ميبخشد آرامش چخوف
گربه
8_ بيسو سرزمين به سفر
كتاب ورقزدن و دوست با صحبت بودن يكسان
لغت
ميبخشد آرامش چخوف
در اما ميشد نااميد آفريدهها آفرينش از داشت ، تلخي روشنبيني چنين چخوف جاي به هركس
ميبخشد آرامش او اثر كوچكترين خواندن.ميافتد اتفاق اسرارآميزي پديده چخوف نوشتههاي
اشتاينر جورج
كيهان خجسته:ترجمه
ميپردازد ، جهان سياهي به _ نامههايش و نمايشنامهها قصهها ، در _ آثارش سراسر در چخوف ،
به ميكند ، فاش را شهرستاني روشنفكران بيحالي و سستي ميتازد ، ناپاكي و ميخوارگي به
ميكند شكايت مردان برابر در زنان بازيگوشي و سردي از ميپردازد ، اداري سكون و فساد نقد
.ميبرد رنج زيردستان و زندانيان كودكان ، ضعيف ، موجودات به نسبت مردان جور و ظلم از و
كه شما پترويچ ايوان":ميگويد چخوف زبان از گويي آندريوا هلن وانيا ، دايي نمايشنامه در
راهزنان نه كرد خواهد نابود را جهان آنچه كه كنيد درك بايد هستيد ، باهوش و تحصيلكرده
".است كوچك توطئههاي و عداوت گرسنگي ، بلكه آتشسوزي ، نه هستند ،
آرزوي در نه و ميرسد خرد به نه همهگير رنج و فزاينده تيرهبختي اين از گذشته ، اين از
و رنج تحمل.ميزند اغماض يا توجيه به دست ديگري بهشتآساي جهان يا بهتر آيندهاي موهوم
بدي ، ازكند دچار آن به را ديگري نخواهد كسي كه نميشود آن از مانع وجه هيچ به پليدي
و شرمسارم چقدر ميدانستي اگر !شرمسارم من" !است شرم و بيزاري موجب رنج و ميزايد بدي
"كنم؟ چه اما است ، من قدرت از فراتر شرم اين تحمل.است بدتر دردي هر از است ، دشوار اين
(وانيا دايي)
آفريدگار حتي و آفريدهها آفرينش ، از داشت ، تلخي روشنبيني چنين چخوف جاي به هركس
كوچكترين خواندن.ميافتد اتفاق اسرارآميزي پديده چخوف نوشتههاي در اماميشد نااميد
.ميكند تراوش نيروبخش نرمي گونهاي پرنغمهاش و ساده فرازهاي از.ميبخشد آرامش او اثر
به آدمها ، و دنيا سياهي مورد در قضاوتي هر از فراتر آثار ، اين تماشاگر با خواننده گويي
.ميدهد رضايت اجتنابناپذير مرگ و ميرسد راه از كه پيري ميگذرد ، كه زماني زندگي ، جنبش
به و ميراند پس را كينه و تلخي هرگونه ميكند ، نقل كه واقعيتي شفافيت با چخوف
آن از را خودخواهانه كنايههاي همه كه ميبخشد شكل حالي در بردباري از ناشي بيتفاوتي
.ميزدايد
و خوانده بارها را او آثار و بود اورليوس ماركوس ستايشگران از چخوف كه ميدانيم
به نسبت بسياري بردباري او زندگينامهنويسان و نزديكان همه.بود كرده حاشيهنويسي
مورد در نيز و داشت ، برعهده را زندگيشان هزينه تامين عمر طول تمام در كه خانواده ،
را او تمايل عدم و بيطرفي راي ، استقلال همگي همچنينكردهاند تاكيد بيمارانش با رابطه
دوست كه كساني حتي ميكرد ايجاد ديگران و خود ميان كه فاصلهاي و شخصي مسايل افشاي به
برابر در كه كساني اندرز اين !بپرهيز و كن تحمل.دادهاند قرار توجه مورد ميداشت
.ميكند بيان را چخوف زيباييشناسي و اخلاق خوبي به ميكنند ، پيشه شكيبايي ناملايمات
عينيگرايي و ميكند تقويت و ميدهد ياري راه اين در را او پزشكي حرفه كه نيست ترديدي
شيوه به نوشتن هرگونه از او.ميداند خود آن از چخوف كه است خصوصياتي دانشمند خونسردي و
