است وطن تنها زبان
بازنشسته كاپيتان يا ديوانه
3_ تاريخ قدرت
3- شعرسازي مانيفست
است وطن تنها زبان
آلوارز خوليا با گفتوگو
به را آن نميتوانند كه بنويسند چيزي مورد در كه ميكند توصيه شاگردانش به آلوارز خوليا
در را نكته اين هميشه او.است مشكل بيانشان و فهم كه چيزهايي كنند ، بيان خوبي
.ميكند رعايت نوشتههايش
"تروخيو رافائل" مستبدانه روشهاي و دومنيكن جريزه از "آلوارز" خانواده سال 1960 در
تاثير مسئله اين از آلوارز كتابهاي.كنند زندگي شمالي آمريكاي در آسايش با تا گريختند
جديد كتاب دو در او.سرزمين آن مبارز قهرمانان و "دومنيكن" تاريخ گرفتهاند ، از بسيار
خوليا".است كرده مزين كشورش قهرمانان درباره داستانهايي به را كشور اين تاريخ خود
ميرابل خواهران مورد در شده چاپ سال 1944 در كه "پروانهها زمان در" كتاب در "آلوارز
كشته "تروخيو" عليه سال 1960 زيرزميني جنگهاي در آنها سهتاي كه خواهر چهار مينويسد ،
سالومه" زندگي "سالومه ياد به" وي جديد كتاب.پيوستند دومنيكن سرزمين افسانه به و شدند
با مخالفت به دومنيكني شاعره اين.است كشيده تصوير به را نوزدهم قرن مشهور شاعر "يورنا
دختر.است كرده بنيان زنان تحصيل براي را مدرسهاي و برخاسته خويش زمان استعماري حكومت
كوبا به "واسار" كالج در تدريس سالها از پس و سالگي سن 60 در "يورنا هنريكز كميلا" وي
در "باري ميدل" كالج در "آلوارز" حاضر حال در.بپيوندد "كاسترو فيدل" انقلاب به تا رفته
كاشت مزرعه يك صاحب شوهرش و او.است مشغول "خلاق نگارش" و ادبيات تدريس به "ورمونت"
.هستند دومنيكن جمهوري در قهوه
ابطحي سالومه:ترجمه
خواننده يك نميتواند ديگري دليل هيچ زيرا است خواننده افسون نويسنده يك كار مهمترين
كند كتاب يك خواندن به وادار را بيحوصله و دلزده
ايالات به دومنيكن جمهوري از شما خانواده بوديد ، ساله شما 10 كه زماني سال 1960 در&
به مهاجرت گفتهايد شما كه طور آن.بگريزند "ترخيو" رژيم استبداد از تا آمدند متحده
توضيح بيشتر مسئله اين مورد در ميتوانيد.است ساخته نويسنده يك شما از متحده ايالات
بدهيد؟
فرهنگ يك هنوز دومنيكن جمهوري دهه 50 در چون نداشتم نوشتن سواد من سال 1960 از پيش
و رفتم آمريكايي مدرسه يك به متحده ايالات به مهاجرت از پس.بود حاكم كشور بر شفاهي
قديمي كتاب يك مطالعه با را كتاب خواندن و آموختم كلاسي درسهاي حد در را انگليسي زبان
من خانواده در نفر چند فقط چون.نداشت وجود زيادي كتاب وقت هيچ ما خانه در.كردم شروع
خانواده تمام كه غريب ، و عجيب دايي يك و پير عمه يك:داشتند خواندن و نوشتن سواد
خواندن سرگرم و كرده جدا جمع از را خود آنان اينكه من خانواده نظر از.بودند نگرانشان
و خواندن قابليت كودكي از من بنابراين.ميشد محسوب ضداجتماعي كار يك ميشدند ، نوشته يك
.بود شده داستان به عميق عشقي ايجاد باعث من مادري سرزمين فرهنگ ولي نداشتم خوبي نوشتن
.بود بزرگ داستانسرايان از مملو اطرافم دنياي و خانوادهام
مواجه نامهربان و غيردوستانه دنياي يك با و آمدم نيويورك به سال 1960 در اينكه از پس
چگونه اينكه.شدم خواندن عاشق ديوانهوار و بازگشتم خود فرهنگ و ريشهها به دوباره شدم ،
بود ، افراد همه پذيراي چگونه ادبيات دنياي اينكه و بودند متعلق انسانها همه به كتابها
.ميكرد جذب بسيار مرا
حقوق جنبش از پيش يعني آمريكا ، دهه 60 دنياي از دلپذيرتر بسيار ادبيات دنياي مسلما
:ميگويد كه دارم دوست خيلي را "ميلوش گوستاو" جمله اين من.بود زنان جنبش و شهروندي
من براي كه است وطني تنها مطمئنا اما نباشد وطن تنها شايد البته "است وطن تنها زبان"
بيشتر خواندن به مرا عطش و افتادهام آنجا در من كه وطني.است بوده وسوسهانگيز و گيرا
.است كرده بيشتر و
نيت و آگاهي با را زبان يك بودم مجبور من كه بود اين من نويسندگي در ديگر موثر عامل يك
.بود كرده حساس كلمه هر ظريف و خاص ويژگيهاي به نسبت مرا مسئله اين و بگيرم ياد قبلي
ديگر بار يك بايد مينويسند خود مادري زبان به كه آنان حتي نويسندهاي ، هر قطع طور به
.كنند خلق داستان و شعر بتوانند تا بگيرند ياد صحيح طور به را خود زبان
داستاني كتاب چهار شما ضمنا.بود شعر مجموعه يك "خانه به بازگشت" نام با شما دوم كتاب&
يك كدام نوشتن.داريد نيز مقالات مجموعه يك و نوشتهايد نيز غيرتخيلي داستان يك و تخيلي
است؟ دلپذيرتر شما براي موضوعات اين از
بيشتر را شاخهها اين از يكي نويسندگيام زندگي از دوره هر دراست مشكل كمي آن گفتن
نوشتن اماباشد هم هنوز شايد و بود من اول عشق شعر.بودم راحتتر آن با و داشتم دوست
خوب ، اشعار اما.ما فرهنگ در حداقل.ميشود استقبال كمتر آن از و است بقيه از سختتر آن
را او و كرده متحول را بشر كه وجود از قسمتيميدهند قرار خطاب را شخصيت حساس لبه آن
يك به خود منظور بيان براي حالا همين).ميكند تبديل چيزي چنين يك يا معنوي موجود يك به
چون دارم دوست بسيار نيز را مقاله ساختار من كه بگويم ميتوانم البته (!دارم احتياج شعر
.كنم كار دقيق و متمركز كافي اندازه به موضوع يك روي تا ميكند كمك من به
"سالومه ياد به" و "پروانهها زمان در" نامهاي به شما داستاني كتاب چهار از كتاب دو&
زمان در" داستان در "ميرابال خواهران" مورد در نكتهاي چه.هستند تاريخي رمانهاي
"سالومه ياد به" داستان در "يورنا هنريكز كميلا" دخترش و "يورنا سالومه" و "پروانهها
داريد احساسي چه آوريد؟ در تحرير رشته به را زندگيشان تا داشت آن بر را شما كه بود
مينويسيد؟ تاريخي شخصيتهاي درباره كه هنگامي
ميشناسد؟ ميكند ، جذب يكديگر به را داستان يك و نويسنده يك كه را عاملي كسي چه واقعا
"نوشته" توسط را ما كه طلسمي همانندباشد جادويي نيروي يك عامل اين ميرسد نظر به
بيايد وجود به تا ميكنيم اعمال خود "نوشته" روي ما كه طلسم همان و ميكند افسون خودمان
ميكنم ترغيب را دانشجويانم من كه است دليل همين به كند ، زمزمه ما گوش در را خود آهنگ و
.كند ورجه ورجه كاغذشان صفحه روي و بيايد تا نكنند تكيه "عالي ايده" يك به كه
چنين يك "سالومه" يا و "ميرابل خواهران" چرا كه نميداند وجودم از بخشي بنابراين
چهار آن "ميرابل خواهران" كه ميدانم من.كردهاند پيدا من خيال در قوياي شخصيتهاي
اين به امنيت نهايت در خواهرانم و من كه حالي در شدند ، رژيم قرباني كه بودند خواهري
قرباني كه داشتم مادرم و پدر نسل شرايط درك براي بسياري تمايل من ضمن در.آمديم كشور
دومنيكن جمهوري در "گمشده نسل" عنوان به را آنها.شدند خود زمان ديكتاتورانه عقايد
كه بودند چيزهايي مردم ، از بسياري زندگي و سرشار ايمان و انرژي سرشار ، هوش.ميشناسند
.رفتند هدر به كاملا آنها زمان در
با توانستم او زندگي در خودم كردن وارد با.داشت من براي ديگر نوع از كشش يك "سالومه"
به جواني سن در من چونكنم برقرار ارتباط بيسابقه گونهاي به خود ادبيات و تاريخ
كه هنگامي.است گرفته شكل اينجا در ديدگاهم و تربيتم سوادم ، كردم ، مهاجرت شمالي آمريكاي
كه شدم مجبور من.بياموزم نيز را ديگري ديدگاههاي تا كردم سعي مينوشتم ، را كتاب اين
دوست را گرفتن موضع من البته.ببينم (جنوبي آمريكاي) خودم آمريكاي ديد از را مسائل
را "سالومه" داستان كه زماني_ نميآيد خوشش كار اين از واقعي نويسنده هيچ _ ندارم
داستان كه موقعي و كردم برقرار ارتباط جنوبي آمريكاي زندگي و فرهنگ با عميقا مينوشتم
به مجبور او چون.شدم سرگردان جنوبي و شمالي آمريكاي ميان مينوشتم را دخترش "كميلا"
اين سمت به مرا كه مسئلهاي مهمترين و اولين اما.بود شده كشور دو اين ميان سرگرداني
بايد صحبت همه اين از بعد واقعا بله ، .بود زندگيشان باورنكردني داستان كشاند ، زن دو
زندگي داستان چون ميشويم كشيده داستانمان شخصيتهاي سمت به نويسندهها ما كه كنم اذعان
دليل هيچ زيرا.است خواننده افسون نويسنده يك كار مهمترين.است جالب برايمان آنها
.كند كتاب يك خواندن به وادار را بيحوصله و دلزده خواننده يك نميتواند ديگري
و "دادند دست از را خود لهجه گارسيا خانواده دختران چگونه" ديگرتان كتاب دو در شما&
و شخصي تجارب از بازتابي زندگيشان كه كشيدهايد تصوير به را خواهر چهار داستان "يو"
چيست؟ شما كار اين قبال در خانواده موضع.است خودتان زندگي
ما.بگذاريد كنار را رودربايستيها و سانسورها تمام بايد مينويسيد شما كه وقتي
اگر يا و ميشود عصباني مادرم بنويسم جنين سقط مورد در اگر واي":بگوييم نميتوانيم
آنچه كل در اما "برميخورد او به كنم انتخاب را داييام شخصيتي خصايص شخصيت فلان براي
به مشابه كاملا داستان يك آنها است ممكن نيست خانوادههايمان به توهين مينويسيم ما
متحول يا و بدهد تكان عميقا را آنها داستان و نشوند ناراحت اصلا و بخوانند را ما داستان
خواهرشان ، آنها ، دختر ;هستيم ما داستان آن نويسنده كه است اينجا واقعيت اما كند ،
نويسنده وقتي كه ميكنم درك را مسئله اين كاملا من ولي سابقشان ، همسر يا برادرزادهشان
ديگر كردن درگير با و كشيده خودش دور به جادويي دايره يك واقع در مينويسد ، را داستاني
احساس آنها شايد و ميكشد آنان زندگي دور به را دايره اين نوشتهاش در خانواده افراد
باعث زندگيشان ، شدن عمومي كه كنند احساس شده ، لگدمال زندگيشان مقدس و خصوصي فضاي كنند
چيز همه كه باشيم خودخواه آنقدر نبايد نويسنده عنوان به ما و شده آرامششان خوردن برهم
!بدهيم را مردم ديگر زندگي و قلم به تجاوز حق خود به و بكنيم كارمان فداي را
(كرد مقايسه شما خود با را آن ميتوان كه شخصيتي) "گارسيا يولاندا" ،"يو" كتاب در&
.دومنيكن جمهوري در خانه يك شيرواني زير اطاق:ميكند پيدا را نوشتن براي مكان بهترين
داريد؟ نوشتن براي خاص و راحت جاي يك نيز شما آيا
ايزاك" نظر با من !ميدانم ناممكن را دومنيكن كشور در نوشتن عملا من "يولاندا" برخلاف
بايد شما."دارد نشاني يك به نياز نويسندهاي هر" ميگويد كه هستم موافق "سينگر باشويس
كند سفر ديگر جاهاي به بتواند ذهنتان تا شويد مستقر آنجا و كنيد راحتي احساس نقطه يك در
و ساكت مكان يك.مينويسم "ورمونت" در خانهام در معمولا من.بسازد را شما داستان و
حضور عدم و آنجا آرامش و سكوت واقع در.دورافتاده و پرت كاملا شهر از خارج در عالي
درگير را خود و بشنوم را بوده وطنم كه جزيرهاي آواي ميشود باعث كه است شلوغي و صداها
شخصيتهاي كه را آنچه بشنوم ميدهد اجازه تنهايي و سكوت اين.كنم سرزمين آن در ماجرايي
.كنند بيان بايد داستانم
چيست؟ شما بعدي كار&
از كه اميدوارم و ديدهام تدارك را سفر يك "سالومه ياد به" كتابم آخرين معرفي براي من
ديدن و نوشتن از مرا دوري و سفر كه ميدانمبيايم بر كار اين عهده از جسمي و روحي نظر
با ديدار عاشق من كه جايي آن از اما ميشود فرسوده روحم و كرده محروم خانوادهام
!ميخرم جان به را رنج اين هستم ، كتابهايم خوانندگان
بازنشسته كاپيتان يا ديوانه
نشده چاپ نمايش ازيك اي صحنه
چخوف آنتوان
كيهان خجسته:ترجمه
دلال پيرزن و كاپيتان:شخصيتها
نشسته ، آب ضد روكش با كاناپهاي روي كشتي ، بازنشسته كاپيتان سوفاف ، است ، ازدواج فصل
تاب عقب و جلو به كردن صحبت حال در و گذاشته هم روي را ساعدها انداخته ، پا روي پا
روي آويزان گوشتهاي و شل بدني با چاق پيرزني ازدواج ، دلاله لوكينيشنا ، .ميخورد
نشانههاي اكنون كه دارد خوشخلق اما احمقانه حالتي چهرهاش.نشسته كنارش در چهارپايه
سوسك يك مثل روبهرو از و بزرگ حلزوني به شبيه پهلو از.است بسته نقش آن بر وحدت وحشت
.ميكند سكسكه كلمه هر اداي از پس و ميگويد سخن زبوني با.است سياه
ترتيب خودش براي زندگياي خوب نيكلايويچ ايوان انگار بكني ، را فكرش اگر راستي:كاپيتان
نگرفته زن اگر باشد ، هم نابغه حتي يا پروفسور اگر آدم.كرد ازدواج كرد كاري خوبداده
كه كسي اما نداريم ، حسابي و درست نظرسنجي يا آمارگيري ما !نميارزد سياه پول يك باشد ،
خانواده از هستم مردي.بگير نظر در مرا مثلاندارد وزني جامعه در باشد بيزن
فايدهاش اما !گرفتهام مدال يك حتي - دارم مقام دارم ، پول دارم ، شخصي خانه تحصيلكرده ،
ازدواج همه (كند فكر تا ميكند مكث) بيشتر نه عزب ، پيرمرد يك هستم؟ چي من چيست؟
غمانگيزي ترانه از بيت چند)..ترانه اين مثل - من جز به دارند ، بچه همه كردهاند ،
كه مانده تاقچه روي زني حتما - من ماجراي است اين.(ميخواند باريتون عميق صداي با را
!بگيرم همسري به بتوانم من
.كنيم پيدا برايتان ميتوانيم را بهترش مطمئنم من ، خداي تاقچه؟ روي:نيشنا لوكي
پيدا مناسب زن يك برايتان داريد ، كه خوبي خصوصيات همه اين با باشد چه هر...و بزرگوار
!پولدار زن يك حتي ميكنيم ،
براي ازدواج مثل انگيزي نفرت كار انجام اصلا.ندارم احتياجي پولدار زن به من:كاپيتان
را زنم مال نميخواهم و - دارم ثروت خودم من !نميكند خطور فكرم به پول آوردن دست به
احساس و فهم كه ميداند ميگيرد ، فقير زن كه كسي !باشد من محتاج او دارم دوست.بخورم
...استفاده سوء كسي از بخواهم كه نيستم خودخواه آنقدر من.است زياد همسرش
عروس يك از زيباتر حتما فقير عروس يك گذشته ، اين از.البته بله ، خب:نيشنا لوكي
...است ثروتمند
زيبا چهره يك از ميخورد؟ درد چه به خوشگلي !نيستم هم زيبايي دنبال به من ولي:كاپيتان
روح در بايد بلكه كالبد ، در نبايد زيبايي !كرد استفاده نعلبكي فنجان جاي به نميتوان
ميخواهم زني من...است پاكي ميداني ، و بودن راه به سر خوبي ، ميخواهم من آنچه.باشد
...بگذارد احترام و كند افتخار من به كه
احترام شما به ميتواند چطور باشيد ، قانونياش و رسمي شوهر اگر !بله:نيشنا لوكي
!نيست كه بيسواد خب نگذارد؟
دارند ، سوادي يك همه روزها اين !ندارم لازم هم تحصيلكرده زن !نپر من حرف وسط:كاپيتان
و آلماني و فرانسه بلبل مثل بتواند شما همسر اگر.دارد اقسام و انواع آموزش اما
يك نباشد بلد مثلا اگر اما !است جذاب هم خيلي - است خوب خيلي كند صحبت چه ، نميدانم
تحصيل خانواده يك به متعلق خودم من ميخورد؟ درد چه به سوادش همه بدوزد ، را پيراهن دكمه
كاني شاهزاده كنار در ميتوانم.دربياورم سرها توي سري ميتوانم باشم جا هر و كردهام
مرد من اما بزنم ، گپ هم او با ميكنم ، صحبت تو با كه سادگي همين به و بنشينم تلين
براي روشنفكري.نيستم روشنفكري دنبال به.دارم احتياج هم سادهاي زن به و هستم سادهاي
.ببرد پيش به را كارش خوبي به زياد عقل بدون ميتواند ماده موجود يك اما است ، مهم مرد
آدمهاي كه مينويسند هم روزنامهها در حتي الان !است شما با حق البته ، :نيشنا لوكي
!ندارند ارزشي باهوش
موقعيت و مقام هم و ميگذارد احترام من به هم ميشود ، عاشقم هم كودن زن يك:كاپيتان
احساس اما ميخورد ، را شما نان باهوش زن يك.ميترسد وقت آن و ميكند درك زندگي در مرا
موضوع كني پيدا احمق زن يك برايم ميخواهم منميخورد را كسي چه نان دارد كه نميكند
داري؟ نظر در را كسي ميخواهم ابله يك من.است سادگي همين به
تا داريم احمق آخر...ببينم بگذاريد (.ميرود فرو فكر به) !تا چند بله ، :نيشنا لوكي
يك شما اما !ميزند سرش به بكر فكرهاي گاه هم ابله مرغ يك حتي باشد ، چه هر..احمق
يقين اما ميشناسم ، دختر يك من (.ميكند فكر بازهم) نه؟ ميخواهيد ، معني تمام به احمق
جهيزيهاش و تاجرند خانوادهاش...ميكنيد جستوجو شما كه باشد هماني او كه ندارم
.نيست بد هم زياد چون است ، زشت صورتاش گفت نميشود...است تا پنجهزار حدود
مهرباني وظيفهاش حد از بيش است ، مهربان و..ظريف و آرام استخواني ، است ، لاغر خيلي
است راه به سر و مطيع بسيار و !ميدهد هم را نانش قطعه آخرين بخواهي ، او از اگر !ميكند
!درنميآيد صدايش بچرخاند ، خانه گرد را او طور همان و بكشد را موهايش مادرش اگر مثلا -
وقتي اما !است كردن كمك آماده هميشه خانه در و ميرود كليسا به ميترسد ، والدينش از او
هستم ، گناهكاري پيرزن اگرچه (.ميكند اشاره پيشانياش به انگشت با)..ميرسيم اين به
:ميگويم را حقيقت كه است شاهد خدانكنيد قضاوت ظالمانه دربارهام ركگويي خاطر به اما
كه است ساكت چنان نميزند ، حرف كلمه يك !است ديوانه واقعا !است كم تختهاش يك دختر اين
وقت آن و نميكند باز لب ساعت چند و مينشيند ساكت ميگيرد.است ميخ مثل ميكني خيال
!ريختهايد سرش روي جوش آب انگار !ميپرد جا از مرتبه يك ناگهان
همينطور.زدن ور به ميكند شروع و سوخته تناش ميكني خيال كه ميپرد جا از چنان
غذاهايشان ديوانهاند ، مادرش و پدر ميگويد...ندارد تمامي ورزدنش و ميكند وراجي
را زندگياش آنها برود ، ندارد را جايي او و ميگويند ، دروغ همهاش نيست ، خوردن قابل
"!بفهميد مرا حرف بتوانيد شما كه ندارد وجود راهي هيچ":ميزند فرياد.كردهاند خراب
آن و !خنديد ريشاش به !نكرد قبول او اما بود ، خواستگارش كاشالوتف نام به تاجري !ديوانه
دختره آنوقت و !جوان افسرهاي مثل درست است ، شيكپوش و خوشقيافه ثروتمند ، مرد اين وقت
به شروع و مينشيند ميرود ، آشپزخانه طرف به برميدارد ، احمقانه كتاب يك ميكند؟ چه
!ميكند خواندن
برايم را ديگر يكي...نيست ميخواهم من كه ديوانههايي نوع از دختر اين نه ، :كاپيتان
زندگي به من.نگهدار خدا فعلا خب ، (.ميكند نگاه را ساعتاش و برميخيزد) !كن پيدا
.برميگردم مجرديام
ميزنم يكسري شب شنبه من (برميخيزد نيز او) !خدا اميد به !برويد باشد ، :نيشنا لوكي
زندگي به داريد كه حالا راستي ، و (.ميرود در سوي به)...ميآورم خبر عروس از و
بفرستم؟ برايتان را كسي ميخواهيد برميگرديد ، مجرديتان
3 تاريخ قدرت
تنميكند به را چهرههايتاريخي پوست داستان
دليلو دن
وقفيپور شهريار:ترجمه
دارد قصد نويسنده.باشد مخالفخوان تاريخ و تاريخ _ ضد نوعي از شكلي است ممكن زبان
زبان به.دهد تن زبان اين به دارد قصد او.باشد كتاب حياتي نيروي كه نهد بنا را زباني
و متعارف تفريحات به اعتقاد كه بدهد را امكان اين.بخشد شكل را جهان كه دهد امكان
.بشكند را متداول
رستگاري ، براي باشد عاملي ميتواند و ميكند زندگي دارد ، تماس آن با كه چيزي هر در زبان
و بيرحمانهاش و سفت لاغر ، طرحهاي تاريخ ، سطح از تناقضآميز گونهاي به كه باشد چيزي
يا غيريت نوعي كه ميبخشد ما به را امكان اين و ميدهد گذرمان بيروحش صفحات آرايش
.تقدير و مكان و زمان از رهايي و آزاد چرخش نوعي كنيم ، كشف را نامقيد ديگري
لزوما كه باشد سرخوش و خلاق آنچنان است ممكن _ دكتروف "رگتايم" مثلا _ رمان يك زبان
خاص رفتاري الگوهاي و روانشناسي چشمانداز ، سبكدار ، نثر.دهد ماهيت تغيير را گذشته
اين.است واقعي اتفاقات و مردم واقعيت وزن از قويتر نثري چنين اين.ميكند خلق را خويش
و تاريخ "رگتايم" در.است واجبالوجود نباشد ، اتفاقي اوليه مصالح كه صورتي در زبان ،
شكل را شده سنكوپ واقعيت نوعي هم ، با دو ، اين.دارند وجود هم طول در تاريخ استهزاي
وضعيت و يكه صداي با منازعهاي به سرانجام ، انسان ، مختلف صداهاي آن در كه ميدهند
رمان ، اين در.تشابه خط و توليد امر متحد ، جوهر عليه منازعهاي به ميشوند ، ختم تكصدايي
.است دموكراتيك تجربهاي زبان
ناتواني شجاعت ، بزرگي ، درباره پيش از شما كه بگويد شما به چيزهايي نميخواهد رماننويس
عرق دستهايي آنها به و ميكند تن به را تاريخي چهرههاي پوست داستان.ميدانيد ظلم و
خود خصوصي زندگي از تا خطوطي و ميكند عطا بدبو زيرپوشهايي و سرماخورده سرهايي و كرده
و مييابد گسترش آگاهي و وجدان كه است طريقهاي اين.ناآرام شبهاي وحشت از و بگويند
.ميشود نگريسته ديگر دريچهاي از بشري حقيقت
زبان (شهرت) اروس _ 4
و مناظر او روي به و بخشد وسعت را نويسنده قدرت دارد امكان و است ژرف و عظيم گذشته
.بود كرده دريغ او از خودش ، محدودتر پيرامون كه بگشايد را احساساتي
زبان.ميكند حمل را احساسش وفور نويسنده كه است چيزي آن هواي در هوسناكي زدن دم زبان
خواننده و نويسنده كه است لذتي اين و ميگذارد نمايش به رنگارنگ متوني روي به را گذشته
و رسمي شده تثبيت تاريخ كلاف از كه گذشته از نتيجهاي يافتن لذت كنند ، كشف بايد
جنسيت ، چون روزمرهاي واقعيات بيان براي مييابد خويش خاص زباني و ميگريزد زندگينامه
.لباسزني بنفش آستين از شدهاي شكافته قرمز نخ حتي و غذايي ، و سلامتي
كنترل تحت است ، رماننويس شده ايزوله لذت صافي انقياد تحت خونآلودش ، هيبت حتي تاريخ ،
.دارد وجود كلمات چيدن كار در كه نيامدهاي زبان به و صميمي عميق ، تنها ، رضايت
نهايي تصويري بارقه _ 5
آن به _ تصويري خشم آخرين _ قرن نيمه بارقه آخرين.است هيبت با و كنارهجو تاريخ نور
تيم پيروزي روز مقارن كه آزمايشي انفجار آن.بود متعلق هستهاي بمب قارچي ابر و آتش گوي
روي قزاقستان در آزمايش اين.شد ناميده 2_ جو شوروي ضداطلاعات اداره توسط بود ، جاينتز
.شد زده تخمين كيلوتن قدرتش 25 كه پلوتونيوم بمب يك داد ،
و بود روشن راديو.بودم نشسته دندانپزشكي صندلي روي من زد ، را نهايي ضربه تامسون وقتي
مردمي به نيز را خويش هيجان و شور و داد را پيروزي خبر خاص لحني با ناگهان گزارشگر
.كشيدند فرياد خوشحالي از آنها و بودند نشسته انتظار اتاق و دفتر در كه كرد منتقل
همانجا كه بود اين بكنم ، توانستم كه كاري تنها و بود بسته مرا دهان پزشكي ابزارآلات
.كنم قناعت لبخندي به و بنشينم
رنگ:كردند را كار اين چيزها ديگر ليكن نيافتند ، راه من رمان به صندلياش و دندانپزشك
بچههاشان تا ميزدند پنجره شيشه به سكه با كه زنهايي متروها ، حصيري صندليهاي لعاب و
صداهاي ميدادند ، مسابقه هم با تابستان شبهاي كه موتوسوارهايي كنند ، صدا ناهار براي را
.شدند آفريده باز خاطره هوسناك بازي در كه _ غريبهها نامحسوس اشارات و ايما و دوستان
در تمامي به داستان.ميدهد تشكيل را رمانها بافت كه بود گمشدهاي تاريخ وقايع اين
.است ما دوم بخت اين.است زاده باز چيزهاي مورد
3- شعرسازي مانيفست
تبار صفايي حامد
پست شاعران همه آشيل پاشنه اين جاست اين كه بگوييم يكباره كه نيست اين مطلب اين قصد
اندكي با تا دارد قصد نويسنده بلكه هستيد نابودي به محكوم شما همه حالا است ، مدرن
شعر نقد به راهي شعر گونه اين تئوريك مباحث اولين ريشههاي و مباني نقد و تاريخنگاري
يعني آن حقيقي بستر به گيرد گزارهها و بيپاسخ كلام از را نقد و كند باز دهه اين
اين و دوم بهماني و است اولين فلاني كه نميپذيرند خيليها البته برساند اثر با مكالمه
اين متوليان ميان از اينكه پذيرفتن شك بدون اما بكند شعر نقد به نميتواند كمكي هيچ بحث
سعي كه متولياني مهمترين از شايد نيست پردردسري كار بشود انتخاب كسي جريان اين و دهه
را جديد كلامي و دهد سوق جديد سويي و سمت به را شعر جريان توامان عمل و تئوري در كردند
را خود گاه هيچ خود معروف مقاله سراسر در چه اگر ايشان بود براهني رضا دكتر كند وارد
و دانسته ايشان وامدار را خود مدرنيسم پست از شده مشتق جريان اما نناميد مدرن پست شاعر
كتاب اين نقد سراغ به كه است اين ما قصد حال هر به ميدانند اصلي متوليان از يكي را او
اين كه حالا چرا يا شده كهنه كتاب حرفهاي كه شود بلند خيليها قهقهه دوباره شايد برويم
نقد به هنوز سال 74 در براهني آقاي خود مگر گفت بايد اما گذشته؟ كتاب چاپ از سال همه
به نبايد مگر جريان يك نقد و جريانشناسي براي طرفي از نميپردازد؟ نيما همسايه حرفهاي
رفت؟ گامها اولين سراغ
همان از "نيستم نيمايي شاعر ديگر من چرا و پروانه به خطاب" كتاب كه است اين واقعيت
مانيفست كه گفتهاند و كردهاند تعريف كتاب از خيليها مانده مهجور امروز همين تا ابتدا
اما است چرنديات و خزعبلات گفتهاند كردهاند تحقير را كتاب هم خيليها است دهه 70 شعر
ضعف دچار را كتابي نه تحقير و تعريف و نپرداختند شده ايجاد اثر با مكالمه به كدام هيچ
قدر همان كتاب اين كه گفت ميتوان ديگر بيان به ميبخشد عظمت و شكوه را آن نه و ميكند
چه اگر مهجور مباحثش و است ضعيف هم قدر همان ميشود محسوب مانيفست و است قدرتمند كه
اما شد وارد ادبي مجادلات در ديگران زبان از بارها و بارها كتاب در شده مطرح مباحث
كتاب اطلاعات از بخشي علاوه به ميكردند مطرح را آنها كه بودند افرادي مباحث آن پايگاه
شايد نگرفت قرار نقد بستر در مستقيم صورت به گاه هيچ شده خلق اشعار خود و كتاب مباحث و
و دوسويه مشكل از را شعر و تئوريك نقد بتواند اثر اين تئوريك مباحث و آثار نقد
.شود گذاشته مكالمه به دهه اين شعر كه آورد وجود به بستري و بياورد در ارزشي گزارههاي
يك در دو هر آن به عمل و تئوري اينكه آن و است پراهميت بسيار هم ديگر جهتي از كتاب اين
اگر براهني اشعار شكل كه ميدانيمميخوانيم را اشعار ابتدا كتاب در.آمدهاند گرد جا
تئوريك توضيح و تبيين به براهني تنها نه آن از پس و است كرده تغيير اما نشده واژگون
سعي خودش سپس و شاملو نيما ، ميان تطبيقي نقد فضاي ايجاد با بلكه ميپردازد شعرهايش
شايد ميان اين در و كند جستوجو شاملو و نيما بحران حل در را شعر بحران حال در ميكند
وجه دو حاضر مطلب پس ميگيرد خود به را ديگر بحراني شكل شعرهايش و تئوريها عمد به حتي
نگاهي و براهني شعرهاي بررسي و نقد دوم و كتاب پاياني مقاله تاويل و نقد اول دارد
:او تئوريهاي و شعر بين تطبيقي
طور به كه كنيد پيدا را جملهاي نميتوانيد نيستم نيمايي شاعر من چرا مقاله سراسر در
در همه داشت ضرورت":ميگويد هم پايان در مينامد پستمدرن را خود شاعر شود ادعا واضح
مهمترين گويي كه ندارد نيمايي شعر به ربطي شعر اين چرا كه شود معلوم تا شود گفته اينجا
برابر در كه مدرنيسم پست مباني از است پر مقاله جاي جاي اما بوده همين نويسنده دغدغه
شاعر يك كه شعري كردن زبان چند شعر ، كردن شكلي چند.ميشوند داده قرار شاملو و نيما شعر
ميكند اين از حكايت همه و همه معنا برابر در زبان اهميت ميگويند شاعرها بلكه نميگويد
پست مباني با اگر نيست عجيب است مدرن پست مباني دو اين شعر درباره قضاوت مباني كه
به شعرها اين يا است مدرن اينها كه بگوييم حتي و برويم مدرن شعرهاي سراغ به مدرنيسم
برخلاف زبان و هستند محور معنا شعرهايي شعرها ، اين يا ;ميدهند اهميت زبان از بيش معنا
دچار پارادوكس به كه باشيم مراقب بايد اما ندارد اهميتي كوچكترين صاحبانشان ادعاي
.ميپردازيم آنها كردن معنا و تاويل به آگاهانه كه ميشود آغاز هنگامي پارادوكس نشويم
آنچه يعني را فضا يك و بكنيم داريم آن از كه معنايي به محكوم را شعري هر اگر اينجا در
و ميكنيم عمل مدرنيسم حيطه در بدانيم شعر بر حاكم ميكنيم درك و ميكنيم حس كه را
به كند توجيه بيشتر را كارش آنكه براي حتي او.ميزند كاري چنين به دست آگاهانه براهني
معناي ميخوانيم كه آنچه جز و باشند معنا تك ميرسد نظر به كه ميرود شعرهايي سراغ
به راجع سپس و ميكند دستهبندي را آنها مدرن منطق يك با راحتي به او باشد نداشته ديگري
استادانه منطقي بازي يك مقاله اين سراسر واقع در ميكند بحث شعر بودن غيرروايي و روايت
پست با ميرود ، بالعكس و پستمدرنيسم به مدرنيسم از سادگي به براهني آن در كه است
با و ميكند محكوم مدرنيسم پست با ميكند تاويل مدرنيسم با و ميكند نقد مدرنيسم
ديدگاهها بيان را متن اين نميتوانم من رو اين از ميكند امضا را محكوميت سند مدرنيسم
استوار محكوميت و جويي برتري تفوق ، بر اساسش كه مانيفستي بدانم پستمدرن شعر مانيفست و
.است
|