زبانشناسي و هرمنوتيك
|
|
شلاير ماخر كه فاصله تاريخي و فرهنگي مفسر از مؤلف را منشأ بدفهمي مي دانست
اصرار داشت كه فهميدن، بدون پيش فرض ها و اعتقادات مفسران امكان پذير نيست
اشاره: مقاله حاضر كوششي براي ارتباط ميان تعابير و تفاسير متفاوتي است كه در اثر نهضت هاي معاصر پساساختارگرايي با دانش نشانه شناسي و هرمنوتيك درباره مقوله زبانشناسي پديد آمده تا توجه دقيق تري بر مسأله زبان و تفسير معنا، در جهت تأكيد بر ديالكتيكي از فرضيات و انتظارات مثبت و منفي، به عمل آيد. همچنين سعي شده كه سنت هاي جديد زبان شناسانه و تحليل انتقادي حركت هاي پيشتازانه گوناگوني را كه در تاريخ تفسير ادبي ارائه شده، بازنمايد؛ كوششي كه بر بخش گسترده اي از اين نوشته، جنبه كلامي مي دهد. مقاله زير از فصلنامه قبسات، سال هفتم، بر گرفته شده است.
شادروان دكتر سيد محمدجوادسهلاني
پيش از كاربرد اصطلاح «هرمنوتيك» براي تفسير متون در زبان انگليسي، واژگان ديگري به كار مي رفت؛ اما از قرن هجدهم، به تدريج كلمه هرمنوتيك جايگزين مناسب تري تشخيص داده شد. در واقع، هرمنوتيك نوعي معرفت شناسي است كه مي خواهد روش را نيز ارائه دهد.در عصر روشنگري، هرمنوتيك را ارائه روش براي تفسير متون و علمي كمكي براي رفع ابهامات متن مي دانستند. هرمنوتيك رمانتيك نيز از سنخ روش شناسي بود. يكي از دانشمندان هرمنوتيك، اين علم را روشي براي پرهيز از سوء تفاهم مي دانست. امروز اين اصطلاح، به رشته اي عقلي اطلاق مي شود كه به ماهيت و پيش فرض هاي تفسير ارتباط دارد. در اوايل قرن بيستم، دو تن از پژوهندگان آلماني به نام هاي ديلتاي و هانس گئورگ گادامر با تبديل «هرمنوتيك» از وضعيت خاص به قواعد عام، حول محور اصول «تفسير دستوري» و «تفسير فني»، اين ابزار تأويلي را دقيق تر كردند. ديلتاي با ارائه روش شناسي عام رايج در علوم طبيعي، هرمنوتيك را وارد عرصه جديدي ساخت، گادامر با تدوين اثر مهمي تحت عنوان حقيقت و روش (۱۹۶۰)؛ تأويل گرايي را در جهت تفكر هايدگر قرار داد و بر خلاف شلاير ماخر كه فاصله تاريخي و فرهنگي مفسر از مؤلف را منشأ بدفهمي مي دانست، اصرار داشت كه فهميدن، بدون پيش فرض ها و اعتقادات مفسران امكان پذير نيست. بر اين اساس، كشف نيت مؤلف براي او چندان اهميت نداشت و به تفسير عيني و نهايي نيز اعتقادي نيافت؛ البته عنصر مؤلف و استقلال حياتي متون ادبي پيش از گادامر به وسيله زبان شناسان «ساخت گرا» و «شالوده شكن» مطرح بود.
نحله هاي هرمنوتيك
نحله هاي هرمنوتيك را مي توان به دو گروه تقسيم كرد: يك گروه، عيني گراها و ديگر، فيلسوفاني هستند كه از تاريخ گرايي دفاع مي كنند. عيني گرايان، فهم متفاوت افراد را در درك متون رد مي كنند و معتقدند كه مي توان به فهم مستقل از ارزش ها و ملاك هاي زمان حاضر كه تاريخ گراها برآن تأكيد دارند، نايل آمد. به عبارت ديگر، عيني گراها بر اين باورند كه مي توان به فهم درستي از متون زمان حال و متون گذشته دست يافت؛ در حالي كه تاريخ گراها اعتقاد دارند كه فهم ما اساساً تاريخي است و اصطلاح خاصي هم تحت عنوان «تاريخيت» يا «شأن تاريخي» دارند كه آن را از اصول بنيادي فهم متون گذشته قلمداد مي كنند. از نظر عيني گراها، نگاه تاريخ گراها ما را به سمت شكاكيت فلسفي سوق مي دهد و انتقادي هم كه بر تاريخ گراها وارد مي كنند، اين است كه اگر بخواهيم ديدگاه هاي آنها را بپذيريم، هيچ وقت نخواهيم توانست فهمي را اثبات يا نفي كنيم و اين در حالي است كه هر فهمي به گونه اي مي تواند براي صاحب آن فهم واقعيت و حقيقت داشته باشد. انتقاد تاريخ گراها هم به عيني گراها اين است: هر متني را كه در نظر بگيريد، بر مبناي چه ملاك و معيارهايي يك تفسير را بر تفسير ديگر ارجح مي دانيد؟... اين امر نيازمند شواهد و مدارك گوناگوني است كه بشر همواره نمي تواند به همه مداركي كه براي فهم متن لازم دارد، دست يابد. عيني گراها همچنين اين انتقاد را مطرح مي كنند كه ديدگاه تاريخ گراها سبب شكاف ميان متن گذشته و زمان حال مي شود و ما نمي توانيم از هيچ متني درك درستي داشته باشيم؛ در نتيجه، فهم هيچ متني امكان پذير نيست. عيني گراها اعتقاد دارند: مي توانيم از يك سلسله پيش داوري ها و تحريف هايي كه سنت ها و وضعيت هاي جدي بر ما تحميل مي كنند، رها شويم؛ اما تاريخ گراها معتقدند كه نمي توانيم رها شويم.
نكته مهم ديگر اين است كه عيني گراها طرفدار مسأله صدق اعتبار متن هستند؛ ولي براي تاريخ گراها اين مسئله مهم نيست. آن چه آنها با اهميت مي دانند، اين نكته است كه نمي توان در فهم متون به آن عينيتي كه در علوم طبيعي وجود دارد، دست يافت. ماهيت شناسايي و ماهيت موضوعات خارج از علوم طبيعي به بحث و بررسي درباره آنها مي پردازد، بسيار متفاوت است؛ البته اين امر را بعضي از عيني گراها بيان كرده اند كه اگر بحث از متون گذشته و عينيت آنها، مطرح مي شود، عينيت به آن معنا نيست كه در علوم طبيعي به كار مي رود. برخي از صاحب نظران تاريخ گرا، از جمله گادامر، به اين بحث پرداخته اند. او معتقد است كه ما در علوم تجربي هم به عينيتي كه گذشتگان ما تصور مي كردند نمي توانيم برسيم؛ زيرا عينيت در علوم طبيعي و تجربي به يك سلسله عوامل خاص وابسته است. ما در علوم تجربي با يك سلسله محدوديت ها مانند ابزارهاي اندازه گيري روبه رو مي شويم كه گاهي سبب مي شود به عينيتي كه گذشتگان تصور مي كردند، دست نيابيم.
منطق فهم متون
گروهي از غربي ها كه اغلب هم آلماني هستند، هم وطن خود يعني شلاير ماخر را بنيانگذار منطق هرمنوتيك معاصر مي دانند و مي گويند: او در نظر داشت براي برطرف كردن مشكل توجيه مطالب نامعقول يا مبهم مجموع متوني كه در دست است، قواعدي را وضع كند تا بتواند پاسخگوي اين مشكل اساسي باشد. شيوه او در بررسي متون به اين صورت بود كه بداند متن در چه زماني، شرايط خاصي، به وسيله چه گوينده اي و با چه ويژگي هاي شخصي تنظيم شده است. به طور كلي، شلاير ماخر، دو شيوه فهم را در نظر گرفت: يكي شيوه دستوري كه چارچوب لغت و ادب در هر زماني قابل فهم است و ديگري كه كار اصلي او بود، گونه اي شيوه روان شناختي به شمار مي رفت. در شيوه روان شناختي به ابعاد ديگري هم توجه داشت؛ يعني شخصيت نگارنده را هم در نظر مي گرفت كه به طور مسلم، كاري بس دشوار بود. پس از او مي توان از ديلتاي همتاي آلماني شلاير ماخر نام برد كه به تاريخ توجه خاص داشته و اين نكته را به تمام علوم گسترش مي داده است.
شايان ذكر است كه ما در علوم طبيعي با طبيعت ساكت و صامت روبه رو هستيم؛ اما در علوم انساني با انسان داراي اراده، فعال و با ادراك سروكار داريم كه در چگونگي برخورد با او، با وضعيت و تصميم گيري مواجه خواهيم شد و بايد به همه شاخه هاي علوم انساني توجه كنيم كه البته توجه به جايي هم هست؛ ولي در مجموعه علوم انساني، بخشي است كه به زبان شناسي مربوط مي شود. متون مبتني بر زبان شناختي و زبان ادبي و زبان اجتماعي از نظر تفسير و تأويل، چندان مشكلي ندارند؛ چون در شيوه تفسير و فهم آنها، چه در حالت محتوايي و چه در حال معنايي، اشكال مفهومي بسيار پيچيده اي پيدا نمي شود. ديلتاي به اين قضايا توجه داشت و معتقد بود كه مي توانيم با همه مشكلاتي كه تاريخ پيش پاي ما گذاشته، با عبور از لايه هايي از آن و حذف پيش داوري هايش، مقصود مؤلف و نويسنده متن را دريابيم؛ اما گادامر با اين نظر به مناقشه افراط گونه ا ي پرداخته، مدعي شد كه تفسير متون به اين شيوه، دست نيافتني است و از اين رو، ما خود معنايي را مي آفرينيم. اين همان چيزي است كه كانت در باب پديده ها در نظر داشت و درصدد كشف معنايي برمي آمد كه دست نيافتني بوده باشد.
در اين داوري عجيب، بهترين و خوش بينانه ترين تصوري كه مي توانيم از ادعاي اين نظريه استخراج كنيم، اين نكته است كه خواندن متن، در حقيقت گفت وگويي است كه خواننده با متن دارد و از طريق اين گفت وگو، اندكي از واقعيت مطلب در فهم مي آيد كه البته سهم بسيار ناچيزي در دستيابي به حقيقت خواهد داشت. در اين نگاه، هيچ ملاك و ميزاني نداريم و در نهايت، از ارائه نظر قطعي مبني بر اين باور كه تفسيري درست است يا خير، ناتوان خواهيم ماند!... اگر چنين سفسطه اي را بپذيريم و مدعي باشيم كه نمي توانيم به هيچ روي وراي اعصار گذشته، حقيقت و مقصود گوينده اي را درك كنيم، به طور مسلم در زمان حاضر هم با اين مشكل مواجه خواهيم بود. بديهي است كه بايد از افراط و تفريط دوري جست؛ يعني از اين طرف هم نبايد گفت كه تمام جنبه هاي شخصيت گوينده، به نوشته اي كه از او چاپ مي شود، انتقال مي يابد؛ حتي نمي توانيم بگوييم كساني را كه با آنها سروكار داريم، به خوبي مي شناسيم و شخصيت آنها را به طور كامل درك مي كنيم؛ حتي خود فرد هم ممكن است نتواند شخصيت ده سال پيش خود رادر كنترل فكري داشته باشد...؛ اما بر اساس يك سلسله پرسش ها مي توان به سراغ متن رفت و از آن پاسخ گرفت؛ هر چند همه پاسخ ها هميشه آشكار نيست؛ بلكه برخي در متن نهفته؛ ولي قابل استخراج است. اين نكته، يعني پاسخ يافتن يك سلسله از پرسش ها از متن هاي خوانده شده كه به گذشته تعلق دارند، دليل بر وجود معيار خردمندانه مشترك براي فهم متون است. با پذيرش اين معيارها و ضابطه هاي مشترك و مستدل مي توانيم به طور طبيعي به افزايش معلومات درست خود بپردازيم؛ به همين طريق مي توان پرسش هاي متون گذشته را به زبان حال پاسخ داد و به اين طريق گفتماني دو سره با گذشته و حال داشت. از اين جا به دست مي آيد كه با تامل كافي مي توان به مباني بدون اشكال دست يافت و مشكلات و سوسه آميز و سفسطه سا را كنار گذاشت و به جاي توقف در مبادي و بديهيات، به ادامه راه تعقل و تعالي خوشبين بود.
انواع تأويل
متعالي
با توجه به مباني زبان شناسانه متون مطرح كشورهاي مختلف، در ميان آنها تأويلات گوناگوني را مي يابيم؛ چنان كه در زبان فارسي نيز تفاوت هاي زيباي متعددي را مي توان سراغ گرفت: از بين گذشتگان شايد هيچ كس به اندازه مولانا شيفته تأويل نبوده است. او خود آن قدر آراء و تعبيرات بكر و بديع به كار مي برد كه مي توان گفت:«مولوي با تأويل هاي خود، معاني را ارتقا مي داد و از داني به عالي مي رسيد.»
گاهي به وسيله تأويل، هم رمز افكني و هم رمزگشايي مي كرد؛ يعني سمبل هايي را مي آفريد و هم آنها را توضيح مي داد. مثالي در اين زمينه:
گفت پيغمبر زسرماي بهار
تن مپوشانيد ياران زينهار
زانك با جان شما آن مي كند
كان بهاران با درختان مي كند
ليك بگريزيد از سرد خزان
كان كند كوكرد با باغ و رزان
راويان اين را به ظاهر برده اند
هم بر آن صورت قناعت كرده اند
بي خبر بودند از جان آن گروه
كوه را ديده نديده كان به كوه
آن خزان نزد خدا نفس و هواست
عقل و جان عين بهارست و بقاست
مر تورا عقلي است جزوي در نهان
كامل العقلي بجو اندرجهان
جزو تو از كل او كلي شود
عقل كل بر نفس چون غلي شود
پس به تأويل اين بود كانفاس پاك
چون بهارست و حيات برگ و تاك
گفته هاي اوليا نرم و درشت
تن مپوشان زانك دينت راست پشت
گرم گويد سرد گويد خوش بگير
زان زگرم و سرد بجهي و زسعير
گرم و سردش نوبهار زندگي است
مايه صدق و يقين و بندگي است
چنانكه ملاحظه مي شود، مولانا اين گفته پيغمبر را كه باد خنك بهاري را مغتنم بشماريد، چنين تأويل كرده است كه مرشد و شيخي بيابيد(تأويل به معناي برداشت). به احتمال بسيار، مقصود پيامبر(ص) از اين سخن خطاب به اعراب، معناي ظاهري و لفظي بوده است؛ اما مولانا نيت گوينده را لحاظ نمي كند. به نظر او، تأويل، تعبيه معناي عالي تري است كه بايد در كردار و گفتار الاهيون و قديسان معمول شود. قول و فعل آن بزرگواران، از نظر او، به طور كامل، پيام و حكمت است كه جز به تأويل آشكار نمي شود.
ذوقي
ابن عربي، اديب و عارف بسيار بزرگ عرب زبان، در اثر ممتاز و بسيار معروفش فصوص الحكم، در وجه اشتقاق لغات، به چنان تأويلاتي دست يازيده كه اگر كسي از جنبه تأويلات مذكور غافل باشد، ممكن است او را به خطا و خبط در اشتقاق متهم كند! حال آن كه ابن عربي، اديب و خود عرب زبان بوده است. ازجمله تأويلات ذوقي او مي توان به اين نكات اشاره كرد: «نساء»(زنان)، نسا(تأخير) و نسي (فراموشي) را از يك ماده مي گيرد يا «مال» (دارايي) را با «ميل» هم ريشه مي داند يا «عصا»(چوبدستي) را با «عصي»(سركشي كرد) مرتبط معرفي مي كند. به اين ترتيب بايد او را «هرمنوتيست ذوقي» نام نهاد.
باطني
فرقه اسماعيليه هر نوع تعبير را مجاز مي دانند و اغلب به شدت باطني گري به خرج مي دهند؛ به طور مثال درباره حكم شرعي «تيمم مسافر به جاي وضو» چنين تأويل مي كنند:
منظور از مسافر... كسي است كه از داعي و حجت خويش جدا افتاده باشد... و زدن او مر دو كف را بر خاك يك بار چون تيمم كند، دليل است بر اقرار مؤمن به امام زمان وحجت او ... و زكات دليل است به هر اساس از بهر آن كه پاكي نفس از آلايش شك و شبهت، تأويل او است... نماز كنيد و زكات دهيد. لازم است بر امت تا ظاهر شريعت ناطق را بر پاي دارند و باطن آن را به تأويل اساس بدانند...
سهروردي، داستان«رستم و سهراب» را با تأويلي نو توضيح مي دهد... و انگيزه نبرد بين پدر و پسر را عرضه ديانت جوانمردان به يكديگر مي بيند.... تبديل كلمات انگليسي story به history نوعي تأويل واژگاني است، اما علم هرمنوتيك در دنياي جديد، در واقع ، بحث هايي جدي و فلسفي درباره نفس ادراك و فهم متون است، به گونه اي كه نزد پيشينيان مرسوم نبوده است. به عبارتي مي توان گفت كه هرمنوتيك، امروزه نظري، و در قديم عملي بوده است.
ادامه دارد
|
|
|
|
|