دكارت ، بانگاهيبهفلسفههاي
حقيقت خودبنيادي كانتونيچه
تاريخي نظريههاي ;ساميوترك آريايي ،
دكارت ، بانگاهيبهفلسفههاي
حقيقت كانتونيچهخودبنيادي
كانت
دكارت نيچه
:اشاره
آن تبع به ميشودو آغاز سقراط ظهور با مابعدطبيعي تفكر
پيش حكماي نزد كه حقيقتمييابد ديگرگونهاي معناي جهان
هستي آشكارگي همان هراكليتوس ، و پارمنيدس نظير سقراط ، از
و حقيقت عين ، و ذهن دوگانگي ميافتد ، حجاب در بود ،
شناسايي فاعل عنوان به غربي انسان و ميگيرد شكل واقعيت
مالك را خود تنها نه انسان و ميشود عالم مركز و محور
.ميدهد نسبت خود به را حقيقتي هر بلكه ميداند حقيقت
يا خودبنيادي به غرب فلسفي تفكر ساحت در دگرگوني اين
خود به اجمالي نظري حاضر مقاله.است معروف سوبژكتيويسم
تكوين در بزرگ انديشمند سه فلسفه در حقيقت بنيادي
.است مدرن خردباوري
گشود ، جهان به چشم فرانسه در سال 1596 در كه دكارت رنه
آن فكري جريانهاي غالب وجه شكاكيت كه ميزيست عصري در
استوار برآن را شناختي بتوان كه يقيني هنوز و بود عصر
در سازد ، رهنمون مطلق حقيقتي به را بشر كه راهي و ساخت
مايوسانه دين مخالفان و مدافعان كه حالي در نبود ، دست
براي را تلاشي هرگونه و بودند كرده شكاكيت تسليم را خود
دكارت ميدانستند ، بيحاصل مطلق حقيقتي و يقين به نيل
آيد حاصل هستي عالم از شناختي باشد بنا اگر كه بود برآن
هرگونه بتوان كه يقيني به رسيدن براي تلاش در جز امر اين
خود ، دكارت ، .نيست شدني ساخت ، استوار برآن را شناختي
شك را آن خود كه -را شك روش يقيني چنين به رسيدن براي
ميتوانست كه را هرچيزي و گرفت پيش در -ميناميد دستوري
گرفت كه نتيجهاي و گذاشت كنار بكند ، آن در شكي كوچكترين
ميتواند ديگري چيز هر به خودش آگاهي بهجز كه بود اين
يقين همان "هستم پس ميانديشم" معروف جمله و كند شك
.گردد استوار برآن حقيقت شناخت ميبايست كه بود بنياديني
ساختن مجاب با كه بود فيلسوفي نخستين دكارت يقين به
با و "آگاهي به يقين" و "عقل به ايمان" به انسان
تكوين براي را راه ابژكتيو قوانين به جهان فروكاستن
از بيش غربي انسان پس آن از.ساخت هموار مدرن خردباوري
كه داشته باور و برده پيش مفاهيم ياري به را زندگيش پيش
آن.است آمدني دست به مفاهيم همين لابهلاي از فقط حقيقت
حال ميناميد ، ناطق حيوان را انسان كه مابعدطبيعي تعريف
و بود گرفته خود به واقعيتري چهره خردباوري ، سايه در
.بود كرده بدل انسان برابر در ابژهاي به جهانرا
با دكارت كه ابژه -سوژه دوگانگي يا ثنويت آن بدينسان
اساس بود ، نهاده بنياد ".هستم پس ميانديشم" ضابطه
كه عين و ذهن دوگانگي اين حقيقت در.شد مدرن خردباوري
گونهاي ديگر و متفاوت سر يك منظري بود ، كشيده پيش دكارت
حال.ميبخشيد برانسان والايي شان و ميگشود جهان به
حقيقت شناخت براي كه بود مرجعي آن درست انسان ديگر
و بديع يكسر منظر اين واقع به.شود رجوع بدان ميبايست
.ميگشود فلسفي انديشه تاريخ در را جديدي عصر و بود تازه
