خالدالدخيل
آنچنان كه رئيس جمهور پيشين عراق قبل از جنگ وعده داده بود، مغول دوران پاي ديوارهاي بغداد خودكشي نكرد آن كه دست به خودكشي زد خود رژيم عراق بود. اين كار را نه در بيرون ديوارهاي بغداد كه در قلب آن شهر و دقيقاً در ميدان «الفردوس» انجام داد. اتفاقي كه افتاد چه بود؟ مي گويند خودكشي رژيم عراق يا سقوط آن بسيار سريع تر از آن اتفاق افتاد كه پيش بيني مي شد. واقعيت اين است كه بسيار سريع تر از آن چيزي بود كه اعراب آرزو مي كردند و عكس آن را انتظار داشتند. بعضي ها آرزو مي كردند آنچه را در ام القصر و بصره و ناصريه اتفاق افتاد سرآغاز يك مقاومت مردمي باشد. چقدر زيبا و اميدبخش بود اگر چنين مي شد. مقاومت مردمي با ماهيت خود شورشي است بر ضد شكستن و فروپاشيدن ناگهاني. چون از خاك و تاريخ و انسان اين سرزمين دفاع مي كند و پيش از آن از حق اين مردم براي زندگي و آزادي و امنيت. اما آيا چنين مقاومتي مي توانست در چارچوب رژيمي چون رژيم عراق و حزب بعث تصور شود؟
يادم مي آيد، غسان سلامه وزير فرهنگ لبنان كه فردي روشنفكر و محقق بود و به حزب بعث وابسته نبود، پيش از سقوط بغداد در يك كنفرانس تلويزيوني به اعتراض گفت: اگر مقاومتي در عراق صورت نگرفت چه خواهد شد؟ اين پرسش دردناكي بود و در بطن آن به پوشالي بودن وضعيت داخلي تمام كشورهاي عربي اشاره داشت. در آشفته بازار جنگ غافل شديم كه اولين خط مقاومت از داخل عراق و پيش از شروع جنگ آغاز مي شود و فراموش كرده بوديم كه چنين خطي اساساً در عراق وجود ندارد. دليلش اتفاقاتي است كه در طول جنگ رخ داد به خصوص پيش از سقوط بغداد. با سرعتي برق آسا، طي سه هفته رژيمي سقوط كرد كه بيش از سي سال با تمام توان بشري و مالي و طبيعي اش ساخته شده بود. با فروپاشي رژيم، مقاومت هم با سرعتي برق آسا سقوط كرد. بدتر از آن فروپاشي نظام امنيتي شهرها بود و آن حالت غارت و هرج و مرجي كه به وجود آمد. از آنجا كه ادارات دولتي و نه مكان هاي خاص هدف اساسي اين غارت بود، عكس العمل مردم را نسبت به حكومت نشان مي داد. يعني آشكار شد كه مردم تمايل دارند آنچه را سال ها تحت چكمه هاي امنيتي رژيم در سينه حبس كرده بودند، بيرون بريزند. انتقام گرفتن از تصاوير صدام حسين و مجسمه هايش بارزترين وجه اين قضيه بود.
اين ها يعني چه؟ يعني خيلي چيزها. اولاً يعني كسي كه در ام القصر و بصره مقاومت مي كرد نه عناصري از مقاومت مردمي بلكه عناصري از رژيم بودند. سقوط بغداد بدون هيچ مقاومتي، شاهدي بر اين ادعاست. دوم يعني اين كه تمام تصاوير و مجسمه هايي را كه صدام حسين در خيابان ها و ميادين و ساختمان ها نقش كرده بود جز بر احساس تنفرد و تحقير مردم نيفزوده بود و در اين عبرتي است براي آن هايي كه عبرت مي گيرند. چون كشورهاي عربي متعددي وجود دارد كه در و ديوارهايش پر از تصاوير و مجسمه هاي رئيس و رهبر آن كشور است؛ دمشق و تريپولي نمونه اش. سوم يعني ناديده گرفتن حقوق ملت ها از نظر آزادي و عدالت و مساوات، باعث مي شود تا حكومت ها مهم ترين منابع قدرت خود را از كف بدهند. يعني مشروعيت خود را از دست داده و به همين خاطر در لحظات بحراني ديگر ملت ها دليلي براي گردآمدن بر دور چنين حكومت هايي در خود نمي بينند. در فاصله بين انتظار داشتن و آرزوداشتن است كه فاجعه فرهنگ عرب خود را مي نماياند. تقريباً از همين جا بود كه اين سوال تكرار مي شد؛ چرا بغداد دست از مقاومت كشيد و چنان كه انتظار مي رفت يا آرزو مي شد مقاومت نكرد؟ آخر مقاومت براي كه؟ آخر مقاومت براي چه منظوري؟ هيچ كس نمي داند، به هر حال مقاومتي صورت نگرفت. روشن بود كه ملت عراق تصميم خود را پيش از جنگ گرفته بود. به نظر آن ها اين جنگ، جنگ با رژيم بود نه آن ها. چه بسا ملت عراق به اين نتيجه رسيده بود كه مقاومتش جز در خدمت رژيم حاكم بر اين كشور نخواهد بود.
|
|
اينك اين سوال باقي مي ماند: پس چرا صدام حسين تصميم به مقاومت گرفت يا مواجهه رودررو را پذيرفت؟ او كه نمي توانست با آمريكا برخوردي نظامي داشته باشد. او نمي توانست با ملتش هم آشتي كند. با كشورهاي همسايه نيز نمي تواست رابطه خوبي برقرار سازد. توان آن را نيز نداشت كه تحريم هاي بين الملل را بردارد. بالاتر از اين ها، از دوازده سال پيش آشكار بود كه جنگ دوم خليج فارس (۱۹۹۱) آخرين رودررويي آمريكا و عراق نخواهد بود. آشكار بود كه ايالات متحده، عراق را هدفي استراتژيك براي خود در منطقه قرار داده است. ناوگان پنجم آمريكا در خليج فارس مستقر بود و مناطق پرواز ممنوع بر جنوب عراق اعمال شده بود و اين بهانه اي روزانه براي تجسس و حتي حمله به عراق بود. يكي از اهداف اصلي آمريكا در سازمان ملل متحد محكم كردن تحريم هاي اعمال شده بر عراق بود. به اين ترتيب هر گونه منفذي را براي گفت وگو با رهبران عراق مسدود كرد. سپس حوادث ۱۱ سپتامبر پيش آمد و از نظر داخلي و بين المللي شرايط براي اجراي يك نمايشنامه امنيتي آماده شد و در پي آن استراتژي حمله پيشگيرانه به هر دشمني كه مي تواند تهديدي براي امنيت آمريكا محسوب شود، به اجرا گذاشته شد.
رهبري عراق از اين همه چه مي فهميد؟ سياست هاي اين رهبري طي دوازده سال گذشته نشان مي داد كه چه بسا اطلاع داشت سياست منطقه اي آمريكا به سمت يك رودررويي تعيين كننده با رژيم او پيش مي رود اما در عين حال كوشيد تا با تهوري توجيه ناپذير با موضوع برخورد كند. سياست هاي داخلي و خارجي رژيم همين را نشان مي دهد. به خصوص اظهارات تمام رهبران عراقي پيش از جنگ. اظهاراتي كه به نحو بارزي تحريك كننده و حتي تهديدكننده بود. در درون، رژيم سعي نكرد هيچ اصلاحاتي را پديد آورده يا راه آشتي را در پيش گيرد. شايد اطمينان داشت كه سرنخ هاي امنيت داخلي را چون در دست دارد، احتياج به چيز ديگري نيست. در خارج نيز جز اين حرفي براي گفتن نداشت كه از اعراب بخواهد براي پيشگيري از وقوع جنگ تلاش كنند. اما بدون اين كه چيزي ارائه دهد تا كمكي به اين موضوع باشد و يا توجيهي براي ايفاي چنين نقشي از سوي ساير كشورهاي عرب باشد. آشكار بود كه رهبري سياسي عراق بر لبه يك پرتگاه ايستاده است و تنها انتظار مي كشد با دخالتي بين المللي و منطقه اي جلوي جنگ گرفته شود. با اين همه چرا رژيم عراق اين رويكرد را انتخاب كرد چرا و چگونه عراق و امت عربي به اراده فردي يك نفر دل بستند؟
روز سقوط بغداد، بي ترديد يك روز تاريخي بود و كسي كه اين حادثه را چنين انتخاب كرد، خود صدام حسين بود. يك روز تاريخي بود، چون يك بار ديگر بغداد به دست نيروهاي اشغالگر و مهاجم سقوط كرد و پذيراي حكومت نماينده جديد عموسام شد. اما تاريخي بودن اين روز به اين خاطر بود كه شاهد سقوط يكي از برجسته ترين رژيم هاي عربي معاصر بود. رژيمي كه نمونه اي بود از بدترين ويژگي هاي يك رژيم عربي در طول نيم قرن: ديكتاتوري، فردپرستي، استبداد، قبيله گرايي، فساد و در كنار اين ها حكومتي نظامي، اطلاعاتي محكم و بي سابقه. اين ها عناصر زيرساخت اين رژيم بود. اما روبناي آن مركب بود از فرهنگي مبتني بر تركيبي از همين صفات و نمايش آن ها به صورت ارزش هايي كه در رفتار رهبران اين رژيم در داخل و خارج نشان داده مي شد؛ طلبكار بودن، پرده دري، به كار بردن زباني فرودست و نشان دادن حالتي از بي باكي مرز ناشناس. آيا سقوط رژيم عراق هشداري است نسبت به پايان يافتن مرحله اي كه اين گونه رژيم ها در آن متولد شده و آغاز مرحله اي تازه؟
دو نكته اين پرسش را مطرح مي سازد: يكي اين كه سقوط رژيم عراق بر اثر تحولات درون جامعه عراقي يا درون اين رژيم سياسي عربي اتفاق نيفتاد. اگر هر كدام از اين حالت ها به وجود آمده بود، تغييري بود كه به دست عراقي ها يا اعراب حاصل شده بود. مسئله دوم اين كه اين تحول در اثر دخالت نيروهاي خارجي و مطابق با دستورالعمل سياسي آن ها پديد آمد. چنين تغييري در معرض مشكلات فراواني خواهد بود. راهكارهاي دفاع فرهنگي نخستين مسئله اي است كه در چنين مواقعي تحريك مي شود. از اين رو جامعه براي دفاع از هويت فرهنگي و شخصيت خود منزوي مي شود و در خود فرو مي رود و اين مسئله اي طبيعي است. اما معمولاً رژيم هاي سياسي از اين منزوي شدن طبيعي سوءاستفاده كرده و آن را به يك نيروي سياسي سرسختانه تبديل مي كنند تا به وسيله آن از بقاي خود بر قدرت و مقاومت در برابر تغييرات حفاظت شوند. اين گونه رژيم ها، از اين هويت اولين خط دفاعي را براي خود مي سازند و آن را به پناهي ملي و امن در مقابل تهاجم خارجي تبديل مي كنند. از طرف ديگر از كاركرد آن نه تنها براي بقاي سياسي خود بلكه براي بقاي هر چيز، بدون تغييري واقعي در تركيب كلي رژيم تحميل شده بر اثر حمله خارجي، استفاده مي كنند.
عراقي ها سال ها بود آرزوي تغيير سياسي را داشتند. رفتارهاي آنان پس از سقوط رژيم نيز همين را نشان مي داد. اعراب نيز، يا اكثريتشان، احساس مي كردند ناپديد شدن رژيم عراق به نفع اعراب است. اما نه عراقي ها و نه اعراب بدون دخالت خارجي قادر به انجام چنين كاري نبودند. پيش از اين نيز منافع اعراب ايجاب مي كرد كه نيروهاي عراقي از كويت خارج شوند ولي بايد آمريكا مي آمد تا هم صدام را از كويت اخراج مي كرد و هم رژيمش را از عراق بر مي داشت. از اين رو، روز سقوط بغداد يك روز تاريخي بود. چون در آن روز يك بار ديگر اعراب و عراقي ها كنار كشيده و مسئوليت هاي خود را به آمريكايي ها و انگليسي ها واگذار كردند. در عين حال اين روز براي خاطره اعراب روزي گيج كننده است. روزي كه از يك طرف به خاطر سقوط رژيم بغداد شادي آور و به خاطر حضور نيروهاي خارجي حزن آور بود. هيچ كس نمي داند پس از اين چه خواهد شد.
حداقل تا اين زمان آشكار است كه امور در دست كساني است كه ارتش هاي خود را براي سرنگوني رژيم صدام حسين فرستادند. با اين همه پرسش هايي ذهن را به خود مشغول مي كند: چرا آزادي عراق توسط عراقي ها صورت نگرفت؟ چرا توسط توده هاي عراقي نشد؟ آيا مي توان همين پرسش را از عقل عربي و فرهنگ سياسي اعراب پرسيد: چرا اين آزادي توسط اعراب صورت نگرفت. آيا آگاهي سياسي اعراب تا آنجا گسترده است كه پرسيده شود آيا عراق به اقدامي عربي براي آزادي از چنگ رژيم حاكم بر آن احتياج نداشت؟ سنت هاي عربي مي گويد اين پيشينه اي خطرناك دارد. هرگز اتفاق نيفتاده كه اعراب از يك رئيس جمهور عربي بخواهند كناره گيري كند. اما به نظر مي رسد همين سنت هاي دست و پاگير بود كه در چنين حالتي باعث شد تا سقوط رژيم عراق به دست ارتش آمريكا و انگلستان صورت گيرد. آيا آنچه اتفاق افتاد يك آزادسازي واقعي بود؟ واكنش ملت عراق چنين مي گويد. سكوت رسمي اعراب نيز همان را تاييد مي كند. بغداد سقوط كرد. آري، اما چه چيزي همراه با بغداد سقوط كرد؟ چقدر آرزومندم حق با من باشد كه گفتم سقوط بغداد آخرين نشانه از سقوط نظام منطقه اي اعراب بود.
الحيات