سه شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۱ - شماره ۳۰۰۳- March, 11, 2003
گفت وگو با مدير جشنواره فيلم برلين
امروزي بودن سخت است
مردم دوست دارند به سينما بروند هنوز هم فرش قرمز جشنواره ها براي مردم جذاب است
حتي خيلي ها فقط مي آيند تا ستاره هاي سينما را ببينند
ترجمه: مهرزاد فتوحي
004160.jpg

پنجاه و سومين جشنواره فيلم برلين روز ۶ فوريه آغاز شد. اين بزرگ ترين رويداد سينمايي آلمان، در سال ،۱۹۵۱ در آلمان پس از جنگ به وسيله آمريكايي ها تاسيس شد، آن هم به عنوان تابلوي تبليغاتي غرب طلايي. از نخستين دهه برگزاري اين جشنواره جهاني، فضاي سياسي آن به تدريج تغيير كرد. سال ۱۹۶۴ اتحاد جماهير شوروي و يك سال بعد فيلم هايي از آلمان شرقي در اين جشنواره به نمايش درآمد. امروزه اين جشنواره تلاش مي كند، نه فقط نقش ميانداري شرق و غرب را ايفا كند، بلكه بسياري از فيلم هاي كشورهاي جهان سوم را هم به نمايش مي گذارد، فيلم هايي كه به ندرت در سينماهاي اروپا به نمايش درمي آيد.
مهم ترين بخش اين جشنواره، بخش مسابقه است كه هيأت داوران خرس هاي طلايي و نقره اي را به برگزيدگان اين بخش اهدا مي كنند. در بخش «چشم انداز» هم جايزه هايي داده مي شود. در اين بخش فقط فيلم هايي كه براي نخستين بار به روي پرده مي آيد عرضه مي شود. اين بخش نگاه ويژه اي به سينماي مولف دارد. از سال ،۱۹۶۸ جشن سينماي كودكان هم در حاشيه اين جشنواره برگزار مي شود. مجموعه اي از فيلم هاي جديد آلماني هم در حاشيه جشنواره برلين به نمايش درمي آيد و نگاه كلي به سينماي روز آلمان دارد. اين بخش فقط براي مهمانان ويژه جشنواره مانند فيلمسازان، تهيه كنندگان، نمايندگان كمپاني هاي سينمايي و مسئولان جشنواره هاي جهاني به نمايش درمي آيد. به طور معمول حدود ۲۵۰ هزار تماشاچي از برنامه هاي اين جشنواره بازديد مي كنند. پنجاه و سومين جشنواره برلين با فيلم موزيكال شيكاگو، افتتاح  شد. آخرين فيلمي كه امسال در روز ۱۶ فوريه - آخرين روز جشنواره - به نمايش در آمد دار و دسته هاي نيويوركي ساخته مارتين اسكورسيزي است. ديتر كوسليك از ماه مه سال ۲۰۰۱ مديريت جشنواره برلين را بر عهده دارد. او به مدت ده روز اين جشنواره را به محلي براي مبادله و مناظره ميان فيلمسازان و تماشاگران تبديل كرده است. ماهنامه سينمايي epd Film گفت وگويي با او درباره جشنواره برلين امسال انجام داده است كه با هم مي خوانيم.
•••
• سال گذشته براي نخستين بار مديريت جشنواره برلين را بر عهده داشتيد. آيا شروع خوبي بود؟ آيا احساس رضايت مي كنيد؟
با وجود اوضاع و شرايط كلي جشنواره ايجاد تغيير و دگرگوني دشوار بود. ما فقط شش ماه فرصت داشتيم تا جشنواره را آماده كنيم و سعي كرديم ساختار جديدي براي آن طراحي كنيم. در نهايت شگفتي، همه چيز به خوبي پيش رفت.
• جشنواره برلين سال ۲۰۰۳ با سال هاي قبل چه تغييراتي دارد؟
نمي توان تغييرات زيادي انجام داد. يك جشنواره بزرگ درست مثل يك اپراست. مي توان قطعات را در وارياسيون هاي متفاوت اجرا كرد. تفاوت جشنواره امسال هم همين است، ما مثل هر سال قطعات جديدي داريم. البته ما به نوآوري هم احتياج داريم. چنين جشنواره اي نبايد فقط جنبه سرگرمي داشته باشد. سال گذشته، ما مجموعه اي از فيلم هاي تازه آلماني را به عنوان «دورنما» به نمايش گذاشتيم و اين بخش يكي از موفق ترين ها بود. بيش از ۲۰ هزار جوان، سينما XX را به يك جشنواره فيلم ويژه خود تبديل كردند. جشنواره برلين امسال يك روز كمتر شده است؛ از ۶ تا ۱۶ فوريه. البته مايل نيستم آن را كوتاه شدن بنامم، بلكه آن را تمركز مي نامم. هدف اين كار منظم تر كردن جشنواره است. هيچ ارتباطي به بحث هزينه ها نداشته است. من قبلا، زماني كه يكي از بازديدكنندگان جشنواره بودم، هميشه با اينكه جشنواره روز چهارشنبه آغاز مي شد و يكشنبه خرس ها اعطا مي شدند، مسئله داشتم. شنبه براي مراسم اختتاميه روز بهتري است. يكشنبه، فرصتي خواهد بود براي پخش فيلم هاي جشنواره! سال گذشته، يكي از مشكلات بزرگ ما، تمام شدن بليت ها بود و اعتراض تماشاچي هاي عادي كه نتوانسته بودند از جشنواره استفاده كنند. يكشنبه بعد از پايان جشنواره، مي تواند روزي باشد كه فيلم هاي جشنواره براي اهالي برلين به نمايش درآيد.
004180.jpg

• چندي پيش شما درباره «كارگاه هاي جشنواره برلين» صحبت كرديد. آيا اين بخش «استعدادهاي جوان جشنواره برلين» بخشي از آن پروژه است؟
سال گذشته هم تصميم داشتيم، برنامه اي براي نسل جوان سينما بگذاريم، اما در آن مدت كوتاه نتوانستيم هزينه آن را تامين كنيم. چرا كه نمي توانستيم هزينه اين بخش را از بودجه جشنواره برداريم. پس براي امسال اين طرح را با گروهي از فيلمسازان و سينماگران حرفه اي در ميان گذاشتم كه با استقبال آنها روبه رو شد؛ بزرگ ترها به جوان ترها مي آموزند و جوان ها هم بعدها به جوانان ديگري مي آموزند. چندين شركت سينمايي، چند شركت تجاري و حتي وزارت خارجه آلمان به عنوان برگزاركننده، هزينه اين بخش را بر عهده گرفتند. يك تيم مستقل در اين زمينه فعال شد. بيش از ۲ هزار نفر براي شركت در اين بخش ثبت نام كردند. نكته جالب اين بود كه براي ثبت نام، فقط كافي بود، يك فيلم يك دقيقه اي از طريق اينترنت براي ما بفرستند. من خودم حدود ۲۰۰ تا از اين فيلم ها را ديدم. اگر فيلمسازهاي جوان هم مثل فيلم هايشان باشند، كارگاه خوبي خواهد شد.
هدف اين دوره، استفاده از فرصت چنين جشنواره غول آسايي براي پرورش استعدادهاي جواني است كه در كشورهايي زندگي مي كنند كه به دلايل سياسي يا اقتصادي برايشان مشكل است به اينجا بيايند. ما آنها را دعوت مي كنيم و از آنها مي خواهيم تا دنياي فيلم هاي خود و حرفه خود را براي ما منعكس كنند. اين خواست مهمي است.
• بودجه جشنواره فيلم برلين، به وسيله دولت آلمان تامين مي شود. آيا دستور يا سفارشي هم از طرف آنها داده مي شود؟
هزينه جشنواره حدود ۱۰ ميليون يورو است كه ۵/۶ ميليون يورو آن از بودجه دولتي و بقيه را ما از برگزاركنندگان [اسپانسر]خصوصي و دريافت هايمان تامين مي كنيم، چيزي در حدود يك سوم هزينه را. تنها محدوديت دولت براي ما اين است كه در چارچوب بودجه هزينه كنيم، همين. تا به حال من دخالتي از سوي مقام هاي دولتي درباره محتواي جشنواره نديده ام.
اما به هر حال، براي مثال وقتي ۹ فوريه قرار است در سالن فيلارمونيك، مراسم ويژه سال دوستي آلمان و روسيه به وسيله پوتين و شرودر افتتاح شود، ما هم به نوبه خود و به اين مناسبت بخش «نگاه ويژه» را به روسيه اختصاص داده ايم. سينماي جوان روسيه در بخش استعدادهاي جوان به نمايش در مي آيد. در ۵ روز فيلم هاي جديد و استعدادهاي تازه روسيه معرفي مي شوند. مطمئنيم اين برنامه نظر دولت را هم تامين خواهد كرد. اما هميشه به ياد داريم كه ما مجري برنامه هاي دولتي نيستيم و دولت هم چنين انتظاري از جشنواره برلين ندارد.
• فيلم هاي بخش مسابقه سال هاي اخير جشنواره برلين، به شدت تحت تاثير مسائل سياسي روز بوده است. فيلم هايي كه به موضوع هايي مثل قتل عام نژادي، تروريسم، اشغال نظامي كشورها مي پردازد، بيشتر مورد توجه قرار مي گيرد. آيا امسال هم همين طور خواهد بود؟
من هميشه به محلي كه جشنواره برلين برگزار مي شود اشاره مي كنم: در فاصله ۸۰۰ متري پناهگاه هاي دوران جنگ جهاني دوم قرار گرفته است. مثل هميشه، برلين ۲۰۰۳ هم به عنوان يك جشنواره جهاني كه در آلمان برگزار مي شود به تاريخ سياسي اين كشور توجه نشان مي دهد. امسال هم فيلم هايي با موضوع هايي كه جهان گرفتار آن است، در جشنواره به نمايش درمي آيد. اكنون ما در مقابل يك جنگ قريب الوقوع قرار گرفته ايم؛ جنگ در عراق و در هر درگيري و جنگي، انسان هاي بسياري آواره مي شوند مادران و بچه ها.
انسان هاي زيادي هم نه فقط به دليل جنگ، بلكه به دلايل اجتماعي، مذهبي و حتي اقتصادي مجبور به ترك كشور خود و مهاجرت مي شوند. جهان امروز ما گرفتار موج مهاجرت و آوارگي است. ما چنان نسبت به مشكل پناهندگان عادت كرده و بي احساس شده ايم، انگار نمي خواهيم واقعيت را بپذيريم. امسال فقط سه فيلم با موضوع مشكلات پناهندگان حضور دارد. يكي از آنها فيلم آلماني چراغ، ساخته هانس كريستين اشميت، داستاني تكان دهنده درباره گروهي از پناهندگان اوكراين، لهستان و آلمان شرقي است. فيلم ديگري كه به طرزي تكان دهنده به موضوع آوارگان پرداخته است، قطعات يدكي Spare Parts، از داميان كوزوله از اسلووني است و به موضوع فرار مردمان آلباني، از مقدوني و كروات مي پردازد. گروهي از مسلمانان كه به سوي مرزهاي ايتاليا مي گريزند. عنوان فيلم اشاره اي به موضوع فروش اندام هاي اين آوارگان است.
004190.jpg

• آيا فيلم هاي آمريكايي، مثل سال هاي گذشته نقطه اوج جشنواره خواهد بود؟
هميشه سعي كرده ايم تناسب خوبي بين فيلم ها باشد و مثل سال گذشته اين در برنامه امسال هم منعكس شده است. اما ما محدوديتي براي حضور فيلم هاي خوب كمپاني هاي مشهور نداريم. امسال جشنواره تقريبا آسيايي تر از سال گذشته شده است. در بخش مسابقه يك فيلم ژاپني و دو فيلم چيني و همچنين فيلم هايي از شرق اروپا، آمريكاي لاتين و آفريقا هم به نمايش درمي آيد. اما اين نكته را بدانيد كه نمي توان در يك جشنواره جهاني به سادگي و براساس جغرافياي سياسي فيلم نمايش داد.
• آيا جشنواره اي مانند برلين، مي تواند به عنوان محلي براي بازاريابي موثر باشد يا امروز ديگر بزرگان سينما نيازي به چنين محلي ندارند.
نمي دانم، آنها احتياج دارند يا نه. اما تمايل به نمايش فيلم در جشنواره برلين هنوز بسيار زياد است. همه ما مي دانيم كه فيلم ها، پس از جشنواره برلين (در ماه هاي مارس و آوريل) در سينماها به نمايش درمي آيد. پس استفاده از فرصتي چون جشنواره برلين، به عنوان محلي كه حدود ۳۵۰۰ خبرنگار معتبر سينمايي از آن بازديد مي كنند، با وجود همه شيوه هاي جديد بازاريابي و تبليغات بسيار مهم و باارزش است. مسئله بازاريابي فقط مربوط به كمپاني هاي بزرگ فيلمسازي نمي شود. سال گذشته، در جشنواره برلين فيلم مستندي با عنوان
lmtoten Winkel كه گفت وگويي با منشي هيتلر بود به نمايش درآمد و مورد تقدير قرار گرفت. بعدها اين فيلم در سراسر جهان به نمايش درآمد و فروش خوبي داشت. جشنواره ها هنوز هم با وجود پيشرفت تكنولوژي، ابزار خوبي براي فروش فيلم ها هستند. يك مقايسه خنده دار: با وجود پيشرفت الكترونيكي، گسترش اينترنت هنوز هم كتاب ها وجود دارند و مردم كتاب مي خوانند. با اينكه خيلي از فيلم ها را مي توان از طريق اينترنت ديد، باز هم مردم دوست دارند به سينما بروند. هنوز هم فرش قرمز جشنواره ها براي مردم جذاب است. حتي خيلي ها فقط مي آيند تا ستاره هاي سينما را ببينند.
• اگر جشنواره فيلم ونيز را جشنواره سينماي مولف و كن را جشنواره فيلم هاي اجتماعي در سطح عالي بناميم، جايگاه جشنواره برلين كجاست؟
مي توان گفت كه برلين هميشه يك جشنواره بسيار سياسي بوده است. شايد اين تا حدودي به تاريخ شكل گيري و گذشته آن مربوط شود. با وجود آنكه ما ويژگي هاي جذاب را براي شگفت زده كردن مردم عادي رعايت مي كنيم، اما جشنواره فيلم برلين، يك جشنواره كاري است كه با حضور شركت هاي فيلم سازي بسيار معتبر، اما با هدف ها و منظورهاي كاملا سياسي برنامه ريزي مي شود. در ميان جشنواره هاي بزرگ جهان، فقط ما اينچنين عمل مي كنيم. اين ويژگي ماست و مناسب زمان امروز هم هست..

چرا بايد چشم به راه نسل تازه سينماگران بود
با كمال تاسف
اي. ا . اسكات
004205.jpg

ترجمه: پويان صدراشكوري
زمان ظهور نسل آينده فرارسيده است. نگاه دوباره به فيلم هاي برتر هر سال، از يكسو دچار شدن به حالتي خوشايند و نوستالژيك و از سوي ديگر درگير شدن در نوعي پيشگويي محتاطانه است.
فهرست ده تايي منتقدين هم يك جمع بندي از آثار برتر به شمار مي رود و هم تلاشي است براي حدس زدن ـ يا متواضعانه بگويم، تعيين فيلم هايي كه در سال هاي آينده نيز باب بحث و گفت وگو در مورد آن ها باز خواهد ماند. البته كيفيت سينماي سال گذشته به گونه اي است كه چندان ناراحت نخواهم شد اگر در قضاوتم خطايي مرتكب شده باشم. شايد در زمانه اي متفاوت دست كم ده فيلم زيباي ديگر ـ يا حتي دو برابر آن ـ نيز مي توانستند زير اين ده فيلم برتر در فهرست من جاي داشته باشند.
بنابراين چندان مايل به جمع بندي نتايج امسال (كه هنوز هم عجيب و با شكوه به نظر مي رسد) نيستم. بيشتر ترجيح مي دهم كه خاطره زيباي تماشاي فيلم هايي مثل «با او حرف بزن» و «تيزپا» ـ كه در نگاه اول به نظرم جالب آمدند ـ و آثاري نظير «مست عشق» و «پيانيست» ـ كه جذابيت آن ها در تماشاي مجدد برايم آشكار شد ـ را مرور كنم. اما دو پيشرفت درخور توجه نظرم را جلب كرده است. شايد هم بتوان آن را تنها يك حركت واحد به شمار آورد: شكوفايي همزمان دو فيلمساز صاحب سبك از دو نسل مختلف سينما.
يكي از معضلات فيلمسازان جوان اين است كه چه زماني ـ يا چگونه ـ قرار است از استقلال خود دست بردارند. همراه با افول موج سينماگران مستقل آمريكا در دهه نود، به تدريج اين نظريه قوت گرفت كه انرژي نامحدود جواني به نوعي بي تجربگي تبديل شده است. بالاخره تا كي بايد شاهد ساخته شدن كمدي هاي با مضمون بي مسئوليتي و هنجارگسيختگي اجتماعي باشيم؟ تا كي بايد خشونت شوخ طبعانه و طعنه آميز موجود در فيلم ها را تحمل كنيم؟ استفاده دوباره و دوباره از جامپ كات ها و فيلمبرداري روي دست تا كي ادامه خواهد يافت؟ نسل جديد سينما چه زماني قادر خواهد بود سايه ابدي پيشتازان سينماي فرسوده هاليوود را بر خود احساس كند و براي رهايي از آن بكوشد؟ چه زماني در خواهد يافت كه ديگر خيلي دير شده است؟
004165.jpg

با اين وجود، تعدادي از كارگردانان و نويسندگاني كه در دهه اخير به عنوان نقطه اميد سينماي آينده شناخته شده بودند، در سال گذشته ناگهان به اوج شكوفايي خود رسيدند. بدون اين كه نبوغ موجود در آثار پيشين خود را از دست داده باشند.
در ميان فيلم هاي برتر سال ،۲۰۰۲ تعدادي از آن ها دليل تفاوت هايي كه با ساير آثار ارائه شده دارند، نويد فرارسيدن جرياني نو، بلندپروازانه و دست يافتني را در سينما به همراه آورده اند. از آن جمله مي توان فيلم هاي «درباره اشميت» به كارگرداني الكساندر پين، «دور از بهشت» به كارگرداني تاد هينز، «مست عشق» به كارگرداني پي تي اندرسون، «دختر خوب» به كارگرداني ميگوئل آرتتا، «اقتباس» به كارگرداني اسپايك جونز و «داستان گويي» به كارگرداني تاد سولاندز را نام برد.
همه اين كارگردانان با ميانگين سني حدود سي تا چهل سال، خودآگاهي را به عنوان مشخصه سينماي نسل خود معرفي كرده اند و از ظواهر فريبنده اين خودآگاهي دور شده اند. آثار آن ها تاثيرگذار و به طور تكان دهنده اي زيبا به نظر مي رسند و جالب اين جا است كه در عين حال، عميقا و از صميم قلب ملموس هستند.
اين پديده تنها در آمريكا رخ نداده است. تلفيقي مشابه از هوشمندي و حس انگيزي را مي توان در «عروسي مانسون» ميرانير و «مادر تو هم» به كارگرداني آلفونسو كوارن مشاهده كرد. پيشكسوت اين نسل (پدرخوانده يا شايد برادر ارشد آن) بدون شك پدرآلمودوار پنجاه و يك ساله است كه در ابتداي دوران حرفه اي اش به عنوان سينماگري ياغي شناخته شد و آخرين فيلم او با عنوان «با او حرف بزن» بهترين فيلم سال شد. اما هنر اعضاي نسل كهنه سينما ـ كه خود روزي پيشگامان صنعت فيلمسازي بودند ـ هنوز آن چنان رنگ نباخته است.
«دارودسته نيويوركي ها» به كارگرداني مارتين اسكورسيزي، قوي ترين اثر او در ده سال گذشته است و پيانيست به كارگرداني رومن پولانسكي، تمام اندوخته هاي ربع قرن فعاليت حرفه اي سازنده اش را يك جا در خود جمع كرده است. اسپيلبرگ هم ـ با ارائه دو فيلم در يك سال (گزارش اقليت و اگر مي توني مرا بگير) ـ به باور فرسوده ما درباره سينما به عنوان هنري مردمي، جاني دوباره بخشيد.
چند سال پيش سينما صدمين سالگرد خود را جشن گرفت. اما اين بزرگداشت، حسي غم انگيز را نيز به همراه داشت. چرا كه با وجود انكارناپذيري گذشته درخشان سينما، آينده آن در پرده اي از ابهام قرار گرفته بود و حالا با كمال تاسف زمان آغاز اين افول فرا رسيده است.

نگاهي به فيلم «اگه مي توني منو بگير»
حرف بزن نابغه
بهاران بني احمدي
004175.jpg

«اگه مي توني منو بگير» آخرين و در واقع تازه ترين ساخته استيون اسپيلبرگ است، كه درست مثل فيلم هاي قبلي اسپيلبرگ، ئي تي و گزارش اقليت و. . . از كانديداهاي فروش بسيار بالاي سال آينده به شمار مي آيد.
«اگه مي توني منو بگير» هم درست مثل آثار قبلي اسپيلبرگ نمايانگر ديد وسيع و همه جانبه اسپيلبرگ است به سوژه ها. او كه همواره عظيم ديده، عظيم نوشته و عظيم ساخته، اين بار هم دست مي گذارد بر سوژه اي عظيم. او عظيم مي نويسد و عظيم مي سازد و احتمالا مثل هميشه عظيم نيز برداشت مي كند.
يك بار به فضا مي چسبد و عظمت هاي دوستي بين دو سياره را به تصوير مي كشد و يك بار هم يك پرونده واقعي را براي سازش عظيمش انتخاب مي كند. پرونده اي كه در عين سادگي آن قدر عظيم و خارج از تصور است كه F.B.I را هم مدت ها به دنبال خويش مي كشاند.
او پرونده «فرانك اباگينل» را انتخاب مي كند. جوان ۱۶ ساله اي كه خطرناك ترين مجرم تحت تعقيب است. او در عين حال جوان ترين، باهوش ترين و شايد صادق ترين تبهكاري نيز هست كه F.B.I تا به حال ديده.
فرانك از همان سنين نوجواني به خاطر مسائل موجود در خانه دست به نقش بازي كردن مي زند و به خوبي نقش يك معلم را براي همسالانش بازي مي كند به طوري كه هيچ كدام متوجه دروغ بزرگ او نمي شوند. فرانك به خاطر نبوغ فوق العاده اش طاقت كوچك ترين تلنگرها را هم ندارد و در مقابل آنها دست به عكس العمل مي زند. او نقش معلم را بازي مي كند تا پسربچه اي كه به او تنه زده ادب شود.
در واقع به نظر مي رسد پيش از آنكه او يك خلافكار حرفه اي باشد، يك شبه بيمار رواني است كه بسيار آرام و خونسرد برخورد مي كند. او از دنياي اطرافش توقع برآورده شدن خواسته هايش را دارد و با برآورده نشدن آنها خود دست به اقدام مي زند. او عليه همه آنچه نشده و اتفاق نيفتاده قيام مي كند و خودش در خلوت و وجدان دروني اش راضي است. او خودش بدون منت ديگران يكي پس از ديگري به خواسته هايش مي رسد. با يك نگاه واقع گرا هم او يك خلافكار نيست بلكه كودكي ترسيده و رنج كشيده است كه براي دفاع از خود گارد گرفته و به علت نبوغ و استعداد فراوانش مي تواند همچنان بتازد و پيش رود.
004195.jpg

براي «فرانك» - با بازي خوب لئوناردو دي كاپريو - هيچ چيز محال نيست. او آن قدر باهوش و نابغه است كه F.B.I هم در تحير است و سال ها به دنبال اوست و باز هم نمي تواند او را دستگير كند. فرانك با ظرافت به همه كلك مي زند به علت زيبايي ظاهري هم كه دارد همه دختران جوان را جذب مي كند و به كمك آنها فنون دلخواهش را مي آموزد. او خلبان مي شود نقش پزشك را خوب بازي مي كند، پول و شهرت به دست آورده و در ضمن هنوز هيچ كس او را دستگير نكرده. با اين شرايط مسلم است كه هر كسي جاي او باشد به فكر طمع و اثبات بيشتر نبوغش است. در واقع او خودش، خودش را محك مي زند و با هر موفقيت جديد مدال افتخاري بر گردن موفقيت قبلي اش مي آويزد. در عين همه مهارت هايش او، صادق نيز هست و براي پدر پرستار (دختر) اعتراف نيز مي كند.
فرانك نشان مي دهد كه ذاتا خلافكار نيست و اسپيلبرگ درست دست مي گذارد روي همين موضوع كه او ذاتا خلافكار نيست! پس اين وسط چه اتفاقي افتاده كه او مبدل به بزرگ ترين چهره تحت تعقيب مي شود؟ اسپيلبرگ در فيلمش نه هنر خاصي را به كار مي گيرد و خود را هنرمند جلوه مي دهد و نه پيام اخلاقي براي تماشاگرش دارد. او مثل ما در مفهوم درگير نمي شود و سينما را لااقل اين بار و در اين فيلم - جدا از مفاهيم و فلسفه ها جست وجو مي كند. او از صنعت عظيمي صحبت مي كند كه مي تواند گاهي با ادبيات و فلسفه مخلوط شود و «هنر» بسازد، اما بيشتر صنعتي حركت مي كند. دوربين ها، حركت ها، نماها، تكنيك ها و همه و همه را جمع مي كند تا فيلمي فارغ از مفاهيم شاعرانه و فلسفي بسازد. آقاي كارگردان البته در اين كار هرگز زياده روي نكرده و فيلم را صرفا خشك و تكنيكي نگه نمي دارد. اما او برخلاف آنچه ما آموختيم درگيري در نوع مفاهيم اشاره شده در فيلم به خود خود سينما مي پردازد. اسپيلبرگ سينما را خوب مي شناسد، چه به عنوان صنعتي عظيم و چه به عنوان هنري تاثيرگذار.
او از تماشاگرش مي خواهد كه در سراسر فيلم ذهن خود را با مفاهيم درگير نكرده و درصدد انتقاد و مخالفت با نظر سازنده برنيايد. فيلم هاي او عادت مي دهد كه تماشاگرانش به نحوه روايت مفاهيم توجه كنند، به حركت هاي خاص، زواياي منحصر به فرد و در عين حال گوياي مفاهيم مهم و مگر سينما چيزي جز اين ها است؟

حاشيه هنر
• كاسه ها و نيم كاسه ها
004170.jpg

«كوين اسپيسي» ستاره خوش ذوق سينماي هاليوود كه بازي هاي درخشان اش هميشه ورد زبان هاست و هيچ جوري نمي شود بازي هايش در «مظنونين هميشگي» و «هفت» و خيلي هاي ديگر را فراموش كرد تازگي ها اظهارنظرهاي بامزه و دلپذيري درباره مقوله هايي مثل بازيگري و توليد فيلم در آمريكا كرده است كه حسابي خواندني هستند. تكه هايي از حرف هاي او را بخوانيد و خودتان در موردشان قضاوت كنيد: «بازيگري مقوله كاسه ها ونيم كاسه هاست. بازيگر فقط زير يك كاسه است. دلش مي خواهد بازي كند اما زير سه كاسه ديگرش مي توان رد كارگزارش را ديد كه دلش نمي خواهد بازيگر تا قبل از قطعي شدن توليد هيچ تعهدي به كسي بدهد. اين يك وجه قضيه است. طرف ديگر هم اين است كه هيچ پروژه اي بدون اينكه بازيگر در آن وارد شود اصلا قطعي نمي شود. مي دانيد چرا؟ چون حضورش براي به دست آوردن سرمايه لازم و ضروري است. با اين اوصاف خودتان بگوييد معامله زير كدام كاسه است و اصلا كدام كاسه زير كاسه بزرگتر است؟ فيلم «مهره هاي آوريل» نمونه اين قضيه است كه در جشنواره ساندنس نقدهاي خوبي درباره اش نوشتند. سازندگان فيلم با تمام عوامل از پيش تعيين شده، هشت ميليون دلار فراهم كردند، اما معامله به هم خورد. بازيگرها هنوز در اختيار آنها بودند و دلشان نمي خواست آنها را از دست بدهند. كمي از دستمزدها كم كردند و فيلم توليد شد. اكران شد و كلي موفقيت هم به دست آورد. در تجارت سينما نگه داشتن عوامل تا مرحله توليد از هر كار ديگري سخت تر است. اين را باور كنيد!»

• سياست به شيوه هافمن
004185.jpg

تب سياسي بازي و حرف هاي سياسي زدن بين سينماگران آمريكايي روز به روز دارد بالا مي گيرد. همه سينماگران روشنفكر آمريكايي سعي مي كنند ژست ضد حكومت بگيرند و خودشان را از «جورج بوش» جدا كنند. «داستين هافمن» هم كه تازگي ها براي شركت در مراسم «يونيسف» كه به نفع كودكان قرباني تشكيل شده به «برلين» رفته و آنجا كلي درباره سياست هاي «بوش» حرف زده بود. «هافمن» گفته: «من يك ضد آمريكايي نيستم، ولي با ديدگاه دولتمردان فعلي آمريكا به شدت مخالفم. بعد از يازده سپتامبر ،۲۰۰۱ رسانه ها و دولت آمريكا دارند همه را فريب مي دهند و از مصيبت اين واقعه به نفع آشفتگي سياسي شان استفاده مي كنند. در زمان جنگ ويتنام هم تهديد ويتنامي ها نسبت به خليج تونكين را علم كردند كه اصلا اتفاق نيفتاد، اين دروغ بزرگ را دستگاه تبليغاتي آمريكا به شدت دقيق طراحي كرد تا آن جنگ هولناك را راه بيندازد من يك آمريكايي هستم كه نه ضد آمريكا رفتار مي كند، نه ضد موسيقي جاز. من نه ضد توني موريسن هستم و نه ضد جان آپدايك. اما سوال مي كنم آيا جورج بوش مطمئن است كه عراق محور شرارت است؟ چرا اين نظر را در سال ۱۹۸۸ نداشت؟ يا زماني كه صدام روي كردها بمب شيميايي ريخت. ما در اين سال ها كشتارهاي زيادي را ديده ايم مثل بوسني و رواندا و آيا بر اين كشتارها چشم بسته ايم تا كشتاري عظيم تر و هولناك تر را راه بيندازيم؟» اين جور كه مي گويند بعد از تمام شدن حرف هاي او «جورج كلوني» و ششصد نفر ديگر استاد مسلم بازيگري را حسابي تشويق كرده اند!

• آقا و خانم اسميت
004200.jpg

«برد پيت» بازيگر خوش بر و روي هاليوود و «نيكول كيدمن» ستاره مطلقه، قرار است با هم در يك فيلم دلهره آور جاسوسي بازي كنند كه اسمش «آقا و خانم اسميت» است. در اين فيلم دلهره آور «پيت» و «كيدمن» نقش زن و شوهري را بازي مي كنند كه كم كم و در طول زمان مي فهمند آدم كش هاي اجير شده اي هستند كه دست آخر يكي شان بايد آن يكي را نابود كند. فيلم را قرار است «داگ ليمان» بسازد و فيلمنامه را «ايمن كين برگ» نوشته و اين جور كه مي گويند تلفيقي است از «جنگ رزها» و «دروغ هاي واقعي» البته ايده اصلي فيلم به مجموعه تلويزيوني برمي گردد كه حتي يك فصل هم دوام نياورد و مخاطب پيدا نكرد. «پيت» در فيلم «تروا» كار عظيم «ولفگانگ پترسن» كه يك اقتباس سينمايي از منظومه «ايلياد» سروده «هومر» است، نقش «آشيل» را به عهده دارد و به خاطر اين فيلم قراردادش با «دارن آرونوفسكي» براي ساخت فيلم «چشمه» را به هم زد. «نيكول كيدمن» هم كه بازي اش در «ساعت ها» به شدت مورد استقبال قرار گرفت قرار است در فيلم «با يك ساحره ازدواج كردم» بازي كند كه بازسازي فيلم كمدي قديمي است و «دني دوويتو» مي خواهد آن را كارگرداني كند. اين جور كه مي گويند «نورا افرون» هم قصد دارد مجموعه تلويزيوني به نام «افسونگر» بسازد كه نقش اصلي اش به «كيدمن» مي رسد. نكته جالب اين است كه وقتي «كروز» و «كيدمن» از هم جدا نشده بودند قرار بود با هم در فيلم «با يك ساحره ازدواج كردم» بازي كنند كه فرصت اش پيش نيامد. اين هم نكته اي است!

هنر
اقتصاد
ايران
جهان
زندگي
فرهنگ
ورزش
|  اقتصاد  |  ايران  |  جهان  |  زندگي  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |