با ميدهد جواب يكي آن و چشمكميزند يكي
نور
طاقچه لب گرفته قاب سيليهاي
سال 1351 متولدان عجيب معماي
با ميدهد جواب يكي آن و چشمكميزند يكي
نور
دنيا اتفاق زيباترين و كليشهايترين
حجتي سعيدي منصور
زن.دهانش در گذاشت خونسردي با و برداشت را شيريني مرد
توي بود شده جمع لبهايش.بخورد خشك شيريني نميتوانست
آرام چيزي دو هر دل در اما نميكردند نگاه هم به.دهانش
دامنش و ايوان روي بود نشسته جوانشان دختر.ميگرفت رنگ
دستش در شمعداني گل شاخه يك.آفتاب روي بود كرده پهن را
حياط و ميخورد را بيتابياش.ميكرد بازي آن با و بود
امروز همين انگار شده ، جارو و آب حياط ، .ميكرد تماشا را
آمدند بيرون كه خودشان از زن و مردبود شده موزاييك
.كردند نگاه هم بهشدهاند دخترشان تماشاي محو فهميدند
ميخواست مرد.ميگذشت نگاه اين از كه بود سالها شايد
ساعت يك تا ;خنديد و شد باز طرف دو به لبش زن كه بخندد
به كشيده سشوار موهاي و تيغزده صورت با جواني پسر ديگر ،
زانوهايش روي را دستش پيرمرد.ميآمد دخترشان خواستگاري
بكشد ، خميازه ميخواست انگار.داد تكان را خودش و كشيد
.كشيد آه ولي
تنهايي فصل
بود ، جوان روزي چروكيده پيرمرد اما باشد ، سخت باورش شايد
.بيشك
يكي انار ، درخت شكوفههاي مثل كه داشت بسياري آرزوهاي
انار تا ميپژمرد و ميداد گل و ميشد باز نرمي به يكي
همه.ميناليد تنهايي از بود كه جوان.بنشيند درخت بر
را "ثالث اخوان" شعرهاي.ندارد هيچ كه ميگفت و داشت چيز
"آوردي؟ خبر چه هان !قاصدك":ميگفت زيرلب و ميخواند
تا مينشست كه دوستانش با.نميرسيد وقت هيچ كه خبري
و ميخنديد كنند ، تعريف هم براي را سينما فيلمهاي آخرين
بعد سال تا 30 بدهم را دارم هرچه بودم حاضر":ميگفت
را شلوارشان پاچههاي و ميخنديدند همه "ببينم را خودم
سودا هزار هركدام كه دوستاني.ميتكاندند كوچه خاك از
هستي يكي تا":ميگفت مادربزرگش.تنها سر يك درون بودند
و درست آدم يك تازه شدي كه تا دو.نشدهاي آدم هنوز
تنها "!نگير قيافه اينقدر نشدي دوتا تا.ميشوي حسابي
است قرار و تنهاست كي و كجا كه ميكرد فكر هميشه و بود
بالاتر كوچه تا دو !شود؟ سوار هم روي تنهاييشان روزي
لب و آفتاب توي ميكرد پهن را دامنش روزها جواني دختر
فصلي آستانه در تنها ، زني منم ، اينك و".مينشست پنجره
بود تنها.ميداد گوش جاويدان آوازي به ميخواند را "سرد
.بود رعنايش سوار و سفيد اسب همان تنهايياش سوداي و
آخر كه ميكرد فكر رعنا سوار اين چهره به آنقدر روزها
ميرفت و ميكرد رها را چيز همه و ميرفت سر حوصلهاش
كه دختركي آواز.بخواند آواز تنهايي تا اتاقش درون
.بود گفته شمعدانيها براي فقط را تنهايياش
آشنايي فصل
از جوان پسر.بودند زده يخ كوچهها و بود زمستان
شنيده كه ترانهاي آخرين لب زير و بود شده جدا دوستانش
شل برف توي سياهش و سفيد ورني كفشهاي.ميزد سوت را بود
.ميخورد سر رويش از كوچه گلهاي قهوهاي و ميشد براق
كه نبود آفتاببود نشسته ايوان پاي كه بود روزها دختر
بودند ، شده تنهايياش غصهدار هم شمعدانيها.باشد او
قصهها ، اين همه قديمي كليشههاي مثل كه ميرفت انگار
.بدهد همسايهاي به را مادرش نذري آش
و بودند كوتاه خانهها.نداشت آخر و اول يخزده ، كوچه
پسر يك كه نگاههاييميخورد گره هم به راحتتر نگاهها
دخترك و باشد طرفش يك كوتاه زده روغن سبيل با تروتميز
نذري آش كاسه و حلقهاي و سرخ دمپاييهاي با سفيد چادر
باز كوچه يخ شد ، شروع وقتي كه نگاهي.ديگرش طرف دست به
شد پر پرندهها آواز.شدند سبز درختها.درآمد آفتاب شد ،
انگار اصلا شد ، فراموش كوچه شل و گل آسمان ، گوش توي
يك و بود كوچه يك فقط كه دنياييشد ساخته ديگر دنيايي
ديوارش و در از و ميزد برق كه دنيايي نذري ، آش كاسه
دنيايي.ميريختند زمين روي پولك دانههاي مثل ستارهها
ساخته جوان دو زندگي در لحظهاي تا بودند منتظر همه كه
چيز همه ميخواست كه دنيايي شود ، چندبرابر ارزشها و شود
...كه دنيايي.ببرد سوال زير را
تمام وقت هيچ و ميشد متوقف زمان كاش كهاي دنيايي
شكل دنيا شدند رد هم كنار از پسر و دختر وقتي.نميشد
دو دنياي بلكه همه ، دنياي نه ولي گرفت ، خودش به تازهاي
زبرشان و زير كردند ، نگاه هم به وقتي كه جوان پسر و دختر
شعرهاي با جديد ، ترانههاي با جديد ، دنياي.ريخت بههم
...جديد
ميرسند ابرها"
غرب در آفتاب غروب به ميشوند اضافه و
!قناري پر چونان
خاك ، و دريا ميافتد
!جنوبي شب سياه يوغ
بارانداز در كشتي دو
باهم صحبت به ميكنند شروع
ميزند چشمك يكي
*".نور با ميدهد جواب يكي آن و
سلام فصل
كوچه درون دست به آش دخترك نگاه هپروت از وقتي پسر
پدربزرگ كه گفت چيزهايي پدربزرگش براي زيرلب آمد ، بيرون
حرفهايش.بود نشنيده نوههايش از هيچكدام از روز آن تا
پدربزرگ.كند نگاه پدربزرگ به ميكشيد خجالت شد ، تمام كه
فردايش نداد جواب اگر.كن سلام اول":نكشيد خجالت اما
آنقدر بايد...و بعد روز نداد ، جواب اگركن سلام
".بدهد جواب تا كني سلام
بر بتواند كه ميگشت نوشتهاي دنبال شعرش كتابهاي لاي
خواهر را جوان سرخ گل شاخه.بنويسد سپيد كاغذ يك بالاي
برود ، بيرون خانه از خواست وقتي و آورد برايش كوچكش
رسيد كه در دمكرد ميزان را پهنش كراوات بزرگترش برادر
پاشيد را عطرفرنگياش او برگشت وقتي زد ، صدايش خواهرش
با و ميخنديد برادر.اتوكشيدهاش شلوار و كت روي
...باش مرد..برو كه ميكرد اشاره او به بزرگواري
...نترس
.ترسيد اول روز اما
روز ولي نشد پيدايش كوچه در دخترك اصلا سوم و دوم روز
آرام كرد سفت را كراواتش درشت گرههاي برادرش وقتي چهارم
".است عمر يك ناخوشي و خوشي لحظه امروز":گفت متانت با
.داد دستش به تازهاي سرخ گل دستپاچه و نگران كوچكش خواهر
كه خانه از.بود زده بيرون كتش جيب سر از اما كاغذ
و كشيد عميقي نفس.كرد زنده را نفسش هوا سردي آمد ، بيرون
سلام جواب اگر.نبود تا دو يكي اگرها و اماافتاد راه
..گمشو برو بگويد اگر...شود ناراحت اگر..ندهد مرا
...اگر...اگر...كند آبروريزي و بزند فرياد اگر
.ميشد تمام چيز همه ميجنبيد ، دير ثانيه لحظه 5 آن اگر
.آمد بند نفسش بياورد بيرون جيبش از خواست كه را سرخ گل
و زير.آمد صدايي "سلام":گفت.بود كرده فراموش را كاغذ
او شايد كه صدايي.آمد صدايي.معصوم و خجالتي.ملايم
بود سلامي صدا.نبود فحش كه فهميد فقط اما نشنيد ، اصلا
گل سرخ گلبرگهاي لابهلاي از و باد توي بود پيچيده كه
...پسر پيشاني به بود چسبيده و بود ردشده
وصال فصل
كه لباسهايي با خوشبخت داماد و عروس و خواستگاري نقل
