شد خواهد قرباني عدالت
فلسفي پرسش يك و صد
فلسفي گفتوگوهاي
12_ نبود؟ احمق ميتوان چگونه
شد خواهد قرباني عدالت
ديگر حالا بود ، تمدنها و فرهنگها مسالمتآميز همزيستي روياي روزي كه شدن ، جهاني
خود اقتصادي فعاليت حوزه كه است سرمايهداراني كلان دست در است خشونتبار ابزاري
قرباني عدالت ، .دادهاند توسعه نيز افراد خصوصي زندگي حتي و سياست فرهنگ ، به را
خوزه سخنراني متن ميآيد پي در آنچه.بود خواهد كيمياگرانه فرايند اين بزرگ
هزار شش ميان در است سال 1998 ، در ادبيات نوبل جايزه برنده پرتغالي ، ساراماگوي
متن بودند ، آمده گردهم پاريس در (Attac) اتك سازمان دعوت به كه آزاديخواه مبارز
.شد قرائت نيز پورتوالگر در جهاني جامعه كنگره پاياني جلسه در سخنراني اين
پاريس در ساراماگو خوزه اخير سخنراني
حتي اصلاح به نيازي بيآنكه بشر حقوق جهاني بيانيه كه معتقدم
گردد زمين روي احزاب تمامي جايگزينبرنامههاي ميتواند باشد ، آن در كلمه يك
ساراماگو خوزه
علياكبرپور رضا:مترجم
كنم تصوير برايتان را دهقاني حيات از مهمي صحنه كلمه ، چند در ميخواهم ابتدا در
تا ميخواهم اجازه.پيوست وقوع به فلورانس اطراف روستاهاي در پيش سال چهارصد كه
گفتن براي معمول ، برخلاف زيرا كنم ، جلب مهم واقعه اين به را شما توجه و حواس تمام
پند اين به بلافاصله شما بود ، آن پايان انتظار در نبايد داستان ، اين از اخلاقي پند
.برد خواهيد پي اخلاقي
كس هر خلاصه و ميكردند ، كار خود مزارع در يا و بودند خانه در يا روستا ساكنان
و زهد دوران آن در.كرد نواختن به شروع كليسا ناقوس ناگهان كه بود خود كار مشغول
بار چندين روز طول در كليسا ناقوسهاي (ميشود مربوط شانزدهم قدرت به ماجرا) تقوي
صداي اماميشدند شگفتزده هم چندان نبايد روستا مردم لذا ميآمدند ، در صدا به
مرگ درباره خبري زيرا ;شد شگفتي موجب امر همين و داشت اندوهناك طنيني ناقوس ، اين
و شدند جمع هم دور كودكان آمدند ، كوچهها به زنانبود نشده منتشر روستا در كسي
و آمدند هم گرد كليسا صحن در آنها همه بعد اندكي و كردند رها را مزرعه و كار مردان
چندين براي ناقوس صداي.بگريند بايد كسي چه مرگ براي كه بدانند تا شدند منتظر
.شد متوقف سرانجام اما بود ، طنينانداز دقيقه
نواختن مسئول او.ايستاد در آستانه در كشاورزي و شد باز كليسا در بعد ، لحظه چند
.است مرده كسي چه و كجاست ناقوسنواز كه پرسيدند او از مردم لذا نبود ، ناقوس
ساكنان ".آوردم در صدا به را ناقوس من نيست ، اينجا ناقوسنواز":داد پاسخ كشاورز
نام صاحب كه كسي نه ، ":گفت جواب در كشاورز "است؟ نمرده كس هيچ پس":پرسيدند روستا
;آوردم در صدا به را عدالت مرگ ناقوس من ;است نمرده باشد ، انساني جنبه داراي و
ميكرد؟ چنين كه بود افتاده كشاورز براي اتفاقي چه اما و ".است مرده عدالت زيرا
بيوجدان ماركي يك يا كنت يك احتمالا كه) نواحي آن زراندوز حاكم كه بود اين ماجرا