بايد نويسنده چخوف ، گفته بهبرنميتابد را مبالغه از شكلي هيچ و است گريزان احساساتي
اين او.باشد يخ سردي به كه كند نوشتن به اقدام هنگامي تنها و بماند بيطرف شاهدي مانند
در شاقه اعمال به محكومين زندانهاي درباره خود تحقيق گزارش نوشتن در چنان را اصل
دقت با كه واقعيتهايي براساس چخوف ، باشد نمونه ميتواند كه ميكند مراعات ساخالين ،
روشني به را درمان راه و مدت چگونگي ، و ميدهد گزارش را خود "تشخيص" كرده ، مشاهده تمام
نوشته.نيست خبري سهلانگار رمانتيسيسم و احساساتي توصيفهاي از اينجا در.ميكند بيان
تلاش ، همين نتيجه در اما.است كلينيكي حال شرح يا قضايي ادعانامه يك خشكي يادآور چخوف
به كه را بازرساني كميسيون و شد لغو بود ، داده شرح چخوف كه بدني ، مجازاتهاي سيستم
به را سالمندان خانه و مهدكودك مدرسه ، ايجاد براي طرحي بودند ، فرستاده ساخالين جزيره
.كردند ارائه وقت دولت
نوعي آموختن داشت ، اهميت پزشكي حرفه در چيز هر از بيش او براي آنچه ظاهر اما
در بيآنكه و كند درك را فرد هر شرايط حال عين در ميخواهد كه است فعال انساندوستي
آنان يا او ، علاقه مورد شخصيتهايزند اقدام به دست شود ، توهم دچار خود كار نتيجه مورد
آستراف ، جمله از.هستند پزشك غالبا ميشوند ، محسوب او سخنگوي يا همزاد حال هر در كه
بيآنكه ميپردازد ، جنگلها امور و بيماران درمان به كه وانيا دايي مثبت قهرمان تنها
.ببرد ياد از را فردي خوشبختي براي تلاش
.است فعال ترحم و غمآلود دانش زنجيرههاي سر دو داشتن نگه از عبارت چخوف هنر واقع در
زولا فلوبر ، بالزاك ، _ علاقهاش مورد فرانسوي نويسندگان آثار خواندن و شخصي تجربه البته
برتري دروني ، وحشي حيوان كردن رام در انسان ساله هزاران ناتواني يادآور نيز _ موپاسان و
اين با.بود شرارت و حماقت ظلم ، مداوم پيروزي و خرد با غريزه برخورد بدوي ، عناصر ابدي
روحم و ذهن با حالا من":ميگويد كه اوست زبان از گويي "ناشناس يك روايت" قهرمان حال ،
يك در تنها اينكه يا ندارد وجود يا انسان سرنوشت كه كردهام درك است ، برده رنج چنين كه
".است انسانها براي ازخودگذشتگي با همراه عشق آن و ميشود خلاصه نكته
بيآنكه بلكهنيست درد ستايش يا ضعف از ناشي سرنوشت به نسبت آرام رضايت اين اما
معمايي نحوي به رنج و درد اينكه با زيرا.ميشود نزديك نيچه ديدگاه به باشد ، تراژيك
.ميكاهد رنج شدت از نغمهها سرودن اما نيست ، آن بيان به قادر سخني هيچ و ميماند پابرجا
آموخت ، را آن ادراك و شرح نميتوان كه را ، انساني دردهاي زيبايي و ناديده ظرافت اين"
".كند بازگو ميتواند موسيقي تنها ظاهرا
.بدهيم گوش هم باز
ميكنند ، فراموش را ما.ميرويم ابديت راه به ما و ميگذرد زمان !من خداي آه"
كه آنان براي ما ، دردهاي ولي ميبرند ، ياد از را تعدادمان حتي و صداهايمان چهرههايمان ،
و ميشود استوار زمين در نيكبختي و صلح.ميشود بدل شادي به ميكنند ، زندگي ما از پس
".ميكنند خير دعاي زندگان براي و ميكنند ياد خوبي به ما از ميگيرند را ما جاي كه آنان
(خواهر سه)
مامان ولياست درست بله ، .ندارد وجود ديگر كه است درست اين.فروختند را آلبالو باغ"
باغ) ".است باقي برايت زيبايت و پاك روح و داري رو پيش را زندگيات همه تو نكن ، گريه
(آلبالو
ليتهرر مگزين:منبع
گربه
چخوف آنتوان
سياهش و درشت چشمان شد ، سفيد چهرهاش ناگهان.داد گوش و شد بيدار پترونا باربارا
.نميبيند خواب كه برد پي لحظه اين در.گرفت آتش وحشت از نگاهش و شد درشتتر
.كرد بيدار را شوهرش و شد نيمخيز داد ، تكيه آرنجاش به پوشاند ، را چهرهاش ترس از
.كشيد نفس او شانه به ميكرد خرخر انكي كه حالي در و كرد جمع را بدنش شوهر
"!است وحشتناك چقدر.شو بيدار !عزيزم آليوشا ، "
پا و دست او.كشيد گونهاش به دستي باربارا.كرد دراز را پاهايش.شد قطع آليوشا خرخر
.شد بيدار و كشيد عميقي آه كرد ، دراز بيشتر را
.ميكند گريه دارد يكي.شو بيدار عزيزم ، آليوشا ، -
شدي؟ خيالاتي باز ميكند؟ گريه كي -
واي.گذاشته خانه در دم بچهاي كسي حتما..ميكند ناله كسي نميشنوي؟ كن ، گوش -
.كنم تحمل را صدا اين نميتوانم
رنگ به شب بيرون ، و بود باز كاملا پنجره.داد گوش و شد بلند آرنج دو روي آليوشا
صداي ملايم نسيم ليمو ، درختان آرام زمزمه و ياسمنها بوي با همراه.بود درآمده خاكستري
:ميگريد كودكي:است صدايي جور چه گفت فورا نميشد.ميآورد تختخواب سوي به را عجيبي
پايين از صدا:بود روشن چيز يك اما.نبود معلوم.ميزند ضجه يا ميخواند آواز لازاروس
زير نتهاي و بودند كار در هم با حنجره چند.نبود هم حنجره يك به مربوط و ميآمد پنجره
.ميدادند بيرون بم و
"!من عزيز ديوانه است ، گربه صداي اين باربارا ، ":گفت آليوشا
چيست؟ بم صداهاي اين پس.است غيرممكن گربه؟ -
.بله بده ، گوش درستهستيم ويلا يك در اينجا ما كه نكن فراموش.است اره صداي اين -
.بخوابي دوباره ميتواني حالا.باش آرام.است گربه صداي
خنكاي.كشيدند بالا گوشهايشان روي تا را پتو و كشيدند دراز دوباره آليوشا و باربارا
جمع را بدنها شوهر و زن.بود سرد اندكي هوا و ميكرد نفوذ اتاق درون به پنجره از صبح
!لعنتيها.بخوابيم نميگذارند".زد غلتي آليوشا بعد دقيقه پنج بستند ، را چشمها و كردند
".انداختهاند راه صدايي و سر عجيب
همراهي آن با قدرتمندي و جديد صداهاي ميرسيد ، اوج به گربهها آواز صداي كه لحظه آن در
قطعه مثلميشد بلندتر و بلندتر رفته رفته بود پنجره پاي در زمزمهاي قبلا آنچه و كرده
مقطع ميوهاي گربهها از بعضي.باشد همراه ترسناكي نتهاي با آن گرفتن اوج كه اپرايي
اين در.داشتند معين ريتم همه اما ميكشيدند ، را صدايشان ديگر برخي و ميدادند بيرون
و پيرترين حتما كه گربهها از يكي.ميدادند ادامه و ميكشيدند را نت يك بعضيها ميان
و زير گاه ميخواند ، نميمانست گربه صداي به كه غيرعادي صدايي با بود ، هوسبازترينشان
"!كررريو - توتوتو...و يا مي...و مييا":ميگفت بم كاملا گاه
از آليوشا.گفت چيزي زيرلب و زد غلتي باربارااست گربه صداي كه كرد تصور نميشد اصلا
و نيست محكمي سد پنجره اما.بست را پنجره و كرد ديوار و در نثار آبدار فحش چند پريد ، جا
.ميدهد عبور خود از را برق حتي و نور صدا ،
لعنتي گربههاي اين از امان.سركار بروم شوم بلند هشت ساعت مجبورم":زد فرياد آليوشا
چرا.شو ساكت ديگر تو زن ، !بخوابيم نميگذارند.انداختهاند راه به كه سروصدايي اين با
"!نيستند من گربههاي است؟ من تقصير مگر !ديگر كن بس !ميزني ضجه من زيرگوش جور اين
.كن پيش را آنها.عزيزم ميكنم خواهش -
فرا سپيدهدم.رفت پنجره طرف به محكم گامهاي با و پريد پايين تخت از داد ، فحشي شوهر
.ميرسيد
كه گنجشكها ، .ميشد محو صبحگاهي مه در كه ديد ستاره يك تنها و نگريست آسمان به آليوشا
به آليوشا.پريدند وحشتزده پنجره شدن باز صداي از ميكردند ، جيكجيك ليمو درخت روي
ميرفتند راه چمن روي آرام گرفته بالا را دمها كه ديد گربه ده باغ در.كرد نگاه پايين
دمرو تشت يك روي كه زيبا ، گربه ماده يك دور كرده قوز شترهاي مثل همگي.ميغريدند و
:است قويتر آنها در چيز چه فهميد نميشد.ميكردند هياهو و ميچرخيدند بود ، نشسته
ميخواستند اينكه يا بودند آمده عشق پي در.برتري احساس يا زيبا ، گربه ماده به عشق
ماده باغ نردههاي سوي آن.بود يكديگر به نسبت تحقير از حاكي حالتشان.كنند خودنمايي
.شود وارد ميخواست و ميماليد در به پوزه بچههايش همراه خوك
"!پيشت.شيطونا پيشت پيشت ، ":گفت بلند آليوشا
بود شادي مست نيز او.كرد سويش به نگاهي نيم گربه ماده تنها.نگذاشتند محل گربهها ولي
.نميداد اهميتي آليوشا به و
آب پارچ آن باربارا !شويد واصل درك به همگي اميدوارم.پيشت.شما بر لعنت !پيشت پيشت ، -
!شيطونا.ميپاشم آب رويشان.ببينم بده را
خم پايين به پنجره از كمر تا آليوشا.آورد حمام از را بزرگي پارچ و پريد جا از باربارا
.كرد خالي بيرون را پارچ آب و شد
كاري چنين ميتوانيد چطور !امروز جوانهاي !آقايان !آقايان":گفت سرش بالاي از صدايي
"!امروز جوانهاي از امان آآآه ، هان؟ !كنيد
گلدار نخي ربدوشامبر يك در را مردي شانههاي و كرد نگاه بالا به آليوشا.كشيد آهي صدا
موهاي با كوچك سري شانههايش وسط از.داشت لاغري انگشتهاي و خورده چروك دستهاي.ديد
را او تهديدآميزي شكل به انگشتهابود گذاشته كلاه شب يك رويش كه بود روييده خاكستري
چشمانش.برنميداشت گربهها از چشم و بود نشسته پنجره كنار پيرمرد.بود گرفته نشانه
.است باله نمايش يك تماشاي حال در گويي كه ميدرخشيد تمنا از چنان
.زد لبخند و پريد رنگش.ماند باز تعجب فرط از آليوشا دهان
"عاليجناب؟ است خوب حالتان":پرسيد ضعيفي صداي با
...شما كه گفت ميشود.جوان ميكنيد عمل طبيعت برخلاف داريد شمااست بد خيلي كار اين -
چطور !است خرابكاري يك اين !ميكنيد دخالت طبيعت كار در داريد شما بله...هوم
بايد آدم.جاندار و زنده.زندهاند موجودات اينها بله..هوم...اينها ميتوانيد؟
!حقارتي چه.بفهمد را اين
حاكي حالتي با و بازگشت تختخواب سوي به پا نوك با كشيد ، كنار پنجره از را خود آليوشا
.كرد حبس سينه در را نفساش و جمع را خود كنارش در باربارا.كشيد دراز تسليم از
!لعنتي.است گربه عاشق.نيست رويا و خواب.است خودش.بود..اين":كرد زمزمه آليوشا
"!نيست رئيس با همجواري از بدتر چيز هيچ
".اينجا بيا لطفا كجايي ، جوان":شنيد را پيرمرد صداي آليوشا بعد دقيقه يك
.نگريست پيرمرد به و رفت پنجره سوي به آليوشا
عجب.ميخرامد چطور كن نگاهش ميآيد؟ چطور نظرت به ميبيني؟ آنجا را سفيد گربه آن -
گربه.آمده سيبري از.كوچولو شيطون واسكامون ، !واسكا ميو ، ميو ، ببين ، را اين !رفتني راه
است بهتر.آنجا ببين را گربه ماده آن..هه هه..ميآيد دوري جاي از است ، نابي
!ميخرامد واسكا !رفتني راه چه.ميبيني حالا.است برنده هميشه من گربه.باشد خودش مواظب
تعريف به شروع پيرمرد.است زيبا فوقالعاده واسكا پوست من نظر به كه داد جواب آليوشا
را جزييات همه آفتاب طلوع تا كه شد صحبت غرق چنان.كرد او رفتار و اعمال و گربه زندگي
...ميليسيد را انگشتانش و لبها گربه از تقليد به.داد شرح تاب و آب با
.ميكرد بيرون سر از را مجدد خواب فكر بايد بنابراين
از را باربارا و شد آغاز ديگر بار گربهها آوازخواني شب نيمه از بعد يك ساعت بعد شب
در والا حضرت گربه باشد چه هر.كند بيرون را گربهها نميتواست آليوشا.پراند خواب
.دادند گوش گربهها كنسرت به صبح تا باربارا و آليوشا.بود ميانشان
8_ بيسو سرزمين به سفر
گچي مردان
غلامي احمد
سكوت سال بيست
.سبزيها باغچه به بعدميرسد گلها به
كيست؟ قدمگاه اينجا پدر -
...سكوت -
.بچيند سبزي تا باغچه توي ميزند زانو و ميكند پاك آستين با را پيشانياش عرق
هستيد؟ حراف روستاي اهل هم شما پدر -
سكوت -
بدون دهاني با فرتوت پيرزني.ميشود باز امامزاده بغل خانه كاهگلي ديوار از دريچهاي
:ميگويم ".نميزند حرف.كنيد ولش":ميزند فرياد دندان
مادر؟ چرا -
.دارد سكوت روزه -
چي؟ براي سكوت روزه -
!گرفت سكوت روزه زلزله از بعد -
...آمد زلزله كي -
.پيش سال بيست حدود -
چرا؟ -
!داد دست از را طايفهاش همه -
است؟ حراف هم اينجا -
...بود حراف -
.كجاست ده اون پس -
...اونجا بريد بزنيد حرف ميخواهيد ميزنند ، حرف فقط كرند هم مردمش.جديده حراف اون -
:ميگويد و ميبندد را در پيرزن.قدمگاه توي ميرود بعد ميگيرد وضو پيرمرد
...كارتان رد بريد -
دوباره ميترسيم اما.برگرديم آمده راه از ميخواهيم.ميكنيم نگاه يكديگر به سه هر
.كنيم پيدا را آسفالت جاده تا ميزنيم بيراه بهبيافتيم گير حراف روستاي توي
چوبي تخت دور تا دور صندلي ميز جاي به خانه قهوه توي.نشستهايم راه سر قهوهخانه توي
مينشينيم زيلو روي ماپوشاندهاند زيلو يا خرسك قاليچه با را آنها روي و گذاشتهاند
و پيمان.آوردهاند تازه را ديزيها.است كرده زرد را آن آبگوشت لكههاي جابهجا ، كه
.ميخورم سوپ مثل را آبگوشت من و هستند تريد خوردن حال در احسان
را خودش ميكشد ، بيرون روبهرو نيمكت زير از را خودش سختي با تنبل چله و چاق گربه يك
راديو.ندارد را موشي هيچ اشتهاي كه گربهاي.ميكشد جانانهاي خميازه و ميدهد كش
به كه است كسي كمتر اما ميزند حرف حرارت با گويندهميكند سياسي خبرهاي بر مروري
دنگ چهار ميبرد دهان توي را قاشق كه همانجور احسان ، برعكس.باشد داشته توجه راديو
:راديوست به حواسش
ميبندند؟ هي را روزنامه كي تا ميشه چي بالاخره استاد -
.ندارم خبر چيزها اين از من والله !استاد -
!اونايي از تو باشد چي هر !استاد -
كه اونا از يا ميكنند ، تعطيل را روزنامهها كه اونا از كدوما ، از يعني -
...ميشه تعطيل روزنامههاشون
:ميگويد و ميريزد سبزيها روي نمك.ميگذارد نان لاي را سبزيها پيمان
...شون دوتا هر از -
...خودشوني از تو باشه چي هر بالاخره ميگه راست -
...چكارهايد اينجا شما پس خوب -
:ميگويد آرام جويده را لقمهاش پيمان
!ميكند فرقي چه من براي ديگه يكي نباشي تو.باشم بايد عكاسم كه من -
چي؟ احسان -
...اومدم پيمان خاطر به هم من -
بياندازم نفاق بينشان بايد راي ، هم نفرهستند ، دو برنميآيم آنها پس از.ميكنم سكوت
:ميگويم
وفاداريش احسان...پيمان؟ ميگي چي تو چيزي يه كند روشنفكري ادعاي احسان خدائيش حالا -
.كرده ثابت را
و ماجرا و.بگيرند مرا حال بودند ، كرده تباني آنها ميدانستم.ميشود شوكه احسان
ميكنم نامردي دارم كه من برعكس.داشت شوخي باطني ولي بود جدي لحن با چه اگر حرفهايشان
...است نيشدار حرفهايم اما است شوخي لحنم و
احسان؟ نميگم درست -
.استاديد شما استاد ، نميدانم والله -
.ميكرد يك تيتر را كانون خبر راست و چپ كي نوروز روزنامه توي خدائيش -
...امااستاد -
اين در هم با كه ما بگويد ميخواهد كه ميدانم بگويد ، ميخواهد چه احسان كه ميدانم
:ميگويد موضع توي افتاده احسان.ديگر است نامردي نامردي ، اما.نداشتيم نظر اختلاف زمينه
.مهمه فرهنگي كار ميكند ، فرقي چه من براي -
...آقاي خبرهاي پيدرپي چاپ يعني فرهنگي كار اما دارم قبول را...آقاي من احسان ببين -
:ميگويد عصباني لحني با ولي شوخي با وسط ميپرد شده عصباني پيمان
گرفته؟ جلوتو كي...بكن داري عرضه هم تو -
.درميآورد سيگاري او.شده عصباني هم پيمان و كرده عقبنشيني احسان و.ميشوم موفق دارم
:ميگويم جايم ، سر برگردم بايدميگيرد بالا بيخودي كار و ميشود جدي دارد شوخي
.ميكنه حساب پيمان را ناهار پول -
كند ، ناز بيشتر ميخواهد اما شده آرام و دوستانه لحنم دوباره كه ميشود خوشحال پيمان
:ميگويد و ميشود بلند
...عمرا -
هم گربه.بيرون ميرود قهوهخانه در از پيمان.ميكند حساب را پول و ميرود جلو احسان
ميآيد ، جلو خرگوشي دندان دو همان با احسان.او پاي به ميمالد را خودش و ميرود دنبالش
:ميگويد و ميخندد
...ميكرديم شوخي داشتيم نگيري ، دل به استاد -
.بودي هماهنگ هم پيمان با ميدانم -
:ميگويد و زيرخنده ميزند
..استاد؟ فهميدي كجا از -
.نميشه اين از بهتر زندگي -
...استاد والله اي -
!موافقي سركار ، بذاريم پيمانو بيا -
...ندارد حرف -
دارد ادامه
كتاب ورقزدن و دوست با صحبت بودن يكسان
لغت
"سيسيل در مكالمه" كتاب به نگاهي
زند صاحبان سجاد
سيسيل در مكالمه
ويتوريني اليو
افسري منوچهر:ترجمه
زمان كتاب:ناشر
اول ، 1380 چاپ
رمان به كه چه آن امااست بيستم قرن بهترينهاي از يكي بيشك "سيسيل در مكالمه" رمان
به "ويتوريني" نگاه نوع بلكه نيست ، آن فرد به منحصر ساختار يا تكنيك ميبخشد ، تشخص
ديد زاويه.است زندگي از او روانكاوانه كالبدشكافي عبارتي به و انساني روابط و زندگي
از گذر با اما نميشود ، چيزدان همه كل داناي به تبديل گاه هيچ كه اين با ويتوريني ،
كه آنهايي همه.دارد انسانها دروني مناسبات تحليل در سعي واقعيت ، ظاهري پوسته
فيلمهاي فضاي حتما رمان اين خواندن با كردهاند ، مرور را سينما تاريخ فيلمهاي
در كه را نئورئاليستي نوع آن مخصوصا كرد ، خواهند مجسم خود ذهن در را نئورئاليست
.ميبينيم آنتونيوني فيلمهاي
آرزويي هيچگونه كه مردي است ، ملالانگيز برايش چيز همه و شده خسته زندگي از كه مردي
از نامهاي روزي ميداند ، يكي لغت كتاب ورقزدن با را معشوقهاش با كردن صحبت و ندارد
.ميكند دريافت پدرش
گذاشته تنها را راوي مادر و است كرده ازدواج زني با پدر ، كه است اين از حاكي متننامه
معتقد كه چرا ميداند ، مبرا اشتباهي گونه هر از را خود پدر.برود تفريحي سفر يك به تا
.ندارد او به احتياجي گونه هيچ راوي ، مادر است
جريان يكنواخت گونهاي به زندگي ;است داستاني موقعيتهاي معروفترين از يكي فوق موقعيت
.ميشود شروع داستان و ميكند خارج يكنواختي ، از را زندگي حادثه ، يك وقت آن دارد ،
(نمودار 1)
.اوست زندگي در غيرمعمول حادثه يك شروعكننده مادرش ، خانه يعني زادگاه ، به راوي سفر
به ذهني سفر نوعي است ، ديگر شهر به شهري از عيني و واقعي سفر يك كه آن عين در او سفر
كوتاهي تكروايتهاي موازي ، روايت دو اين مضاعف جذابيت.هست هم كودكي و خاطرهها دنياي
سوار وقتي راوي.ميسازند ما براي داستاني طرح از تازه خطهايي خود ، هم آنها كه است
هم با "باريتون" صداي با و ميكشند برگ سيگار كه ميشنود را مرد دو صداي ميشود ، قطار
مردي تصوير يعني تصوير ، اين.است سبيلو ديگري و ندارد سبيل آنها از يكيميزنند حرف
وقتي.ميشود تكرار رمان ديگر جاي چند داده ، بالا را كتاش يقه و ميكشد برگ سيگار كه
.ميبريم لذت ميكنيم ، كشف روايت در را تكرارها كه
سري با است تنومندي مرد آنها از يكي.نشستهاند راوي كنار قطار ، كوپه توي مرداني
.باز دل و دست بسيار است آدمي همچنين و زيباترند ديگري از يكي كه دارد دختر سه او.بيمو
.ميكند توصيف مرد آن مثل هم را بزرگ پدر مادر ، ميرود مادرش نزد خانه ، به راوي وقتي
شبيه كارهاي و سرگردانند سو ، آن و سو اين هم ، شبيه آدمهاي كه ميكنيم سفر دنيايي در ما
.ميدهند انجام هم به
مادر ، پدربزرگ از البته و پدر از و ميزنند حرف كودكي از ميرسد مادر خانه به راوي
.ميداند فرومايه و ذليل مردي را راوي پدر يعني شوهرش ، و ميكند بزرگي مرد را پدربزرگ
دنياي به است مرد ذهني سفر ادامهدهنده مادر ، حرفزدنهاي خانه ، و اتاق اجزاي تمام
.بچگياش
.ميبرد مختلف خانههاي به خود همراه را پسر ميدهد ، انجام تزريقات كار كه مادر بعد روز
دقيق شناخت يك نشاندهنده اما برسند ، نظر به ذهني و غيرواقعي شايد چه اگر صحنهها ، اين
.است معاصر خانوادههاي در زندگي عمق از
يك سمت به را راوي هم بار اين يكنواختي ، آن.ميرود سر حوصلهاش راوي خانه ، چند از بعد
(نمودار 2) و ميراند پيش جديد قصه
به.ميشود دوست گرد ، دوره فروشنده يك با او.ميشود نسبي توقف يك دچار اوليه روايت
بر كودكي دنياي از راوي.ميرسد پايان به روزه سه سفر.قضايا باقي و ميروند نوشگاه
شهري مدرن زندگي به.ميرسد بزرگسالي يكنواخت و ملالانگيز دنياي به دوباره و ميگردد
.است يكسان لغت كتاب زدن ورق و معشوقه با كردن صحبت كه جايي
|