
زمستاني مرد
گذشت ثالث اخوان مرگ از تابستان دوازده
مرزبان روزبه از عكس
چه اميدي؟ چه" بود نوشته و "اميد" گذاشته را خودش اسم:رفيعزاده شهرام هنر ، و ادب گروه
آن كند ، بلند را شعر پرچم ميخواست سوگند هم و لبخند هم بود دروغين كه روزگاري به "ايماني؟
هم مردمي شعر ميخواست و پسش بود گذاشته هم را مردم قيد.باشد بعضيها خوشايند كه شعري نه هم
حتي و - لبخند هر و سوگند هر است دروغين" اينكه شد دستگيرش چيز همه كه نكشيد طولي.بگويد
وقتي داد ، شعار جور چهار سه ميشود شب تا صبح يك از وقتي "..پيوند تشنه جفت آواز دلنشين
شاعر كه است معلوم كرسي ، به بنشانند را ژنرالها دل حرف تا خيابان توي ميافتند راه لمپنها
ما.بود زندان هنوز وقتها آن كه قزلقلعه و قصر ميفرستندش راست يك و ميكنند دستگير
تمثالها و مجسمهها صبح روز يك اينكه اما ديدهايم را چيزها خيلي و جنگ و انقلاب جوانترها
و شوخ چشمهاي همان با بود ديده هم را اينها او.نه را بالا ببرند ظهر و پايين بكشند را
شكست شكست ، ديدن يعني اين و.است بوده اواخر اين از كمپشتتر وقتها آن كه سبيلي احتمالا
"اميد" بود گذاشته را خودش اسم و بود ديده را اينهارشتهها همه شدن پنبه و ملت يك آرزوهاي
رگبار و" ژنرالها و اوباش اما آزادي به ما پدران عين بود كرده سلامباشد ما شكست شاعر كه
بودند كرده ملول را گوشش "آتش از زنجيري چنان - اعصاب بر شلاق دم به دم ميزد كه - مسلسلها
نيارد بر سر كسي - است گريبان در سرها - گفت پاسخ نميخواهند را سلامت" ;پرخراش را جانش و
نگه" آن در كه زمستاني ميرسد ، زمستان به جا همين از اميد و "را ياران ديدار و گفتن پاسخ كرد
به - يازي كسي سوي محبت دست گر و -.است لغزان و تاريك ره كه - نتواند ديد را پا پيش جز
و فاخر زبان با فردوسي نحيف شهري هم ".است سوزان سخت سرما كه ;بيرون بغل از دست آورد اكراه
.ما شكست شاعر ميشود مرداد 32 ، زمستان 28 از نجيبش نگاه
دارد قصهاي شكستي هر
پدرش.ميآيد دنيا به مشهد در سال 1307 برگزيد ، را اميد.م تخلص بعدها كه ثالث اخوان مهدي
فردوسي و شاهنامه با البته و حافظ و سعدي با كه جاست همين از و ميكند آشنا شعر با را او
جا همان سالگي نوزده تاقصيده و غزل بيشتر مينويسد هم شعر تحصيل حين در.ميشود آشنا
در عضويت با و مشهد از را سياسي فعاليت.ميكند چاپ محلي مطبوعات توي را شعرهايش ميماند ،
سال سه.ورامين ميآيد شدن معلم براي بعد و كرده شروع توده حزب جوانان سازمان ايالتي كميته
.روزنامه يك ادبي صفحه مسئول ميشود بعد سال يك و ميكند ازدواج "ايران" عمويش دختر با بعد
بوي و رنگ بيشتر كه شعرهايش ;ميكند منتشر سال 1330 همان در را شعرش ، مجموعه نخستين ارغنون ،
آشنا...و كسرايي سياوش ابتهاج ، هوشنگ شاملو ، احمد با كه سالهاست همين در.دارند قدمايي
.نيما با البته و ميشود
بر را حزبي فعاليت البته و روزنامهنگاري شاعري ، اتهام سه او فراميرسد مرداد وقتي 28
.ميشود زندان روانه و دستگير ديگران عين پس دارد پيشاني
حزبي فعاليت عدم تعهدنامه كردند ، امضا خيليها كه را تعهدنامهاي زندان در اخوان ميگويند
وقت هيچ پس آن از كه بود داده تعهد خودش به جا همان او بخواهيد را راستش اما نميكند امضا را
فعاليت اما داد ، ادامه را روزنامهنگاري و شعر ;كرد هم را كار همين اتفاقا و نپيوندد حزبي به
خيلي كه شعرهايي.ميكند منتشر را "زمستان" او كودتا از بعد سال سه.وقت هيچ را سياسي و حزبي
به بعدبيفتد زبانها سر بر اخوان نام تا ميشوند دست به دست و ميروند مردم ميان به زود
;ميدهد نشر را "شاهنامه آخر" بعد سال سه.آنجاست بعد كمي هم فروغ كه جايي ميرود فيلم گلستان
اخوان سال 1340 از.ميشود نمايان جا همين از كهن ايران به او علاقه نشانههاي نخستين و
چاپ به را "اوستا اين از" بعد سال چهار و ميكشاند هم راديو به را ادبياش فعاليتهاي
;ياس به مرثيه از و ميرسد فلسفي شكست نوعي به سياسي شكست از اخوان مجموعه اين با.ميرساند
و شاعر پرسش اين "نمناك؟ جاده روي غمناك آن است ميديده چه آه ، ;گاه پرسم خويش از هنوز"
دوباره سال 1344است هدايت با اخوان همداستاني و همدلي دليل هدايت صادق براي شعري نگاشتن
نا ديگران كه عشقي ميكشد ، عشق از را حبس اين ما شكست شاعر ميبيند ، خودش در را اخوان زندان
شب وقت آن كجا ، ميرفتي تو نميدانم - !خوب خوابي ، چه";نه شاعر اما ميخوانند هنگامش به
كجا ، از شد ، يكي هم با ما راه كي از و - بوديم؟ آشنا كي از كه نميدانم هم را اين و - آيا؟
تو خواب چرا آخر بگو - !بود خوابي چه...مهربانيمان و سرگرفت ، گفتوگومان كي از و - زن؟ اي
مينويسد شعر است ، آبادان در سالي هشت.ميرود و ميگذارد را تهران بعد "زن؟ اي ديدم ، چرا را
بايد اما:ميگويد زندگي" ،"زندان در پاييز ، كوچك حياط در"دارد همكاري آنجا تلويزيون با و
سال اين در وقتي.شاعرند جان حاصل سال 1353 تا "كبود و عاشقانهها" و "سرد اما دوزخ" ،"زيست
براي پيشتر سال بيست او.ميشود شليك اميد به خلاص تير ميشود غرق كرج رودخانه در جوانش دختر
نور حصار بشكن - را هوا پاك پرده هم از بشكاف - خويش كوچك دستهاي با" ;بود نوشته اش"لاله"
اين از بعد."را فضا سرتاسر كرده پر - من كاشانه در و بيبام خلوت در - امروز كه را سردي
راه از انقلاب تا نميكند منتشر مجموعهاي هيچ سالها تا.برنميگردد آبادان به اخوان ديگر
تا ميكند منتشر پس اين از را گفتارهايش و مقالات از مجموعههايي و "سرد اما دوزخ".برسد
."دارم دوست بر و بوم كهن اي را تو" به ميرسد
را دردمندش و عاشق جان و اخوان بايد كه تختي تخت ، آن و مهر بيمارستان از قبل ماهي شش پنج
عالمي خدايي ، خود براي شادي چون نيز غم -.كم چيزي و هيچيم عالم از" ;مينويسد كند ، تمام
مثل عاشق ، مثل و - هستيم هم تيره سايههاي دوستدار ما - غم شادي ، مثل باشد زنده پس - دارد
شهريور چهارم ;است اميد پايان جا اين."كم چيزي و هيچيم اما - شبنم و شعله نماز اهل - پروانه
خودش اسم اخوان.فردوسي ايرانيها ، ما غرور شاعر گور كنار ميگيرد آرام گوري در جسمش.1369
.باشد ما شكست شاعر كه ،"اميد" بود گذاشته را
گريبانچاك لولي
هم توقعي و نميدهد مردم به چيزي خوب شعر" ;گفته جايي سي سالهاي همان در وقت يك اخوان
به هرچه.داشتن و دادن اميد از است درستتر و نجيبتر كردن و بودن نوميد.باشند داشته نبايد
وقتها آن كه بعضيها ".باشي بايد كه هستي تو شعر در و شدهاي دور خودت از بشوي نزديك مردم
با و شعرهايش در را جوابشان اخوان و چه؟ يعني كه بودند گرفته ايراد ميكردند مردم مردم ،
.مينويسد مايه همين در جملهاي كورش بوف پيشاني بر هم هدايت كه است عجيب.بود داده شعرهايش
به او عشق در ريشه هدايت جمله آن خطاب.است ممنوع ايران در كور بوف نشر و چاپ بود نوشته
و ميداد آزار را آدمي كه داشت پوسيدهاي عرف و فاسد ، مناسبات و رجالهها از نفرتش و ايران
صادقخان درخواست به لابد هم هنوز كور بوف ;است همانندي اين تاريخي سرنوشت عجيبتر و ميدهد
از است درست و نجيبتر كردن و بودن نوميد" كه اخوان جمله آن هم هنوز و نميشود ، چاپ ايران در
صادق ديگران با و خودش با اخوان.باشد مدعيان صداقتسنجي معيار ميتواند "داشتن و دادن اميد
سوسياليسم خيال جوان حزب يك و ميكرد نشر را بيتعبير روياهاي رمانتيسيسم كه روزگاري به ;بود
نيارد بر سر كسي" كابوس تا بود كرده جمع را نيرويش استبداد ميداد ، شكل ما جمعي خاطره در را
و نجيبتر را كردن و بودن نوميد حق به اخوان كند ، تعبير "را ياران ديدار و گفتن پاسخ كرد
او كه است همين براي.كردهاي حفظ را صداقت لااقل صورت اين در كه چرا ميدانست درستتر
و رفته ياد از قصههاي راوي" و را "نفرت و نفرين و خشم و حسرت" بسرايد ، را خودش ميخواهد
و رويايي دهه كه هم كودتا از پيش حتي او است ، باور دير اخوان.باشد "رفته برباد آرزوهاي
گرد - نيامد يار كه دلا ديدي" ;بود نوشته ميگفتند ، آينده و اميد از همه و بود ما روياهاي
به بازگشت پيشنهادش.بود جامعهشناسياش و تاريخداني از نشانهاي اين و ،"نيامد سوار و آمد
براي عدهاي كه ميزد را حرف اين زماني او كه باشد يادمان و بود پدري خانه و طبيعي ثروت سوي
.ميتاختند بود ، خواستشان كه هركس و هرجا به و بيرق بودند كرده را كهن ايران ظواهر مردم فريب
گريبان در سر گاه و گاهي ، ميشود بلندتر صدايش و بيشتر بغضش نميخواند ، را اميد حرف كسي وقتي
ميبينند ديگران آنچه با ميبيند سالها همان در اخوان آنچه.ميبرد پناه عشق به غمگنانه و
خشم با معترض و غمين اخوانرمانتيك برخي و ميكنند نگاه قضيه به حماسي برخي ;داشت فرق
هميشه و هنوز تا را تابستان در زمستان سرماي كه جاني ميدهد ، تازهاي جان كلمات به فروخورده
كاروانم ، اين خوان چاووشي اكنون من" ;بگيرد نام كاروان خوان چاووشي اخوان تا است داده امتداد
كاروان امروز ، درخور و امروز بهزيستي كاروان آزادگي ، و آزادي و رادي و شرف و بيداري كاروان
و حاجات اقتضاي به روز هر كه زندگي براي بنيادي آدمي خرد و ذوق و انديشه جاودانگي و ابديت
و فرسودگيها و كهنگيها و ميزند جوانه.ميرويد نو از ميشود ، نو زيستن نيازهاي
است سودمند و لازم و درخور آنچه جايش به و ميكند دور و ميزدايد خود از را ناهنجاريها
".است چنين نيشابور افتخار عالم ، تاريخ مرد پيروزمندترين پيغام چون ميآرايد و مينمايد
ديد قديم شيوههاي به دلبستگي همه با داشت گفتن براي حرف همه اين وقتي كاروان خوان چاووشي
نميشود گفته ميآيد ، كوتاه ميآيد ، كم ميماند ، زمين روي شيوهها آن در حرفها از مقدار يك
.زبان و فضا ميدهد چيز دو اخوان به نيما.ميشود آشنا شعرش و نيما با او حين همين در درست و
خاص زبان ميشود آشنا شعرش و نيما با وقتي بلكه نداشته ، را خودش خاص زبان اخوان اينكه نه
است ميراثي و خراسان او موطن يادگار اخوان استحكام و فخامت وگرنه ميگيرد شكل شعر در اخوان
لحظه بنده من" ;دارد را خودش نگاه نو شعر ديگر شاخههاي سر برخلاف اخوان.بود رسيده او به كه
خيلي لحظات آن مگرلحظهام از پر لحظاتم ، عاشق من.كرده تسخير مرا كه زماني آن ;دم آن.هستم
يا آدم باشد خواب در مگر.كنم خودم از را لحظهها آن نتوانم من كه باشند مرگاندود و خالي
تسليم من بنابراين.حالتش از باشد پر كه است لحظه صورتي در من براي لحظه هر اين ، از غير.مرگ
و خشم يا.است تاملي كن فرض.ميتراود و است جاري من در و ميگذرد من بر كه هستم احوالي آن
وقت آن.ميكند بيتابي به وادار مرا باشد بيشتر ظرفيتم از اگر لحظه.هست كه چيز هر يا خروشي
افتاده ، خوابم روي كه كابوسي مثل كرده تسخير مرا كه چيزي آن شر از را خودم ميتوانم كه است
اين با مياندازد خيام او همولايتي جز كسي چه ياد را آدم حرفها اين "كنم آزاد.كنم راحت
بر او تاكيد است ، زده يوش به خراسان از نقبي اخوان كه پذيرفت را معروف جمله آن بايد حساب
بيشتر جمله آن به را ما يقين ميتواند "است شعر جسماني _ روحاني پيكره و همزاد" وزن اينكه
و آشنايي دليل به اتفاقا و ميگيرد را نيما و نو شعر جانب نو ، و كهنه ميان جنگ در اخوان.كند
لقاي و عطا بدايع و بدعتها" با او دارد جدال اين در استراتژيك نقشي قدمايي شعر بر تسلطش
ترويج و تثبيت در نو شعر از كامل نمونههايي با البته و گفتارهايش و مقالهها و "يوشيج نيما
.است داشته بسزايي نقش نو شعر
شعر با بعد و نيما با بعد شدند ، آشنا غرب شعر با اول كه نيما ، شاگردان ديگر برخلاف او
فرصت و شد آشنا نيما با بعد بود ، آشنا كلاسيك شعر با كه كرد شروع وقتي را كارش ما ، كلاسيك
در دارد پررنگ نقشي هم خواستش و علاقه البته و باشد دمخور جهان شعر با كه نداشت هم زيادي
از بايد بگويم بنده كه درنميآيد جور كردن هدف تعيين و برنامهريزي با شعر" ;ميدان اين
ملي انسان درباره اين از قبل.بگويم شعر جهاني انسان درباره بعد به شش و چهل فروردينماه
صادق خودش ذهن واردات به بايد آدم..باشد جاري بايد انسان.است فريب نوعي اين...ميگفتم
او.چرا ايراني اما نيست جهاني اخوان "نيستم جهاني آدم متاسفانه بنده بله.همين.باشد
زمستانهاي در او كهنسالي ، سدر شاخه ، ميباريد ، حتي مهتاب از لعنت كه است شبهايي به متعلق
بود گذاشته را اسمش.نجيبي و بزرگ پاك ، تو ، پاكي ;بود پاكي و صداقت نجابت ، ستاينده سخت و سرد
.ماباشد شكست شاعر كه اميد ،
ادبي يادداشت
...يادها كشتزار در فراموشي داس
غلامي احمد
تلخي توصيف در است سرد مرده خاك ميگويند كه اين.ميكنيم فراموش يا ميشويم فراموش يا
ترس ترسها ، همه كنار در.است فراموشي ترس از دارند جاودانگي دغدغه آدمها اگر.است فراموشي
:است فراموشي از گريز براي يكديگر به نفر دو دلباختگي شايد.ترسهاست بالاترين شدن فراموش از
اگر":ميشود شنيده مكرر عاشقانه رابطههاي در سوال اين.احساس يك ابدي ثبت يعني عشق ، تجلي
ما از يادي ميخواهد دلمان هستيم غايب ما جمعهايي در وقتي "ميكني؟ فراموش مرا بميرم من
:نكنند فراموشمان يعني كنند ،
باشد رفته ياد از كه اسيري بر واي اي
باشد رفته صياد باشد ، مانده دام در
اين از فرار براي آدمي.ميكنيم فراموش را چيز همه كه ميآورد سرما به بلايي زمانه اما
دراماتيك وقايع ما چون" است روشن كاملا آن دليل.ميآورد رو ادبيات و هنر به فراموشي
ساختاري و بيافتد اتفاقي ما خطي و روزمره زندگي در اگر ".نميكنيم فراموش را زندگيمان
در كسي ما نزديكان از اگر.ميكنيم فراموش دير يا نميكنيم فراموش را آن باشد داشته دراماتيك
مرده "دراماتيك" حادثهاي در كه كسي تا ميشود فراموش زودتر بميرد ، بيمارستان در سالگي سن 80
رنجهايش ، و دردها" نشود فراموش آدمي تا ميكنند خلق "دراماتيكي" دنياي هنر و ادبيات.است
كه ميماند بخشهايي هم تاريخ مورد دربماند تاريخ.بماند آدميت تا "ناكاميهايش و عشقها
ميگيرد ، قرار خيال تصرف و دخل مورد ديگر بخشهاي از بيشتر بخشها آن البته.است دراماتيك
آمريكا مردم":ميگويد گورويدال.است ماندگارتر اما ميشود كاسته آن تاريخي ارزش از اگرچه
هنرمندان با ويژگيها برخي در سياستمداران "نميكنند فراموش را جنگ زمان جمهورهاي رئيس
قدرت آنان.است سياستمداران دغدغه هم مردم ذهن در جاودانگي و ماندگاري نشدن ، فراموش ;يكسانند
آنان ميشود ، بيافتدديده سياسي آدمهاي خصوصي حريم پرده اگر.شوند جاودانه كه ميخواهند را
تشنه همه از مهمتر و تشويقاند كمي حتي و تمجيد كمي محبت ، كمي تشنه ديگر آدمهاي چون نيز
و ميكند افسرده سياسيرا زندانيان چه آن"...نميكنيم فراموشتان":بگوييد آنان به كه اين
و كردهاند فراموش را آنان كه كردهاند مبارزه مردمي براي كنند احساس كه است اين ميشكند يا
مذهبي ايماني كه سياسي زندانيهاي كه است اينرو از و ميشوند فراموش آنان گاه متاسفانه
"دراماتيكي" رويدادهاي كه نميشوند فراموش سياستمداراني.ميشكنند ديرتر يا نميشكنند دارند
برابر در است ، بزرگتر و بزرگ چه هرداشتهاند دراماتيكي زندگي يا نهادهاند سر پشت را
و هنر نميشود ، ناپيدا و گم فراموشي غبار در چه آن اما.است كوچكتر و كوچك فراموشي غبار
را ادبيات و هنر جهان زندگيمان ، وقايع و خودمان از نشويم فراموش كه اين براي مااست ادبيات
.بمانيم جاودانه تا نكند درو را ما يادهاي كشتزار فراموشي داس كه اين براي ميكنيم ، خلق
طبيعت تا ميهن از
است كشورمان معاصر شاعر ،(متولد 1310) آتشي منوچهر شعر مجموعه واپسين "خزر و خليج"
شعر مولفههاي تا داريم آن قصد ذيلا.شد كتاب بازار روانه نگاه ، انتشارات موسسه سوي از چنديپيش كه
مولفهها اين كه است يادآوري به لازم.گذاريم بررسي و نقد بوته به را مجموعه اين در آتشي
و بررسي و نقد اعتبار ، يك به و ميشوند مشاهده نيز آتشي شعر پيشين مجموعههاي ديگر در كمابيش
و كوتاه چند هر سالها ، اين در آتشي شعر ماحصل و مجموع بررسي و نقد مجموعه اين بر ما تاكيد
.است اجمال به
به قريب اكثريت اساسي و اصلي شاخصهاي از يكي بايد را "طبيعتگرايي" شايد:طبيعتگرايي (1)
مجموعه نخستين از كه شعر به آتشي رويكرد از وجه اين.دانست سالها اين طي آتشي اشعار اتفاق
اين بارز نمود اما.است داشته ادامه امروز به تا كمابيش شد ، آغاز "ديگر آهنگ" يعني او شعر
هر از پيش كه است لازم البته.هستيم شاهد كرات به نيز "خزر و خليج" مجموعه در را طبيعتگرايي
بردهام ، كار به اينجا در من كه "طبيعتگرايي" اصطلاح كه باشيم داشته توجه نكته اين به چيز
.نيست ما اذهان در شده شناخته معروف ناتوراليسم همان يا "طبيعتگرايي" مكتب معناي به
به نگرش و آن عناصر و اجزا ،"طبيعت" به شاعر رويكرد مفهوم به اينجا در "طبيعتگرايي" بلكه
و تاثيرگذار و معلولي و علي روابط در كنكاش از فارغ و (General) كلي نگاه دريك طبيعت اين
"سيراف _ بازارگان" جاده بلند شعر در هم.است طبيعي و اجتماعي زشتيهاي از سلسله يك بازتاب
طبيعتگرايانه رويكرد اين شاهد ما شده گرفته نظر در مجموعه اين در مجزايي بخش عنوان به كه
آميزش واسطه به نيز اشعار اين دوي هر آغاز."خزر و خليج" شعر متن خود در هم و هستيم ، آتشي
توجه و نگاه شامل طبيعتگرايي اين حتي.مييابد ادامه و ميگيرد جان طبيعت با شاعر معنوي
جزئيات اين بيان در آتشي كه ميرسد نظر به اينگونه.ميشود نيز حيوانات و حشرات به دقيق
.باشد پذيرفته تاثير طبيعي جزئيات به او نگاه و شيليايي پرآوازه شاعر "نرودا پابلو" از طبيعي
منظور.است بوده او ذاتي "بوميگرايي" امروز ، به تا آتشي اشعار ديگر تم:بوميگرايي (2)
مجموعههاي در كه است زادگاه اين عناصر و زادگاهش به آتشي دقيق توجه "بوميگرايي" از ما اصلي
يعني شاعر زادگاه به نوستالژيك نگاه نوعي با "بوميگرايي" اين.بود شده تكرار نيز پيشين
از جدايي در است ، شده دور خود حقيقي بوم و زاد از كه شاعر.ميگردد باز دشتستان تاريخي منطقه
و ميدهد سر شعرش واژهواژه در را خويش اصلي موطن از جدايي فرياد كه است بوم و زاد همين
در بودن زميني اين.ميكند بازگو ما براي آن زميني نوع در منتها "ني حكايت" چونان را حكايتي
شد يادآور بايد سپس و ميگردد باز شاعر "طبيعتگرايي" يعني پيشين ، فاكتور همان به نخست ، وهله
موضوع ، اين البته كه است ، ني معنوي حكايت با آن تقابل حكايت ، اين بودن زميني از ما منظور كه
آتشي كار تمايز وجه امااست بوده ما معاصر شاعران اتفاق به قريب اكثريت شعري ويژگيهاي از
اين آتشي اما ميگويند ، سخن تنهايي و انسان فرياد از آنان كه است آن در معاصر شاعران ديگر با
كه خود دروني فرياد با _ كرد خواهيم بررسي را آن مجموعه همين در بعدا كه _ را انسان فرياد
ما ، معاصر شاعران ديگر ، عبارت بهميكند يكي و ميدهد پيوند ميباشد ، خويش زادگاه از جدايي
رهايي تا آزادي ، و عشق از انساني ، مفاهيم همه تا داشتهاند تلاش همواره آتشي ، خود تا نيما از
.بدهند آنها به جهاني اين شكل و كرده جدا آن معنوي جنبه از را...و برابري و
بيوقفه كار طول تمام در آتشي شعر شاخصههاي مهمترين از بومي ، عناصر كه گفت بايد پايان در
پيوند آتشي زادگاه مردمان عاميانه و بومي باورهاي با هم گاهي بومي عناصر اين.است بوده او
موج اشعارش سراسر در شاعر بوميگرايي احساس كه گونهاي به دارد ، تنگاتنگي ارتباط و خورده
اشعار هميشگي ويژگيهاي از يكي محلي ، و بومي واژگان و اصلاحات از بهرهگيري همچنينميزند
تصنعي روي هيچ به آتشي "بوميگرايي" كه ، نكته اين يادآوري با است ، بوده امروز به تا آتشي
ادعاو اين نمايانگر شعرهايش كه چرا.شدهاند يكي و خورده پيوند او خون و گوشت با و نيست
.هستند موجوديت اين بازتاب
علاقه و عشق ميشود ، ديده "خزر و خليج" مجموعه اشعار در كه ديگري بارز وجه:ميهنگرايي (3)
و تنگاتنگ رابطه در نيز _ ميهنگرايي _ فاكتور اين.است ايران ميهنش به آتشي بيپايان
و شرح از تازه كه شاعر.ميگيرد قرار شاعر "بوميگرايي" يعني پيشين ، فاكتور با سلسلهواري
ميهنش به خود علاقه و عشق بالاتر ، و عامتر نگاهي در است ، آمده در به خويش مادري سرزمين وصف
در كه باشيم داشته توجه بايد نيز نكته اين به كه چند هر.ميبخشد تجسم اشعارش در را ايران
از خبري ديگر ميشود ، گسترده و ميرود فراتر شاعر ديد چون طبيعي ، طور به فاكتور ، اين
ظرفيتي چنين شعر ظرف اصولا كه چرا نيست ، ميهنش طبيعت عناصر و اجزا ريزترين به آتشي جزيينگري
.ندارد را
از نفرت همان كه ميكند ، پا و دست خود براي (Conflict) تعارضي ميهنگرايي اين ديگر سوي از
اين بلند شعر دو هر.است كرده حمله زمين ايران به زماني كه است مهاجمي و بيگانه قوم هر
نام خود حتي وبرخوردارند انكار غيرقابل ويژگي اين از (خزر و خليج _ بازارگان جاده) مجموعه
جاي جاي در.معناست همين به ناظر و ميگيرد قرار رديف همين در نيز _ خزر و خليج _ مجموعه اين
شاعر كلام لحن گاهي كه جايي تا.ديد ميتوان آشكار و پنهان را ملموس عناصر اين حضور شعر اين
:ميسرايد اينگونه و ميشود تند
چرخ زير در -را چنگيز و مغيره و اسكندر -دور و نزديك -روزگاري و روز كه -نداريم شك هيچ و"
(ص 38 سيراف ، _ بازارگان جاده) ".كرد خواهيم -همرنگ -ساساني جاده سنگفرش با -هامان گاري
"شاهانه" اسطورههاي به او مكرر اشارههاي ميتوان آتشي ، شعر در مولفه اين تثبيت براي
نشات آتشي "ميهنگرايي" همين از كه شد ، يادآور و كرد اضافه نيز را ملي قهرمانان و فردوسي
.است گرفته
تاريخي "ارتجاع" يا "واپسگرايي" معناي به اينجا در "گذشتهگرايي":تاريخي گذشتهگرايي (4)
يعني پيشين ، عامل با ارتباط در يكسو از گذشتهگرايي نوع اين.نميباشد است ، مذموم شديدا كه
گذشته با ارتباط و پيوند گستردهتر ، نگاهي با ديگر سوي از و ميگيرد قرار شاعر "ميهنگرايي"
بازگشت اين "سيراف _ بازارگان جاده" يعني نخست بلند شعر در.ميجويد شعر خود معنوي ذات در را
در":ميگويد چنين اينباره در خود آتشي.ميشود برگشت و رفت زماني توالي صورت به گذشته به
".هست هم امروز و گذشته.هست هم "ديگر" ابعاد و جوانب عمق در بلكه سطح ، در نه نگاه شعر ، اين
استعانت آتشي خود سخن به نيز اولي نكته اثبات براي.بود دومي نكته با ارتباط در سخن اين
هند تا فارس خليج امتداد و ساساني جاده خطش يك كه دارد صليبي شكلي (شعر درون) شعر":ميجويم
بالا از كه تاريخي تاراجهاي شمشير.شمشير ديگرش خط و (ابريشم جاده با توازي نوعي القاء) است
به ميشود ، شروع امروز از نخست چيز همه شعر ، اين در.است ميآمده فرود راه طاقه بر پايين يا
اين سرايش از خود نخستين هدف و قصد شاعر ، ديگر سوي از ".برميگردد امروز به و ميرود گذشته
يا بازارگان جاده":مضمون اين با ميداند ، تاريخي گذشته به نگاهي خود ، خودي به را منظومه
ويرانههاي ديدن" را خود سرايش انگيزه و ".است گذشته به تاريخي نگرش حاصل نيز سرود _ سيراف
ميان به سخن "ساساني جاده" از و ميكند ، اعلام "كنوني ظاهري بندر نزديكي در سيراف ، بندر
به ميگذشته ، گاز كنوني پالايشگاه كنار از ميآمده ، پارس ، كهن پايتخت استخر ، " از كه ميآورد
".است مييافته ادامه سيراف تا امروزي ، جاده موازات
همين مجموعه اين در آتشي شعر مولفههاي مهمترين از:كليگرايي و جزيينگاري (5)
نيز آتشي منوچهر شعر مجموعههاي ديگر در را رويكرد اين ديگر سوي از.اوست "جزيينگاري"
اين.ميكند برقرار ارتباط شاعر طبيعتگرايانه رويكرد با نيز مولفه اين.ديد ميتوان
را خودش هويت تا ميجويد ، بسيار بهره طبيعت از شد ، گفته كه طور همان آتشي ، شعر در جزيينگاري
به جستوجوگر و دقيق نگاهي يعني ،"جزيي نگاه".كند تثبيت آتشي شعر عناصر از يكي عنوان به
همين به درست ونيايند چشم به نخست نگاه در است ممكن كه آنهايي حتي طبيعت ، عناصر ريزترين
تضاد و تعارض در شاعر تاريخگرايانه رويكرد با رويكرد اين آتشي ، اشعار مجموعه در كه است دليل
نگرش برخلاف درست كليگراست ، نگرش يك شاعر ، تاريخي نگرش كه چرا.ميگيرد قرار
.ميباشد "جزييگرا" كه طبيعتگرايانهاش
نويسنده غياب در
ساراماگو خوزه نوشته "ناشناخته جزيره افسانه" چاپ بهانه به
مالكيت شكل بهترين شايد
ارژنگ رضا
1.است وجود درباره تفكري رمان" ميگويد "كوندرا ميلان"
:ميگويد رمان تعريف در "كوندرا" كتاب همان از ديگر جايي در
قلمرو مهم مضمون چند ،(شخصيتها) تجربي منهاي خلال از نويسنده ، آن در كه نثر شگرف شكل"
2.ميكند بررسي انتها تا را وجود
وزن و طول و عرض و ميگذارند دمدست ترازو و متر كه رايج عرف برخلاف دارم دوست حساب اين با
كنار رمان ، ميشود داشت ، اضافهتر چارك چند يا بود بيشتر ذرع نيم اگر كه ميسنجند را نوشته
چرا.است رمان يك "ناشناخته جزيره افسانه" يعني (ماگو سارا) صفحهاي (57) كار بگويم و بگذارم
اگر كه بهمان وزنش و باشد فلان حجمش كه نيست نوشته از شكلي "رمان" نيز نگارنده نظر از كه
!داشتند درخور رتبهاي وزني ، لحاظ به وطني آثار برخي بود ، اينگونه
در كه است غواصي رماننويس ميان اين در و است وجود مكاشفه نوعي رمان نيز نگارنده زغم به
بيشتر آورد ، ارمغان به نابتري "مرواريد" آنكه اميد عميقتر چه هر و ميكند غوص ناخودآگاه
.ميخوانيم هم با را "ناشناخته جزيره افسانه" ماجراي خلاصه.است
را پادشاه شخص بايد اينكه ميكند ، مطرح را ويژهاي درخواست پادشاه دربار از مصرانه مردي"
او ميبيند ، را او پادشاه سرانجام.نميرود كنار قصر در جلوي از صورت اين غير در و ببيند
.بيابد را ناشناختهاي جزيره تا نيست بيش كشتي يا قايق واقع در كه ميكند مطرح را درخواستي
مسئول كه زني كند ، كم سر از را او شر سمج مرد به كشتي دادن با كه ميكند قبول سرانجام پادشاه
.ميشود راهي مرد با ميكرده ، كار پادشاه قصر در سالها و است بوده قصر ورودي در
درباريان از كس هيچ چند هر بيابد ، را ناشناخته جزيره تا ميشود داده مرد به كشتي آخر سر
ميشوند دريا راهي زن و مرد سرانجام باشد ، مانده باقي ناشناختهاي جزيره هنوز كه ندارد باور
مرد كه است ناشناختهاي جزيره همان درياست ، راهي كه كشتي در آنها توسط عشق كشف مييابيم در و
"!است ميگفته سخن آن از
به "ساراماگو" روايت با كه باشد ، تمثيلي قصه يك ميتواند نوعي به "ناشناخته جزيره افسانه"
.ماجراست نقل بهانه واقع در عشق پيرامون كنكاشي و مكاشفه.است شده تبديل كوتاه بسيار رمان يك
همه ميشود نقل كه داستاني ميگردد ، يافت وفور به خودمان كهن ادبيات در كه روايت شكل اين در
است چيزي داستان ظاهري شكل دارد ، مختلفي لايههاي قصه اينگونه در روايت واقع در نيست ، ماجرا
داستانهايي.باشد سرآمد داستانها اينگونه نقل در شايد "مولوي" و ديگر چيزي ماجرا اصل و
به باد از پشه خواستن داد" ،"خران آخور و بچه آهو" ،"مهمانكش مسجد" ،"بازرگان و طوطي" چون
...و "سليمان حضرت
اينگونه در ژرفتر ، و عميقتر معنايي به اشاره بطن در و دارند روايتي ظاهر در همه
در داستان جوهر و اصل واقع در و ماجراست فرع و پوسته ميشود ، نقل آنچه تمثيلي حكايتهاي
.دارد جريان اثر پنهاني لايههاي
با ملل مفهوم به شرق كه جغرافيايي شرق نه _ شرق ادبيات در ديرين سابقهاي كه رويكرد اين
لاتين آمريكاي و اروپا فعلي داستاني ادبيات در جرياني به اكنون دارد ، _ !كهنتر ادبي سابقه
جريان در رويكردي چنين مبدعين از يكي عنوان به را كوئيلو پائولو ما خوانندگان است ، شده مبدل
ميشناسيم ، پستمدرن ادبيات تعريف از كه مولفههايي با ميشناسند ، امروز داستاني ادبيات
شكل شايد روز ، داستاني ادبيات در نو بنايي ايجاد قصد به كهن ادبيات از گرفتن وام اينگونه
واقع در و ميرسد نظر به غني بسيار كه گنجينهاي دهد ، دست به پستمدرن ادبيات از اصيلتري
.است برگزيده را روايتي الگوي چنين "ساراماگو"
كاري چنين واقع در.يازد دست اثر موي به مو تفسير به تا ندارد ، را آن جسارت و قصد نگارنده
به مقال اين در ميداند لازم وجود اين با بيشتر ، نه و دانسته اثر از خود فهم بيان نوعي به را
.باشد داشته اشاراتي "ناشناخته جزيره افسانه" از خويش شخصي برداشتهاي از تعدادي
ميتوان را ناشناس مرد و بيايند حساب به برتر جهان از تمثيلي شايد نوعي به خانهاش و پادشاه
است كنجكاو و پرسشگر است ، جستوجو و طلب در همواره كه آورد حساب به ناخودآگاه ضمير از بخش آن
.مييابد دست ميخواهد ، آنچه به پيگيري و سماجت با و
حيات و زندگي تمثيل ميتواند است ، آمده ناخودآگاه از مختلف تعابير در كه آنچنان دريا و آب
انسان روحي مكاشفه نوعي به شايد "ناشناخته جزيره افسانه" واقع در وصف اين با و آيد شمار به
.گردد تلقي ناخودآگاه ناشناخته بخشهاي به يافتن دست براي
يكي گويي كند ، تداعي را ديگري تمثيلي موقعيت ميتواند هم پادشاه قصر دربان زن اوصاف ، اين با
.است مردانه و زنانه روان ميان پيوند آن در سير و ناخودآگاه حريم به يافتن راه راههاي از
رمزگشايي به تا دارد را آن توان نه و ميخواهد نه نگارنده شد ، اشاره پيشتر كه گونه همان
نوعي و احتمال يك تنها شد اشاره آنها به كه مسائلي.بپردازد "ناشناخته جزيره افسانه" داستان
.نيست اثر نويسنده نظر الزاما كه است رمان از بخشهايي به نگاه
و عمق _ رمان اينجا در _ هنري اثر يك به آنچه كه است باور اين بر نگارنده وجود اين با
ژوزه" و است خود پيرامون و خود به نو نگرشي يافتن و كشف لذت امكان ايجاد ميدهد ، ماندگاري
.است يافته دست مهم اين به خواندهايم او از كه آثاري در "ساراماگو
:پينوشت
ص 160 _ گفتار نشر _ همايونپور پرويز _ كوندرا ميلان _ رمان هنر _1
ص 254 _ همان _2
منتقد نگاه
خواندن براي حرفهايي
آزرم محمد
شرايط در بارها و بارها قوي ، احتمال به را جمله اين ".ندارند گفتن براي حرفي شعرها اين"
همان و ;بودهاند شعر گفتمانهاي از يكي مخاطب يك هر كه شنيدهايم افرادي زبان از و مختلف
بيرون وجه هيچ به و است گفتمان همان از بخشي و جزيي شعري ، گفتمان هر مخاطب ميدانيم ، كه طور
و پويا و متغير فضايي نامشخص و فرار سيال ، مرزهاي حدود ، اين اگر حتي.ندارد قرار آن حدود از
صورت به را آن وجوه از برخي كه باشد متفاوت شعرهاي گفتمان فضاي مثل گسترش حال در هميشه
مخاطبان از كه هنگامي شعر گفتمان هر ;است روشن كاملا مسئله اين دليل.دادهايم توضيح فشرده ، تاكنون
.ميكند تعيين را شعر دريافت و درك براي لازم دانستگيهاي حداقل حقيقت در ميزند ، حرف خود
.نميگيرد قرار خواندن شرايط در گفتمان اين از شعري هيچ آن ، بدون كه را آنچه
هدف اسما را بودن امروزي مفهوم كه نشريههايي بيشتر و _ ادبي نهادي بر مسلط و حاكم گفتمان
خود به كه نامي از فارغ _ آناند دنبال به رسما شده سپري روزگاران روش با ولي ميدانند خود
و استعارهها راه از آن در موجود روابط و بيرون جهان بازنمايي:دارند مشترك رويكردي ميدهند
جهان شده زيبا بيان دنبال به رسمي شعر گفتمان تعبيري ، به خود ، مخاطبان براي زباني تصويرهاي
مشترك منظر از "گفتن براي حرفي"ميدهد اهميت نيز بيان چگونگي به پساست خود منظر از بيرون
رسمي شعر گفتمان در آنقدر بيرون جهان به توجه.است بيرون جهان از گفتن براي حرفي شعرها ، اين
- شعر متن جهان از ماندن غافل ، هدفگيري اين نتيجه و ميشود تبديل هدف به كه مييابد اهميت
ميتواند تنها _ تعريفي هر با _ ميناميم زباني تصويرهاي كه را آنچهاست آن رفتارهاي و
رو اين از است ، خارج آن توان از بيرون ، جهان روابط بازنمايي باشد ، شعر متن در روابطي سازنده
وجود يكي به يك نسبت هيچ بيرون ، جهان در موجود روابط و شعر متن در گرفته شكل روابط ميان كه
.نيست برقرار همانياي اين رابطه هيچ ندارد
معنايي جزء يك جاي به قبلي قرارداد يك براساس معنايي جزء يك جانشيني كه آنجا از نيز استعاره
واقعيت يك و زباني واقعه يك هماني اين و فاصله برداشت بيانگر نميتواند اساسا است ، ديگر
كه فاصلهاي.است آن از بيرون و شعر متن بين فزاينده فاصله يك نمايانگر بلكه.باشد بيروني
مانعي به شعر ، متكثر و احتمالي خواننده سوي از است ، بوده استعاره مبناي كه قراردادي انكار با
شما ، پيشروي متن نظر از پس.ميشود تبديل آن از بيرون جهان و شعر متن جهان بين عبور غيرقابل
.است ناپذيرفتني كاملا مسئله يك رسمي ، شعر گفتمان سوي از شعر ، در بيرون جهان بازنمايي ادعاي
جهان.باشد خود _ مولف _ شاعر ذهني درون مناسبات بيانگر نميتواند حتي شعر فراتر ، اين از
فاصلهاي در آن به نسبت و ندارد ميشود ، نوشته كه شعري متن شكل مثل شكلي هرگز شاعر ذهني
امكانهاي بين از انتخاب يك همواره شعر متن شكل.شعر نوشتن هنگام حتي دارد ، قرار بعيد بسيار
متني شكل شعري اگر گذشته اين از.او مختلف ذهنيتهاي از برآيندي.است شعر شاعر مختلف ذهني
را شاعر ذهنيت از فرضي لحظه يك شكل است قادر تنها كند ، نزديك ذهن پيچيده مناسبات به را خود
اين اثبات بماند ، ساكن نميتواند هم لحظه يك حتي شعر شاعر ذهنيت كه آنجا از و.بگيرد خود به
.نيست امكانپذير هيچوجه به شاعر ، ذهنيت و شعر متن شكل هماني
خود از نمايي شعر.شاعر ذهني جهان بازنمايي نه و است بيرون جهان بازنمايي نه شعر كار پس
.ميشود كشف آن از وجوهي و ميرود فراتر خود از خواندن عمل در بار هر كه نمايي ميكند ، ارائه
خواننده توسط كه رفتارهايي ;كرد تعبير شعر مانده پنهان حرفهاي به ميتوان را وجوه اين
شعر ماندن ناخوانا.هستند بسياري حرفهاي بردارنده در و ميشوند خوانده شعر متكثر و احتمالي
هم همخواني آنها با و بخواند ، را خود از غير جهانهاي بايد شعر كه امر ، اين دنبال به رفتن و
و معيارها و بيان چگونگي حتي و ميشود شعر براي قبلي الگوي يك آمدن پديد به منجر باشد ، داشته
مسئلهاي همان يعني.ميكند تعيين شود ، نوشته شعري اينكه از پيش را ، شعر زيباشناختي ارزشهاي
اين بر كه شعرهايي.ميشود شعر بازتوليد به منجر و ميگيرد قرار شعر هستي با تناقض در كه
در فقط شعرها اين شباهت.ميدهند قرار خود گرفتن شكل اساس را "شباهت" ميشوند ، نوشته اساس
بردن ياد از و امر اين از آنها ناتواني در نيست ، خود از غير جهاني بازنمايي براي كوشش
.است مشاهده قابل هم آنها رفتار و گفتار بين آمده پديد تناقضهاي
برخي شعرها ، اين مقابل در ;رسمياند شعر گفتمان به متعلق شد اشاره كه گونه همان شعرها اين
اين چگونگي به البته و دارند ، "نابيانگري" در سعي ميشوند ، نيزمحسوب متفاوت كه شعرهايي از
.نيستند بيتوجه هم مسئله
جهانهاي نكردن بيان در سعي هم ، به بيشباهت و گوناگون شيوههاي با كه آنجا از شعرها اين
همه هدف ، صورت به قبلي الگوي يك وجود اما نميشوند ، بازتوليد گرفتار دارند ، را خود از غير
كه هم به شبيه شعرهايي حكم در باشد ، دريافته را آنها هدف كه احتمالياي خواننده براي را آنها
به منحصر متفاوت ، شعرهاي اين كه آوريم ياد به جا همين.ميدهد قرار ندارند ، گفتن براي حرفي
قراردادهاي از بعضي و ميشود ، نوشته آنها روي از مد خاطر به كه شعرهايي با و هستند هم فرد
.دارند فرق ميكنند ، بازتوليد متني ، شگرد يك يا و زباني تعبير يك سطر ، يك حد در را آنها
از بيرون جهانهاي بازنمايي به منجر كه است زبان خصايص از يكي كردن "بيان" متن ، اين باور به
يك بيان پيش ، از نبايد شعر هدف پس ميدهد ، دست به شعر خود از نمايي بلكه نميشود هم شعر متن
تصميم همزماني متن ، اين پيشنهاد.باشد خاص انديشه عنوان به "نابيانگري" يا و خاص انديشه
.است خود بيان با شعر
احساس ستايش در
نيويورك مكتب شاعر اهارا ، فرانك آثار و زندگي به نگاهي
در شده متولد سال 1926 در كه اهارا ، .بود خود نسل شاعران مهمترين از يكي "اهارا فرانك"
به را خود توجه هاروارد در ليسانس دوره در بعدها اما يافت تعليم پيانيست عنوان به ابتدا
هنر دنياي درگير عميق شكلي به آنجا در و كرد مكان نقل نيويورك به سال 1951 در.كرد معطوف شعر
قسمت در.بود (Artnews) "هنري اخبار" مجله سردبير دستيار سال دو مدت به كه سال 1953 تا.شد
برنامهريزي معاونت سمت در سال 1955 در.بود كارمشغول به (Moma) مدرن هنرهاي موزه پذيرش
بخش سرپرست (معاون بعدها و) دستيار سال 1960 در و بازگشت مدرن هنرهاي موزه به بينالمللي
"فايرآيلند" سواحل در جيپي با سال 1966 در "اهارا فرانك".شد موزه اين مجسمهسازي و نقاشي
دوران طول در "اهارا".شد مرگاش به منجر تصادف اين از ناشي وارده جراحات و كرد تصادف
او امروز معروفيت نخستين شالوده كه نوشت اشعاري موزه ، سرپرست و منتقد عنوان به خود ، حرفهاي
از كه است عدسي يك عنوان به "اهارا" پرجاذبه شخصيت از استفاده بيشتر ، مقاله ، اين هدف.است
.بيندازيم آمريكا در هنر دوره اساطيريترين به ديگر نگاهي آن خلال
فرگوسن راسل
شميراني لطفي ميترا:ترجمه
و لحن بودن خودماني را آن اصلي ويژگيهاي بتوان شايد است دقيق غير مفهوم يك نيويورك مكتب
سرخوشانهاست و جوش خود اغلب كه دانست آگاهي خود و مصطلح تكلف فقدان ساختار ،
با كه است گيرا و جذاب قدر آن ميخورد چشم به اهارا شعر در كه فرهنگياي _ اجتماعي محيط
برقرار ارتباط مينگرند زمان آن به امروز كه كساني با است قادر هنوز سال چهل تقريبا گذشت
;ميدادند تشكيل را او دوستان حلقه اعظم بخش كه است هنرمنداني درباره گزارش اين.كند
البته داشت حضور منتقد و همكار الهامبخش ، مدل ، دوست ، مريد ، عنوان به آن در او كه حلقهاي
شعرش در همه او هنرمند دوستان اما.ميگيرد دربر را حلقه آن از وسيعتري حوزه "اهارا" شعر
بستر در جز "اهارا" شعر كه چرا ;جداييناپذيرند دوستيهايش و او شعر واقع ، در.دارند حضور
به كمال به زندگي زيستن او براي و ميشود معنا از عاري بود ، شده زيسته تمامي به كه زندگي
معناي به هنر و شعر به تنها پرداختن.بود هنر و شعر به پرداختن همواره و شعر با زيستن معناي
ديدگاههايش سريع دادن تغيير به "اهارا" حقيقت ، در.نبود تعصبآميز ديدگاه يك از پيروي
ميشد گرفته بحث خود از كه نتايجي به را بحث در قدرت پر ضربات و حملات اغلب او.بود معروف
موسيقيدان "فلدمن مورتن" داشت اعتماد خود عاطفي پاسخهاي به تنها "اهارا".ميداد ترجيح
.بود او شيوه از برآمده او دانش است ، گفته بزرگ
دل ديالكتيك
تكميل آثار با كه بود افرادي دسته آن از شايد _ شاعر يك _ هنرمند يك عنوان به خود "اهارا"
"اهارا" خود كار با رابطه درميكنند تلاش آفرينش براي كه ميروند كلنجار همانقدر شدهشان
شعر ويژگي به نسبت كه حال عين در.بود نفس به اعتماد با فوقالعاده و متواضع محجوبي شكل به
خرج به اشعارش انتشار براي بود ، شتابزده و سطحي البته كه را ، تلاش كمترين نداشت ، شكي هيچ خود
اشعاري از نسخهاي حتي اغلب و ميگذاشت كمد در را كاملش اشعار ساده خيلي وقتها بعضي.ميداد
.نميداشت نگه خود براي ميفرستاد دوستان براي كه را
.بخشد بهبود را دنيا تا بود آمده او - بود او پيشه اين - بود فعال روشنفكر يك "اوهارا"
نيستم نقاش يك من
گروهي ;ميشود ياد نيويورك مكتب از شاعري عنوان به و ادبي چهره يك مقام در "اهارا" از اغلب
از تعدادي با همراه را "شوايلر جيمز" و "كوچ كنت" ،"اشبري جان" ،"اهارا" خود هسته در كه
"گست باربارا" اوقات بعضي و داشت "المسلي وارد كن" ،"دنبتي ادوين" نظير ديگر برجسته شاعران
آليس" ،"تدبريگان" ،"بركسون بيل" مثل ديگري شاعران ديگر.ميدهند قرار گروه اين جزو نيز را
طنز تقليد با "نيويورك شاعران مكتب" ايده.آمدند بعد اندكي "تول توني" و "پجت رون" ،"نوتلي
فلورانس ، مكاتب از گونه هزل تقليدي اصل در خود نيز آن كه شد آغاز نيويورك نقاشي مكتب از آلودي
فراتر گروهي را خود وجه هيچ به بودند دايره اين در كه شاعراني از هيچيك.بود غيره و پاريس
فعاليت بيشترين مكتب ميشود گفته كه دوراني بيشتر "اشبري" و نميديدند خود دوستان حلقه از
مفهوم يك خود ، شكل بهترين در نيويورك ، مكتب رو ازاين.ميكرد زندگي پاريس در است داشته را
تكلف فقدان ساختار ، و لحن بودن خودماني را آن اصلي ويژگيهاي بتوان شايد.است دقيق غير
"اهارا" و "اشبري" اشعار حالا اگر.است سرخوشانه و جوش خود اغلب كه دانست آگاهي خود و مصطلح
را شاعر دو اين حساسيت و تكنيك مقصود ، سبك ، ميان عظيم تفاوتهاي كه است ممكن غير بخوانيم را
بر نقد" ما كه چيزي مينويسد "پرلوف مارجوري" كه همانگونه حقيقت ، درندهيم تشخيص يكديگر از
تبديل و تغيير به را خود جاي زود ، يا دير قطع ، طور به ميناميم ، "جنبش يك به وابستگي اساس
و "ييتس" تبار انگليسي ايرلندي دار ميراث به پوچگرا "بكت".داد خواهد تاريخي و ادبي مفاهيم
به نيويورك مكتب پرداز آبستره اكسپرسيونيست شاعر "اهارا فرانك".ميشود تبديل "جويس"
.ميشود بدل "ويتمن والت" تبار از آمريكا اپوزيسيونگراي شاعر ي"اهارا"
مورد "بازاري كوچه يا ژورنالي شعر" نام به خود زمان در كه) است "اهارا" شعر خاصگي دقيقا
زبان به هميشه او زبان.ميبخشد متمايزي حضور چنين او صداي به امروز كه (گرفت قرار انتقاد
روند بار فضاحت اصول و ادا "روت دكس كنت" آنچه با آشكارا كه داشت ، گرايش رسمي غير و بومي
كه زندگياي درون از را شعرش ميخواست "اهارا".بود تضاد در ميناميد شعر در غالب فكري
.كند سرهمبندي دشوار و ثقيل تمثيلي مانند را آن اينكه نه بكشد ، بيرون ميزيست آن در واقعا
جان".ميناميد "تركيببندي آزادي" تمرين را اهارا بيمعناي و طولاني اشاره "گينزبرگ آلن"
آزاد "پولاك" و "مادرول" ،"كلاين فرانس" ،"دوكونينگ" نظير هنرمنداني ميگويد ، نيز "اشبري
ممكن غير شعر براي را آن افراد بيشتر كه باشند آزاد گونهاي به خود نقاشي در كه بودند
.ميدانستند
را رنگ قطرات "پولاك" كه گونه آن را ، لغات كه نميكرد فكر كس هيچ زمان آن تا ديگر ، عبارت به
.كند پيدا صفحه روي ميريخت ، بوم روي
خود در را بازنمايي عناصر هميشه كلمات "دادا" شاعران و "مالارمه استفان" آثار در كه هرچند
خارج به را او كه تجربي كار يك كردن دنبال براي جدياي تلاش هيچ هرگز "اهارا".ميكنند حفظ
- شعري هر _ شعرش كه بود پذيرفته او.نداد انجام ببرد ، گرانه دلالت سيستم يك عنوان به زبان از
دست به بوم روي مو قلم ضربه با كه مستقيمي بيواسطگي آن به دستيابي به قادر هرگز خود
.نيست ميآيد
چيز همه ناگهان
را آن باشد ، داشته وجود "اهارا" شعر و نيويورك نقاشي مكتب ميان تماس در حقيقي نقطهاي اگر
"اشبري".خودجوش تا بود آگاه خود هرچيز از بيش "اهارا".يافت آگاه ناخود حيطه بايد كمتر
او.هستند يكي كامل آفرينش و آفرينش عمل كه ميدهد نشان "پولاك" مانند "اهارا":مينويسد
"رفت حال از لاناترنر" شعر آنها معروفترين كه بگويد فوقالعاده اشعاري نشست يك در ميتوانست
.گفت شعرخواني جلسه يك به رفتن راه در قايق يك در را آن كه است
كنت".ميداد انجام را كار اين هم اغلب و بگويد شعر هم كافهها و مهمانيها در بود قادر او
:ميكرد تايپ و بود نشسته گوشهاي پرجمعيت مهماني يك بحبوحه در كه ميآورد ياد به را او "كوچ
آشكار بيقيدي.بزند جلو معمول هشياري از ميكرد سعي فرانك.بود گرانبها داشت سر در هرچه
شگفتزده خود معلومات وسعت با را دوستانش هميشه و نميپوشاند را عظيماش دانش "اهارا"
محتواي بردن فرو بيشتر بلكه نبود ، خود دانش و فضل كشيدن رخ به هرگز ،"اهارا" هدف.ميكرد
جايي خاص مكان اين و خاص زمان اين حال در نوشتن هميشه.بود روزمرگي اين آغوش در آن عميقتر
ميكرد كوشش "اهارا" بودند ، آشكار دانش جستوجوي در اغلب نيويورك مكتب نقاشان نسل اولين كه
شكل به كوچ كه گونه همان.بگذارد برجاي را گفتارش سبكي و خودجوشي از ردي شعرش در تا
لازمه بلكه نيست بيتوجهي از ناشي او شعر تصادفي جنبه و سرعت ;ميكند استدلال قانعكنندهاي
كه حالي در دارد ، وجود چه آن گرفتن براي شاعر خواست.ميگويد سخن آن از شعر كه است چيزي
.است دادن روي حال در و است آنجا واقعا
ميكرد احساس كه بود عاطفياي تاثيرات مخالف تنها او نبود ، عواطف بيان مخالف "اهارا" مسلما
و رفت ميانشان در كه نقاشاني با توانست او مورد اين در.آمدهاند دست به ارزان يا آسان خيلي
ندرت به او.بيابد مشتركي زمينه مينهادند ارزش را اصالت چيز هر از بيش كه كساني و داشت آمد
خود زمان مرد خودآگاه گونهاي به "اهارا".ميافتاد خودخواهي يا گداز و پرسوز عواطف دام در
نيمه و تاريك هواي و حال.برميخاست آن عليه بر بايد كه بود چيزي ترحمجويي برايش و بود
خوشبيني به را خود جاي و بود رفتن بين از حال در بود چهل دهه بارز مشخصه كه مصيبتباري
در آمريكا جمهوري رياست مقام به "جانافكندي" انتخاب.ميداد آينده و حال درباره جديدي
يك داشت ، "اهارا" به زيادي شباهت جهات بعضي از كه آورد كار سر بر را مردي شصت دهه اوايل
مهمتر.بود كرده خدمت دريايي نيروي در جنگ زمان كه "هاروارد" تحصيلكرده ايرلندي كاتوليك
تيبور" گالري از "كندي جكي".مينگرد هنر به مساعدي نظر با او دولت ميرسيد نظر به اينكه ،
هنرمندان ، ميان در.ميپردازد آن ستايش به شعري در "اهارا" كه رويدادي كرد ، بازديد "دونگي
فرهنگ جهان جديد پايتخت سادگي به "نيويورك" كه ميخورد چشم به ضمني توافقي شاعران ، و منتقدين
او جهت بسياري از.بود شهر خشن و سراسيمه شگفتانگيز همواره همهمه عاشق "اهارا".است ادب و
بيشتر حتي و اندازه همان تعميرگاهها و اغذيهفروشي غرفههايشد تبديل نيويورك شهر شاعر به
.شهر براق آسمانخراشهاي كه ميكردند خود مجذوب را او
ميكند پرتاب را اسامي خودماني حالتي با ميشود ، شروع واقعي زندگيهاي ميانه در "اهارا" شعر
لحن اين كه حالي در.شاعر براي كه هستند آشنا اندازه همان به خواننده براي آنها كه انگار
كشيده "اهارا" دنياي درون به سرعت به خواننده باشد ، كننده گيج ميتواند آغاز در غيررسمي
قدر آن مردم ميكند تصور سادگي به او.است آسان شگفتانگيز بهطور آن به دسترسي كه ميشود
به نيويورك به آمدن از پس خود او كه گونه همان بيابند ، درون به راهي كه شد خواهند علاقهمند
كه كساني همه روي به دربود كرده پيدا آوانگارد شعر و نقاشي دنياي درون به را راهش سرعت
.شد خواهد پذيرفته دعوت اين كه بود مطمئن "اهارا".است باز هستند دعوت پذيرفتن به مايل
:ميگويد و ميآورد خاطر به بود ، گذرانده پاريس در او با كه را ، تابستان 1960 "گست باربارا"
آتليه آن در قرن اوايل سالهاي ديگر هنرمندان از بسياري و "پيكاسو" كه را ساختماني من"
تاريخچه اين ميگفت ، نرفت هم داخلش حتي.نداد اهميتي "اهارا" اما.بودم كرده پيدا داشتند
داريم حالا همين و ماست مال علاقهمندم آن به كه چيزي.ندارم آن به علاقهاي من و است آنها
اشعار بهترين از بسياري در ميتوان را حال زمان امواج بر بودن سوار حس ".ميسازيم را آن
است ، متحرك تصاوير عاشق اهارا":مينويسد "پرلوف مارجوري" كه طور همان.كرد احساس "اهارا"
تا درميآورند خود تسخير به را بيشترحال كه هنرياي اشكال ;رقص اشكال تمام و پرتحرك نقاشي
و است گرفته قرار او اطراف كه دنيايي تمام لحظه ، هر ".آشفتهاش شكوه تمام با را حال گذشته ،
كه است لازم و گيرد قرار ذرهبين دقيقترين زير ناگهان است ممكن ميكند حركت آن ميان در او
.داشت حضور لحظه آن در مطلق و كامل گونهاي به
است ممكن لحظه ، هر اينكه از ويژه آگاهي يك حقيقت در است ، همراه ترس با هميشه زندگي شور چنين
:ميسازد را "اهارا" شعر كه است چيزي از بخشي هم اين و برسد پايان به چيز همه
نيست اين از زيباتر چيز هيچ
رسيد خواهد پايان به چيزي بدانيم كه
كه لحظه هر به پرشور عاطفي تعهد با همراه ولي زيست ، خود سبك به را زندگي بايد زمان آن تا و
.ميگذرد
نويسنده نگاه
رفت نخواهد بين از ادبيات
يوسا بارگاس ماريو
حقيقت مهدي امير:ترجمه

كتاب با ادبيات طولاني پيوند از و تمرين فقدان از ناشي باشد تعصبآميزي نتيجهگيري اين شايد
هرگز ميبرم ، لذت دنيا خبرهاي جستوجوي و اينترنت در گشتن از كه اين وجود با من ولي.كاغذ و
دراز رايانه طرف به دست پاز از مقالهاي يا اونتي از رماني يا گنگورا از شعري خواندن براي
.بود نخواهد گذشته مثل وقت هيچ تاثيرش مطمئنم چون ;كرد نخواهم
- مهلك بسا چه و - جدي ضربهاي كتاب ، شدن نابود با كه - كنم اثبات نميتوانم گرچه - معتقدم
دلالت صرفا مطمئنا ولي رفت ، نخواهد بين از "ادبيات" واژه البته.شد خواهد وارد ادبيات به
سريالهاي كه ميفهميم ادبيات از امروز چه آن از دور قدر آن.كرد خواهد متن از نوعي بر
.شكسپير و سوفوكل تراژديهاي از تلويزيوني
واقعي محرك كه نقاد ذهن.دارد وجود ملتها زندگي در ادبيات ويژه جايگاه براي هم ديگري دليل
.خورد خواهد جبرانناپذيري لطمه ادبيات ، بدون است ، آزادي نگهبان بهترين و تاريخي تحولات
سوالات و هستند (راديكال) بنيادستيز خوب ، ادبي آثار كليه كه است اين هم دليلش
ادبي ، عظيم متون تمام در.ميكنند مطرح ميكنيم زندگي آن در كه دنيايي درباره بنيادستيزانهاي
.دارد وجود فتنهانگيز گرايشي نويسندگانشان ، سوي از عمد بدون اغلب و
منتقد نگاه
"سبز گوجههاي سرزمين" رمان به نگاهي
بسته فضاي در انسان روايت
حقدار علياصغر
سبز گوجههاي سرزمين -
هرتامولر -
صالح ميرزا غلامحسين:ترجمه -
تهران ، 1380 مازيار ، انتشارات -
زيستي شرايط روايتگر مدرنيستي ، پست جريان از استفاده با "سبز گوجههاي سرزمين" رمان
شخصيت تماميت كه هستند بحرانهايي درگير توتاليتاريستي نظام اقتدار تحت كه است انسانهايي
.است گرفته چالش به را آنان
بازپردازي و جنسيتي نقشهاي از ساختارشكني است ، گرفته را آن جاي كه مجازي فضاي و زمان شكست
رمان در هرتامولر كه هستند مدرن پست مولفههايي داستان ، جغرافياي از غيرمكاني و زماني غير
چه اگر است ، گرفته كار به خود قهرمانان جسمي و روحي وضعيت و كنشها تبيين براي را آنها خود
كاركردهاي اما است ، مستبد نظام تحت و بسته جامعه يك در شخصيت شكلگيري توضيح پي در مولر
جسماني قواي بر و كرده تبديل نرم و لطيف زباني به را مستبدانه خشونت رمان ، شناختي زيبايي
را همه اين مولر كه نبريم ياد از.ميكند بازگو را ماوقع شرح واقعبينانه و آرام خواننده
از پيش آثار و سبك از تقليد با كه ميدهد انجام مدرنيستي دغدغههاي و محاكات به ارجاع بدون
در آدميان وضعيت توصيف بودند ، نموده تبديل واقعي غير و تكراري ژانري به را رمان خود ،
و ابتدا در ميكند ، تحميل اذهان بر موقعيت اين كه بنبستهايي و مستبدان سيطره تحت جامعهاي
سراسر در خود شناختي زيبايي دور تكميل با مولر و ميشود بيان "سبز گوجههاي سرزمين" انتهاي
پاراگراف ، آخرين در.است بسته جوامع عوارض از كه تفاوتيهايي بي و بيهودگيها تشريح و متن
سخني و ميبنديم فرو لب وقتي" بسته جوامع در آري ميكند ، تداعي خواننده ذهن به را سخن نخستين
ص) ".ميسازيم دلقكي خود از ميگشاييم ، زبان كه گاه آن و ميشويم تحمل قابل غير نميگوييم ،
در كه حوادثي مدرنيستي ، پست بيان به يا سوررئاليستي توصيفات به ميتوان بهتر حال (و 255 9
واگشت و گشت.برد پي است ، آدميان شخصيتي و روحي عوالم بيانگر و مييابند واقعيت مجازي دنياي
فضاي كه است "مجازي واقعيت" از نمونهاي زندانبان به وسايلش تحويل از راوي گزارش و اشيا
.شلوار عدد يك بلوز ، عدد يك كت ، عدد يك:كردند برهنهام گفتم" ميسازد ، را مدرنيته پست داستان
به مرا او:گفتم خودم به.ننوشت را آن بجله سروان كه خودم نام بجز شد ، نوشته چيز همه..
تملك در چيزي چه شدم ، آنجا وارد وقتي بدهد نشان كه داشت نخواهد وجود فهرستي و كشيد خواهد بند
(ص 147):است بوده خودم شخصي
يك در بايستي كه است فردي حامل كه ميكند توصيف را قطاري نويسنده - راوي ديگري بك فلاش در
ديگر و ميدهد دست از را قرار آن عدهاي معناي بي مراسم واسطه به اما شود حاضر مهم قرار
مراسم بيتفاوت شاهد دهند ، نشان قطار لازم غير و اجباري توقف به واكنشي كه اين بدون مسافران
(ص 229).هستند فرقه افراد خرافي
از را مردم بندباز ، معركه كه مييابد باز را نيچه زرتشت و دلقك ماجراي تصوير اين با خواننده
.دارد انساني واقعيات بر بيتفاوتي و روزمرگي غلبه از نشاني نوعي به و ميكند دور زرتشت سخنان
و عقلاني هجو است ، داده جاي خود در هم ديگري پرسوناژهاي "سبز گوجههاي سرزمين" رمان
اين از نمونهاي كارگري زندگي حقايق از ايدهها اين دوري و سوسياليستي ايدههاي واقعبينانه
مثلثي قسمت به شعاري كارخانه ، در":مينويسد نويسنده - راوي مقام در هرتامولر.است هجويات
:ميداد فرمان زمين ژرفاي و آسمان بلنداي به منظري به كه بود آويزان ساختمان ، بام زير شكل
انديشه در كه ميسپردند راه كفشهايي زمين ، روي بر شعار ، زير در و!شويد متحد جهان كارگران
آن و طرف اين سنگفرش روي صدا ، بي چه و صدا با چه خاكي ، كفشهاي و راحتي كفشهاي.بودند فرار
از بسياري مانند روزي و ميشناسند هم را ديگري راههاي آنها كه كردم احساس.ميرفتند طرف
(ص 143) ".زد نخواهند قدم شعار اين زير ديگر ، كفشهاي
را آن جاي و شده كشيده نقد مسلخ به مدرن - سنتي اخلاقيات رمان ، اين ديگر لايههاي در
كه افرادي سرنوشت كه اين بالاخره و ميگيرند ، مدرن پست شناختي زيبايي حتي و متكثر اخلاقيات
و انتحار به دادن تن يا است هويتي بي پذيرش يا ميكنند زندگي توتاليتر و بسته جوامع در
است ، انساني ارزشهاي خلا در زندگي و تفاوتي بي ميشود ، تبليغ جوامع اين در چه آن و خودكشي
در كه موارد اين وجود اما است ، زده قلم چائوشسكو سيطره تحت روماني جامعه وصف در مولر چه اگر
انساني غير مولفههاي كه است ساخته زماني فرا نوشتهاي آن از است ، آمده مولر رمان جاي جاي
ايجاد رمان حوادث براي مولر كه مجازي فضاهاي.است كشيده تصوير به جامعهاي هر در را توتاليتر
جا آن در چائوشسكو نيكلاي خفقانآور و پليسي دولت كه است جغرافيايي مكانهاي از خارج ميكند
انسانها درون و اذهان حتي كه ميرود پيش فضاها اين به دهي شكل در قدري به مولر.داشت حاكميت
افكار در را استبداد سازنده تباه و انساني ضد ايدههاي پيشروي و نميكند مستثني آن از نيز را
.ميگذارد نمايش به انديشهها و
|