سه شنبه ۲ ارديبهشت ۱۳۸۲ - شماره ۳۰۳۰- April, 22, 2003
گفت و گو با محمد اكوان درباره فلسفه دين ويتگنشتاين ـ بخش پاياني
دين در قلمرو راز
ويتگنشتاين تجربه ديني را به عنوان تجربه «احساس ايمني مطلق» يا تجربه «احساس مطلقاً ايمن» توصيف مي كند منظور او از احساس ايمني مطلق آن حالت روحي و دروني است كه در آن حالت انسان تمايل دارد بگويد من در امانم و هر چيزي كه رخ دهد هيچ چيزي نمي تواند به من آسيبي برساند
محمود فرجامي
008630.jpg

• پس به نظر او امر مقدس و معنوي فراتر از عقيده و باور است؟
بله و اضافه مي كند كه هرگاه از دين مردمان ياد مي كنيم، هر ديني كه باشد، از اين نكته ياد مي كنيم كه آنان به سرچشمه اي فراطبيعي باور دارند، هر سرچشمه اي كه باشد، نمي توانيم بگوييم كه آنان اشتباه مي كنند. زيرا به قول او «يك نماد ديني استوار به عقيده نيست و اشتباه در قلمرو عقايد رخ مي دهد. » مثلاً مادري كه كودكي را به فرزندي مي پذيرد و او را با مهر مادرانه در آغوش مي گيرد و مي فشارد، اشتباه نمي كند او عقيده ندارد كه آن كودك فرزند اوست، اينجا چيزي مهم تر از عقيده در كار است، زندگي با كودك در جهان، كودكي كه اكنون «مال اوست» بارها مهم تر از اين «واقعيت» است كه كودك نسبت خوني با او ندارد. عقيده به «واقعيت» در اينجا جاي خود را به «راه تازه در جهان بودن» داده است. كاري ابلهانه خواهد بود كه بگوييم او اشتباه مي كند، يا مي انديشد كه كودك را خود به دنيا آورده است. به همين اندازه ابلهانه خواهد بود كه به او هشدار دهيم كه به واقعيت پشت كرده و كودك به راستي «بچه او نيست». آنچه درباره يك مومن اهميت دارد اين واقعيت است كه او زندگي با خداوند يا نيروي فراطبيعي را برتر از هر نوع زندگي ديگري مي داند و همين امر كار او را فراتر از عقيده مي برد و هيچ كس نمي تواند بگويد او اشتباه مي كند.
ويتگنشتاين، فريزر را به اين دليل كه آيين «انساني ديگر» را عقب مانده مي داند بارها وحشي تر از وحشياني كه توصيف شان مي كند مي خواند ايمان ديني براساس عقيده به چيزي شكل نمي گيرد بلكه برگزيده مي شود تا «نگاهي ديگر به جهان از منظري ديگر» شكل دهد. تجربه ديني، تجربه اي عادي و معمولي نيست. ما تجربه اي ديگر از جهان داريم كه آن را در قالب اصطلاحاتي چون روح و امر قدسي بيان مي كنيم. همه انسان ها ايمان خود را نه بر پايه عقيده بلكه براساس «مكاشفه جهان ديگر» بنا مي كنند و همين مكاشفه است كه تجربه ديني و دروني ناميده مي شود. ويتگنشتاين تجربه ديني را به عنوان تجربه «احساس ايمني مطلق» يا تجربه «احساس مطلقاً ايمن» توصيف مي كند و آن را در مقاله «گفتار درباره اخلاق» اين گونه توضيح مي دهد كه «منظور من از احساس ايمني مطلق آن حالت روحي و دروني است كه در آن حالت انسان تمايل دارد بگويد من در امانم، هر چيزي كه رخ دهد، هيچ چيزي نمي تواند به من آسيبي برساند. »
به نظر ويتگنشتاين تجربه اي كه از طريق ايمان ديني براي انسان به وجود مي آيد بيان ناپذير است و امري وراي ادراك آدمي است و مسئله اي اسرارآميز است كه با مباحث كلامي قابل توجيه و تبيين نيست.
• آقاي دكتر اكوان... اجازه دهيد سوالي را صريحاً بپرسم: دين و ايمان براي ويتگنشتاين چگونه تعريف مي شود؟ و آيا درصدد تعريفي جديد از دين است؟
براي ويتگنشتاين دين بخشي از قلمرو رازآميز mystical ارزش است و به همين سبب ناگفتني است. به نظر او برخلاف واقعيات ممكن، دين را نمي توان با قضاياي معنادار بيان كرد بلكه فقط مي توان آن را مانند اخلاق با اعمال و رفتار حالات نشان داد.
ويتگنشتاين در كتاب «درس ها و گفت وگوها» تصويري از دين عرضه مي كند كه بسيار تاثيرگذار بوده است. همين امر سبب شد تا به عنوان فردي Fideist (ايمان گرا) شناخته شود.
ويتگنشتاين درصدد اين نيست كه براي دين معيار خاصي ارائه كند و مكرر اظهار مي دارد كه هيچ سهمي در ايجاد چنين معياري ندارد. بلكه آنچه پيشنهاد مي كند الهياتي است در برابر ملحدان، يعني فهم و شناخت دين از بيرون به عنوان پديده اي انساني كه نه مي توان آن را خطا و بي اساس شمرد و نه بي معنا.
ويتگنشتاين در «درس ها و گفت وگو» تلاش مي كند روشن كند كه تفسير او از دين موجب بي اعتباري دين نيست. مي نويسد «نمي خواهم مومن را تحقير كنم و يا سخني بگويم كه او خود نگفته است.» او برخلاف مومناني چون پاسكال و كيركه گارد مدافع مسيحيت نيست و خود را شخصي دين دار معرفي نمي كند چنان كه «ملكوم» از او نقل مي كند كه گفته است: «من آدمي مذهبي نيستم اما به ناچار و بدون آنكه بخواهم هر مسئله اي را از ديدگاه ديني مي بينم. » ويتگنشتاين دين را به عنوان صورتي از زندگي مي دانست كه خودش در آن مشاركتي نداشته اما با آن همدل و سخت مجذوبش بود.
• حلقه دين و بسياري از پوزيتيويست ها سخت مجذوب ويتگنشتاين بودند و اكثر آنها يا از اساس دين و ايمان را غيرعلمي مي دانستند و يا درصدد تعريفي علمي از آن بودند. خود ويتگنشتاين در اين باره چه نظري دارد؟
ويتگنشتاين تحت تاثير كيركه گارد هرگونه تبيين عقلاني و علمي از ايمان ديني را نمي پذيرد و كساني كه مي كوشند تا ايمان ديني را به روش علمي و يا با برهان و استدلال توجيه و تبيين كنند نابخرد مي نامد. براي ويتگنشتاين ايمان ديني نوعي اعتماد trust است كه با عقل و تجربه قابل اثبات و ابطال نيست. بر طبق نظر او مومنان از آن حيث كه مومن اند درباره باورشان به صورتي كه عالمان يا مورخان در خصوص نظريه هايشان استدلال مي كنند عمل نمي كنند. ويتگنشتاين ديانت را يكي از صورت هاي زندگي تلقي مي كرد. به نظر او اين ادعا كه انسان ها در فرهنگ علمي نمي توانند بيم و اميدهاي ديني را بپذيرند ادعايي بيهوده و بي معنا است. معتقد است آنهايي كه معتقدند ايمان ديني نتيجه نوعي نگرش ابتدايي و خرافي به دين است خود گرفتار خرافه ابتدايي شده اند. براي ويتگنشتاين ايمان ديني نه عقلاني است و نه غيرعقلاني بلكه مقدم بر عقل (Prerational) است. ايمان ديني يك نظريه نيست بلكه نوعي تعهد و نگرش خاص نسبت به عالم و زندگي است. ويتگنشتاين مانند كانت مي كوشد تا دين را از تعدي علم و مابعدالطبيعه حفظ كند اما برخلاف كانت معتقد است كه دين حتي از اخلاق هم مستقل است.
ويتگنشتاين معتقد است كه اعتقادات ديني جزء هيچ كدام از باورهايي كه مردم در زندگي روزمره و عالمان در پژوهش هاي علمي خود دارند نيست بلكه حوزه آنها كاملاً مستقل و مجزا است. به نظر او اين ديدگاه مورد تاييد و قبول مومنان حقيقي است. كساني كه در ايمان خود پافشاري مي كنند و حاضر نيستند به هيچ عنوان از آن دست بردارند، همين دليل محكمي در مقابل مخالفان است مبني بر اينكه نمي توان ايمان را با دلايل عقل و شواهد تاريخي يا علمي در شخص ايجاد كرد يا از شخص مومن آن را گرفت. ويتگنشتاين تاكيد مي ورزد كه قوي ترين دلايل مخالفان اعتقاد ديني نمي تواند هيچ گونه تزلزلي در ايمان مومنان به وجود آورد. چرا كه اعتقاد ديني از سنخ هيچ اعتقاد ديگري نيست. اعتقاد ديني شكلي از زندگي است كه با ديگر شكل هاي زندگي متفاوت است. همين امر سبب مي شود كه انسان براي رسيدن به آن اعتقادات از هر نوع فداكاري دريغ نورزد. به تعبير ديگر، ثبات و استحكام باور ديني از عقل و استدلال نشات نمي گيرد تا مبتني بر دليل و مدرك باشد بلكه به اعتقاد ويتگنشتاين باور ديني مبتني بر تصويري است كه با آن تصوير زندگي و حيات ديني انسان ها شكل مي گيرد. او در مقاله «درس گفتار درباره ايمان ديني» شخصي را فرض مي كند كه به روز جزا باور دارد و همين اعتقاد را راهنماي زندگي خود قرار مي دهد. به نظر ويتگنشتاين آنچه او دارد مي توان آن را ايمان راسخ ناميد. ويتگنشتاين معتقد است كه او با عقل و استدلال و يا با توسل به دلايل و مباني متداول اعتقاد آن را بيان نمي كند بلكه با شيوه زندگي خود مي تواند باورهاي ديني را نشان دهد. يعني اين اعتقاد كه روز جزايي خواهد بود مي تواند همه چيز را در زندگي او نظم دهد. بنابراين مومن تصويري از باورهاي ديني دارد كه اين تصوير به شكلي از زندگي منجر مي شود و او در اين شيوه زندگي آن باورها را توجيه و تبيين مي كند كه در شيوه زندگي ديگري نمي توان آن را توجيه و تبيين كرد. اعتقاد به روز جزا كه مبتني بر كيفر و پاداش الهي است حاصل نحوه نگرش و تصويري است كه مومن از عالم دارد به نظر ويتگنشتاين اعتقادات ديني فرا - عقلي و فرا - منطقي هستند و اشخاصي كه تلاش مي كنند باورهاي ديني را با استدلال و منطق اثبات كنند يا مي كوشند تا براساس استدلال و منطق از باورهاي ديني دفاع كنند يا آن را انكار و رد كنند به نظر ويتگنشتاين قابل نكوهش و مذمت هستند. او معتقد است كه عمل آنان بر اين فرض بي معنا مبتني است كه اعتقادات ديني مانند يك فرضيه علمي يا مسئله عقلي است. او به شدت با آنان كه سعي مي كنند اعتقادات ديني را با روش علمي اثبات كنند مخالفت مي كند و اعتقاداتي را كه به شيوه علمي به اثبات رسيده باشد نه تنها اعتقاد نمي داند بلكه جزء خرافات به شمار مي آورد و در همين رابطه درباره كشيشي به نام «پدر اوهارا» Father O;Hara كه مي كوشيد باورهاي ديني را با دلايل علمي اثبات كند مي گفت: «من با قاطعيت اوهارا را غيرمنطقي مي نامم و بايد بگويم كه اگر ايمان ديني اين است پس همه آن خرافات Superstition است. »
• يعني ويتگنشتاين معتقد است هيچ ارتباطي ميان تعقل و ايمان نيست؟
خير، اما معتقد است كه ايمان ديني موضوع و متعلق تفكر عقلاني نيست بلكه حاصل شهود قلبي و عشق و اعتماد است. ايمان ديني في نفسه نوعي ارتقا و تعالي است نه اينكه نتيجه ارتقا و تعالي باشد. ويتگنشتاين در كتاب «فرهنگ و ارزش» Culture and Value مي گويد: «يك متفكر ديني صادق و درستكار مانند يك «بندباز» است گويي او تقريباً بر روي چيزي جز هوا قدم نمي گذارد. تكيه گاه او كمتر قابل تصور است اما او واقعاً بر روي آن راه مي رود. » در اين تمثيل ايمان ديني به عمل «بندبازي» تشبيه شده است كه جايگاه مستحكمي ندارد. اما چه چيزي موجب مي شود كه در ايمان ديني مومنان تزلزلي ايجاد نشود. ويتگنشتاين معتقد است كه تكيه گاه ايمان ديني نمي تواند عقل يا استدلال عقلي باشد بلكه آنچه سبب مي شود تا ايمان ديني از ثبات و استحكام برخوردار باشد عشق و اعتماد است. ويتگنشتاين چنين اعتقادي را «ايمان راسخ» مي نامد و در همين كتاب ايمان ديني را به حركت بر روي لبه پرتگاه تعبير مي كند. اما مومن اعتماد دارد هرگز از لبه پرتگاه سقوط نمي كند.
008635.jpg

• آيا او تعريفي هم براي ايمان ديني دارد؟
تعريف نه، اما سه ويژگي براي ايمان ديني بيان مي كند
۱- ايمان ديني امري مخاطره آميز است. ۲ - تكيه گاه ايمان ديني عشق، اعتماد و تعهد است. ۳ - ايمان ديني امري يقيني، راسخ و پايدار است. ويتگنشتاين مخصوصاً به ويژگي سوم بسيار اصرار مي ورزد.
• جالب اينجاست كه با دفاع جانانه و عارف گونه اي كه او از دين مي كند، پوزيتيويست ها - كه خود را متاخر از ويتگنشتاين مي دانند - سخت ترين ضربات را به دين و دينداران وارد مي كنند! واقعاً آنها چه مي گفتند و نظر ويتگنشتاين در اين باره چه بود؟
به نظر پوزيتيويست ها معيار قضاياي معنادار و بي معنا مطابقت يا عدم مطابقت آن ها با تجربه حسي است. يعني اگر با روش تجربي نتوان قضيه اي را اثبات يا ابطال كرد بايد آن را جزو قضاياي بي معنا به حساب آورد. آنان با اتكا به اين معيار قضاياي مابعدالطبيعه، اخلاق و دين را كنار گذاشتند. زيرا معتقد بودند كه هيچ راه تجربي براي تعيين صدق يا كذب ادعاهاي مابعدالطبيعي، اخلاقي و ديني يافت نمي شود و در نتيجه اينگونه قضايا بي معنا هستند. تفاوت پوزيتيويست ها و ملحدان در اين است كه ملحدان معتقدند قضايايي كه درباره مسائل ديني مطرح مي شود قابل فهم است اما صادق نيستند يعني ما به ازاي واقعي ندارند. در صورتي كه پوزيتيويست ها مي گويند چنين قضايايي بي معنا و مهمل اند. مخالفان پوزيتيويست ها استدلال مي كردند كه اگر ادعاي آن ها را بپذيريم اولاً قضيه هايي كه خودشان مطرح مي كنند بي معنا است زيرا هيچ راه تجربي براي اثبات آن ها وجود ندارد، ثانيا ً در علوم طبيعي و رياضي نيز قضايايي وجود دارد كه با روش تجربي قابل اثبات و ابطال نيست اما معنادار هستند. كواين براي دفاع از نظريه پوزيتيويست ها در مورد صدق قضاياي رياضيات و منطق به نظريه «قرارداد» متوسل شد. اما اين ديدگاه هم نتوانست در برابر اعتراض مخالفان مقاومت كند و با اشكالات عديده اي مواجه شد. در مقابل براي توجيه قضاياي معنادار نظريه ديگري عنوان شد به نام نظريه كاربردي معنا كه تحت تاثير ويتگنشتاين متاخر است. ويتگنشتاين معتقد بود كه معيار معنادار بودن يك قضيه ابطال پذيري و يا اثبات پذيري نيست بلكه «كاربرد» است. ويتگنشتاين مي گويد وقتي مي توانيم معناي يك قضيه را بفهميم كه بدانيم كاربرد آن در زندگي ما چيست. هرگاه به نقش و كاربرد قضيه در زندگي پي برديم به معناي آن نيز پي خواهيم برد. ديدگاه ديگري كه در مقابل نظريه پوزيتيويست براي توجيه معنادار بودن قضايا مطرح شد متعلق به حوزه تاويل يا تفسير است. اين حوزه در قرن ۱۹ ميلادي با آراي شلاير ماخر پابه عرصه وجود نهاد و سپس آرا و افكار ديلتاي در بسط و گسترش آن نقش مهمي را ايفا كرد. متفكران روش تاويل بر خلاف پراگماتيست ها و پوزيتيويست ها معتقد بودند كه علوم تجربي و علوم انساني از يك روش، متابعت نمي كنند بلكه هر كدام از آن ها براي قضاياي خود معيار خاصي دارند. يكي از مسائل مهم در فلسفه دين اين است كه زبان دين چه نوع زباني است؟ به بيان ديگر آيا زبان دين همان زبان رايج ميان مردم است؟ يا زبان ديگري است كه با ديگر حوزه ها متفاوت است. درباره اين كه زبان دين زبان خاصي است ميان فيلسوفان دين و متكلمان، اختلاف نظر وجود دارد. برخي معتقدند كه زبان دين زباني نمادين است و برخي ديگر آن را زباني تمثيلي مي دانند و گروهي نيز به جنبه كاركردي زبان دين نظر دارند. ويتگنشتاين و عده ديگري از فيلسوفان دين كه زير نفوذ ويتگنشتاين هستند معتقدند كه زبان دين زباني خاص و ممتاز است و با زبان ديگر حوزه ها نبايد اشتباه شود. ديدگاه ديگر اين است كه درباره زبان دين نمي توان حكم كلي صادر كرد و گفت مثلاً زبان دين نمادين يا تمثيلي و يا غيره است. بلكه معتقدند كه زبان دين زباني مختلط است به اين معنا كه دين از زبان و شيوه هاي مختلف براي بيان قضاياي خود استفاده مي كند بنابراين نوعي تفصيل، قائل شده اند.
• ممكن است درباره اين «خاص بودن زبان دين» بيشتر توضيح دهيد؟
چنان كه گفته شد ويتگنشتاين متاخر از نظريه «تصويري معنا» صرف نظر مي كند و به نظريه «بازي هاي زباني» معتقد مي شود. براي ويتگنشتاين متقدم تنها زبان با معنا، زبان تصويري است كه بر طبق آن زبان، عالم را متمثل مي سازد. ولي در دوره دوم از تفكر خود زبان را مانند بازي هاي گوناگون مي داند كه هيچ امر مشتركي در ميان آن ها نمي توان يافت. او توصيه مي كند كه در جست و جوي معنا نبايد بود بلكه بايد توجه خود را به كاربردهاي زبان معطوف كرد. هر يك از بازي هاي زباني معيار خاص خود را دارد. اين بازي هاي زباني در هر شكل زندگي معناي مخصوصي دارند بنابراين شكل زندگي ديني زبان خاص خود را اقتضا مي كند. براساس ديدگاه ويتگنشتاين اگر ما در شكل زندگي ديني وارد نشويم و نگرش ديني پيدا نكنيم و در عالم مومنان شريك نشويم به هيچ وجه قضايا و حقايق ديني را نمي توانيم بفهميم. او معتقد است كه ملحد نمي تواند زبان مومن را درك كند براي اين كه فهم زبان ديني مستلزم داشتن احوال ديني است و چون ملحد داراي احوال ديني نيست در نتيجه از درك زبان دينداران عاجز و ناتوان است.
به اعتقاد ويتگنشتاين آنچه سبب پيدايش منازعات ميان دينداران و متفكران ديگر حوزه ها شده اين است كه هر دو گروه از زباني واحد استفاده مي كنند و اين اشتباه بزرگي است. اشتباه كساني كه بازي هاي زبان ديني را مانند بازي زبان فلسفي يا علمي لحاظ مي كنند و در نتيجه تلاش مي كنند تا حقايق ديني را ارزيابي عقلاني يا تجربي كنند و چنين تلاشي در واقع ناديده گرفتن خصوصيت زبان ديني است. حاصل اين كه ويتگنشتاين زبان دين را زباني مستقل از ديگر حوزه ها مي داند.
• خاستگاه اين ديدگاه ويتگنشتاين كجاست؟
مبناي اين ديدگاه ويتگنشتاين نظريه ديگري است به نام نظريه اصالت ايمان يا ايمان گرايي (Fideism) كه بر طبق آن نظام اعتقاد ديني در معرض ارزيابي عقلي يا علمي قرار نمي گيرد. به نظر آنان هر نوع استدلال به پيش فرض هاي خاصي مبتني است و كسي كه به هيچ نوع پيش فرضي پايبند نيست بحث برهاني و استدلالي با او غيرممكن است و آنچه به عنوان پيش فرض يك برهان پذيرفته شده است ممكن است خود نتيجه استدلال و برهان ديگري باشد. اما اين روند نمي تواند تا بي نهايت ادامه يابد بلكه بايد به پيش فرض هايي بنيادي برسيم كه بدون استدلال عقلي پذيرفته ايم. بنابراين از ديدگاه ويتگنشتاين و دينداران معتقدند كه اين پيش فرض هاي بنيادي در خود نظام اعتقاد ديني است و از بيرون بر آن نظام تحميل نمي شود. بر اين اساس ويتگنشتاين عقيده دارد كه اعتقاد و ايمان ديني بايد مستقل از ديگر حوزه هاي فكري باشد.
• و آخرين پرسش درباره «خدا» است اين بزرگ ترين دغدغه فيلسوفان. . .
اظهارات ويتگنشتاين درباره خدا بسيار مختصر و پيچيده است و در اين فرصت نمي توان همه آن ها را مورد بررسي قرار داد. در اين جا درباره يكي از اظهارات او درباره خدا به اختصار سخن مي گوييم. در كتاب يادداشت ها (Notebooks)، ويتگنشتاين درباره خدا چنين اظهار نظر مي كند كه: «معناي زندگي همان معناي عالم است كه مي توانيم آن را خدا بناميم. دعا تفكر درباره معناي زندگي است.
من نمي توانم رويدادها و حوادث عالم را مطابق اراده و خواست خود پيش ببرم. من كاملاً ناتوان هستم. من تنها مي توانم خود را مستقل از عالم و بنابراين به معنايي مسلط بر آن كنم، تنها تا آن جا كه از هر گونه تاثير بر رويدادها و حوادث عالم صرف نظر كنم. » به نظر ويتگنشتاين خدا معناي زندگي و يا معناي عالم است. اين عبارت او از سه قسمت تشكيل شده است، اول اين كه مراد ويتگنشتاين از «معناي زندگي» چيست؟ دوم اين كه مقصود او از معناي عالم چيست؟ و چرا معناي زندگي و معناي عالم مترادف هستند. سوم اين كه چرا معناي زندگي و معناي عالم با خدا يكي است. ظاهراً آن گونه كه از اظهارات ويتگنشتاين بر مي آيد معناي زندگي و معناي عالم به معني هدف دار بودن نيست و منظور او از معناي عالم و معناي زندگي تبيين علمي اين دو مسئله هم نيست. از نظر او معناي عالم نمي تواند در درون عالم باشد بلكه بايد صرفاً بيرون از عالم باشد.
ولي به نظر ويتگنشتاين اخلاق، زيباشناختي، مابعدالطبيعه نيز بيرون از عالم قرار دارند اما اين ها هيچ كدام به تنهايي معناي عالم نيستند. اما به نحوي مي توانند معناي عالم باشند. يعني هر كدام از اينها مي توانند به عالم معنا بدهند ولي ارزش تبيين كنندگي آنها جامع و كامل نيست. بنابراين براي تبيين عالم به چيزي ديگر، لازم است كه بتواند عالم را به طور كامل تبيين كند و آن همان خدا است. از اين رو فقط خداست كه به عالم معنا مي دهد يعني خدا معناي عالم و معناي زندگي است و منظور او از «خداي پدر» مي تواند اين باشد كه او هنگام خلق عالم، ما را خلق كرده است و ما همان طور كه به پدر طبيعي خود بستگي داريم به او نيز وابسته ايم و فقط اوست كه دلواپس سعادت و خوشبختي ما است. مي توان تلقي ويتگنشتاين را اينگونه تبيين كرد كه همان گونه كه پدر مي تواند مفهوم اطمينان، اعتماد به نفس و پايداري را به ما القا كند خدا هم مي تواند چنين نقشي در زندگي ما داشته باشد. خداي ويتگنشتاين همان پدر آسماني مسيحيت يا خداي رحيم يهوديت نيست. خداي مسلمانان يعني الهه نه از اين جهت كه رحمان است بلكه از اين جهت كه تقدير به دست او است و علت هر چيزي است كه واقع مي شود از هر خدايي به خداي ويتگنشتاين نزديك تر است و مي توان گفت كه خداي ويتگنشتاين خدايي ديني است. اين معنا را اظهارات ويتگنشتاين درباره دعا تاييد مي كند. (دعا تفكر درباره معناي زندگي است.) بايد يادآور شد كه دعا در اين جا به معناي معمولي آن يعني درخواست نيست. اما دعا به هر صورتي كه باشد يك عمل ديني است. بنابراين درخواست، استغاثه و تضرع معناي اصلي دعا است اما عالي ترين شكل دعا نيست. كساني كه درباره دعا بحث كرده اند معتقدند كه تامل يا نظر كردن عرفاني عالي ترين شكل دعا است و در اين نوع دعا هيچ نيازي به درخواست نيست. چنين دعايي عبارت است از تامل يا نظر كردن به ذات خدا و وصال او. حال اگر خدا معناي زندگي و معناي عالم است چرا تفكر درباره معناي زندگي نبايد دعا باشد. به نظر ويتگنشتاين ايمان به يك خدا به معناي درك مسئله معناي زندگي است و ايمان به خدا به معناي فهميدن اين حقيقت است كه زندگي داراي معنايي است.

هرمنوتيك ايراني ـ ۲۴
اغراض و انگيزه هاي آگاهانه
در بند پيشين گفتيم كه تمايلات و سائقه هاي دروني و طبيعي آدمي و به تعبير قرآن «شاكله» شخصيت آدمي به صورت مستقيم و غيرمستقيم و كم يا زياد بر تفسير متون و كلام و سخنان ديگران اثر مي گذارد. تعبير بسيار زيبايي است: «كلُ يعمل علي شاكلة». يعني هر كس بر وفق «شاكله» يا مقتضاي طبيعت خود عمل مي كند و بديهي است كه بخشي از عمل انسان فهم و تفسير كلام ديگران است. «عمل تفسير» مانند ديگر اعمال انسان، كم و بيش تحت تأثير آن بافت شخصيتي و ساختمان طبيعي و وجودي هر كسي است.
اما اكنون مي خواهيم به انگيزه ديگر در معرفت آدمي از متون اشاره كنيم و آن انگيزه هاي آگاهانه و اغراض ارادي است كه اگر نقش آن را در تفسيرها و تحليل ها و جهت گيري بيشتر از عامل قبلي نباشد، قطعاً كمتر نيست. نقشي كه متأسفانه خيلي كم به آن توجه مي شود و معمولاً در مباحث نظري معرفت شناسي و هرمنوتيك غايب است.
بعضي ها چنان از طبيعي بودن و عادي بودن «قبض و بسط» در متون صحبت مي كنند و اصولاً چنان از ويژگي معرفتي افكار و جهت گيري ها و اعمال آدميزاد سخن مي گويند كه گويا تمامي اختلافات آدمي در معرفت ها طبيعي است و اغراض و اهداف ارادي آنها هيچ نقشي در كردار و عمل ندارد. با توضيحات بعدي مطلب روشن تر مي شود.
مي توانم بحث را از اينجا شروع كنم كه هر انساني به طور طبيعي و غريزي «جلب منفعت» مي كند و «دفع ضرر» يعني هر چيزي كه به «نفع» او باشد را مي پذيرد و يا دوست دارد بپذيرد و هر چيزي كه به «زيان» او باشد مطلوبش نيست و نمي پذيرد و با لطايف الحيل مي كوشد از آن بگريزد. البته اين خصوصيت آدمي، كه به وسيله خداوند در انسان تعبيه شده است، در جاي خود درست و مثبت است و قرآن نيز بارها در مقام بيان خصوصيات طبيعي و خام انساني به آن اشاره كرده است كه پرداختن به آن از حوزه بحث ما خارج است. اكنون مسئله اين است كه هر انساني كم و بيش از خصلت «جلب منفعت و دفع ضرر» پيروي مي كند و اين سائقه يكي از محورهاي مهم در افكار و اعمال آدميزاد است.
گفتيم كه اصل اين سائقه نه تنها مشكلي ايجاد نمي كند بلكه مانند ديگر سائقه ها (از جمله حب ذات) طبيعي و مثبت است و نمي توان آن را ناديده گرفت و نبايد نيز، اما مشكل از اينجا پيدا مي شود كه «نفع» و «ضرر» آدمي در چيست و به عبارت ديگر چه چيزي به نفع انسان است و چه چيزي به زيان اوست؟ اينجا است كه باز همان سائقه هاي طبيعي (كه در قسمت قبلي به آن اشاره شد) از يكسو و تربيت و محيط از سوي ديگر و جهان بيني ها و ايدئولوژي ها از جهت سوم، در تشخيص منافع و يا مضار دخالت مي كنند در نتيجه ممكن است چيزهايي را آدمي به نفع خود بداند كه در واقع به زيان اوست و يا برعكس ممكن است چيزهايي را به ضرر خود بداند و حال آنكه به نفع اوست. قرآن به صراحت به آن اشاره مي كند: «عسي ان تكرهوا شيئاً فهو خيرلكم و عسي ان تحبوا شيئاً فهو شرلكم.» اگر در جهان بيني «اصالت سود» و «اصالت لذت» را قبول كرديم، نوعي زندگي خواهيم كرد و اگر «اصالت ارزش» و «اصالت معنا» را پذيرفتيم نوعي ديگر زندگي مي كنيم و قطعاً اخلاق و نقش و رفتار دو آدم در دو حالت متفاوت خواهد بود. يا حتي اگر بخواهيم از همان «سود» و «لذت» استفاده كنيم مي توانيم بگوييم كه انساني و جهان بيني و ايدئولوژي سود را در پايبندي به ارزش و حركت در جهت تحقق معنا مي داند و ايدئولوژي ديگر در انسان شناسي اش سود و لذت في نفسه خلاصه مي كند. في المثل اسلام، به عنوان يك ديني وحياني، كه «ارزش گرا» و «معناگرا» است، بود و لذت واقعي و اصيل را در تكامل او مي داند و تكامل را نيز در «صبغةالله» و حركت و صيرورت به سوي الله مي شمارد. ضمن اينكه مي گويد «و لا تنس نصيبك من الدنيا» و استفاده معقول و ضروري از لذت ها و سودهاي مادي و دنيوي را نه تنها محكوم نمي كند بلكه ممدوح هم مي شمارد. اين است كه در قرآن از واژه هايي چون تجارت، سود، معامله، خريد، فروش و امثال آنها ياد شده و به مومنان توصيه شده است كه آخرت را به دنيا نفروشند و يا با خدا معامله كنند و يا خود را در مقابل رضايت خدا بدهند و. . .
حال صحبت اين است كه آدمي در وضعيت خام و طبيعي خودش اموري را سود و به نفع خود مي پندارد و اموري را نيز به زبان خودش و وقتي با اين سائقه (با هر تعريفي كه از سود و زيان داشته باشد) در مقابل با يك متن (ديني، فلسفي، عرفاني، سياسي و يا اجتماعي و. . . ) قرار بگيرد، گاهي ناآگاهانه آن ديدگاه در تفسير و برداشت از آن متن عمل مي كند و گاهي ارادي و آگاهانه و عمد. صورت اول همان است كه در قسمت قبلي گفتيم و صورت و حالت دوم آن، اكنون مورد تأكيد ما است. در اين حالت آدمي مي داند كه حق چيست و باطل چيست و آگاه است كه سود واقعي در كدام فكر و يا عمل است و به اصطلاح «سعادت» واقعي را مي شناسد، اما به دليل دشمني با حق و يا تقدم منافع فردي بر منافع ديگري و يا هر چيز ديگر، زير بار حق نمي رود و براي اين كه پشتيباني تئوريك و ايدئولوژيك هم داشته باشد، يك متن را جوري تفسير مي كند كه پاسدار و حافظ منافع او باشد و به هر حال خواسته ها و شهوات (حب ذات و يا حب جاه و يا حب مال و. . . ) او را برآورده كند. فرق دو حالت اين است كه ناخودآگاه است و غالباً با جهل توأم با حسن نيت همراه است و دومي با علم و آگاهي است و ارادي عمل مي كند و با سوءنيت آميخته است.
در هر متني احتمال چنين سوءاستفاده اي كم و بيش وجود دارد، از متن ادبي گرفته تا فلسفي و عرفاني و اخلاقي و حقوقي و سياسي و اقتصادي و حتي علوم محض كه علم القاعده چندان جاي تأويل و تفسير و سوءاستفاده ندارند. في المثل ببينيد وقتي نظريه نسبيت اينشتين مطرح شد و مقبوليت عام يافت و علم را تحت تأثير قرار داد، آكادمي علوم شوروي سوسياليستي آن را يك «توطئه كثيف امپرياليستي» عليه خلق ها و عليه كمونيسم و ستاد زحمتكشان جهان (شوروي) دانست و آن را رد كرد.

حاشيه انديشه
• آشتي اسلام و مدرنيته
ماهنامه لوموند ديپلماتيك در شماره اخير خود (ماه آوريل) مقاله اي را از انديشمند اسلامي معاصر، محمد ارغون منتشر كرده است با نام «چگونه مي توان اسلام را با مدرنيته آشتي داد؟» ارغون به لزوم بررسي مجدد دو مفهوم «اسلام» و «مدرنيته» براي خروج از «آشفتگي» موجود اشاره مي كند: «استفاده هاي جدلي و ايدئولوژيكي از اين دو مفهوم با گرايش به تقابل آنها به مثابه دو نيروي آشتي ناپذير و به دور از تحليل تاريخي، جامعه شناسي، انسان شناسي، كلامي و فلسفي سبب گسترش اين آشفتگي شده اند. »
ارغون با اشاره به اينكه اختلاف ميان «اسلام گرايي» و غرب پيش از اين در گفتمان قرآني هم قابل مشاهده بود معتقد است «تنها از سال ۱۹۴۵ به بعد است كه جنگ هاي سهمگين و مكرر سبب تقويت تعصبات، نفرت هاي كاهش ناپذير و طرد متقابل يكديگر بر مبناي كلام اسلامي، مسيحي و يهودي ظاهر شده است. »
با اين حال ارغون اين را نيز مي گويد كه در جوامع مسيحي و يهودي از قرون وسطي به بعد نظام هاي فكري، معنوي و حقوقي اي پديد آمدند كه مبنايشان طرد متقابل بود و جوامع مذكور «اين نظام ها را با ادعاي اين كه برگزيده خداوند و امانت دار انحصاري «حقيقت» وحي هستند، به وجود آورده اند. » اين نظام ها به زعم ارغون در قرن اخير يكي از عوامل مشروعيت بخشي «جنگ هاي عادلانه»اي بوده كه از ۱۹۴۵ به بعد مكرراً رخ داده اند؛ از جمله جنگ عليه تروريسم. ارغون مي گويد كه ردپاي اين نظام هاي فكري را در تاريخ نگاري ها مي توان يافت: «تاريخ نگاري ها، فرآيندهاي شكل گيري حافظه جمعي را كه در قلعه «اسطوره هاي تاريخي» پرورده مي شوند، منعكس مي سازند. قلعه اي كه هميشه با ديالكتيك مضاميني تقويت مي شود كه بر خوب جلوه دادن ضرورت دفاع از «خير» و «حقيقت» در مقابل «شر» و «دروغ» تاكيد دارند. واژگان مورد استفاده اروپا - غرب مدرن، نمودها و مفاهيم ضمني قرون وسطايي را دوباره فعال كرده و در عين حال با قدرت ارتدوكسي كتاب مقدس به ارزش هاي دموكراتيك، لائيك، انسان باور و انسان دوستانه «غربي» متوسل مي شود. » از اين به بعد نوشته ارغون به راهي مي رود كه از عنوان خود دور مي شود؛ مسئله آشتي اسلام و مدرنيته به مسئله آشتي جهان مدرن و اسلام تبديل مي شود، يعني در واقع به اين پرسش كه جهان مدرن چگونه مي تواند يعني از چه راهي مي تواند با اسلام كنار بيايد؟ ارغون براي پاسخ به اين پرسش به روشن كردن تمايزي مي پردازد كه بين مفهوم جغرافياي سياسي، اقتصادي و پولي غرب، با مفهوم جغرافيايي تاريخي فرهنگي اروپا قايل است: «نخستين مفهوم پس از ۱۹۴۵ تحت رهبري بيش از پيش آشكار ايالات متحده و به ويژه براساس اصطلاح انگليسي - آمريكايي «خاورميانه» (Middle East)، شروع به ابراز وجود كرده است. اگرچه مفهوم دوم با نگرش نخست همبستگي دارد اما در عين حال با اسلام نيز ارجاعات مشترك تاريخي، فكري و فرهنگي اي دارد كه قدمت آن به اوايل قرون وسطي بازمي گردد. همواره مي توان به چنين ارجاعاتي چه در سطح مناسبات متقابل دولت - ملت ها و چه در سطح اتحاديه اروپا كه با گفت وگوي اروپا - مديترانه در ۱۹۹۵ در بارسلون بدعت گذاشته شد، توسل جست. مناسبات كهن ديگري از نوع همسايگان جغرافيايي ميان اروپاي مديترانه اي و دنياي عرب - ترك باستاني وجود داشته است. اگر اهميت مهاجرت كنوني پيرامون مديترانه را به اين موارد اضافه كنيم، مي توان به بهترين شكلي اضطرار سياسي اتحاديه اروپا را براي فرارفتن از وضعيت تبادل انديشه نابرابر و ناپايدار كنوني دريافت. اتحاديه اروپا بي وقفه به مذاكره با دولت هايي مشغول است كه دغدغه چنداني براي مشروعيت دموكراتيك ندارند. هدف اتحاديه اين است كه تاريخ منسجم مردماني را شكل دهد كه در آن تمامي عناصر به «ارزش هايي» كه در جنگ هاي پس از ۱۹۴۵ چون هدفي متعالي مطرح بوده، احترام كامل گذارند. » اين رويه مذاكره و حمايت نشانه ديدگاهي است كه مي خواهد با اتكا به مباني علوم انساني و اجتماعي و توزيع گسترده نتايج اين تحقيقات از طريق رسانه ها و ياري رساندن به يك نظام آموزشي همگاني كه رشته هاي كليدي را آموزش مي دهد پاسخ هايي به لحاظ علمي معتبر پرسش ها و مسائلي را بيابد كه قرن ها است موجب تشتت و تفرقه آگاهي هاي به اصطلاح مدني، ملي و مذهبي شده اند. اين تشتت باعث محدود ماندن آگاهي ها به ايدئولوژي هايي است كه در آن تاريخ نگاري ها و اسطوره سازي ها جلوه مي كنند و هر لحظه مي توانند بر ضد «دشمن ديرين» فعال شوند. ارغون در اين راه بر اهميت پژوهش هايي صحه مي گذارد كه «مباحث خود را به مذاهبي اختصاص داده اند كه ما را از جهل مشتركمان نسبت به سنت هاي مذهبي آگاه و واقعيت مذهبي را چون بعدي انسان شناسانه از وضعيت بشر تلقي مي كنند. »
اينجا است كه ارغون مي تواند به پرسش اوليه مقاله بازگردد؛ چگونه مي توان اسلام را با مدرنيته آشتي داد؟ پاسخ ارغون در واقع متكي به اعتنا به روايت تاريخي است كه بر مبناي اين پژوهش ها به دست مي آيد: به اين ترتيب به زعم ارغون مسلمانان راهي خواهند يافت تا با اتكا به چنين تاريخ و تاريخ نويسي منسجمي برخوردي مناسب با تاريخ شان داشته باشند كه مي تواند آنها را به بهترين نحو با مدرنيته روبه رو كند. رويارويي كه با دستمايه سرمايه هاي جهانشمول انديشه علمي و پرسش گري رخ مي دهد و مي تواند آنها را از رد كردن دستاوردهاي رهايي بخش انديشه انتقادي مدرن باز دارد. ارغون نسبت به تلقي موجود درباره روحيه انزواطلبي خلق هاي مسلمان و رفتن به پس حصار هويت شان هشدار مي دهد. «اين نادرست است كه مفاهيم منبعث از «اسلام» را ايدئولوژي مبارزه تلقي كنيم؛ در واقع اين ايدئولوژي واكنشي است ديالكتيكي به فشارهاي خارجي كه از قرن نوزدهم به بعد بر جوامع محروم اعمال مي شود؛ تا دست كم تاريخ خاص خويش را با تلاش خود و در ارتباط با خود بسازند، تاريخي كه اراده قدرت هاي خارجي و فتوحات آشكار نتواند وقفه اي در آن ايجاد كند، آن را به تحريف نكشاند و تغيير جهت ندهد. از يكسو تهاجم سياسي و فرهنگي و كنترل جغرافيايي - سياسي منطقه از يك سوي ديگر برانگيختن احساس ضعف، تحقير، عقب ماندگي و شكست، ديالكتيك سلطه اي را به وجود آورده كه غرب هرگز به نحو آشكار آن را درك نكرده است.» ارغون به پيشينه و تاثيرات مهلك اين سوءتفاهم ها اشاره مي كند و يادآور مي شود كه پس از ۱۱ سپتامبر در همه جا احساسات افراطي، خشم ديوانه وار و مرگبار خواست كيفرهاي متقابل و انكارهاي ريشه اي پا گرفته اند.

فرهنگ
اقتصاد
ايران
جهان
زندگي
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |  ايران  |  جهان  |  زندگي  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |