(ع) علي سوگ در
وسمقي صديقه
تو خيال آسمان در پرواز
رستگاري پگاه نماز در
اوست امام
آزمندان دنياي از كه
ژنده تنپوش يك و ناني گرده به
كرد قناعت
چاه و نخلستان و شب با كه كسي
بود همدم
باد صداي
توست آشوب پر راز
نخلستان گوشهاي در
نخلها بلند گيسوان كه
است هميشهپريشان
شگفتم در
زمين استقامت از
و دارد سينه در تو راز كه
حركت از و حيات از
نميماند باز
ميدانست ، كوه اگر را تو راز
ميريخت فرو جويده كاه چون
مهر ، و
ميپژمرد
ماه ، و
ميمرد
آسمان ، و
پيچيده فرو بههم ميگشت توماري
زمين خشك دهان هنوز
_ چاه _
تو بزرگ صبر حيرت از
است مانده باز
خواندي را مرثيه كدام آيا شب دل در تو
است؟ سيهپوش هميشه شب كه
سكوت ،
توست شگفت صبر حكايت
آسمان ، و
تو بيكراني از اشارتي
تو استقامت براي
نيست خوبي كنايه هم كوه
تو پاره كفشهاي
است اسلام آبروي
ميخوري كه خشكي نان
تقواست
_ عقيل _ برادرت وقتي
ميرنجد تو عدالت از
كردهاند ، زنان مهر دزدانه كه را بيتالمال و
ميستاني ، باز
ميفهمم را عدالت دقيق معناي
ميدانم ، و
نباشد تو چون كه هر
نيست حق بر
نيست عادل
عسل انگشتي خوردن ز وقتي
ميكني ، حذر
ميكني تف را دنيا
عطسهبز از تو پيش دنيا
است پستتر پاره كفش و
ميخورند را تفكرده دنياي كه آنان و
دنيايند از پستتر
ساده چه فربهان كه ببين
آنك
!ميخوانند توخطابه تقواي ز
حنيف بن عثمان و
است جشن در هم هنوز
تو خشم شمشير كجاست
بيالايد خون به را غذا ديگهاي كه
***
برتر تو شكوه
است انديشه مرز ز
بالاتر و
خيال حد ز
من زندگاني كتاب نام
توست خيال آسمان در پرواز
آفرينش پرشور تن در تو
عدالتي گرم خون
آسمان هفت
برپاست تو احترام به
رودها ، و
جاري تو اشتياق از
ترديد سياه شب در تو
درآوردي را فتنه هار سگ چشم
داشت سر دو تو ذوالفقار
سر ، يك
عدالت
سر ، ديگر و
عدالت هم باز
گذشت كس هر تو تيغ دم از
رفت دوزخ به
حقيقتي عين تو
حقي معيار تو
!زمين راههاي از آشناتر آسمان راههاي به اي
آسماني كدام اهل
!زلالي؟ همه اين كه
!خاكنشين اي
!ابوتراب اي
تو نام
خاك از پريدن شوق
تو نام
است پرواز معني
ميخوانم بار هزار را تو نام
ميخوانم باز و
ميخوانم باز و
.است من كلام وزن تو نام
است موزوني شعر تو نام
است سرشار عاطفه و خيال از كه
بشر كلام از فراتر شعري
اعجاز از رساتر شعري
!خداوند بزرگ آيه اي
حق ، راه تو با
است يكي هماره
حقيقت ، و
بيرقيب هميشه
|