دو شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۱
شماره ۲۹۷۹- Mon, Feb, 10, 2003
فرهنگ
Front Page

انقلاب مثبت
گفت و گو با ناصر تكميل همايون درباره ريشه هاي انقلاب اسلامي ايران
مردم عادي بي عدالتي ها را نمي خواستند فسادها و رشوه گيري ها را نمي خواستند از آسيب هايي كه بر دين و باورهاي مذهبي آنها وارد شده بود آزرده خاطر بودند روشنفكران از اينكه نمي توانستند آزاده فكركنند آزادانه سخن بگويند آزادانه بخوانند و بنويسند رنج مي بردند و اينكه قانون اساسي مشروطيت ملعبه دست قدرت هاي اجرايي و دربار شده بود مي ناليدند
در پي جنگ دوم جهاني با الهام از انقلاب هند و جنبش هاي مردم كوبا و الجزابر و ويتنام بسياري از مبارزان سياسي براي كسب «حقانيت» مبارزاتي خود را انقلابي معرفي كردند


000636.jpg

ناصر تكميل همايون به سال ۱۳۱۵ در شهر قزوين متولد شده است. وي در شانزده سالگي وارد جريان هاي سياسي شد و از زمان روي كار آمدن دولت ملي دكتر مصدق و پس از كودتاي ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ عضو چندين تشكل دانش آموزي و دانشجويي وابسته به جبهه ملي بود. او تحصيلات عالي خود را در دانشگاه تهران آغاز كرد و پس از اخذ مدرك كارشناسي در فلسفه و علوم تربيتي و مدرك كارشناسي ارشد در رشته علوم اجتماعي به فرانسه رفت و از دانشگاه پاريس دكتراي تاريخ (۱۳۵۱) و دكتراي جامعه شناسي (۱۳۵۶) اخذ كرد. وي در دوران تحصيل در فرانسه از فعالان «جبهه ملي سوم در اروپا» بود. سپس به ايران بازگشت و در حركت انقلابي عليه رژيم پهلوي به خيل عظيم مردم پيوست. از آن تاريخ تا امروز تكميل همايون بنا به علاقه شخصي از كارهاي سياسي فاصله گرفت و توان خود را صرف مطالعه، پژوهش و تدريس نمود. او هم اكنون عضو هيأت علمي پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي و دبير مجموعه «از ايران چه مي دانم؟» در دفتر پژوهش هاي فرهنگي است. از وي تاكنون دهها مقاله علمي و پژوهشي و بيش از ده جلد كتاب منتشر شده است. اين گفت و گو به ياد ايام پيروزي انقلاب با وي انجام گرفته است.
گفت و گو: صادق حيدري نيا
•واژه انقلاب در تاريخ و فرهنگ ايران داراي چه پيشينه، مفهوم و معنايي است و چه تفاوت هايي با فرهنگ هاي ديگر دارد؟
درباره واژه انقلاب بايد توجه كنيم كه اين واژه هميشه در فرهنگ و ادب فارسي داراي مفهوم مثبت و با اعتبار نبوده است بلكه برعكس، در فرهنگ نامه هاي ما «برگشتن از حالي به حال ديگر» يا «تبدل از صورتي به صورتي ديگر» را انقلاب مي گفتند. انقلابي هم در ادبيات تاريخي ايران اغلب براي اطلاق به شورشي به كار رفته است. (معين: ۱/۳۸۶) اين برگشت يا «تبدل» گاه خوب و قابل قبول بوده و گاهي زشت و ناپسند جلوه كرده است.
در زبان هاي اروپايي نيز واژه انقلاب (Revolution) همواره ارزشمند نبوده است. در زبان فرانسه گاه تغييرات تند و حاد اجتماعي و سياسي در حد ويرانگري و واژگوني (Bouleversement- Renversement) انقلاب ناميده مي شد. (Lepitit Robet I-۱۵۵۹) و در زبان انگليسي گاه به معناي جنگ داخلي (Civil War) به كار مي رفت. (Lepitit Robet ۲-۱۵۴۷) با برپايي انقلاب هاي اروپايي به ويژه در فرانسه، سپس در روسيه (اكتبر ۱۹۱۶) و جلوه عدالت خواهي آنها در زمان وقوع، واژه انقلاب اندك اندك تقدس پيدا كرد و در مشرق زمين هم بسياري از حركت هاي سياسي و اجتماعي مردم، كه حق طلبانه هم بودند «انقلاب» يا «ثوره» ناميده شدند و گاه واژه هاي «نهضت» و «جنبش» نيز در رديف انقلاب درآمدند. برخي كودتاگران نظامي در كشورهاي عرب هم بر حركت خود عنوان «ثوره» (انقلاب) نهادند. در اين نامگذاري ها، بيشتر جريان هاي چپ نقش داشتند. حتي در حزب توده هم انشعابي پديد آمد و طرفداران ماركسيسم ـ لنينيسم مائويي، در برابر وابستگان به شوروي، گروه خود را «سازمان انقلابي حزب توده ايران» ناميدند و به اصطلاح صف خود را از «غير انقلابي»ها جدا كردند. در درون ايران، پس از نهضت مشروطيت و انقلابي گري نيروهاي تندروي چپ و ملي (عشقي و. . . ) در پي جنگ دوم جهاني با الهام از انقلاب هند و جنبش هاي مردم كوبا و الجزابر و ويتنام بسياري از مبارزان سياسي براي كسب «حقانيت» مبارزاتي، خود را انقلابي معرفي كردند. پس از قيام مردمي پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ و حضور يك چهره شاخص مذهبي در رأس آن، بخشي از مبارزان مذهبي نيز ادبيات انقلابي را برگزيدند. از اين زمان در نوشته هاي آنان درباره «انقلاب پيامبران»، «انقلاب اسلام»، «انقلاب حسيني(ع)» سخن به ميان آمد. رواج و جذابيت فراگير انديشه ها و ادبيات چپ در آن ايام، سبب گشت كه بسياري از واژه هاي قرآني و مذهبي مانند مستكبر، مستضعف، هابيل، قابيل، امام، امت و. . . انقلابي تفسير شود. علاوه بر اين در مواجهه با اينگونه واژگان هرتفسير غير از آنچه بيان شد، ارتجاعي تلقي مي شد و اگر كسي برخلاف جريان موجود بر عقيده خودش پافشاري مي كرد از سوي اينگونه گرايش ها، عامل امپرياليسم محسوب مي شد.
• با توجه به تعريفي كه از انقلاب ارائه كرديد، آيا شخصا به انقلاب چگونه مي انديشيد؟
اگر انقلاب يا دگرگوني به سمت بهسازي و بهبودي جامعه باشد من آن را قبول دارم و نه تنها انقلابي هستم كه انقلابي بودم و به آن افتخار مي كنم. اما اگر اين دگرگوني به سوي سازندگي نباشد و ويرانگري و واژگوني جامعه را پديد آورد و موجب فقر، فساد، كشتار، ظلم و بي فرهنگي شود، مسلما هيچ انسان آگاهي نمي تواند آن را قبول كند.
• به اين ترتيب شما به نوع خاصي از انقلاب باور داريد، ضمن تشريح مؤلفه ها و ويژگي هاي آن، ريشه هاي تاريخي و فرهنگي آن را هم برشماريد.
آري من به نوعي خاص از انقلاب اعتقاد دارم كه در فرهنگ ما وجود داشته است و آن را اصلاح مي گفتند. در تعريف اصلاح آمده است «به سامان كردن» (معين ۱/۲۹۳) اين امر اجتماعي، يعني سامان دادن به كارهاي جامعه و استمرار بخشيدن به آن (كه به خرد و خردورزي نياز دارد). تبدل و برگشت از «حالي بد» به «حالي خوب» است و تا آنجا كه ديده ام در قرآن مجيد هم از «اصلاح»، «مصلح» و «صالح» بسيار سخن رفته است. از قول حضرت ابراهيم(ع) آمده است كه «ان اريد الا الاصلاح ما استطعت» (هود/۸۸) در نهج البلاغه هم مولاي متقيان در چندين جا از اين امر ياد كرده است. (فرهنگ آفتاب ۱/۲۹۵-۳۲۰) سرور آزادگان حضرت حسين بن علي (ع) براي اصلاح دين جدش قيام كرد. ديگر بزرگان ديني و حكومتي ما نيز از اصلاح سخن به ميان آورده اند و از اين واژه ها همواره اصلاح بنيادين مورد نظرشان بوده است. يعني به معناي واقعي «به سامان كردن جامعه». به گمان من آنان كه انقلاب واقعي و مقدس را در نظر دارند همان اصلاح گران راستين جامعه هستند و اصلاح گراني از اين نوع با ظاهرگرايان و «ليبرال منشان سياست پيشه» فرق دارند و بسيارند كساني كه «در لباس فقر كار اهل دولت مي كنند» اينان ضد اصلاحات و سامان يابي جامعه هستند ولي خود را انقلابي مي نمايانند. و در حاشيه سياست مي نشينند و از خوان نعمت آن بهره مي برند. در كنار اينان افرادي ديگر آگاهانه به فتنه انگيزي مشغولند و جماعتي ناآگاه و بي خرد را هم دنبال خود راه مي اندازند. در هر حركت اصلاحي و يا انقلابي اصيل اين چند جريان حضور دارد. در تاريخ ايران نيز شواهد متعددي از اين قضايا را مي توان برشمرد.

