اشاره؛
عبدالوهاب المسيري به سال ۱۹۳۸ .م در مصر متولد شد. در سال ۱۹۶۹ .م دكتراي ادبيات مقارن انگليسي- آمريكايي را از دانشگاه راتگرز آمريكا گرفت. از مهمترين آثار او: پايان تاريخ، مقدمه اي بر بررسي ريشه هاي تفكر صهيوني ۱۹۷۳ .م قاهره، دايره المعارف مفاهيم و اصطلاحات صهيونيستي، ديدگاه انتقادي، ۱۹۷۳ .م قاهره، بهشت زميني: تحقيقات و تأملاتي در تمدن مدرن آمريكايي، بيروت ۱۹۷۹ .م اشكال قضيه جانبداري و تعصب؛ ديدگاه شناختي و دعوت به اجتهاد، قاهره، ۱۹۹۵ .م، اسرار تفكر صهيونيستي؛ قاهره، ۱۹۹۶ .م، دايره المعارف صهيونيستي، قاهره، ۱۹۸۸ .م، مي باشد. او سمت استادي ادبيات انگليسي در دانشگاه
عين شمس قاهره ۱۹۸۳-۱۹۷۹.م و سپس در دانشگاه ملك سعود رياض ۱۹۸۹ .م را بر عهده داشته و اكنون استاد ميهمان در دانشگاه علوم اسلامي و اجتماعي Siss آمريكاست.
اين روزها در غرب و همچنين در كشورهاي عربي، از مدرنيزم و مدرنيته سخن زياد به ميان مي آيد و مقصود از آن مدرنيزم در همه زمينه هاست، از جمله سياسي (دموكراسي)، اقتصادي (افزايش خصوصي سازي) و تعليم و تربيت (تعديل قوانين آموزشي به گونه اي كه با معيارهاي غربي جديد منطبق باشد.)
برخي معتقدند كه اسلام طبيعتا و في نفسه با مدرنيسم در تعارض است. در نتيجه اين نظريات، برخي متفكرين عرب و اسلام گرايان به دفاع از اسلام و اثبات عكس اين نظريه برخاستند و با براهين و دلايل قاطع ابراز داشتند كه اسلام نه تنها با لذات و في نفسه با مدرنيزم مخالفتي ندارد، بلكه از آن استقبال نيز مي كند و حتي قادر است راهها و ارزش هاي آن را نيز بنيانگذاري كند.
اين سخن اقتضا مي كند كه اصطلاح مدرنيزم و مدرنيته را اصطلاحي با معنا و محدود بدانيم و اين كه مدرنيته تاريخ خاصي ندارد و نخستين مظاهر آن در تمدني نسبت به تمدن ديگر و يا در محدوده زماني و تاريخي خاصي نسبت به محدوده ديگر اختلاف و تفاوتي ندارد و مدرنيزم موجود، مدرنيزمي واحد است.
ما معمولا براي فهم معناي دقيق هر اصطلاحي به واژه نامه هاي غربي مراجعه و معناي آن را با دقت مطالعه مي كنيم و پس از تأمل در تعاريف مختلف آن، همه يا برخي از آن تعاريف را با حفظ امانتداري فراوان مي پذيريم، در اين هنگام است كه با يك مشكل جديد مواجه مي شويم و آن اينكه چگونه بدون آزمودن تعاريف اصطلاح مذكور و درك ميزان مطابقت آنها با واقعيت (چه واقعيت موجود در كشورهاي عربي و چه واقعيت غربي) و بدون بررسي منابع و مراجع اين اصطلاح و فضايي كه در آن به وجود آمده است، يا تاريخ تحول پديده اي كه اين واژه بدان اشاره دارد، آن را ترجمه كنيم؟
اصطلاح مدرنيزم و مدرنيته نيز از اين قاعده مستثني نمي باشد و تعاريف زيادي براي آن وجود دارد. اما تقريبا اجماع و اتفاق بر اين است كه مدرنيته كاملا با تفكر جنبش روشنفكري كه آن هم از تفكر انسان محوري نشأت مي گيرد، در ارتباط است.
تفكر انسان محوري يا اومانيسم بر اين اساس است كه انسان محور و سرور كائنات بوده و تنها به عقل خويش براي درك واقعيت، اداره جامعه و تشخيص خوب و بد، نيازمند و متكي است. در چنين چارچوبي علم پايه و اساس فكر و انديشه و منبع و سرچشمه معاني و ارزشهاست و تكنولوژي تنها ابزار اساسي در مسير كوشش انسان براي تسخير طبيعت و تبديل ساختار آن در راستاي تحقق سعادت و منفعت انسان مي باشد.
اين تعريف ممكن است براي برخي يك تعريف جامع و مانع و يا لااقل كافي باشد، اما اگر خوب و با دقت در اين مسأله جست وجو كنيم، در مي يابيم كه مدرنيته چيزي نيست جز به كارگيري عقل و دانش و تكنولوژي، آن هم به گونه اي كه تهي از ارزش و جداي از آن است كه در انگليسي به آن Free-Value مي گويند.
اين بعد مهمي در منظومه مدرنيزم غربي است. بنابراين در دنياي مجرد از ارزش، همه چيز مساوي هم است و از همين جاست كه نسبيت امور پيش مي آيد و در چنين صورتي حكم كردن در باره هر چيزي دشوار مي شود و تشخيص و تمييز خوبي و بدي، عدل و ظلم و بالاتر از آن مطلق و نسبي و بالاخره هم، ميان انسان و طبيعت يا انسان و جماد، محال و اين سؤال مطرح مي شود كه چطور مي توان اختلافات و كشمكش ها را حل كرد و بدان خاتمه داد، در حالي كه طبق اين تئوري، همه اين امور برخاسته و نشأت گرفته از كيان و وجود انساني است؟ هنگامي كه ارزشهاي مطلقي كه بتوان با آن خوبي و بدي را محك زد، وجود نداشته باشد، انسان، خود مرجع امور واقع مي شود، آنچه او به نفع خويش مي بيند، اصل و اساس قرار مي گيرد و آنچه كه به نفع او نباشد بد و نادرست شمرده مي شود. اين امر به ظهور اين تفكر كه قدرت و اراده فردي تنها ابزار حل اختلافات و نزاعات است، انجاميد.
اين همان مدرنيسمي است كه جهان غرب، بنيان نهاد، مدرنيزمي كه باعث شد انسان به خود، به اين اعتبار كه تنها فرد و شخص او (نه انسان يا انسانيت) محور جهان است، بنگرد و جهان را شيء مورد استفاده اي ببيند كه آن را براي منفعت خويش به كار مي گيرد، به اين اعتبار كه جهان غرب، پيشرفته تر و نيرومندتر است.
لذا منظومه مدرنيته غربي در واقع همان منظومه امپرياليزم دارويني است. اين تعريف حقيقي مدرنيته است كه ما مي توانيم به واسطه آن بسياري از پديده هاي مدرن را بررسي كنيم.
اين پديده مدرن غربي تأكيد مي كرد كه تمدن همان «اومانيسم» است كه انسان را محور كائنات قرار مي دهد. جوامع غربي كه تا آن روز همچنان از نظر اجتماعي و خانوادگي منسجم بود و هنوز دچار فروپاشي نشده بود، شاهد بسياري از پديده ها و ظواهر منفي شد، اين روزها در روزنامه ها و نشريات آنها در مورد ناهنجاري ها مطالبي مي خوانيم كه خود، تنها حوادث پراكنده و معدودي هستند كه عمق ماجرا را نشان مي دهند. از همين رو در حاشيه قرار دادن آن نيز كار آساني مي نمود تا بر آن سرپوش بگذارند و اومانيسم و مدرنيزم را اشاعه دهند.
اما به تدريج چهره اين پديده دارويني رخ نمود، مدرنيزم غربي، ارتش استعمارگرش را به سوي ما (اعراب و جهان سوم) گسيل داشت، تا تر و خشك را با هم بسوزاند و كشورهاي ما را به اشياي مورد استفاده اي تبديل كند كه به مثابه منبع سرشار مواد خام و نيروي كار ارزان و بازار گشاده دائمي براي كالاهاي غربي باشد.
ظاهرا نخستين متفكرين اصلاح گرا ارتباطي ميان مدرنيزم و امپرياليزم غربي قائل نشدند و بدون توجه به درك اين مطلب، روانه پايتخت هاي غربي شدند و جز نور و روشنايي چيزي نديدند و اين در وقتي بود كه توپ و تانكهاي غربي سرزمينهاي ما را در هم مي كوبيد، لذا آنهايي كه در سرزمينهايشان ماندند زبانه هاي آتش شعله ور را ديدند و صداي انفجار بمبها را شنيدند و بوي باروت را استشمام كردند.
يكي از مورخين مي گويد: « به يك پيرمرد الجزايري گفتند: نيروهاي فرانسوي براي ترويج تمدن جديد غرب به سرزمين الجزاير آمده اند. آن پيرمرد پاسخي خشك و مختصر اما گويا داد و گفت: پس چرا اين همه باروت با خود آورده اند؟» آري، آن پيرمرد رابطه ميان مدرنيزم غرب و امپرياليسم را از آغاز به عينه درك كرده بود. چيزي كه بسياري، بعدها آن را دريافتند.
عصر اكتشافات جغرافيايي و دوران نهضت و جنبش در غرب (قرن هفدهم) نيز همان عصري است كه نابودي ميليونها انسان در آن آغاز شد و چنانكه «بن بلا» (رئيس جمهور سابق الجزاير) مي گويد؛ اين خداي ساختگي جديد، يك نژاد را به طور كامل از بين برد(نژاد سرخ، يعني ساكنان اصلي آمريكا) و نژاد ديگر (نژاد سياه) را به شيوه بردگي و برده فروشي نابود كرد، قربانيان اين عمليات نزديك به يك ميليون نفر بوده اند. به اين شكل كه نگهداري يك برده توسط برده فروشان غربي به بهاي كشته شدن ۹ برده تمام شده است. سپس بن بلا به ساكنان مكزيك كه به نابودي كشانده شدند و ساكنان الجزاير كه ميليونها تن از آنان در طول مبارزات مستمرشان عليه استعمار فرانسه از بين رفتند اشاره مي كند. جنگ ترياك در چين و قحطي هايي كه هند را مبتلا كرد- كه همه به دليل تبعيت از قوانين مالكيت مدرن غربي بود- را نيز مي توان بدانها اضافه كرد. همچنين به وقوع دو جنگ جهاني كه اولي به بشريت به اندازه ۲۰ ميليون و دومي۵۰ ميليون كشته، زيان وارد ساخت و به بمباران هيروشيما و ناكازاكي و قربانيان پايگاههاي گولاگ اتحاد جماهير شوروي سابق، مي توان اشاره كرد.
قهرمان داستان جالب «زمان هجرت به سمت شمال» نوشته طيب صالح(نويسنده مصري)، اين مواضع را به سادگي تلخيص كرده، مي گويد: «من صداي چكاچك شمشيرهاي روميان در كارتاژ و صداي اسبان را كه سرزمين هاي قدس را زير سم هاي خود مي گيرند، مي شنوم. كشتي ها رود نيل را مي شكافند، آنها به جاي نان، توپ و تانك بار زده اند. ريل هاي راه آهن فقط براي نقل و انتقال ارتش بنا شده اند و مدرسه ها را ساخته اند تا به ما بياموزند چطور به زبان آنها «بله» بگوييم.»
به هر حال ارتش استعمارگر غربي آمد و جهان عرب و اسلام را متشتت و پراكنده نمود و ملتهاي مسلمان را با همه انواع استعمار (از جمله استعمار نظامي در مصر، سوريه، لبنان، مراكش، سودان، عراق و ليبي و استعمار شهرك نشيني در الجزاير و اشغالگري غاصبانه در فلسطين) به كرنش و خضوع وادار ساخت.
اين استعمار با نيروهاي سنتي و ارتجاعي در جوامع همكاري كرد و از مدرن شدن جهان عربي ما۰ جلوگيري كرد و با تمام توان و تلاش اقدامات «محمدعلي» كه نخستين تجربه مدرنيته خارج از محدوده جهان غرب بود را در هم شكست، سپس به سركوب انقلاب ملي «عرابي» پرداخت و همين ارتش مدرن غربي «خديو» را حمايت و مساعدت نمود. دست آخر هم اين ارتش ها دولت هاي جديدي بنيان نهادند كه از مدرنيزم جز سلاح هاي امنيتي و سركوبگرانه، نمي شناسند. سپس مدرنيزم غربي در كشورهاي ما به ضرب و زور اسلحه عده اي شهرك نشين را اسكان داد كه ادعا مي كردند فلسطين سرزمين بدون ملت است و طبق روايات تورات آنها ملت يهودي هستند كه به سرزمين آباء و اجداديشان باز مي گردند.
ادامه دارد
* ترجمه: ندا صديقي
* منبع: مجله الاهرام مصر