شاعرانش و پراگ
متن و خواننده فاصله از عبور
جهنم پرده قساوتبر نقش
2- "تاريخ" درباره يادداشتهايي
شاعرانش و پراگ
*كرال پتر
طاهايي عاطفه:ترجمه
وقايع اين تبعات نيز و چكسلواكي آزادسازي و اشغال دوران فرارسيدن با شاعران پرسهزني
جايزه سيفرتبرنده ياروسلاو كه نيست اتفاقي ميراند گذشته به را شاعران ميشودو متوقف
پستال كارتهاي تصاوير مثل وايدهآلاند خلاصه پراگ از او تصاوير ميشود نوبل
منحط و سمبوليك شاعران.بود روستايي مناظري چك ، شعر در غالب مناظر گذشته ، قرن اواخر در
پراگ آنها از پيش گفتند ، سخن پراگ از عيني صورتي به كه بودند كساني نخستين (decadents)
به مجارستان و اتريش جزو وقت آن پراگ) نداشت خود بر اختياري كه بود بوهمي سرزمين نماد
كه تاريك نيمه شعرهايي ،(18981874) هلاواسك كارل اشعار در شهر ، اين اما.(ميآمد شمار
حضور و ميرسد نظر به سرد و عجيب ميكنند ، عبور هم كنار از بينام پرهيبهايي آن در
زندگي بيگانهكننده خود از و غيرشخصي وجه كه نيستيم دور چندان كافكا از.دارد شبحوار
چيز هر و / نميجنبد چيز هيچ اينجا / هيچ بلند آه يك".ميدهد نشان را مدرن شهرهاي در
به خود آهنگ با _ دير خيلي ساعت كه وقتي / ميلرزد حوضچه در ماه تنها / برجاست بياعتنا
".ميآيد صدا
اما سوزانترند ، و واضحتر تصاوير بيستم ، قرن ابتداي آنارشيسم دوستدار شاعران شعر در
كه جايي ;شبانه كوچههاي از است هزارتويي شهر ، .تلخ و است ناشناس ميشود تصوير كه فضايي
كه هزارتويي ;ميزند برق چراغ نور زير شانهايدر كه جايي يا است روشن ميكده يك ورودي
ايگنات يا هاوسك ياروسلاو چون نثرنويساني حال ، عين در.كند گم خود در را ما ميخواهد
فرانتيسك شعرميكنند مكث بومي هواي و حال و روزمره جزئيات بر مهر ، يا خشم با هرتمان ،
و شهر يك در را شهرها تمام شد ، كشته جهاني جنگ اولين جبهههاي در كه ،(19141881) گلنر
مثل تحملناپذير و خشك شعريميكند خلاصه تمسخرآميز زهرخندي در را زيسته تجربه تمام
به پراگ در اما تو / پژمرد تمنا از من دل":ميخوانند پست كافههاي در كه ترانههايي
".سرگرمي عيش
پيش كه سرخوش ، و سركش جوانان از گروههايي.بود جهاني جنگ دو ميان خوش زمان منتظر بايد
گشتوگذار پراگ در و بودند آمده گرد "پوئتيسم" لواي تحت شوند ، سوررئاليسم جذب آنكه از
به را آنها كه بود پرجاذبهاي وسيع پارك برايشان شهر كه شگفتزده پرسهزناني ميكردند ،
.ميكرد دعوت ماجراجويي
:بود كرده تجديد را خود زيبايي مدرن ، بهار فرارسيدن از پيش پراگ كه دارد حقيقت
مجللش ساختمانهاي و "جديد شهر" سمت به شهر مركز بودند ، برداشته را قديمي گتوي ديوارهاي
از را خيال از بخشي تا بود شده پا بر شهر حومه در زيبايي ويلاهاي و بود كرده پيدا تمايل
مجارستان ، _ اتريش امپراتوري گرفتن پايان با.كند معطوف خود به باروك دوره قديمي قصرهاي
شيشه مثل شده شسته تازه شيشههاي ساختمانها بالاي در:شد كامل پراگ دگرديسي در 1918 ،
سيگارهاي دود به را خود جاي برگ سيگارهاي دود كافهها ، در ميزد ، برق ماشينها جلوي
كم نور جايگزين برق چراغهاي و نئون چراغهاي فريبنده نور خيابان در و بود داده امروزي
بود خاطره يك فقط شهر گذشته و بيستم قرن و بود جمهوري دوره.بود شده گازي چراغهاي سوي
.دهد بروز را خود تازه معصوميت و كند جلوه بيشتر جديد شهر آن با تا متضاد پسزمينهاي يا
ميانهاي از مييابند ، در آستانهاي چنين از آوانگارديست جوانان را شهر تازه معصوميت
خود ديگري از استفاده با كدام هر دائما و دارند جريان هم كنار در مدرن و كهنه آن ، در كه
يكه و ملاقات محل به متضاد تصاوير ايجاد با خود ، نوبه به جديد ، شعر.ميكند برجسته را
ساعت وقتي":(19511898) بيبل كنستانتين جوان شاعر شعرهاي مانند ميشود ، بدل خوردن
ديگري جوان دختر / ناقوس صداي هر با / مياندازد طنين را ظهر زنگ / آرامآرام / قديمي
از يكي در كه گونه همان ،(19491901) هالاس فرانتيسك شعر در ".ميآيد بيرون مدرسه از
و زيبا دختري به پراگ شبهاي از يكي در جوشنپوش سلحشوري ميبينيم ، ارنست ماكس كلاژهاي
:ميكنند دشوار را گور سايه به رفتن و جدايي جديد ، بهار از سرمستي اين.برميخورد جوان
رها خيابان سنگفرش بر را پلاسيدهاي سرخ گل سلحشور / قديمي دروازه بالاي بر نشانها"
و ميكند له پا زير به را گل جوشن ، سايش صداي با ميآيد ، زير به اسب از [...] ميكند
".برميخيزد پارك از بلبلها بهاري عزاي نواي / بخوابد سردابه گور سنگ بر تا ميرود
ارتباط و دهد رخ مدام برخوردها اينگونه ميشود باعث شهر در آمد و رفت و پرسهزني
به زيرا ;دارد تعلق گردشگران به طبيعتا پراگ.يابد افزايش آدمها ميان تلاقي و كوتاه
با.است پرداخته و ساخته متروپل شهرهاي معدود مانند را خود كه است آنها براي ميرسد نظر
تخيل تا ميكند دعوت آنان از پلكانهايش و ملايم شيبهاي ايستگاهها ، زيرگذر ، طاقهاي
.شوپن از پيانويي قطعه در پراكنده نتهاي مانند بپراكنند ، خيابانها درازناي در را خود
پيادهاش عابران به فقط پراگ كه حالي در ميماند ، كالسكه با گردشي به هنوز شوپن موسيقي
شيفته اين يزك ، ياروسلاو پيانوي به است بهتر آن درست موسيقي فهميدن براي.ميزند لبخند
است ، اسلاو تغزلگرايي و لاتيني هوش فاصل حد كه او موسيقي.كنيم گوش مدرن عصر و شهر
وجوه تمام باران مثل تا دارد را آن استعداد و ميآميزد درهم را بلوز موسيقي ماليخولياي
.كند آشكار ميبخشد ، را يكهاش خاكستري رنگ پراگ به كه را ، نامحسوسي
سيفرت ياروسلاو
نزوال ويتتسلاو يعني ;جنگ از پيش دوره در پراگ شاعر بزرگترين كه است طبيعي كاملا
يك در خورشيد افول بازتاب شده ، فراموش بيتي طنين.باشد هم بزرگ گردشگري (19581900)
گره مرموز پيامي به او نزد راه ، ميان تلاقيهاي رمان ، يك زن قهرمان يادآوري ويترين ،
كمتر آنچه با پراگ خط ، چند در فقط.ميگذارند جا به شگفتي نهايت در را ما و ميخورند
صحنه كه جايي و ميكند تلاقي هم با آدمي حس پنج آن در كه جادويي ;ميشود گفته است گفتني
/ ميپيچد باد در يا / ميافتد ناقوس از / شب فرش":ميشود مشتعل دوردست پژواكي از نزديك
و سگها كه زماني / جوهر چون تاريك ساعت اين در / عرق بوي به آغشته / تاريك محلهاي
يا / انفجار يك دنباله [...] ميدوند بيرون گرفتهاي آتش خانه از شتاب به / اريني1ها
/ هشتي كدام زير / كجا بداني تو بيآنكه / ميرود زود و ميآيد باد / ديگر فاجعهاي
عيني ، چيزهايي:ميرود بين از جادو و روزمره ميان مرز همچنين ".گشته واژگون نمكداني
نزوال.ميكنند پر را ما روياهاي و روزها يكسان سماجتي با مغازهها و ميدانها ديوارها ،
هم او.مينورديد در "پوئتيسم" دوره در كه مينوردد در طور همان را پراگ سوررئاليست
ويترين در يا خريده خود كه اشيايي ميكند ، جستوجو تزئيني اشيا در بيشتر را شگفتي
را او شوق و شور با نيز استيرسكي دوستش.بلوري حباب كلاهگيس ، پيپ ، :است ديده مغازهاي
.ميكند همراهي
از باز هم و صميمي هم فضايي است ، شبيه شهر _ خانه يك به بيشتر حال ، آن در او ، پراگ
مشخصهاي چنين گوياي است سروده پراگ قديمي ميدان يك درباره او كه شعري آغازجهت چهار
خانهاي قلب در انگار آنجا نزوال "است تئاتري سالن وقت آن / دارد كم سقفي فقط":است
دارد كه ريشههايي از نيرومند و ميكند نگاه افق به اين وجود با.است نشسته بخاري كنار
يك روح نوعي به كردن حس و ديدن براي او شيوه اين.بيايد سويش به دنيا صداهاي ميگذارد
و دارد اجتماعي زندگي تضادهاي با باز برخوردي كه ميكند توليد باز را جوان جمهوري
.كند حفظ آنها با را فاصلهاش مدارا با ميتواند
دوره در.پاريس سوي به چرخشي با مگر بيابد ، را خود عاطفي فرمول نتوانست پراگ آنكه عجيب
شعر ترجمه ميداد ، سوق مدرنيته سوي به را پراگ كه بيستم ، قرن اوليه سالهاي "پاكسازي"
روي بر ميدارد ، بزرگ را بوهم پايتخت شاعر آن در كه چك زبان به آپولينر (Zone) "مدار"
پاريس با تخيلشان در را پراگ طولاني زماني شعر اين.گذاشت تاثير عميقا دوستانش و نزوال
مدام شهر دو كه جايي ;شد "اروپايي" غايت به و شاعرانه تبادلي آغازگر و ساخت مرتبط
غنا اين بر خود نوبه به نيز سوررئاليسم.ميساختند غني خود بازتابهاي با را همديگر
پل به رو ديگري / ميدهد راه اتاقم به را پانتئون ميدان مجسمه يكي / پنجرهها":افزود
(نزوال) ".ميشود باز شارل
پاريس ، در اقامتي از پس نزوال.است غالب شناور دنياي اين ميان در پراگ جاذبه يقين به
كوپهاي مييابد ، باز ميبرد خانه به را او كه كوچكي قطار جاذبههاي بازگشت ، هنگام به
را او دوردست اگر آوانگاردش ، دوستان همه مانند."روستايي گنجهاي مثل رنگ زرد" چوب از
.دريابد بهتر را دوروبرش خيابانهاي جذابيت كه است اين براي تنها ميخواند خود به
وقايع اين تبعات نيز و چكسلواكي آزادسازي و اشغال دوران فرارسيدن با شاعران پرسهزني
سالهاي 1940 ، "نمونه" مولف كه نيست اتفاقي.ميراند گذشته به را شاعران و ميشود متوقف
و خلاصه پراگ از او تصاوير.ميشود نوبل جايزه برنده (19861901) سيفرت ياروسلاو
خارجي تهديد برابر در شهر:تئاتر يك دكور يا پستال كارتهاي تصاوير مثل ايدهآلاند
.مييابد اخلاقي كاملا "حضوري" و ميشود وطندوستانه مرجعي
ولاديمير نگاه بر است ، تاريك و مرموز بيشتر كه گذشته ، با متفاوت "اخلاقگرايي" نوعي
و _ يادبودهايش و بناها يعني شهر عيني و ملموس ماده.ميگذارد تاثير (19801905) هولان
كه طور همان چيز ، همه سرگردانش ، سگهاي شبانهاش ، عابران و ميدانها _ فرسودگيشان نيز
از رنگي راز به كه ميشوند پرسشهايي پايه ببازند ، رنگ او شعر در بيآنكه هستند ،
ترك را خود ستون شارل پل مجسمههاي كه است ديده شب در نزوال اگر.ميبخشد ماوراءالطبيعه
.بزنند زانو مجسمهها اين از كدام هر پاي در تا برنميانگيزد را عابران هولان كردهاند ،
كوتاه مدتي براي حتي و گزيد عزلت كامپا جزيره در متمادي سالهاي طي كه هولان پرسشهاي
شب وضوح و ميزند گره باروكش گذشته به را پراگ استالينيسم ، اوج در نشد ، خارج آن از نيز
روزمره همه اين و حاضر جا همه نيستي يك:ميگذارد ايدئولوژيها كاذب روز با تقابل در را
...] همه اين با كه / اغماض سراسر و كمرو نيستي يك / بگذارد ديد به را خود ميتواند كه /
/ زيرشيرواني اتاق در تو خالي بطريهاي تعداد مثل / واضحتر و ميشود بزرگ مدام [
/ آمد خواهي پايين شب ، پس / نيست مهم كسي براي و كردهاي پيشكش خود به تو كه بطريهايي
بدانيد كه هم باز:ميزند فرياد پايين آن كسي / گذاشت خواهي خيابان در را آنها پنهاني و
"!چاق سگهاي براي واي":ديگري و !دانست نخواهيد
سهيم هولان نگراني در دادند تشكيل را گروه 42 اشغال ، زمان در كه ، جوانتري شاعران
حاشيه رنگ اكنون آنها پراگكردند متوجه روزمره مسائل سمت به را خود نگراني اما بودند ،
و حياطها ميان در آن ، در روزبهروز كه زيادي گمنام هستيهاي و است گرفته خود به را شهر
بدهد رنج را نزديكانش داشته دوست هميشه انسان كه است آنجا راز و ميشوند فرسوده حصارها ،
خوشبيني" آن از كه است چيزي اين و است كرده اضافه آن به را بياعتنايي فقط هم زمانه و
ورق صداي در مبتذل ، بسيار اعمالي ميانه در شهر ، حاشيههاي.دارد فاصله بسيار "تاريخي
"نكردني اعتراف" وجه قيچي ، يك تيز چندان نه لبه دو سايش صداي و روزنامه يك تفنني خوردن
كينار يوزف كوچك قهرمان كه تاريكي آرايشگاه است ، چنين اين.ميكنند آشكار را هستي
/ ميانداختند تيغ و ميتراشيدند را كوچك پسر سر":ميتراشد را سرش آن در (19711917)
/ ميآمدند فرود گور بر رز گلهاي چون زلفها / ميمردند و ميآمدند فرود زمين بر زلفها
فقط ميكردند نگاه فقط / اطراف آينههاي در خاكستري آقايان / ميچرخيد فلزي پايه چهار
"گردنش؟ دور سفيد پيشبند با / خورده فريب زود كوچك پسر هم اين و / ميكردند نگاه
را "روزمره متافيزيك" بيشبهه جهت همان (1923) ولاديسلاو يان مانند (1914) كلار ييري
بروز محل نيز (19711910) هروبن فرانتيسك رسمي بسيار آثار در حتي كه جهتي ;ميدهد نشان
را "سوسياليستي رئاليسم" خشك معيارهاي پنجاه دهه اواخر در دارد قصد كه كلار ، .است يافته
پراگ گرفت ، شكل دوره آن در كه من نسل.است "روز شعر" موج الهامبخش دور ، از كند ، نرم
.جست خواهد دورتر جايي در را خود
طولاني رژه بدون پراگي ;نيست زيستن قابل دور از جز پراگ كه ميكرديم گمان حقيقت در ما
باشيم ، تئاتر صحنه اين كناري راهرو در ميخواستيم ما.دارند منجمد لبخندي كه نقابهايي
شبح سوي به يا ديگر شهرهاي سوي به ديگر جايي به نگاهمان ولي ميزديم پرسه شهر در ما
خود با همهجا را خود پراگ جنگ ، زمان از قبل شاعران.بود _گمشده بهشت اين _ پراگ گذشته
منزوي آن بطن در كه ما و نبود غريب هم چندان پراگشان كه آنجا ;پاريس به حتي ميبردند ،
مردمي دلخواهمان شبح چند با و كنيم باز خود درون در را شهر ميتوانستيم فقط بوديم شده
كه داستاني خواندن با تمام ، بعدازظهر يك سالگي ، ده در كه ، است گونه اين.بدهيم بدان
وانمود.كردم حبس را كلاس نفس بودم گرفته وام به "سايهها محله" كتاب از را ماجراهايش
اين همه داشتم دوست خيليكردهام تجربه واقعا شهر حاشيه در را ماجراها اين ميكردم
.كردم باور را آنها بودن واقعي هم خودم كه آنقدر بودند ، واقعي ماجراها
.ساده سپيدي يك:است خالي بياباني مشايعتكننده ، مردم رديف دو ميان شهر ، واقعي صحنه
ما منتظر نخورده دست و تنها دنيايي غرابت فقط آنجا.نيست آن در داشتن ريشه از بحثي ديگر
را خودمان سرنوشت و شهر مسئوليت و كنيم طرحهايمان از جزيي را آن بايد زود يا ديراست
نيست عجيب آيا.شويم آن ترك آماده كه حد آن در يعني.بگيريم عهده به پراگي يك عنوان به
هم آن ميبرم؟ كار به ميكنم اشاره پراگ در مكاني به آن در كه شعري در را تبعيد كلمه كه
كسي ميمانند ، كلمهها تنها شن ، تا برهنه خانهاي بر" ندارم؟ هم سال هفده هنوز كه وقتي
است ، تبعيد از ترسناكتر كشيده جلو به گنجهاي پشت خالي ميكند ، تعمير را ميز روي چراغ
".مردگان خانه آهكي ديوارهاي از يختر
مجنون دارند ، نوشتن عقده فقط آنها از خيلي.ميكنند زندگي پراگ در هنوز هم شاعراني
ديگر يا پراگ از) نزوال شعر تصاوير بيهوده و آبكي ادامه كه كممايهاي شعرهاي نوشته
تپه همان هميشه دوستداشتني ، قناديهاي همان هميشه است ، سيفرت و بيبل ،(شعرياش تصاوير
هنرمنداني رسمي طور به شاعران اين كه نيست اين از مانع مسئله اين.ياس گل وقت به پترن
سعي كه كساني هستند قبل ، نسلهاي از بعضي و جوانان بين در.شوند قلمداد "ملي" يا "لايق"
خود متنهاي در را امروزي پراگ شهر ، بيگانهكننده خود از جنبه بر بستن چشم بدون ميكنند
آوردن دست به براي كور رقابت به كه زندگياي و هوا آلودگي بزرگ ، مجتمعهاي:باشند داشته
.است شده كاسته دارايي و پول
سرگردانان بين در يعني ;است يافته ظهور "حاشيه" در كه شاعران از ديگري تيره بالاخره و
به نسبت را خود بياعتنايي عمد به آنها.زيرزميني فرهنگ يا موازي معروف قول به فرهنگ
در كه جايي ;ميبرند پناه كافهها تاريك نيمه فضاي به و ميكنند اعلام "عمومي چيزهاي"
شاعر را اين.ميزنند حرف روز روشني به خود تنفر از آبجو ليوانهاي خيرهكننده رديف
به را ترسناك كثافت اين تمام روز يك بالاخره":ميكند بيان چنين تمارا ، ييندرا جوان ،
سراغم به كه پليسي اولين به بدجنسي ، با يا ميكشم ، آتش به را شهر ششگوشه و ميآورم چنگ
".نميبينيم را يكديگر هرگز ، بعد ، و ميزنم لبخند ميآيد
دقيقا آيا.شود خوانده شاعران اين آثار ابتدا كنوني پراگ شناخت براي كه ميترسند بعضي
ميگيرند؟ ناديده رسمي ادبيات كنار در را شاعران اين وجود كه نيست دليل همين به
:پينوشت
فرانسه مقيم چكسلواكي معاصر شاعران از*
تعقيب در كه سگاني ماده به را آنها اغلب.انتقامجو و خشن ربهالنوعهايي Erynies _1
قرار ارواح اقامتگاه تاريك گوشههاي در آنها مسكن و محل.ميكردند تشبيه باشند انسان
.داشت
متن و خواننده فاصله از عبور
1- "چاهي عليبابا" تاليف "حرفهاي شاعران دهه سه" كتاب به نگاهي
عابدي حسين محمد
در نو شعر وضعيت كه كنيم قبول بايد بالاخره اما نگذاريم بحران را اسمش شعر؟ در بحران
حس چنين دارند ، سروكاري شعر با كه آنان اغلب اينكه حداقل.نيست عادي هم خيلي سالها اين
شاعران جانب از الزاما كار لنگي اين و ميلنگد كار جاي چند يا يك بالاخره.ميكنند
.نيست
.ميشود بيشتر روز به روز كه است خواننده و شعر بين فاصله ميان اين در برجسته مانع
.كند برقرار ارتباط اثر با نميتواند مخاطب اما ميآفريند را خود اثر شاعر ،
و فضا چنين در.شود پر بايد كه است فاصلهاي اصلي ، موضوع ;نيست كدام هيچ متوجه تقصيري
اثر و خواننده ميان فاصله ;باشد راهگشا ميتواند نقد كتابهاي انتشار كه است فاصلهاي
.را شاعر طور همين و كند همراهي مسير اين پيمودن در را خواننده و كند پر را
.است برگزيده خود كتاب براي "عليباباچاهي" كه است عنواني "حرفهاي شاعران دهه سه"
خوش را شاعران هم و ميكند مخاطب جذب هم ;است شده انتخاب هوشمندانه نظرم به كه عنواني
.ميآيد
"مجادله جاي به مكالمه ، امروز ، شعر" عنوان با مقالهاي در كتاب ابتداي در باباچاهي
شعر":ميكند يادآوري تاكنون انقلاب از پس مقطع در را شعري فضاي و شعر كلي تغيير ابتدا
تا ;كنار ميگذارد و ميبوسد را براندازي ادبيات ميگذراند ، سر از كه را انقلاب امروز
عبور مختلفي خمهاي و پيچ و دهليزها گرهگاهها ، از شعر شود ، ميسر ديدار يا كار اين
دقيقا البته دارد ، خود با را براندازي ادبيات زبان و ذهن رنگوبوي كم ، و بيش كه ميكند
صبغهاي هم بنابراين.ميطلبد رياضت قدري هم عادت ترك بلكه نيتي ، و قصد چنين به نه
تضمينكننده را مقتدر معناهاي همچنين.است برجسته آن مفهومگرايي وجه هم و دارد ، شعاري
خيالانه خوش آن از بخشي لااقل و است گونه خطاب لحن داراي.ميداند هنري اعتبار و ارزش
تغيير خود دهد تغيير را ي"جهان" و بخورد تكاني بيايد ، تا اما.است جهان تغيير فكر در
شدت به خاصي ايدئولوژي منظر از جهان تغيير تز زني برهم چشم در آنكه ويژه به است ، كرده
!راديكال چپ آرمانهاي شكست و كمونيسم اردوگاه ريختن فرو:ميبازد رنگ
ژرفا و عمق در نيز چيزهايي ;ديگر چيزهاي خيلي آن تبع به و ميريزد فرو كه برلين ديوار
".ميشود جابهجا امروز شعر زيرساختارهاي يا و
و غيرمفهومگرا مفهومگرا ، كلي دسته سه به را امروز شعر باباچاهي يادآوري ، اين از پس
برمي را زيرمجموعههايي آنها از كدام هر براي و ميكند تقسيمبندي (ضدمعنا) ضدمفهومگرا
زيرمجموعهها اين تعداد كه است نكته اين ميآيد چشم به اول ، نظر در كه آنچه.شمارد
.است زياد بسيار
...و تصويرگرا مصنوع ، آسان ، گفتاري ، زيرشاخههاي به مفهومگرا شعر مثال عنوان به
:ميشود تقسيم شاخه زير چندين به آسان ، مفهومگراي شعر حال همان در و ميشود تقسيم
،"استعاري - آسان" ،"[حماسي] ايضاحي - آسان" ،"[متغزل] ايضاحي - آسان" ،"ايضاحي - آسان"
...و "مطبوع - آسان" ،"اخواني - آسان" ،"شاملويي - آسان"
تقسيمبندي چنين آيا.بياورد وجود به مشكل خواننده براي ميتواند زيرشاخهها تعدد اين
برخي ميرسد ، چاپ به كه ديگري كتاب هر مثل ميآيد نظر به اينكه ضمن داشت؟ ضرورت واقعا
آساننگاري" صفحه 22 ، در مثال عنوان به.دارد وجود تقسيمبندي در نيز چاپي اشتباههاي
جا حروفچيني در آن "الف" احتمالا اما است شده تقسيمبندي "ب" زيرمجموعه در "تاسف
از مطبوع آسان شعر تمايز وجه چيزي چه مفهومگرا ، شعر در اينكه ديگر نكته.است افتاده
براي ما ميشود استعاري آسان شعر از صحبت وقتي مثال عنوان به است؟ متغزل آسان شعر
نيز "مطبوع" براي آيا اما كرد مشخص را استعاره شعر ، در ميتوان و داريم تعريف "استعاره"
نه مگر داد؟ تشخيص را مطبوع آسان شعر ميتوان ملاكي چه با و چگونه داريم؟ تعريفي چنين
.كند جلوه نامطبوع ديگري نظر در شايد مينمايد مطبوع ما نظر در آنچه كه است
اين
جهنم پرده قساوتبر نقش
"جهنم پرده" داستان بر يادداشتي
شيرزادي فرزام
جهنم پرده در شيطاني و شرارتآميز سوداهاي
آغاز نويسنده راوي سوي از بيدغدغه ، و آرام موقعيتي القاي با "جهنم پرده" داستان
نفرت از سرشار و منفي نگاه داستان ، در سوالبرانگيز نكته تنها آغاز همان از اما.ميشود
و زشت چهرهاي با ساله چند و پنجاه است مردي هيره يوشي.است نقاش "هيره يوشي" به مردم
و شرارتآميز سوداهاي به آغشته توانايي اين ولي دارد ، بسيار مهارتي نقاشي در كه خبيث
در است ، كرده توهين مردم مقدسات به وقاحت با نقاشيهايش از برخي در كه او.است شيطاني
كه است مسخره شما حرف اين":ميگويد پاسخ چنين را مردم اعتراض خونسردي و غرور كمال
".آورد خواهد بار به من براي مكافاتي ديگر خدايان و بودا از من چهرهپردازيهاي
در اعظم راهب همچنين و ميدهند را "روباه مخفيگاه" لقب هيره يوشي به نفرت شدت از مردم
وصف براي هيره يوشي سويي از.دارد نفرت مجسم شيطان اندازه به هيره يوشي از يوكاوا
داستان.ميشود مردم حد از بيش نفرت باعث كه ميزند نقش را كاريكاتوري اعظم راهب كردار
ساله پانزده دختر كه هنگامي و ميرود پيش هيره يوشي شرير و شوم شخصيت و كردار توصيف با
قرار عنايت مورد "هوريكاوا" حاكم سوي از خوبروي و مهربان "يوزوكي" يعني هيره يوشي
بيش حاكم ، قدرت به وابستگي و خود هنري توانمنديهاي بر تكيه با نقاش هيره يوشي ميگيرد ،
ديدن با حاكم و ميكند نقاشي را فرشتهاي چهره هيره يوشي.ميشود شر مقوله درگير پيش از
كه آنجا از ".كن طلب داري تقاضايي هر":ميگويد هيره يوشي به و ميآيد وجد به نقاشي ،
و عمارت از "يوزوكي" كه ميكند درخواست دارد ، "يوزوكي" دخترش به بسياري علاقه هيره يوشي
يوشي درخواست و ميشود شديد خشم و خودبيني گرفتار خود نوبه به حاكم.شود خارج حاكم محضر
تقابل در كه است بدي و شر از ديگري جايگاه هيره يوشي از حاكم نفرت.ميكند رد را هيره
پيدا ادامه جايي تا و ميرود ، پيش داستان انتهاي تا هيره يوشي شيطانزده موقعيت با
ظاهر به شهوات و سوداها دستخوش هركدام كه بزرگ حاكم و هيره يوشي دروني شرارت كه ميكند
زيبا مهربان ، انساني و ميزند پس را انساني عطوفت و خرد يكساناند ، باطن در اما متفاوت ،
.ميسوزاند آتش در را "يوزوكي" يعني بيگناه ، و
شر جايگاه دو كشيدن تصوير به
شر موقعيت و ميكند پيدا ادامه بيمحابا كه است قدرت ديدگاه از هوريكاوا شر موقعيت
واقع در ;مييابد ادامه داستان انتهاي تا نيز آن كه است هنر جايگاه از "هيره يوشي"
به را شر جايگاه دو هوشمندانه ، و ظريف گونهاي به داستان ، اين در "آكتاگاوا ريونوسكه"
نمايان وضوح به منزلتي ، هر در ميزند ، چرخ محور اين حول آنچه هر و شر رد.ميكشد تصوير
در ريشه كه ميشود شري شدن مستحكم موجب كارش در هنرمند "هيره يوشي" بودن مطلق.است
و ارزش هر هيره يوشي.دارد هنر با شيطانصفتانه برخورد در خصوصا او عملكرد و رفتار
پرده زدن نقش براي و ميكند نقاشي فداي را انساني و ساده حتي و مقدس اعتقاد و اعتبار
از يكي خوفناك ، و لرزآور گونهاي به رعبآور واقعا فضاي به داشتن نياز لحاظ به جهنم
در گردن به را قتال ماري و درميآورد او تن از لباس و ميبرد كارش اتاق به را شاگردانش
لحظهاي تا را مرگ از شاگرد خوف و وحشت.ميكند نزديك بينوا شاگرد شده كشيده زنجير و غل
.ميزند نقش تابلو بر و ميكند نظاره شيطاني شخصيتي با ميشود ، نزديك او گردن به مار كه
تصوير به را جهنم پرده از ديگر بخشي بيرحمانه خونسردي كمال در و آرامي به هيره ، يوشي
شروع هنگامي هيره يوشي و حاكم سوي از شر جايگاه دو بين برخورد آغاز و تقابل.ميكشد
ميرود او پيش بوده ، حاكم مصرانه درخواست كه جهنم پرده تكميل براي هيره يوشي كه ميشود
به او ديدگان جلوي و كنند كالسكهاي بر سوار را اشرافزادهها از زني كه ميكند تقاضا و
در ظاهرا حاكمبزند نقش را او سوختن صحنه آن ديدن حين در بتواند او تا بكشند ، آتش
شريرانه تقاضاي به كه ميپذيرد و نميدهد نشان خاصي عكسالعمل هيره ، يوشي درخواست مقابل
و بوده نشسته بسياري جنازههاي كنار در پيشتر كه هيره يوشي و بپوشاند عمل جامه او
از زني حاكم و برسد فرا موعود روز تا ميشود منتظر بوده ، آنها كردن نقاشي مشغول ساعتها
.بكشد آتش به او ديدگان برابر در را اشرافزادگان
شهرتطلبي و قدرت در مطلقگرايي رد
كدام هر خاستگاه كه شر موقعيت دو ايجاد با "آكتاگاوا ريونوسكه" جهنم ، پرده داستان در
دو اين در ريشه كه شهرتطلبي و قدرت در مطلقگرايي رد به است ، يكديگر از متفاوت ظاهر به
شهرتطلبانه مطلقگرايي قرباني بيگناه و جوان "يوزوكي" واقع در.ميپردازد دارد انگيزه
;ميشود شيطاني اراده و اعمال در هوريكاوا قدرتپرستانه مطلقگرايي و نقاشي در پدرش
.است ناراحتكننده و دردناك بسيار حاكم براي هم و پدرش براي هم يوزوكي ، شدن هلاك و سوختن
عمل تبهكارانه پوچي و كنند باز چشم هيچكدام كه نميدهد اجازه آنها شرآفرين لجاجت ولي
نيمهشبي.نميكنند فروگذار اقدامي هيچ از خود مقصود به نيل براي آنها.ببينند را خود
دختر كه را كالسكهاي عدهاي حضور در تا ميكند دعوت را هيره يوشي حاكم كه
براي منظره اين":ميگويد هيره يوشي به رو بكشند ، آتش به است سوار آن بر اشرافزادهاي
با اكنون.ميكنم تماشا خود چشم به و هستم اينجا من.شد خواهد گذاشته يادگار به آيندگان
".ببيند را كالسكه داخل بانوي هيره يوشي بگذاريد.بزنيد بالا را پردهها.هستم شما
روايت چنين داستان راوي و ميجهد جا از ميبيند كالسكه در را دخترش هيره يوشي كه هنگامي
پيوسته لرزانش گونههاي و يافته شكل تغيير لبهاي و گشاده هيره يوشي چشمان":ميكند
پرده هيره يوشي وقتي ميبينيم داستان آخر در"..ميشد ناگهاني انقباضهاي دستخوش
قبلا كه هيره يوشي بعد.ميكنند وحشت آن ديدن از همه ميآورد ، بزرگ حاكم نزد را جهنم
با واقع در اوميكند حلقآويز را خود و ميرود خانه به ميگرفته ، مسخره به را ديگران
باقي جهنم پرده ديگر سوي از.است زده رقم را خود عقوبت بيرحمي ، مسير در گامش نخستين
هنر مطلقگرايي و قدرتپرستانه شرارت از شكل دو تلاقي از باشد نشانهاي تا ميماند
.ضدانساني
2- "تاريخ" درباره يادداشتهايي
گينزبورگ ناتاليا
افسري منوچهر:ترجمه
.است رسيده چاپ به چهارشنبه 1/8/81 مطلب اين اول بخش
دوم جنگ با نئورئاليسم.است بيحاصل نئورئاليسم و تاريخ بين شباهتي هرگونه جستوجوي
.آدمسوزي كورههاي به يهوديان واعزام سياه بازار دارد ، كار و سر سالها آن رم و جهاني
با چشماندازي و خرد قياس در و نزديك فاصله از را جنگ از پس احوال و اوضاع جنبش ، اين
اگر تاريخ ، .ميپروراند سر در را زمختي اميدهاي و ميبيند انعطافناپذير و دقيق حواشي
پيچيدهتر و وسيع چشمانداز اما ميكند ، نرم پنجه و دست دستمايهها همان با باز چه
و نميدارد دور نظر از را بيپايان دوردستهاي همزمان و ميكاود ژرفا در دارد ، پيشرو
از برگذشته است صدايي تاريخ در راوي صداي.نميشود ديده آن در خام اميدهاي از اثري
هم باز و نمييابند پايان هرگز جنگها ميداند كه كسي صداي نوميدي ، و ياس كورهراههاي
.شد خواهند رانده كاشانه و خانه از آنها ، جاي به ديگران يا يهوديها ،
سخت پازولينييافتهاند ، و موراويا داستانهاي و تاريخ شخصيتهاي بين شباهتي كه آنان و
و زير در اهميتي كوچكترين كه را يكسان رسوم و آداب يا و اجتماعي محيط زيرا اشتباهند در
.گرفتهاند شباهت جاي به ندارند ، افراد واقعي شخصيت بم
از آنها.نداشتهاند وجود هرگز اين از پيش تا تاريخ رمان شخصيتهاي كه است آن حقيقت
زير و جزئيات از نقاشي تابلو كه جداييناپذيرند اندازه همان به سرنوشتنشان از و يكديگر
رنگهاي كه تعيينكنندهاند اندازه همان به تابلو زمينه پيش رنگهاي.رنگها بم و
فقط ناپذيريشان جدايي و هستي كه است آن شخصيتهاي تاريخ در بديع نكته اما.آن حاشيهاي
يكديگر به را آنان مساوي شرايط چون چيزي بلكه نميشود ، ناشي مشترك پرغناي زندگي از
.است پيوسته
و برف در جوانينو شدن سقط يا و روزنامه كاغذ جنس از قنداقي در دوقلوها شدن نيست به سر
اعضاي كه ديسني خانم نهادن قطار واگنهاي دنبال به سر يا روسيه ، جبهههاي يخبندان
!ام يهودي هم من" كه او فريادزدن و ميبرند آدمسوزي كورههاي سوي به را خانوادهاش
و ايدوتسا نينوتسو ، سرنوشت وبالاخره.شود نيستي و مرگ سفر عازم بقيه همراه تا "!يهودي
و ميگذارد باقي ما جان در كه عميق بيش و كم شيارهاي و گوناگون پژواكهاي رغم به اوزپه ،
اندازه يك همه ميانگيزند ، بر كه مختلف خاطرههاي و تصويرها پرسشها ، انديشهها ، انبوه
.ميربايند ديدگان از اشك
.است نشده روايت هرگز آن از قبل تا كه بديع ايتاليايي اماميگذرد ايتاليا در تاريخ
ميشناسم آن براي كه همتايي قرينهترين و دارد همتا ندارد ، تشابه وجه اگر تاريخ
سايه ميرسد نظر به كه هستند كارامازوف ديميتري و روگوزين قهرمانانش و داستايوسكي
و كوي در حقيقت يافتن جستوجوي در صدايشان پژواك و گسترده ايتاليا سراسر بر غمانگيزشان
سوگلي مكان ;است اندوه و درد از انباشته تاريخ ايتالياي.است افكنده طنين آن برزن
.بيخبر همهجا از و معصوم قربانيهاي و كشتهها پشته تيرهروزي ، نمايش براي سرنوشت
عبور آن خاك از نگونبخت يهوديهاي حامل قطارهاي كه است زمين نقاط معدود از يكي ايتاليا
در و ديده را درمانده و مفلوك دستان با كشيده مسلخ به خياباني زنان و خالي گتوي كرده ،
.است كرده تباه را عمري شده گور و گم سربازان بازگشت بيپايان انتظار
زيرا نيست ، تعجبآور چندان باشد خردسال پسركي اوزپه تاريخ ، اين قهرمانهاي از يكي اگر
فرزند اوزپه ، شدهايم ، ناشناخته و نو جهاني وارد او همراه ميبريم پي تامل اندكي با
از فارغ و سرور و جد و پر معصوميت تجسم تاريخ ، در مهلك ، بيماري تعقيب تحت تصادف ، و دهشت
چشمانش از روزي تيره نشانههاي دورترين كه است همهجا از خبر با حال عين در و دغدغه
كه دارد مراقبه كودك درد و حال و سرنوشت بر علاقه و عشق همان با مادر ، .نميماند پنهان
براي اوزپه ;ميكند تعقيب را او سايه به سايه دوردستش و بلند نگاه با كه داستان ، راوي
ما چشم به گذارهايش و گشت و گفتهها بازي ، قواره ، و قد كه است خانگي موجودي همزمان ما
از پر سينهاي تاريخ ، مرموز شخصيتهاي از يكي عنوان به حال عين در هم و مينمايد آشنا
.دارد اسرار
اول سرخانه چيزي ديگر انگار و ميرسد نظر به رفته دست از چيز همه وقتي تاريخ ، پايان در
و است سختكوش و آزاد پسربچهاي كه ميشود پيدا شيمو كله سرو ناگاه نميگردد ، باز
به و گريخته دارالايتام از او.ندارد طلا آب مدال يك و شماطهدار ساعت يك جز سرمايهاي
و وجد موجب او مدت كوتاه ظهور و است رامناشدني موجودي دستگيري ، سرانجام و تعقيب رغم
شادكامي شيمو ، .ميرود شمار به ما همه براي و اوزپه براي واپسيني ارمغان و نشاط
رها خود اميد به و آمده عمل به بته زير كه دارد خود با را كودكاني تمام بيلبخند
بندي و قيد هيچ بار زير و نميكند خورد تره قدرت براي كه خالي تو شادكامي شدهاند ،
.نميرود
.ميزند جوانه شگرف اميد نوعي نوميدوار ، رمان اين بستر از كه ميرسد نظر به سرانجام و
ژوئيه 1974
:پينوشت
نيلوفر انتشارات نزد را آمادهسازي نهايي مراحل افسري منوچهر ترجمه به كتاب اين - 1
.شد خواهد كتاب بازار پاييزروانه در ميگذراندو
|