|
|
گروه اجتماعي: چندين نسل متوالي است كه كودكان سرزمين من از اوان نونهالي با عروسك هاي موطلايي و چشم سبز يا چشم آبي آشنا شده و به آن ها انس مي گيرند. عمده پدران و مادران، بي آن كه به الگوپذيري و قهرمان طلبي فرزندان خود بينديشند هر آن چه را كه خود دوست مي دارند ويا به دست مي آورند در دسترس فرزندانشان قرار مي دهند و با اين كار خود الگوهاي ذهني آينده اين خردسالان را با صبغه سبز و آبي براي چشم و طلايي براي مو رنگ آميزي مي كنند. اين عجيب نيست كه بسياري از دختران نوجوان و جوان ما با عدسي هاي رنگي چشمان سياه و زيباي خود را كه ده ها قرن الهام بخش شاعران ايراني در توصيف زيبايي زنانه بوده است به رنگ هاي آبي و خاكستري و عسلي و سبز در مي آورند و موهاي مشكي و مطهر خود را كه صدها سال چون قناره قلب عاشقان را بر خم طره خود مي آويخته پسرانه كوتاه كرده و به رنگ هاي طلايي و آفتابي و نقره اي جلوه مي دهند چون بسياري از پسران و مردان آينده ما هم در انتخاب همسر خود لعبتكان دوران كودكي را به عنوان الگو پيش رو قرار داده و به دنبال عروس هايي به زيبايي عروسك مي گردند. اين گونه است كه مصرف رنگ موهاي بور و طلايي در كشور ما بيش از بسياري از ديگر نقاط دنياست و با اين كه نوعاً در همه جاي دنيا زنان مسن براي پوشاندن موي سپيد خود به رنگ مو روي مي آورند اين پديده «عروسك آفرين» اين همه مورد استقبال نوجوانان و جوانان ايراني است. از همان اوايل فعاليت در حوزه هنري مراقب زندگي و عملكرد عليا مخدره اي به نام «باربي» بودم. از دوستاني كه با آن سوي مرزها مي رفتند و مي آمدند خواهش مي كردم حكايت هاي باربي را برايم جمع آوري و تعريف كنند. اگر هر چند سال يك بار سفري دست مي داد بخش جدي و مهمي از وقتم را به مداقه در فروشگاه هايي كه كالاهاي فرهنگي و اسباب بازي مي فروختند اختصاص مي دادم.
به اين ترتيب زماني كه باربي حدود بيست سال پيش - با آقا پسري زلف آويخته و چهارشانه و قد بلند به نام «كن» دوست شد نگران رفتار و روابط شان بودم و چند سال بعد كه با هم ازدواج كردند و صاحب دو فرزند - يكي دختر و ديگري پسر - شدند نفس راحتي كشيدم!
بحث طراحي و ارائه عروسك هاي ملي را براي اولين بار در ابتداي دهه شصت در حوزه هنري مطرح كردم. به خاطر دارم كه در يكي از همان اولين جلسات گفتم كه داشتن يك عروسك ملي براي ملتي كه تصميم گرفته استقلال و اقتدار فرهنگي داشته باشد ضرورتي اجتناب ناپذير است. ليكن دشواري كار به سبب فقدان مغزافزار لازم به حدي بود كه بحث ها به بررسي نرم افزارهاي لازم هم كشيده نمي شد چه رسد به سخت افزار و شكل و شمايل خود عروسك. معتقد بودم پيش از دستيابي به توليد و عرضه بايد ابتدا مغزافزار لازم تعريف شده سپس براساس آن نرم افزار مناسب طراحي شود و در نهايت به وجوه تكنيكي و هنري كه موجب خلق سخت افزار مي شد بپردازيم. يك مثال ساده مقصود مرا از اين سه اصطلاح روشن مي سازد. فرض كنيد در خودرويي نشسته و در حال حركتيم. مغزافزار پاسخ اين سئوال است كه: به كجا مي رويم و براي چه مي رويم؟ نرم افزار قوانين راهنمايي و رانندگي و دستور العمل هاي رانندگي و شيوه هاي استفاده از گاز و كلاژ و ترمز است به گونه اي كه اين خودرو به نرمي و در كمال امنيت راه را بپيمايد و سخت افزار قطعات خودرو هستند كه در يك تركيب سيستماتيك به هم متصل شده و چرخ ها را به حركت در آورده و بر سطح آسفالت به پيش مي برند ماه ها در اين تلاش بودم كه به كمك همفكران و دوستانم تبيين كنيم براي چه عروسك ملي مي خواهيم و كاربردهاي عروسك ملي چيست؟ پس از آن مي بايست ماجراها و قصه هاي متعدد زندگي آن عروسك را بر اساس پاسخ هايي را كه براي چيستي و چرايي اش به دست آورده بوديم به صورت رماني با ورسيون ها و در سطوح سني مختلف تنظيم مي كرديم و بالاخره نوبت به قد و قواره و شكل و شمايلي كه با آن سناريوها مي خواند مي رسيد.
|
|
براي اين منظور شركتي مستقل به نام شركت اسباب بازي نشاط آفرين تأسيس كردم اما به دليل ناشناخته بودن بازار اقتصادي اين «كالا پديده» ضرورت موضوع براي بانك ها و سرمايه داران هرگز متقن نشد و تنها چالش هاي ما در پس پرده بازار حرفه اي و اقتصادي با گردآوري اطلاعات و گفتگو پيرامون صنعت و اقتصاد و بازار اسباب بازي و عروسك ادامه يافت.
با عزميت برخي هنرمندان حوزه به كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان انديشه دستيابي به عروسك ملي به منصه ظهور رسيد و توليد عروسك هاي دارا و سارا - ولو با تاخير طولاني - آغاز شد. اما علي رغم سرمايه و تلاش هنگفتي كه پشتوانه تولد اين دو عروسك بود چنان كه انتظار مي رفت مورد استقبال خانواده ها و بچه هاي ايراني واقع نشد. چندي پيش يكي از دوستان قديم كه استاد نشانه شناسي فرهنگي (Semiology) بود و در آمريكاي شمالي به سر مي برد ضمن تبريك نوروز، تلفني از من خواست تا چنانچه وقت دارم مقاله اي تطبيقي در مورد باربي و سارا بنويسم و برايش بفرستم و اطمينان داد كه از نظرات من تنها در حوزه هاي آكادميك استفاده خواهد شد و بدون موافقت من در نشريه يا روزنامه اي چاپ نخواهد شد. از او عذرخواهي كردم و توضيح دادم ذهنم پرمشغله تر از اين است كه بتوانم در اين موضوع مداقه و غور كنم. تلفن را كه قطع كردم ديدم دلمشغولي قديم دوباره به سراغم آمده و رهايم نمي كند. در يكي از روزهاي تعطيل نوروز خستگي را بهانه كردم چند ساعتي انديشه ام را از صدها دغدغه فرهنگي كه اين اواخر هر روز به تعدادشان در ذهنم افزوده مي شود فارغ كردم. در كتابخانه ام را بستم و حاصل، چند ورقي شد كه پيش رو داريد.
مناسب ديدم همزمان با ارسالشان براي آن دوست گرامي، هموطنان فهيم و سنجش گرم را نيز از نقطه نظراتم آگاهي دهم تا با نقد و نكته يابي آنان زمينه تبيين و تعديل اشتباهاتم را فراهم آورم. پيش از آغاز متن دست منتقدان خيرخواه را به گرمي مي فشارم و از شنيدن هر انديشه و سخن نويي استقبال مي كنم. تفاوت هاي سارا و باربي و دلايل كم توفيقي آن و موفقيت اين را به سه بخش اساسي تقسيم مي كنم، يكي بخش سخت افزاري، دومي بخش نرم افزاري و بالاخره بخش مغزافزاري.
الف ـ بخش سخت افزاري:
نكته يكم: يك عروسك خوب، عروسكي است كه بتوان با آن به راحتي بازي كرد و به اصطلاح به سيري دل با آن ور رفت. باربي را مي توان برهنه و بي لباس خريد. تنوع لباس هاي باربي به حدي است كه مي توان از او از يك كارگر ساختماني يا باغبان گرفته تا يك ملكه يا هنرپيشه ساخت و اين ها همه تنها به مدد لباس هاي متعدد ساده و گوناگوني است كه متناسب با حالات باربي و اتفاقات زندگي روزمره اش طراحي و عرضه شده است لباس هاي خوب فاخر و غير قابل انعطاف دارا و سارا مانع از وررفتن بچه ها با آن هاست. دارا و سارا در شكل كنوني خود بيشتر عروسك هاي زينتي هستند كه بايد سراغشان را در ويترين و سر طاقچه خانه ها گرفت. البته اگر در طاقچه هاي زندگي امروزي جايي براي آن ها مانده باشد.
نكته دوم: آناتومي و ساختمان بدني باربي ساده و در عين حال متحرك است. اما سارا و دارا توان حركتي پيچيده باربي را كه در تمامي مفاصل (به جزء انگشتان پا) از الگوي انساني تبعيت مي كنند ندارند. تا آنجا كه من مي دانم حركت انگشتان دست باربي از ابتداي دهه هشتاد ميلادي شروع شد و اين به دنبال فراگير شدن رقص هايي بود كه به تحرك سريع و پيچيده اعضاي بدن نياز داشت. اين رقص ها كه با «رقص رعد» (Flash dance) در سال ۱۹۸۲ ميلادي شروع شد بلافاصله به دسته بندي جديدتري به نام «رقص شكسته»(dance break) تبديل شد و در نهايت به مدد حركات محيرالعقول سياه پوستي به نام مايكل جكسون و رقصي كه به نام خود او معروف شد به اوج خود رسيد. به هر تقدير باربي همراه با محبوبيت اين گونه رقص ها ساختمان بدني خود را كامل كرد تا بتواند بازي كودكان با خود را «به روز» نگاه دارد. اگر يكي از كاركردهاي عروسك و اسباب بازي را وسيله كمك آموزشي و يا ابزار توان بخشي براي كودكان بدانيم بايد اين وسيله در آناتومي، شكل ظاهري و حركات خلاق از چنان كيفيتي برخوردار باشد كه بتواند در صاحبان خردسال خود حس همذات پنداري ايجاد كند و اين به دست نمي آيد مگر به مدد انعطاف فوق العاده بدني و حركات فيزيكي عروسك.
نمونه ديگر اين استفاده روانشناسانه از انعطافات بدني را مي توان در نسل نو كارتون هاي كودكان كه با شيوه هاي بيش از بيست و چهار عكس در ثانيه توليد مي شود جستجو كرد. در اين كارتون ها - كه اتفاقاً كارتون باربي و سيندرلا از جمله آن ها است - تلاش شده است تا با نمايش انعطاف بيشتر در حركات شخصيت هاي كارتون جذابيت فيلم و حس همذات پنداري در بينندگان افزايش داده شود. به هر تقدير اگر براي انعطاف حركات بدني امتيازي در نظر بگيريم و مثلاً نمره باربي را در اين زمينه پانزده از بيست بدانيم متأسفانه بايد به سارا و دارا گفت كه بروند و شهريور برگردند.
|
|
نكته سوم: در كنار تمام محاسن باربي، يكي از ايرادهاي سخت افزاري و تكنيكي كه به او وارد است اين است كه باربي اصلي يك چهره بيشتر ندارد. يعني باربي به عنوان نماد دختر يا زن آمريكايي تنها نشان دهنده درصد كوچكي از نژادهاي گوناگوني است كه در آمريكا زندگي مي كنند. البته او دوستاني با چهره هاي سياه پوست، خاور دوري، سرخ پوست و حتي آسيايي دارد ليكن خودش داراي فنوتيپ ثابت و تغيير ناپذيري است كه بيش از چهل سال است حتي مويش سفيد نشده است. همواره اميدوار بودم اين نقيصه كه نشان از سلطه جويي فرهنگي اقليت كوچكي در آمريكا دارد در مورد عروسك ملي ايران تكرار نخواهد شد ليكن در كمال تأسف با آن كه ايران سرشار از اقوام گوناگون است و حس چهره شناسي بعضاً در ميان ايرانيان به قدري كاراست كه بسيار پيش مي آيد كه از قيافه فردي مي فهمند كجايي است و از چه فرهنگ و رفتاري آمده است اما سارا و دارا داراي چهره هاي ثابت هستند تنها از روي لباسشان مي توان به تفاوت هاي قومي - نژادي آنان پي برد. كدام كودك بالاي هفت هشت ساله در ايران نمي تواند چهره هاي شمالي، تركمن، ترك، كرد و بلوچ را از يكديگر تشخيص دهد؟ اگر سارا و دارا نماد كودك ايراني بدون در نظر گرفتن تفاوت هاي قومي هستند چرا لباس هايشان قومي طراحي شده است و اگر هر يك نماد قومي از اقوام ايران هستند و با هدف ايجاد اتحاد در ذهن و قلب كودكان ايران طراحي شده اند به جز كودكان تهراني كه در محيطي كاملاً مختلط زندگي مي كنند كدام بچه سيه چرده و آفتاب سوخته بلوچ يا كودك چشم كشيده و زرد پوست تركمن آن را صرفاً به سبب لباسشان« خودي» خواهد انگاشت.
در مورد باربي اين مشكل با دوستان رنگ و وارنگ و ريز و درشت باربي و كن تا حدي حل شده است و همبازي باربي چنانچه داراي تفاوت ظاهري فاحش با عروسكش باشد، به جاي هم ذات پنداري با باربي خود را دوست باربي خواهد انگاشت.
طفلك دارا و سارا كه در كشوري با اين همه گوناگوني فرهنگ و قوم از داشتن دوست بي بهره اند و اميدوارند در هر منطقه بومي «خودي» انگاشته شوند.
ب ـ بخش نرم افزاري:
نكته يكم: عروسك و اسباب بازي حلقه هاي يك زنجيره كامل (آن هم در يك مدل سيستماتيك) هستند.
واقعيت اين است كه ناتواني ما در عرصه عروسك سازي به ضعف ما در شناخت زنجيره فرهنگ ملي باز مي گردد. ما در زنجيره فرهنگ همواره از دو نقيصه عمده آسيب ديده ايم اول اين كه تبيين نمي كنيم چه محتواي فرهنگي را بايد براي كدام سن (از نونهالي تا كهنسالي) تدارك ببينيم. اگر هم به باور اين ضرورت رسيده و عزم و اراده بر انجام اين كار داشته باشيم نمي دانم كدام نهاد يا سازمان بايد مسئوليت پشتيباني مطالعاتي، پژوهشي و فكري اين كار را بر عهده بگيرند.
دوم اين كه نمي دانم چه ابزارها و كدام وسايل براي انتقال ديدگاه هاي فرهنگي خود استفاده كنيم. باز چنان چه اين ابزارها را بشناسيم، برنامه ها و نرم افزارهاي استفاده از آن ها برايمان ناشناخته است. ما چون فاقد سيستم ارزشيابي، رده بندي و درجه بندي امور محتوايي- به خصوص در عرصه هاي فرهنگي - هستيم طبيعتاً فاقد شناخت چگونگي عرضه آن ها و نسبتشان با ابزارها و وسايل عرضه و انتقال مي باشيم. در جهان امروز براي تربيت و بهره گيري از استعداد بي همتاي انسان نرم افزارهاي فراوان و متنوعي تدارك ديده شده است كه نسل من و نسل هاي پيش و پس از من از آن ها محروم مانده است.
نكته دوم: باربي و كن هر دو به روز هستند و نگاه به آينده دارند. اين نگاه به آينده از لوازم جانبي مورد استفاده آنان از تلفن همراه و كامپيوتر گرفته تا مدل ماشيني كه سوار آن مي شوند كاملاً هوايد است. بسياري از وسايلي كه آنان در زندگي روزمره خود از آن استفاده مي كنند نياز به مهارت هاي تكنيكي و دانش تئوريك دارد.
به تازگي باربي هايي به بازار آمده كه به زباني علاوه بر انگليسي نيز تكلم مي كند. در كنار خيل عظيم لوازم جانبي و لواحق مدرن زندگي آنان برنامه ها و فيلم ها و سريال هاي تلويزيوني و سينمايي و بازي هاي كامپيوتري كه در مورد آنان ساخته شده و مي شود هر روز منظره و بعد جديدي از زندگي آنان را به نمايش در آورده و در دسترس كودكان قرار مي دهد. به اين ترتيب باربي و كن تنها بخشي از سمفوني عظيمي هستند كه به مدد هزاران قطعه مينياتوري لوازم زندگي و ده ها فيلم و سريال و صدها كتاب قصه و جزوه در ذهن كودكان جا افتاده و الگو مي شوند. تا آن جا كه من در بازار سارا و دارا گشت و گذار كرده ام اين دو بلا ديده از ابتدايي ترين وسايل زندگي بي بهره اند و هر كجا پيش بيايد مي خوابند و بر هر خودرويي كه دم دست باشد سوار مي شوند. نگاه نرم افزاري دارا و سارا رو به گذشته دارد. اين دو سعي در حفظ سنت ها دارند و مي خواهند ارزش هاي به ميراث رسيده را حفظ كنند اما تكليف كودك را در رويارويي با مدرنيسم روشن نمي كنند و در سكوت و با چشم هاي مهربان و خيس از اشك در مقابل تلفن همراه يا كامپيوتر جيبي يا دي وي دي و امثال آن مبهوت و منفعل مي مانند.
نكته سوم: اگر دختري داشته باشيد و او روزي با عزم راسخ به شما اعلام كند كه تصميم گرفته مثل سارا زندگي كند شما چگونه او را در اين تصميم خود ياري خواهيد رساند؟ سارا چه مي كند؟ چه وسايلي در اختيار دارد؟ از وسايلش چگونه استفاده مي كند؟ اگر ناچاريد از ذهن خود كمك بگيريد و براي دختركتان قصه هاي زندگي سارا را تعريف كنيد پس فرق قصه با عروسك چيست؟ چرا اجازه نمي دهيد سارا هم مثل ننه نقلي يا خاله سوسكه يا عمو زنجيرباف در ذهن پاك كودكتان ساخته و پرداخته شود. باربي مشكل شما را حل كرده! از مسواك و خمير دندان و كيف مدرسه و دفترچه مشق گرفته تا ميز و كمد و تخت خواب و لباس و ملحفه همه را برايتان در سايز واقعي فراهم كرده است. حتي تلفن همراه و لوازم آشپزخانه واقعي باربي هم در دسترس و قابل خريد هستند. شيريني هايش راكه ديگر هر كودكي در آمريكا بارها به دست خودش پخته و خورده است. اين سخت افزار در خدمت نرم افزاري است كه به يك سئوال ساده پاسخ مي دهد: چگونه آمريكايي زندگي كنيم؟ سئوال من اين است كه آيا در پشت طراحي سخت افزاري عروسكي به نام سارا پاسخ اين سئوال مشخص شده و در جايي ثبت و ضبط شده است كه؛ چگونه ايراني زندگي كنيم؟ به نظر مي رسد سارا بيشتر بايد بتواند پاسخ دهد. چگونه تركمن زندگي كنيم؟ يا مثلاً چگونه بلوچ زندگي كنيم؟اما آن چنان كه از توان ذهني سارا بر مي آيد تا او پاسخ اين سئوال ها را آماده كند باربي دست كودك شما را گرفته و با خود به جايي برده است كه سارا هم اگر رويش مي شد لباسش را عوض مي كرد و به دنبالشان مي تاخت.
پنج نكته اقتصادي
پيش از آن كه به بخش مغزافزاري بپردازم تبيين پنج نكته اقتصادي را ضروري مي دانم:
نكته يكم: تنظيم و بهبود سخت افزارهاي اقتصادي خود از موجبات بهره وري، توسعه و راهبردي كردن مغزافزارها و نرم افزارهاي فرهنگي است. واقع مطلب اين است كه در طول ۸۰ ـ ۶۰ سال اخير اتفاق چندان مثبتي در رابطه با صنايع و توسعه تكنولوژي فرهنگي در كشور ما نيفتاده است. طرح ها و كارهاي فرهنگي نظير پروژه «دارا و سارا» از اين بابت تولد سوخته اي خواهند داشت كه در گردونه صنعت و تكنولوژي تكليفشان روشن نشده و به اصطلاح داراي خط توليد مشخصي نيستند لذا بدون وجود رقيب قدري چون باربي و كن به خودي خود محكوم به شكست و فنا هستند.