چهارشنبه ۲۷ فروردين ۱۳۸۲- سا ل يازدهم - شماره ۳۰۲۴ - April . 16, 2003
تازه هاي انديشه
كليات شمس تبريزي (براساس نسخه فروزانفر)
به كوشش: دكتر توفيق سبحاني / ناشر: قطره چاپ: اول ۱۳۸۱
اين چاپ بر اساس نسخه اي فراهم شده كه بين سالهاي ۱۳۳۶-۱۳۴۶ به تصحيح و حواشي مرحوم استاد فروزانفر به چاپ رسيده است.
استاد اين تصحيح را براساس ۱۲ نسخه فراهم آورده، نسخه ها به ترتيب فهرست از كتابخانه اسعد افندي در سليمانيه، موزه مولانا در قونيه، كتابخانه چستربيتي، باز نسخه ديگري در قونيه، نسخه كتابخانه بلديه استانبول، كتابخانه گديك احمد پاشا در تركيه، نسخه مرحوم حاج محمد آقا نخجواني در تبريز، نسخه دو جلدي موزه مولانا در قونيه و دو نسخه خطي متعلق به شخص مرحوم فروزانفر بوده است.
كليات شمس قبلا نيز بين سالهاي ۱۲۹۹ - ۱۳۳۵ ق و ۱۸۷۸-۱۹۲۴ ميلادي، ظاهرا هشت بار در لكنهو و كانپور هندوستان به چاپ سنگي رسيده است.
مرحوم رضاقلي خان هدايت بخشي از كليات را به نام شمس الحقايق به خط عسكر اردوبادي در تبريز به چاپ رسانده است.
همين چاپ را كتابفروشي ادبيه در تهران در سال ۱۳۲۵ دوباره افست كرده كه ۳۷۸ صفحه دارد.
انتشارات اميركبير در ۱۳۳۶ نسخه اي از ديوان كبير را به قلم مرحوم فروزانفر و سيري در ديوان شمس به قلم مرحوم علي دشتي چاپ كرده است.
قلمرو ادبيات حماسي ايران
نويسنده: دكتر حسين رزمجو / ناشر: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي با همكاري انتشارات سخن گستر مشهد / نوبت چاپ: اول / شمارگان: ۲۲۰۰ نسخه
كتاب قلمرو ادبيات حماسي ايران پژوهشي است گسترده درباره زمينه ها و بنيادهاي ادبيات حماسي در ايران از پيش از اسلام، پس از اسلام، اين مجموعه كه در دو جلد به چاپ رسيده، شايد پس از كتاب حماسه سرايي در ايران نوشته دكتر ذبيح الله صفا از جامع ترين منابع موجود در اين باره به زبان فارسي است.
جلد اول مجموعه مشتمل بر هشت دفتر است كه به ترتيب كليات، بنيادهاي حماسه هاي ملي ايران، تدوين روايات حماسه ملي ايران به زبان فارسي، نظم حماسه هاي ملي ايران در دوران بعد از اسلام، حماسه هاي تاريخي، حماسه هاي ديني، حماسه هاي عرفاني يا روحاني و حماسه سرايي در دوران معاصر را در بر دارد.
جلد دوم نيز حاوي سه دفتر به ترتيب: فردوسي حكيم فرزانه طوس، شاهنامه، تحليل و بررسي ابعاد لفظي و معنوي آن و مباحثي ديگر درباره فردوسي و شاهنامه اوست.
قرون وسطاي اوليه
جيمز آ. كوريك / ترجمه مهدي حقيقت خواه / انتشارات ققنوس / چاپ اول: ۱۳۸۰
قرون وسطي از حدود سال ۵۰۰ ميلادي، به هنگام سقوط امپراتوري روم آغاز شد و تقريبا تا سال ۱۵۰۰ پس از ميلاد دوام آورد، يعني تا هنگامي كه رنسانس آغاز شد. اين دوره را به عنوان عصر فئوداليسم و عصر شواليه گري نيز مي شناسند.
اصطلاح قرون وسطي را تاريخدان ايتاليايي فلاويو بيوندو در قرن پانزدهم برگزيد. از نظر او و ساير تاريخ نويسان رنسانس، قرون وسطي دقيقا يك دوره واسط در تاريخ جهان بود، چرا كه بين دوران كلاسيك تمدن يونان و روم و رنسانس قرار داشت.
بسياري از مردم فكر مي كنند كه قرون وسطي صرفا گودال راكدي است بين قله هاي تمدن كلاسيك و رنسانس و تمام ميراث ما از گذشته از روي پل هايي عبور داده شده كه انديشمندان رنسانس بر روي گودال قرون وسطي برپا داشتند تا زمينه را براي بهره گيري از آموزه هاي يوناني - رومي فراهم آورند.
از آن جهت كه تاريخ قرون وسطي تاريخ يك تمدن است، موضوعي است كه ارزش بررسي دارد، چون همه ما از قرون وسطي سر برآورده ايم، ريشه هاي جامعه امروزي در اعماق آن جاي دارد و قرون وسطي در ما زندگي مي كند...
دين هندو
نويسنده: سي بل شاتوك، ترجمه حسن افشار، نشر مركز، بها ۱۳۹۰۰ ريال.
كتاب حاضر به طيف علاقه مندان به مطالعه تاريخ، تاريخ اديان و فرهنگ و تمدن جوامع مربوط مي شود. دين، از عناصر مهم شكل دهنده  فرهنگ ملت ها در طول تاريخ بوده اند و آشنايي با آنها در واقع آشنايي با بخشي مهم از فرهنگ و تاريخ فرهنگي بشريت است. كتاب حاضر مجموعه دانستني هاي مفيدي درباره اعتقادات دين هندو و پس از شرح گذشته تاريخي آن، وضع كنوني اين دين و پيروان آن را به دست مي دهد. اين كتاب به وجوه و ابعاد گوناگون دين هندو مي پردازد و تعاليم، روايات، تشكيلات و مناسك و شعائر آن را توصيف مي كند. تكيه كتاب حاضر (و كتاب هاي مشابه آن كه توسط نشر مركز به چاپ رسيده و مي رسد) بر دوران معاصر است، زيرا همه سنت هاي مذهبي در خلال تجربه هاي تكاندهنده دويست ساله اخير دچار دگرگوني شده اند.
برخورد فرهنگ ها
نويسنده برنارد لوئيس، ترجمه  نادر شيخ زادگان، قيمت ۹۵۰۰ ريال نشر مركز.
نويسنده اين كتاب كه از پژوهشگران برجسته و صاحب نظر در زمينه تاريخ خاورميانه و ملل اسلامي و به ويژه مسأله روابط اسلام و غرب در طول تاريخ است، در ايران نويسنده اي شناخته شده است و تاكنون چندين كتاب از آثار او به فارسي ترجمه و منتشر شده اند. سه مقاله اي كه كتاب حاضر را تشكيل داده اند، توجه پژوهندگان تاريخ را به سه رويداد مهم تاريخي جلب مي كند كه به ظاهر مستقل از يكديگر هستند، اما چنانكه نويسنده نشان مي دهد حوادث به ظاهر ناهمگون در سه رويداد بالا، ارتباط نزديكي با يكديگر دارند. اين رويدادها عبارتند از: پيروزي مسلمانان بر مسيحيان در اسپانيا، اخراج يهوديان از اسپانيا و كشف آمريكا كه هر سه در سال پرحادثه ۱۴۹۲ رخ داده اند و بررسي آنها در مقياس وسيع تاريخ بين المللي، بين مذهبي و بين قاره اي، روشنگر مسايل مهمي در رابطه شرق و غرب است. از اين نويسنده كتاب نخستين مسلمانان در اروپا، ترجمه محمد قائد توسط نشر مركز منتشر شده است.

گفت وگو با يرواند آبراهاميان؛ پژوهشگر تاريخ معاصر ايران
ملي گرايي و تاريخ مدرن ايران
* در ايران، ملي گرايي با ليبراليسم مربوط نبوده است؛ چه ليبراليسم اقتصادي بازار آزاد و اقتصاد بازار و چه ليبراليسم سياسي حقوق فردي و كثرت گرايي سياسي
* از اوايل قرن بيستم به بعد، واژه «ملت» با حق تعيين سرنوشت و استقلال سياسي مربوط بوده است
009715.jpg
اشاره: نقش طبقات اجتماعي و ايدئولوژي حاكم بر هر يك در روند تحولات اجتماعي و تاريخي يكصد و پنجاه ساله اخير از مسائل مهمي است كه شايان توجه بسيار است. «يرواند آبراهاميان» پژوهشگر تاريخ معاصر ايران كه هم اكنون در آمريكا به سر مي برد در گفت وگوي ذيل ( به نقل از كتاب توسعه ،جلد يازدهم، ۱۳۸۱) به نقش ايدئولوژي ملي گرايي در تاريخ معاصر ايران پرداخته است. مقطع تاريخي مورد اشاره آبراهاميان در اين گفت وگو دوران پهلوي بويژه پهلوي دوم است. از آبراهاميان كتاب ايران بين دو انقلاب به فارسي ترجمه شده است. بخشي از اين گفت وگو را با هم مي خوانيم:
* بسياري از تاريخ ها، با استفاده از مقوله «ملت» به عنوان واحد تحليلي قلم خورده اند. بررسي عمده شما از تاريخ مدرن ايران، ايران بين دو انقلاب، يك نمونه از اين دست است. در عين حال، برخي از تاريخ نويسان برجسته از جمله عده اي كه با استفاده از شيوه ماركس كار مي كنند، استدلال كرده اند كه مقوله «ملت» خود پرداختي است تاريخي و اجتماعي. نظر شما در اين زمينه چيست؟
- من تاريخ نويسي حول مضمون ها را در تقابل با تاريخ كشورها نمي گذارم. به همين روال، من تاريخ يك كشور را خود به خود شيءسازي ومدح گويي در مورد آن نمي دانم. درست است كه برخي تاريخ نويسان- فون رنكه- تاريخ كشوري را جهت مدح گويي اش قلم زده اند.(۱) من كتابم را به بررسي ايران محدود كردم، چرا كه يك كشور را واحد مناسب تري براي تحقيق ديدم. تعميم نتيجه گيري هاي تاريخي به چند كشور، با خطر كلي گويي همراه است و موضوع مورد مطالعه را حقير جلوه مي دهد. بهترين كارهاي تاريخي ماركس- هجدهم برومر و جنگ داخلي در فرانسه- بررسي يك كشور بوده اند، اما اين نوشته ها نه مداحي فرانسه و نه مدعي ويژگي آن هستند. آنچه كه اين آثار به ما نشان مي دهند، اين است كه نمي توان به تعميم تاريخي دست زد، مگر آن كه تاريخ نويس به حقايق تجربي دسترسي داشته باشد و اين حقايق تجربي، اكثر اوقات مربوط به تاريخ كشورهاي مشخص هستند. زماني كه يك رشته مطالعات تجربي در مورد چند كشور- كه قابل قياس نيز باشند- انجام شود، آن وقت نسل ديگري از تاريخ نويسان اين ها را به صورت مضمون هاي عمده تاريخي با هم تركيب خواهند كرد؛ مضمون هايي چون شكل گيري طبقات در خاورميانه.
* ممكن است در مورد اهميت مفاهيم «ملت» و «مليت» در بررسي تاريخ ايران توضيح دهيد؟
- از اوايل قرن بيستم به بعد، واژه «ملت» با حق تعيين سرنوشت و استقلال سياسي مربوط بوده است؛ تا آن جا كه هر زمان جماعتي خود را يك ملت يا مليت شناخته، حتي از نظر قوانين بين المللي، اين طور استنباط مي شود كه آنها خواهان تعيين سرنوشت خويش اند و در نتيجه، امر حق تعيين سرنوشت برايشان مطرح است. اين ارتباط را هم در آثار لنين مي توان به خوبي ديد و هم در «چهارده اصل» ودرو ويلسون.(۲) در نتيجه، از سال ۱۹۱۷ به بعد، هر زمان گروهي خود را يك ملت معرفي كرده است، زمينه براي بسياري از مسايل سياسي- از جمله حق تعيين سرنوشت- هموار شده است. اين چشم انداز ممكن است براي بسياري از گروه هاي همزبان در روسيه تزاري و در امپراتوري اتريش- مجار، جايي كه احزاب سوسيال دموكرات از جمله بلشويك ها، با مسئله ملت و مليت ها دست و پنجه نرم مي كردند، صحت مي داشت.
در ايران، وضع تا حدودي تفاوت داشت. در سرزميني كه تحت سلطه دولت ايران بود، نه يك اكثريت همزبان، كه گروه هاي همزبان متعددي زندگي مي كردند؛ به رغم اين كه دولت اين گونه وانمود مي كرد كه تنها يك زبان وجود دارد، ولي اين گروه ها الزاماً جماعات ملي اي كه خواهان تعيين سرنوشت سياسي خويش باشند، نبودند. اين ها بيشتر جماعات فرهنگي بودند كه به هويت شان و ميراث زباني شان آگاه شده بودند. بنابراين در سال ۴۶-۱۹۴۵، زماني كه خيزش آذربايجان به وقوع پيوست، خواست هاي مطرح شده، استقلال و حق تعيين سرنوشت نبود. خواست اينها فرهنگي بود، همانند استفاده از زبان آذري در مدارس، ادارات، دادگاه ها و رسانه هاي جمعي. به اين جهت، من اكنون از كاربرد واژه هاي «ملت» و «مليت» براي بسياري از اين  گروه ها كه در ايران زيست مي كنند، خودداري مي كنم. در عوض، من اينها را گروه هاي «فرهنگي» و «زباني» مي گويم. برخي نيز واژه «جماعات قومي» را به كار مي برند.
دولت در ايران به طور نسبي از اعطاي حقوق اين جماعات خودداري مي كرده و بر اين ادعا پافشاري داشت است كه كشور فقط از يك جامعه فرهنگي- جمعيت فارسي زبان- تشكيل شده است. حال اگر ما از اين داده آغاز كنيم كه ايران سرزميني است متشكل از جماعات گوناگون، آن وقت به پيچيدگي تاريخ ايران پي خواهيم برد. آن وقت متوجه خواهيم شد كه چگونه برداشت مردم در مناطقي چون آذربايجان، كردستان، بلوچستان و تركمن صحرا مي تواند- به ويژه در مورد مسايل فرهنگي- با كساني كه از اصفهان، شيراز يا قم هستند، فرق كند. به اين دليل،آگاهي و بيداري و حساسيت جماعتي- و نه الزاماً ملي- براي توضيح تاريخ ايران مهم است.
* عوامل متعددي كار طبقه بندي يك گروه مشخص همزبان را به عنوان يك «جماعت فرهنگي» و يك «مليت» غامض مي كنند. شايد بتوان مردم گيلك را يك جماعت هم فرهنگ دانست. آشوري ها كه زبان و مذهب مشترك و مشخص دارند، يك «گروه فرهنگي» هستند. امر طبقه بندي ارامنه، كه به لحاظ تاريخي با ارمنستان رابطه دارند، پيچيده تر به نظر مي رسد. اين كار در مورد آذربايجاني ها و كردها، كه رابطه شان با مردمي كه با هم تاريخ مشترك دارند- و توسط مرزهاي كشوري قطع شده است- حتي غامض تر است. در عين حال كه اينها در سال هاي ۴۶-۱۹۴۵ اعلام استقلال نكرده اند، در عمل نهادهاي مستقل خود را در عرصه هايي فراتر از عرصه فرهنگي- از جمله نهادهاي دولتي- به وجود آوردند.
- واژه «جماعت فرهنگي» امتياز ديگري دارد كه به سؤال شما مربوط مي شود. بسياري از «جماعات فرهنگي»، از جمله آذربايجاني ها و كردها، به لحاظ جغرافيايي در هم ادغام شده اند؛ امري كه واقعيت اجتماعي- اقتصادي اينها را در هم بافته است. بنابراين در سال هاي ۴۶-۱۹۴۵، زماني كه ايالات خودمختار كردستان و آذربايجان تلاش مي كردند نهادهاي مجزاي خويش را برپا كنند، با اين واقعيت روبه رو شدند كه مرز جغرافيايي معين اين دو را از هم سوا نمي كند. در نتيجه، سير عمل و عكس العمل نه صرفاً بين جماعات منطقه اي و دولت، كه همچنين بين جماعات فرهنگي گوناگون در جريان است. البته، همان طور كه شما اشاره كرديد، سابقه طولاني خودكامگي به حل اين مسايل مددي نمي رساند. ايده آل، يك دولت كثرت گرا است كه وجود و حقوق فرهنگي جماعات فرهنگي كشور را به رسميت بشناسد.
* نقش متقابل مفاهيم «مليت» و «ملت» با طبقات اجتماعي در سه دوره خيزش توده اي در قرن بيستم در ايران چگونه بوده است؟
- در قرن بيستم، ايران دو انقلاب عظيم- انقلاب مشروطه ۱۹۰۵ و انقلاب اسلامي ۱۳۵۷- و يك جنبش بزرگ معروف به كارزار ملي سازي نفت را تجربه كرد. هر سه اينها در اثر ديناميسم طبقاتي به حركت درآمدند. منظورم اين است كه چهارچوب اساسي اي كه توسط آن مي توان اين وقايع را درك كرد، چهار چوب طبقاتي است. احساسات ديگر نيز در اين ميان نقش داشتند- چون مقاومت تبريز در برابر قاجاريه- اما فقط در چهارچوب بزرگ تر خواست هاي طبقاتي. از «سه حلقه مقدس» طبقه، قوميت و جنسيت، تاريخ مدرن ايران بيشتر تحت لواي اولي مفهوم مي شود. اين البته به اين معني نيست كه دو عامل ديگر اساساً حضور نداشته اند.
* ممكن است در اين مورد بيشتر توضيح بدهيد؟ آيا نظر شما اين است كه جنبش مشروطه با انگيزه هاي طبقاتي راه افتاد؟ آيا احساسات طبقاتي انگيزه جنبش ملي سازي نفت بودند و يا به استقرار حكومت ها در آذربايجان و كردستان انجاميدند؟ آيا انقلاب ۱۳۵۷ از پايگاهي طبقاتي منشأ گرفت؟
- بله، به نظر من اين جنبش ها، طبقاتي بودند؛ به ويژه اتحادي از طبقات مختلف. به عنوان مثال، در انقلاب مشروطه، عاملين عمده، طبقه متوسط سنتي (بازاريان) بودند؛ همراه و با كمك طبقه متوسط مدرن (روشنفكران). البته، موفقيت اوليه اينان را نمي توان بدون درنظر گرفتن نقش بخش هاي ديگر ضد دربار- چون خان هاي بختياري- توضيح داد. همين طور، انقلاب اسلامي ناشي از همكاري مشترك همين دو طبقه متوسط بود، كه از طرف طبقه كارگر شهري حمايت شدند. قيام در آذربايجان و كردستان تا حدودي فرق دارد؛ چرا كه عاملين عمده آن، نيروهاي محلي (جماعتي) بودند. در تبريز، روشنفكران آذري زبان و در مهاباد، رهبران قبايل كرد، بيانگر نارضايتي هاي جماعت محلي عليه دولت مركزي بودند. اما حتي در اين قيام هاي محلي، بسياري از نارضايتي هاي جماعتي با نارضايتي هاي طبقاتي همراه بودند- نبود مدرسه، امكانات پزشكي، جاده، طرح هاي آبياري، تصاحب اضافه توليد (توسط طبقات استثمارگر)- و در آذربايجان، عدم انجام اصلاحات ارضي. با نگرش به اين جنبش ها به عنوان نيروهاي طبقاتي، ما مي توانيم از آن پارادايم سنتي كه هر چيزي را كه ارزش ارزيابي در تاريخ ايران دارد، «توطئه خارجي»، «تحت كنترل خارجي» و «آلت دست خارجي» مي داند، فراتر برويم. اين «دست غيب»، سايه درازي بر تاريخ نويسي ايران انداخته است و كاملاً نقش نيروهاي بومي را محو كرده است.
* بحث پيرامون نقش عوامل داخلي و خارجي در تاريخ ايران، بحث جديدي نيست، شايد شما بخواهيد در مورد نقش امپرياليسم در تاريخ ايران نيز بگوييد. به طور يقين، ما بايد نظريه هاي ساده انگارانه در مورد تاريخ ايران را كنار بگذاريم. اما، لازم است كه نقش امپرياليسم را در هر دوره تاريخي درباره ايران در نظر بگيريم. ارزيابي شما از اين نقش چيست؟
- در گذشته تاريخ ايران تحت الشعاع پارادايم امپرياليسم و اين فرض قلم زده شده بود كه مسير تاريخ ايران را قدرت هاي خارجي تعيين مي كنند. در كتاب «ايران بين دو انقلاب»، من سعي كردم نشان دهم كه ديناميسم سياست داخلي به همان اندازه اهميت دارد و از اين طريق، تحليل تاريخ ايران را به توازني سوق دهم. البته منظور من اين نيست كه در مقاطع معين مثل ۱۹۲۱ و ۱۹۵۳ مداخله  قدرت هاي خارجي نقش تعيين كننده در ايران نداشته است، اما حتي در اين مقاطع تعيين كننده، موفقيت قدرت هاي خارجي تنها به دليل وجود شرايط داخلي خاصي- كه زمينه ساز اين مداخلات بودند- ميسر شده است.
* رابطه بين ساختمان دولت- ملت و توسعه سرمايه داري در ايران را چگونه مي دانيد؟
- اين سؤال خوبي است، چرا كه به تفاوت مهمي بين تاريخ غرب و تاريخ خاورميانه اشاره مي كند. در غرب، بورژوازي بزرگ نقش مهمي را در توسعه دولت- ملت ايفا كرد. در خاورميانه و در ايران، بورژوازي بزرگ ضعيف تر از آن بود كه چنين كند. در عوض، در ايران خود دولت- كه ابتدا توسط سران قبايل قاجار و سپس سلطه نظامي پهلوي كنترل مي شد- با استفاده از دستگاه دولتي و توسعه آن و البته با كمك درآمد ناشي از فروش نفت، به تغذيه و رشد بورژوازي بزرگ پرداخت. به عبارت ديگر، دولت اجاره گير، بورژوازي را به وجود آورد و بورژوازي به توسعه دولت- ملت نپرداخت. اين را هم بايد گفت كه در اواخر قرن بيستم، بورژوازي بزرگ وجود داشت و نقش مهمي در تركيب بازار و جمهوري اسلامي بازي كرد.
* رابطه بين ملي گرايي و ليبراليسم در ايران چگونه بود؟
- در ايران، ملي گرايي با ليبراليسم مربوط نبوده است؛ چه ليبراليسم اقتصادي بازار آزاد و اقتصاد بازار و چه ليبراليسم سياسي حقوق فردي و كثرت گرايي سياسي. ملي گرايي، از زمان ظهور دولت پهلوي، با دولت گرايي- كنترل دولتي بر توليد (اما نه مالكيت دولتي) و سلطه دولت بر فرد- همراه بوده است. در نتيجه، ايران هنوز ليبراليسم را چه به شكل اقتصادي و چه به شكل سياسي آن تجربه نكرده است. اين واقعيت را مي توان در سطح ايدئولوژي هاي سياسي غالب ديد.
* رابطه ملي گرايي و سوسياليسم/ كمونيسم در ايران را چگونه مي بينيد؟
- برداشت معمول در مورد رابطه ملي گرايي و كمونيسم در «جهان سوم» اين است كه اين دو رقيب يكديگرند. اين نظر مطلقاً در مورد كشورهايي چون چين، ويتنام و كوبا صادق نيست. متأسفانه در ايران، نظر رايج به خاطر سياست شوروي بعد از سال ۱۹۴۴ به ويژه به واسطه تلاش استالين جهت اخذ امتياز نفت شمال تا حدودي به واقعيت نزديك است. اين امر بين گرايش سوسياليست/ كمونيست و جنبش ملي شكاف انداخت و به تضعيف جنبش ملي، كه توسط مصدق نمايندگي مي شد، انجاميد. اكنون كه ديگر نه شوروي وجود دارد و نه جنگ سرد، مي توان اميدوار بود كه اين دو جنبش با همكاري نزديك تر بكوشند تا شرايط را براي ايجاد يك جامعه عادلانه و دموكراتيك فراهم آورند. البته، بين آنها هنوز يك مسأله مهم باقي خواهد ماند و آن ميزان تقدس مالكيت خصوصي است.
گفت و گو: كامران نيري

پي نوشت ها:
۱- لئونارد فون رنكه (تولد ۱۷۹۵، وفات ۱۸۸۶) مورخ آلماني.
۲- ودرو ويلسون (تولد ۱۸۵۶، وفات ۱۹۲۴) به سال ۱۹۱۳ به رياست جمهوري ايالات متحده رسيد و اين كشور را وارد جنگ اول جهاني كرد. در سال ۱۹۱۷، وي دوره دوم رياست جمهوري را آغاز كرد و يك سال بعد «چهارده اصل براي صلح جهاني» را به مثابه چارچوبي براي سياست خارجي ايالات متحده اعلام كرد كه در آن به امر تعيين سرنوشت ملل نيز اشاره مي رود.

انديشه
اجتماعي
اقتصادي
حقوق شهروندي
خارجي
سياسي
شهري
علمي
علمي فرهنگي
محيط زيست
ورزش
ورزش جهان
صفحه آخر
همشهري اقتصادي
همشهري جهان
|  اجتماعي   |   اقتصادي   |   انديشه   |   حقوق شهروندي   |   خارجي   |   سياسي   |   شهري   |   علمي   |  
|  علمي فرهنگي   |   محيط زيست   |   ورزش   |   ورزش جهان   |   صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |