آنبيپاداشباقي از
حقيقت و عشق اززندگي ، گونهاي ديگر ميرسانيممنظر
ياريآن ، به كه منظري ميشود ، هويدا ديدگانمان مقابل
زندگيمانروشني گرفته قرار سايه در و نقاطتاريك
روبين قاسم آقاي توانا و ارجمند مترجم از بايد.ميگيرند
اين امكانخواندن زيبا ترجمهاي با كه باشيم سپاسگزار
.كردهاند فراهم زبان فارسي خواننده براي را اثر
دارد اميدواري جاي مدرن پست شعر
آمده عمل به خوبي آزمايشهاي جديد درهمينسبكهاي
داشت اميد وميتوان
آيد وكاملتريبوجود بهتر جريان ، شكوفايي اين بطن از كه
:اشاره
نقدهاي كه است ايران شعر منتقدان دستغيباز عبدالعلي
.است شده شناخته فرهنگ اصحاب ميان در او ادبي
در ندارد ، دستغيب ، مخاطب چرا امروز شعر كه باره اين در
امروز جامعه در شعري گروههاي تقسيمبندي به ابتدا
اين نظر به.دهد مي قرار نظر مورد گروهرا دو و پرداخته
دارند هستي به متفاوتي نگاه گروه دو اين از يك هر محقق ،
.ميشود يكديگرجدا از نيز آنها شعر كه جاست همين از و
اميدواري جاي امروز ، جوانان شعر است باور اين ويبر
.كند پيدا خود مناسبيبراي جاي ميتواند و دارد
دستغيب عبدالعلي
قضاوت دو شده ، سروده اخير دهه دو در كه شعرهايي درباره
طرفدار و مدرن ادبيات به معتقد گروهي.دارد وجود متضاد
فارسيبهخصوص شعر معتقدند دسته اين است ، نوآوريمعتدل
شعر معماري و الفاظ سراغ و انحرافرفته به اخير دهه در
شاعر تجربيشخص دنياي و فرديت سوي كليبه طور به و
الفاظو آن كه آنجا از گروه ، اين نظر به.است كرده حركت
بنابراينشنوندگان هستند ، خصوصي و فردي خيلي تجربهها
از شاعراني چنين استفاده.است داده دست از را خود
نظريههاي بويژه خوانندگان براي دسترس غيرقابل نظريههاي
با را نسبتش و آورده بوجود ومبهم لغزان فضاي پسامدرن ،
نيما جريانيكه همچنين نئوكلاسيكو شعر و كلاسيك شعر
است الفاظي به وغالباشبيه است داده دست از آورد بوجود
.ميآورند زبان بر كودكان كه
كه باورند اين بر دارند قرار قطبمخالف در كه ديگر عده
پايه بر آنها پيروان و نيما شعر و كلاسيك شعر اساس
را خود كليت امروز كليتها آن كه شده استوار كليتهايي
طور به اينهاندارند را لازم وجامعيت دادهاند دست از
اشعار مايههاي از يكي دهه 40 در كه ميكنند عنوان مثال
حالا بود ، زمان آن دولت با مبارزه اخوان و شاملو نيما ،
بود ديگري بحث شكست ، يا ميرسيد پيروزي به مبارزه اين
مبارز شاعران و مبارزه جانب به حق كه بود آن مسلم ولي
بوديعني ظلمت و نور قديمي جدال همان واقع ايندر.است
در و نظر عالم در دوتايي و دوگانگي يك كنيم قبول اينكه
در تضاد و دوگانگي باوريبه چنين.دارد وجود عمل عالم
هم نوزدهم قرن فلسفه در وحتي باستان ايران و يونان
هاي"دوتايي" اين به جديد شعري جنبش اما.است متبلور
تمايزرا مفهوم تضاد ، مفهوم جاي به و نيست متضادمعتقد
آمپرسيون يك تحتتاثير ما يعني.ميآورند ميان به
همه بر حسي تاثيرات آن و داريم قرار شديدي(حسي تاثير)
.(اكسپرسيون)ميكند بيان را وخودش ميگذارد اثر ما اندام
را جديدي دنياي آنها جديد ، شاعران از دسته اين نظر به
تعداد به و ندارد تفسير يك اولاشعر كه كردهاند كشف
شعر عقلاني شاعر ، ثانيا و دارد تفسيروجود خوانندگان
آن نتيجه.ميكند بيان را ما شعر ، واقع در و نميگويد
نفس در كمتر ، يا بيشتر يا ميليونباشد يك خواننده كه
كه است آن گروه اين ميان رايج عقيدهندارد تاثيري امر
ما در كه قرارميدهيم شعري اختيار در را خود ما
.شود ساخته و گرفته قرار ما اختيار در شعر آن نه ميجوشد
بخواند را شعر آن خواننده ، كه نيست مهم ديگر اساس براين
.نخواند يا كند حفظ و
خوانندگان اشعار نوع اين هم غرب در گفت البتهبايد
آن خلاصه.باشد داشته مخاطب كه نيست شعري و ندارد زيادي
