سه شنبه ۲ ارديبهشت ۱۳۸۲ - شماره ۳۰۳۰- April, 22, 2003
نگاهي به نمايش پل به نوشته و كارگرداني محمد رحمانيان و حبيب رضايي
آدم ها روي پل
مسعود شهرياري
008640.jpg
عكس ها: رضا معطريان

محمد رحمانيان نويسنده و كارگردان در اين اثر به واقعه تاريخي مذهبي عاشورا مي پردازد. به واقعه اي كه تاكنون شاهد شكل هاي مختلفي از آن بوده ايم.
اما اين بار شرح اين واقعه از قهرمان پروري، اسطوره سازي، آرمانگرايي و مسائلي از اين دست كناره مي گيرد و با روايت و زاويه ديدي مناسب به شرح دگرگونه اي از اين واقعه مي پردازد.
روايت محدود به دشت كربلا، شهادت امام حسين (ع)، ۶۲ تن از يارانش و رجزهاي شمر نمي شود.
روايت حول مرد پل سازي مي چرخد كه پلي را براي گذشتن امام حسين (ع) و يارانش به سمت كربلا احداث كرد. مرد وسط صحنه نشسته، جلاد و منتقم كنار او ايستاده اند. جلاد آماده بريدن سر و رهايي از كار روزانه است. منتقم با تحقير و توهين پل ساز زمينه را با ايجاد ديالوگ براي آغاز و پيشبرد روايت آماده مي كند. چيزي كه از همان نخستين لحظه هاي نمايش مشهود است ناپديد شدن رد پاي آشكاراي مولف و صرفاً به جا ماندن نشانه هاي كلامي از اوست. مولف هيچ گاه به طور صريح و آشكار در پيشبرد روايت دخالت نمي كند و اين شخصيت ها هستند كه با شيوايي و با كمك و ديالوگ ها صريح و استوار از زبان خودشان حرف مي زنند. در همان ابتداي كار مرد پل ساز با نگاه به دستان و شمشير و در فراز جلاد كه بالاي سرش ايستاده است و هيچ حركتي از خود ندارد نه از زبان مولف كه از زبان خود اعلام مي كند، پس از فرود آمدن شمشير عمرش به پايان مي رسد. كه اين يكي از نشانه هاي كلامي و حضور متافيزيكي در عين بي حضوري مولف است. منتقم كه مردي متزلزل است به راحتي پل ساز را به خاطر پلي كه با دستانش براي شتافتن امام حسين و يارانش به طرف كربلا ساخته بود محكوم به قتل مي كند و بي هيچ پروايي اعلام مي كند، شمر قاتل امام حسين نيست بلكه اين پل ساز است كه امام را كشته است.
روايت با سوال و جواب هاي منتقم و پل ساز، هميشه بين دو زمان گذشته و زمان حال روايي دور مي زند. پل ساز از گذشته و رويارويي اش با امام، ساختن پل، روز عاشورا و. . . صحبت مي كند و با تدويني سينمايي كه نشان از شناخت دقيق رحمانيان از سينما است به نمايش گذشته مي پردازد. اين فلاش بك ها تنها محدود به نمايش گذشته نمي شود بلكه به طور موازي گذشته و حال در مسيري مستقيم و رو به جلو در حال حركتند و با گذشت هر لحظه پل ساز به مرگ و اما به شهادت نزديك مي شود. جلاد و منتقم طوري به گذشته خيره مي شوند كه انگار پرده سينما و يا تلويزيون روبه روي آن ها است و مستقيماً شاهد ماه ها و ساليان پيشين هستند.
رحمانيان در اين اثر با تلفيق سنت، مذهب و مدرنيته و كاركرد درست بجا و بينامتني عناصر جلوه هاي بصري اي را ايجاد مي كند كه به درستي اثبات مي كند مدرنيته به معناي نفي و كنار گذاشتن سنت ها نيست بلكه استفاده از سنت ها در جهت مناسب تاثيري بارها شايسته تر مي گذارد. مانند استفاده از مرثيه خوان، تكخوان، گروه همسرايان، ساختار مشخص و مسائلي از اين دست كه مخاطب را به ياد تعزيه و حتي نمايش هاي يونان باستان مي اندازد.
همكاري حبيب رضايي و رحمانيان به عنوان كارگردان هاي اين اثر و درك درستي كه از متن داشتند يكي از دلايل هر چه زيباتر شدن اين نمايش است. درك درست از متن باعث جدا شدن متن نمايشي از متن نوشتاري مي شود و واكنشي بصري ايجاد مي كند، طوري كه به نظر مي رسد هيچ فرم نوشتاري اي قادر به انتقال اين همه حس نمي تواند باشد و براي القاي اين حس تنها نيازمند فرمي تصويري هستيم.
روايت موازي تنها براي دست يافتن به چراها و گره گشايي ها نيست كه عمل مي كند بلكه تلاشي است براي ايجاد روايتي نوين از عاشورا دادن كاركردهاي امروزي و بينامتني به آن ها.
ويم وندرس مي گويد: «ديگر نمي توان درختي را نشان داد كه به جهان بيرون اثر يعني به دنياي طبيعي دلالت كند، چرا كه هر درخت يادآور درختي است در اثري ديگر. » اين تعريف بينامتني و نسبت اين متن با متون ديگر در تمامي نشانه هاي تصويري اين اثر مشهود است و باعث مي شود تا تمامي كاركردهاي خارجي از عناصر سلب شده و داراي كاركردي نوين گردند. مانند مرد پل سازي كه فقط داراي شخصيت تاريخي خودش نيست بلكه با سلب اين شخصيت تبديل به نماينده قشري از اقشار جامعه با شخصيتي علم گرا و روشنفكر مي شود كه در مقابلش منتقم به عنوان نماينده قشر ديگر از اقشار با شخصيتي متزلزل مي ايستد.
حتي ميله هاي فلزي معلق در هوا و ستون هاي پل هم از كاركرد فيزيكي خود به عنوان مسير عبور جدا شده و تبديل به نشانه اي تاويل پذير مي شود و آنچنان محكم بين كلمات متن مي نشيند كه بارها و بارها مي شود از آن عبور كرد.
يكي ديگر از مسائلي كه باعث شيوايي هر چه بيشتر اثر مي شود خطيب پير سپيدمو است كه گاه در سپيدي نور و گاه در سياهي مي نشيند و آشكارا در پيشبرد روايت دخالت مي كند. خطيب كه گويي در مقام داناي كل نشسته تنها به خاطر افزونه بار دراماتيك اثر و صداي دلنشين اش نيست كه حضور دارد، بلكه كاركرد تكنيكي او در روايت محملي است براي انتقال هر چه بيشتر معنا به مخاطبين.
008650.jpg

شخصيت ها در اين اثر آنچنان ملموس و روزمره شده اند كه انگار هيچ نيازي براي وجود شخصيت هاي فرعي احساس نمي شود تا كاراكترهاي اصلي را معرفي كنند. بازيگران آنچنان در قالب شخصيت هاي خود فرو رفته اند كه شايد لحظاتي نمي شد فرقي بين احمد آقالو و مرد پل ساز قرن يك هجري، رضا بابك و جلاد آن روزها گذاشت. البته از بازيگراني اين چنيني كه تمامي مخاطبين را از حيرت نيم خيز روي صندلي هاي خود مي نشانند انتظاري كمتر از اين نمي رود تا وارثان نام پاك تئاتر به معناي واقعي آن باشند.
احمد آقالو با فيزيك و بيان مناسب مردي تحصيل كرده و رضا بابك حتي با آن صورت مهربان و سبيل هاي خشم آلوده و لودگي بياني متناسب با متن و مهتاب نصيرپور با معصوميت زني كه انگار فرشته اي در شكم دارد و ديگر بازيگران فرعي با كردارهاي مطابق با متن، چشمان و روح تماشاگر را حيران و خيره خود مي كنند.
رحمانيان با ايجاد طراحي صحنه و لباس زيبا توسط محسن شاه ابراهيمي، انتخاب مناسب بازيگران و ميزانسن هاي درست و پيش بيني شده و استفاده از تمامي زوايا و با ايجاد جلوه هاي بصري ناب كه گاهي ذهن بيننده را به طرف نقاشي هاي قهوه خانه اي سوق مي دهد توانسته تعادلي بين جلوه هاي بصري و شنيداري ايجاد كند. اين مسئله ناشي از تجربه هاي موفق او در اين زمينه است، در آثاري همانند مصاحبه كه بازيگران با ميزانسن هاي ثابت و اتكا به لحن، ديالوگ و حركات چهره روايت را پيش مي برند.
از ديگر نكات برجسته اين اثر كه باعث هر چه بهتر برتابيده شدن متن مي شود هماهنگي زبان و روايت است. هر كاراكتري در اين نمايش داراي لحن خاص خود مطابق با منطق متن و شخصيت و روحيات خود است. مانند سخن گفتن منتقم با اشتباهات لفظي خود و لحن مطابق با شخصيت اش و يا با طمأنينه و رندانه سخن گفتن پل ساز و ساده لوحانه پاسخ گفتن هاي شاگرد حلقه به گوش اش. صرف وجود روايتي تاريخي باعث نمي شود تا از الفاظ دور از انتظار و كهن پارسي استفاده شود و در نهايت در زبان اين اثر تنها لحني كهن باقي مي ماند نه واژه هاي پير و فرسوده لغتنامه اي. پل تحليلي است انساني از واقعه اي تاريخي ـ مذهبي كه مي شود به راحتي به دنياي پرخون و رياي امروز تعميم اش داد. با اندكي ريزبيني مي شود در دنياي پيرامون خود نيز پل ساز، منتقم، جلاد، شمر، امام و يارانش را يافت. اين تناظر يك به يكي است كه مي شود بين همه اعصار تاريخي گذشته تا به امروز يافت. تناظر يك به يكي كه در لايه لايه هاي اين اثر حتي بين روايت گذشته و روايت حال كه ساختار نمايش را مي سازد نيز مشهود است.
تناظر بين منتقم و شمر (با بازي شايسته خسرو احمدي) كه هر دو انگار با ريشه هاي فكري همسو از يك نسل اند كه همچنان در بند انحراف و حيله هاي خويش محبوس اند و يا تناظري كه بين جلاد به عنوان نماينده اي از اقشار و دشمنان امام حسين (ع) جريان دارد. هر دو طرف بازيچه هاي دست ديگرانند و هيچ اراده اي از خويش ندارند. به عنوان مثال منتقم از جلاد مي خواهد كه گردني را بزند يا نزند و يا هنگامي كه روي پل دشمنان امام مشغول تقسيم غرامت هاي جنگي هستند كه جز ۶۲ سر بريده چيزي نيست و با پل ساز برخورد مي كنند و از انديشه حسابگر او در شگفت مي مانند درباره او بين خود زمزمه مي كنند كه او كاري انجام مي دهد كه ما نمي كنيم و آن كار چيزي نيست جز فكر كردن! و پل ساز را با حيرتش از غنائمي كه سرهاي بريده اند با اندوه و ياس اش و با پل تنها رها مي كنند و مي روند؛ امام در شرايطي كه مي تواند بسيار آسوده از جنگ و آرمانش بگذرد با ياران اندك به سمت خطر مي تازد و مرد پل ساز نيز در چنين شرايطي كه تير خطر از هر سو روان است به فكر گريز و به در بردن جان خويش نيست بلكه بي اهميت به تمناهاي همسر و شاگردش ذهنش تنها مشغول پايه هاي پلي است كه ساخته و قصد ترميم و هر چه محكم تر كردن آن را دارد.
تمامي عناصر اثر كاركردهاي مثبت و منفي اي دارند كه با بيان اين كاركردها در فرامتن ذهن مخاطب را به چالش مي كشاند، مانند كاركردهاي گوناگوني كه پل در لحظه لحظه اثر پيدا مي كند؛ يك بار براي شتافتن امام به سوي شهادت، يك بار براي گريختن زنان و كودكان از خون و جنگ و يك بارهم براي گذشتن دشمنان كه به دنبال آن ها مي دوند. اين كاركردهاي مثبت و منفي در متن و در ذهن مخاطب هم چنان به چالش خود ادامه مي دهند. پل لحظه اي مسير تلاقي دوستي ها است و در چشم به هم زدني تبديل به مسير جنگ و نفاق مي شود. وقتي كه اهالي شهرهاي دو طرف پل در عزاداري امام حسين (ع) با علامتي كه به گفته خودشان نشان دوستي هاست، روي پل به هم مي رسند و پيام برادري خود را اعلام مي كنند، پل به منزله محل دوستي ها است اما در چشم به هم زدني تنها براي تقدم عبور، دوستي ها از ميان مي رود و پل به محملي براي جنگ و نفاق ديگر تبديل مي شود.
نبايد فراموش كرد نمايش پل روايتي تاريخي بود با پاياني پيش بيني شده. اما بايد ديد كاركرد بينامتني عناصر چگونه تثبيت مي شود.
در پايان اثر با نشانه هاي بديعي روبه رو نمي شويم كه با عملكردي منفي سهم مخاطب را از اثر بربايد بلكه نويسنده با ساختارشكني در جهتي آگاهانه وجود همه نشانه هاي پيشين را به گونه اي تاويل پذير توجيه مي كند. با تكنيك روايي زمان متن صدها سال به جلو كشيده مي شود. صداي آكاردئوني كه در بين سخنان پاياني پل ساز شنيده مي شود و با تناقضي كه با زمان اجرايي نمايش دارد، خبر از اتفاقي ناگهاني مي دهد. پل ساز با تعويض لباس به جايگاه امروزي خود نزديك مي شود و اكنون اين آدم هاي قرن بيست و يكم هستند كه از روي پل مي گذرند. پلي كه ياران امام از آن گذشتند، پلي كه شمر از آن گذشت، پلي كه فرشته ها، من و تو از آن گذشتيم و لحظه اي به سازنده تنهاي اين ستون هاي فلزي نيانديشيديم.

نگاهي به دو نمايش «محو» و «ناخوانده»
تپق هاي ناخواسته
تصور «محو» بدون يك فضاي لوكس چندان مطلوب نيست
008665.jpg
رضا آشفته
نمايش «محو» به نويسندگي «ناصر مرداني» و به كارگرداني سيدبهرام سروري نژاد و احمد نجفي و با بازي بنفشه توانايي و «طوفان مهرداديان» در تالار نو تئاتر شهر به روي صحنه رفته است.
اين نمايش كه در فضاي گروتسك ريشه و رشد مي يابد، درباره مردي است كه بايد پاسخگوي بيش از يك ميليون اتهام خود باشد. يكي از اين اتهامات عدم علاقه مندي به ازدواج است، و از سوي ديگر خانم رسيدگي كننده به اتهامات خود نيز از داشتن يك لكه ننگ در پرونده اش ـ عدم ازدواج ـ رنج مي برد. حالا در اين موقعيت آن دو فرصت مي يابند كه نسبت به هم آشنايي و علاقه مندي پيدا كنند، و در پايان اين ارتباط منجر به ازدواج و از سوي مراجع قانونگذار به دليل عدم پاسخ گويي به اتهامات و سرپيچي از دستور نهايي دال بر ممنوعيت ازدواج براي آن دو از صحنه محو شوند. نمايش نسبت به زمانه خود جلوتر به نظر مي آيد، يعني در دل اين موقعيت استثنايي اتفاقي حادث مي شود كه در زمانه اكنون تصورش هم ناممكن جلوه مي كند. اما اينكه چنين موقعيتي در زمانه اي دور قابل باور باشد، چندان هم دور از ذهن نمي نمايد. براي آنكه هر ناممكني در اين دنياي غيرقابل پيش بيني ممكن مي نمايد، و هيچ قطعيتي در جريان رو به پيشرفت پديده هاي هستي وجود ندارد. از اين روي موضوع و موقعيت بكر مي نمايد، و چنين موضوعي در فضايي برگرفته از اشيا و تجهيزات لوكس و ديجيتالي تحقق پذير است. اما گروه اجرايي با نداشتن امكانات اجرايي و بالا بودن هزينه طراحي صحنه از چنين خواسته اي بازمانده اند. به عبارت ديگر يك نقص بزرگ و كلي اجرا را از اجراي ايده آل و مطلوب دور ساخته است. حالا هر چه متن و بازي ها هم قوي باشد، نمي تواند تأثير مطلوب را بر ذهن و روح تماشاچي بگذارد. براي آنكه تصور چنين موضوعي در يك فضاي لخت و عاري از اشياي عجيب و غريب تا حدي ناممكن جلوه مي كند. بايد اذعان داشت كه برخي از متن ها با توجه به عناصر مورد نياز قابل تصور و عملي خواهند شد، مثلاً آيا بدون گوشت پختن آبگوشت ممكن خواهد بود؟
متأسفانه گروه هاي جوان هميشه در ساخت وساز دكور و طراحي لباس و نور با كمبودهاي فراواني روبه رو هستند، و اين به دليل تبعيض هايي است كه از سوي مركز هنرهاي نمايشي تحميل مي شود. بايد مركز با توجه به نياز و استعداد اين گروه جوان امكانات را در اختيار آنان قرار مي داد، وگرنه تصور «محو» بدون يك فضاي لوكس چندان مطلوب نيست. براي آنكه طراحي صحنه همانند بازي و متن از ضروريات اجرا است، شايد نمايش هايي با حداقل گرايي و يا فقر طراحي لباس و صحنه و ديگر امكانات اجرايي قابل تصور و پذيرش باشند، اما در مقابل اجراهايي بدون امكانات غيرقابل تصور هستند. بنابراين سياست هاي مديران فرهنگي بايد در جهت حمايت از جوانان و اجراهايي با كيفيت بالا باشد. اگر سروري نژاد و نجفي با متن و تحليل درست تا اينجا پيش آمده اند، بايد امكانات برايشان مهيا مي شد تا اجرا از شكل تمرين فاصله مي گرفت!
طراحي لباس هم با توجه به فضاي غيرواقع گرايانه اثر شكل گرفته است. زن لباس هايي به رنگ قرمز و موها و مژگاني به رنگ نارنجي و يك روپوش شفاف به تن دارد، و اين طراحي همان ابتدا ذهن را براي رويارو شدن با يك آدم غيرمعمول آماده مي سازد. همچنين مرد لباس هايي به رنگ آبي و سرمه اي به تن دارد، حتي گريم صورتش نيز ته مايه اي آبي رنگ دارد، او نيز از حالت معمول خارج شده است. حتي بازي ها هم براي تأكيد بر طنز ماجراها كاريكاتورگونه است، و هيچ رفتاري مطابق با اصول طبيعت گرايانه نيست. تا اينجا درمي يابيم كه فضاي كلي ذهني و تخيلي است و همه چيز در جهت بارور ساختن حقيقتي عجيب و زيبا گلچين شده است. متأسفانه اجراي فعلي نمي تواند پتانسيل موجود در متن را متجلي سازد، براي آنكه در مجموع از كمبودهايي رنج مي برد كه باعث ايجاد اين فاصله عميق شده است. شايد در غير اين صورت تماشاگران شاهد يك اجراي استثنايي مي شدند.

تلاقي سنت و مدرنيته
نمايش «ناخوانده» به قلم «محمود ناظري» و كارگرداني «فروغ تجابگلي» و «طوفان مهرداديان» و بازي «تبسم هاشمي»، «آزيتا ستوده» و «شهرزاد وجداني» پس از نمايش محو هر روز در ساعت ۳۰/۱۹ در تالار نو اجرا مي شود.
اين نمايش واقع گرايانه درباره دختران جواني است كه پس از دوره دانشجويي با پذيرش تغييرات اساسي نمي خواهند به خانه و زندگي سنتي برگردند. نويسنده با نگاهي منتقدانه يك مسئله اجتماعي را مورد كنكاش قرار مي دهد، تا در نقطه تلاقي سنت و مدرنيته هر دو را با مشكلاتي غير هم شكل آشكار سازد.
براي آنكه پذيرش هر نظم موجودي بدون معضل و مشكل نخواهد بود، و انسان هم در دايره قوانين و رسومات وضع شده محدود و محصور است و در عين حال اگر كوتاهي و ضعفي در شخصيت آدم ها موجود باشد، از اين معضلات ضربه اساسي را پذيرا خواهد شد. چنان چه مادر فريده با آنكه سنتي زندگي مي كند، بايد همسر جديد شوهرش را خود خواستگاري كند، و در مقابل ناهيد دانشجو نيز بايد رفتن نامزدش را با توجه به توافق دوجانبه امري حقيقي و پذيرفتني تلقي كند.
اين دو زن با آنكه هر يك پيرو اصول جداگانه اي هستند، از جنس مخالف ضربه خورده اند، و هيچ كس نيز در اين سرنوشت محتوم نمي تواند به اندازه سرسوزني مداخله داشته باشد. ساختار نمايش از تلفيق چند تابلوي به هم پيوسته تشكيل شده است. مادر مي آيد كه دخترش (فريده) را به خانه برگرداند. دختر كه شرايط مدرن را پذيرفته است، از مادر پنهان كاري مي كند تا رفتار امروزينش مورد نقد و كنكاش قرار نگيرد. مادر كه مانند يك پليس در همه چيز دقيق شده است پي به روابط و خطاهاي دخترش مي برد. در هر صورت اين بازگشت غيرممكن است براي آنكه دختر صددرصد درگير با شرايط جديد و امروزين شده است، و به هيچ وجه از زندگي مجردانه و ارتباط با نامزدش (بهزاد) نمي تواند دل بكند. مادر هم هيچ چاره اي ندارد جز اين كه در تنهايي خود بسازد و بسوزد!
كارگردانان هم براي آنكه بن مايه درام را حفظ كنند، تمام ميزانسن ها را طوري طراحي كرده اند كه به واقعيت غايي نزديك تر شود. نكته در اينجاست كه گروه بازيگران انرژي زيادي صرف بازي هاي خود نكرده اند. براي آنكه مدام در حال تپق زدن، سكته و مكث هاي مشكوك ـ احتمالاً براي يادآوري ديالوگ ها يا حركات هستند. اي كاش گروه بازيگران مي دانستند كه با تمركز و توجه خود مي توانستند به يك اجراي موثر برسند. براي آنكه سوژه اجتماعي مورد بررسي جذاب و ديدني به نظر مي آيد، و تاكنون كمتر متني با اين جديت به روابط دختر و پسرهاي مجرد دانشجو در اين سال هاپرداخته است. همچنين طراحي لباس، صحنه، گريم، نورپردازي و موسيقي نيز از ديگر عناصري هستند كه براي القاي يك فضاي واقع گرايانه طراحي و انتخاب شده اند.

نگاه منتقد
ژوليده اي در خيابان
008645.jpg
روزبه حسيني
سه نمايشنامه برگزيده بيستمين جشنواره بين المللي تئاتر فجر ـ انتشارات نمايش: يك مجموعه شامل سه نمايشنامه: «سبز ـ سهراب ـ سرخ» نوشته محمد باقر نباتي مقدم (كسب رتبه نخست)، «پاييز» نوشته نادر برهاني مرند (كسب رتبه دوم) و «يك كاسه نذر» به قلم زهرا نجف پور (رتبه سوم نمايشنامه نويسي).
من نمي دانم اساساً ملاك انتخاب نمايشنامه برتر چيست براي داوران؛ اما همين اندازه بگويم كه چه خوش است كه هر سه نمايشنامه برتر به چاپ مي رسند و پس از آن مورد نظر و داوري عمومي هم قرار مي گيرند كه اي كاش اين امكان براي تمام نمايش ها - بالاخره روزي ـ اتفاق افتد. «سبز ـ سهراب ـ سرخ» خوانش ديگري است از رستم و سهراب و اين بار از نگاهي و زاويه اي كه خود شاهنامه هم چنين و چندان بدان نظر نداشته است. نكته اينجا است كه به نظر مي رسد مولفين تئاتر و سينماي ايران استاد ويران كردن ايده ها و انديشه هاي بكر و تازه خود هستند. نمايشنامه پس از مرگ سهراب بر رستم اتفاق مي افتد. رستم براي رسيدن به كاووس شاه پيكي و كبوتري گسيل مي دارد و خود بايسته مي شود سهراب بر دوش گذارد و هرگز بر زمين نگذارد. متاسفانه در چنين موقعيت بكر نمايشي، نويسنده به دام تئاتر متداول و حكايت وادي هاي مبتلا به در ادبيات فارسي مي افتد؛ زني زيبا، ژوليده اي در خرابه و. . . در حالي كه شايد بهترين مجال و فرصت براي حكايت نفس و شهود دروني و موييدن رستم پديد آمده باشد. پس از نگاشته شدن و به چاپ رسيدن «آرش» بيضايي و سپس مجموعه سه برخواني به قلم او، برخواني حالا به سنتي بدل شده كه بي ترديد فاقد هر دو عنصري است كه نوشته بيضايي را خواندني كرده است: يكي زبان روايت و ديگري زبان تصوير. «سبز ـ سهراب ـ سرخ» زباني ناهمگون و گسسته دارد حتي شكست هاي زباني و تركيب زبان امروزين با آركائيك در ناپختگي شكل گرفته است ـ ملاحظه كنيد صفحه ۱۶ سطر ،۱۲ صفحه ۱۳ سطر ،۲ صفحه ۱۸ سطر ،۱۲ صفحه ۲۰ سطر ،۱ ۲ و. . . زبان تنها قصه گو است و تنها با داستاني خودساخته و دور از شگردهاي اسطوره پرداز زباني ـ متني روبه رو هستيم.
«پاييز» نمايشنامه اي است كه براي اجرا نوشته شده است. نمايشنامه اي با درك موقعيت مولفه هاي پيرامون اكثر خانواده هاي ايراني و در عين حال حفظ خاص بودن يك روايت تازه براي صحنه تئاتر. در واقع پاييز قصه تازه اي است با جامعه شناسي كامل از الگوهاي بيروني به صورت يك تركيب بندي تازه. «جواد» برادر و خواهري دارد و يك نامادري كه برسر قسمي به پدر در هنگام مرگ به پاي آن دو ـ خواهر و برادر ـ نشسته است. هر سه جوانند، يكي در فضاي جنگ و جبهه مانده، يكي جواني ـ دختري ـ با تمام خاصيت هاي دختر امروز و ديگري «جواد» كه پر است از سطحي گويي هايي كه ريشه در اعماق جان نسل زنده ـ مرده امروز ايران دارد. ديالوگ ها براي گفته شدن روي صحنه نوشته شده اند و آسان و روان براي گفتن همه به يك فضاسازي حقيقي از زندگي همه ما آدم هاي تنهاي بعد از «جنگ» و «دوم خرداد» باز مي گردد؛ نمايش پاييز براي خواندن و بهتر از آن ديدن جذاب است و دلپذير و برخاسته از لمس سوز دل. «يك كاسه نذر» نوشته بدي است. بايد پوزش خواست آيا بابت حرفي صادقانه و از سردلسوزي؟! روش بازي در بازي و فلاش بك هاي خام و جريان سيال ذهن بعد از اين همه تكرار اگر با خامي و شتابزدگي اتفاق افتد، جنگ و خيانت و رسوم كهنه ازدواج و. . . هم تركيبش شوند چه اتفاقي خواهد افتاد و زبان اگر بي حساب كتاب باشد و حتي لهجه بومي با واهمه و بي دليل به كار آيد، روابط و جملات عاشقانه اگر كليشه و نخ نما باشند چه طور مي شود؟ به هر حال انتشار نمايشنامه غنيمت است هميشه و راه را براي داوري باز مي كند؛ داوري گسترده و عام را مي گويم.
انتشارات روزبهان: «فاطمه عنبر و سه نمايشنامه ديگر» نوشته محمد چرم شير. سال ها بود كه نام پردرد و زحمت چرم شير را اصلاً نمي شناختيم و نمي ديديم، سال هايي آمد كه نامش را بر آستان در نمايش ها مي ديديم و سال هاي بعدتري كه ديگر هر كجا متن هايش را سلاخي مي كردند و به نامش اجرا مي گرفتند و حالا سال هايي رسيده است كه چه خوش، نوشته هايش مجلدهايي مي شوند و مي تواني دست كم بخواني و از آن لذت ببري. چرم شير در هر گونه اي مي نويسد و براي هر نسلي، درباره هر آنچه فكر كني مي نويسد. عشق، فلسفه، سياست، جنگ، فقر، اعتياد، خنده، گريه همه را خوب مي شناسد، مي داند و تعقيب مي كند. چرم شير و تجربه هايش روي صحنه بيشتر كامل مي شوند، اين است كه نوشته هايش در گروه هايي كه خود حضور دارد بهتر و كامل تر روي صحنه مي روند و بي شك بهترين هايش در «گروه بازي». چهار نوشته از چرم شير در انتشارات «روزبهان» به چاپ رسيده است كه در بدو امر دو واكنش بايد داشت: اول دلبستگي و عنايت خاصي كه «روزبهان» به چاپ كتاب هاي تئاتري از قديم داشته است ـ علي رغم آنچه درباره اعم ناشرين گفتم ـ دوم چاپ چهار نمونه متفاوت و با تاريخ هاي نگارش هاي گاه با فاصله زياد از محمد چرم شير در اين مجموعه است. نقطه اشتراك اين متن ها اين است كه عموماً در كارهاي چرم شير چيزي به عنوان «ديالوگ» با معناي متعارف شخصيت پرداز آن كمتر مي بيني حال آنكه هر چهار تجربه حاضر همه از خصلت ديالوگ نويسي متفاوت و كامل بهره مند هستند. سه نمايش از اين مجموعه در سال هاي دور و نزديك توسط گروه بازي و يك مورد ـ رضا موتوري ـ توسط معصومه تقي پور در تئاتر نصر، همگي اجراهاي درخشاني داشته اند. «قلاده براي سگ مرده»: فرار از ملال فيلسوف ـ سگي در لحظات پيش از مرگ با تمام فلسفه و گريزش از فلاسفه و نگاه نازنينش به زندگي و مرگ پس آن؛ «مرواريد»؛ عشق مي كشد، اگر بخواهد. يا زنده مي كند، اگر بخواهد، مهم اين است كه بيايد، نه آنكه با تو چه كند. ـ «عباس نعلبنديان» ـ؛ «رضا موتوري»: با تمام شناخت و درد حسرتي كه براي نسل كشي و هجران جوان امروز و «فيروزه»اي كه حالا «نمي داند چرا دلش مي خواهد بخندد» و دست آخر: «فاطمه عنبر» عشق و نفرين و نگاه ناموس پرست و حكايت فانوس هايي كه خاموش و روشن مي شوند و مردهايي كه مي آيند و مي روند و زناني كه خيره به فانوس هاي شكسته به انتظار نشسته اند.
چاپ نمايشنامه «حتماً» غنيمت است؛ هر چه باشد؛ چه رسد به اين ها كه گفتم!

حاشيه هنر
• فرخنده حاجي زاده برنده جايزه آزادي
فرخنده حاجي زاده برنده اولين جايزه آزادي بين المللي نشر جري ليبر شد. اين جايزه هر ساله قرار است به منظور قدرداني از ناشران خارجي كتاب كه عليرغم شرايط دشوار دستاوردهايي داشته اند اهدا گردد.
جايزه فرخنده حاجي زاده در ۲۲ آوريل در شهر نيويورك به وي اهدا مي شود.
فرخنده حاجي زاده در پاسخ نامه اي براي نماينده انجمن ناشران آمريكا وندي ولف نوشته كه مي خوانيد:
خانم وندي ولف عزيز
از شما انجمن ناشران آمريكا و تمام پايه گذاران جايزه نشر آزادي بين المللي و همه آنها كه دستي به قلم و مهري به فرهنگ دارند ممنونم. لحظه هايي در زندگي ام اتفاق افتاده كه خستگي تمام راه هاي پرپيچ و خم و جاده هاي نه چندان همواري را كه پيموده ام زايل كرده است. گاه اين لحظه در صداي مرد يا زن جواني خلاصه شده كه از دورافتاده ترين روستاي كشورم تلفن زده تا نظرش را نسبت به چاپ آخرين كتاب يا آخرين شماره نشريه ام بگويد و گاه در همدلي صميمانه نويسنده يا ناشري ديگر. اما در اين لحظه اين حس خوشايند، حسي است كه از آن سوي اقيانوس دريافت كرده ام از طرف شما و كساني كه سفيدي كاغذ، حروف رنگي كتاب و مهر به فرهنگ، جهان آنها را جدا از مرزهاي جغرافيايي و دولت ها به هم پيوند زده و نزديك مي كند تا بتوانند به ياري يكديگر سختي ها را تحمل كنند و پيام آوران جهاني بهتر و فرهنگي پوياترباشند تا ديگر هيچ فرزندي ازفرزندان جهان قرباني ترور، وحشت، قتل، انفجار و كشتارهاي فردي و جمعي نباشد و سرباز بي گناه هيچ كشوري به فرمان جنگ افروزان به سرباز بي گناه كشوري ديگر شليك نكند. تا هيچ مادر، همسر، خواهر، پدر، برادر و فرزندي بر جنازه عزيزش چه در كشور خود و چه در كشور ديگر نگريد و چاه هاي نفت به جهنمي تبديل نشود كه فرزندان بشريت را در خود بسوزاند و ما بتوانيم اميدوار باشيم كه با گسترش و توسعه فرهنگ و انديشه بگذاريم حقيقت قرباني جنگ شود و آرزو كنيم جنگ افروزان خاكستر شوند تا تمام جايزه هاي ادبي و فرهنگي جهان را زير پاهاي صلحي پايدار پرتاب كنيم.
008655.jpg

• تئاتر مدرن
مجموعه مقالاتي در باب تئاتر مدرن با ترجمه علي اكبر عليزاد از سوي انتشارات ماكان به زودي منتشر مي شود. قبل از اين از عليزاد ترجمه نمايشنامه «در انتظار گودو» اثر ساموئل بكت به همراه مقاله اي پيرامون تئاتر ابزورد به چاپ رسيده است.

• ستاره كوچك تو
نمايش «ستاره كوچك تو» به كارگرداني رضا عبدالعلي زاده، در فرهنگسراي نياوران به روي صحنه رفت. اين نمايش كه ويژه كودكان است توسط گروه هنري ره آورد از يكم ارديبهشت ماه الي ۶ خرداد ۱۳۸۲ اجرا مي شود. «ستاره كوچك تو» نوشته ايوان آستريكف و ترجمه روزبه امامي است.

• بازگشت ثميني
008660.jpg

نغمه ثميني، نمايشنامه نويس كه به مدت چند ماه در سفر علمي ـ فرهنگي در كشور هندوستان به سر مي برد، پيش از فروردين ۸۲ به ايران بازگشته است. اين روزها نمايش «رازها و دروغ ها» نوشته ثميني به كارگرداني كيومرث مرادي در تالار سايه مجموعه تئاتر شهر روزهاي آخر اجراي خود را به سر مي برد. اما اين نويسنده در خرداد ماه نمايش «الكتر» به كارگرداني سپيده نظري پور و در مرداد ماه نمايش «خواب در فنجان خالي» به كارگرداني كيومرث مرادي را به صحنه مي آورد. البته اين برنامه ها براساس برنامه ريزي حسين پاكدل مدير سابق مجموعه تئاتر شهر تدوين شده است و احتمال دارد كه بر پايه برنامه جديد دكتر شريف خدايي زمان اين اجراها تغيير كند. شايان ذكر است، نغمه ثميني براي نگارش متن «خواب در فنجان خالي» در بيست و يكمين جشنواره بين المللي تئاتر فجر به عنوان نمايشنامه نويس برگزيده انتخاب شد. ثميني و مرادي در يك دوره تجربه هاي مشترك ـ افسون معبد سوخته، رازها و دروغ ها و خواب در فنجان خالي ـ به شيوه اي خاص با تكيه بر تكنيك هاي تئاتر مشرق زمين رسيده اند.

• متني براي كشو ميز
نخستين جلسه نمايشنامه خواني خانه هنرمندان در سال ۸۲ روز شنبه ۳۰ فروردين ماه برگزار شد.
در اين جلسه، كه با حضور تعدادي از هنرمندان تشكيل شد، «صدرالدين شجره» نمايشنامه «در يك صبح پاييزي» را خواند. به گزارش خبرنگار خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، ماجراي اين نمايشنامه حول زندگي چند دكتر و تكنيسين يك آزمايشگاه تشخيص طبي مي گردد و بيانگر عشقي عميق ميان قهرمانان اين داستان است. يكي از حاضران در جلسه ياد شده، با اشاره به بافت دراماتيك نمايشنامه گفت: اين داستان كاملاً رمانتيك است و همچون بسياري از آثار رمانتيك از ادبيات كلاسيك ما بهره مي گيرد. «شجره» در پاسخ به اين شنونده گفت: اين نمايشنامه بيانگر آرزوهاي ماست. كاش مي شد در واقعيت هم انسان ها به اين اندازه عاشق هم بودند و بافت رمانتيك متن نيز تا حدودي ناشي از اين آرزو است. در ادامه يكي ديگر از حاضران درباره به تصوير كشيدن اين متن از شجره سوال كرد كه وي گفت: من اين متن را براي كشو ميزم نوشته ام و اين نخستين مرتبه است كه آن را در جايي مي خوانم. وي اشاره كرد: سال ها پيش يك برنامه چند قسمتي براي تلويزيون ساختم و امروز پس از گذشت سال ها و با اينكه دستمزدم را گرفته ام هنوز اين برنامه پخش نشده است. در پايان جلسه، حضار به بيان ديدگاه هاي خود درباره متن پرداختند. پيش از اين در سال ۸۱ نمايشنامه هايي توسط محمد رحمانيان، بهرام بيضايي، اكبر رادي، خسرو حكيم رابط، چيستا يثربي و نصرت الله كريمي در اين سلسله برنامه ها خوانده شده بود.

هنر
اقتصاد
ايران
جهان
زندگي
فرهنگ
ورزش
|  اقتصاد  |  ايران  |  جهان  |  زندگي  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |