گفت و گو با ابوتراب خسروي، داستان نويس ـ۱
داستان هاي من در كشتي تقدير
معتقدم آفرينشگري هنرمند كشف زيبايي است كه جهان نبايد از آن بي نصيب باشد هر اثر هنري به فرض يك داستان يك شعر و يا يك پرتره نقاشي يا قطعه اي از موسيقي ـ چيزهايي هستند كه بايد در جهان وجود داشته باشند
|
|
ابوتراب خسروي از داستان نويسان نوپرداز معاصر است كه نام خود را در عرصه ادبيات داستاني، با سه اثر «هاويه»، «ديوان سومنات» و «اسفار كاتبان» تثبيت كرده است. او در داستان هايش به شكلي تازه و خلاق از اشيا، حوادث و رخدادهاي روزمره زندگي كار مي گيرد و وقايع تاريخي را از منظري بديع، تصوير مي كند. خودش مي گويد: «من تاريخ را جعل مي كنم!» اما مخاطب او مي داند كه تحريف «واقعيت» به سود «حقيقت» است و زيبايي و هنر داستانسرايي. خسروي نوشتن رماني ديگر را به پايان برده است كه به زودي منتشر خواهد شد. گفت وگوي ما پيرامون زندگي، ادبيات داستاني ايران، شعر ايران و آثار اوست.
فرشاد شيرزادي
• براي گشودن باب بحثي ارزشمند مي توانيد كمي از خودتان برايمان بگوييد، مشغله اين روزهاتان، از زندگي، داستان و يا رماني كه در دست انتشار داريد و هم اكنون ذهنتان را به خود مشغول كرده است؟
به طور طبيعي مشغله هر داستان نويس چيزي جز داستان نخواهد بود. در حقيقت ادبيات مشغله ذهني هر نويسنده اي است كه به ادبيات فكر مي كند و خوب، البته در كنار همين مشغله هاي ذهني، مسائل زندگي هم خود را بر نويسنده تحميل مي كند. صد البته همين مشغله ها و مشكلات زندگي مي تواند به مصالحي براي ساخت داستان تبديل شود.
كتابي كه مشغول كار بر روي آن هستم، رماني است كه اكنون بخش اعظمي از آن را نوشته ام و احتمالاً ـ طبق برنامه ريزي اي كه داشته ام ـ تا تابستان امسال آماده چاپ مي شود. شكل و فرماسيون اين رمان هم روابط بينامتني است و اتفاق و حادثه هاي داستان هم مسائلي است كه ما در زندگي درگير آن ها هستيم (خصوصاً مسائل تاريخي). البته تاريخي كه من به آن مي انديشم و از آن مي نويسم، عين وقايع حقيقي تاريخي نمي تواند باشد؛ در واقع نوعي جعل تاريخ است. به نظر من چنين نوع نگاهي نگاه تازه اي نيست. چون قبل از من هم چنين كارهايي انجام شده است. ضمناً خودم هم در آثار قبلي ام نمونه اي داشته ام و زمينه اين نوع نگاه به تاريخ را ايجاد كرده ام. اين كه به چه اندازه موفق بودم برايم مهم نيست. براي من مهم كنكاشي است كه با اين دست مسائل فرهنگي داشته ام و دارم. از منظري ديگر مي توان گفت كه من كنكاش هام را نشانه گذاري كرده ام و به عنوان مصالح داستان ازشان بهره گرفته ام.
• ميان صحبت هاتان به مشغله ها و مسائل زندگي و داستان اشاره داشتيد، براي شما زندگي داستان است يا اين كه داستان، زندگي است؟
براي كسي كه مشغله اش ادبيات است، ادبيات و زندگي دو روي يك سكه هستند. يا بهتر بگويم: لااقل براي من نمي تواند تفكيكي بين زندگي و ادبيات وجود داشته باشد، به نحوي كه ذهن و زبانم همواره با ادبيات درگير است. پرواضح است كه اشياي داستان هايم هم همان اشياي حقيقي زندگي است، اشيايي كه مدام با آن ها در خلجانم. بنابراين اشياي داستان هايم همان قدر واقعي هستند كه اشياي پيرامونمان. وقوع وقايع داستان از وقوع وقايع زندگي سرچشمه مي گيرد. البته اين مهم نيست كه اشيايي كه به داستان وارد مي شوند مجازي اند يا حقيقي. در بدو امر مهم آن است كه اشياي داستاني، همان هايي باشند كه نويسنده در زندگي با آن ها درگير است.
• شما در آثارتان سعي كرده ايد به بازآفريني وقايع، حوادث و اشيا (بنا به گفته خودتان، چه حقيقي و چه مجازي) بپردازيد، ضمن اين كه بزرگ ترين رمان نويسان جهان در گام نخست براي خلق اثري مدرن به بازتوليد واقعيت نمي پردازند، بلكه بازآفريني را برمي گزينند و به تعبيري، در داستان هاشان براي مخاطبان نيز همين امر واقع را پيشنهاد مي كنند. با اين تلقي، شما چه افقي را براي آينده كارهايتان پيش بيني مي كنيد؟
تخته پرش هر تخيلي و ايجادي، رئاليته ها هستند. ما در جهان پيرامونمان و حتي جهان ذهن مان ـ هيچ پديده اي نداريم كه ريشه در رئاليته نداشته باشد. حتي اشيايي را كه در روياها و كابوس هامان مي بينيم ريشه در رئاليته ها دارند. به شكلي كه در خواب اگر مكان و يا شي ناشناسي را مي بينيم، در مي يابيم كه اجزاي آن ها واقعي اند. بنابراين مثلاً اگر بخواهيم تجريدي ترين فضاها را ايجاد كنيم و يا تجريدي ترين داستان ها را بنويسيم، باز هم ناچاريم به رئاليته ها رجوع كنيم. خلاقيت، بدون اشيا واقع و بدون واژه هايي كه ما به ازا دارند، در جهان ما امكان بروز نمي يابند. در زبان هم هيچ واژه اي را نمي توانيم ابداع كنيم كه ريشه در رئاليته ها نداشته باشد. از زاويه اي ديگر مي توان گفت كه نويسنده راهي ندارد و نخواهد داشت جز اين كه به وقايع حقيقي تكيه كند و بر عمق آن ها تخيل كند. به طور كلي يك هنرمند به جهان واقع وابسته است و اما درباره آينده نوع كار خودم بايد بگويم كه نمي توانم طرز تلقي خاصي داشته باشم. در عهد عتيق آمده است كه خداوند جهان را در شش روز آفريد و اما بديهي است كه هفته ما هفت روز است. يكي از دوستان هنرمند و فرهيخته ام معتقد است كه خداوند روز هفته خلق را تفويض مي كند به هنرمند. اگر من اين افتخار را داشته باشم كه خودم را فردي بدانم كه به گرايش هنري سوق دارد، طبيعتاً بايد ايجاد و خلق كنم. چون معتقدم، آفرينشگري هنرمند كشف زيبايي است كه جهان نبايد از آن بي نصيب باشد. هر اثر هنري ـ به فرض يك داستان، يك شعر و يا يك پرتره نقاشي يا قطعه اي از موسيقي ـ چيزهايي هستند كه بايد در جهان وجود داشته باشند. در حقيقت هنرمند، به شكلي كاشف اين اشيا است كه عجالتاً در عدم به سر مي برند. اما ناموجود بودن شان در جهان عدم، دليل قانع كننده اي نمي تواند باشد كه اصلاً وجود ندارند! در واقع بايد آن ها را در دنياي زنده و حاضر، بيدار و خلق كرد.
• بنابراين از نظرگاهي ديگر مي توان گفت كه پيش بيني آينده داستان هايتان، مانند حركت آب رودخانه اي است كه مسير دقيقش را نمي توان مشخص و مسجل كرد و آن را پيشگويي كرد؟ يا بهتر بگويم: مثل جوشش نيرومند چشمه اي در كوهستان؟
بله. درست است. البته همگي اين حركت ها برمي گردد به تقدير. شايد از ابتداي خلقت واژه «تقدير» در ذهن و زبان، براي بشر تبديل به مشغله اي ثابت شده باشد. «بودا» براي تقدير دايره قرمزي قايل است و مي گويد: دايره قرمز تقدير ماست، از هر سو كه حركتمان را آغاز كنيم به اين دايره قرمز كه نهايت تقديرمان است، خواهيم رسيد. يكي از اوليا مثالي مي زند و مي گويد: تقدير كشتي اي است كه ما مسافر آن هستيم. حد اختيارمان اين است كه در طول و عرض كشتي گام بگذاريم. بر امواج دريا، كشتي معلوم نيست كه به كجاها مي رود. پس ماهيت تقدير، ماهيت آشكاري نيست كه بتوان نهايت آن را دانست تا تغيير رفتارها، يا كارهايي را كه انجام مي دهيم بدانيم و در كل برآينده مان آگاه باشيم و بتوانيم آن را پيش بيني كنيم.
• بهترين نقدي كه بر آثارتان نوشته شده كدام است و آن نقد چه ويژگي هاي بارزي داشته و دارد كه باعث مي شود شما آن را بهترين نقد بدانيد؟
چند نقد نسبتاً خوب بر آخرين كارم «اسفار كاتبان» نوشته شد كه من آن ها را دوست داشتم. از جمله نقد آقاي عنايت سميعي و نقدي كه فتاح رنج بر نوشته است. اما بهترين نقدي كه در مورد كارهايم نوشته شده، كتابي است به نام «كاشي گري كافه كاتبان» كه جناب آقاي صالح حسيني و پويا رفوئي مشتركاً آن را نوشته اند. در واقع امر، من هم از نقدها لذت برده ام و از خلال اين نقدها بر جنبه ها و سويه هايي از كارم واقف شده ام كه صد البته قبل از خواندن و شنيدن آن ها ازشان اطلاعي نداشتم. همه اين نقدها باعث شد كه من از ابعاد گوناگوني به آثارم نگاه كنم و مكانيسم تفكري را كه در مواجهه با ادبيات از آن استفاده مي كنم، كشف كنم.
|