كليد و بيايد شعر اين سراغ به بايد است اهلش كه كسي كه
.بيابد تفسير و معنا خودش براي خودش و كند پيدا بحثرا
اين كوشش و تلاش كه است ميرسدآن من نظر به آنچه اما
.است نكرده پيدا وعامي قبول قابل شكل هنوز نوجو جوانان
كه موافقم يعني موافقم ، جريان اين با من حال عين در
آمده عمل به خوبي آزمايشهاي جديد درهمينسبكهاي
بهتر جريان ، شكوفايي اين بطن از كه داشت اميد وميتوان
.آيد وكاملتريبوجود
كتاب معرفي
حافظ ديوان
سجادي ، سيدصادق كوشش به كهن بسيار نويافته نسخه براساس
روز فكر انتشارات:ناشر /بهراميان علي
و شعر از تلفيقي و لفظ و انديشه از آميزهاي حافظ كلام
حياتي غزل ، قالب در بيان آراستگي نهايت در كه است فلسفه
و است حافظ غزل فارسي ، زبان در كمالاست يافته جاودانه
در كه انساني نبوغ و انديشه خرد ، از است معجوني حافظ غزل
و قرون در كلامش سحر با زيست ، غمگنانه هجري هشتم قرن
روزها ، اين روز ، فكر انتشارات.پيوست جاودانگي به اعصار
بسيار نويافته نسخه براساس كه را حافظ ديوان جديدترين
با شده تنظيم بهراميان علي و سجادي سيدصادق كوشش به كهن
توضيح.است داده قرار علاقهمندان دسترس در نفيس چاپي
كار مجموعه اين ابيات معناي و واژهها
.است "نيسي برگ كاظم"
(شعر گزينه) تايوا تسوه مارينا
از بيش بودن ، زن كه است روسي بنام شاعران از تسوهتايوا
قدرت را شاعرشدنش بگيرد ، را او فعاليت و كار امكان كه آن
كرد ايجاد وي در را حسي طاقتفرسا ، و سخت زندگي.بخشيد
.اوست شعرهاي اصلي درونمايه كه
رسيده چاپ به پراكنده طور به شعرهايي اين از پيش او از
را او از اشعاري (مصطفوي) حسنزاده فريده اما است ،
نسيم كتاب اين ناشر.است كرده منتشر زبان دو به و گردآوري
.است رسانده چاپ به را آن صفحه در 205 كه است دانش
شعر
سايه به سايه
موحد ضياء
ميرود راه پايت پابه آرام ، كنارت
بهترميبيند را اين كاج درخت
بيهوشند پرندگان
اما ميبيند گربه و
آورد نمي خويش روي به
ديگرند جنس از ولي سگان
منه پا بيماه شب ، درون
تاريك شبان
فريبكارند
ميداند بهتر را اين كاج درخت
غربت
ميرباذل سيدعلي
دريا ، است غريب
آسمان تشنگي در
آسمان ، است غريب
دلتنگيجنگل در
جنگل ، است غريب
.كوه خستگي در
زدهايست شبيخون قافله زمين و
من غربت در
آوارهگيام انتهاي نميدانستم
بود ، شعري اولين
!سرود تولدم بر باران كه
است ، بزرگمن راز اين
گلي آن نگاه در شده پنهان كه
.شماست به خيره كه
آيا هست كسي
زندي محمد
نيستم ستاره
اما
سالهاست
پهندشت اين بر
شدهام پرچ
هست؟ كسي آيا
آيا؟ هست كسي
كند عوض من با را جايش
شد برگزار "همدان استان شاعران" همايش
حكيم زادروز مناسبت به "همدان استان شاعران" همايش
محل ايراندر حماسهسراي شاعر "فردوسي ابوالقاسم "
.شد برگزار همدان شهر فجر سرسراي
در سخناني طي همدان اسلامي ارشاد و فرهنگ مديركل
بزرگترين از يكي سرودن با فردوسي:گفت آيين اين
فرهنگ احياي در عمدهاي نقش جهان حماسي شاهكارهاي
.است كرده ايفا ايراني ادب و
گونهاي به شاهنامه شعرهاي:افزود "اسماعيلي عليرضا"
قرنهاي گذشت برغم نيز امروزه كه است شده سروده
.درميآورد جوشش به را ايراني پاك خون متمادي
عواطف ترويج و احياء ضمن فردوسي شاهنامه:گفت وي
.كرد تقويت نيز را ديني ارزشهاي ملي ، پاك احساسات و
استان برجسته شاعران از تن آيين 30 اين ادامه در
حكيم شخصيت وصف در سرودههايي و اشعار همدان
.كردند قرائت موضوعات ساير و فردوسي ابوالقاسم
"ياران ياد" عنوان با فيلمي نيز مراسم اين پايان در
شعراي آثار و زندگينامه آن طي كه درآمد نمايش به
و "همداني مفتون" ،"عشقي ميرزاده" جمله از همدان
.شد معرفي "همداني غبار"
وارشاد فرهنگ كل اداره همت به يكروزه همايش اين
.شد برگزار شهرداريهمدان همكاري و اسلامي
|