در نظر او «دليل جنگ» مهم تر از خود جنگ است در واقع علت جنگ دخالت كشور مركزي يك تمدن در درگيري ميان كشور مركزي تمدن ديگر و يك عضو آن تمدن است
بهمن اكبري
در پي طرح و انتشار مقاله (برخورد تمدن ها) كه براي سه سال از بحث انگيزترين مقاله ها در عرصه دانش سياسي و اجتماعي معاصر بود (۱۹۹۶ ـ ۱۹۹۳ م / ۱۳۶۵ ـ ۱۳۶۲ هـ. ش) كتاب «تمدن ها و بازسازي نظام جهاني» از سوي هانتينگتون نگاشته شد (ترجمه مينو احمد سرتيپ، كتاب سرا، ۱۳۸۰). در واقع مقاله اول كاري ناتمام بود و براي هانتينگتون ضرورت داشت كه طرحي نو براي بازسازي نظام جهاني (The remaking of world order) درافكند. نوشته نخستين در فضاي جهان پس از فروپاشي كمونيسم نگاشته شد و طبعا هراس از فروپاشي قطب مقابل (آمريكا)، پس از جنگ سرد نيز در شمار دلمشغولي هاي هانتينگتون بود. وي علت تأليف اثر دوم را، دلبستگي ها، سوءتعبيرها و بحث هاي گسترده در مورد مقاله اول دانسته و در آن اقدام به بررسي عميق تر موضوع برخورد تمدن ها مي كند. در اين نوشته او فرضيه اي ارائه مي كند كه به منزله پاسخي است براي پرسش هاي مقاله بحث برانگيز قبلي خود. اما اين فرضيه آنقدر هوشمندانه تدوين و طراحي شده است كه تحول عظيمي در ادراك و دريافت مخاطب از روابط بين الملل ايجاد و نوع جديدي از نگاه به موضوعات آشنا را مي سازد.
اين كتاب در واقع از مهم ترين كتاب هايي است كه پس از پايان جنگ سرد نوشته شده است. اين اثر پيرامون زوال پذيري تمدن غرب است و اينكه چگونه مي توان در برابر فروپاشي آن كه با تهاجم عليه آن همراه است مقاومت كرد. آيا غرب جداي از پيشي گرفتن مبارزات خارجي قادر است زوال خود را متوقف سازد؟ چرا كه اگر بپذيريم هر تمدني، تولد، رشد، بلوغ و ناگزير مرگي دارد، فرهنگ غرب هم چنين سيري را طي خواهد كرد و اگر فرهنگ رشد سرمايه گذاري نداشته باشد، افول خواهد كرد. كارول كوئيگلي در كتاب «تكامل تمدن ها» معتقد است: تمدن غربي تدريجا بين سال هاي ۳۶۰ و ۶۵۰ م به وسيله تركيبي از عناصر شكل گرفت و از اواسط قرن ۸ م تا اواخر قرن ۱۰ م دوران بلوغ را طي كرد و در دوره توسعه، ميان درگيري هاي مختلف، فراز و نشيب داشت. به عقيده وي، غرب اينك در حال خروج از مرحله درگيري ها است ولي بايد ديد آيا غرب مي تواند خود را تجديد حيات بخشد يا فساد درون خويش را متوقف بسازد؟ يا خود را با تمدن هاي پويا وابسته سازد؟
البته مسئله اصلي غرب مسئله اقتصادي و سقوط نرخ جمعيت نيست بلكه مهم تر از آن، مسئله سقوط اخلاقي، خودكشي فرهنگي و عدم اتحاد سياسي است. مسئله سستي بنيان خانواده، ضعف عمومي در اخلاق كاري، رفتارهاي ضداجتماعي مثل جنايت، خشونت و مواد مخدر و كاهش تعهدات در آموزش و پرورش سلامت آينده غرب را در خطر جدي انداخته است. همچنين فرهنگ غرب توسط گروه هاي مهاجر كه مخالف آميختگي فرهنگ ها هستند، به مبارزه خوانده مي شود زيرا اگر در آمريكا آميختگي فرهنگ ها رخ ندهد، يك كشور تقسيم شده ـ با تمامي امكانات بالقوه اش ـ خواهد شد. در اروپا نيز اگر در هسته اصلي تمدن آن (مسيحيت) ضعفي رخ دهد، تمدن آن تجزيه خواهد شد.
امروزه، اصول كلي (ارزش ها و روش هاي مسيحيت) تمدن اروپايي را فرا گرفته است گرچه بسياري از اروپاييان در مراسم مذهبي شركت نمي كنند ولي اين رويه به معني «دين ستيزي» نيست، بلكه يك نوع «بي تفاوتي» است. هانتينگتون با در نظر داشتن پيام كارول كوئيگلي، نسخه مهم و اصلي خود را در فصل پاياني (دوازدهم) كتاب خود با اين جمله آغاز مي كند كه: «تاريخ هر تمدن، حداقل يك بار و گاهي بيشتر پايان مي گيرد. يك كشور جهاني در يك تمدن پديدار مي گردد و مردم چشم خود را بر آنچه كه تويين بي، آن را «سراب جاوداني» مي ناميد، مي بندند و بر اين باورند كه آنها شكل پاياني جامعه انساني هستند. . . در اين مورد غرب يك الگوي استثنايي است؟ آيا تمدن غرب، يك موجوديت جديد، يك ماهيت ويژه و به طور غيرقابل مقايسه اي، متفاوت از تمدن هاي ديگر در تاريخ است؟ و آيا گسترش جهاني غرب تهديد يا فرصتي است كه امكان توسعه ديگر تمدن ها را پايان خواهد داد؟»
وي پس از طرح اين مشكل بنيادين در غرب به طرح يك سناريو مي پردازد و گرچه در ادامه مي گويد: «ممكن است اين طرح براي خواننده يك خيال پردازي باشد، ولي او آنچنان عناصر و مواد سناريوي خود را استادانه به هم پيوند مي دهد و اظهارات مختلف را در كنار هم مي چيند كه گويا «جنگ تمدن ها» امري ناگزير است. در نظر او «دليل جنگ» مهم تر از خود جنگ است. در واقع علت جنگ، دخالت كشور مركزي يك تمدن (آمريكا) در درگيري ميان كشور مركزي تمدن ديگر (چين) و يك عضو آن تمدن (ويتنام) است. آمريكا اين دخالت را براي حمايت از قوانين بين المللي، عقب راندن متجاوز، حمايت از آزادي درياي جنوب چين، حفظ دسترسي به نفت جنوب درياي چين و جلوگيري از برتري آسياي شرقي ضروري مي داند ولي براي چين، اين يك دخالت غيرقابل تحمل و تلاشي خودخواهانه از طرف كشوري است كه خود را رهبر كشورهاي غربي مي داند و مي خواهد چين را تحقير كند و او را به اقدام در حد قلمرو مشروع و نفوذ خود برانگيزد.
هانتينگتون در ادامه به ضرورت پذيرش سه قانون (قاعده) مهم براي برقراري صلح در يك جهان چندتمدني و چندقطبي اشاره مي كند و قبل از آن تصريح مي كند كه برخي از كشورها و به ويژه آمريكا بدون شك در پذيرش آن مشكل خواهند داشت و به همين علت برخورد تمدن ها به وقوع خواهد پيوست. به بيان ديگر وقوع اين روند وابسته به تدابير و روش هاي انديشمندان، دولتمردان فهيم و روشنفكر در اتخاذ سياست هاي بين المللي است و در واقع اين سناريو تفسيري از نحوه شكل گيري و رشد سياست هاي جهاني، بعد از جنگ سرد و الگويي براي نگرش متفكران و سياستگذاران جهان است و نه يك اثر در علوم اجتماعي، كه از وقوع يك پديده به طور قطعي خبر دهد و حتي هوشمندانه قبل از طرح سناريو هشت موضوع جدي و راهبردي را به آمريكا و كشورهاي اروپايي توصيه مي كند كه از جمله «اجازه توسعه تجهيزات نظامي اتمي و غيراتمي در كشورهاي اسلامي»، «پذيرش روسيه به عنوان كشور مركزي تمدن ارتدوكس و قدرت بزرگ منطقه» و از همه مهم تر «پذيرش اينكه دخالت غرب در امور داخلي تمدن ها منشاء خطر و بي ثباتي و موجب درگيري در جهاني چندتمدني است» مي باشد. قوانين و احكام سه گانه براي صلح جهاني عبارت است از: الف) قانون پرهيز؛ ب) قانون ميانجي گري مشترك؛ ج) قانون مشتركات
به موجب قانون اول (پرهيز) كشورهاي مركزي بايد از دخالت و درگيري در تمدن هاي ديگر پرهيز كنند. چرا كه اين دخالت موجب افزايش تنش ها و آغاز جنگ تمدن ها است. و براي جلوگيري از جنگ هاي خطاگونه مرزي و توقف آنها بايد كشورهاي مركزي با يكديگر سازش و گفت وگو كنند و قانون دوم به اين مهم توجه مي دهد و در نهايت قانون مشتركات توصيه مي كند به جاي اينكه خصوصيت جهاني يك تمدن را ارتقا بخشيم بهتر است در پي همزيستي فرهنگي برآييم كه اين امر ايجاب مي كند در جست وجوي چيزهايي باشيم كه در اكثر تمدن ها مشترك است و در واقع جهاني چندتمدني را بپذيريم كه سير سازنده اين است كه جهان گرايي را رد كنيم و گوناگوني و مشتركات تمدن ها را قبول نماييم.
اشاره هانتينگتون به مدل تلاش سنگاپور در سال ۱۹۹۰ براي شناسايي مشتركات اقدام آن كشور در تبيين قانون مشتركات، جالب است: جمعيت سنگاپور، تقريبا ۶۶ درصد چيني، ۱۵ درصد مالزيايي و مسلمان و ۶ درصد هندو و سينيك است. در گذشته، دولت تلاش كرده بود تا ارزش هاي كنفوسيوس را ميان مردمان خود ترويج دهد. همچنين تأكيد داشت همگان بايد تحصيل نمايند و در زبان انگليسي بسيار سليس و روان باشند. رئيس جمهور، وي كيم وي در مراسم افتتاحيه پارلمان گفت حدود ۶/۲ ميليون نفر سنگاپوري، تحت نفوذ فرهنگ غرب هستند كه آنها را در تماس نزديك با عقايد و تكنولوژي جديد قرار داده است. اما آنها نيز در برابر نحوه زندگي و ارزش هاي بيگانه قرار گرفته اند. او هشدار داد «عقايد سنتي آسيايي، اخلاقيات، وظيفه و جامعه كه ما را در گذشته حفظ كرده است، اينك كشور ما را به سوي غرب، فردگرايي و برداشت خودبينانه در زندگي مي برد. لازم است ما ارزش هاي خود را در خصوصيات متفاوت قومي و مذهبي معني نماييم كه روح و فطرت سنگاپور در آن نهفته است و ما را موجوديتي سنگاپوري مي دهد.» رئيس جمهور به چهار ارزش اشاره كرد: قرار دادن جامعه بالاتر از فرد، نگاهداري خانواده به عنوان ساختار اصلي جامعه، حل مسائل و مشكلات از طريق نظر اكثريت و به جاي مبارزه و جدل، تأكيد بر شكيبايي مذهبي و نژادي؛ سخنان او منجر به بحث هاي گسترده ميان سنگاپوري ها گرديد. دو سال بعد، نوشته اي موقعيت دولت را تعيين و هر چهار ارزش پيشنهادي رئيس جمهوري را پذيرفت. ولي يك ارزش ديگر به آن اضافه كرد ـ حمايت از فرد بيشتر به خاطر نياز به اهميت دادن كيفيت هاي فردي در جامعه سنگاپوري در برابر ارزش هاي كنفوسيوسي كه در آن سلسه مراتب و خانواده اهميت بسيار دارد. اين نوشته ارزش هاي مشترك سنگاپور را به شرح زير خلاصه نمود: ملت قبل از جامعه [قومي] و جامعه بالاتر از فرد؛ خانواده، به عنوان يك واحد اساسي جامعه؛ احترام و حمايت جامعه از فرد؛ اتفاق نظر به جاي مبارزه و جدل؛هماهنگي نژادي و مذهبي.
|
|
با توجه به تعهد سنگاپوري ها به دموكراسي پارلماني و شرافت در دولت، بيانيه «ارزش هاي مشترك» صريحا ارزش هايي سياسي را شامل نشد. دولت تأكيد كرد كه سنگاپور، يك جامعه آسيايي است و بايد بدين گونه باقي بماند. سنگاپوري ها، آمريكايي يا انگلوساكسون نيستند، گرچه ممكن است ما با زبان انگليسي صحبت كنيم، لباس غربي بپوشيم، ولي سنگاپوري هستيم و چنانچه در درازمدت، سنگاپوري ها، قابل تمييز از آمريكايي ها يا استراليايي ها يا انگليسي ها نباشند و بدتر از آن، تقليدي ضعيف از آنها باشند، ما كشوري گسيخته خواهيم داشت. بنابراين تلاش براي يافته مشتركات تمدن ها نه تنها برخورد تمدن ها را محدود مي كند بلكه موجب تقويت تمدن هاي مفرد (تمدن هايي كه از اخلاقيات برتر، مذهب، هنر، فلسفه و تكنولوژي و امكانات مالي براي خوب زيستن ساخته شده اند) نيز مي شود.
و ما هر قدر كه بخواهيم بشريت را تقسيم كنيم اما مذاهب اصلي جهان (مسيحيت غربي و ارتدوكس، اسلام، هندو، بودايي، كنفوسيوس، يهود و تائو) آنقدر ارزش هاي مشترك فراوان دارند كه مي توانند يك تمدن جهاني به وجود آورند.
و اين چنين است كه «لستر پيرسون» در كتاب «دموكراسي در سياست هاي جهاني» آينه صلح و تمدن را براساس همكاري و تفاهم ميان رهبران سياسي، روحاني و انديشمندان تمدن هاي اصلي جهان مي داند و تصريح مي كند كه بزرگ ترين تمدن هاي جهان با دستاوردهاي غني از مذهب، هنر، ادبيات، فلسفه، علم، تكنولوژي، اخلاقيات و شفقت مي توانند با يكديگر پيوند يابند و يك تمدن جهاني براساس تمدن ها را بنا نهند كه اين تلاش مطمئن ترين ضمانت براي جلوگيري از وقوع يك جنگ جهاني است.
سناريوي ۲۰۱۰
هانتينگتون براي طراحي و ترسيم وقوع يك جنگ جهاني هراس انگيز، استادانه اطلاعات متنوع در حوزه جغرافياي سياسي معاصر را در كنار هم نشانده و طرح نو درمي افكند تا جايي كه وقوع جنگ را امر حتمي و ناگزير مي سازد. او مي گويد: تصور كنيد سال ۲۰۱۰ فرا رسيده، سربازان آمريكايي از كره خارج و دو كره متحد شده اند و آمريكا حضور اندكي در ژاپن دارد. تايوان با سرزمين اصلي خود (چين) به توافق رسيده و استقلال خود را ادامه مي دهد و صريحا اعلام مي كند كه با ضمانت چين در سازمان ملل عضويت يابد. توسعه منابع نفتي در درياي جنوب چين با سرعت زياد تحت نظارت چين به پيش مي رود، ولي مناطقي از آن در كنترل ويتنام است كه با كمك شركت هاي آمريكايي توسعه يافته است. اعتماد ويتنام با توانايي هاي جديد نيز افزايش يافته و چين اعلام مي كند كنترل كامل را در تمام نواحي به دست خواهد آورد. با مقاومت ويتنام، جنگ كشتي هاي چين و ويتنام رخ مي دهد. چيني ها كه مشتاق انتقام گيري تحقير خود در سال ۱۹۶۹ هستند، ويتنام را اشغال مي كنند.
ويتنام خواستار حمايت آمريكاست؛ چين به آمريكا هشدار مي دهد، ولي آمريكا اشغال ويتنام را نپذيرفته و خواستار تحريم اقتصادي عليه چين مي شود و يكي از گروه هاي رزمي خود را به درياي جنوب چين اعزام مي كند. چين اين اقدام را به عنوان تجاوز به حريم آب هاي قلمرو خود شمرده، حملات هوايي عليه نيروهاي رزمي را آغاز مي كند. تلاش هاي دبير كل سازمان ملل و نخست وزير ژاپن در مذاكره براي آتش بس با شكست مواجه مي شود و جنگ به سرزمين هاي ديگر در آسياي شرقي گسترش مي يابد. ژاپن استفاده از پايگاه هاي خود براي آمريكا را ممنوع اعلام مي كند. آمريكا اين امر را ناديده مي گيرد و ژاپن بي طرفي خود را اعلام و پايگاه ها را قرنطينه مي كند. زيردريايي هاي چين و هواپيماها از پايگاه هاي زميني تايوان و سرزمين اصلي شروع به عمل مي كنند و صدمات سنگيني بر كشتي هاي آمريكايي و تسهيلات آنها در شرق آسيا وارد مي كنند، همزمان، نيروهاي زميني چين وارد هانوي شده و بخش هاي وسيعي از ويتنام را اشغال مي كنند؛ از آنجا كه آمريكا و چين هر دو قادر به استفاده از سلاح هاي هسته اي هستند، يك انصراف بي چون و چرا به وجود مي آيد و هر دو طرف عدم استفاده از اين گونه سلاح ها را در مراحل اوليه جنگ مي پذيرند. ترس از چنين حملاتي در هر دو جامعه وجود دارد، به ويژه در آمريكا اين ترس قوي تر است. اين امر موجب مي شود تا بسياري از مردم آمريكا بپرسند كه چرا در معرض اين خطر قرار گرفته اند؟! چه تفاوتي مي كند چين، درياي جنوب شرقي، ويتنام و يا حتي همه جنوب شرق آسيا را تصرف و كنترل كند؟!
مخالفت با جنگ ـ به ويژه در ايالات جنوب غربي آمريكا كه اكثرا هيسپانيك هستند ـ بيشتر است. مردمان و دولت هاي آنان مي گويند: اين جنگ ما نيست و تلاش مي كنند تا خود را كنار بكشند؛ بعد از آنكه چين نخستين پيروزي خود را در آسياي شرقي به دست آورد آمريكا نيز تغيير جهت مي دهد. هزينه هاي شكست سنگين است و هر دو طرف خواستار پايان دادن به اين جنگ پراكنده و يا دروغين هستند و به سمت گفت وگو و سازش مي روند. اين جنگ بر كشورهاي اصلي و مركزي تمدن هاي ديگر تأثير مي گذارد.