گفت وگو با فرخنده آقايي
سمفوني صامت اين زن
هميشه رنج آدم ها بسيار مهم است و به شكلي به رنج توجه داشته ام و اين رنج حتي در آثار عاشقانه من نيز پررنگ و محسوس است
اعتقادي به اينكه گذشته آدم ها را بيان كنم ندارم و اين به معناي فقدان گذشته نيست بلكه فكر مي كنم آدم ها چه بخواهند و چه نخواهند از طريق اعمال حركات و رفتارشان گذشته خود را به ما نشان مي دهند
|
|
مهدي يزداني خرم
وقتي كه از زنِ نويسنده صحبت مي كنيم، وقتي كه مي خواهيم در ادبيات دهه ۶۰ يك زن را به ادبياتِ داستاني متصل كنيم و يا وقتي كه به سراغ بهترين هاي دهه ۶۰ مي رويم، بي شك نام فرخنده آقايي غيرقابل اغماض است. آقايي از نمونه نويسندگاني است كه در برهه زماني بين سال هاي ۶۶ تا ۶۶ به طور جدي مشغول ادبيات بوده اند. در آن دوره دلسردكننده و پر از شك و شبهه آقايي نه تنها قصه هايي درخور و گاه به يادماندني نوشت بلكه موقعيت خود را به عنوان يك نويسنده صرفاً اجتماعي و متمايل به دغدغه هاي زنِ ايراني معرفي كرد. او كه به سال ،۱۳۳۵ در تهران زاده شده است، پس از سي و يك سال نخستين مجموعه خود يعني «تپه هاي سبز» را منتشر مي كند. او مي گويد: «تپه هاي سبز اولين كتاب چاپي من است اما اولين كتابي نبود كه من نوشتم. كتاب اول من رازِ كوچك است و چون قصه هاي اين كتاب مجوز نشر نمي گرفتند من داستان هاي تپه هاي سبز را نوشتم و منتشر كردم. راز كوچك نزديك ده سال در مميزي ارشاد نمره منفي و ردي مي گرفت. »
تپه هاي سبز مجموعه كوچكي است. اما تمامي داستان هاي آن از يك منطق سوررئاليستي و در عين حال عيني برخوردار هستند. اين نگاه موجب شده كه داستان هاي تپه هاي سبز در فضايي روايت شوند كه كاملاً آشنا است اما از اعمال و آدم هاي به شدت فراواقعي سود مي برد. نويسنده مي گويد: «تپه هاي سبز مجموعه اي از خواب ها و روياهاي من به شمار مي آيد، مقداري از واخوردگي هاي من را به علت عدم انتشار كتابِ اولم منعكس مي كند. » آيا فقط بيانِ واخوردگي از زمان پيرامون تپه هاي سبز را مي آفريند و يا اين سرخوردگي اصلاً به جامعه نويسنده تعميم پيدا مي كند. او مي گويد: «قصه هاي مجموعه راز كوچك رئاليستي هستند ولي تپه هاي سبز به نوعي كابوس ها و روياهاي من به شمار مي رود بايد بگويم كه نوشتن تپه هاي سبز بسيار غريب بود. الان كه نگاه مي كنم درمي يابم برخي از درونيات اثر درناخودآگاه من شكل گرفته و كاملاً غريب به نظر مي رسند. » مهمترين ويژگي تپه هاي سبز كه آن را از بقيه آثار نويسنده متمايز مي كند زبان اثر است. زباني شاعرانه و پر از استعاره و رنگ كه آن چنان هم به خط روايي پايبند نيست. آقايي مي گويد: «من هرگز به تپه هاي سبز اين طور نگاه نكرده ام و اصلاً برخي اوقات از چاپ مجموعه احساس غبن مي كنم، چون كه كاملاً دروني بود. شاعرانگي اثر شايد به خاطر شتابزدگي در ارائه محتوي بوده كه القاي شاعرانگي مي كند. من هرگز در مورد زبان داستاني شاعرانه فكر نمي كنم.» دومين مجموعه و به نوعي مهمترين كتاب فرخنده آقايي «راز كوچك» است. اثري كه در سال ۱۳۶۲ منتشر شد و به يكباره از آقايي يك نويسنده مطرح معاصر را پديد آورد. اخذ جايزه قلم زرين مجله گردون و جايزه بيست سال ادبيات داستاني از مهمترين جوايز اين كتاب مطرح به شمار مي آيد. آدم هاي رازِ كوچك به راحتي به ما معرفي مي شوند، ما با آنها نفس مي كشيم و زندگي مي كنيم. اما يك اتفاق محوري كه عموما توسط شخصيت بسط داده مي شود موجب نابودي ايشان مي شود. آقايي مي گويد: «براي من خيلي سخت است كه در مورد داستان هاي گذشته ام صحبت كنم، الان خيلي از آنها دور شده ام و برعكس بقيه نويسندگان داستان هايم را فرزندانم نمي دانم. من بعد از چاپ هر داستان، آن را فراموش مي كنم و وقتي به آنها سري مي زنم گاهي اوقات جا مي خورم كه آيا اين نوشته من است. اين چيزي كه شما به آن اشاره مي كنيد يك پاسخ دارد: براي من هميشه رنج آدم ها بسيار مهم است و به شكلي به رنج توجه داشته ام و اين رنج حتي در آثار عاشقانه من نيز پررنگ و محسوس است. » زنِ مجموعه راز كوچك متوهم است. اما اين توهم مانند تپه هاي سبز به كابوس تبديل نمي شود بلكه در جريان زندگي شكل مي بندد.
اين زن را مي توان بيمار دانست؟ نويسنده مي گويد: «اگر تمام زن هاي جامعه را بيمار بدانيم زنِ راز كوچك هم بيمار است. من قصه هايم را از جامعه مي گيرم و زن هاي قصه هاي من الگوهاي بيروني داشته اند هيچ يك از زن هاي داستان هاي من از تخيل ساخته نشده اند بلكه من ايشان را بيرون از داستان مي بينم، به آنها نزديك مي شوم با ايشان زندگي مي كنم و سعي مي كنم كه زبان و ذهن ايشان را دربياورم. » زن هاي آقايي گذشته ندارند بلكه صاحب خاطراتي پراكنده و معدود هستند كه برايشان بسيار عزيز و شخصي است. اما از توالي اين خاطرات نمي توان گذشته اي را ساخت بلكه مي توان به يك فقدان گذشته خاص شخصي پي برد.
آقايي مي گويد: «وقتي يك درخت را نگاه مي كنيم مي توانيم بگوييم كه گذشته او را نديده ايم چون نمي دانيم چه كسي آن را كاشته، آبياري كرده و. . . ولي به نظر من در همان لحظه كه درخت را مي بينيد، گذشته آن را هم در ذهن مي سازيد. شما وقتي به خطوط صورت كسي نگاه مي كنيد جاي پاي رنج ها را مي بينيد. من اعتقادي به اينكه گذشته آدم ها را بيان كنم ندارم و اين به معناي فقدان گذشته نيست. بلكه فكر مي كنم آدم ها چه بخواهند و چه نخواهند از طريق اعمال، حركات و رفتارشان گذشته خود را به ما نشان مي دهند. » راز كوچك فضاهاي فشرده اي دارد و تصاوير معين و تنگي فضاي قصه را روايت مي كند. رنگ خاكستري حاكم بر اين فضا نوعي كسالت را مي سازد كه به موجب آن ما از خوانش اين آدم ها دچارش مي شويم، حسي كه توقع رنگ و تصوير را به حداقل مي رساند. نويسنده مي گويد: «من هيچ گاه به رنگ توجه نكرده ام براي من بيشتر بو و صدا اهميت داشته است. در مورد افراد براي من بو و صدا توجه بيشتري را موجب مي شود. » فرخنده آقايي نويسنده زنان جامعه خود است ولي در كمتر كاري از او اين زن تظلم خواهي مي كند و در مقابل جامعه مي ايستد. راز كوچك مجموعه آدم هاي بي شعار و روايت ساز است. زن فرخنده آقايي در راز كوچك محافظه كار است. او مي گويد: «من فكر مي كنم كه فرياد زدن از آگاهي و احساس مخاطب ناشي مي شود. زن هاي من هيچ گاه آرماني نبوده اند و هدف هايي رهاكننده نداشته اند من در داستان هايم خواسته ام تصويري را ارائه بدهم و توجه خواننده را برانگيزم. با توجه كردن به اطراف خودمان مي توانيم اين آدم ها را ببينيم. »
ايرادي كه از فرخنده آقايي گرفته مي شود اين است كه او به تصوير چند باره رنج ها و ناله هاي شناخته شده زن ها متهم شده است. او مي گويد: «من نمي توانم يك بار ديگر ناله نكنم، من نويسنده مي كوشم اين ناله را پررنگ تر كنم تا سازمان هاي مختلف بشنوند. من فكر مي كنم در داستان با انتقال رنج زنان آگاهي جامعه را تحريك كنم و آن را به سمت درك اين رنج ببرم.» تبارشناسي تنهايي زن راز كوچك من را به ياد نمونه هايي از آثار هاينريش بل مي اندازد. نمونه اي از انسان تنها كه با يك جمع ديالوگ مي كند و يا يك جمع او را زير نظر دارند. او كمتر جايي مي تواند صاحب زندگي معمول شود و معمولاً جمع است كه او با آن در چالش است. فرخنده آقايي مي گويد: «براي من بسيار عجيب و در عين حال جالب است كه از هاينريش بل صحبت مي كنيد. چون اولين بار در يك جلسه قصه خواني كه من داستان يك زن، يك عشق را مي خواندم عليرغم انتقادهاي تند اعم اعضاي جلسه، مرحوم هوشنگ گلشيري قصه هاي من را با آثار هاينريش بل مقايسه كرد و براي من جالب بود كه گلشيري اين طور نگاه مي كرد. او مي گفت: من در سطح مي نويسم اما لايه لايه هاي داستان يك حجمي مي سازد و بدون اين كه راجع به مسائل مهم صحبت كند به عمق مي رسد.» مجموعه سوم فرخنده آقايي يعني «يك زن يك عشق» داستان ديگري دارد. اين كتاب بر عكس راز كوچك، اثري صاحب احساس انگيزي در تقابل با مخاطب است. ما در اين مجموعه براي اولين بار ردپاي واضح نوستالژي را مي بينيم و اين نگاه دقيقاً در سنجش و بررسي مخاطب از فضاي داستان به وجود مي آيد. نويسنده مي گويد: «اين ها در واقع آدم هايي هستند كه با خاطراتشان زندگي مي كنند البته خود من انسان بي خاطره اي هستم. شايد براي همين هم دوست داشتم داستان آدمي را بنويسم كه در حال زندگي مي كند اما تمام فكرش مربوط به گذشته است. يك زن يك عشق مجموعه اي بود كه ديده نشد بعدها من متوجه شدم كه موفقيت راز كوچك سايه اي بر كتاب هاي بعدي من شد. نظر ديگر من درباره كار خودم اين است كه من هيچ وقت فضاهايي را كه تجربه كرده ام تكرار نمي كنم و به نوعي در كار خودم ساختارشكني دارم.
من به شدت راجع به تكرار نكردن خودم حساس هستم. من مي خواهم همواره از ديدي بكر و تازه بنويسم با اين كه همه بر اين مصيبت جمعي آگاه هستند. » آدم هاي يك زن و يك عشق نمي توانند با واقعيت و زمان خودشان كنار بيايند و اين گاهي با مصيبت همراه است. اين آدم ها آنارشيسم دروني را نمايان مي كنند و مي خواهند خودشان باشند. نويسنده مي گويد: «مثالي مي زنم: داستان ارزان ارزان تر، قصه زني است كه مقطعي از تاريخ ما يعني دوران جنگ و مسائل معيشتي آن را آشكار مي كند. شايد اگر پنجاه سال بعد كسي اين داستان را بخواند تصويري از تهران سال هاي دهه ۶۰ به دست بياورد. اين زن نه عجز و لابه مي كند، نه به طرف فحشا مي رود و... او از طريق خريد و فروش زندگي مي كند او حتي در لحظه اي كه مي فهمد شوهرش مي خواهد زن ديگري بگيرد النگوهايش را به او مي دهد. من در اين زندگي آنارشيسم نمي بينم و فقر براي من مترادف فلاكت نيست. زن من در داستان ها اسلحه بر نمي دارد، به آب و آتش نمي زند اما در وجودش يك عزت نفس است. » اين مجموعه مملو از رنگ و عناصر حسي است و تصوير در آن يك كاركرد خاص روايي پيدا مي كند. آن سرماي راز كوچك، در «يك زن، يك عشق» ديده نمي شود. به طور كلي آقايي در اين مجموعه به كليت اثر خود ميزانسني به نام كثرت تصاوير مي بخشد. او مي گويد: «اين نكته ناشي از شتاب است. اين شتاب براي خواننده تصويرهاي پياپي را به همراه دارد چون اين آدم ها به گذشته باز مي گردند و شروع به مرور آن مي كنند. داستان كوتاه است اما حوادث زندگي او وسعت فراواني دارند. اين حوادث القاي تصاوير متعددي مي كند. به جهت ديدن زواياي اين شخصيت ها تصوير در اين مجموعه متولد شده وگرنه من عمدي براي تصويرسازي نداشته ام. » جنسيت گمشده: اولين رمان آقايي كه با موضوع جسورانه اش او را روي لبه تيغ قرار داد.
اين وضعيت موجب شد تا قصه او بيشتر يك خوانش اجتماعي و نه ادبي، پيدا كند. جنسيت گمشده ساختار يك رمان را ندارد و آقايي كوتاه نويس در اجراي آن به صورت رمان توفيق چنداني نداشته است. شايد اگر رمان به چند قصه كوتاه تقسيم مي شد شكل بهتري به خود مي گرفت و تاثيرگذارتر بود. او مي گويد: «من وقتي تصميم به چاپ اين رمان گرفتم كه از آن خسته شده بودم. در واقع كتاب جاي كار بيشتري داشت. اما سه سال كار بر روي همين حجم كم كافي نبود و بايد بيشتر كار مي شد. براي خود من اين رمان ويژگي كارهاي خودم را دارد: باز هم خودم را تكرار نكرده ام، انتخاب سوژه بسيار بديع است بعد از چاپ اين كتاب مصاديق بيروني قهرمان من درصدد تشكيل گروهي براي احقاق خواسته هاي خود شدند. شايد بشود گفت كه در كارهاي من مرز بين ادبيات و اجتماع كمي مغشوش شده است.
در رمان به ادبيت ادبيات نپرداخته ام و كتاب به همين دليل ضربه خورده است. » دغدغه آقايي در اين رمان بيان مشكل آدم هايي است كه ما آنها را نديده مي گيريم. آقايي وقتي شخصيت خود را در اجتماع و در مقابل ديگران روايت مي كند آن درخشش آثار گذشته خود را به همراه دارد ولي وقتي همين آدم به تك گويي و واگويي دچار مي شود قصه از عمق به سطح باز مي گردد. به طوري كه خود من تا پايان رمان نفهميدم انگيزه راوي از تغيير جنسيت چه بوده است و چرا پشيمان مي شود. آقايي مي گويد: «شايد اين توهمي باشد كه ما نسبت به آرزوهايمان دچارش هستيم اما وقتي به آن مي رسيم مي فهميم كه اين توهم بوده است. من در قسمت هند كوشيدم حركت بيروني اين آرزو را ببينم و پايان آنكه با حمل لاشه گنديده خودش همراه مي شود.» آقايي در رمان آدم خود را به هند مي برد، گونه اي حالت تقدس و روحاني به او مي بخشد.
در اجراي كلي درام اين قسمت با وجود لحظات قابل اعتنايش يك تناقض مفهومي را موجب شده است. نويسنده مي گويد: «قصد من اين نبوده كه به او تقدس بدهم. شايد هدف من در كتاب نوعي اصالت انسان و رد مرز بين زن و مرد بوده است كه خوب از آب درنيامده است. » آقايي نويسنده اي است كه معمولاً بر تكنيك ها، آدم ها و نوع روايت خود احاطه و اشراف دارد. موضوع داستان هايش را مشعوف و اسير دست خود نمي كند اما در اين رمان شايد كمي اين معادله و ويژگي درهم ريخته باشد. او مي گويد: «من نتوانستم و نمي توانستم به اين آدم نزديك بشوم. مشكل اين آدم جنسي است كه به غرايز انسان برمي گردد. سعي كردم از عناصر بيروني استفاده كنم و حس هاي او را نشان دهم. احساسم بر اين است كه خواننده نسبت به اين گروه ها پيش داوري دارد و به هر حال دوست داشته كه من بيشتر درباره آنها صحبت بكنم. اما من نمي توانم خودم را جاي اين شخصيت بگذارم مثلاً در رمان كوري همه نابينا مي شوند و قصه شكل مي گيرد اين همذات پنداري با بستن چشم شدني است اما ماهيت اين سوژه نمي تواند مرا به خودش نزديك كند. » اين رمان به ايتاليايي ترجمه شده است. فرخنده آقايي دوره اي طولاني را در سكوت گذرانده است و به طور كلي كتاب هايش را هم تجديد چاپ نمي كند او نويسنده آرامي است و حوصله و توان درگير شدن با حاشيه ادبيات يعني نشر را ندارد. مجموعه داستان جديد او در مراحل نهايي قرار دارد و يك داستان بلند نيز با نام فعلي «از شيطان آموخت و سوزاند» در ليست آثار بعدي او قرار گرفته است. او همچنين سردبير سايت ادبي سخن است. در پايان: آقايي از نويسندگان مهم دهه گذشته است.
او با حفظ دغدغه هاي خود مي كوشد قصه هايي جديدتر و متفاوت تر خلق كند. از فرخنده آقايي مي توان به عنوان نويسنده آدم هاي تكراري و روايت هاي تازه نام برد. او متواضع است و خود بر ضعف هايش صحه مي گذارد اخلاقي كه اين روزها كمتر پيدا مي شود.
|