زن هاي اين فيلم همسراني آرام مهربان و حتي نگران دارندپس آنان چه چيزي كم دارند كه بايد يكي از دو گزينه مرگ يا زندگي را قبول كنند
پاكسيما مجوزي
|
|
«ويرجينيا وولف» سينما را دوست نداشت. گمانش اين بود كه سينما را ابداع كرده اند تا ادبيات و داستان نويسي را كم كم نابود كنند. حالا مي دانيم كه اين گمان، از بدبيني او مي آمده است. «وولف» سينما را دوست نداشت، چون شيفته ادبيات بود و درست در همان سال هايي كه سينما داشت رشد مي كرد و مي خواست به جايي برسد، يادداشتي نوشت و همه آنچه را كه درباره اين ابداع مدرن مي دانست به زبان آورد و در نهايت با لحني خشن و تندخويانه رسماً اعلام كرد كه دشمن اين ابداع است و آن را هيچ وقت دوست نخواهد داشت. «وولف» در بيست و هشتم مارس ،۱۹۴۱ پس از آنكه يادداشتي را براي شوهر محبوبش «ليونارد» گذاشت، قدم زنان داخل رودخانه شد و آنقدر جلو رفت كه ديگر آب تا بالاي سرش آمد و چشم هايش را بست. آن يادداشت پاياني اين جوري شروع مي شد: «دوباره زد به سرم، ديوانگي ام گل كرد. . . » سالي كه او چشم هايش را بست، سينما به مرتبه اي رسيده بود كه ديگر نمي شد ناديده اش گرفت و داستان نويسان هم براي كار به هاليوود مراجعه مي كردند... اسمش را شايد بشود گذاشت تقدير، يا هر چيز ديگر، فرقي نمي كند. مهم اين است كه سينما كابوس او را واقعي كرد و كاري كرد كه زندگي او روي پرده برود و مردم تماشايش كنند. «ساعت ها» كار درخشان و غبطه برانگيز «استيون دالدري» اقتباسي است درست و اساسي از رماني به همين نام نوشته «مايكل كانينگهام» كه جايزه پولتيزر را هم از آن خودش كرده و كتاب پرفروشي است. «ساعت ها» به نوعي مربوط به رمان «خانم دالووي» است، چهارمين رمان «وولف» كه در سال ۱۹۲۵ منتشر شد و به شدت او را مشهور كرد. واقعيت اين است كه درك و فهم اين فيلم و رمان آن بدون توجه به «خانم دالووي» تقريباً ناممكن است. اشارات فراوان به آن رمان و مناسباتي كه بين «ساعت ها» و «خانم دالووي» هست، در عين حال جذاب است. شناخت شخصيت «كلاريسا دالووي» به همين دليل اهميت دارد، چون وجوهي از شخصت داستاني «وولف» را مي توان در «كلاريسا» (با بازي مريل استريپ) ديد، حتي «ريچارد» (اِدهريس) هم به اين باور رسيده كه او شباهتي آشكار به آن شخصيت دارد و به خاطر همين او را «كلاريسا» صدا مي كند. زندگي «لورا براون» (جولين مور) هم به «خانم دالووي» مربوط است، زندگي آرام او و شوهرش درست پس از خواندن اين رمان دستخوش تغييراتي مي شود و «لورا» احساس مي كند كه خواسته او هم مانند خواسته «كلاريسا دالووي» چيزي به نام آزادي است، بنابراين كيفش را پر از قرص هاي مسكن و خواب آور مي كند و روانه يك هتل مي شود تا چشم هايش را ببندد و ديگر باز نكند. فيلم «ساعت ها» يكي از آن فيلم هاي روشنفكرانه و درست است كه بدون هيچ ادا و اصولي پيش مي رود و درباره يك توازي و مضمون حرف مي زند. نوشته زير، يادداشتي است در مقايسه فيلم «استيون دالدري» با رمان دل انگيز و مهم «خانم دالووي» و توضيحي درباره اينكه سينما هنوز هم رابطه دوستانه اش را با سينما حفظ كرده و اين رابطه گاهي محصول هاي درخشاني را به ارمغان مي آورد. «ساعت ها» يكي از اين تجربه هاي خوب است. . .
گروه ادب و هنر
•••
«اين گونه چيزها براي همه كس روي مي دهد. هر كسي دوستي دارد كه در جنگ كشته شده است، هر كسي وقتي ازدواج مي كند چيزي را از دست مي دهد. او هم به اين شهر وحشتناك آمده بود كه در آن زندگي كند. »۱
انسان براي زندگي كردن هميشه به دنبال بهانه اي مي گردد، بهانه اي براي بودن و زيستن، همانطور كه خانم دالووي براي شاد بودن به دنبال بهانه اي مي گشت، به گلفروشي رفت تا گل تازه بخرد، تصميم مي گيرد مهماني اي را ترتيب دهد تا دوستان دوران جواني را دور خود جمع كند. همانطور كه ويرجينيا وولف به بهانه نوشتن كتابِ خانم دالووي تنهايي ها و دغدغه هايش را بر روي كاغذ آورد و به بهانه كتاب خانم دالووي بود كه فيلم «ساعت ها» ساخته شد و به بهانه ديدن آن فيلم، تنها بودن سه نسل از زندگي زنان كه انگار در همه جا و همه زمان ها شبيه هم هستند به تصوير درآمد. كتاب «خانم دالووي» نوشته «ويرجينيا وولف»، كتاب تنهايي آدم هاست، فكرها و دغدغه هايي كه هر كسي آن را با خود حمل مي كند و بعضي اوقات اين فكرها آنقدر شخصي مي شوند كه در هيچ دفتر خاطراتي نيز جاي نمي گيرند و چه بسا همراه با انسان به دل خاك روند. «خانم دالووي» بيان همين لحظات است و زماني كه با فيلم «ساعت ها» (The hours) مخلوط مي شود، اثري به ياد ماندني را بر ذهن مي گذارد.
|
|
هر چند در فيلم «ساعت ها» ما سه زن را مي بينيم ولي در حقيقت با چهار زن روبه رو هستيم زيرا خانم دالوويِ كتاب نيز در كنار ديگر شخصيت ها قرار مي گيرد و با اينكه «كلاريسا»ي سال ۲۰۰۱ بسيار شبيه به «كلاريسا»ي كتاب است اما تفاوت هاي اساسي با يكديگر دارند. ماجراي كتاب «خانم دالووي» در طول يك روز اتفاق مي افتد، درست همانند فيلم «ساعت ها»؛ «كلاريسا دالووي» بعد از بيدار شدن تصميم مي گيرد كه به خريد گل رود و براي رهايي از يكنواختي زندگي، مهماني اي ترتيب مي دهد. سه زن فيلم هم اين تصميم را مي گيرند، ويرجينيا وولف (با بازي نيكول كيدمن) در سال ۱۹۲۳؛ لورا (با بازي جولين مور) در سال ۱۹۵۱؛ و كلاريسا (با بازي مريل استريپ) در سال ۲۰۰۱. در كتاب خانم دالووي، خواننده از همان ابتدا با شخصيت هاي اصلي داستان به طور گذرا آشنا مي شود. كلاريسا دالووي را مي شناسد و تا اندازه اي با پيتر نيز آشنا مي شود و در طول خواندن داستان است كه متوجه مي شويم پيتر و كلاريسا سال هاي جواني پرشور و عاشقانه اي داشتند ولي كلاريسا ترجيح داد با ريچارد ازدواج كند. در كتاب «خانم دالووي» اين چنين آمده است: «به پيتر شهود ناگهاني دست داد. به خود گفت: «كلاريسا زن اين مرد مي شود». پيتر حتي نام آن مرد را هم نمي دانست. اين اولين ديدار پيتر از ريچارد بود، مرد جوان خوش قيافه اي، تا حدي دست و پا چلفتي، روي صندلي حصيري نشسته و ناگهان صدا ول كرده بود كه «اسم من دالووي است»، پيتر در آن موقع اسير انواع شهود بود كه كلاريسا زن دالووي خواهد شد. »۲
هر چند اين نكات به طور واضح و آشكار در فيلم ساعت ها به نمايش درنيامده است اما بي رمقي و سردي زنان فيلم نسبت به شوهرانشان، نشان دهنده همين نكته نهفته در فيلم است؛ اما نبايد فراموش كرد كه اين سردي در كلاريساي ۲۰۰۱ كم رنگ تر است، شايد بدين خاطر كه او جدا از شوهرش زندگي مي كند و به خاطر بيماري ريچارد است كه به او سر مي زد: «در كلاريسا هميشه يك سردي هست، حتي دختر كه بود يك جور شرمندگي داشت، كه وقتي به ميانسالي برسد مي شود پيروي موبه مو از قراردادهاي اجتماعي، و آن وقت ديگر همه چيز تمام خواهد شد، همه چيز. »۳
در كتاب «خانم دالووي» تنهايي ها و نگراني هاي زن و مرد به يك اندازه به تصوير درآمده است. اما فيلم ساعت ها اين تنهايي را به زنان بيشتر اختصاص داده و سعي دارد تفاوت هايي را به تصوير بكشد. به طور مثال پيتر در كتاب، شخصيتي پر رنگ دارد اما در فيلم «ساعت ها» جز اشاره اي كوتاه توجه ديگري به او نشده است. شايد به همين خاطر است كه اسم پيتر در فيلم تغيير پيدا كرده است و كلاريساي ۲۰۰۱ او را لوئيس صدا مي كند. رفتار كلاريسا و لوئيس (در فيلم ساعت ها) همانند كلاريسا و پيتر (كتاب خانم دالووي) نيست، زيرا كلاريساي اين دوران را به خاطر زنده نگه داشتن خاطرات گذشته سرزنش مي كند. اما كلاريساي كتاب در آخر مهماني به سوي پيتر مي رود. غير از اين كلاريساي ۲۰۰۱ زماني كه لوئيس اعتراف مي كند عاشق يك دختر دانشجو شده، عكس العمل خاصي نشان نمي دهد، در حالي كه كلاريساي كتاب وقتي مي شنود پيتر عاشق زن هندي شده با خود وارد گفت وگو مي شود: «پيتر والش گفت: «من عاشق شده ام، عاشق دختري در هندوستان. » چشمان كلاريسا به خود بازگشتند، اما در دلش با همه اينها، حس مي كرد، پيتر عاشق است. »۴
اين در حالي است كه در فيلم «ساعت ها» ريچارد حضوري پررنگ تر دارد و تفاوت عمده اي بين او و ريچارد «خانم دالووي» است. تفاوت از آن جهت كه او با تنهايي مادرش آشنا بود و به نوعي آن را مي شناخت. ريچارد همان كودكي بود كه در سال ۱۹۵۱ زندگي مي كرد، او مي دانست مادرش (لورا) ممكن است ديگر پيش او بازنگردد و همين ترس دوران كودكي، او را با تنهايي آشنا كرد. پس بي مورد نيست كه ادعا كنيم علي رغم ظاهر فيلم كه تصور مي شود تنهايي مردان در آن به نمايش درنيامده، اين تنهايي به تصوير كشيده شده است اما در مقابل تنهايي سه زن ديگر نتوانسته است خودش را نشان دهد. شايد خودكشي ريچارد پايان دادن كار نيمه تمام مادرش بوده است!
فيلم «ساعت ها» مخلوطي از زندگي ويرجينيا وولف و كتاب خانم دالووي است. گويي فيلم بهانه اي است براي بيان درونيات و ذهنيات زنان؛ كه توسط قلم، انديشه و تفكر وولف به تصوير درآمده اند. هر چند در كتاب خانم دالووي هيچ مرگ و هيچ انتخابي براي بودن يا نبودن صورت نمي گيرد؛ اما در فيلم ساعت ها اين انتخاب در دو مقطع براي دو زن اول (وولف و لورا) وجود دارد. ويرجينيا مرگ را انتخاب مي كند و در نهايت در رودخانه غرق مي شود و لورا پس از رفتن به يك هتل، زندگي را انتخاب مي كند و به دنبال فرزندش ريچارد مي رود، همان پسر كوچكي كه توانسته بود نگراني، دلمشغولي، ترس ها و تنهايي هاي مادرش را حس كند و نگران او باشد. اما كلاريساي ۲۰۰۱ همانند كلاريساي كتاب عمل مي كند، او هيچ تصميمي نمي گيرد و شايد به نوعي بتوان گفت زن سال ۲۰۰۱ به آن ايده آل ذهني وولف دست پيدا كرده است. زن اين عصر همسري ناشر ندارد، بلكه خودش ناشر و ويراستار است، تنها زندگي مي كند، مشكلاتش را به تنهايي رفع و رجوع مي كند، بي پروا شكايت مي كند، گريه سر مي دهد، به سراغ همسر سابق بيمارش مي رود، با دخترش درددل مي كند و گويي مي داند با تنهايي هايش چگونه برخورد كند و براي همين آگاهي و استقلال است كه هيچ تصميمي براي زندگي كردن و يا خودكشي نمي گيرد. اما برخي از نكات هست كه نشان مي دهد، زن امروز نيز با مواردي دست و پنجه نرم مي كند كه گويي هيچ تغييري در ماهيت آن نيست. همانند رفتارها و حس هايي كه زنان در فيلم «ساعت ها» با همسرانشان داشتند، اين رفتار در كتاب «خانم دالووي» نيز به روشني بيان شده است: «در رفتار كلاريسا نسبت به ريچارد دالووي يك جور آسودگي بود، يك احساس مادري، يك چيز مهربان، داشتند درباره سياست صحبت مي كردند. »۵ غير از اين اشاره به تنهايي مخفي زنان و عدم درك اين تنهايي توسط همسرانشان از ديگر مواردي است كه در كتاب و فيلم به آن اشاره شده است. زيرا شاهد هستيم كه در «ساعت ها» زنان، همسراني آرام، مهربان و حتي نگران دارند كه همواره مراقب زنانشان هستند، پس چرا آنان تصميم براي بودن يا نبودن مي گيرند؟ آنان چه چيزي كم دارند كه بايد يكي از دو گزينه مرگ يا زندگي را قبول كنند؟ وولف آشكارا به همسرش مي گويد: «مرگ را انتخاب كرده» و لورا مي گويد: «زندگي را انتخاب كرده است.» شايد كتاب خانم دالووي بتواند پاسخ اين پرسش ها را بدهد، آنان براي رهايي از تنهايي ها و حرف هايي كه حتي توان بيان كردنش را ندارند تصميم به انتخاب مي گيرند. انتخابي غيرقابل برگشت كه در فيلم ساعت ها زماني كه لورا در دستشويي گريه هاي مخفيانه مي كند و شوهرش نمي فهمد او از چه رنج مي برد نشان دهنده همين دليل است، البته نبايد فراموش كرد كه اين تنهايي در كتاب خانم دالووي نيز به تصوير درآمده است:
«ريژنا خيلي بي كس بود، خيلي بدبخت بود، از وقتي ازدواج كرده بودند بار اول بود كه مي گريست. شوهرش صداي او را از دوردست مي شنيد كه هق هق مي كرد. آن صدا را به دقت مي شنيد، آري او را به طور مشخص مشاهده كرد، اما احساسي به او دست نداد. »۶ از ديگر تفاوت هاي موجود در بين كتاب «خانم دالووي» و فيلم «ساعت ها» وجود آن مهماني است. «وولف» درگير بين زندگي و مرگ با ديدن آن گنجشك مرده گويي تصميم خودش را مي گيرد و با رفتن خواهر و بچه هاي شلوغش، مهماني منتفي مي شود؛ «لورا» كيك را دور مي ريزد اما بعد از بازگشت و انتخاب زندگي تولد شوهرش را جشن مي گيرد، جشني كه در آن تنها چشمان ريچارد كوچك از حضور مادر شاد بود؛ و در نهايت مهماني كلاريسا با مرگ ريچارد منتفي مي شود. بنابراين شايد بتوان گفت تنها مهماني اي كه تشكيل مي شود و مهمان ها را دور هم جمع مي كند، همان مهماني خانم دالووي است. اما مي توان به اين جمع بندي دست يافت كه كلاريسا (هم در كتاب و هم در فيلم) در نهايت به يك آرامش و استقلال مي رسد. زيرا كلاريساي كتاب به سوي پيتر مي رود و كلاريساي ساعت ها همراه با آرامشي تازه كشف شده در اتاق خوابش را آسوده خاطر مي بندد. فيلم ساعت ها به ظرافت، همراه با بازي هاي درخشان توانست تنهايي ها، دغدغه ها و دلمشغولي زنان را به تصوير بكشد، و نبايد فراموش كرد كه جمله اي براي هر سه زن فيلم تكرار شد، جمله اي كه در دل كتاب نيز نهفته بود و با واقعيات زندگي تفاوت فاحشي دارد: «تو زن خوشبختي هستي. You are a lucky woman» و جواب اين پرسش با لبخندي تلخ بر صورت هاي سه زن بازيگر نمايان مي شد و توضيح لورا به دوستش كه قرار بود براي عمل به بيمارستان برود درخصوص محتواي كتاب «خانم دالووي» اين بود: «كتاب ماجراي زني است كه همه چيزش خوب است، زندگي و همسر خوبي دارد، شاد است، صبح ها گل مي خرد و قرار است كه مهماني بدهد ولي يك مشكل وجود دارد: او «خوشحال» نيست، او «غمگين» است. »
پي نوشت ها:
۱) «خانم دالووي» نوشته: ويرجينيا وولف ترجمه: پرويز داريوش صفحه ۶۶ . ۲) همان ص ۶۱ .۳) همان ص ۸۶ . ۴) همان ص ۶۲ . ۵) همان ص ۶۱ . ۶) همان ص ۱۰۴.