كه جايي ميافزودتا خود زمينهاي محدوده بر هرازگاهي پيش ، مدتها از (است بوده
و برخاست دادخواهي به ستمگري اين عليه او.شد وارد هم كشاورز اين زمين قطعه به
.كرد حمايت درخواست عدليه قوه از و برد محكمه به شكايت سرانجام و نمود مطالبه غرامت
نااميد كشاورز ، .داد ادامه او زمين غصب به حاكم و نبود ثمربخش اقدامها از يك هيچ
روستايي ، يك براي) كند اعلام جهان سراسر به را عدالت مرگ كه گرفت تصميم جا ، همه از
ميكرد فكر او شايد (.ميكند زندگي آن در كه روستايي محدودههاي يعني جهان سراسر
اين در و درآورد صدا به را جهان ناقوسهاي تمامي بتواند خشم ابراز نوع اين با كه
در جملگي خود ، اطراف مردمان عادات و باورها نژاد ، به توجه بدون آنها ، همه صورت
خاك از ديگر بار عدالت تا داد خواهند ادامه آنقدر و نواخت خواهند عدالت رثاي
به شهر ده ، به ده منزل ، به منزل ميتواند كه صدايي چنين آري.شود زنده و برخيزد
قطعا بسازد ، دريا و رودخانهها روي بر صوتي پلهاي و كند عبور مرزها فراز از و شهر
افتاد ، اتفاقي چه بعدا كه نميدانم من.كند بيدار را خفته جهان توانست خواهد
حاكم ارضي محدودههاي راندن عقب با و آمدند كشاورز كمك به مردم آيا كه نميدانم
به سرها عدالت ، مرگ اعلام از پس اينكه ، يا و كردند آزاد را او زمين قطعه ستمگر ،
تاريخ ، كه است معلوم.بازگشتند خود اندوهناك زندگي به گرفته دلي با و افكنده زير
.نميكند روايت ما براي را چيز همه هميشه ،
برنز ، جنس از ناقوسي جهان ، اين از جايي در كه است بوده بار يك همين كه ميكنم فكر
صداي.باشد درآمده صدا به عدالت رثاي در ميكند ، اعلام را انسانها مرگ همواره كه
هر اما است ، نرسيده گوش به گاه هيچ ديگر فلورانس ، نزديك دهكده كليساي بار اندوه
سخن شما با كه لحظه همين در اكنون ، .ميميرد و ميميرد عدالت ميگذرد ، كه روز
بار هرميكشد را عدالت كسي ما ، خانه جوار در حتي نزديك ، يا دور جايي در ميگويم ،
همان عدالت از كه كساني براي بودند ، دلبسته آن به كه كساني براي ميميرد ، عدالت كه
ديگر ، چيز هيچ نه و محض عدالت يعني داريم ، انتظار آن از ما كه ميخواهند را حقي
آن نه ميگوييم ، سخن عدالت از ما.است نداشته وجود گاه هيچ داد و عدل كه انگار
ميكند ، باران گل حقوقي بيهوده جملات با را ما و ميكند تن به تئاتر لباس كه عدالتي
شمشيرش سوي يك كه عدالتي آن نه و ميخورد را دغلكاران گول كه عدالتي آن نه
انسان روزمره همدم كه عدالتي بيادعا ، عدالتي بلكه ;است آن ديگر سوي از برندهتر
عدالتي باشد ، "اخلاق" معادل دقيقا "عدل" واژه معناي آن پيشگاه در كه عدالتي باشد ،
عدالت اينباشد جسم بقاي براي غذا ضرورت همانند روح خوشبختي براي آن ضرورت كه
اما شود ، اعمال دادگاهها سوي از قانون ، در شده ذكر موارد تمامي در ميتواند البته
"وجود" حق عدل ، نظام در ;باشد داشته جريان جامعه رگ و خون در عدالت كه است اين مهم
.گردد رعايت تغييرناپذير اخلاقي اصل يك عنوان به بايد است بشر ابناء تمامي حق كه
آنها صداي.نميآورند در صدا به عزاداري براي فقط خوشبختانه ، را ، ناقوسها اما
طنينانداز نيز عبادت يا جشن براي مومنين فراخواندن و شب و روز ساعات اعلام براي
رودخانهها ، طغيان طبيعي ، بلاياي بروز هنگام به دور ، چندان نه دورهاي در ;ميشد
نشانه به ناقوسها زنگ ميكرد ، تهديد را جامعه كه فاجعهاي نوع هر و آتشسوزيها
فرايض انجام به ناقوسها اجتماعي نقش حاضر ، حال در.ميآمد در صدا به خطر اعلام
كند ، تكرار را فلورانسي كشاورز روشنگرانه اقدام كسي اگر و ميشود محدود مذهبي
به پليس پاي است ممكن حالت بدترين در و شد خواهد برخورد او با ديوانه يك همانند
عدالت از دفاع به متفاوت ، جنسي از ديگر ، ناقوسهايي اكنون ، .شود كشيده ميان
كه عدالتي ميكنند ، گوشزد باشد بشر همدم كه را عدالتي استقرار امكان و پرداختهاند
نيز جسم تغذيه براي كه عدالتي از نشويد ، وشگفتزده است روح سعادت براي ضروري شرط
از انساني هيچ ديگر كه داشت خواهد وجود زماني عدالت اين.است ضروري و لازم شرطي
و درمانپذيرند بعضيها براي كه بيماريهايي اين تمامي از نيز و نميرد ، گرسنگي
از نيمي از بيش كه داشت خواهد وجود زماني عدالت اين علاجناپذير ، ديگر برخي براي
آنها صداي طنين كه نوين ، ناقوسهاي.نباشند هستي عذاب و رنج به محكوم بشري جمعيت
متفاوت جنبشهاي جز نيستند چيزي مييابد ، پژواك جهان سراسر در پيش از رساتر بار هر
جنبهاي و برميگيرد در را انسانها آحاد كه عدالتي حاكميت راه در اجتماعي بسيج و
بدانند ، خود آن از را آن بتوانند انسانها تمامي كه عدالتي دارد ، اصلاحكننده
پناه در را آزادي و حق منكران هيچوجه به و ميباشد آزادي و حقوق حافظ كه عدالتي
است قابلفهم همگان براي كه را عدالتي چنين اجرايي آييننامه ما.ندهد قرار خود
بشر حقوق جهاني بيانيه متن در پيش سال پنجاه از آييننامه اين داريم ، اختيار در
طور به حداقل نشوند ، گذاشته مسكوت سيستماتيك طور به اگر كه اساسي حق سي ;است مندرج
حقوق اين بر ما دوران در كه اهانتي و تحقير.ميشود گفته سخن آنها درباره مبهم
آن آزادي و مالكيت حق بر پيش سال چهارصد كه است تحقيري از بيش ميشود ، روا بنيادين
به نيازي بيآنكه بشر ، حقوق جهاني بيانيه كه معتقدم من.شد روا فلورانسي كشاورز
زمين روي احزاب تمامي برنامههاي جايگزين ميتواند باشد ، آن در كلمه يك حتي اصلاح
واقعيتهاي با رويارويي از يا كه ميشود مربوط چپگرايان به بيشتر من نگراني.گردد
ترسناك و آشكار تهديدات افراد اين.بيتوجهند آن به يا و ناتوانند معاصر جهان خشن
طور به سياسي احزاب به من سخن.ميگيرند ناديده را انسانها عالي آرمان عليه آينده
سنديكاهاي.ميشود مربوط نيز سنديكايي بينالمللي جنبش و كشور هر سنديكاهاي كلي ،
.هستند جامعه خفتگي مسئول زيادي حد تا ناآگاهانه ، يا آگاهانه بوروكراتيزه ، و رام
هر يعني موقع ، به ما اگر.است اقتصادي جهانيسازي فعلي روند از ناشي نيز خفتگي اين
خواهد اقتصادي جهانيسازي طعمه كامل طور به فردي حقوق نشويم ، عمل وارد سريعتر ، چه
سال هزاران آتنيهاي اگر كه دموكراسي همان گفت؟ ميتوان چه دموكراسي درباره.شد
تعبير چنين را آن ما ، دوران سياسي و اجتماعي بستر در بودند ، زنده اكنون پيش
به آنان حسننيت كه كساني زبان ازمردم براي مردم ، توسط مردم ، حكومت:ميكردند
هر كه ، شنيدهام ميكنند ، نيت حسن به تظاهر كه آناني زبان از نيز و رسيده اثبات
چارچوب در اما است ، انكارناپذير حقيقتي زمين كره از اعظمي بخش بار فاجعه وضعيت چند
چيز هيچ.باشيم بشر حقوق كامل رعايت شاهد ميتوانيم كه است دموكراتيك نظام يك
را آن كه جامعه مديريت و حكومت نظام كه شرطي به ;نيست گفته اين از قطعيتر
آري ، است؟ دموكراتيك واقعا نظام كدام اماباشد دموكراتيك واقعا ميناميم ، دموكراسي
احزاب ، طريق از ميتوانيم رايدهنده شهروند عنوان به ما بدهيم ، راي ميتوانيم ما
و انتخابها اين دل از دولت كه ميدانيم و كنيم ، انتخاب را مجلس نمايندگان
دموكراتيك فعاليت امكان كه است آن واقعيت اما.ميآيد بيرون سياسي تركيبهاي
دولتي ميتواند رايدهنده.مييابد پايان آن با و آغاز انتخاب همين با شهروندان
تاثيري او راي اما سازد ، آن جايگزين را ديگري دولت و كند سرنگون نميپسندد ، كه را
نتيجه در.داشت نخواهد و ندارد نداشته ، جهان بر حاكم واقعي قدرت تنها بر مشهود
قدرت به بيشك من ، اشاره.نميبرند راي حق اين از بهرهاي هيچ او شخص و او كشور
چندمليتي شركتهاي مديريت تحت كه يابندهاي رشد بخش آن ويژه به است ، اقتصادي حاكمه
با و ميشود خلاصه استيلا توسعه در فقط آنها استراتژي كه شركتهايي ;دارد قرار
ما همه.ندارد ارتباطي هيچ است دموكراسي نهايي آرمان و دارد نام مشترك ثروت آنچه
كه فكري و گفتاري خودكار مكانيسم يك طي حال ، اين با و است چنين اوضاع كه ميدانيم
دموكراسي درباره گفتن سخن به ميدارد ، باز حوادث عريان حقيقت مشاهده از را ما
.ميدهيم ادامه
فلسفي پرسش يك و صد
كوهن مارتين
صالحي آرش:مترجم
بوفه جنجال
سيزدهم مسئله
مدرسه بوفه پنجره از كه حالي در را نفر دو كه بود افتاده چو مدرسه بچههاي بين
مگه".ميآمد بيداد و داد صداي مدير خانم اتاق از.گرفتهاند بودند ، آويزان
كه هستيد دزدهايي همان بريده گيس تا دو شما كه كنيد اعتراف بايد !گرفتيد خفهخون
".دنبالشونيم پيش ماه چند از ما
با خصوصي تا فرستاد بيرون را ژانت بود ، آشنا تربيتي متد آخرين با كه مدير خانم
تو تنبيه در ميتونم صورت اين در روبگي چيز همه بهتره توست كار اگر".بزند حرف ژان
".كنم محرومت ترمرو اين فقط اخراج جاي به و بشم قايل تخفيف
كه مدير خانم "نكردم رو كار اين من اما" گفت گريهكنان و تركيد بغضش يكدفعه دختر
بترسي چيزي از نبايد نيست ، تو كار واقعا اگر" گفت بود گرفته صدايش عصبانيت شدت از
بياد ، در دروغت و بوده شما كار دزدي كه بگه من به ژانت ، ورپريدهات ، همدست اگر فقط
ژانت به بيرون برو حالا !اخراج !ميكنم اخراجت.كني كيف كه ميكنم تو از پوستي
و كرد جيم سين هم را ژانت مدير خانم ".كن فكر خوب گفتم كه چيزهايي به و بياد بگو
مختلف اتاق دو به را آنها كرد ، كه كاري فقط گفت ، هم ژانت به را حرفها همان
.كنند فكر حرفهايش به هم از جدا تا فرستاد
اين از خودش هم تا بكند بايد چكار كه كرد فكر مسئله اين به ساعت نيم اين تمام ژانت
ژان آخرنكند گناه احساس دوستش به نسبت هم و نشود اخراج و شود خلاص گيرودار
.بود ژانت دوست صميميترين
مدرسه بوفه از ميگي" كه ميپرسد ژان از مدير خانم و است گذشته ساعت نيم حالا
"نه؟ يا كردي دزدي
:دوازدهم مسئله يادآوري
پايين گلويش از لاكپشت آش و نشود دچار وجدان عذاب به كه اين براي انصاف خوش مرد
به.قرارداد ني وسط در درست را لاكپشت و گذاشت آبجوش ديگ روي ني تكهاي برود ،
.ميكنم صرفنظر خوردنت از برساني ، ديگ طرف آن به را خود بتواني اگر گفت لاكپشت
عمليات تكرار دستور انصاف خوش مرد اما رساند ، ديگ طرف آن به را خود لاكپشت
داشت؟ ايراد لاكپشت كار كجاي كه بود اين سوالداد را بيچاره لاكپشت اكروباتيك
خوش مرد اين دست به را اختيارش كه اين از غير بود نكرده خطايي و خبط هيچ لاكپشت
اخلاقي مسئوليت اما بخورد آشلاكپشت كه داشت دوست انصاف خوش مرد.بود داده انصاف
هيچ به كه اكروباتيك عمليات انجام هنگام لاكپشت اگر.نيفتد گردنش به لاكپشت كشتن
ميتواند انصاف خوش مرد بيفتد ، جوش آب ديگ داخل نيست ، لاكپشتها كار راست وجه
شقي كله لاكپشت اگر اما.شد دچار سرنوشتي چنين به خود انتخاب به لاكپشت كه بگويد
را لاكپشت انصاف مردخوش نرفت ، ديگ طرف آن به نيباريك روي از ترس روي از يا و كرد
ساده ، كاري انجام با كه اين عوض لاكپشت ميگويد ، بار اين و ميدهد هل ديگ داخل به
به است اين داستان اين اخلاقي نتيجه شايد.داد ترجيح را مرگ كند ، حفظ را خود جان
خوش اين به را دلمان الكي و كنيم تقلا زورگو و مستبد فردي خوشامد براي كه اين جاي
.نرويم او حرف بار زير بشود ، قوانين مطيع بالاخره او شايد كه كنيم
مرد حداقل اما !نشود نصيبش چيزي شايد كند ، پافشاري خود اصول بر لاكپشت اگر
انصافش و است نياورده دست چيز هيچ بازيها اين با كه فهميد خواهد خوشانصاف
.شده خدشهدار
فلسفي گفتوگوهاي
اخلاق زبان
پاياني بخش _ هير ويليام با گفتوگو در
مومچليف پيتر
ادبي محمدجواد:ترجمه
ميبريد؟ لذت قديم فلاسفه از كداميك نوشتههاي از بيشتر&
كنم ادعا اينكه از ضمن در ميخوانم كمتر زيرا ميبرم لذت مطالعه از ندرت به من
كلي طور به هيچگاه زيرا ميكنم دوري كردهام مطالعه را مشهور فلاسفه آثار همه
آسانتر من براي مطالب روي بر تفكر كه است دليل بدان امر اين.نخواندهام را آنها
در تدريس ضرورت از ناشي فلسفه در من مطالعه اكثر.مختلف نوشتههاي مطالعه تا است
به يوناني زبان به را افلاطون آثار تمام حال عين در.ميباشد آموزشيام فعاليتهاي
و ارسطو آثار بيشتر همچنين كردهام ، مطالعه او مورد در كوچكي كتاب نوشتن علت
.است شده عايدم كمي لذت البته كه كردهام مطالعه هم را كانت اخلاقي اصلي نوشتههاي
.بردهام بيشتري حظ ويتگنشتاين و فرگه ميل ، هيوم ، بركلي ، آثار مطالعه در ولي
زياد بسيار امروز فلسفه بر شما نظر به كه هست فيلسوفي پيشين ، فلاسفه در آيا&
باشد؟ گذاشته تاثير
آثار و احوال بررسي جهت تلاشهايي (معين مكانهايي در) دنيا كنار و گوشه در
در من نظر به اما گرفته انجام (غربي و مركزي اروپاي) اروپايي رومانتيك فلاسفه
موثر چندان ميباشد عمل مقوله به راجع افكار تنوير كه فلسفه اصلي رسالت پيشبرد
.است نبوده
پي فلسفه در را مسير همين ميكنيد فكر آيا ميبوديد جواني مرد امروز شما اگر &
ميگرفتيد؟
من به - است جهان در فلسفي شغل بهترين كه - باليول در تدريس حرفه مجددا اگر
اما ميپذيرفتم را آن اشتياق با و برميداشتم خيز آن سوي به مطمئنا ميشد پيشنهاد
.ميپرداختم فلسفيدن به ديگر جاي در نبود من زندگي مسير در امر اين اگر
12_ نبود؟ احمق ميتوان چگونه
...ياد مرا شما حرف
موسويان نصير سيد
پاپر رايموند كارل و راسل برتراند به احترام با
دانشهاي از يكي در روزهاي يك سمينار داخلي ، تحقيقات مراكز از يكي در پيش ، چندي
سمينار اين در شركتكنندگان از يكي عنوان به نيز بنده بود ، شده تشكيل رشتهاي بين
تشكيل اعصاب ، و مغز جراحان شناسانو عصب روانشناسان ، فيلسوفان ، .داشتم حضور
شنيدني بسيار سخنراني كشورمان ، برجسته فيلسوفان از يكي.بودند حضار اصلي طيف دهنده
كه بود ايراني برجسته پزشكان از يكي نوبت او از پس كرد ، ارائه پژوهشاش حوزه در
دورادور هم جلسه آن از پيش.ميكند دنبال كشور از خارج در را تحقيقاتش بيشتر
قصد به هرگز مينويسم اكنون كه آنچه.بودم شنيده او اطلاعات وسعت درباره چيزهايي
روشهاي از تجسمي كرد جلسه آن در او كه كاري اما نيست ، او به توهين يا احترامي بي
انجام دانشگاه برجسته استاد و پزشك يك توسط متاسفانه كه بود نادرست و اشتباه
مشغول سخنراني به او از پيش كه فيلسوفي توسط شده مطرح آراي با او ظاهرا.پذيرفت
در كند ، آغاز او آراي نقد با را سخنرانياش آنكه جاي به اما نبود ، موافق بود ،
مرا عزيز فيلسوف اين سخنان:افزود حضار به خوشآمدگويي و سلام از پس كلامش ابتداي
اي.كشاند خنده به را جلسه مضحكي ، بسيار مطلب نقل با بعد و...حرفهاي ياد به
اگر.ميگرفت پيش در را منطقي شيوهاي مخالفتش براي دانشگاه استاد و پزشك اين كاش
انتقاد گفتوگو ، ادامه براي راه تنها مخالفيم ، عقيدهاي با مناظرهاي ، يا بحثي در
.است استدلالي
و اوضاع داريم درواقع ميكنيم ، نقل خندهداري مطلب گفتوگويي ، ميان در ما وقتي
ممكن حال اين در ميدهيم تغيير خودمان بهسود بهنحوي را گفتوگو فضاي يا احوال
رابدهد ما حرفهاي پاسخ بتواند بهراحتي او و باشد ما مقابل طرف با حق حتي است
بسيار آمده بوجود جو بر كردن غلبه درواقع ميشود روبهرو حضار خنده با وقتي اما
تنها گفتوگوها كشاندن بيراهه به در روش اين.بود خواهد ادعاهايش بيان از مشكلتر
ما كه مواردي همه در ديگر بهعبارت نيست ، بيربط شوخيهاي كردن مطرح بهوسيله
مخاطبمان ، از منطقي انتقاد يا خودمان سخن از دفاع جاي ميكنيمبه سعي اي بهوسيله
بهنوعي شود ، منحرف اصلياش مسير از ما بحث كه دهيم تغيير چنان را گفتوگو جو
خودبهخود اصلياش مسير از "گفتوگو كردن منحرف" شدهايم ، مشابهي اشتباه گرفتار
اختلاف چيزي چه برسر ما" مقاله در پيشترها كه مياندازد ديگري اشتباه دام به را ما
موضوع اساسا ما شد خواهد باعث كار اين ديگر بهعبارت گفتم ، سخن آن از "داريم نظر
.كنيم گم را نظرمان اختلاف
به چنان را گفتوگو جو يا دهند جلوه درست را ما سخنان است ممكن بيربط ، شوخيهاي
گرداند ، ناتوان ما برعليه سخني هرگونه آوردن از را مخاطبمان كه دهند تغيير ما نفع
قدم اولين ميكنند ، نزديك حماقت به قدم چند را ما و ديگران ناخواسته يا خواسته اما
باشد ، آن در آموزندهاي نكته اگر حتي مخاطبمان ، سخن كردن مسخره با كه است جهت آن از
قدم و بود ، خواهيم عاجز آن درك از احتمالا آمده ، وجود به احوال و اوضاع خاطر به
خواهيم محروم شده مطرح نظر انتقادي بررسي از نيز را شنوندگان ساير كه است آن ديگر
.كرد
در طنزآميز نكات كردن مطرح يا كردن شوخي كه دهم تذكر ميبايد قبل مانند بازهم
نشاط و جذابي بر موارد ، بسياري در بلكه نيست ، بد عموما تنها نه گفتوگوهايمان ،
جاي به و بگيرند را استدلال جاي شوخيها ، اين اگر اما ميافزايد گفتوگوهايمان
.رفتهايم بيراهه به آنگاه بنشينند ، انتقادي تحليل
و چيز هر از پيش مواردي چنين در من زعم به كرد؟ بايد چه يا كرد؟ ميتوان چه اما
نظير جملاتي كه زماني.باشيم گفتوگويمان نحوه نگران ميبايد مورد هر از بيش
كار به را "..روزي ميگويند انداخت ، بامزهاي داستان ياد مرا شما حرف راستي"
آنكه از پيش و كنيم تامل اندكي كنيم ، قطع را حرفمان بلافاصله است بهتر ميگيريم
مخالفيم آن با كه نظري از منطقي انتقاد به ابتدا نماييم مطرح را طنزآميزمان نكته
كنيم ، مطرح را نظرمان مورد شوخي عذرخواهي ، با ميتوانيم انتها درشويم مشغول
است ممكن آنكه از جدا طنز كردن مطرحنيابد توهين جنبه كه شرطي به هم آن البته
رواني اوضاع ميتواند بود ، آن جنبه اين نگران بايد همواره و بيابد توهينآميز جنبه
ديگران ، لبخند و خنده چنانكه دهد ، تغيير نامناسبي نحو به نيز را گفتوگو بر حاكم
از شويم مجبور كنيم ، توجه آنها سخنان محتواي به آنكه از پيش كه كند ايجاد جوي
.نيست بحث ديگر اين و.كنيم دفاع خودمان
دعاوي ياد به را ما بگومگو اين مياندازد؟ چيزي چه ياد به را شما بحثي و جر چنين
نبايد انديشيد ، و بود صبور بايد نداند كه ماست از يك كدام و مياندازد خياباني
!كرد دعوا
|