اينجانب به عنوان فرزند ارشد مرحوم حاج محمداسماعيل دولابي نكاتي چند را خدمت همه شيفتگان حضرتش عرضه مي دارم:
۱ ـ قدردان و سپاسگزار همه الطاف و اقدامي هستم كه در اين چند ساله مجالس مختلفه ايشان بالاخص مجالس تدفين، تشييع و ترحيم آن بزرگ را به حضور خويش زينت بخشيدند.
۲ ـ از آن جا كه پدر بزرگوار ما، اينجانب را نماينده تام الاختيار خويش در امور مربوط به خود ايشان در پس از حيات قرار داده اند به همه عزيزاني كه مايل به ترويج افكار و نشر انديشه هاي ايشان هستند عرضه مي دارم كه بايسته مي نمايد هر نوع تصميم به فعاليت در اين زمينه با اطلاع نماينده ايشان و اذن وي صورت پذيرد.
۳ ـ مرحوم حاج محمداسماعيل دولابي شخصيتي فراتر از چارچوب هاي جاري بوده و لذا هرگونه بهره برداري ناصحيح از شئون آن بزرگ مرد ظلمي بزرگ بر ايشان و منش و سلوك و سيره وي خواهد بود.شخصيت مرحوم حاج محمداسماعيل دولابي شخصيتي جامع الاطراف است و وجدان عمومي نيز تاكنون قضاوتي اين چنين داشته و دارد.لذا محصور ساختن و مقيد نمودن آن در مسيرهايي غير آنچه خود مي خواسته و اينجانب كاملا بر آن واقفم پسنديده نخواهد بود.
۴ـ مرحوم حاج محمداسماعيل دولابي غير از فرزند ارشد خويش هيچ نماينده حقيقي و حقوقي ديگري نداشته و ندارد.استدعاي اينجانب آن است كه از هرگونه نقل قول، اظهارنظر و منسوب داشتن قول و فعلي جز آنچه با اذن نماينده وي صورت مي گيرد اجتناب شود.
۵ ـ تلاش اينجانب و بيت معظم له آن است تا در آينده نزديك همچنان كه خود استاد فرزانه مان تأكيد داشتند سخنان نغز و دلنشين اين عارف بزرگ را در قالب كتاب هايي بسان طوباي محبت، در اختيار شيفتگان قرار دهيم.لذا انتشار هر نوع آثار قبلي و بعدي در خصوص ايشان منحصر به آن چيزي است كه به اينجانب وكالت تام و نمايندگي داده اند.
۶ ـ طي اين چند روز برخي دوستان و رفقا و دوستداران مرحوم ابوي از اينجانب در خصوص اشارت خاص ايشان نسبت به فرد يا افراد خاص سوال مي كنند، در پاسخ آنان و ديگر عزيزاني كه اين سوال براي آنان نيز مطرح است موكدا عرض مي نمايم چنين اشارتي چه به صراحه و چه كنايتا صورت نگرفته و آنچه والد ماجد ما روي آن تأكيد داشته رجوع دوستان به كتاب طوباي محبت بوده و بس.
محمد دولابي ـ ۱۲ بهمن ماه ۱۳۸۱
رفتي و شكست محفل ما
هم محفل ما و هم دل ما
خداوندگار عالم به اعتبار وجود و ارزش اولياي خدا و انسان هاي كاملي كه گل هاي معطر و ميوه هاي شيرين درخت آفرينش اند، به ايجاد باغ عالم خلقت و كاشتن نهال نسل بشر و روزي دادن و مراقبت كردن و بالنده ساختن آنها پرداخت. همان گونه كه حجم گل ها و ثمرات يك باغ، در مقايسه با وسعت باغ و حجم ريشه و تنه و ساقه و شاخ و برگ هاي درخت، اندك است، انسان هاي كامل و اولياي خدا در ميان خلق نيز در عالم نادر و معدودند.
اولياي الهي از يك سو به مصداق «لانفرق بين احد من رسله» و «كلهم نور واحد» والا و گرانمايه اند و از سوي ديگر به مصداق «تلك الرسل فضلنا بعضهم علي بعض» و «لقد فضلنا بعض النبيين علي بعض»، در مراتب متفاوتي از كمال قرار داشته و هريك از مرتبه اي از كمالات الهي برخوردار هستند.
متأسفانه اكثريت خلق،كمال اولياي الهي را در خوارق عادات و كشف و كرامات آنها جستجو مي كنند و لذا اغلب براي اثبات عظمت آن ولي، در پي نقل و ضبط كشف و كرامات براي وي بوده و معيار بزرگي اوليا را ميزان كشف و كرامات آنها قرار مي دهند. درحالي كه كرامات و قدرت هاي باطني نه تنها دليل مراتب كمال و معرفت اوليا نيست، بلكه الزاما دليل حقانيت راه و صحت عقايد ايشان نيز نيست، زيرا بسياري از اين كشف و كرامات و خوارق عادات، از مرتاضان داراي عقايد غيرالهي نيز سرمي زده است.
در «سير الي الله» آنچه شخص را بالا مي برد، اقرار و تن دادن به فقر و موت و فناست و هرچه سالك در اين مسير پيشرفته تر باشد به مدد نيروهاي باطني، دخل و تصرف در امور را بيشتر قبيح مي شمرد و از نقش آفريني و اظهار فضل و بروز قدرت بيشتر دست مي شويد. بلكه با راه يافتن به پشت پرده ظاهر، هرچه در عالم رخ مي دهد را فعل الهي و در اوج حكمت و درستي مي بيند. بر اين اساس هيچ گاه باتوجه به تدبيربشري، دست تصرف در امور عالم دراز نمي كند. تنها در موارد نادري فارغ از تدبير شخصي، خداي متعال امري را به دست ايشان جاري ساخته رسالتي كه به انجام آن مأمور شده باشند.
|
|
بنابراين اولياي الهي هرچه بزرگتر و كامل تر بوده و از ظرفيت باطني بيشتري برخوردار و در مراتب بلندتري از معرفت قرار داشته باشند، ديرتر ظرف وجودي شان لبريز شده و كمتر امور خارق العاده از آنان ظهور مي يابد. يكي از عظمت هاي فقيد سعيد، عزيز گرانمايه اي كه اين سطور به ياد او نگاشته مي شود در اين بود كه در اوج عظمت و فاعليت، به صورت ظاهر كمترين اعمال قدرت از وي سرزده است و بزرگترين كرامت وي، مشغول نشدن خود و مشغول نكردن خلق به كرامات و اظهار قدرت هاي خارق العاده و گم بودن و مخفي ساختن خويش در پرده همانندي با عموم خلق بوده است.
براي آنان كه به خلوتگاه معرفت و انس با خدا راه يافته و به شرف «انا جليس من جالسني» نايل گشته و در شمار اولياي الهي درآمده اند، نه شناخته شدن و شهرت در بين مردم اندك جذابيتي دارد و نه اشتغال به روابط ظاهري با ديگران كه به بهاي بازماندن از خلوت ها امكان پذير است، مطلوبيتي دارد. لذا روال اصلي كار اولياي خدا، «ناشناخته و مخفي زيستن» و مقامات بلند خويش را در جامه «مداراي با خلق» پوشاندن و خويشتن را به «رنگ مردم عادي» درآوردن و در بين خلق «گم زيستن» است. از سوي ديگر خداوند متعال نيز اين گوهرهاي گرانبهاي گنجينه آفرينش را از ديدگان عموم مخفي مي دارد و به مصداق «اوليايي تحت قبايي لايعرفهم غيري» ايشان را از دسترس گوهرناشناسان و گوهرشكنان خارج مي سازد. اما آن گاه كه هدايت خلق و پرورش يافتن انسان هاي مستعد در مسير كمال، مستلزم راهنمايي و دستگيري آشكار آنها است، خداوند فرمان «فاصدع بما تؤمر» صادر مي فرمايد و به يكي از اولياي خويش امر به آشكارساختن خود مي دهد و آن ولي نيز كه در جذبه محبت خداوند، چيزي جز عمل به دلخواه محبوب نمي طلبد، فرمان مي پذيرد و گوشه اي از رداي اختفا را كنار مي زند و در حد ضرورت و نه به تمامه، اندكي از جمال معنوي خويش را آشكار مي سازد و به هدايت و ارشاد مستعدان كمال مي پردازد. انبياي الهي و ائمه معصومين، عليهم افضل صلوات المصلين، و درپي آن بزرگواران، دست پروردگان برجسته مكتب وحي و ولايت مصاديق اين قاعده اند.
در روزگار غيبت حضرت ولي عصر ارواحنا فداه،هر چند گاه يكبار، يكي از دوستان و تربيت يافتگان برجسته مكتب عشق و ولاي آن بزرگوار، براي هدايت و دستگيري مستعدان و طالبان كمال، به اذن و امر مولاي خويش، پرده مستوري در ميان خلق را كنار زده و جلوه اي از كمال و جمال خود را كه تجلي حق است آشكار ساخته و تشنگان معنويت و فضيلت را به مكتب محمد و آل محمد(ص) رهنمون ساخته و به تربيت و تكميل نفوس آنان مي پردازد.
يكي از برجسته ترين مصاديق اين اولياء گرامي در روزگار ما، آيت حق، مجذوب سالك، عارف واصل، مجمع فضائل شريعت و طريقت و حقيقت، حضرت حاج ميرزا محمد اسماعيل خان احمد دولابي، رضوان الله تعالي عليه، بود كه چهل روز قبل، در شب دحوالارض، خرقه خاكي را رها ساخته و از جمع دوستدارانش به سوي جنة اللقاء پر گشود.
سخن گفتن و قلم زدن در مورد اولياء الهي، كاري بس دشوار و محكوم به نارسايي و نقصان است، بناء عليهذا نگارنده اين سطورمعترف است كه هر چه در اين مختصر اهتمام ورزد، از اداي حق آن عارف بلندمرتبه، بر نمي آيد و اميد دارد اين مختصر مايه زحمت و جفا در حق آن عزيز نباشد.
در رابطه باسابقه سلوكي آن بزرگوار، بهترين بيان از زبان خود ايشان است كه به نقل عين آن مي پردازيم:
«در ايام جواني به همراه پدرم به نجف اشرف مشرف شده بودم. به شدت تشنه علوم و معارف ديني بودم. با تمام وجود خواستار اين بودم كه در نجف بمانم و در حوزه تحصيل كنم ولي پدرم كه مسن بود و جز من پسر ديگري كه بتواند در كارها به او كمك كند نداشت، با ماندنم در نجف موافق نبود. در حرم اميرالمؤمنين ع به حضرت التماس مي كردم كه ترتيبي دهند كه در نجف بمانم و درس بخوانم و آن قدر سينه ام را به ضريح حضرت فشار مي دادم و مي ماليدم كه موهاي سينه ام كنده و تمام سينه ام زخم شده بود. حالم به گونه اي بود كه احتمال نمي دادم به ايران برگردم. به خود مي گفتم يا در نجف مي مانم و مشغول تحصيل مي شوم و يا اگر مجبور به بازگشت شوم همين جا جان مي دهم و مي ميرم. با علماء نجف هم كه مشكلم را در ميان گذاشتم تا مجوزي براي ماندن در نجف از آنها بگيرم به من گفتند كه وظيفه تو اين است كه رضاي پدرت را تامين كني و براي كمك به او به ايران بازگردي. در نتيجه نه التماس هايم به حضرت امير كاري از پيش برد و نه متوسل شدنم به علما مرا به خواسته ام رساند. تا اينكه با همان حال ملتهب همراه پدرم به كربلا مشرف شديم. در حرم حضرت اباعبدالله ع در بالا سر ضريح حضرت همه چيز حل شد وآن التهاب فرو نشست و كاملا آرام شدم، به طوري كه هنگام مراجعت به ايران حتي جلوتر از پدرم و بدون هرگونه ناراحتي به راه افتادم و به ايران بازگشتم.
در ايران اولين كساني كه براي ديدن من به عنوان زائر عتبات به منزل ما آمدند دو نفر آقا سيد بودند. آنها را به اتاق راهنمايي كردم و خودم براي آوردن وسايل پذيرايي رفتم. وقتي داشتم به اتاق بر مي گشتم جلوي در اتاق پرده ها كنار رفت و حالت مكاشفه اي به من دست داد و در حالي كه سفره به دستم بود حدود بيست دقيقه در جاي خود ثابت ماندم. ديدم بالاي سر ضريح امام حسين ع هستم و به من حالي كردند كه آنچه را مي خواستي از حالا به بعد تحويل بگير. آن دو آقا سيد هم با يكديگر صحبت مي كردند و مي گفتند او در حال خلسه است. از همان جا شروع شد. آن اتاق شد بالاي سر ضريح حضرت و تا سي سال عزاخانه اباعبدالله ع بود و اشخاصي كه به آنجا مي آمدند بي آنكه لازم باشد كسي ذكر مصيبت بكند مي گريستند. در اثر عنايات حضرت اباعبدالله ع كار به گونه اي بود كه خيلي از بزرگان مثل مرحوم حاج ملا آقاجان، مرحوم آيت الله شيخ محمد بافقي، مرحوم آيت الله شاه آبادي، بدون اينكه من به دنبال آنها بروم و از آنها التماس و درخواست كنم، با علاقه خودشان به آنجا مي آمدند.
بعد از آن مكاشفه، به ترتيب به چهار نفر برخوردم كه مرا دست به دست به يكديگر تحويل دادند. اولين فرد آيت الله سيد محمد شريف شيرازي بود. همراه او بودم تا اينكه مرحوم شد. وقتي جنازه او را به حضرت عبدالعظيم برديم، آيت الله شيخ محمد بافقي آمد و بر او نماز خواند. من كه ديدم شيخ هم بر عزيزم نماز خواند و هم از مرحوم شيرازي قشنگ تر است جذب او شدم، به گونه اي كه حتي همراه جنازه به قم نرفتم. خانه شيخ را پيدا كردم و از آن پس با شيخ محمد بافقي مرتبط بودم تا اينكه او هم مرا تحويل آيت الله شيخ غلامعلي قمي ملقب به تنوماسي داد. من هم كه او را قشنگ تر ديدم از آن پس همراه وي بودم. در همين ايام با آيت الله شاه آبادي هم آشنا و دوست شدم و با وي نيز ارتباط داشتم. تا اينكه بالاخره به نفر چهارم [آيت الله محمدجواد انصاري همداني] كه «شخص» و «طريق» بود برخوردم. او با سايرين متفاوت بود. چنين كسي از پوسته بشري خارج شده و آزاد است و هر ساعتي در جايي از عالم است. او در وادي توحيد به سر مي برد. يك استوانه نور است كه از عرش تا طبقات زمين امتداد دارد و نور همه اهل بيت در آن ميله نور قابل وصول است.
اول اهل عبادت، مسجد رفتن، محراب ساختن و امام جماعت بردن بودم. بعد اهل توسل به اهل بيت عليهم السلام و گريه و عزاداري و اقامه مجالس ذكر اهل بيت شدم. تا اينكه در پايان به «شخص» برخوردم و به او دل دادم و از وادي توحيد سردرآوردم. خداوند لطف فرمود و در هر يك از اين كلاس ها افراد برجسته و ممتاز آن كلاس را به من نشان داد؛ ولي كاري كرد كه در هيچ جا متوقف نشدم، بلكه تماشا كردم و بهره بردم و عبور كردم تا اينكه به وادي توحيد رسيدم.
در طول اين دوران هميشه يكه شناس بودم و به هركس كه دل مي دادم، خودم و زندگي و خانواده ام را قربان او مي كردم تا اينكه خود او مرا به بعدي تحويل مي داد و من كه وي را بالاتر از قبلي مي ديدم از آن پس دور او مي گشتم.
به هر تقدير همه عناياتي كه به من شد از بركات امام حسين ع بود. از راه ساير ائمه عليهم السلام، هم مي توان به مقصد رسيد ولي راه امام حسين ع، خيلي سريع انسان را به نتيجه مي رساند. چون كشتي امام حسين ع در آسمان هاي غيب خيلي سريع راه مي رود، هر كس در سير معنوي خود حركتش را از آن حضرت آغاز كند، خيلي زود به مقصد مي رسد.»
همانگونه كه در سخن آن عزيز تصريح گرديده، اصلي ترين نقش را در تربيت عرفاني ايشان، حضرت آيت الحق و العرفان «شيخ محمدجواد انصاري همداني»، قدس الله نفسه الزكيه، ايفا نموده است، كه اخيرا شرح مختصري از زندگاني و احوال ايشان در قالب كتابي به نام «در كوي بي نشانها» انتشار يافته است. گرچه در مكتب آيت الله انصاري همداني، رضوان الله عليه، بزرگان متعددي پرورش يافتند كه هر يك در وادي كمال وزنه اي سنگين به شمار مي آيند، اما آنگونه كه حضرت استاد آيت الله انصاري خود بيان داشته اند، در طي مدارج كمال، هيچ يك به پاي مرحوم دولابي، قدس الله سره، نرسيدند.
درك و سخن گفتن از مقامات بلند معنوي و عرفاني مرحوم دولابي امري است كه در توان و طاقت اغلب اشخاص نيست لذا تنها به ذكر گوشه هايي از سبك تربيتي و حال و هواي جلسات عرفاني آن بزرگ بسنده مي نماييم.
مرحوم حاج ميرزا محمد اسماعيل دولابي به منظور تربيت و ارشاد تشنگان زلال معرفت، قريب چهل سال در تهران جلسات هفتگي متعدد را اداره كرد كه در آنها مردان و زنان از اقشار گوناگون، از نوجوانان و جوانان گرفته تا كهنسالان و سالخوردگان، از روحانيون گرفته تا تحصيل كرده هاي دانشگاهي، از دانش آموزان دبيرستاني گرفته تا اساتيد حوزه و دانشگاه، از افراد كاملا غيرسياسي گرفته تا طرفداران و فعالان جناح هاي متنوع سياسي، فارغ از هرگونه تفاوت هاي خلقي، با يگانگي و صفا در كنار هم نشسته و از زلال معارف ولائي و توحيدي كه از عالم غيبت به وساطت وجود استاد و به زبان آن بزرگوار جاري مي گشت سيراب مي شدند.
از ويژگي هاي مكتب تربيتي و سبك جلسات مرحوم دولابي رضوان الله تعالي عليه، به موارد زير مي توان اشاره كرد:
• محور اصلي در نگرش و روش عرفاني آن بزرگوار، محبت ذات پروردگار و اهل بيت عليهم السلام بود و چنان اشخاص را شيفته جمال الهي و حسن و نيكويي پيامبراكرم و اهل بيت كرامش مي كرد كه به سهولت از دام جاذبه هاي دنيوي و حتي اخروي مي رهيدند و تمامي آرمان و انديشه و تلاش و همت ايشان بر تقرب و وصال خدا و خوبان خدا متمركز مي شد.
• در مجالس آن بزرگوار چنان روح توحيد در وجود حاضران دميده مي شد كه جز خدا، احدي را در عالم موثر نمي ديدند و با ايجاد محبت و حسن ظن و اعتماد به خدا و خوبان خدا، تمامي مقدرات الهي را به شيريني و با دل شاد پذيرا گشته و رضا و شكر بر تمامي وجودشان حاكم مي شد و يأس و نااميدي از وجود هر شكست خورده در عرصه امور معنوي و از روح و جان هر از پاي فتاده در مصاف با نفس و شيطان ، زايل و روح اميد و نشاط در ادامه راه حيات و طي طريق عبوديت در كالبد حاضران دميده مي شد.
• فضاي معرفتي حاكم بر جلسات آن بزرگ به نحوي بود كه به تعبير خود آن عزيز، همه را دست خالي مي كرد و از هر كس هر چه را داشت مي گرفت. اگر شخصي كوله باري از گناهان و معاصي بر دوش خود احساس مي كرد چنان حقيقت استغفار در روح و جانش جريان مي يافت و «غفاريت» خدا را مقدم بر استغفار خويش مي ديد كه ترديد در بخشودگي وتطهير خود از گناهان را مايه سوءظن به خدا و بي ادبي به حضرت حق مشاهده مي كرد و اگر كوله باري از طاعات و عبادات بر دوش داشت اعمال و كردار خود را در برابر عظمت خدا و خوبان خدا چنان حقير و ناچيز مي يافت كه انبان خويش را از كمترين طاعت و عبادت تهي مي ديد.
• تكيه اصلي آن بزرگ در سلوك الي الله. بر محبت و عشق بود و به استناد حديث معصوم ،ايشان معتقد بود كه آن مقدار از سختي و شدايد را كه شخص براي تعالي و تكامل نياز دارد، خداوند به طور طبيعي در جريان زندگي او پيش مي آورد و اگر انسان شدايد و مصائب زندگي خود را با روح تسليم و رضا، به گوارايي پذيرا باشد و در ارتباطات خود با ديگران براساس محبت و اخلاق شايسته رفتار كند و تكاليف معمول شرعي خود را انجام داده و حلال و حرام الهي را مراعات كند و در حدي كه رغبت و شوق دارد به صورت متعادل به مستحبات بپردازد، به كمال نايل مي شود و نيازي به تدارك و تحميل رياضات خاص و تصنعي نخواهد داشت. لذا روش تربيتي آن بزرگ با زندگي معمول انسان در جامعه كنوني كاملا قابل جمع بود و همچون روش برخي اهل رياضت و خلوت و چله نشيني ، فرد را از جريان عادي زندگي خارج نمي ساخت.
• زيبابيني و مثبت نگري و تمركز در جنبه هاي مثبت همه چيز، روحيه و نگرشي بود كه در جلسات مرحوم دولابي به حاضران القا مي شد و در اثر آن، افراد مي آموختند كه چگونه در دل هر تلخي و مرارت، شيريني و حلاوت و در درون هر عسر و سختي، يسر و راحتي، و در دل هر آشفتگي و پريشاني، حكمت و نظام مندي را كشف كنند و بدين گونه علاوه بر اينكه همه آتش هاي عالم، بر آنها گلستان شود، به آمادگي لازم براي راه يافتن به زيبايي هاي بزرگتر هستي، و شهود جمال مطلق الهي و تجليات اعظم آن، يعني انوار مقدس معصومين عليهم السلام نايل شوند.
• فضاي لطيف جلسات مرحوم دولابي چنان روح نواز و آرامش بخش بود كه به هر خسته جان از راه رسيده اي كه در تعارض ها و كشاكش هاي دنيوي، توان و طراوت روحي خود را باخته و به تعب و رنجوري دچار گشته بود، آرامشي وصف ناشدني و طراوتي تصورناپذير مي بخشيد و لااقل شخص را در ساعاتي كه در جلسه حضور داشت، از غم گذشته و نگراني آينده رها مي ساخت و به روح او امكان تنفسي نشاط بخش مي داد
• فروتني و تواضع، محبت و صميميت، چهره باز و سيماي متبسم، از يك سو، و هيمنه و شكوه و عظمت و هيبت خدايي مرحوم دولابي از سوي ديگر، آيينه جمال و جلال الهي بود كه هر بيننده اي را از يك سو جذب و شيفته او مي نمود و از سوي ديگر به اجلال و تعظيم وامي داشت.
• زبان بي تكلف و به دور از اصطلاحات غامض مرحوم دولابي، در عين تودرتو بودن و عمق توصيف ناشدني كلام او، اين امكان را فراهم مي ساخت كه هم نوجوانان و تازه واردان از آن بهره مند شوند، و هم سابقين و سالكان طريق و عالمان و فرهيختگان پرمايه، گوهرهاي ناب معرفت به دست آورند. نگاه عميق و عبرت آموز مرحوم دولابي، اين امكان را فراهم ساخته بود كه معظم له از ساده ترين رخدادها و پديده ها ، بلندترين درس هاي معرفت و حكمت را فرا گيرد و دست پروردگان خود را نيز به برخورداري از چنين ديد و نگاهي رهنمون فرمايد.
و صلي الله علي محمد و آله الطيبين الاطهار
وصل علي جميع الانبياء والمرسلين
در آخرين جلسه هفتگي كه ايشان براي حضور و در واقع خداحافظي در محفل جمعي ازياران خود تشريف آوردند توصيه پاياني ايشان در قالب اين جمله شكل گرفت:
«ديگر انتظار مرا نكشيد از اين پس هر كس سراغ مرا گرفت كتاب طوباي محبت ۱ كه هم اكنون چاپ شده و در اختيار شماست و طوباي محبت ۲ كه درآينده چاپ مي شود را به او معرفي كنيد تا بخواند زيرا« مرد در زير سخنانش نهفته است.»»
از كلمات آن بزرگوار كه در جلسات بيشتر شنيده مي شد اين بود «غم كربلا غم هاي ديگر را از بين مي برد».