كنت توران
ترجمه: پويان صدراشكوري
متاسفم از اينكه «عروسي دوست يوناني من» به دليل ميل وافر آمريكايي ها به موضوعات عاطفي به فيلم محبوب آنها تبديل شد. متاسفم از اينكه كمپاني ديزني - كه بيش از اندازه مورد تمجيد واقع شده است - با وجود تمام تلاشي كه براي تصاحب فيلم سفر چيهيرو به خرج داد، نتوانست راهي مناسب براي عرضه آن پيدا كند و بالاخره متاسفم از زندگي كردن در محيطي كه «الاغ» را مي توان به راحتي به فيلم شماره يك كشور تبديل كرد. به قول فيلم «آواز زير باران»: «شرافت، هميشه شرافت. »
هر منتقد از يكسو فرمانرواي بلامنازع محدوده عقايد و نظرات خود است و از روي ديگر به عنوان عضوي از هيأت داوران جشنواره فيلم، به بخشي فصل ناپذير از يك مجموعه تبديل مي شود. اعضاي اين مجموعه تنها زماني قادر به تبادل نظر خواهند بود كه انعطاف و مهارت را همزمان دارا باشند.
با اين وجود، جشنواره فيلم برلين - كه من يكي از اعضاي هيأت داوران آن بودم - به دليل عدم توافق ميان اعضا به عرصه اي براي آزمودن قدرت همفكري منتقدان تبديل شد و دو فيلم «يكشنبه خونين» به كارگرداني پيتر گرين گراس و «سفر چيهيرو» به كارگرداني هايائو ميازاكي، جايزه ارزشمند خرس طلايي جشنواره را مشتركا از آن خود كردند.
دليل عدم توافق منتقدين اين نيست كه سينما در سال دو هزار و دو با افول مواجه شده است. كاملا برعكس حتي ليست فيلم هاي برتر مورد نظر من به جاي ده فيلم، حدود سي فيلم را در گستره اي وسيع شامل مي شد. گستره اي از آثار پرتنش و ناآرام مثل «ليلو و استيچ» و «مست عشق» تا فيلم هاي جمع و جوري مثل «بي خوابي». گستره اي شامل «شيكاگو»، فيلمي زيبا به سبك موزيكال هاي قديمي هاليوود و در مقابل آن سفر چيهيرو مستندي خردمندانه و جذاب درباره يك گروه موسيقي متفاوت. در عين حال، پيامي كه اين انتخاب در برداشت، مرا مجذوب خود كرد: «يكشنبه خونين» و «سفر چيهيرو» هر دو فيلم هايي درجه يك هستند؛ اما هنگامي كه در جايگاه اول كنار يكديگر قرار مي گيرند به طور قابل ملاحظه اي برارزش هر يك از آنها افزوده مي شود. تفاوت فاحش آنها در زمينه موضوع و تكنيك - كه به رابطه مكملي يين و يانگ در فلسفه چيني شبيه است - نشان مي دهد كه رسانه سينما چه گستره وسيعي را مي تواند تحت پوشش خود قرار دهد و چون اين دو فيلم از آن دسته آثاري هستند كه به ندرت ساخته مي شوند به خوبي نشانمان مي دهند كه استفاده كامل از تمام اين گستره تا چه اندازه نامرسوم است و اما در اين ميان، سينماي سياسي «يكشنبه خونين» بدون ترديد، كالاي دست نخورده تري است. مرور اين فيلم بر وقايع روز سي ام ژانويه هزار و نهصد و هفتاد و دو در لاندندري ايرلند شمالي - كه در آن چهارده فرد غير مسلح از هواداران حقوق مدني، در حال راهپيمايي به دست سربازان انگليسي كشته شدند - آن قدر دقيق و موشكافانه است كه حتي حاضرين در صحنه از تماشاي آن متحير مي شوند.
يكشنبه خونين تنها به ارائه مدلي از حادثه مذكور بسنده نمي كند و به اثري قابل قبول و حس برانگيز تبديل مي شود. اين فيلم قدرت نمايش دراماتيك رويدادهاي حقيقي را نشان مي دهد. گرين گراس و تيم فيلمسازي اش با حفظ جوهره آثاري نظير «نبرد الجزيره»، با چنان مهارتي حوادث آن روز را بازسازي كرده اند كه حس مي كنيد در محل حضور داريد و همراه با راهپيمايان، گريزناپذيري دردناك تاريخ را - كه به بيراهه رفته است - تجربه مي كنيد.
هر قدر هم كه خيال پردازي تصويري به نظرتان مقوله اي آشنا باشد، ميازاكي در فيلم عجيب و جذاب خود سفر چيهيرو شما را با شيوه اي كاملا متفاوت آشنا خواهد كرد. اين فيلم كه محصول تخيلي ژرف و شجاعانه است، علاوه بر درس هايي كه از عشق و دوستي براي دل هايمان به همراه دارد، چشم هايمان را نيز مسحور خود مي كند و نشانمان مي دهد كه فيلمسازي به اين شيوه تا چه اندازه نادر است. اگر فيلم هاي بيشتري از سنت شكني اين دو فيلم تبعيت كنند، وقايع سال دو هزار و دو هر سال براي سينما تكرار خواهد شد.
با حفظ رويه جشنواره برلين، تعدادي ديگر از جايگاه هاي برتر (ولي نه همه آنها) را نيز به زوج فيلم هايي كه شايستگي لازم را در ميان ساير آثار داشتند، اختصاص دادم. اولين كلماتي كه گرتا گاربري در آنا كريستي به زبان مي آورد اين است: «ناخن خشك نباش عزيزم. » اي كاش مي شد توصيه او را عملي كرد.
برسيم به «اقتباس»، به ياد ندارم كه نظام محافظه كار استوديويي تا به حال فيلمي خلاقانه تر و جسورانه تر از اين اثر توليد كرده باشد. چارلي كافمن نويسنده و اسپايك جونز كارگردان در اثري شاد و سردرگم، ناتواني شان را در ساختن فيلمي براساس داستان دزد اركيده نوران اورلئان به تصوير كشيده اند و براي افزايش جذابيت فيلم، خطابه اي درباب چرايي و چگونگي كار نويسنده و الهامات او به داستان ضميمه كرده اند.
|
|
«ساعت ها» فيلمي زيبا و پراحساس براساس رماني از مايكل كانينگهام كه به نظر مي رسيد تبديل آن به يك اثر سينمايي غيرممكن باشد. بازي نيكول كيدمن، مريل استريپ و جولين مور، فيلمنامه ديويد هير، كارگرداني استيون دالدري و موسيقي فيليپ گلس، غافلگيرمان مي كند و گوشه هايي نامكشوف و دل نشين از زندگي خصوصي آدم ها را به نمايش مي گذارد. «ارباب حلقه ها: داستان دو برج» از جايي آغاز مي شود كه فيلم قبلي به پايان مي رسد و چهره اي ديگر از يك اثر حماسي و پرحادثه و سرشار از احساسات جوانمردانه را نشانمان مي دهد. به نظر مي رسد كه بازيگران و تيم فيلمسازي واقعا در اين داستان را زندگي كرده اند و ما از همراهي با آنها احساس افتخار مي كنيم.
«و ما در توهم» به كارگرداني «آلفونسو كوآرن» مكزيكي، فيلمي موشكافانه درباره دو نوجوان و زني بيست ساله است. اين فيلم - كه قصد دارد خود را اثري في البداهه جا بزند - با آگاهي از توانايي هاي زندگي واقعي و سينما در زمينه روابط عاطفي، بدون آنكه حالتي آزاردهنده به خود بگيرد به اثري تكان دهند تبديل مي شود.
«درباره اشميت» به كارگرداني «الكساندر پيت»، براساس فيلمنامه همكارش «جيم تيلر» ساخته شده است. اين دو پيش از اين در فيلم انتخابات با يكديگر همكاري كرده اند. دقيق ترين بينش موجود نسبت به ويژگي هاي سينماي كلاسيك آمريكا را مي توان در اين اثر مشاهده كرد. جك نيكلسون در نقش كارمند بازنشسته يك شركت، با پرسشي عميق مواجه مي شود و تلاش مي كند كه معناي زندگي را دريابد. در واقع سازندگان فيلم جك نيكلسون را در لباس فردي معمولي به نمايش گذارده اند. اين فيلم با مهارتي تحسين برانگيز و با برخورداري از اجراي بي نقص نيكلسون، غم ها و شادي هايش را با يكديگر مي آميزد و به اثري دل نشين و زيركانه تبديل مي شود. «تقسيم وقت» و «شهر آرام است» زوجي قدرتمند از آثار فرانسوي هستند كه از مسائل پيش پا افتاده و روزمره زندگي براي ساختن فيلمي جذاب استفاده كرده اند. فيلم اول به كارگرداني لورن كانته، آزموني دقيق و بحث انگيز است كه اهميت كار را در برابري انسان ها مطرح مي سازد و فيلم دوم به كارگرداني رابرت گوئديگوان اثري صميمي و در عين حال بلندپروازانه است كه با حالتي نئورئاليستي، چگونگي مواجهه آدم ها را با شرايط نوميدانه زندگيشان بررسي مي كند.
«تندپا» از جمله معدود فيلم هايي است كه بيننده را با فرهنگي ناآشنا و جالب روبه رو مي كند. درام زاخارياس كانوك به زبان اسكيموها، قصه هايي از نيروهاي بنيادين زندگي، ناميرايي عشق و زيان آور بودن شهوت را به تصوير مي كشد. «دوست داشتني و شگفت آور» به كارگرداني نيكول هولوفسنر، به سبك بهترين هاي سينماي مستقل آمريكا، به زندگي عاطفي و به هم پيوسته يك مادر و سه دخترش مي پردازد و با حالتي اندوهبار، زندگي مضحك قرن بيست و يكم را زير ذره بين قرار مي دهد. «آمريكايي آرام» و «جاده اي به سوي پرديشن» به دور از هر گونه هياهو، فيلم هايي هستند خوش ساخت و سر به زير كه جذابيت نامكشوف اخلاقيات را نشان مي دهند.
اين دو فيلم با برخورداري از اجراهاي عالي «مايكل كين» و «تام هنكس» دو تا از بهترين بازيگران مرد سال - بدون به راه انداختن جاروجنجال، موفق به بيان ديدگاه هاي خود شده اند.