دكارت از بعد فلاسفه واقع در.بود راه آغاز تازه اين اما
لايب و اسپينوزا.دادند ادامه را او راه روشي به يك هر
"معنا اصالت" مكتب ميگذاشتند ، ذهن بر را تاكيد كه نيتس
عين بر تاكيد با هيوم و باركلي لاك ، و نهادند بنياد را
فلاسفه ميان از.آوردند وجود به را "ماده اصالت" مكتب
امانوئل بر ژرفي تاثير كه بود هيوم اين "ماده اصالت"
.ساخت مهيا فلسفه در انقلابي براي را زمينه و گذاشت كانت
عالم مركز و محوري انديشه مدرن ، خردباوري شكلگيري با
فلاسفه و شد غرب فلسفي انديشه غالب وجه انسان بودن
از را خويش وجودي حقيقت چيزي هر كه كردند اعلام صراحتا
زادگاهش ، هرگز كه فيلسوفي كانت ، امانوئلبرميگيرد انسان
از فيلسوف برجستهترين بود ، نكرده ترك را كونيگسبرگ شهر
.است حقيقت اساس و ملاك انسان داشت اعتقاد كه بود ميان آن
نقد و عملي عقل نقد محض ، عقل نقد:خويش اثر سه با كانت
موجب خويش روزگار فلسفي انديشه در را بزرگي انقلاب حكم ،
يعني انسان علم جزء سه به محض عقل نقد كتاب در وي.شد
اساسي پرسش سه به عملي عقل نقد در و عقل و فهم احساس ،
آنچه.پرداخت نفس خلود و آزادي خدا ، يعني مابعدالطبيعه
آيا كه بود اين بود كشيده پيش عملي عقل نقد كتاب در كانت
واقعيت و حقيقت به نسبت را بشر دانش مابعدالطبيعه مسائل
به مابعدالطبيعه كانت نظر در.نه يا ميدهند افزايش
و دريافت به محق را خود آدمي ، تجربه وراي كه علمي عنوان
علمي شناخت بين كانت لذا است بيهوده بداند ، حقيقت توصيف
و عقل ساحت در نه را خدا شناخت و شد قائل تفاوت ايمان و
اما.دانست امكانپذير ايمان ساحت در بل استدلال ياري به
كه بود شده ايماني به بدل خود خردباوري ، هم طرفي از
و برميآمد حقيقت شناخت درصدد آن ياري به غربي انسان
آن موجب به كه ميشد محسوب نابخشودنياي گناه نابخردي
.ميشد تبعيد حقير و پست جهاني به برين بهشت از انسان
هرگونه انكار و نفي از كه بود دنيايي همان برين بهشت اين
شكل آسماني قوانين به سرسپردگي و اسطورهاي و سنتي باور
بدان همه آن كانت كه جزمي خواب از بيداري آن.بود گرفته
پديدارها جهان به را بشر دانش و شناخت ميكرد ، مباهات
اساسي اصل تجربه آن در كه گرفت شكل جهاني و ساخت محدود
انسان آن در كه انساني بس جهاني ميشد ، محسوب شناختي هر
در.بود يافته خداگونهاي جايگاه و شان خردباوري ياري به
در را غربي انسان جزمياش ، خواب از بيداري با كانت واقع
و رنگ چيزي هر آن در كه رويايي برد ، فرو ژرفتر رويايي
به و بود گرفته شكل خرد حكومت ديگر حال.داشت انساني بوي
و بود شده گشوده غربي انسان روي پيش تازهاي جبهه آن تبع
بود معتقد غربي انسان.بود طبيعت با خرد تقابل ميدان آن ،
سازد ، محصور ايمان ساحت در را خداوند است توانسته اگر كه
محسوب خداوند تجلي ديرباز از كه هم طبيعت بر ميبايست پس
راه برآن تسلط و طبيعت بر غلبه كه چرا.شود چيره ميشد ،
رو اين از.ميساخت هموارتر مدرن خردباوري تكوين براي را
درصدد طبيعت بر رياضي ماهيتي شدن قائل با غربي انسان
از نشان چيزي هر از پيش و بيش اين و برآمد برآن تسلط
و شناسايي فاعل دوگانگي آن.داشت انسان بر انسان سلطه
بدل شناخت براي موضوعي به را جهان كه شناسايي متعلق
در بود ، رسيده كانت به گرانبهايي ميراث همچون و ميساخت
و ذهن تقابل واقع در.گرفت بيشتري شدت و قوت وي فلسفه
موضوعي به نيز را انسان بود ، مدرن خردباوري اساس كه عين
به صرفا انسان ديگر بياني به.ساخت بدل شناخت براي
يك همچون آن جوار در بلكه نبود ذهنيت داراي شخص يك عنوان
.ميشد مطرح هم شيء
هرگز ما كه اين و پديدارها شناخت بر كانت تاكيد
معناي به كنيم حاصل شناختي "فينفسه شيء" از نميتوانيم
مابعدالطبيعه مسائل از شستن دست و "فينفسه شيء" انكار
وي.برنداشت مذهبياش اعتقادهاي از دست هرگز كانت.نبود
چنين وي نظر درسازد منحل را مابعدالطبيعه تا نبود برآن
است تقديري مابعدالطبيعه بود معتقد كانت.بود محال كاري
انسان كه حال.نداشت وجود انسان براي آن از گريزي راه كه
جهان به محدود نيز وي شناخت و بود حقيقت اساس و ملاك
انسان كه داشت را معنايي آن جهان پس ميشد ، پديدارها
انساني جهاني صرفا جهان ديگر بياني به.ميبخشيد بدان
معنا مييافت انسان با كه نسبتي در نيز آن حقيقت و بود
انسان كه بود چيزي يگانه حقيقت واقع در.ميكرد پيدا
شان انسان لذا ميانگاشت آن مالك را خود تمامي به غربي
.نبود فاصلهاي چندان آسمانها فتح تا و مييافت والايي
تخريب را فلسفياش رسالت كه فيلسوفي نوزدهم قرن در
بنياد متوجه را خود حملات ميدانست ، مابعدالطبيعه
حقيقت كه بود معتقد نيچه فريدريش.ساخت مابعدالطبيعه
در را رسالتش ديرباز از فلسفه كه حقيقتي نيست ، بيش توهمي
همان اين نيچه نظر در اما.ميدانست آن شناخت و كشف
.گرفت ريشخندش به و خنديد بدان ميبايست كه بود بيگارياي
با كه ميرفت پيش آنجا تا و ميكرد چنين نيز خود نيچه
جاعلان خودش از پيش فلاسفه تمامي كه ميكرد اعلام صراحت
بودند دروغيني پادشاهان آنها نيچه نظر در.هستند حقيقت
به ذهنشان پرداخته و ساخته برق و زرق پر كاخهاي در كه
تكان نيچه تند انديشههاي كه آن واقع.بودند افتاده دام
در نيچه.آورد وارد خودش عصر فكري جريانهاي بر شديدي
بود آن فكري جريانهاي غالب وجه عقلانيت كه ميزيست عصري
را عقلانيت اين ماهيت كه بود فيلسوفي نخستين وي اما
زندگي ساختن عاري در اساسي عامل را آن و خواند دروغين
از نيچه تحسين يقين به.ميدانست راستينش هيئت از انسان
.داشت اعتقاد همين در ريشه نيز سقراط از پيش يونان
مابعدالطبيعه نظام پايههاي حقيقت رفتن سوال زير به با
آن سر معروفش و دهنده تكان جمله با نيچه.شد متزلزل نيز
.سازد ويران بن و بيخ از را مابعدالطبيعه يكسر ، تا داشت
پيشين ارزشهاي و حقايق شدن بياعتبار از نشان شعارش
ابدي حقايق و ارزشها بدين كسي ديگر كه اين و داشت
نميتوانيم هرگز ما كه بود معتقد نيچه.نداشت اعتقادي
از و بشناسيم هستند ، خودشان نفس در كه آنگونه را اشياء
و شناخت توانايي به اعتمادي و اطمينان ديگر بالاتر آن
در را نيچه همه ، اين واقع در.نداشت وجود انساني دانش
ترغيب مابعدالطبيعه انحلال بر مبني فلسفياش رسالت
.ميساخت
اين و است نداشته وجود مطلقي شناخت هرگز نيچه نظر در
اما.ميكرد تاكيد بدان همه آن كه بود اي منظرباوري همان
هست هرچه و نيست بيش توهمي حقيقت نيچه ، گفته به اگربنا
كه نيز منظرباوري خود پس باشند جهان از تفسيرهايي صرفا
هر مثل ميكرد هوا در پا را حقيقتي هر آن ياري به نيچه
كه بود معتقد نيچه.بود نخواهد بيش توهمي ديگري حقيقت
پرتگاه لبه به را غربي انسان مابعدالطبيعه فروپاشي
اما.ميكرد ياد "انگاري نيست" به ازآن او كه ميكشاند
آماده هم نو يكسر ارزشهايي "انگاري نيست" اين براي نيچه
نيچه باور به.بود ارزشها اين بشارتگر ابرانسان.داشت
بل آمد فائق ميتوان "انگاري نيست" بر تنها نه طريق بدين
آري نيز زندگي به ميتوان شوپنهاور آرتور استادش خلاف بر
به نتوانست تنها نه نيچه هايدگر ، مارتين نظر درگفت
كه چرا -ببخشد تحقق مابعدالطبيعه تخريب بر مبني ادعايش
بل -بود رسيده بنيادي خود نهايت به نيچه نزد در حقيقت
در.افزود مابعدالطبيعه بناي بر ديگر طبقهاي نيز خود
.بود مابعدالطبيعه عظيم بناي اين وارث واپسين نيچه واقع
سليماني حسين
:ماخذ و منابع
البرز 1377 نشر فروغي ، علي محمد اروپا ، در حكمت سير -1
فولادوند ، عزتالله ترجمه مگي ، برايان بزرگ ، فلاسفه -2
خوارزمي 1372 انتشارات
كاپلستون ، فردريك نيتس ، لايب تا كانت از فلسفه تاريخ -3
سروش 1373 انتشارات بزرگمهر ، منوچهر ترجمه
فولادوند ، عزتالله ترجمه كورنر ، اشتفان كانت ، فلسفه -4
خوارزمي 1367 انتشارات
طرح نشر فولادوند ، عزتالله ترجمه استرن ، .پج نيچه ، -5
نو 1376
حنايي سعيد محمد ترجمه و گزيده كيست؟ نيچه زرتشت -6
هرمس1378 نشر كاشاني ،
مراد ترجمه نيچه ، فريدريش حقيقت ، و معرفت فلسفه ، -7
هرمس 1380 نشر فرهادپور ،
گفتار نشر همايونپور ، پرويز ترجمه دلوز ، ژيل نيچه ، -8
1378
دستغيب ، عبدالعلي ترجمه دانيل ، مك استنلي نيچه ، فلسفه -9
پرسش نشر
تاريخي نظريههاي ;ساميوترك آريايي ،
گفتوگو يك -كتاب يك
"ترك و سامي آريا ، نژادي فرضيههاي نادرستي" كتاب:اشاره
انتشارات توسط كه است رواساني شاپور اثر تازهترين
آشنايي جهتاست رسيده چاپ به نسخه در 2100 اطلاعات
انجام آن نويسنده با كوتاهي گفتوگوي كتاب اين با بيشتر
.نظرتانميگذرد از استكه شده
انديشه و فرهنگ گروه
چيست؟ كتاب اين تاليف از شما انگيزه *
نژادي فرضيههاي كردن مطرح با استعمارگران كه سالهاست -
ميباشند ، مردود كاملا علمي نظر از كه ترك و سامي آريا ،
جدا هم از را شرق بزرگ جامعه سرزمينهاي خويشاوند اقوام
نيز ما جامعه درون در نژادي فرضيههاي تبليغ.كردهاند
كشور محروم مردم تا يافته ادامه استعماري مطامع اثر بر
اين تاليف از من انگيزه.شوند متحد يكديگر با نتوانند ما
سلطه ابزار كه است افسوني و جهل عليه مبارزه كتاب
.است شده داخلي و خارجي استعمارگران
،"مليگرايي" ،"ملي" مانند مفاهيمي به خود كتاب در *
"ملي هويت" از شما تعريف.كردهايد اشاره...و "ملي نهضت"
چيست؟ "ايراني هويت" و
:كرد مطرح ميتوان صورت دو به را "مليگرايي" و "ملي" -
حاكم طبقات طرف از كه نژادي فرضيههاي براساس مليگرايي
اكثريت منافع و خواستها براساس مليگرايي و ميشود تبليغ
آنچه.خارجي استعمارگران عليه مبارزه در كشور يك محروم
.شد ارائه كه است دومي تعريف باشد پذيرش مورد ميتواند كه
ميتوان را "ايراني هويت" و "ملي هويت" من نظر به
مردم عدالتخواهانه و ستم ضد حقطلبانه ، مبارزات براساس
.كرد تعريف تاريخ طول در ايران
"كليناليسم دوره" عنوان تحت دورهاي از كتاب اين در *
.دهيد توضيح آن ويژگيهاي و دوره اين بردهايد ، درباره نام
آن در كه است دورهاي (استعمارگرايي) كليناليسم -
قارهها ديگر در خود سلطه و نفوذ بسط به اروپايي كشورهاي
در وسيعي سرزمينهاي مردم كشتار و غارت با و پرداختند
.بپردازند اروپا در سرمايه و ثروت تمركز به توانستند جهان
جانب از كه است نژادي فرضيههاي سلطه ، ابزارهاي از يكي
در و دوره اين در اروپايي كشورهاي روشنفكران از پارهاي
به بخشيدن مشروعيت براي سرمايهداري انكشاف دوره
.شد ابداع اروپاييان غارتگريهاي
تفكر" كردهايد اشاره كتاب از بخشي در كه همانگونه *
آيا ".است بوده بيگانه امري قديم ايرانيان براي نژادي
از نيافت ادامه واگر يافت ادامه مدتها تا بيگانگي اين
شد؟ ايرانيان تفكر وارد زماني چه
;بود بيگانه امري قديم ايرانيان براي نژادي تفكر بله ، -
نهضت كه عباسيان دوره شروع و امويان دوران از صرفنظر
در ايران نژادي تفاخر و يافت توسعه ايران در شعوبيه
تفاخر برابر در واكنشي عنوان به جامعه در عرب مقابل
با نژادي تفكر يافت ، توسعه عرب محققين از گروهي نژادي
و نژادي تفكر.شد آغاز ايران در اروپايي فرهنگ نفوذ شروع
.گرفت نضج ايران در پهلوي سلسله تشكيل با نژادي مليگرايي
تاريخي ريشههاي ايران در سلطنت براي كه بود براين كوشش
"پهلوي" خانوادگي نام سبب بدين ;شود عرضه باستان دوران از
آخرين كه ميدانيم و شد ابداع سلطنتي خانواده براي
نژادي فرضيههاي.ناميد "آريامهر" را خود ايران پادشاه
فرضيههاي.شد سلطه ابزار به تبديل زمان طول در آريايي
و مردود آريا نژادي فرضيه مانند نيز سامي و ترك نژادي
استانهاي از پارهاي در هم هنوز متاسفانه كه هستند غلط
.ميشود تكيه بدان ايران
داشته جغرافيايي معناي يك تنها آريا اينكه احتمال شما *
حد چه تا.دانستهايد احتمالها ساير از قويتر را باشد
مبني دلايلي چه و داشت اطمينان نظريه اين صحت به ميتوان
دارد؟ وجود آن درستي بر
ميشود ابراز متعددي نظريات آريا كلمه موردمعناي در -
شده عرضه معاني تمام و دارند زبانشناسي جنبه بيشتر كه
دلالتي وجه هيچ به اما.شود نمي خارج احتمال و فرض حد از
داشته نميتواند و ندارد نژادي اختصاصات و نژادي صفات بر
و واردمردمشناسي زبانشناسي از اصطلاح اين.باشد
.علمي تا داشته سياسي جنبه بيشتر كه شده تاريخي تحليلهاي
اكرمي الميرا:گفتوگو
|