و سياه عكسي نقل بود ، شده كشف فرنگي ژورنال مد آخرين از
سال به سال كه ديواريماند ديوار بر سالها كه بود سفيد
پسر پيشاني به چيني ترك ، هر با و ميشد كهنهتر
آرام كه دختري.بود دختر آخرشان و اول بچه.ميانداخت
گم كوچه در روز يك رفت ، مدرسه.خنديد زد ، حرف افتاد ، راه
كفش شد ، درمان شد ، مريض انداخت ، گريه به را همه و شد
درس خواند ، روزنامه خواند ، كتاب رفت ، دبيرستان خريد ،
...و شد دانشجو خريد ، شيريني شد ، قبول كنكور خواند ،
...شد عاشق
آخر فصل
و ميخنديد پيرمرد."...نداره شاه دارم ، دختر يه"
به و ميخواند زيرلب.ميداد تكان هوا در را دستهايش
.بخورد شيريني كه نداشت دندان پيرزنميكرد نگاه پيرزن
كه روز يك شايد.آفتاب توي بود كرده پهن را دامنش دختر
يك هم شايد.بود شده ساخته دوباره دنيايش بوده ، دستش آش
بياهميت ظاهر به سوال يك سر بر دانشگاه كلاس سر روز
ديگر ساعت يك تا كه پسري.بود مانده جا پسري دل در نگاهش
.خواستگاري ميآمد كرده اصلاح صورت و بزرگ گل دسته يك با
نگاه هم به راه در هم مادرش و پدر شايد.مادرش و پدر با
روزهاي به هم آنها شايدميخنديدند و نميكردند
آشنايي ، فصل به تنهايي ، فصل به.ميكردند فكر جداييشان
...آخر فصل به و سلام فصل به
شد ساكت لحظهاي پيرمرد.بود جوان پسر و دختر نوبت حالا
"...نيست آخر فصل اين نه":گفت لب زير و
!ندارد آخر فصل داستان اين اصلا
:پينوشت
(ماياكوفسكي ولاديمير) "اودسا اسكله در گپي" *
طاقچه لب گرفته قاب سيليهاي
حسيني كوهيار
آرام هنوز قلبم كشيد ، فرياد ناراحتي با بابا 1وقتي
داد ، تكان هوا در را دستش عصبانيت با بابا وقتي.ميتپيد
وقتي.بود ميخ قالي لبه روي بر آرام همچنان نگاهم من
وقتي.افتاد خواهد اتفاقي چه نميدانستم طرفم آمد دستش
چيزي آري ، .است كرده تغيير من در چيزي فهميدم سوخت صورتم
آن زمان !پدر نه ، .كردم تغيير من و خورد تكان قلبم ته
كه بودم جواني ديگر من.بزني سيلي من به كه نبود
.ميدهي مرا جيبي تو پول مشقتي چه به تو ميدانستم
خيلي روزها اين عجيب شرايط در درآوردن پول كه ميدانستم
و ميزد تند قلبم كشيدي ، فرياد دوباره وقتي.است سخت
تكان هوا در را دستانت عصبانيت با وقتي.ميلرزيد دستم
گير نگاهم در نگاهت دوباره وقتي.بود خيس چشمانم دادي ،
تو اما.است كرده تغيير چيزي كه فهميديم دويمان هر كرد ،
.زدي سيلي من به قدرت تمام با ديگر بار يك و شدي بيخيال
با و بودم نشسته خانه كنار محلي پارك نيمكت روي 2
از هم شايد ميزديم حرف فوتبال از بچهها
غريبانه پيش ، ماه دو كه خوانندهاي و.ميگفتيم موسيقي
گل خوب دوستان با گپمان بود چه هر.خاك زير بود رفته
كه هموميكشيد سيگار هم ما از يكي شايد.بود انداخته
.كند بازي را منفي نقش جوان چند جمع در است قرار اصولا
از ما داستان منفي نقش.نرفت پيش سادگي همين به قضيه اما
اين از پيشتر و ميكردم احساس كه ميزد حرف سيليهايي
و گرفت قابشان بايد كه سيليهايي.بودم چشيده را آن مزه
كوچكتران زندگي بزرگتر ، بركت چوب چون.سرطاقچه گذاشت
گيلاس بيگناه شاخههاي از مدام كه چوبهايي.است بوده
يك مزه گيلاس ، شيرين و ترش مزه جاي به و ميشد چيده
داستان منفي نقش.ميكرد فرو حلقت در را خفته فرو فرياد
.بگيرد قاب را عمرش سيليهاي تمام بود گرفته تصميم هم ما
دوست ميشد ، خيس دنيايش بيحسابي از چشمانش وقتي او فقط
تماشا را كهنه سيلي قاب و كند روشن لبش گوشه سيگاري داشت
.كند
.بود ما فرق تنها اين
يكي.فروشي روزنامه كيوسك يا بودم مدرسه راه در 3
پايان كارنامه دنبال به ميرفتم شايد.بود تا دو اين از
را كنكور قبولشدگان روزنامه ميخواستم هم شايد.ترم
فهميدن از قبل كه بود راه همين در بود چه هر بگيرم ،
كه قابي.افتادم پنجره روي قاب ياد خوانيهايم ، خر نتيجه
همين در.شود جاودانه روياش آبدار سيلي يك نقش بود قرار
روزها آن در كه هست يادم رسيدم آبميوهفروشي يك به راه
بگويم كه چرخيد زبانم وقتي اما بودم ، نارگيل شير عاشق
.كرد پر را چشمانم طاقچه روي قاب تصوير شيرنارگيل ،
.بهمن سيگار گفتم شيرنارگيل جاي به كه شد چه نميدانم
ذق ذق سينههايم مثل جيبم ته خريدم ، را سيگار وقتي
.افتاد خواهد اتفاقي چه نميدانستند كدام هيچ.ميكرد
داستان منفي نقش تحتتاثير شديدا من حتما ميان اين
يا ميشدم مشروط ترم پايان اگر كه بود اين مهم.بودم
بيشتري سيليهاي ميرفت ، يادش مرا اسم كنكور ، روزنامه
...طاقچه لب بگذارم و بگيرم قاب كه داشتم
كبريت چه هر.نميشد روشن سيگار.ميآمد باد 4
هميشه رهگذران همه انگار.ميشد شلوغتر كوچه ميكشيدم ،
حوصله با و من سر روي بودند كاشته را خيالشان بيخيال ،
رهگذر يك نگاه ميشد ، خاموش كه كبريت هر.ميكردند نگاهم
افتاد راه سرد عرق قطره يك.ميشد اضافه دستانم به ديگر
ميافتاد راه اشك قطره كه وقتي مثل درست پيشانيام ، گوشه
نزديك رهگذران نگاه.گرفته قاب سيليهاي از صورتم روي
لبم ، گوشه سيگار اما نميشد ، روشن كبريت.من دست به ميشد
روي ميريختم را حرفها.گفتن براي داشت حرف خيلي
روزنامه اسم همه آن قاطي من اسم ميكردم فكر كه لحظهاي
هم نبايد نيست ، يادم.است شده گم كنكور شدههاي قبول
كه بود سيليها همان بود ، چه هر.شوم مشروط كه ميترسيدم
و روزنامهها سياه حروف روبهروي ميرفت رژه مدام
.طرفم آمد پيرمرد يك كشيدم ، كبريت كه دوبار.كارنامهها
پيرمرد.ميكرد پرتاب را سيلي وقتي افتادم پدر نگاه ياد
ميكشي؟ سيگار نميكشي خجالت بچه:گفت
.بودم تنها من.سيلي قاب شد هم اين
مشروطي كارنامه اما بود ، گرفته نم حتما كبريت 5
از.نميشد سرش حرفها اين كنكور لعنتي روزنامه يا
بعدش ،"حسن" به ميرسي تا ميكني شروع "ح" حرف اوايل
نوبت كه اين تا "نما حسن" ،"پناه حسن" ،"حسنزاده"
مثل است ، حسيني همين است زياد كه چيزي.برسد "حسيني"
.حسيني همه اين وسط ميشود گم آدم.ساحل كنار شن دانه
كنكور عالم حسينيهاي تمام ميبيني بگردي ، چه هر اما
.نميكند فرق ديگر اسم هر يا حسينيتو الا شدهاند ، قبول
با و ميسوزد دلش كبريت كند نامردي كه روزنامه اين
و صورتت روي ميپاشد نورش.ميشود روشن "ترق" اولين
.ميكند دود سيگار
اشك پر كه چشمانم.شد شروع سرفهها نزده ، زده ، را اول پك
شدم فكري.انداختم لبطاقچه قابهاي ياد به را خودم شد
يا ميكنم ، گريه بيانتها قاب همه اين براي حتما كه
پك نميكرد فرقي.بيمعرفت روزنامه يا مشروطي كارنامه
.محله پارك نيمكت گوشه افتادم گيج سوم ، پك دوم ، پك اول ،
از.خنديد دور از.داد تكان سر دور از داستان منفي نقش
زد ، فرياد.نميشنيدم اما بگويد چيزهايي كرد سعي دور
عميق نفس يك پك هر از بعد كه ميگفت.بود نشسته كنارم
يكي يكي انگشتهايت ، يعني عميق پك ميشد؟ باورش كه.بكش
بندبند دستت هوا در كنند فرار و شود كنده دستهايت از
هوا در كه برگهايي دنبال به بخورد تاب مدام سرت و شود
ميتوانستم چون چسبيد زدم كه را آخر پكميرقصيدند
.شوم خلاص شرش از و كنم خاموش افتخار با را سيگار
مشروطي كارنامه و بود كرده عرق دستم نشده 6شب
روي بود سرخورده انگشتهايم لاي از كنكور روزنامه يا
نگاه را ستارهها بتوانم تا كند غروب بودم منتظرزمين
.كنم مقايسه طاقچه لب قابهاي تعداد با را تعدادشان و كنم
دوست طرف كردم دستدراز زمين ، طرف آن افتاد كه خورشيد
آتش درونشان از حتما كه چشمهايي با و خنديد.منفي نقش
آن از بدجنسي جرقههاي مدام كه نگاههايي و ميباريد
ميگشتم ستارهها دنبال.داد من به سيگار نخ يك ميريخت ،
.بخورد را ستارهها ميخواهد آشنايي نگاه ميكردم حس كه
همه آن ناگهان اما بشوم ستارهها بيخيال نميخواستم
.زمين بر عمود شدند تبديل خطي به و شدند من بيخيال ستاره
زمخت دستهاي بركت پر مزه كه بود پيادهرو كف صورتم
يكي همين شايد انگاري بودم خورده سيلي.شناختم را بابا
با طاقچه لب گرفته قاب سيليهاي تعداد تا بود كم
جلوي كه بود كم يكي همين شايد.شود يكي آسمان ستارههاي
.نشد دريغ صورتم از هم اين كه بخورم سيلي محل بچههاي
[...] پدر":ميزد فرياد.بود شده سرخ و ميلرزيد بابا
سيگار ;شدي لات و پارك توي نشستي نميخواني ، كه درس "!
بابا سوالهاي به بايد نميدانستم "[...] كره ميكشي
را بقيهاش ولي بودم كشيده كه سيگار.نه يا بدهم جواب
نميكرد هم فرقي.نه يا بگويم آره بايد كه نميدانستم
...پيادهرو وسط بودم شده پهن من چون
سال 1351 متولدان عجيب معماي
!چهارم نوع از نزديك برخورد
پارسا سارا
شكلي به عجيب ، بيخوابي بيماري يك اخير هفته دو ظرف
و كرده پيدا شيوع جوانان از تعدادي ميان در نكردني باور
بالاي رده مسئولان شك بدون برود پيش شكل همين به اگر
.بكنند جدي فكري بايد بهداشت وزارت
خود سالگي تولد 29 جشن امسال كه سال 1351 متولد جوانان
هم را شب يك حتي كه است هفته دو گرفتند ، جشن را
عجيب اتفاق اين علل درباره.بخوابند آرام نتوانستند
در.ميدهد نظري هم كس هر.است متفاوت بسيار نظرات
ميزنند غريبي حرفهاي هم بيخواب جوانان خود اينباره
و بسيار سوالات.است شبيه هذيان به بيشتر كه
بيخوابي بيماري ويژگيهاي از غيرمنطقي نتيجهگيريهاي
به كه كساني مشترك مشخصات از.است سال 1351 متولد جوانان
دهه آخرين در همگي كه است اين شدهاند مبتلا بيماري اين
مالي خوب موقعيت به تا كردهاند تلاش سختي به خود زندگي
و دانشگاه انصرافي دانشجوهاي آنها از تعدادي.برسند
اين در.هستند دندانپزشكي رشته دانشجوي اكنون هم ، تعدادي
رشته در توانستهاند بسيار مشقت با كه آنها ميان
در هماكنون عموما و شوند فارغالتحصيل دندانپزشكي
خدمت دوره گذراندن مشغول افتاده دور شهرهاي و روستاها
جوانان اين از يكي مادرندارند مساعدي حال هستند ، خود
سر از او.است شده ديوانه حتما پسرش كه ميگفت گريه با
به صبح نزديك تا و ميكند اعداد شمردن به شروع شب
از يكي.ميرسد ميليون يا 200 ميليون مثل 100 عددهايي
دارد قرار نامتعادلي شرايط در نيز او كه جوانان اين
يك مثل ركوردهايي به اعداد خالي و خشك شمردن با توانسته
بعد وقتي جوانان اين معمولا.كند پيدا دست هم ميليارد
ميليارد يك مانند رقمهايي به اعداد بيدليل شمردن از
يك:ميگويند آه با و ميكنند نگاه اتاق سقف به ميرسند ،
خريد بيماري اين ويژگيهاي ديگر از !تومان ميليارد
اقتصاد به مربوط مباحث پيگيري و اقتصادي روزنامههاي
شخص كه شده ديده حاد موارد از يكي در حتي.است كشور
كلان اقتصاد دقيقه در 20" عنوان با را قطور كتابي بيمار
حال در شبها اين تمامي و گرفته دست به "بياموزيد را
دو ظرف او.است بوده صفحهاي هزار سه كتاب اين مطالعه
در هماكنون و خوانده را كتاب اين بار اخير ، 11 هفته
در بار دوازدهمين براي زده بيرون حدقه از چشمانش كه حالي
.است كتاب اين خواندن حال
فروردين 52 يا سال 50 اسفند در حتي كه كساني است جالب
مقاومت خود از بيماري اين مقابل در آمدهاند دنيا به
.ميدهند نشان
نت و كاغذ و خودكار برداشتن بيماري ، اين بعدي ويژگي
برنامه ايناست تلويزيوني برنامه يك روي از برداشتن
شب پاياني ساعات در بار سه اخير هفته دو ظرف تلويزيوني
شنيدني گپي هم با خندان مرد چند برنامه آن در و شده پخش
شرايط.ميكند گريه كسي برنامه اين در نيز گاهيميزنند
برخورد" عنوان با آن از برخي كه است شكلي به بيماران اين
كه نيست هم بعيد.ميكنند ياد "چهارم نوع از نزديك
داشته نقش جدي مقوله اين پديدآوردن در فضايي موجودات
اين براي اخير روز سه دو ، ظرف كه مشتركي اتفاق.باشند
اين توسط مملكت مسئولان از فهرستي تهيه افتاده ، جوانان
كه حالي در و مينشينند گوشهاي آنها.است بيماران
رو كردهاند ، تهيه مملكتي مسئولان از بالا بلند فهرستي
و ميكنند يادداشت را رقمي آنها از كدام هر اسم روي به
عجيبترين.ميزنند جمع را شده نوشته ارقام پايان در
شده تهيه متولد 51 جوانان توسط كه فهرستها اين اشتراك
چيزي فهرستها تمامي نام روي روبه ارقام جمع كه است اين
.است هشتصد و ميليارد حدود 3 در
را همديگر كدام هيچ جوانان اين كه اين عجيبتر
بودن ثابت.نداشتهاند هم با ارتباطي هيچ و نميشناسند
اين توسط كه فهرستهايي تمامي در هشتصد و ميليارد رقم 3
مسئولان كه است تكاندهندهاي واقعيت شده ، تهيه جوانان
بدانيد كه باشد جالب برايتان شايد ميكند ، نگران را
مداوم ، بيخوابي با توامان بيماري اين به مبتلايان تمامي
هم را پولي و ميكردهاند كار شدت با اخير سال ظرف 5
زير جوانان اين تمامي پسانداز رقم و كردهاند پسانداز
از 10 بيش پساندازش كه كسي تنها.است تومان ميليون 10
كرده ، اعتراف كه است كرماني جوانكي بوده ، تومان ميليون
علاقه.است شده هديه او به پدرش توسط پول اين اصلي بخش
ديگر و فروشي آدامس لبوفروشي ، فروشي ، بستني شغل به شديد
و بيني عبارت از مكرر استفاده دست ، اين از مشاغل
حد در معمولا) محرومين و فقرا به روزه هر كمك بينالله ،
پول كردن جمع همچنين و (سركوچه گداي به تومان روزي 20
همه مشتركات از دبي ، مقصد به هواپيما بليط خريد براي
هذيان و ميچرخند خود دور روزها اين كه است جواناني
...ميگويند
|