از نظر ويتگنشتاين انسان هاي ابتدايي چنين نمي انديشيدند كه هديه دادن مي تواند فرشته هاي باران را وادار كند تا باران ايجاد كنند بنابراين اعمال
ديني آنان صرفاً سودجويانه نبود
فلسفه در نظر ويتگنشتاين متاخر نوعي درمانگري است و فيلسوف درمانگري است كه بيماري هاي فهم انسان را علاج مي كند
محمود فرجامي
هفتم و نهم ارديبهشت به ترتيب برابر با زادروز و سالمرگ ويتگنشتاين فيلسوف معاصر است به همين مناسبت چند مطلب را براي شما تهيه ديده ايم كه نخستين آنها مصاحبه اي است كه پيش رو داريد. مبحث نگاه ويتگنشتاين به دين از مباحثي است كه كمتر مورد توجه قرار مي گيرد.
• براي آشنايي با تفكر ديني ويتگنشتاين به نظر شما بهتر است از كجا شروع كنيم؟
براي آشنايي با تفكر ديني ويتگنشتاين لازم است درباره تفكر فلسفي او اندكي بدانيم. زيرا انديشه هاي ديني او بر آراء فلسفي او مبتني است. در تاريخ فلسفه غرب تفكر فلسفي ويتگنشتاين را به دو دوره تقسيم مي كنند.
دوره اول با تاليف «رساله منطقي - فلسفي» او آغاز مي شود و دوره دوم به تاليف كتاب پژوهش هاي فلسفي مربوط است.
ويتگنشتاين متقدم مي كوشيد تا اساس فلسفه متداول را متزلزل كند اما نه با روش فيلسوفان گذشته بلكه با شيوه كاملاً جديد نقادي زبان و تعيين حدود آن. او در «رساله» ديدگاه خودش را درباره فلسفه اين گونه بيان مي كند كه فلسفه سراسر نقادي زبان است. به اعتقاد او مسائل مابعدالطبيعه حاصل كژ فهمي ما از زبان و كاربرد نابجاي آن است. به نظر او زبان صرفاً مي تواند گفتني ها را بيان كند و آنچه ناگفتني است بايد درباره آن خاموش ماند. آنچه واقعي است قابل بيان است و آنچه قابل بيان نباشد واقعيت ندارد. عالم تا آنجايي واقعيت دارد كه در قالب زبان ما بگنجد و هر آنچه بيرون از قالب زبان ما باشد بيان نشدني و در نتيجه غيرواقعي است.
ويتگنشتاين در رساله مي گويد: «حدود زبان من همان حدود عالم من است. » براي ويتگنشتاين متقدم عالم مجموعه اي از امور واقع يا واقعيت ها است و زبان به منزله تصوير واقعيت ها يا امور واقع است. در نتيجه محور تفكر دوره اول ويتگنشتاين بيان نسبت ميان زبان و عالم است. كار فلسفه از نظر ويتگنشتاين متقدم توضيح منطقي انديشه ها است، فلسفه يك نظريه نيست بلكه يك فعاليت است. نتيجه فلسفه قضاياي فلسفي نيست بلكه روشن ساختن قضايا است. از آنچه گفته شد مي توان نتيجه گرفت كه در تفكر ويتگنشتاين متقدم، مقصد فلسفه دست يافتن به يك ديدگاه منطقي درست و فهم آنچه مي توان گفت و مرزهاي آن است. يعني فلسفه مي كوشد تا انديشه ها را آشكار سازد و حدود آنها را تعيين نمايد و در نتيجه گفتني ها را از ناگفتني ها متمايز كند. غايت فلسفه اين است كه انديشه ها را روشن سازد و حدود آنها را دقيقاً نشان دهد.
• آقاي دكتر. . . شما به دوره اول فكري ويتگنشتاين يا ويتگنشتاين متقدم اشاره كرديد. ممكن است قبل از ادامه بحث مشخصات اين دوره ويتگنشتاين را بيان كنيد؟
بله. . . موضع فلسفي ويتگنشتاين متقدم را مي توان در چهار موضوع خلاصه كرد:
۱ - فعاليت = activity ۲ - روشن سازي = clarification ۳ - انتقال = transformation ۴ - سكوت = silence اولاً فلسفه يك فعاليت است نه مجموعه اي از آرا و نظريه ها، كسي كه فلسفه را به تعبير ارسطويي ها به كار مي برد آن را به عنوان نگرش صرفاً نظري لحاظ نمي كند بلكه به آن به منزله يك طريقه يا كاربرد نگاه مي كند.
ثانياً فيلسوف قضاياي عالمان را مورد وارسي قرار مي دهد تا بدين وسيله انديشه آنها را روشن كند. به اين معنا فلسفه فرافعاليتي meta-activity است كه به روشن ساختن آراي ما درباره عالم مي پردازد. ثالثاً حاصل كاركرد فلسفه وضع قضاياي فلسفي نيست بلكه واسطه انتقال از يك مرحله به مرحله اي ديگر است. او در رساله مي گويد: قضاياي من بدين شيوه روشن كننده اند كه؛ كسي كه مرا بفهمد سرانجام آنها را بي معنا مي يابد، مگر اينكه آنها را به كار برد و به كمك آنها به وراء آنها برسد و بالاخره به محض اين كه قضايا وظيفه خود را انجام دادند فلسفه به سكوت تقليل مي يابد. اين چهار موضوع محورهاي اصلي فلسفه ويتگنشتاين متقدم است.
• «زبان» در فلسفه ويتگنشتاين نقش تعيين كننده دارد و به تفكر دوره اول ويتگنشتاين، زبان به تصوير تشبيه شده است. در دوره دوم تلقي او از زبان چگونه است؟ و اين تغيير موضع چه اهميتي دارد؟
به نكته مهمي اشاره كرديد. زماني در دوره دوم به ابزار تشبيه شده است. اين تفاوت اهميت قابل ملاحظه اي در فلسفه او دارد. تصوير به حكم ماهيتي كه دارد وضع خاصي را نمايش مي دهد در حالي كه ابزار ماهيتاً ممكن است براي اعمال مختلف به كار رود. ويتگنشتاين در مرحله اول معتقد است كه تنها سخن بامعنا زبان واقع گو است اما در دوره بعدي زبان واقع گو را تنها يكي از انواع سخن مي داند. يعني زبان واقع گو صرفاً يكي از انواع «بازي زباني» در ميان تعداد نامحدودي از بازي هاي زباني ديگر است. در اين مرحله براي ويتگنشتاين ديگر وجود زبان واحد معنا ندارد بلكه به وجود انواع زبان ها معتقد است. اين انواع زبان ها را با اصطلاح «بازي هاي زباني» بيان مي كند.
او كلمات را همچون ابزارها در نظر مي گيرد. همان طور كه هر ابزاري كار ويژه اي انجام مي دهد كلمات نيز هر كدام وظيفه مخصوصي دارند. اما همان گونه كه ميان ابزارها نوعي شباهت يافت مي شود، ميان كلمات نيز گونه اي همانند هست و اين مشابهت سبب بي اثر شدن وظايف هر كدام از ابزارها و كلمات نمي شود. ويتگنشتاين در كتاب پژوهش هاي فلسفي مي گويد: همان طور كه كاركرد ابزارها متفاوت است به همان سان كاركرد كلمات نيز متفاوت است. زبان يك ابزار است، مفاهيم آن نيز ابزارهايند. مانند مهره هاي شطرنج كه هر يك را بايد براساس قاعده معيني به حركت درآورد. چنان كه هيچ يك از مهره هاي شطرنج نمي توانند كار ديگري را انجام دهند، هيچ يك از انواع زبان ها نيز نمي توانند به جاي ديگري استعمال شوند. در نتيجه اگر شيوه هاي مختلف زبان درست و براساس قواعد معين به كار برده نشوند مشكلات فلسفي بروز خواهند كرد.
ويتگنشتاين متاخر ديدگاه اوليه خود را به نام «نظريه تصويري» معنا رها كرد و به جاي آن به ديدگاه «كاربردي يا ابزاري زبان» روي آورد. مطابق با اين ديدگاه براي دستيابي به تلقي درستي از زبان كافي است كه به كاركرد آن در زندگي مردم نگاه كنيم. او در دوره دوم همواره تاكيد مي ورزد كه زبان به نحو نامحدودي گسترش پذير و قابل بسط است و هيچ ماهيت يگانه اي نيست كه تمامي كاربردهاي زبان را به هم پيوند دهد. او در كتاب پژوهش هاي فلسفي اظهار مي دارد كه معناي يك كلمه كاربرد آن در زبان است به يك جمله به عنوان يك ابزار نگاه كن و به معناي آن به عنوان كاربرد.
• بحث «بازي هاي زباني» كه به آن اشاره كرديد يكي از بارزترين شاخص هاي فلسفه ويتگنشتاين است. مقصود او از اين استعاره چيست؟
همان طور كه بيان شد ويتگنشتاين متاخر از تنوع كاربردهاي زبان به «بازي هاي زباني» تعبير مي كند و مقصود او از اين تشبيه اين است كه: اولاً هم استعمال الفاظ و هم شركت در بازي ها هر دو فعاليت هاي انساني و هر دو تابع نظم بوده و قواعد خاصي بر آنها حاكم است. ثانياً اينكه ما نبايد در جست وجوي بنيادهاي زبان باشيم بلكه بايستي هر يك از اينها را نوعي فعاليت انساني تلقي كنيم نه امري صوري و انتزاعي.
• «بازي هاي زباني» چه ارتباطي با «صورت هاي زندگي» ويتگنشتاين دارد؟
براي پاسخ ذكر مقدمه اي را لازم مي دانم و آن اينكه آنچه ويتگنشتاين در مرحله اول نظام فلسفي خود درباره زبان پرورش داده بود اين است كه زبان را به قلمروي محدود و مقيد كرد كه امكان ندارد بسياري از مفاهيم در آن قلمرو بگنجد. اما در مرحله دوم دامنه زبان را چنان پهن و فراخ گرفت كه ديگر مفاهيم را نيز در برمي گرفت. او در مرحله دوم از تفكر خود به جاي زبان صوري به زبان متعارف و معمولي توجه مي كند، يعني زباني كه مردم در گفت وگوي روزمره خود در حوزه هاي گوناگون زندگي از آن بهره مي برند، به اين معنا كه براي فهم معناي يك لفظ بايد به كاربرد آن در زبان عرفي و نه صوري توجه كرد. توجه به كاربرد كلمات بهترين راه شناخت معناي آنها است. او در كتاب «دستور زبان فلسفي» و كتاب هاي «آبي» و «قهوه اي» اظهار مي كند كه «فهميدن يك كلمه، يعني توانايي به كارگيري آن و فهميدن يك جمله به معناي فهميدن زبان است. » بنابراين اگر زبان به درستي فهميده نشود و كاربرد كلمات به طور واقعي دانسته نشود مسائل و مشكلات فلسفي بروز مي كند. با در نظر گرفتن نكته هاي فوق است كه ويتگنشتاين اصطلاح «صورت زندگي» = form of life را مطرح مي كند. به اين معنا كه هر بازي زباني صورتي از زندگي است يا هر صورتي از زندگي بازي زباني ويژه اي دارد كه با ديگر صورت هاي زندگي متفاوت و متمايز است. در «پژوهش هاي فلسفي» مي گويد: «تصور يك زبان به معناي تصور صورتي از زندگي است. » از اين رو كاربرد كلمات را بايد «در صورت زندگي» فهميد. به اين معنا كه هر كلمه اي صرفاً در متن زندگي يا «صورت هاي زندگي» داراي معنا است نه به صورت انفرادي و مستقل از صورت هاي زندگي. به نظر ويتگنشتاين وقتي صورتي از زندگي به دست مي آيد كه انسان ها در يك بازي زباني با يكديگر توافق داشته باشند.
به بيان ساده تر يك صورت زندگي نتيجه توافق انسان ها در آراء و انديشه ها با يكديگر نيست بلكه زماني يك صورت زندگي شكل مي گيرد كه افراد در به كار بردن و استعمال زبان با يكديگر توافق داشته باشند. در نتيجه نظريه صورت هاي زندگي ويتگنشتاين با نظريه بازي زباني او نسبت تنگاتنگ دارد.
• پس با توجه به آنچه تاكنون گفته شد مي توان نتيجه گرفت كه به تعداد صورت هاي زندگي، بازي هاي زباني وجود دارد؟
دقيقاً. . . و تعداد معناي يك كلمه به تعداد بازي هاي زباني است. در اين صورت تنها زبان معنادار ديگر زبان علم يا تجربه نيست بلكه زبان علم و تجربه يكي از بازي هاي زباني و در نتيجه يك صورت زندگي است در كنار صورت هاي متعدد زندگي.
• گويا ويتگنشتاين در پي بدعت هايي نيز در «تعريف فلسفه» بوده است. اين كوشش هاي او بيشتر به دوره اول برمي گردد يا دوم؟
به دوره دوم. گاهي فلسفه دوره دوم ويتگنشتاين را با «روانكاوي» = Psycho analysis فرويد مقايسه مي كنند. به نظر فرويد علت «روان رنجوري» = Psychoneurosis ممكن است گرفتاري هايي در روان بيمار باشد كه خود او از آنها آگاه نيست. در اين باره وظيفه «درمانگر» = therapist آن است كه علت پنهاني گرفتاري و اختلال رواني شخص را پيگيري و مشخص كند. همين كه بيمار از علت مشكلي كه داشته كاملاً آگاه شود ديگر مشكلي نمي ماند و بيمار درمان مي شود. به اعتقاد ويتگنشتاين علت مشكلات فلسفي ما اشتباهاتي است كه ما در زمينه مفاهيم مرتكب مي شويم. اين مشكلات از بد به كار بردن زبان ناشي مي شود. از نظر ويتگنشتاين وظيفه فيلسوف آن است كه علت اين اشتباهات را جست وجو و مشخص كند كه منشاء اين اشتباهات كجاست؟ درمانگري ويتگنشتاين از اين جهت شبيه روانكاوي است كه به عقيده او پريشان انديشي هايي كه در نتيجه بد فهمي منطق زبان گريبان گير ما مي شود ريشه هاي عميق دارد و عمدتاً ناخودآگاه است. فيلسوف موظف است با درمان هاي گوناگون و با آگاه كردن ما از ويژگي هاي حقيقي امور واقع، گريبانمان را از چنگ پريشان انديشي برهاند. همان گونه كه فرويد تصور مي كرد كه شخص روان رنجور با آگاه شدن از انگيزه هاي سركوفته اي كه منجر به بعضي عوارض در او شده است بر روان رنجوري چيره مي شود. ويتگنشتاين هم معتقد بود كه با آگاه شدن از ويژگي هاي حقيقي زبان گرفتاري هايي كه از عدم درك كاركرد واقعي آن ناشي مي شود بر طرف مي شود. «هاكر» Hacker در كتاب خود تحت عنوان «جايگاه ويتگنشتاين در فلسفه تحليلي قرن بيستم» از ويتگنشتاين اين گونه نقل قول مي كند كه «نحوه برخورد فيلسوف با يك مسئله مانند نحوه برخورد با يك بيماري است. » فلسفه در نظر ويتگنشتاين متاخر نوعي درمانگري است و فيلسوف درمانگري است كه بيماري هاي فهم انسان را علاج مي كند و يا ابهام هاي موجود در زبان را مرتفع مي كند. او در پژوهش هاي فلسفي درباره فلسفه مي گويد: «فلسفه نبرد عليه افسون عقل ما به وسيله زبان است. » در حقيقت وظيفه و كاركرد فلسفه از نظر ويتگنشتاين اين است كه راه خروج از ابهامات و معضلاتي را كه از طريق زبان براي انسان به وجود آمده به وي نشان دهد و او را از حيرت رها سازد.
او در پژوهش هاي فلسفي اين پرسش را مطرح مي كند كه اصولاً فلسفه ورزيدن عبارت از چيست؟ در پاسخ به اين پرسش به اين نتيجه مي رسد كه فيلسوفان معمولاً در كارشان ناشيانه عمل مي كنند. بدين معنا كه رفتارشان مانند «وحشيان و مردم بدوي است كه اصطلاحات و عبارات افراد متمدن را مي شنوند و به غلط تعبير و تفسير مي كنند آن گاه مضحك ترين نتيجه ها را از آن مي گيرند. » آنان چنان شيفته استدلال هاي خود مي شوند كه گويي جهان يكسره تابع تبيين هاي منطقي آنان است و وقتي تسليم اين نوع خودفريبي مي شوند، مي بينند در دام سلسله مشكلاتي به ظاهر حل نشدني گرفتار شده اند.
• ويتگنشتاين فقط طرح اشكال و بيان معضل مي كند يا راه حلي هم ارائه مي دهد؟
به نظر او تنها راه حل اين مشكلات معكوس كردن شيوه بررسي است. به نظر ويتگنشتاين كسي كه به آشفته فكري در فلسفه مبتلا است مانند كسي كه در اتاقي گرفتار شده است و مي خواهد از اين اتاق بيرون برود ولي نمي داند چگونه اين كار را انجام دهد. پنجره اتاق را امتحان مي كند اما مي بيند كه ارتفاع آن از زمين زياد است. لوله بخاري را امتحان مي كند ولي متوجه مي شود كه سوراخ آن زيادي تنگ است. ويتگنشتاين مي گويد كاش آن شخص فقط برمي گشت و به سوي در نگاه مي كرد. آن گاه مي ديد كه در اتاق تمام مدت باز بوده است! در پژوهش هاي فلسفي مي گويد: «يك مسئله فلسفي داراي اين شكل است؛ نمي دانم از چه راهي بايد بروم. هدف شما در فلسفه چيست؟ نشان دادن راه گريز مگس از شيشه مگس گير. »
از آنچه گفته شد مي توان اين گونه نتيجه گرفت كه به نظر ويتگنشتاين متاخر مشكلات فلسفي از اين نشات مي گيرد كه مردم از شيوه هاي عادي گفتار سوءاستفاده مي كنند. قاعده و دستوري كه در حوزه خودش كاملاً درست است در حوزه ديگري به كار مي برند و در نتيجه پريشان و گيج مي شوند. آنچه مي تواند اين پريشاني را برطرف كند اين است كه به آنها گفته شود تا زبان عادي و معمولي را به شيوه غلط به كار نبرند. وظيفه فيلسوف يافتن قواعد بازي زبان است. اما اين قواعد زباني ماهيت واقعيت را تبيين نمي كند بلكه آن را توصيف مي كند. بنابراين از نظر ويتگنشتاين متاخر فلسفه جز توصيف واقعيت وظيفه ديگري ندارد. او در كتاب آبي و قهوه اي مي گويد: فيلسوف نبايد خود را براي تبيين هيچ چيزي به مخاطره اندازد. فلسفه در واقع صرفاً توصيفي است. فيلسوفان بايد به بازي زباني توصيفي بپردازند و نحوه كاربرد واقعي كلمات را تشريح كنند تا به اين وسيله مشكلات و معضلات فلسفي براي هميشه مرتفع شود.
• از توضيحاتتان سپاسگزارم. حال اگر موافقيد به سراغ ديدگاه هاي ديني ويتگنشتاين برويم. گويا شركت در جنگ روي ديدگاه هاي ديني او تأثير زيادي داشته است.
كاملاً. ويتگنشتاين در دوران جواني درباره دين ديدگاه تحقيرآميزي داشت اما بعداً تجربه هاي او در جنگ جهاني اول تحول عميقي در نگرش ديني اش به وجود آورد. براي آشنايي بيشتر با انديشه هاي ديني ويتگنشتاين لازم است ملاحظاتي را كه درباره كتاب «شاخه زرين» فريزر بيان شده مورد بررسي قرار دهيم. فريزر كتابي دارد به نام «شاخه زرين». ويتگنشتاين با دوستش «دراري» در سال ۱۹۳۰ اين كتاب را با يكديگر مطالعه مي كردند. مباحثات اين دو درباره اين مطالعه بعد از مرگ ويتگنشتاين با عنوان «ملاحظاتي درباره شاخه زرين فريزر» انتشار يافت. در اين كتاب فريزر تاريخ تفكر انسان را به سه مرحله تقسيم مي كند. ۱ - مرحله سحر و جادو ۲ - مرحله دين ۳ - مرحله علم. به اعتقاد فريزر انسان ها در مرحله سحر و جادو معتقد بودند كه نظمي بر طبيعت حاكم است كه آنها مي توانند آن را براي مقاصد و اهداف شان به كار گيرند. به بيان ديگر هدف آنان غلبه بر محيط بيروني از طريق قواي بشري بوده است. اما نهايتاً متوجه شدند كه بر همه مشكلات و خطراتي كه آنها را در برگرفته است نمي توان به وسيله سحر و جادو غلبه كرد به همين دليل به دين روي آوردند. انسان ها در اين دوره بر اين باور بودند كه دين بر اين عقيده مبتني است كه پديده هاي طبيعي صرفاً از طريق «اراده خدايان» اداره مي شود و انسان ها نمي توانند از وقوع حوادث طبيعي جلوگيري كنند يا آنها را در مهار و كنترل خود درآورند. بلكه انسان ها صرفاً مي توانند به «رحمت و شفقت» اين موجودات روحاني توانمند اميدوار باشند. اما انسان ها هر چه بيشتر درباره عالم طبيعت پژوهش و بررسي مي كردند متوجه مي شدند كه نظمي هماهنگ و يكنواخت بر عالم طبيعت حاكم است كه انسان مي تواند به كمك عقل خودش آن را بشناسد و بر آن چيره شود اين شروع مرحله علم است. فريزر درباره مرحله جادو در مقايسه با مرحله علم مي گويد آنچه جادو تلويحاً بيان مي كرد علم به صراحت بيان مي كند يعني اين برداشت كه قانون ثابتي در نظام پديده هاي طبيعي وجود دارد كه اگر به دقت مورد بررسي قرار گيرد ما را قادر مي كندكه وقوع حوادث طبيعي را پيشگويي كنيم يا آنها را در كنترل خود درآوريم. به بيان ساده تر ارتباطات نامنسجم ناشي از نگرش جادويي جاي خود را به پيوندهاي مستحكم ميان پديده هاي طبيعي كه نتيجه پژوهش علمي بود، داد. فريزر جادو را به علم تشبيه مي كند زيرا معتقد است كه هم جادو و هم علم تكنيك هايي را به كار مي برند كه مبتني بر جهان بيني منسجم (آگاهانه يا غيرآگاهانه) در جهت نيل به اهداف انساني است. براساس نظر فريزر تفاوت آنها در مقدمات وهمي و خيالي جادو است. بنابراين فريزر اعمال جادويي و ديني انسان هاي اوليه را به عنوان نتايج منطقي اعتقاداتي كه آنها درباره طبيعت اشيا داشتند توجيه مي كند، به نظر او مردم ابتدايي مانند خودمان مي خواستند محيط پيرامون خود را در كنترل درآورند تا به اين وسيله برخي نيازهايشان را مرتفع كنند. يا بعضي مقاصدشان را تحقق بخشند، اما چون در برخي از نيازها و اهداف آنان شريك هستيم انجام اعمال جادويي آنها كاملاً براي ما قابل فهم و شناخت است.
به نظر فريزر عيب تفكر جادويي و ديني انسان هاي ابتدايي از استدلال آنها ناشي نمي شود بلكه از مقدماتي كه براي استدلالشان فراهم كرده اند نشات مي گيرد. فريزر تفسير انسان هاي ابتدايي از عالم را شكل هاي فرودست تعقل معرفي مي كند. به نظر ويتگنشتاين همه توجيهات فريزر درباره باورهاي انسان هاي ابتدايي نادرست و غيرمنطقي است. او در پاسخ به فريزر مي گويد نمي توان اعتقادات جادويي انسان هاي ابتدايي را فرضيات صرف يا اعمال صرفاً سودجويانه براي نيل به اهدافشان دانست. ويتگنشتاين با توجه به مثالي كه فريزر بيان مي كند تا نشان دهد كه اعمال جادويي انسان هاي ابتدايي سودجويانه است، سعي مي كند بيان كند كه اعمال جادويي و ديني انسان هاي ابتدايي به هيچ وجه سودجويانه نبوده است. فريزر براي تاييد ديدگاه خود از اعمال جادويي انسان هاي ابتدايي نمونه اي را ذكر مي كند. مثلاً اقوام آفريقايي در آغاز فصل بارندگي به فرشته ها باران هديه مي دادند. او بر اين باور است كه اين عمل كاملاً قابل فهم، بر اين فرض مبتني است كه به اعتقاد انسان هاي ابتدايي فرشته هاي باران مي توانند آن هديه را به باران تبديل كنند.
ويتگنشتاين اين تبيين فريزر را نمي پذيرد. زيرا معتقد است كه بر طبق نظر فريزر اعمال هديه دادن به فرشته هاي باران اگر صرفاً ابزاري سودجويانه است و اگر بر اين فرض مبتني است كه آن فرشته ها مي توانند باران را از آسمان به زمين بياورند، پس چرا انسان هاي ابتدايي صرفاً در فصل باراني اين عمل را انجام مي دهند. ويتگنشتاين معتقد است كه اگر واقعاً انسان هاي ابتدايي فكر مي كردند كه فرشته هاي باران به وسيله هديه دادن مي توانستند باران را از آسمان به زمين بياورند بايد در فصل خشكي نيز به چنين كاري اقدام مي كردند در حالي كه آنان در فصل خشكي چنين نمي كردند. از نظر ويتگنشتاين انسان هاي ابتدايي واقعاً چنين نمي انديشيدند كه هديه دادن مي تواند فرشته هاي باران را وادار كند تا باران ايجاد كنند. بنابراين اعمال جادويي آنان صرفاً سودجويانه نبوده است. به همين دليل ويتگنشتاين مطمئن است كه نظريه فريزر نادرست است زيرا باورهاي ديني را نمي توان صرفاً به عنوان فرضيات و اعمالي منحصراً سودجويانه دانست. ويتگنشتاين فريزر را سرزنش مي كند كه گستره «زندگي و حيات معنوي» spiritual life را چنان تنگ و محدود مي كند كه ديدگاه او ابتدايي تر از ديدگاه انسان هاي ابتدايي به نظر مي رسد.