رفيق خداحافظ
26_ است روباه قاتل
منتقد نگاه
رفيق خداحافظ
ميكند ملاقات را همينگوي ماركز وقتي
كسي باشد داشته نوشتن براي شدهاي سازماندهي و مشخص ساختار فاكنر نميرسد بهنظر
ميآورد اضافه مهره و پيچ كمي كار پايان بفهمددر را او نوشتههاي ميخواهد كه
را باري ماشين يك كه ميسازد نمايان را پيچهايي همينگوي نوشتههاي درمقابل ،
باشند سرهمكرده
بهار در باراني روز يك در ولش ماري همسرش با داشت.شناختم را او اول لحظه همان
سمت به ميرفت ، راه خيابان سوي آن در.ميگذشت پاريس سنميشل بلوار از 1957
پيراهن يك و پوشيده خيلي را آن بود معلوم كه كابوي شلوار يك "لوكزامبورگ باغهاي"
نظر به كه چيزي تنها.بود گذاشته سر به لبهدار كلاه يك و داشت تن به ساده
تازه مثل را او كه بود شيشهگرد نازك فلزي قاب عينك يك باشد او به متعلق نميرسيد
چشم توي كه داشت بزرگ هيكلي و بود شده ساله تازه 59بود كرده شدهها پدربزرگ
تداعي داشت ، را انتظارش او شك بدون كه شكلي به را ، قوي مردي ظاهرش اما.ميزد
به كه كارگرياي زمخت كفشهاي در پاهايش و بود باريك و لاغر لمبرش كه چرا ;نميكرد
او سوربني جوانان موج و دستدومفروشها كتاب ميان.ميرسيد نظر به نحيف داشت پا
عمر ديگر سال چهار فقط او كند تصور آدم بود غيرممكن و ميآمد نظر به حال سر و زنده
.ميكند
اينجور هميشه كه يافتم نقشي دو بين را خودم است ، چنين هميشه عموما كه لحظه ، يك
از آنكه يا بكنم مصاحبه تقاضاي او از بايد نميدانستم.ميروند كلنجار هم با مواقع
نوعي صورت ، دو هر درهستم او شيفته بيحدوحصر كه بگويم او به و كنم عبور خيابان
انگليسي همين مثل انگليسيام زبان زمان ، آنكردم حس خودم در نگراني و اضطراب
از كدام هيچ همين براي.نبودم مطمئن هم او اسپانيايي درباره.بود حالايم مقدماتي
دستهايم آن جاي به و ندادم انجام بكند خراب را ملاقات اين بود ممكن كه را كاري دو
:كشيدم فرياد خيابان سوي آن به سو اين از جنگل تارزان مثل و گرفتم دهانم جلوي را
استادي اطرافش دانشجويان ميان در كه شد متوجه همينگوي ارنست(استاد) "!مئسسسترو"
بسيار زباني به كاستيلي لهجه به و كرد بلند را دستش برگشت ، و ندارد وجود او جز
را او كه بود باري تنها اين.(رفيق خداحافظ ، ) "!آميگو آديووووس ، ":گفت كودكانه
.ديدم
ادبي جايزه يك و شده چاپ رمان يك با بودم ، ساله روزنامهنگار 28 يك من زمان ، آن
رماننويس دو من بزرگ استادان.پاريس در هدف بدون و سرگردان اما.كلمبيا در
زمان آن تا.نيست بينشان مشتركي چيز هيچ ميرسيد نظر به كه بودند شمالي آمريكاي
به برعكس ، تكميلي ، مطالعه عنوان به نه اما.بودم خوانده بودند نوشته را چه هر
آن تا كه بود فاكنر ويليام آنها از يكي.ادبيات درك براي متفاوت ادبي شكل دو عنوان
به ميشد مربوط داشتم ذهن در او از كه تصويري و بود نيفتاده او به چشمم موقع
ديگري.بود گرفته او از كوچك سگ دو كنار كشاورز يك قامت در برسون كارتيه كه تصويري
را من و بود كرده خداحافظي من با خيابان سوي آن از پيش لحظه چند همين كه بود مردي
براي اتفاقي ;است داده رخ من زندگي در جديدي اتفاق كه بود گذاشته تنها حس اين با
.ابد
خاطر اين به فقط را ديگران رمانهاي رماننويسها ميگفت كه بود كسي چه نميدانم
با مااست درست حرف اين دارم عقيده من.شدهاند نوشته چگونه ببينند كه ميخوانند
را كتاب ما.نميشويم راضي ميشوند آشكار كتابها صفحات در كه رازهايي
را كتاب است بيان غيرقابل كه روشي به سپس.كنيم پيدا را آن شيرازه تا برميگردانيم
را آن نوشتن مكانيزم شخصي اسرار آنكه از پس و ميكنيم تكهتكه آن اصلي بخشهاي به
منجر فاكنر كتابهاي در روش اين.برميگردانيم اول حالت به را آن دوباره فهميديم
براي شدهاي سازماندهي و مشخص ساختار او نميرسد نظر به كه چرا ;ميشود ياس به
يك مثل ميشود ، كتابشناور درياي در بسته چشمان با آن جاي به باشد داشته نوشتن
يك سروته ميخواهد كه كسي.باشند شده رها كريستال از پر مغازهاي در كه بز گله
و ميآورد اضافه مهره و پيچ كمي كار پايان در بفهمد ، را او نوشتههاي از صفحه
نوشتههاي مقابل ، در امابرگرداند اولش حالت به دوباره را آن بتواند است غيرممكن
و جدي قابلملاحظهاي طور به اما كمتر حرارت و وجد و ديوانگي الهامات ، با همينگوي ،
.باشند كرده سرهم را ماشينباري يك كه ميسازد نمايان را پيچهايي نهايت در عبوس ،
در دارد ، سروكار من روح با بيشتر كه است نويسندهاي فاكنر كه است دليل اين به شايد
كتابهايش ، خاطر به فقط نه.است گذاشته تاثير من قلم روي بيشتر همينگوي كه حالي
او تاريخي مصاحبه در.نويسندگي علم كارگيري به در او وصف غيرقابل دانش براي بلكه
شكل به كه كساني برخلاف داد ، نشان همينگوي ريويو پاريس مجله در پليمپتون جورج با
همراهي را نويسندگي سلامت ، و مالي آسايش ميزنند ، حرف خلاقيت از خيالانگيزي
سخت نوشتن وقتي اينكه ;است كلمات دادن قرار كنارهم اصلي مشكلات از يكي.ميكنند
هميشه نوشتن بيايد يادش تا بخواند را قبلياش نوشتههاي آدم اگر نيست بد ميشود
نباشد ، ملاقاتكنندهاي يا تلفن اگر جايي هر آدم اينكه ديگر ;است بوده سخت
ميسازد ، را نويسنده يك كار روزنامهنگار كه نيست درست هم اين و بنويسد ميتواند
رها زود را روزنامهنگاري آدم وقتي برعكس ، اتفاقا ، .است شده گفته بارها كه چيزي
عادت يك به تبديل نويسندگي كه زماني":ميگويد همينگوي.ميافتد اتفاق اين كند
ديگر درس ".باشد آن براي پاياني ميتواند مرگ تنها ميشود ، لذت والاترين و شيطاني
روز همان آدم كه پذيرد پايان بايد زماني تنها روز يك در نوشتن كار كه بود اين او
هيچ حال به تا كه نميكنم فكر من.بدهد ادامه را كار كجا از بايد بعد روز بداند
راه قطع ، طور به اين ، .باشد داده اين از بهتر راهنماييهايي كسي نويسندگي براي وقت
ديدن از و هستند نوشتن از هراس دچار كه است نويسندگاني نوع بدترين درمان و علاج
.دارند ترس كاغذ سفيد صفحه
و است داشته كوتاه عمري با فوقالعاده روحي او كه ميدهد نشان همينگوي آثار تمام
دارند ، قرار تكنيك شديد سلطه تحت كه او ، دروني تنشهاي.است قابلفهم اين
بود او ذات اين.شود نگهداشته مخفي رمان يك گسترده و پرماجرا دنياي در نميتواند
همين براي و.برود فراتر خودش عالي جايگاه از ميكرد سعي كه بود اين او اشتباه و
.ميخورد چشم به نويسندگان ساير از بيشتر او رمانهاي در غيرضروري چيزهاي كه هست هم
خيلي شامل البته و ندارند ابعادي كه ميمانند كوتاهي داستانهاي مثل او رمانهاي
را حس اين:است اين او نوشتههاي درباره توصيف بهترين مقابل ، در.ميشوند چيزها
آثار زيبايي و راز و رمز كه است چيزي همان درست اين و است كم چيزي كه ميكنند القا
ماست ، روزگار نويسندگان بزرگترين از يكي كه بورخس ، لوئيس خورخه.ميدهد شكل را او
.بگذارد قدم آن فراي نبايد كه است كرده حس اما دارد ، را حدود و جايگاه همين
نيز زيادي درسهاي اما ميدهد ، شكار درباره زيادي درسهاي ماكومبر فرانسيس قصه
از پس گاوي ، كه مينويسد ، همينگوي داستانهايش ، از يكي دردارد نويسندگي درباره
باشد ، شده چيره خطر بر كه گربه يك مثل" زد ، ضربهاي گاوباز يك سينه قفسه به آنكه
لحظهاي الهامات از يكي مشاهده اين معتقدم فروتني ، كمال در من ، "ميرفت راه
كشفيات اين از پر همينگوي آثار.ميزند سر نويسندگان بهترين از فقط كه است احمقانه
ادبي لحاظ به را خود متن او كه است لحظاتي نشاندهنده و است مبهوتكننده و ساده
خواهد نمايانده خوش صورتي در تنها يخ ، كوه يك مثل تعديل ، اين كه:است كرده تعديل
.باشد گرفته قرار حجمش ديگر هفتهشتم آن زير كه شد
در نتواند همينگوي ميشود باعث كه است دليلي ترديد بدون تكنيك از آگاهانه استفاده
به كه براي زنگها" در مثال عنوان به.باشد موفق كوتاه داستانهاي مثل رمانهايش
كه روز هر اما نداشته ، كتاب براي شدهاي فكر طرح قبل از ميگفت او "درميآيد صدا
كاملا ندارد ، گفتن به نياز اين.است كرده ابداع نو طرحي او است ميرفته جلو كار
.بكند حمله همينگوي لحظهاي كوتاه داستانهاي به نميتواند كسي مقابل ، دراست مشخص
بعد شد ، ساناسيدرو جشن در گاوبازي مراسم لغو باعث كولاك وقتي كه سهتايي آن مثل
جورج به او چنانكه _ داستان سه اين.شد نوشته مادريد ، در پانسيون يك در ظهري از
سه هر و داشتند نام "است جمعه امروز" و "سرخپوست ده" ،"قاتل سه" گفت ، پليمپتون
خود در جا يك را او قدرت كه داستاني من ، سليقه به ميان ، اين در.بودند استادانه
.است "باران در گربه" نام به او كوتاه داستانهاي از كردهيكي جمع
اثر افسونانگيزترين من نظر به بيايد ، نظر به مسخره نظر به اگر حتي حال ، هر به
چنانكه اثر اين.است "درختان سوي به رود روي از" نام به موفقش اثر آخرين او انساني
يك انبوه جنگل به را خود راه و شد شروع داستان يك با كه است اثري _ ميگويد او خود
يك دست به ادبي تكنيكي اشتباهات و ساختاري شكافهاي همه اين فهم.كرد باز رمان
اما بود ، زياد انتقادات شد ، منتشر سال 1950 در كتاب اين وقتي.است سخت دانا تكنسين
خود از دفاع به هاوانا از آتشين و داغ تلگراف يك ارسال با و رنجيد همينگوي.اشتباه
بلكه بود ، او رمان بهترين تنها نه رمان اين.بود دور به او شان از كه برخاست
ياد با پاييز يك آخر روزهاي در را آن كه چرا ;ميآمد شمار به هم او كتاب شخصيترين
نوشته عمرش مانده باقي سال چند به نسبت دلواپسي با و خود بازگشت غيرقابل سالهاي
همچنين و نكرده بيان را خود اندازه اين به تا او كتابهايش ، از كدام هيچ در.بود
و كار بين كلي حس يك آثارش ، زيباييهاي تمام وجود با كه ، بود نكرده پيدا راهي
و صلح در ميشود وانمود كه اثرش ، قهرمان مرگ.پيروزي بيفايدگي:كند پيدا زندگياش
.اوست خود خودكشي شده طراحي قبل از مبدل تصوير باشد ، داده رخ طبيعي طور به
آدم تاثيري ، و شدت چنين كند ، زندگي طولاني مدت براي نويسنده يك اثر با كسي وقتي
را فراواني ساعتهاي و روزها من.بگذارد مرزي واقعيت و داستان بين نميتواند ديگر
براي خوبي جاي ميگفت همينگوي كه گذراندهام سنميشل در كافه يك در خواندن كتاب به
بودم منتظر هميشه من.دارد دوستانه و تميز دنج ، دلنشين ، محيطي چون ;است نوشتن
را موهايش كه ميآمد ، باد كه سرد ، روز يك در:بود ديده او كه بيابم آنجا را دختري
و داري تعلق من به تو" بود شده كافه وارد بود ريخته چهرهاش ، روي كلاغ پر مثل
تصاحب را چيز همه كه سرسختياش همان با نوشت ، برايش او " دارد ، تعلق من به پاريس
او آنچه هر باشد ، كرده توصيفش او كه لحظهاي هر.است نوشتنش شيوه البته كه ميكرد
بدون بگذرم اودئون از نميتوانم مناوست مال ابد براي باشد ، كرده توصيفش زماني
و بشود ظهر از بعد شش تا ميكند وقتكشي سيلويابيچ با دارد كه ببينم را او آنكه
و بوفالوها ديدن ، بار يك با كنيا ، دشت در.شود پيدا جويس جيمز سروكله شايد
صاحب و شد گاوبازها صاحب او.كرد تصاحب را شكار رازهاي خصوصيترين شيرهايش
ايتاليا ، ميشدند او مال كه داشتند وجود لحظهاي فقط كه تفنگداراني و هنرپيشهها
صاحب توصيفشان با تنها او كه شده پر جاهايي با _ جهان از نيمي _ كوبا اسپانيا ،
تنهاي ماهيگير كه جايي _ هاوانا در كوچك دهكدهاي _ كجيمار دراست شده آنها
در.است شده نصب او باارزش كارهاي از يادبودي ميكرد ، زندگي "دريا و پيرمرد"
خانهاش ميكرد ، زندگي مرگش از پيش مدتي تا او كه جايي كوبا ، در لاويجيا ، فينكاد
شكارش ، ابزار گوناگونش ، كتابهاي با مانده ، باقي درختان سايه زير نخورده دست
از را آنها كه بشري زندگي از ديگري بيشمار خردهريزهاي و بزرگش كفشهاي ميزكارش ،
با داد ، خواهند ادامه خود زندگي به او مرگ از پس و بود كرده جمع دنيا كنار و گوشه
.است كرده خود مال را آنها كه جادويي همان با و است دميده درونشان به او كه روحي
آثار پروپاقرص خوانندگان از يكي او _ شدم كاسترو فيدل ماشين سوار پيش ، سال چند
اين".بود شده پيچيده قرمز چرم تكه يك لاي كه ديدم را كتابي ماشين داخل _ است ادبي
ظاهر جاهايي در همچنان همينگوي واقعا و.گفت من به كاسترو "است همينگوي من استاد
به اگر حتي _ مرگش از پس سال 20_ دارد را انتظارش همه از كمتر آدم كه ميشود
سوي آن از كه باشد پاريس سنميشل مه ماه روزهاي از يكي صبح ديدار همان كوتاهي
".آميگو خداحافظ ، " گفت من به سنميشل بلوار
ژوئيه 1998 تايمز ، 26 نيويورك:منبع
26_ است روباه قاتل
كويين الري
كيهان خجسته:ترجمه
بايارد؟...خانه _
پيش سال دوازده كه خالياي خانه..برگشت همسايه خانه طرف به بيدرنگ اميلي
.بود واهمه نگاهش در.بود آورده بيرون آن از را پسربچهاي تالبوت
.است اشتباه ديوي و لين ازدواج ميگفتم هميشه من":گفت سنگيني به تالبوت
".كند فراموش را گذشته نميتواند ديوي ميدانستم
.بود ديوار گچ سفيدي به رنگش "!نيست طور اين نه ، ":زد داد ليندا
"چيست؟ مسئله پس":زد مژه تالبوت
".تالبوت تالبوت ، ":كرد ناله اميلي
.گريخت خانه داخل به و ".كنم بحث دربارهاش نميخواهم اصلا":گفت ليندا
روباه خواب _4
با و سريعگوجهفرنگي آب مثل بود ، سرخ و غليظ آبش كه ميكرد شنا رودخانهاي در
شنا سريعتر چه هر چون ;شد خشمگين بعد.بود گرفته گلويش شادي از و ميكرد شنا قدرت
.رفت دهانش به رودخانه آب و بزند فرياد تا كرد باز را دهانش بعد.نميرسيد ميكرد
.بود گرم و لزج زننده ، شور ، مايعينبود گوجهفرنگي آب
بوتهزار پايين.ميكرد سرفه و بود افتاده ديوي ، پاهاي نزديك زمين روي لوبينكس ،
سنگ تخته به تيرها همهميكردند تيراندازي دست ، به مسلسل ژاپني ، ميليونها
ناگهان.ميفرستاد هوا به را تكههايش و ميتركاند را سنگ كه زندهاي فلز ميخورد ،
ميزد ، لبخند ژاپني.افتاد راه سنگ تخته طرف به و برخاست كه ديد را ژاپني يك ديوي
و برخاست ديوي.ميكرد تيراندازي پهلو از حال همان در و ميكرد تعظيم خوشحالي با
آنها سوي به همچنان ژاپني.كرد عبور بدنش ميان از سنگ.كرد پرتاب سويش به سنگي
آمد ، جلوتر و جلوتر كين.است كين الوين چهره ژاپني صورت كه ديد ديوي و ميآمد
...كرد لرزيدن و خارش به شروع ديوي دستهاي.ميانداخت تير و ميزد لبخند
.گشود را چشمانش ديوي
.بودند پيرامونش نقرهاي ميلههاي.بود زندان در
را آنها و وزيد كركرهها ميان از بادي.ماليد را چشمهايش و نشست تختخواب توي
.شدند محكمتر و خوردند تكان نقرهاي ميلههاي.لرزاند
.ميلرزيدند سختي به.كند كنترل را دستهايش لرزش نميتوانست
عرق قطرات و است چسبيده بدنش به داغ ملحفه ميكرد احساس.نشست تخت روي طور همان
.ميشود سرازير پشتش و سينه گونهها ، از
منتقد نگاه
بورخس نوشته الف ، داستان مجموعه بر نقدي
غول يك مينياتورهاي
آدامز ميلدرد
وقفيپور شهريار:ترجمه
.نميرسد [دهه 70] دهه يك به هنوز و است اعجابآور متحده ايالات در بورخس شهرت
سال 1962 در كه هستند او كار از اساسي ترجمههاي اولين "Ficciones" و "هزارتوها"
به را ناشران بينالمللي جايزه بكت با مشتركا او آنكه از پس سال يك شدند ، منتشر
جز به) اروپا و آمريكايلاتين نقاط ديگر و آرژانتين سرزمينش در آن از پس ;آورد دست
و مييابد اختصاص او به بسياري كتابهاي اينك.شد مشهور (كبير بريتانياي
به بازديدكننده استاد عنوان به او.ميشود منتشر و چاپ تناوب به مصاحبههايش
و جويس پايه هم او كه ميشود ادعا هم اوقات گاهي و ميشود دعوت آمريكا دانشگاههاي
را شناختي روش فروتني نوعي بورخس كه است واقعيت اين رغم به موارد اين.است كافكا
.است نشده جدا كوتاه شعر يا قصه جستار ، كوچك ژانرهاي از گاه هيچ و است كرده ترويج
به كه است نشسته مردمي ذهن در سال ، بيست براي حداقل بورخس ، لوئيس خورخه اسطوره
نويسنده فقط او كه ميگويند مرد اين طرفداران.دارند علاقه آمريكايلاتين ادبيات
بيش مشكل؟ نويسندهاي.است جهان همه بزرگ نويسنده بلكه ;نيست جنوبي آمريكاي بزرگ
عبارت به.ميكنند قضاوت دربارهاش چنين معمولي خوانندگان تنها ماب؟ فاضل حد از
اين نميخواهد كه كسي متكبر ، و زيرك حد از بيش سري ، امور با سرگرم متفكري ديگر ،
خوانندگان كه هستند عباراتي اينها _ "منزوي عاجنشين برج يك" كند ، درك را موارد
.ميكنند متهم آن به را او خودش ، هموطنان بعضي حتي معمولي ،
دهند ، قرار تامل مورد خود ، را ، بورخس راز تا رفتند بوئنوسآيرس ديدن به كه كساني
ازرا چون شيوهاي او.بود بيمار يا پاريس در يا شهر ، خارج بورخسآوردند بدشانسي
اسپانيايي _ خودش زبان به آثارش.رفت فرو خودخواسته انزوايي در و برگزيد را پاوند
ميان ، اين در.بود نشده ترجمه انگليسي به اما ميشد خوانده ايتاليايي و فرانسه _
با را مرزها اين كردند سعي ميزدند ، قلم ادبي مجلات براي كه مشتاقي دانشجويان
.بشكنند بورخس كوتاه نوشتههاي و قطعات ترجمه
در خودش آنكه از پس دقيقا ميرسد چاپ به آمريكا در آثارش بار ، اولين براي اينك
تا صورت بدين.بود كرده پيدا حضور كلمبيا ، مثلا آمريكا ، كالجهاي از تعدادي
دانشجويان تحسين خيل ميان از كه كساني.يافت تخفيف بورخس راز اندازهاي
در كه رسيدند هيولايي از مشتاقانه بياني به بودند ، شنيده چيزهايي كاساايسپانيكا
نويسنده اين ميشود ، بدتر سال به سال كه چشم ، فزاينده بيماري نوعي.است گرگوميش
دنيا به او.است كرده كور تاريكي ، و روشني تشخيص برابر در جز كل ، به را مستعد
.ميبرد پناه خودش پيچيده ذهن به و نميبيند را آن اما مينگرد ،
در آثارش تماميدهد توضيح خويش نمايش عدم در را او رفتار است ممكن موضوع اين
فقط بورخس.هستند نوشتهها سنگ مثل و ميشوند ظاهر خلاصه فشرده ، كوتاه ، قطعات
جز به _ كوتاه داستانهاي و حكايات جستارها ، _ مينويسد مينياتوري و كوچك چيزهاي
كرده فراهم را ادامه قدرت او و است نوشته ديگري نويسنده همكاري با كه اندكي تعداد
.كرد كوشش و تقلا بايد بورخس ، فهم براي.است
كه است مطمئن نگاشته ، مقدمه بورخس از شده ترجمه مجموعه بر كه كسي مائوريوس ، آندره
از ثروتي و عظيم نبوغي كه چرا ;ميكند بسنده وي خواندن بزرگ براي" مينياتورها اين
نوشتهها اين ".دارند رياضيوار تقريبا و مستحكم سبكي و است ، خفته آنها در ابداع
دقت همان پوچي ، از برخاسته كشش و جاذبه همان" خاطر به ميآورند ، ياد به را سويفت
.ميآورند ياد به را والري و پاوند كافكا ، كامو ، سارتر ، همچنين "جزئيات ارائه در
نه او.است او توانايي سرچشمههاي از يكي است ، شده پر جزئيات از دقت با كه ذهني
و پو نظير قديمي بزرگ نويسندگان از بلكه ;است گرفته بهره معاصرانش بهترين از تنها
سطحي محصلي او.است كرده استفاده نيز اسكندريه يونانيان و كاباليستها فيلسوفان ،
قدرت با و است چيزها از خيالي حكايتي بنويسد ميتواند كه چيزي تنها.است
و نابينا تقريبا چشم به توجه با دهد ، انجام ميتواند آنچه شايد خيالپردازياش ،
.است مينياتوري اشكال مختصر بسيار زمينه در بسيار معاني كردن فشرده نامطمئنش بيماري
ذهن ولي ;هستند جذاب كمتر كوتاهش ، داستانهاي به نسبت بورخس ، حكايات و جستارها
و نحيف بورخس كارآگاهي داستانهاي.واميدارد فكر به و ميكند درگير را خواننده
همراه نثرنويسي مهارت و رمزي كيفيات بعضي با تجسس و طرح عريان اسكلت هستند ، تكراري
.ميكنند خارج تعادل از را اذهان منطقيترين و ميآورند بار اغتشاش و ميشوند
كه طور همان.نكنيد فراموشش هيچگاه تا بخوانيد را "پرگار و مرگ" نيمهشب
دعوت ملل تازه كتابخانه خواندن دوباره به را شما بخوانيد ، اگر را "بابل كتابخانه"
وارد بورخس عاقل _ مجنون دنياي به هنوز شما كه دهد اطمينان شما به تا ميكند
.نشدهايد
|