جمعه ۲۹ فروردين ۱۳۸۲
سال يازدهم - شماره ۳۰۲۶
كتاب
Front Page

درباره كتاب «ايران انقلابي»
سياست هاي جامعه مدني
متين غفاريان
002690.jpg

انقلاب ايران در سال ۱۳۵۶ و تحولات پس از آن تا سال ۱۳۶۰ همواره موجد دو سوال اساسي از ديدگاه جامعه شناسي سياسي بوده است. اول آنكه چگونه از بطن جامعه اي مدرن ـ يا در حال مدرن شدن ـ رهبري تحولات در دستان روحانيون مبارز قرار گرفت؟ و دوم چگونه در منازعات سال هاي ۶۰ ـ ۵۶ طبقه متوسط مدرن و نمايندگانش در ساخت سياسي، در نهايت پا پس كشيدند؟ كتاب «جامعه مدني، دولت و نوسازي ايران معاصر» با عنوان اصلي«ايران انقلابي: جامعه مدني و دولت در فرآيند نوسازي» پاسخي است به پرسش اول با تأكيد بر مفهوم جامعه مدني اسلامي.(انتشارات باز، ۱۳۸۱)
جامعه مدني: يك پيشينه
سابقه استعمال كلمه «جامعه مدني»، آن گونه كه برايان ترنر در مقدمه اش بر كتاب مي گويد به آدام فرگوسن، متفكر دوره روشنگري اسكاتلند، مي رسد كه براي توجيه تفاوت جامعه از نظر فرهنگي و اجتماعي پيشرفته ادينبورو ـ كه براي بقاي فرهنگ و ساختار پيچيده اش نياز به نهادهاي مدني نوين بود ـ در مقايسه با فرهنگ سنتي قبايل هايلند به كار برده است. جامعه مدني براي فرگوسن مقايسه و توجيه تفاوت توحش و تمدن بود. اين مفهوم بعدها به هگل مي رسد و پس از او با ماركس و انگلس و باز هم بعدها با آنتونيوگرامشي سابقه چپش را تكميل مي كند. در دست اين متفكران جامعه مدني مفهومي براي توجيه رابطه دولت و نهادهايي چون خانواده (هگل) يا زيربنا و روبنا (ماركس و انگلس) و حوزه قدرت آشكار سياسي و اجبار اقتصادي (گرامشي) تبديل مي شود. در جناح ليبرال جامعه مدني احياي دوباره اش در محافل آكادميك را مرهون تلاش هاي فكري الكسي توكويل در كتاب «دموكراسي در آمريكا» است. توكويل نخستين كسي است كه جامعه مدني را همچون حايلي ميان فرد و دولت مطرح مي كند. با همه اين ها جامعه مدني تنها پس از تجربه پساماركسيستي دولت هاي اروپاي شرقي در پايان دهه ۱۹۸۰ محافل دانشگاهي را متأثر كرد. اين مفهوم در اين دوره براي ارزيابي اين جوامع و جوامع آسيايي، خصوصاً مسلمان كه اغلب پس از پايان خلافت در تركيه (۱۹۲۴) و با تجربه نوسازي بعد از استعمارشان مورد توجه غربيان بودند ـ استفاده مي شد. اين تحليل ها اغلب بدبينانه بود. خوش بينانه ترين شان از آن ارنست گلنر بود كه كتاب «جامعه اسلامي» در ارزيابي اش، آن را به منزله آييني پيوريتن، مساعد براي انضباط سرمايه داري و مالي و ناسازگار با دموكراسي و پلوراليسم مي دانست. علت اين بدبيني ها اعتقاد به ضعف و عدم پيشينه جامعه مدني به منزله يك پيش فرض اساسي بود.
• • •
002700.jpg

مسعود كمالي براي بررسي تاريخ صد ساله اخير ايران به مفهوم جامعه مدني رجوع مي كند و اين در تقابل با مطالعات شرق شناسانه و پس از آن مطالعات خاورميانه است كه همواره از نبود يانرمي جامعه مدني در منطقه تاريخي مي ناليده است. از سوي ديگر اين ايده نيز وجود داشت كه جامعه ايراني همچون ساير جوامع ديرپاي شرقي پيش از برخورد با مدرنيته غربي تعادلي داشت و اين تعادل تمام مناسبات اجتماعي و فرهنگي را انتظام مي بخشيد. مسعود كمالي نيز اگرچه در رجعت خود به مفهوم جامعه مدني بر چنين تعادلي اشاره مي كند. اما سعي كرده است اين ايده را به شكل دقيق تري بررسي كند. با اين حال كتاب او جاي ارجاعات ريز و دقيقي نيست ـ در اين مورد «ايران بين دو انقلاب» اثر آبراهاميان يك نمونه است ـ و قدرتش بيش از هر چيز ديگر ناشي از چارچوب مفهومي انتخابي مولف است. جامعه مدني اصولاً اين گونه تعريف شده است: حوزه يا فضاي عمومي كه در آن افراد يا گروه هاي غيرسياسي ـ خارج از عرصه سياسي ـ با يكديگر وارد كنش متقابل مي شوند و زندگي اجتماعي خود را سامان مي دهند. نكته اصلي همين جاست، جامعه مدني مي تواند خود را سامان دهد بي آنكه نياز به سازماندهي دولت باشد. اما وجود چنين حوزه اي به حدي از خود آييني و استقلال فرد نياز دارد كه اين حداقل در جامعه سنتي ايراني محسوس نيست. اين امر باعث مي شود مولف در تعريف خود كمي تساهل به خرج دهد. حد مسامحه او آنقدر است كه در تعريف خود به جاي افراد يا نمايندگان آنها بر نهادها، گروه ها و جماعات تأكيد مي گذارد. به نظر او در آستانه انقلاب مشروطه ايران و حتي خيلي پيش از آن شاهد يك جامعه مدني شامل دو نهاد برجسته علما و بازار هستيم. شايد گروه هاي ديگر را هم بتوان ذكر كرد اما او در پي گيري تحولات ايران نگاه خود را تنها متوجه اين دو گروه مي كند. در فصل اول كتاب و با هدف مفهومي كردن جامعه مدني ايران بيش از هر كس از آراي ايزنشتات تأثير مي گيرد. ايزنشتات براي جامعه مدني چهار ويژگي مي شمارد: اول استقلال نسبي افراد ـ و در اين تعريف نهادها و جماعات ـ از دولت. كمالي براي استقلال اقتصادي و اجتماعي علما و همچنين استقلال مالي نهاد بازار تأكيد مي كند. دوم؛ دسترسي بالنسبه به دولت و تأثيرگذاري نسبي نيروهاي جامعه مدني بر حاكميت: استقلال قضايي مهم ترين ابزار علماي مذهبي براي تأثيرگذاري بر دولت بوده است. بازار نيز از طريق دادن وام تا حدودي و به طور جزيي بر نهاد دولت تأثيرگذار بوده است. سومين ويژگي نوعي فضاي عمومي براي بحث آزاد است. در اينجا كمالي به فضاي مخصوص مذهبي اشاره دارد. به نظر او اين حوزه عمومي مستقل در جامعه سنتي ايران وجود داشت و مهم ترين بنياد در اين حوزه عمومي رسانه منبر بود. شرط چهارم نيز داشتن نوعي مصونيت قانوني است. استدلالات كمالي قابل چون و چرا هستند: ديدگاه هاي او در مقايسه با ديدگاه هاي رايج به شدت خوشبينانه اند. شواهد تاريخي علي الظاهر نقض چنين نظراتي را گواهي مي دهند. قدرت استدلال مولف هنگامي براي ما بيشتر نارسا به نظر مي رسد كه مي بينيم او در پشتيباني از نظراتش بسيار كم به شواهد تاريخي رجوع مي كند. با اين حال او قوياً به يك زمينه بسيار قدرتمند براي ظهور روحانيت و بازار در عرصه سياسي ايران معاصر معتقد است و آن را از چشم انداز پايگاه اجتماعي گسترده اين دو در بستر قرن هاي متمادي ارزيابي مي كند.
• • •
رهبري سياسي علما در ايران در پايان دهه ۵۰ شگفت انگيز بود. تمام مطالعات آكادميك درباره پيشينه چنين پيروزي سياسي اي در گام اول توجيه برانگيز است: روحانيت شيعي فاقد سلسله مراتب سازماني بود. اين امر بيشتر از همه براي محققان غربي كه پيش از آن با ساختار سلسله مراتبي و وحدت يافته كليساي مسيحي آشنا بودند، محسوس بود. سوال اين بود: روحانيت شيعي چگونه عليرغم فقدان سازمان سلسله مراتبي توانست رهبري انقلاب اسلامي را در دست گيرد و بر تمام رقبايش ـ گروه هاي ماركسيستي و ليبرال ـ برتري يابد؟ پاسخ كمالي زيركانه است. او براي مقايسه ميان نهاد روحانيت در اسلام و مسيحيت به آراي ماكس وبر متوسل مي شود. در كليسا ما با يك سازمان حرفه اي، متشكل و مهم تر از اين دو با يك نهاد فرهمند و مقدس سروكار داريم كه جزم ها و عملكردهاي سازماني را مشروعيت مي بخشد. اما در مورد اسلام با افراد فرهمند روبه رو هستيم. انديشه ديني همواره زير نفوذ چهره هاي روحاني و مجتهدان با سيطره كاريزماتيك قرار داشته است. از نظر كمالي فقدان سازمان در روحانيت شيعه دو پيامد داشت: اول آنكه نهاد روحانيت رقيبي براي دولت در عرصه سياسي محسوب نمي شد، اما از سوي ديگر به علت عدم تمركز هيچ گاه تماماً تابع نهاد دولت قرار نمي گرفت. در چنين شرايطي كه سازمان مستقل نيرومندي وجود نداشت، علما ناگزير بودند شيوه و نهادهاي ديگري از اقتدار را تكامل دهند. اين اقتدار به تدريج شكل اجتماعي گرفت و خود را در ارتباط با جامعه مدني و نهادهاي قدرتمند آن ـ به خصوص بازار ـ مطرح مي ساخت. روابط اين دو ـ علما و بازار ـ رابطه دوسويه قابل احترامي بود. علما بنيه مالي خود را بر وجوهات مذهبي بازار متكي مي كردند و از سوي ديگر بازاريان با ارتباط با علما شأن و منزلت اجتماعي خويش را بالاتر مي بردند. چنين رابطه اي خود را در ايجاد روابط سببي نشان مي داد.
دولت و علما: تعارض و همزيستي
سابقه تعارض دولت و علما در جامعه سنتي بارها مورد تأكيد قرار گرفته است. به واقع نيز چنين است. به نظر كمالي علما به سه دليل از ارتباط با دولت ابا داشتند. اول نظريه غيبت كه هر نوع دولت را نامشروع و غاصب مي دانست. دوم بي ثباتي سياسي و سوم توانايي مالي و استغناي علما . با اين حال فقدان يك توجيه كلامي كافي براي يك دولت شيعي مستقل مانع از تشديد اين تعارض تا حد تقابل مي شد. چنين روابط دوسويه اي تعادل دولت و علما را در جامعه مدني صورت بندي مي كرد. با اين حال اشكال متأخر دولت در ايران ـ دقيقاً از تشكيل دولت صفوي به بعد ـ گام هايي جديد براي حل اين معارضه به سود خود برداشت. گام اول از سوي خاندان صفوي برداشته شد. ادعاي نيابت شاهان صفوي مي توانست به تكوين يك دولت ديني كه نهاد مذهبي شاخه اي از مديريت سياسي آن باشد، بينجامد. اما منشاء قبيله اي خاندان صفوي آنان را از داشتن پايگاه اجتماعي گسترده و سراسري محروم به شبكه سراسري مشروعيت بخش علما محتاج مي كرد. با اين حال تشكيل دولت صفوي باعث تقويت حضور علما در جامعه شد اما در نهايت گروه غالب علما نظريه نيابت از سوي سلطان صفوي را رد كردند. گام دوم از سوي نادر برداشته شد كه صريحاً دستگاه سياسي خويش را بي نياز از مشروعيت مذهبي ـ به معناي شيعي ـ مي دانست. كمالي توضيح مي دهد كه مشروعيت نهاد دولت در ايران بنيادي دوگانه داشت. اول نظريه ظل الله كه ميراثي باستاني بود و دوم نظريه اي كه در آن دولت به عنوان حافظ مجري شريعت مشروعيت مي يافت. در دوران زنديه و قاجار نهاد دولت بيش از پيش به اين گرايش يافت كه پايه هاي مشروعيت خويش را براساس نظريه اول استوار سازد. نادر در اين مورد صراحت ويژه اي داشت. حاكمان زنديه نيز به شكل متعادل تري پيرو او بودند و شاهان قاجار نيز به شكل طنزآميزي در سوداي احياي شكوه باستاني بودند كه در عمل معنايي جز احياي انگاره اول نداشت.
دولت نو: تهديدهاي مدرنيزاسيون
كتاب «ايران انقلابي» نگاه خود را متوجه فرآيندهاي مدرنيزاسيون در ايران معاصر مي كند. فرآيندهاي مدرنيزاسيون چه در سطح نهاد دولت ـ تشكيل ارتش منظم، گسترش قدرت بوروكراتيك دولت و... ـ و چه در سطح جامعه مدني ـ ايجاد گروه هاي شغلي ميانه، فرهنگ شهري و... ـ برهم زننده نظم پيشين بود. بنابراين اين فرآيندها نه تنها به رابطه دولت و علما ضربه مي زد بلكه باعث دگرگوني شكل سنتي جامعه مدني مي شد و بدين ترتيب جايگاه علما را در هر دو سطح دچار تغيير مي كرد. علما نسبت به گونه تحولات جديد حساس بودند. احتجاجات مذهبي عباس ميرزا براي توجيه نظام جديد و يا همكاري اميركبير براي سركوبي انديشه انحرافي بابي نيز نشان مي دهد دولت قاجار به اهميت همراهي علما با فرآيندهاي نوسازي آگاه بود. اما در عصر پهلوي فرآيندهاي نوسازي سرعت بيشتر و انعطاف كمتري به خود گرفت. سياست عرفي گرايي دولت پهلوي و تشويق طبقات جديد جايگاه علما را به شدت تهديد كرد. بر اينها بايد افزود پيامدهاي مدرنيزاسيون اقتصادي براي طبقات ميانه سنتي را كه مهم ترين موتلف علما در جامعه مدني سنتي محسوب مي شدند. كمالي حضور چشم گير علما در ايران جديد را بر مبناي همين تهديد توضيح مي دهد.
به نظر او علما در انقلاب مشروطه شركت كردند تا جايگاه خود را در جامعه مدني تثبيت كنند ـ ناگفته نماند كه آنان ناخواسته نظامي جديد را حمايت كردند كه فرآيند عرفي گرايي را تشديد مي كرد ـ اما در انقلاب اسلامي شركت كردند تا در جايگاهي سياسي روابط جامعه مدني را بر پايه مرجعيت خود بازآفريني كنند. در خلال اين جريان علما تنها نيستند. گروه هاي جامعه مدني در فرآيند نوسازي بر يكديگر تأثير مي گذارند و تأثير مي گيرند. اين گونه است كه در انقلاب مشروطه علما كه خواستار عدالتخانه بودند تحت تأثير روشنفكران با ايده مشروطه همراه شدند و يا بازاريان نيز با تأثير از روشنفكران اعتراض خود به سياست هاي اقتصادي دولت را به نقدي تماماً سياسي بدل كردند. در عوض روشنفكران نيز كه در پي دموكراسي پارلماني به سبك غربي بودند به نظارت علما رضايت دادند. در سال هاي منتهي به انقلاب اسلامي نيز همين گونه است. اين سال ها، سال هاي چالش و منازعه علما با ايدئولوژي هاي ماركسيسم، ناسيوناليسم و. . . بود كه بيش از هر چيز تئوري هاي رهبري سياسي و اجتماعي بودند. اما مهم ترين جهش علما در اين چالش بي شك نظريه ولايت فقيه امام خميني (ره) است. نظريه ولايت فقيه يك نوآوري در سنت شيعي به شمار مي آيد. از آن جهت كه در آن روحانيت شيعه يك ايدئولوژي سياسي براي دستيابي به قدرت سياسي طراحي مي كند. اين گونه است كه تغيير توازن اجتماعي كه روابط جديدي را براي دولت و علما تعريف مي كند، تعامل بين اين دو را تا حوزه ايدئولوژيك فراخي مي دهد. اكنون در پرتو تفسير انقلابي گروه هاي خارج از سيطره روحانيت و در چارچوب نظريه ولايت فقيه، روحانيت راديكال براي عمل سياسي الگوي جديدي دارد و اين پايان مدرنيزاسيوني است كه پيش از اين اشكال سنتي جامعه مدني را دگرگون نموده بود.

آشنايي با صنعت نشر فرانسه
بخش نخست
تور آشنايي با صنعت نشر فرانسه، در فاصله روزهاي ۱۸ تا ۲۲ آذر ماه سال گذشته در كشور فرانسه برگزار شد. از اين پس در اين صفحه بخشي از يادداشت هاي يكي از ناشران حاضر در اين سفر را مطالعه خواهيد كرد. باشد كه همه دست اندركاران صنعت نشر، اعم از دولتي و خصوصي، بخوانند و بياموزند.
رضا هاشمي نژاد
بايد آماده مي شدم. وقتي براي حضور در «تور آشنايي با صنعت نشر فرانسه» دعوت شدم، فكر نمي كردم با سفري چنين آموزنده و پربرنامه مواجه شوم. تا جايي كه اطلاع دارم اين سفر در مقايسه با سفرهاي گذشته حكم يك استثنا بود.
هاشمي نژاد از نشر افق، موسايي از نشر فرهنگ معاصر، حسين زادگان از نشرققنوس، ميرباقري از نشر گويا، جعفري از آژانس ادبي ميرزا، حائري از آژانس ادبي كيا (وابسته به كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان)، سعدي از نشر دليل ما و ولي الله شجاع پوريان نايب رئيس كميسيون فرهنگي مجلس، علي اصغر رمضان پور معاون فرهنگي وزارت ارشاد، شعاعي مدير قبلي مجامع و نمايشگاه ها و مدير دفتر توسعه نشر بين المللي و فرشچيان همكار دفتر مجامع و نمايشگاه ها، دكتر گودرزي از طرف سفارت فرانسه به عنوان هماهنگ كننده و مترجم و باباوند خبرنگار اعضاي گروهي بودند كه قرار بود در اين تور شركت داشته باشند. از ميان اين افراد، متاسفانه شعاعي و سعدي در روز آخر، به علت مشكلات كاري نتوانستند بيايند و شش نفر ديگر از اعضا به علت اشكال ويزا، صبح روز حركت در فرودگاه تهران متوقف شدند و پس از حل مشكل، بعدازظهر روز بعد به پاريس آمدند. من يك شب زودتر از دوستان ديگر به پاريس رسيدم. شب را در هتلي گذراندم كه حال و هواي تزئينات و فضاي آن، به گونه اي يادآور كتاب، كتابخواني و ژورناليسم بود و شكل ها و طرح هاي روي كاغذ ديواري و مبلمان همه مربوط به كتاب و كلمه و حروف بود.
به هر حال من به همراه چهار نفر ديگر از اعضاي گروه، ظهر يكشنبه، هشتم دسامبر، در محل هتل كايق پاريس حاضر بوديم. اولين برنامه، بازديدي كوتاه از پاريس بود كه به همراه يك راهنماي فرانسوي خوش ذوق و مسلط گشت كوتاهي انجام شد. در مسير بازديد از شهر، دكه هاي «Bouquinist»ها كه در تمام مسير كناره رودخانه سن چيده شده بود و فروش كتاب و نشريات و محصولات فرهنگي را بر عهده داشتند، بسيار جالب توجه بود. جاي چنين فعاليت هايي در ايران خالي است. در برنامه هاي صبح و ظهر دوشنبه به دليل تاخير ورود بقيه اعضا، ما با تعداد كم حضور پيدا كرديم و سعي كرديم جاي خالي دوستان را پر كنيم.
صبح روز دوشنبه ۹ دسامبر برابر با ۱۸ آذر
برنامه هاي كاري ما شروع شد. ابتدا در ساختمان وزارت خارجه فرانسه صبحانه كاري به سبك بونه (ايستاده) با حضور آقاي برونو دولاي، مديركل همكاري هاي بين المللي و توسعه وزارت خارجه برگزار شد (ظاهراً سمت ايشان معادل معاونت وزير خارجه فرانسه محسوب مي شود. ) اين جلسه با حضور بسياري از مديران دولتي و خصوصي در قسمت نشر و ارتباطات فرهنگي كه به مناسبت حضور رمضان پور براي آشنايي ما و كساني كه ما را در اين سفر و برنامه هاي آن همراهي مي كردند برگزار مي شد. دولاي در اين جلسه ضمن سخناني ابراز كرد كه فرهنگ در عرصه روابط و تجارت جهاني يك استثناست و بايد از آن حمايت كرد، همان طور كه دولت فرانسه حمايت مي كند. وي در ادامه گفت: تلاش دولت فرانسه بر اين است كه در عرصه فرهنگ جلوي انحصار را بگيرد و از تنوع و تكثر حمايت كند و حقوق مولفان را تامين كند. از طرفي مسئولان فرهنگي فرانسه از سياست هاي ترجمه و كمك به آن، چه شناساندن مولفان ادبي و آثارشان به مترجمان و چه عكس آن حمايت مي كنند. (به خصوص آثار معاصران) وي از برنامه هاي اين چنيني مثل دعوت از مديران فرهنگي و جلسات متقابل صحبت كرد و اعلام آمادگي كرد كه از گسترش زبان فرانسوي در ايران حمايت كند و همچنين امتحانات تعيين سطح زبان فرانسه در ايران در حوزه وسيع تري برگزار شود. در مقابل، رمضان پور اظهار كرد كه موافقت كلي وجود دارد و گسترش روابط فرهنگي، بين دو كشور بايد به گونه اي طراحي شود كه شكننده نباشد. وي اعلام آمادگي كرد كه تا حدود ۲۰۰ كتاب از فارسي به فرانسه و عكس آن ترجمه شود و گفت: «براي مقابله با تهاجم اقتصاد به فرهنگ راهكارهايي بايد پيدا كنيم كه از قالب هاي تحميلي دولتي فاصله بگيرد. » برونو دولاي در پاسخ گفت: خوشبختانه فرانسوي ها هيچ گاه در ايران مهاجم يا استعمارگر نبودند و بيشتر به عنوان توريست به ايران مي آمدند و هر دو ملت داراي سنت فرهنگي هستند. وي با اشاره به جهاني شدن فرهنگ و خطرات آن گفت: جهاني شدن در عرصه فرهنگ و يك سطحي فرهنگي اين خطر را دارد كه موجب انحصار شده و در آن صورت جلوي تكثر را مي گيرد. دولاي به نقش كامپيوتر و اينترنت در يكدستي فرهنگي اشاره كرد و ادامه داد: در صورت بروز اين اتفاق، ديگر ارجحيت ملي براي مردم مطرح نخواهد بود و ديگر هيچ فضاي ملي براي عرضه فرهنگ وجود نخواهد داشت. به عنوان مثال خواهند گفت با توجه به جهاني شدن اقتصاد نمي توانيم از هنر و سينماي ملي حمايت كنيم زيرا با اقتصاد آزاد در تضاد است. نتيجه اين امر، اين است كه تاريخ فرانسه را بايد از طريق والت ديسني، هري پاتر و ميكي ماوس كه در هاليوود ساخته مي شود، فرا گرفت. دولاي در پايان يادآور شد كه فرانسوي ها تصميم دارند از طريق كنوانسيون هاي فرهنگي در مقابل جهاني شدن فرهنگ مقاومت كنند. پس از شنيدن اين سخنان، ناخواسته به ياد صحبت هاي پيش از سفرم با دكتر يونس شكرخواه افتادم: «فرانسوي ها باني و مدعي بحث استثناي فرهنگي هستند. » ظهر همان روز ناهار مهمان فرانس اديسيون (سنديكاي ملي نشر كه متولي توسعه نشر بين الملل فرانسه است) بوديم. در آنجا ابتدا آقاي سرژ ايرولس، رئيس اتحاديه ملي نشر سخنراني كرد و به هيأت خوش آمد گفت و سپس رمضان پور صحبت كرد و پس از آن همراه «ناهار ايستاده» برنامه معارفه و گفت وگوي ناشران ايراني و فرانسوي براي شروع مذاكرات آغاز شد. اين برنامه را خوب ترتيب داده بودند. از قبل اطلاعاتي درباره هر كدام از ما، در برگه هايي تهيه شده بود كه آنها را به ناشران فرانسوي تحويل داده بودند و هر ناشر فرانسوي كه مايل به گفت وگو با ما بود روي برگه هر كدام از ما درخواست خودش را براي گفت وگو ذكر مي كرد. البته ما نتوانستيم در آن فرصت كوتاه با همه صحبت كنيم، زيرا چهار نفر از همكاران ناشر و آژانس ادبي ما هنوز نرسيده بودند و آقاي موسايي هم به علت رشته تخصصي كارش بيشتر با يك ناشر طرف گفت وگو بود. از طرفي برنامه بعد از ظهر هم فشرده بود كه ما مي بايست به هتل مي رفتيم و پس از انجام امور شخصي برمي گشتيم. در هر حال از فرصت استفاده كردم، از خير ناهار گذشتم تا موفق به گفت وگو با تعدادي از ناشران شوم. بين ما اطلاعات و تجربياتي رد و بدل شد. در واقع اين برنامه به عنوان يك معارفه كاري و با هدف آشنايي و قرارهاي طي هفته بين ناشراني كه تمايل به آشنايي داشتند برگزار شده بود. بيشتر جلسات و نشست هاي ما در محلي به نام سنديكاي ملي نشر واقع در بلوار سن ژرمن برگزار مي شد. خيابان سن ژرمن كه فرانسوي ها آن را خياباني براي افراد فرهنگي مي دانند، خيابان گران قيمتي است كه كافه هاي بسياري دارد و برخي از كافه هاي آن، پاتوق نويسندگان، فيلسوفان و هنرمندان مشهوري بوده است. آن طور كه مي گفتند يكي از آن كافه ها، پاتوق نويسندگاني همچون كامو، سارتر و. . . بوده است. از ديگر مراكز با اهميتي كه در اطراف اين خيابان قرار دارند يكي دانشگاه بسيار مشهور و قديمي سورين و ديگري اپراي مشهور و سنتي پاريس است و محله اي به نام سن ميشله كه رستوران هايي با انواع غذاهاي سنتي ملل در اين منطقه واقع است. اكثر جلسات ما در محل مشترك فرانس اديسيون و سوفيا تشكيل مي شد. محلي كه ما وارد آن شديم ورودي بزرگي داشت كه پس از ورود به راهرو و به حياطي قدم مي گذاشتيم كه در سمت راست ساختمان فرانس اديسيون (برنامه دوشنبه ظهر) قرار داشت و در مقابل محل سوفيا بود كه براي ميزگردها بايد از پله هاي باريكي پايين مي رفتيم و وارد زيرزمين بازسازي شده اي مي شديم كه اكثر جلسات و كنفرانس ها در آنجا برگزار مي شد. طبق اطلاعاتي كه به دست آورديم آنجا محل كلاس هاي درسي و آموزشي و ميزگردهاي فرهنگي بود.

نشريات فرهنگي
ايستادن بر بام حقيقت
002695.jpg

پرونده ويژه اين شماره مجله گزارش گفت وگو درآمدي بر گفت وگو در علوم اجتماعي است. مقاله اي از تقي آزادارمكي با عنوان علوم اجتماعي و گفت وگو، گفت وگو با موسي غني نژاد درباره روابط اجتماعي و مقاله اي از كمال پولادي با عنوان درآمدي جامعه شناسي بر جهاني شدن از مقاله هاي اين پرونده اند. يكي از مقالات اين شماره ترجمه نوشته اي از علي پاياست. پايا در اين مقاله پس از تجزيه و تحليل مفهوم هر يك از سه اصطلاح جهاني شدن، گفت وگو و تمدن به شيوه هاي متفاوت براي بررسي موضوع جهاني شدن و گفت وگوي ميان تمدن ها اشاره مي كند و در نهايت به اين پرسش مي پردازد كه آيا جهاني شدن گفت وگوي ميان تمدن ها است. ظاهر مقاله پايا اندكي صعب الوصول به نظر مي رسد اما درك محتواي مقاله تنها نياز به اندكي حوصله و دقت دارد. اما شايد مهم ترين نوشته منتشر شده در اين شماره گزارش گفت وگو، نقد حسن پوشنگر بر گفت وگوي مصطفي ملكيان با مجله است كه در بخش نامه هاي خوانندگان در انتهاي نشريه درج شده است. ملكيان در شماره ۱ دوره جديد نشريه در گفت وگويي به بررسي جايگاه دين در جوامع مختلف پرداخته و به موانع اصلي گفت وگو ميان اديان و مذاهب اشاره كرده بود. ملكيان در بخشي از اين گفت وگو به آينده مذهب بودا اشاره كرده بود و اين موضوع محور نقد پوشنگر است. گرچه موضع پوشنگر ممكن است به نظر بسياري خوانندگان سنتي به نظر بيايد؛ اما حاوي نكته هايي است كه افرادي چون ملكيان بالاخره بايد پاسخي به آن بيابند. مهم ترين موضوع مورد بحث نقش شريعت در دينداري است. گرچه ممكن است موضع ملكيان براي مدرن ها بسيار جذاب و جالب توجه باشد، اما طرفداران اين نظريه چاره اي جز ارائه پاسخ هاي مناسب به پرسش هاي پوشنگر نخواهند داشت. عنوان نوشته پوشنگر ايستادن بر بام حقيقت است.

در تسلاي فلسفه
002705.jpg

شماره ۶۴ كتاب ماه ادبيات و فلسفه صبغه فلسفي بيشتري دارد و در نزاع ميان خوانندگان اديب و فيلسوف نشريه، جانب دسته دوم را گرفته است. گفت وگوي آغازين نشريه با محمد ايلخاني نگارنده كتاب «بوئتيوس» است كه در مراسم كتاب سال امسال هم مورد تشويق و تقدير قرار گرفت. مهم ترين كتاب بوئتيوس «در تسلاي فلسفه» نام دارد كه گويا سايه ميثمي مترجم اعترافات آگوستين آن را ترجمه و براي چاپ آماده كرده است. جالب اينكه اولين مقاله اين شماره بخشي از همين كتاب با ترجمه سايه ميثمي است كه عنوانش هم در تسلاي فلسفه است. علي پايا مقاله اي در اين شماره درباره جان راولز نگاشته است كه در ميان نوشته هايي كه در كشور ما پس از مرگ فيلسوف عدالت نگاشته شده اند، حاوي نكات تازه و جذابي است. از دكارت تا متفكران دوره جديد هم عنوان نشست نقد و بررسي كتاب از مدرنيسم تا پست مدرنيسم در اين شماره كتاب ماه است. رشيديان در اين ميزگرد به بحث درباره ضرورت و چگونگي شكل گيري كتابش سخن گفته و به سوالات حاضران پاسخ گفته است. اين كتاب، يكي از مهم ترين آثاري است كه در سال گذشته در حوزه فلسفه منتشر شده است. ديگر نوشته فلسفي اين شماره هم ترجمه مقاله اي در باب ريچارد دورتي فيلسوف آمريكايي است. اما يكي از جذاب ترين بخش هاي كتاب ماه بخش خبرهاي فلسفي است كه در انتهاي نشريه آمده است. جاي دارد كه گردانندگان نشريه حجم بيشتري از مجله را به اين بخش اختصاص دهند و در روزآمد كردن آن كه در نوع خود در نشريات ايران بي نظير است بكوشند.

پورجوادي در آمريكا
002710.jpg

بالاخره نصرالله پورجوادي از آمريكا بازگشت و نوشتن سرمقاله هاي نشر دانش را از سر گرفت. او در اين شماره گزارشي از سفرش را به عنوان سرمقاله و با عنوان يك ترم تدريس در آمريكا منتشر كرده است. اين گزارش با اينكه يك مقاله تخصصي نيست ولي به دليل نگاه دقيق و تحليلي پورجوادي حاوي نكات ارزشمندي در باب وضعيت تدريس آكادميك فلسفه و عرفان در آمريكا است. علي اشرف صادقي در اين شماره نگاهي به فرهنگ عربي به فارسي المرقاة داشته است و سيدعلي ميرافضلي هم به رباعيات خيام در سفينه تبريز پرداخته است؛ كتابي كه گويا يكي از سوگلي هاي پورجوادي است و مجموعه اي خطي است كه به همت يكي از دانشمندان و ادباي تبريز در فاصله سال هاي ۶۲۱ تا ۶۲۳ هجري گردآوري و كتابت شده است. علاءالدين طباطبايي هم در اين شماره بحث دشواري هاي رايانه اي زبان فارسي را دنبال كرده است. بقيه مطالب كتاب به معرفي و بررسي كتاب اختصاص دارد. به نظر مي رسد نشر دانش با توسعه اين بخش خواهد توانست در عين اينكه مختص معرفي كتاب نيست، با انتشار مقالات متخصصان، فضايي براي رشد و توسعه فرهنگ كتابخواني فراهم آورد.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   ايران  |   جامعه  |   زمين  |   شهر  |
|  عكس  |   علم  |   كتاب  |   ورزش  |   هنر  |   يادداشت  |
|  صفحه آخر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |