چون قصه مي گوييم شيوه كارمان رئاليستي نيست هنرپيشه ها لباس سياه برتن كرده و پابرهنه به صحنه مي آيند براي آنكه قصه گو هستند
رضا آشفته
• حذف وسايل و امكانات صحنه تا چه حد قدرت اجرايي تان را بالا مي برد؟
بي نهايت. براي من تخيل از همين جا شروع مي شود؛ وقتي چيزي روي صحنه داشته باشم مانع از ايجاد تخيل مي شود. مثلا وقتي كه پادشاه نياز به تاج دارد، به طراح صحنه ام بگويم كه چنين چيزي مي خواهم، برايم طراحي مي كند و مي سازد. او از من مي پرسد كه اين تاج بايد مربوط به چه دوره تاريخي اي باشد، من هم مثلا مي گويم مربوط به دوره اليزابت در انگلستان است. او خيلي راحت براساس كتاب هاي تاريخي مشابه آن را مي سازد. خلاقيت من از جايي آغاز مي شود كه از وسايل صحنه نبايد استفاده بكنم. مثلا اگر نياز به شمشير در صحنه قتل دارم نبايد از شمشير واقعي استفاده كنم. آن دنياي نامريي و ناديدني را سعي مي كنم كه ديدني بكنم. چون در دنياي شكسپير خيلي عوامل ناديدني داريم كه در آثارش نهفته است. فكر مي كنم وقتي كه وسايل صحنه را حذف مي كنم و به حداقل مي رسانم، فقط به اساس مي رسم، آن وقت مي توانم با آن دنياي ناديدني را ديدني كنم. به عنوان مثال، صحنه اي كه ليدي مكبث به ميهماني در خانه اش وارد مي شود، خيلي راحت مي شود با ميز و صندلي و ليوان و قاشق و غيره اين صحنه را ساخت. اين طوري كار خيلي شلوغ مي شود، و از اساس دور مي شود. در كار ما وقتي همه اينها را حذف مي كني، من تصميم مي گيرم كه ديگر احتياج به وسايل صحنه ندارم. شايد در شيوه هاي ديگر كاربرد داشته باشند اما در شيوه كار من چندان لازم نيستند. وقتي ليدي مكبث به صورت آييني ظرف آب را در دست مي گيرد و به صورت ديگران مي پاشد، يك لحظه آنها دچار خلسه مي شوند. اولين چيزي كه مي بيني اينها دچار بيهوشي و شنگولي مي شوند، و در عين حال اين ادامه پيدا مي كند و ناخودآگاه پيش زمينه قتل دانكن پادشاه را مي بينيم. همه در آن حالت شنگولي و خنده دچار وحشت مي شوند و يكهو سكوت مي كنند. تماشاگران كانادايي در اين باره گفتند در كابوس تك تك اين آدم ها قتل دانكن وجود داشته است. اينجاست كه خلاقيت به كار گرفته مي شود و تو به اصل مي رسي. فقط با ريختن چند قطره آب مي توان لحظات سرمستي عده اي را تصوير كرد. برايم همين كافي است كه با شتك خوردن آب به صورت هنرپيشه بتوان لحظات مستي را تصوير كرد. ديگر احتياج به دريافت رئاليستي موقعيت توسط هنرپيشه براي تصوير كردن خلسگي نيست. اين شيوه بازيگري استانيسلاوسكي است كه از نقطه A به B و بعد به C مي رسد تا يك كنش را تصوير كند. من به اين شيوه كار نمي كنم.
• موسيقي نمايش مكبث چندگانه بود. موسيقي غربي، موسيقي شرقي و موسيقي ايراني در اين كار تلفيق شده اند. درباره اين چندگانگي توضيح دهيد.
بله. موسيقي كاملا اصيل و اورژينال است براي آنكه ساخته و پرداخته يك موزيسين است. يك سري عوامل در صحنه است كه نبايد فراموش بشوند. در اول نمايش ما به تماشاگر مي گوييم كه قصه گو هستيم و قصه اي را براي شما تعريف مي كنيم و اسلوب كارمان اين است. چون قصه مي گوييم شيوه كارمان رئاليستي نيست. هنرپيشه ها لباس سياه برتن كرده و پابرهنه به صحنه مي آيند، براي آنكه قصه گو هستند. ولي در اين كار چراغ قوه وجود دارد كه يك علامت مدرن و امروزي است، كه من به عنوان صحنه گردان از آن استفاده مي كنم. در دنيايي كه چراغ قوه وجود دارد، نشانه اين است كه ما در دنياي امروز زندگي مي كنيم. اين چراغ قوه يك تضاد زيبايي شناسانه مي سازد. لباس ها خيلي جهاني و فرافرهنگي است. مشكي يك رنگ عمومي در دنياست، و جنبه سمبليك ندارد كه مثلا نشانه عزاداري باشد و خيلي خنثي است. در نتيجه با اين تضاد زماني مي توان از چندگونه متفاوت موسيقي هم استفاده كرد. بنابراين جا دارد كه در اين دنياي آشفته كه زنان پيشگو مكبث را به بازي مي گيرند، يك لحظه موسيقي راك بيايد. جالب اينكه مدير صدا در ابتدا موسيقي شرقي براي اين صحنه داده بود. بنابراين حس كردم كه در اين صحنه چيزي گم شده است، براي همين به او گفتم كه اين موسيقي را عوض بكند. يك دفعه او پس از كمي فكر كردن موسيقي راك غربي را براي اين صحنه تجويز كرد. در دو سه مرحله از كار، ما آن فضاي شرقي را شكستيم، و دو سه قطعه غربي انتخاب كرديم. همان طور كه شما گفتيد و درست است، ما سه لايه موسيقي داريم. يك موسيقي كه كمي ناشناخته است براي آنكه نمي تواني انگشت بگذاري كه از كجا مي آيد. قطعاتي شرقي يا ايراني است، و قطعاتي غربي است. براي خيلي ها با آنكه با قطعات غربي مخالف نبودند، جاي سؤال بود.
• تماشاگران در اجراي مكبث جزو لاينفك اجرا شدند. مي خواهيم بدانيم كه در پس اين اتفاق خوشايند چه تحليلي وجود داشته است؟
اين اتفاق ناخودآگاه بوده، و انتخاب هنري نبوده است. در اكثر كارهايم تماشاچي در دوطرف ـ رودرروي هم يا چهارطرف اجرا مي نشينند. بايد فضاي تالار اجازه بدهد كه از اين دو روش ديدن استفاده كنيم. برايم جذاب است كه تماشاچي در آني كه اجرا را مي بيند، تماشاچي روبه رويش را هم مي بيند. در كانادا بعضي از تماشاچي ها مي گفتند كه لحظاتي مكبث دارد بازي مي كند، و ما روبه روي هم نشسته ايم و جنايت او را نگاه مي كنيم. اين يك لايه ديگر به كار مي دهد، و آنها همچنين مي گفتند وقتي غرق در نمايش مي شديم، مي ديديم در عين حال كه ميزانسن تكميل و حركت مكبث مشخص است، بعد يك نفر آن طرف سرش را گرفته است. بعد درمي يابيم كه اين تئاتر است و او يك تماشاچي است. بنابراين همه اش واقعي نيست. درباره اين لايه ايجاد شده زياد هم نمي توانم عقلاني حرف بزنم. لايه اي كه تماشاچي جزو لاينفك كار مي شود، قتل و كشتار رودرروي تماشاچي اتفاق مي افتد. تماشاچي هميشه تماشاچي بوده است و توانايي هيچ گونه دخالتي را ندارد. در نمايش عروسك هاي بيضايي اولين مشكل پهلوان اين است كه نمي خواهد ديو را بكشد. مرشد از او مي پرسد كه چرا نمي خواهي ديو را بكشي؟ او مي گويد: خسته شده ام از اينكه مدام آدم بكشم و قهرمان باشم، و اينها مرا نگاه بكنند. تمام اين اتفاقات جالب ناخودآگاه است و نمي خواهم دليل عقلاني براي آن بياورم.
• يك تحليل كه عده اي از تماشاگران پس از ديدن مكبث داشتند اين بود كه مي گفتند: ما در كار سهيل پارسا مكبث را شرور و خبيث نمي بينيم، بلكه مكبث در حد يك انسان والا و محبوب مثل مسيح به نظر مي آيد. تا چه حد با اين تحليل جمعي موافق هستيد؟
خيلي خوشحالم كه تماشاچي ايراني به چنين ديدگاهي رسيده است. من اصلا درباره كارم تحليل خاصي را ارائه نكرده ام. اين يك جمله معمولي است كه از من بپرسند آقا تحليل شما درباره اين كارتان چيست؟ وقتي من متني را براي كارم انتخاب مي كنم، نبايد آن را تحليل و چيزي را به آن تحميل بكنم. مگر متن آن قدر پيچيده و گمشده باشد. مثلا از اسطوره ها و ريشه هاي تاريخي آمده باشد كه از آن استفاده نمايشي شده است و ما در اين صورت احتياج به تحليل داريم. مكبث يك كار كامل است و شكسپير خيلي قشنگ آن را توضيح داده است.