ناصر تكميل همايون به سال ۱۳۱۵ در شهر قزوين متولد شده است. وي در شانزده سالگي وارد جريان هاي سياسي شد و از زمان روي كار آمدن دولت ملي دكتر مصدق و پس از كودتاي ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ عضو چندين تشكل دانش آموزي و دانشجويي وابسته به جبهه ملي بود. او تحصيلات عالي خود را در دانشگاه تهران آغاز كرد و پس از اخذ مدرك كارشناسي در فلسفه و علوم تربيتي و مدرك كارشناسي ارشد در رشته علوم اجتماعي به فرانسه رفت و از دانشگاه پاريس دكتراي تاريخ (۱۳۵۱) و دكتراي جامعه شناسي (۱۳۵۶) اخذ كرد. وي در دوران تحصيل در فرانسه از فعالان «جبهه ملي سوم در اروپا» بود. سپس به ايران بازگشت و در حركت انقلابي عليه رژيم پهلوي به خيل عظيم مردم پيوست. از آن تاريخ تا امروز تكميل همايون بنا به علاقه شخصي از كارهاي سياسي فاصله گرفت و توان خود را صرف مطالعه، پژوهش و تدريس نمود. او هم اكنون عضو هيأت علمي پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي و دبير مجموعه «از ايران چه مي دانم؟» در دفتر پژوهش هاي فرهنگي است. از وي تاكنون دهها مقاله علمي و پژوهشي و بيش از ده جلد كتاب منتشر شده است. اين گفت و گو به ياد ايام پيروزي انقلاب با وي انجام گرفته است.
گفت و گو: صادق حيدري نيا
•واژه انقلاب در تاريخ و فرهنگ ايران داراي چه پيشينه، مفهوم و معنايي است و چه تفاوت هايي با فرهنگ هاي ديگر دارد؟
درباره واژه انقلاب بايد توجه كنيم كه اين واژه هميشه در فرهنگ و ادب فارسي داراي مفهوم مثبت و با اعتبار نبوده است بلكه برعكس، در فرهنگ نامه هاي ما «برگشتن از حالي به حال ديگر» يا «تبدل از صورتي به صورتي ديگر» را انقلاب مي گفتند. انقلابي هم در ادبيات تاريخي ايران اغلب براي اطلاق به شورشي به كار رفته است. (معين: ۱/۳۸۶) اين برگشت يا «تبدل» گاه خوب و قابل قبول بوده و گاهي زشت و ناپسند جلوه كرده است.
در زبان هاي اروپايي نيز واژه انقلاب (Revolution) همواره ارزشمند نبوده است. در زبان فرانسه گاه تغييرات تند و حاد اجتماعي و سياسي در حد ويرانگري و واژگوني (Bouleversement- Renversement) انقلاب ناميده مي شد. (Lepitit Robet I-۱۵۵۹) و در زبان انگليسي گاه به معناي جنگ داخلي (Civil War) به كار مي رفت. (Lepitit Robet ۲-۱۵۴۷) با برپايي انقلاب هاي اروپايي به ويژه در فرانسه، سپس در روسيه (اكتبر ۱۹۱۶) و جلوه عدالت خواهي آنها در زمان وقوع، واژه انقلاب اندك اندك تقدس پيدا كرد و در مشرق زمين هم بسياري از حركت هاي سياسي و اجتماعي مردم، كه حق طلبانه هم بودند «انقلاب» يا «ثوره» ناميده شدند و گاه واژه هاي «نهضت» و «جنبش» نيز در رديف انقلاب درآمدند. برخي كودتاگران نظامي در كشورهاي عرب هم بر حركت خود عنوان «ثوره» (انقلاب) نهادند. در اين نامگذاري ها، بيشتر جريان هاي چپ نقش داشتند. حتي در حزب توده هم انشعابي پديد آمد و طرفداران ماركسيسم ـ لنينيسم مائويي، در برابر وابستگان به شوروي، گروه خود را «سازمان انقلابي حزب توده ايران» ناميدند و به اصطلاح صف خود را از «غير انقلابي»ها جدا كردند. در درون ايران، پس از نهضت مشروطيت و انقلابي گري نيروهاي تندروي چپ و ملي (عشقي و. . . ) در پي جنگ دوم جهاني با الهام از انقلاب هند و جنبش هاي مردم كوبا و الجزابر و ويتنام بسياري از مبارزان سياسي براي كسب «حقانيت» مبارزاتي، خود را انقلابي معرفي كردند. پس از قيام مردمي پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ و حضور يك چهره شاخص مذهبي در رأس آن، بخشي از مبارزان مذهبي نيز ادبيات انقلابي را برگزيدند. از اين زمان در نوشته هاي آنان درباره «انقلاب پيامبران»، «انقلاب اسلام»، «انقلاب حسيني(ع)» سخن به ميان آمد. رواج و جذابيت فراگير انديشه ها و ادبيات چپ در آن ايام، سبب گشت كه بسياري از واژه هاي قرآني و مذهبي مانند مستكبر، مستضعف، هابيل، قابيل، امام، امت و. . . انقلابي تفسير شود. علاوه بر اين در مواجهه با اينگونه واژگان هرتفسير غير از آنچه بيان شد، ارتجاعي تلقي مي شد و اگر كسي برخلاف جريان موجود بر عقيده خودش پافشاري مي كرد از سوي اينگونه گرايش ها، عامل امپرياليسم محسوب مي شد.
• با توجه به تعريفي كه از انقلاب ارائه كرديد، آيا شخصا به انقلاب چگونه مي انديشيد؟
اگر انقلاب يا دگرگوني به سمت بهسازي و بهبودي جامعه باشد من آن را قبول دارم و نه تنها انقلابي هستم كه انقلابي بودم و به آن افتخار مي كنم. اما اگر اين دگرگوني به سوي سازندگي نباشد و ويرانگري و واژگوني جامعه را پديد آورد و موجب فقر، فساد، كشتار، ظلم و بي فرهنگي شود، مسلما هيچ انسان آگاهي نمي تواند آن را قبول كند.
• به اين ترتيب شما به نوع خاصي از انقلاب باور داريد، ضمن تشريح مؤلفه ها و ويژگي هاي آن، ريشه هاي تاريخي و فرهنگي آن را هم برشماريد.
آري من به نوعي خاص از انقلاب اعتقاد دارم كه در فرهنگ ما وجود داشته است و آن را اصلاح مي گفتند. در تعريف اصلاح آمده است «به سامان كردن» (معين ۱/۲۹۳) اين امر اجتماعي، يعني سامان دادن به كارهاي جامعه و استمرار بخشيدن به آن (كه به خرد و خردورزي نياز دارد). تبدل و برگشت از «حالي بد» به «حالي خوب» است و تا آنجا كه ديده ام در قرآن مجيد هم از «اصلاح»، «مصلح» و «صالح» بسيار سخن رفته است. از قول حضرت ابراهيم(ع) آمده است كه «ان اريد الا الاصلاح ما استطعت» (هود/۸۸) در نهج البلاغه هم مولاي متقيان در چندين جا از اين امر ياد كرده است. (فرهنگ آفتاب ۱/۲۹۵-۳۲۰) سرور آزادگان حضرت حسين بن علي (ع) براي اصلاح دين جدش قيام كرد. ديگر بزرگان ديني و حكومتي ما نيز از اصلاح سخن به ميان آورده اند و از اين واژه ها همواره اصلاح بنيادين مورد نظرشان بوده است. يعني به معناي واقعي «به سامان كردن جامعه». به گمان من آنان كه انقلاب واقعي و مقدس را در نظر دارند همان اصلاح گران راستين جامعه هستند و اصلاح گراني از اين نوع با ظاهرگرايان و «ليبرال منشان سياست پيشه» فرق دارند و بسيارند كساني كه «در لباس فقر كار اهل دولت مي كنند» اينان ضد اصلاحات و سامان يابي جامعه هستند ولي خود را انقلابي مي نمايانند. و در حاشيه سياست مي نشينند و از خوان نعمت آن بهره مي برند. در كنار اينان افرادي ديگر آگاهانه به فتنه انگيزي مشغولند و جماعتي ناآگاه و بي خرد را هم دنبال خود راه مي اندازند. در هر حركت اصلاحي و يا انقلابي اصيل اين چند جريان حضور دارد. در تاريخ ايران نيز شواهد متعددي از اين قضايا را مي توان برشمرد.
• با توجه به اين تفاسير، شما خود در انقلاب حضور داشتيد يا خير؟
بله بنده هم در آن حركت تاريخي قرار داشتم. و يكي از ميليون ها ايراني بودم كه در درياي جمعيت كه كليت ملي داشت غوطه مي خوردم. تا آنجا كه از تاريخ ايران آگاهي دارم آن حركت يا به قول شما آن انقلاب عظيم بي نظير بوده است و نمي توان گفت بخشي يا گروهي يا طبقه اي قيام كرده بود. در واقع جامعه با همه كميت و كيفيت فرهنگي و اجتماعي خود به پاخاسته بود.
• همانطور كه اشاره كرديد در انقلاب ايران، برخلاف ساير انقلاب هاي جهان يك طبقه يا گروه عليه طبقه اي ديگر مبارزه نمي كرد بلكه تمام جامعه در برابر حاكميت ايستاد. شما چه تحليلي از حضور يكپارچه اصناف، طبقات، اقليت ها و گرايش هاي گوناگون سياسي در كنار هم ارائه مي كنيد؟
علت وحدت اين بود كه رهبري جامعه «عاميت» داشت و زبان او زبان جامعه بود. او به زبان هيچ گروه و حزبي سخن نمي گفت اما همه گروه ها و احزاب خواسته هاي خود را در سخن او مي يافتند: شيعه و سني، مسلمان و غير مسلمان، چپ و راست، فارسي زبان و غير فارسي زبان، قوم ها و ساكنان مناطق گوناگون، شهري و روستايي و عشاير، زن و مرد، پير و جوان، همه و همه در «وحدت كلمه» جاي مي گرفتند. مردم هم مي دانستند چه چيزي را نمي خواهند و هم مي دانستند كه چه چيزي مي خواهند. مردم عادي بي عدالتي ها را نمي خواستند، فسادها و رشوه گيري ها را نمي خواستند. از آسيب هايي كه بر دين و باورهاي مذهبي آنها وارد شده بود آزرده خاطر بودند. روشنفكران از اينكه نمي توانستند آزادانه فكركنند، آزادانه سخن بگويند، آزادانه بخوانند و بنويسند، رنج مي بردند. و اينكه قانون اساسي مشروطيت ملعبه دست قدرت هاي اجرايي و دربار شده بود مي ناليدند.
آشنايان به تاريخ و سياست مي دانستند كه اين سلسله بر ايران تحميل شده است، با آنكه پس از معاهده ننگين تركمان چاي دست دولت تزاري روسيه در امور سلطنت ايران باز شد و دولت انگلستان نيز به شيوه هاي ديگر در بخش هاي گوناگون جامعه ايران دخالت كرد، اما از اينكه رضاخان در مكانيسم «موازنه مثبت» توسط انگلستان و رضايت روسيه به سلطنت رسيد ترديدي نداشتند. از اينكه محمدرضا را متفقين به تخت سلطنت نشاندند، همچنين از اينكه پس از كودتاي ۲۸ مرداد ـ كه به عقيده من بزرگترين ضربه به بوستان نورسته دموكراسي در ايران بود ـ دوباره شاه فراري را انگلستان و آمريكا با توافق روسيه روي كار آوردند، ترديدي نداشتند. بر اين اساس چنين مي انديشيدند كه اين سلطنت وابسته به بيگانگان است و برپايه منافع آنان عمل مي كند و سرانجام در پي از ميان بردن استقلال سياسي و اقتصادي، هستي فرهنگي و اعتقادي آنان را هم از بين خواهد برد. قطعا اين شناخت ها، در گستره جامعه اثرات خود را باقي مي گذاشت و به عوامل ديگري كه موجب بسيج مردمي شده بودند، قدرت قوام فكري و معنوي مي داد. خلاصه آنكه جامعه، استقلال، آزادي و عدالت مي خواست و اين سه خواسته ريشه در تاريخ چند هزارساله ايرانيان داشت و شعارها بود كه از بطن جامعه نشأت گرفته بود. از عصر اسطوره هاي حماسي تا دوران باستان و از عصر اسلامي تا زمان حاضر كه استعمار و امپرياليسم بر كليت جامعه سلطه يافته است، در اين خواسته ها همه مردم مشترك بودند. هيچ عقيده و سليقه و انديشه اي در گستره جامعه با آن مخالف نبود. به گمان من آنچه اين خواسته ها را متبلور و ملموس مي كرد، آنها هم روشن بود؛ جامعه ايراني به فرهنگ و تمدن ايراني، آداب و رسوم ايراني، منش ها و كنش هاي ايراني، اعتقاد داشت. از اين رو ملت حركت خود را به گونه اي نظم مي داد كه از «هويت تاريخي و فرهنگي» خود جدا نشود. قريب به اتفاق جامعه ايراني مسلمان بود و به باورهاي ديني و اعتقادي خود دلبستگي داشت و نجات خود را در معنويتي جستجو مي كرد كه اسلام بيانگر آن بود به همين دليل با استناد به باورهاي ديني خود در صحنه حضور يافت. جامعه ايراني از كهن ترين روزگاران، به دور از انديشه هاي سخيف نژادي، با تمام ملل جهان ارتباطي نزديك و عميق برقرار كرده است. اين حقيقت در نوشته ها و سروده هاي ايراني مشهود است، بر اين اساس انقلاب ايران نيز با مردم جهان سر ستيز نداشت. جامعه ايراني به عقب ماندگي خود آگاه بود و آرزو داشت كه اين عارضه چه به دلايل درون جامعه اي (ارتجاع و استبداد) و چه به دلايل بيروني (استعمار و سلطه گري) پايان پذيرد. بدين سان «هويت ايراني»، «اسلام باوري»، «انسان دوستي» و «رشد و ترقي» بيانگر روشن خواسته هاي تمام ايرانيان گرديده بود. به همين دليل آن هماهنگي و همدلي و هم انديشي و همكاري چشمگير پديد آمد كه واقعا در تاريخ ما كم نظير و بلكه بي نظير بوده است.
در انقلاب تاريخي برافكندن نظام سلطنتي وابسته به بيگانگان هدف بود، اما مردم از ميان بردن آن رژيم را در آرزوي نظام ديگري مي خواستند كه حرمت باورهايشان حفظ گردد و زندگي آزاد آنها برپايه استقلال و عدالت شكل گيرد. آنان تشخيص داده بودند كه نظام سلطنتي مستبد (ضد مشروطه و قانون اساسي مشروطيت) و وابسته به بيگانه (ضد استقلال) است و به رشد و ترقي و پيشرفت جامعه آسيب زده است و عدالت را كه لازمه جامعه و حركت مستقل و آزاد آن است مخدوش كرده است و به همين دليل بايد دگرگون شود.