مسعود شهرياري
محمد رحمانيان نويسنده و كارگردان در اين اثر به واقعه تاريخي مذهبي عاشورا مي پردازد. به واقعه اي كه تاكنون شاهد شكل هاي مختلفي از آن بوده ايم.
اما اين بار شرح اين واقعه از قهرمان پروري، اسطوره سازي، آرمانگرايي و مسائلي از اين دست كناره مي گيرد و با روايت و زاويه ديدي مناسب به شرح دگرگونه اي از اين واقعه مي پردازد.
روايت محدود به دشت كربلا، شهادت امام حسين (ع)، ۶۲ تن از يارانش و رجزهاي شمر نمي شود.
روايت حول مرد پل سازي مي چرخد كه پلي را براي گذشتن امام حسين (ع) و يارانش به سمت كربلا احداث كرد. مرد وسط صحنه نشسته، جلاد و منتقم كنار او ايستاده اند. جلاد آماده بريدن سر و رهايي از كار روزانه است. منتقم با تحقير و توهين پل ساز زمينه را با ايجاد ديالوگ براي آغاز و پيشبرد روايت آماده مي كند. چيزي كه از همان نخستين لحظه هاي نمايش مشهود است ناپديد شدن رد پاي آشكاراي مولف و صرفاً به جا ماندن نشانه هاي كلامي از اوست. مولف هيچ گاه به طور صريح و آشكار در پيشبرد روايت دخالت نمي كند و اين شخصيت ها هستند كه با شيوايي و با كمك و ديالوگ ها صريح و استوار از زبان خودشان حرف مي زنند. در همان ابتداي كار مرد پل ساز با نگاه به دستان و شمشير و در فراز جلاد كه بالاي سرش ايستاده است و هيچ حركتي از خود ندارد نه از زبان مولف كه از زبان خود اعلام مي كند، پس از فرود آمدن شمشير عمرش به پايان مي رسد. كه اين يكي از نشانه هاي كلامي و حضور متافيزيكي در عين بي حضوري مولف است. منتقم كه مردي متزلزل است به راحتي پل ساز را به خاطر پلي كه با دستانش براي شتافتن امام حسين و يارانش به طرف كربلا ساخته بود محكوم به قتل مي كند و بي هيچ پروايي اعلام مي كند، شمر قاتل امام حسين نيست بلكه اين پل ساز است كه امام را كشته است.
روايت با سوال و جواب هاي منتقم و پل ساز، هميشه بين دو زمان گذشته و زمان حال روايي دور مي زند. پل ساز از گذشته و رويارويي اش با امام، ساختن پل، روز عاشورا و. . . صحبت مي كند و با تدويني سينمايي كه نشان از شناخت دقيق رحمانيان از سينما است به نمايش گذشته مي پردازد. اين فلاش بك ها تنها محدود به نمايش گذشته نمي شود بلكه به طور موازي گذشته و حال در مسيري مستقيم و رو به جلو در حال حركتند و با گذشت هر لحظه پل ساز به مرگ و اما به شهادت نزديك مي شود. جلاد و منتقم طوري به گذشته خيره مي شوند كه انگار پرده سينما و يا تلويزيون روبه روي آن ها است و مستقيماً شاهد ماه ها و ساليان پيشين هستند.
رحمانيان در اين اثر با تلفيق سنت، مذهب و مدرنيته و كاركرد درست بجا و بينامتني عناصر جلوه هاي بصري اي را ايجاد مي كند كه به درستي اثبات مي كند مدرنيته به معناي نفي و كنار گذاشتن سنت ها نيست بلكه استفاده از سنت ها در جهت مناسب تاثيري بارها شايسته تر مي گذارد. مانند استفاده از مرثيه خوان، تكخوان، گروه همسرايان، ساختار مشخص و مسائلي از اين دست كه مخاطب را به ياد تعزيه و حتي نمايش هاي يونان باستان مي اندازد.
همكاري حبيب رضايي و رحمانيان به عنوان كارگردان هاي اين اثر و درك درستي كه از متن داشتند يكي از دلايل هر چه زيباتر شدن اين نمايش است. درك درست از متن باعث جدا شدن متن نمايشي از متن نوشتاري مي شود و واكنشي بصري ايجاد مي كند، طوري كه به نظر مي رسد هيچ فرم نوشتاري اي قادر به انتقال اين همه حس نمي تواند باشد و براي القاي اين حس تنها نيازمند فرمي تصويري هستيم.
روايت موازي تنها براي دست يافتن به چراها و گره گشايي ها نيست كه عمل مي كند بلكه تلاشي است براي ايجاد روايتي نوين از عاشورا دادن كاركردهاي امروزي و بينامتني به آن ها.
ويم وندرس مي گويد: «ديگر نمي توان درختي را نشان داد كه به جهان بيرون اثر يعني به دنياي طبيعي دلالت كند، چرا كه هر درخت يادآور درختي است در اثري ديگر. » اين تعريف بينامتني و نسبت اين متن با متون ديگر در تمامي نشانه هاي تصويري اين اثر مشهود است و باعث مي شود تا تمامي كاركردهاي خارجي از عناصر سلب شده و داراي كاركردي نوين گردند. مانند مرد پل سازي كه فقط داراي شخصيت تاريخي خودش نيست بلكه با سلب اين شخصيت تبديل به نماينده قشري از اقشار جامعه با شخصيتي علم گرا و روشنفكر مي شود كه در مقابلش منتقم به عنوان نماينده قشر ديگر از اقشار با شخصيتي متزلزل مي ايستد.
حتي ميله هاي فلزي معلق در هوا و ستون هاي پل هم از كاركرد فيزيكي خود به عنوان مسير عبور جدا شده و تبديل به نشانه اي تاويل پذير مي شود و آنچنان محكم بين كلمات متن مي نشيند كه بارها و بارها مي شود از آن عبور كرد.
يكي ديگر از مسائلي كه باعث شيوايي هر چه بيشتر اثر مي شود خطيب پير سپيدمو است كه گاه در سپيدي نور و گاه در سياهي مي نشيند و آشكارا در پيشبرد روايت دخالت مي كند. خطيب كه گويي در مقام داناي كل نشسته تنها به خاطر افزونه بار دراماتيك اثر و صداي دلنشين اش نيست كه حضور دارد، بلكه كاركرد تكنيكي او در روايت محملي است براي انتقال هر چه بيشتر معنا به مخاطبين.
شخصيت ها در اين اثر آنچنان ملموس و روزمره شده اند كه انگار هيچ نيازي براي وجود شخصيت هاي فرعي احساس نمي شود تا كاراكترهاي اصلي را معرفي كنند. بازيگران آنچنان در قالب شخصيت هاي خود فرو رفته اند كه شايد لحظاتي نمي شد فرقي بين احمد آقالو و مرد پل ساز قرن يك هجري، رضا بابك و جلاد آن روزها گذاشت. البته از بازيگراني اين چنيني كه تمامي مخاطبين را از حيرت نيم خيز روي صندلي هاي خود مي نشانند انتظاري كمتر از اين نمي رود تا وارثان نام پاك تئاتر به معناي واقعي آن باشند.
احمد آقالو با فيزيك و بيان مناسب مردي تحصيل كرده و رضا بابك حتي با آن صورت مهربان و سبيل هاي خشم آلوده و لودگي بياني متناسب با متن و مهتاب نصيرپور با معصوميت زني كه انگار فرشته اي در شكم دارد و ديگر بازيگران فرعي با كردارهاي مطابق با متن، چشمان و روح تماشاگر را حيران و خيره خود مي كنند.
رحمانيان با ايجاد طراحي صحنه و لباس زيبا توسط محسن شاه ابراهيمي، انتخاب مناسب بازيگران و ميزانسن هاي درست و پيش بيني شده و استفاده از تمامي زوايا و با ايجاد جلوه هاي بصري ناب كه گاهي ذهن بيننده را به طرف نقاشي هاي قهوه خانه اي سوق مي دهد توانسته تعادلي بين جلوه هاي بصري و شنيداري ايجاد كند. اين مسئله ناشي از تجربه هاي موفق او در اين زمينه است، در آثاري همانند مصاحبه كه بازيگران با ميزانسن هاي ثابت و اتكا به لحن، ديالوگ و حركات چهره روايت را پيش مي برند.
از ديگر نكات برجسته اين اثر كه باعث هر چه بهتر برتابيده شدن متن مي شود هماهنگي زبان و روايت است. هر كاراكتري در اين نمايش داراي لحن خاص خود مطابق با منطق متن و شخصيت و روحيات خود است. مانند سخن گفتن منتقم با اشتباهات لفظي خود و لحن مطابق با شخصيت اش و يا با طمأنينه و رندانه سخن گفتن پل ساز و ساده لوحانه پاسخ گفتن هاي شاگرد حلقه به گوش اش. صرف وجود روايتي تاريخي باعث نمي شود تا از الفاظ دور از انتظار و كهن پارسي استفاده شود و در نهايت در زبان اين اثر تنها لحني كهن باقي مي ماند نه واژه هاي پير و فرسوده لغتنامه اي. پل تحليلي است انساني از واقعه اي تاريخي ـ مذهبي كه مي شود به راحتي به دنياي پرخون و رياي امروز تعميم اش داد. با اندكي ريزبيني مي شود در دنياي پيرامون خود نيز پل ساز، منتقم، جلاد، شمر، امام و يارانش را يافت. اين تناظر يك به يكي است كه مي شود بين همه اعصار تاريخي گذشته تا به امروز يافت. تناظر يك به يكي كه در لايه لايه هاي اين اثر حتي بين روايت گذشته و روايت حال كه ساختار نمايش را مي سازد نيز مشهود است.
تناظر بين منتقم و شمر (با بازي شايسته خسرو احمدي) كه هر دو انگار با ريشه هاي فكري همسو از يك نسل اند كه همچنان در بند انحراف و حيله هاي خويش محبوس اند و يا تناظري كه بين جلاد به عنوان نماينده اي از اقشار و دشمنان امام حسين (ع) جريان دارد. هر دو طرف بازيچه هاي دست ديگرانند و هيچ اراده اي از خويش ندارند. به عنوان مثال منتقم از جلاد مي خواهد كه گردني را بزند يا نزند و يا هنگامي كه روي پل دشمنان امام مشغول تقسيم غرامت هاي جنگي هستند كه جز ۶۲ سر بريده چيزي نيست و با پل ساز برخورد مي كنند و از انديشه حسابگر او در شگفت مي مانند درباره او بين خود زمزمه مي كنند كه او كاري انجام مي دهد كه ما نمي كنيم و آن كار چيزي نيست جز فكر كردن! و پل ساز را با حيرتش از غنائمي كه سرهاي بريده اند با اندوه و ياس اش و با پل تنها رها مي كنند و مي روند؛ امام در شرايطي كه مي تواند بسيار آسوده از جنگ و آرمانش بگذرد با ياران اندك به سمت خطر مي تازد و مرد پل ساز نيز در چنين شرايطي كه تير خطر از هر سو روان است به فكر گريز و به در بردن جان خويش نيست بلكه بي اهميت به تمناهاي همسر و شاگردش ذهنش تنها مشغول پايه هاي پلي است كه ساخته و قصد ترميم و هر چه محكم تر كردن آن را دارد.
تمامي عناصر اثر كاركردهاي مثبت و منفي اي دارند كه با بيان اين كاركردها در فرامتن ذهن مخاطب را به چالش مي كشاند، مانند كاركردهاي گوناگوني كه پل در لحظه لحظه اثر پيدا مي كند؛ يك بار براي شتافتن امام به سوي شهادت، يك بار براي گريختن زنان و كودكان از خون و جنگ و يك بارهم براي گذشتن دشمنان كه به دنبال آن ها مي دوند. اين كاركردهاي مثبت و منفي در متن و در ذهن مخاطب هم چنان به چالش خود ادامه مي دهند. پل لحظه اي مسير تلاقي دوستي ها است و در چشم به هم زدني تبديل به مسير جنگ و نفاق مي شود. وقتي كه اهالي شهرهاي دو طرف پل در عزاداري امام حسين (ع) با علامتي كه به گفته خودشان نشان دوستي هاست، روي پل به هم مي رسند و پيام برادري خود را اعلام مي كنند، پل به منزله محل دوستي ها است اما در چشم به هم زدني تنها براي تقدم عبور، دوستي ها از ميان مي رود و پل به محملي براي جنگ و نفاق ديگر تبديل مي شود.
نبايد فراموش كرد نمايش پل روايتي تاريخي بود با پاياني پيش بيني شده. اما بايد ديد كاركرد بينامتني عناصر چگونه تثبيت مي شود.
در پايان اثر با نشانه هاي بديعي روبه رو نمي شويم كه با عملكردي منفي سهم مخاطب را از اثر بربايد بلكه نويسنده با ساختارشكني در جهتي آگاهانه وجود همه نشانه هاي پيشين را به گونه اي تاويل پذير توجيه مي كند. با تكنيك روايي زمان متن صدها سال به جلو كشيده مي شود. صداي آكاردئوني كه در بين سخنان پاياني پل ساز شنيده مي شود و با تناقضي كه با زمان اجرايي نمايش دارد، خبر از اتفاقي ناگهاني مي دهد. پل ساز با تعويض لباس به جايگاه امروزي خود نزديك مي شود و اكنون اين آدم هاي قرن بيست و يكم هستند كه از روي پل مي گذرند. پلي كه ياران امام از آن گذشتند، پلي كه شمر از آن گذشت، پلي كه فرشته ها، من و تو از آن گذشتيم و لحظه اي به سازنده تنهاي اين ستون هاي فلزي نيانديشيديم.