000630.jpg

• با توجه به اين تفاسير، شما خود در انقلاب حضور داشتيد يا خير؟
بله بنده هم در آن حركت تاريخي قرار داشتم. و يكي از ميليون ها ايراني بودم كه در درياي جمعيت كه كليت ملي داشت غوطه مي خوردم. تا آنجا كه از تاريخ ايران آگاهي دارم آن حركت يا به قول شما آن انقلاب عظيم بي نظير بوده است و نمي توان گفت بخشي يا گروهي يا طبقه اي قيام كرده بود. در واقع جامعه با همه كميت و كيفيت فرهنگي و اجتماعي خود به پاخاسته بود.
• همانطور كه اشاره كرديد در انقلاب ايران، برخلاف ساير انقلاب هاي جهان يك طبقه يا گروه عليه طبقه اي ديگر مبارزه نمي كرد بلكه تمام جامعه در برابر حاكميت ايستاد. شما چه تحليلي از حضور يكپارچه اصناف، طبقات، اقليت ها و گرايش هاي گوناگون سياسي در كنار هم ارائه مي كنيد؟
علت وحدت اين بود كه رهبري جامعه «عاميت» داشت و زبان او زبان جامعه بود. او به زبان هيچ گروه و حزبي سخن نمي گفت اما همه گروه ها و احزاب خواسته هاي خود را در سخن او مي يافتند: شيعه و سني، مسلمان و غير مسلمان، چپ و راست، فارسي زبان و غير فارسي زبان، قوم ها و ساكنان مناطق گوناگون، شهري و روستايي و عشاير، زن و مرد، پير و جوان، همه و همه در «وحدت كلمه» جاي مي گرفتند. مردم هم مي دانستند چه چيزي را نمي خواهند و هم مي دانستند كه چه چيزي مي خواهند. مردم عادي بي عدالتي ها را نمي خواستند، فسادها و رشوه گيري ها را نمي خواستند. از آسيب هايي كه بر دين و باورهاي مذهبي آنها وارد شده بود آزرده خاطر بودند. روشنفكران از اينكه نمي توانستند آزادانه فكركنند، آزادانه سخن بگويند، آزادانه بخوانند و بنويسند، رنج مي بردند. و اينكه قانون اساسي مشروطيت ملعبه دست قدرت هاي اجرايي و دربار شده بود مي ناليدند.
آشنايان به تاريخ و سياست مي دانستند كه اين سلسله بر ايران تحميل شده است، با آنكه پس از معاهده ننگين تركمان چاي دست دولت تزاري روسيه در امور سلطنت ايران باز شد و دولت انگلستان نيز به شيوه هاي ديگر در بخش هاي گوناگون جامعه ايران دخالت كرد، اما از اينكه رضاخان در مكانيسم «موازنه مثبت» توسط انگلستان و رضايت روسيه به سلطنت رسيد ترديدي نداشتند. از اينكه محمدرضا را متفقين به تخت سلطنت نشاندند، همچنين از اينكه پس از كودتاي ۲۸ مرداد ـ كه به عقيده من بزرگترين ضربه به بوستان نورسته دموكراسي در ايران بود ـ دوباره شاه فراري را انگلستان و آمريكا با توافق روسيه روي كار آوردند، ترديدي نداشتند. بر اين اساس چنين مي انديشيدند كه اين سلطنت وابسته به بيگانگان است و برپايه منافع آنان عمل مي كند و سرانجام در پي از ميان بردن استقلال سياسي و اقتصادي، هستي فرهنگي و اعتقادي آنان را هم از بين خواهد برد. قطعا اين شناخت ها، در گستره جامعه اثرات خود را باقي مي گذاشت و به عوامل ديگري كه موجب بسيج مردمي شده بودند، قدرت قوام فكري و معنوي مي داد. خلاصه آنكه جامعه، استقلال، آزادي و عدالت مي خواست و اين سه خواسته ريشه در تاريخ چند هزارساله ايرانيان داشت و شعارها بود كه از بطن جامعه نشأت گرفته بود. از عصر اسطوره هاي حماسي تا دوران باستان و از عصر اسلامي تا زمان حاضر كه استعمار و امپرياليسم بر كليت جامعه سلطه يافته است، در اين خواسته ها همه مردم مشترك بودند. هيچ عقيده و سليقه و انديشه اي در گستره جامعه با آن مخالف نبود. به گمان من آنچه اين خواسته ها را متبلور و ملموس مي كرد، آنها هم روشن بود؛ جامعه ايراني به فرهنگ و تمدن ايراني، آداب و رسوم ايراني، منش ها و كنش هاي ايراني، اعتقاد داشت. از اين رو ملت حركت خود را به گونه اي نظم مي داد كه از «هويت تاريخي و فرهنگي» خود جدا نشود. قريب به اتفاق جامعه ايراني مسلمان بود و به باورهاي ديني و اعتقادي خود دلبستگي داشت و نجات خود را در معنويتي جستجو مي كرد كه اسلام بيانگر آن بود به همين دليل با استناد به باورهاي ديني خود در صحنه حضور يافت. جامعه ايراني از كهن ترين روزگاران، به دور از انديشه هاي سخيف نژادي، با تمام ملل جهان ارتباطي نزديك و عميق برقرار كرده است. اين حقيقت در نوشته ها و سروده هاي ايراني مشهود است، بر اين اساس انقلاب ايران نيز با مردم جهان سر ستيز نداشت. جامعه ايراني به عقب ماندگي خود آگاه بود و آرزو داشت كه اين عارضه چه به دلايل درون جامعه اي (ارتجاع و استبداد) و چه به دلايل بيروني (استعمار و سلطه گري) پايان پذيرد. بدين سان «هويت ايراني»، «اسلام باوري»، «انسان دوستي» و «رشد و ترقي» بيانگر روشن خواسته هاي تمام ايرانيان گرديده بود. به همين دليل آن هماهنگي و همدلي و هم انديشي و همكاري چشمگير پديد آمد كه واقعا در تاريخ ما كم نظير و بلكه بي نظير بوده است.
در انقلاب تاريخي برافكندن نظام سلطنتي وابسته به بيگانگان هدف بود، اما مردم از ميان بردن آن رژيم را در آرزوي نظام ديگري مي خواستند كه حرمت باورهايشان حفظ گردد و زندگي آزاد آنها برپايه استقلال و عدالت شكل گيرد. آنان تشخيص داده بودند كه نظام سلطنتي مستبد (ضد مشروطه و قانون اساسي مشروطيت) و وابسته به بيگانه (ضد استقلال) است و به رشد و ترقي و پيشرفت جامعه آسيب زده است و عدالت را كه لازمه جامعه و حركت مستقل و آزاد آن است مخدوش كرده است و به همين دليل بايد دگرگون شود.

هرمنوتيك ايراني ـ ۱۲
فهم بين الاذهاني و كلام واحد
روح الله يوسفي

000642.jpg

آيا فهم مشترك بين الاذهاني از كلام واحد پديد مي آيد؟
پاسخ من به اين پرسش نيز در ضمن مطالب گذشته به مناسبت داده شده است، و پاسخ من مثبت است. آنچه در واقعيت ديده شده و مي شود و همه تصورا و تصديقا آن را تأييد مي كنيم، اين است كه حداقل در طول سه هزار سال اخير، مفاهيم اجماعي (كه ناشي از فهم بين الاذهاني است) نه تنها وجود دارد كه چندان زياد است كه با استقرا مي توان ادعا كرد بر مفاهيم اختلافي فزوني دارد و درست به همين دليل است كه تداوم تمدن و گسترش و تعميق يافتن فرهنگ در ميان طوايف مختلف انساني در طول و عرض تاريخ ممكن شده است. با كشف زبان هاي باستاني و آشنايي عميق فني و كارشناسانه بيشتر با آنها، هر روز آشنايي ما با «انسان تاريخي» (يعني انسان يقين يافته در تاريخ) و تمدن ها و فرهنگ ها بيشتر و بيشتر مي شود. ديوارنوشته ها و سنگ نوشته ها و ترجمه آنها و در كنار آن حفريات گسترده در سده نوزدهم و بيستم (به ويژه، در مشرق زمين)، امكان آشنايي عميق تر ما را با گذشته مان فزوني بخشيده است. اين آشنايي و پيوند ما با گذشته چگونه پديد آمده است؟ بديهي است كه با «فهم درست» زبان و فرهنگ گذشتگان (حتي آدم هاي ماقبل تاريخ و بدوي) يعني همان مراد متكلم و «فهم اجتماعي» ولو نسبي و رو به تكامل آن مقاصد، اين ارتباط و رشد و توسعه تمدن و فرهنگ حاصل شده است. اصولا اگر اين فهم اجتماعي و طولي (در طول تاريخ) حذف شد، از ريشه قطع و خشك خواهيم شد. ما امروز و دائما اوپانيشادها و ديگر متون مذهبي (مثلا اوستا) را مي خوانيم و اجمالا مي فهميم و ترجمه مي كنيم. اگر چنين نبود و مولف واقعا مرده است و فقط حرف تفسير من مفسر است كه وجود دارد، چگونه ما آن متون و مفاهيم و ترجمه آنها را به زمان گذشته منتسب مي كنيم و پيوندي بين خودمان و گذشتگانمان برقرار مي كنيم.
البته گفتن ندارد كه برخي از اين اجماع دوره اي بوده و بعدها به دلايلي (از جمله اثبات نادرستي آن و يا عدم نياز آدم هاي بعدي به آن)، از عرصه فكر و فرهنگ خارج شده و جايش را به انديشه و يا نظريه تازه داده است (مانند نقض جهان شناسي به اصطلاح «پوست پيازي» يونان قديم و جانشيني نظريه نيوتني به جاي آن و بعدها جايگزيني نسبيت اينشتين)، اما اولا در كنار نظريات مفاهيم جهان شمول هم داريم و ثانيا همان نظريات و معارف اجماعي نيز از يك سو قرن ها طول كشيده و ثانيا هركدام در حد خود منشأ تحولات مثبت فراوان بوده است يعني حتي همان نظريات غلط اجماعي در جاي خود و از جهاتي كشفيات مهمي را در عرصه علم و انديشه و طبيعت شناسي سبب شده و به هرحال به دليل حاكميت بي چون و چراي قرن ها و اجماعي بودن شان تحولات مهمي را پديد آورده است، هرچند كه آثار منفي هم داشته اند و در جاي خود به آنها نيز بايد پرداخت و توجه كرد.
قبلا از سه نوع زبان براي كشف و فهم حقيقت و يا انتقال آن صحبت كرديم: علائم و نشانه ها، باطن و قلب و شهود و كلام (گفتار و نوشتار) علائم مانده و تكامل و توسعه هم پيدا كرده است و به هرحال در بسياري قوانين علائم اجماع جهاني در سطح فراتر از فرهنگ ها و تمدن ها و زبان ها و نژادها وجود دارد. در فهم هاي شهودي نيز اكتشافات باطني و وجودي فراواني به شكل اجماعي و واحد و يا نزديك به هم ديده مي شود كه حتي فراتر از اديان مشخص تاريخي قرار مي گيرد. ايتس در كتاب «فلسفه و عرفان» (ترجمه بهأالدين خرمشاهي) نشان مي دهد كه عارفان و باطنيان وابسته به اديان مختلف و حتي مربوط با روزگاران متفاوت، تجارب شهودي تقريبا يكساني داشته اند و به هر حال در اين نوع تجربه ها و فهم ها و دريافت ها نيز اجماع مشاهده مي شود. در عرصه زبان و كلام نيز، چنان كه پيش از اين گفته شد، فهم هاي اجماعي دوراني، يا به معنايي جاودانه (لااقل تا حالا) كم نداريم. هنوز مفاهيم رياضي و حتي فلسفي مانند دو هزار سال پيش فهميده مي شود و تدريس و تحقيق مي شود. هنوز مثل افلاطوني كم و بيش به گونه اي واحد فهم مي شود وگرنه انتساب آن به افلاطون بي معني است. در دين و شريعت نيز همين گونه است. تاريخ نيز عموما (تا آنجا كه به روايت مربوط مي شود، همين طور است.
در علم اصول فقه بحثي است تحت عنوان «تبادر» و اينكه آيا تبادر «علامت حقيقت است» يا نه. منظور از تبادر فهم مشترك عمومي و سمع الاغلب از يك واژه است. مثلا وقتي گفته مي شود «سلطان» عموم مردم از آن چه مي فهمند؟ يا وقتي گفته مي شود «انسان» در اذهان عموم مردم چه چيزي متبادر مي شود؟ يا وقتي گفته مي شود «انسان» در اذهان مخاطبان چه موجودي و با چه خصوصياتي متبادر مي شود؟. . . به عبارت ديگر تبادر به نزديك ترين معناي يك واژه (معناي قريب) تكيه دارد. يعني يك واژه ممكن است يك اصطلاح و لغت داراي معاني لغوي و اصطلاحي متفاوت باشد اما وقتي آن لغت مورد استفاده قرار مي گيرد و بر زبان جاري مي گردد (به ويژه در زمان صدور آن واژه)، مخاطبان عام و غالب كدام معنا را مي فهمند و يا به عبارتي كدام معنا زودتر در ذهن متبادر مي شود؟
به هر حال اگر به همان سه واژه توجه كنيم، مي بينيم از چند هزار سال قبل تاكنون فهم حداقلي اجماعي (علي الاغلب) روي آنها وجود داشته و دارد و به هر حال هركدام معناي قريبي دارند كه همواره آن به ذهن هر شنونده يا خواننده متبادر مي شود و يك درك و دريافت مشترك در ميان تمامي آدم ها نسبت به آنها وجود دارد. حال ممكن است كه هركدام از آن واژه ها در هر زباني واژه خاصي داشته باشد (كه حتما چنين است) اما مفهوما در همه جا آن واژه ها با مفهوم و خصوصيات واحدي شناخته مي شوند. اينكه گفتم معناي حداقلي، براي اين است كه اگر از معناي حداقلي بگذريم، بديهي است كه تا بي نهايت تعريف و تفسير وجود دارد كه جاي انكار ندارد ولي آن از مقوله مدعاي ما خارج است و در جاي خود به آن خواهيم پرداخت. فعلا صحبت ما وجود يك معناي حداقلي اجماعي متبادر از ذهن آدم ها حول لغات و واژه ها و مفاهيم است نه معناي حداكثري و تفاسير متنوع و بي نهايت از اين واژه ها.

حاشيه فرهنگ

• تاريخ جنون

000633.jpg

به تازگي انتشارات هرمس «خرد و بي خردي: تاريخ جنون در اثر كلاسيك» اثر فوكو را به ترجمه فاطمه ولياني منتشر كرده است؛ البته بر روي جلد برخلاف صفحه عنوان نام «تاريخ جنون» درج شده است. اين كتاب ۲۹۶ صفحه است و ۱۶۰۰ تومان قيمت دارد و ترجمه خانم ولياني ترجمه اي روان و پاكيزه به نظر مي آيد. پيش از اين مقاله هايي از فوكو در قالب كتاب «ايرانيان چه رويايي در سر دارند» ترجمه حسين معصومي همداني؛ مجموعه مصاحبه هايي با عنوان «ايران روح يك جهان بي روح» ترجمه افشين جهانديده و نيكو سرخوش ترجمه شده منتشر شده بودند كه هيچ كدام «كتابي مستقل» نوشته فوكو نبودند. تنها كتاب تاليف فوكو كه قبلا به فارسي برگردانده شده بود «تنبيه و مراقبت: توليد زندان» بود كه افشين جهانديده و نيكو سرخوش آن را ترجمه كرده بودند و نشرني منتشرش كرده بود؛ نكته جالب اينكه در انتهاي كتاب «ايرانيان چه رويايي در سر دارند» كه آن را هم هرمس چاپ كرده بود تبليغ اين كتاب با همين مترجمان به عنوان برنامه آينده انتشارات آمده بود و علاوه بر آن «تاريخ جنون» هم همان جا تبليغ شده بود.

• زن در غرب

000639.jpg

«ايران امروز» ترجمه يكي از فصل هاي كتاب «زن از ديدگاه فلسفه سياسي غرب» نوشته سوزان مولر آكين را به ترجمه ن. نوري زاده، بر روي سايت خود گذاشته است. اين فصل «بررسي افكان ژان ژاك روسو؛ آزادي و برابري براي مردان» نام دارد: «موضوع اين فصل بررسي ديدگاه ژان ژاك روسو در زمينه آزادي و برابري به مثابه دو ارزش بسيار مهم و متداول در فلسفه سياسي او است. اما در ابتدا بايد به نكته اي ظريف در اين مورد اشاره كرد و آن اين است كه او اين دو ويژگي ارزشمند را براي مردان ضروري مي داند و در مورد زنان به طور كلي ناديده مي گيرد. زيرا روسو بر اين باور است كه بنابر فطرت و طبيعت زنان، آزادي و برابري عناصري بي ربط به حال آنان مي باشد.»

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   ايران  |   تئاتر  |   جهان  |   زندگي  |
|  سينما  |   علم  |   فرهنگ   |   موسيقي  |   ورزش  |   هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |