اشاره: فيلسوفان از دوران يونان باستان تا به امروز به اتفاق عدالت را گونه اي فضيلت اخلاقي دانسته اند. حتي عدالت اجتماعي را كه امروزه از منظر فلسفه سياسي جديد بدان نگريسته مي شود، برخاسته از همان فضيلت مي دانند. از اين رو تبيين عدالت از منظر فيلسوفان به فهم معناي آن كمك كند.
مقاله حاضر صرفاً به ديدگاه توماس آكوئيناس در باب عدالت به عنوان فضيلت پرداخته است. نويسنده در اين مقاله نخست به تعريف در باب عدالت از نظر آكوئيناس و سپس مفهوم متضاد آن بي عدالتي رو مي آورد.
جايگاه ويژه عدالت در نظام آكوئيناس كجاست؟ جايگاه واقعي بحث عدالت در سخنان آكوئيناس، پيرامون فضائل نيست، بلكه در نظريه متافيزيكي اوست، زيرا دقيقاً همانطور كه يك فضيلت طبيعي، داراي ساحتي الزاماً الهياتي است، در عدالت نيز چنين ساحتي وجود دارد. عدالت در كاربرد اصليش، يكي از نامهايي است كه براي خداوند به كار برده مي شود.
به طور كلي از نظر توماس، فضيلت به جهت نسبتي كه با مبدأ متعال دارد، برخوردار از مجد و شرف مي باشد؛ بنابراين، نفس شخص نيكوكار بدان سبب جميل و شريف است كه صاحب فضيلت است، اما خود فضيلت بدان سبب شرف دارد كه راهنماي آدمي به سوي خداست. پس فضيلت برخلاف آنچه يونانيان مي پنداشتند، خير اقصي و شرط كافي اخلاق كه خود آن، به هيچ شرط ديگري مشروط نباشد، نيست.
توماس ابتدا به تعريف فضيلت مي پردازد و از آن تعبير به عادت و يا ملكه مي كند و مي گويد: به عادات خوب، فضيلت گفته مي شود، كه در اين تعريف، عادت جنس آن و خوب بودن فصل و نقطه تفارق مي باشد. بنابراين فضيلت يك عادت خوب نفس است كه از طريق آن ما به طور صحيح و شايسته زندگي مي كنيم و همچنين به واسطه آن، از هيچ كس كار بد صادر نمي شود، بلكه شخص همواره كار نيك انجام مي دهد.
در اين تعريف قيد اول و دوم براي احتراز از اموري ذكر شده است. بدين ترتيب از آن جايي كه بعضي عادات عملي ازجمله عادات نادرست، اشاره به شر و بدي دارند و بعضي عادات گاهي به امور نيك و گاهي به امور شر اشاره دارند، مانند فكر و عقيده كه ممكن است ما را به سوي امر صحيح يا ناصحيح سوق دهد، براي تمايز فضائل از آن عاداتي كه همواره اشاره به شر و بدي دارند، قيد اول را و براي تمايز فضائل از آن عاداتي كه گاهي به خير و گاهي به شر اشاره دارند، قيد دوم را بيان كرد.(۳۹.summa Theologica.p.)
در تعريف ديگري از فضيلت مي گويد: فضيلت آن است كه شخصي را كه صاحب آن مي شود با توجه به كاري كه از چنين شخصي برمي آيد، نيكو نمايد؛ از اين طريق كه او را قابل آن سازد تا بر حسب طبيعت، يعني به اقتضاي عقل خود رفتار كند. پس فعلي را از لحاظ اخلاقي نيك مي داند يا مقرون به فضيلت مي داند كه با طبيعت كسي كه مجري اين فعل باشد، مطابقت جويد. در مقابل، مي توان گفت رذيلت، فقدان كمالي است كه طبيعت شخص فاعل، اقتضاي آن را دارد، يعني مخالف فضيلت است.
اما توماس در شرح بر اين متن ارسطو كه مي گويد: فضيلت ملكه اي است، يعني حالت اكتسابي پايداري است كه چون كسي آن را بدست آورد مي تواند در مطابقت با طبيعت خود رفتار كند، مي گويد: مقصود از طبيعت، چيزي است كه هر موجودي را در مقر نوع خويش برقرار مي دارد.
بنابراين مقصود صورت نوعيه مي باشد؛ اما از آنجايي كه صورت نوعيه انسان، همان نفس ناطقه او مي باشد، بنابراين آنچه صورت انسانيت، به طبيعت ما مي بخشد، نطق يا عقل است. پس اگر در تعريف فضيلت اخلاقي گفته شود: آن فعلي است كه با طبيعت ما مطابقت دارد، اين سخن بدين معنا خواهد بود كه چنين فعلي مطابق عقل است و برعكس، رذيلت فعل يا ملكه اي است كه غيرمعقول باشد.
بنابراين، مقصود ارسطو از فضائل، ملكاتي است كه براي عمل كردن، برطبق دستورات عقل صائب ضروري باشند و از طرفي ديگر به نظر ارسطو عمل به فضائل، براي نيل به زندگي سعادتمندانه نيز لازم مي باشد.
و اما آنچه درباره تعريف فضيلت مي توان گفت، اين است كه در اين باره ديدگاههاي متفاوتي وجود دارد. در يونان، فضيلت را ويژگي و ملكه اي مي دانستند كه به نحو معقول و به طور ثابت در انسان پديد مي آيد. همچنين از بررسي تعاريف بدست مي آيد كه در آنها به جنبه هاي مختلف اشاره شده است. چنانكه در برخي تعاريف به ملكه شدن و حالت ثابت داشتن فضيلت اشاره شده، در برخي خصائص مثل عادت، مهارت و استعداد ذاتي بودن فضيلت، مهم خوانده شده و در بعضي به بعد ملكات عقلاني بودن فضائل اشاره شده و در برخي نيز، نتيجه آن مورد توجه واقع شده، از اين رو گفته اند كه تنها ويژگي، فضيلت است كه به خير و سعادت خاص منجر شود. اما واقعيت مطلب اين است كه نمي توان حدود مفهومي فضيلت را كاملاً تعيين كرد؛ زيرا دامنه اي گسترده دارد و هر شخصي به گوشه اي از آن اشاره كرده است. اما توماس نيز، در ضمن اين دو تعريفي كه از فضيلت به عمل آورده، در واقع مي خواسته در هر يك، به جنبه اي از آن جهات مختلف اشاره كند، چنان كه در تعريف اول به خصيصه عادت اشاره دارد و از نظر وي فضيلت يك عادت خير و خوب است؛ چرا كه شخص با شناخت اهداف، فعاليتهايش را به سوي آنها سوق مي دهد و در واقع عادات، خاستگاه افعالي هستند كه در جهت اين اهداف انجام مي گيرند، به طوري كه اين عادات هنگامي كه گرايش و تمايل به سوي اهداف حقيقي انسان ايجاد كنند، در اين صورت خير هستند و از اين رو فضيلت ناميده مي شوند. توماس در تعريف دوم، به بعد ملكات عقلاني بودن فضائل اشاره كرده ، مانند ارسطو كه فضيلت را ملكه اي مي داند كه براي عمل كردن بر طبق دستورات عقل لازم است.Great (۳۷۸.book-p در عين حال كه وي در تعريفش به اين مطلب نيز اشاره داردكه اعمال برخاسته از فضيلت اخلاقي، محتاج فضيلت حكم عقلاني بوده و از اين رو عقل عملي فضيلتي خواهد بود كه فضايل عقلاني، اخلاقي را با هم متحد مي كند.
نكته قابل توجه اين است كه ما در آراء متألهين قرون وسطي به تعاريفي برمي خوريم مانند تعريف آگوستين كه مثلاً در آنها صحت اراده انسان بر مقياس مطابقت آن با اراده الهي سنجيده مي شود؛ چنانكه گفته مي شود، معصيت آن است كه برخلاف قانون ازلي سخن بگوييم، اما توماس خاطر نشان مي كند كه همين كه به ياد آوريم كه عقل، صنع خداست كافي است؛ زيرا برخلاف دستور عقل رفتن، دستور خدا را به يك سو نهادن است. پس اگر كسي برخلاف احكامي كه عقل به وي ابلاغ مي كند، رفتار كند به منزله اين است كه از ممر طبيعت، به نزاع با خالق طبيعت روي آورده است. بنابراين در تعريف فضيلت، بايد گفت، فضيلت، ملكه عقلي است كه ما را قابل وصول به سعادت مي سازد، همانطوري كه رذيلت، ملكه خلاف عقل است كه ما را محكوم به حرمان از سعادت مي كند.
توماس در پاسخ به اين پرسش كه آيا يك فضيلت مي تواند مهمتر يا كم اهميت تر از فضيلت ديگر باشد مي گويد كه چنين چيزي ممكن است زيرا يك علت، هميشه برتر از معلول خود مي باشد و درميان معلولها، آنهايي كه به علت نزديك تر باشند، عالي ترند. پس، از آن جايي كه علت و سرچشمه خير انساني، عقل است، دورانديشي كه عقل را كامل مي كند، به لحاظ خيريت بر ساير فضائل اخلاقي كه قوه شهواني را كامل مي كنند، تقدم و برتري دارد از آن حيث كه نشانه عقل است و در ميان اين فضائل يكي بهتر از ديگري است بر اين اساس كه به عقل، نزديك تر است. اما اين كه عدالت نيز بر ساير فضائل اخلاقي برتري دارد به اين دليل است كه فضيلتي كه مطلقا بزرگتر و مهمتر است، فضيلتي است كه خير عقلي بيشتري دارد و چون عدالت چنين است، پس عالي تر از همه فضائل مي باشد.(summa Theological p.75)
سخن توماس در اين جا مجمل است و جهت خير عقلي عدالت مشخص نشده است اما از فحواي كلام وي بدست مي آيد كه چون مجراي عدالت در رابطه با چيزي است كه مفهوم حق و شايستگي را در بردارد و يا به بياني عدالت، فضيلتي است كه موجب اعمال حق و وظيفه اي مي شود، بدين لحاظ مي توان آن را بر بقيه برتري داد. البته در ارتباط با اين كه عدالت مهمترين فضيلت اخلاقي است، اتفاق نظر وجود ندارد. بعضي معتقدند كه بخشيدن حق خود (سخاوت)، بهتر از دادن حق ديگران (عدالت) است. بنابراين سخاوت بهتر از عدالت خواهد بود. البته به نظر مي رسد كه اين سخن قابل خدشه باشد، چرا كه عمل سخاوت، نيازمند است كه مبتني بر عدالت باشد، زيرا انسان سخاوتمند نيست، مگر اين كه مال خودش را ببخشد. از اين رو سخاوت از عدالت، جدا نيست زيرا بين آنچه مال من است و آنچه مال من نيست تميز ايجاد مي كند. در حالي كه عدالت مي تواند بدون سخاوت باشد، پس عدالت، مهم تر از سخاوت است، زيرا از آن كلي تر است و بنيان آن محسوب مي شود، در حالي كه سخاوت به عنوان زينت و ضميمه عدالت مي باشد.
آكوئيناس سپس انتقادهاي ارسطو از نظريه مثل افلاطون به عنوان نظريه مربوط به كليات را مي پذيرد. از آنجا كه افلاطون معتقد بود كه معيار عدالت به واسطه يك صورت آرماني عدالت به ذهن آورده مي شود كه ذهن انسان در درون خود، آن را ادراك مي كند، آكوئيناس مي گويد: افلاطون در اين پنداشت كه عدالت نام يك صورت است كه مستقلاً و به نحو خودكفا وجود دارد، دچار اشتباه بود. اما وي در اين انديشه كه عدالت نامي است، براي آرخه كه همه ديگر صفات عدالت بايد به آن بازگردد محق بود.
اما آكوئيناس بحث خود از محتواي عدالت انساني را با توضيح ارتباط آن با حق و قانون آغاز مي كند. حق آن چيزي است كه براساس قانون طبيعي مديون ديگران مي شويم. مقصود از قانون طبيعت آن است كه خير و صلاحي را مقرر مي دارد كه تمايلات طبيعي و كلي ايجاب مي كند. قانوني كه در اصول، بين تمام موجودات برخوردار از عقل، مشترك است.
ادامه دارد
مرضيه صادقي
اما حق «Ius» در قانون رومي، واژه اي است كه به هنجارهايي اطلاق مي شود كه ارتباط هر شخص را با ديگران مشخص مي كند و عدالت نيز نامي است براي فضيلت زندگي كردن با اين هنجارها.
بنابر اين يك خواست ثابت و هميشگي در انسان است. براي اين كه آنچه كه خود براي خويش مي خواهد، براي ديگران نيز انجام دهد و هم معيار حقي است كه هر يك از ما را ملزم مي كند. هر انساني مديون انسان هاي ديگر است و در ميان همه فضايل، عدالت فضيلتي است كه به نحو خاصي به ارتباطات با ديگران تعلق دارد.
آكوئيناس همچنين معتقد است كه الزامات عدالت توزيعي زماني محقق مي شوند، كه هر كس به سهم خود برسد، يعني هر كس برحسب منزلت مقام و كاركرد خود به سهم و حق خود برسد؛ اما عدالت در باب مجازات ها (عدالت كيفري يا اصلاحي)(۱) زماني محقق مي شود كه در حد امكان خسارات وارده به خاطر خطا و اشتباه جبران شود و خساراتي كه به خاطر كارهاي خطا پرداخت مي شود متناسب با جرم باشد، البته خود عدالت ايجاب مي كند كه هيچ جرمي، هيچ قتلي و هيچ تجاوزي عليه ديگران انجام نگيرد. به گفته وي، محكوميت سرقت، مشروعيت دارايي شخصي را پيش فرض دارد؛ لكن آكوئيناس از سنت آباء كليسا، ديدگاه مربوط به محدوديت حق دارايي را به ارث برده است. وي همچنين مالكيت را مقيد به ضرورت هاي نياز انساني مي داند و بنابر اين مي گويد: اگر كسي براي خود يا براي ديگراني كه مسئوليت آنها را به عهده دارد، احساس نياز شديد كند، اين شخص ممكن است با يك مالي به مثابه بخشي از دارايي عمومي همه انسان ها رفتار كند كه در غير اين حالت، مال شخص ديگري بوده، تا بدين وسيله خود يا ديگران را كه مسئوليت آنها به عهده اوست، از فشار نجات دهد. البته اين مسأله به شرطي صورت مي گيرد كه آناني كه بدين ترتيب دارايي خصوصي را تبديل به دارايي عمومي كنند هيچ منبع ديگري نداشته باشند.
آكوئيناس سپس عدالت قانون واقعي (مثبت را در نظر مي آورد و مي گويد اجراي عدالت، احترام به داوري و قضاوت را ايجاب مي كند، هيچ تبعيض ناروايي، هيج اتهام بي پايه اي توسط هيچ كس، در اين محكمه اعمال نمي شود، هيچ وكيلي آگاهانه از يك دليل ناعادلانه دفاع نمي كند.
آكوئيناس بر اين عقيده بود كه قوانين ناعادلانه، نه تنها مستلزم اطاعت نمي باشند (اگر موجب مخالفت با خير الهي باشند، بايد از آنها سرپيچي كرد، در حالي كه اگر آن قوانين، فقط امور مهم غيرضروري باشند لازم نيست كه اطاعت شوند) بلكه معتقد بود كه (به تبع آگوستين) قوانين ناعادلانه، توان قانون بودن را ندارند و اصلاً شايستگي عنوان قانون را ندارند. از آنجا كه رژيم هاي ناعادلانه، خصوصيت استبدادي و ظلم دارند، نمي توانند ادعاي مشروعي براي اطاعت داشته باشند. استبداد از آن جهت بد و ناپسند است كه فضايل را واژگون مي كند. بهترين رژيم، رژيمي است كه به نفع همه انسانها، فضايل را تعليم دهد. وي مي گويد كه وصول به عدالت ممكن نيست، مگر با حكومتي مختلط كه در آنجا يك نفر برحسب فضيلتي كه دارد، در رأس همه قرار گيرد و تحت رياست وي، اشخاص بسته به فضيلت شان اعمال قدرت كنند.
بنابر اين، مي توان گفت، تصور ليبرالي جديد از حكومت به عنوان اين كه تأمين كننده حداقل نظم است كه در آن افراد، غايات برگزيده خود را آزادانه دنبال مي كنند، قابل مقايسه با تبيين آكوئيناس از نظام عادلانه نيست. اما توماس خاطرنشان مي كند كه عدالت مانع مي شود، از اين كه انسان بسياري از كارهاي ناشايست را انجام دهد، به طوري كه مثلاً عدالت، مانع سخن خشمگينانه، دشنام به ديگران، غيبت و به كار بردن كلماتي در جهت تمسخر ديگران و همچنين لعن و نفرين ديگران به نحوي كه خواستار صدمه و زيان ديگران باشد، مي شود. آكوئيناس در كتاب جامع الهيات خود پس از بيان خلاصه اي از بحث خود از الزامات عدالت توزيعي و تبادلي، در صدد جمع و توصيف فضائل برمي آيد، آن طور كه ارتباط تنگاتنگي با عدالت پيدا مي كنند، در حالي كه هريك ويژگي هاي خاص و ممتاز خود را نيز دارند.
آكوئيناس اين فضايل را اجزاي بالقوه و يا شايد به تعبيري مقومات عدالت مي نامد و اما اولين و مهمترين اين فضائل در عدالت، اطاعت و پاي بندي ديني به خدا مي باشد. وي به دنبال بحث از ساير بخش هاي بالقوه عدالت، بحث درباره فضيلت دين را مي آورد و با فضائل دينداري، اطاعت و احترام قايل شدن، آن را آغاز مي كند. در هر يك از اين فضائل، آنچه ما مديون خدا هستيم، همراه با احساس وظيفه نسبت به ديگران است؛ مثلاً دينداري مستلزم احترام كامل به خدا و نيز به والدين و خانواده است.
دقت نظر توماس در باب راستگويي و دروغ نيز قابل ملاحظه است، براساس ديدگاه وي، ما هرگز مجبور نمي شويم، ادعاي چيزي را بكنيم، مگر آنچه كه به درستي آن باور داريم. وي سيس استدلال هايي كه به نفع اين ديدگاه كه دروغ گاهي مجاز است (براي جلوگيري از قتل مثلاً) را رد مي كند و اين انكار و رد، در واقع اين اعتقاد او را نشان مي دهد كه مفهوم عدالت براي تأمين غايتي ظاهري و خارجي نظير موفقيت سياسي يا امنيت دنيوي به وجود نيامده است، بلكه براي تأمين روابطي كه با آنها زندگي مي كنيم و زندگي عادلانه اي كه اهداف آن، غايت نهايي ماست، طراحي شده است. وقتي دروغ مي گوييم خود را به صورت شخص ناعادلي قرار مي دهيم كه نمي تواند به غايت نهايي خودش برسد.
در رابطه با برخورد توماس با بي عدالتي مي توان گفت كه وي، ضمن موافقت با ارسطو كه هر فضيلتي مطابق با اعتدال اعمال مي شود (نظريه اعتدال ارسطويي: هر فضيلتي بين دو حد افراط و تفريط قرار دارد. (Great books. Vol.p. ۱۲۵) با اين حال، او عدالت را به عنوان فضيلتي حد وسط بين دو رذيلت نمي داند، چنان كه نظر ارسطو درباره عدالت چنين بود. بنابر اين بي عدالتي يك رذيلت ثابت است كه تعمداً ميل به مخالفت با الزامات عدالت را دارد.
عدالت به واسطه اعطاي كمتر يا بيشتر از حق يك شخص، مورد مخالفت قرار مي گيرد.
آكوئيناس در اين مسأله كه روش خاصي كه با آن، عدالت نقض مي شود، كمتر از اراده اي كه آن را نقض مي كند، اهميت دارد پيرو آگوستين است نه ارسطو.
علاوه بر اين توماس، در مقابل آگوستين كه مي گويد: بي عدالتي نشانه تكبر و غرور است و گناه رذيلتي است كه در تكبر وجود دارد، معتقد است كه بي عدالتي يك گناه و رذيلت ممتاز است، نه اين كه صرفاً در تكبر ادغام شده باشد. در تبيين وي، در واقع تكبر با بي عدالتي ارتباط دارد، چون رذيلتي است كه انسان را مستعد مي كند تا خود را بيش از آنچه كه هست نشان دهد. به نظر توماس، احسان و نيكوكاري صورت همه فضايل مي باشد و بدون احسان و موهبت لطف الهي، فضايل فاقد جهت ويژه اي كه لازم دارند مي باشند، از اين رو بدون احسان، عدالت ظاهري و افعال شجاعانه يا با اعتدال، ناشي از فضيلت نيستند. احسان و نيكوكاري با تعليم و تربيت به دست نمي آيد، بلكه عطيه اي از فيض مي باشد.
در پايان اين كه توماس كل فضايلي را كه ارسطو پذيرفته بود، قبول دارد، اما گاهي شرح وي از فضايل فرق دارد. توماس ديگر فضايل اخلاقي ارسطو را ابعاد يا بخش هايي از اعتدال، شجاعت و عدالت مي داند. (Summa Theological.p.۷۰)
پانوشت:
۱- در يك دسته بندي كلي مقوله عدالت به دو بخش توزيعي و اصلاحي تقسيم مي شود. اين تقسيم بندي در سخنان ارسطو و همچنين توماس به چشم مي خورد. از نظر ارسطو عدالت اصلاحي (Correc Tive) در ارتباط معاملاتي اشخاص اعم از ارادي و غيرارادي پديد مي آيد كه در آن مساوات رياضي حاكم است. بنابر اين مي توان گفت مقصود از اين قسم آن گونه از عدالت است كه برحسب آن انسان ها مستقيماً تنبيه و مجازات مي شوند و در اينجا اتفاق نظرات كه مجازات هاي عادلانه بايد از طرق مناسبي اعمال گردند و ميزان مجازات بايد نشانگر شدت جرم باشد و اما قسم دوم (distributive) كه در آن ملاك و معيار توزيع مطرح مي شود. در اينها ارسطو خاطر نشان مي كند كه عدالت فضيلتي است كه به حسب آن بايد هر كس آنچه را كه حق اوست دارا باشد. بنابر اين در عدالت توزيعي به جاي مجازات افراد، از راه حقوق و مسئوليت با آنان برخورد مي شود. چنان كه نمونه بارز بي عدالتي در اينجا آن است كه دو نفر مانند هم و با شرايط مشابه باشند و با يكي از آنها رفتاري بهتر يا بدتر از ديگران صورت پذيرد.
منابع:
1- Routledge Encyclopedia Of Philosophy.ed. Edward craig-1998.
2- Aquinas, Thomas, Summa theological.
3- Aritotle, Nicmachean. Great books. Vol 8.
4- Macintyre, A Whose Justice? Which Rationality? (NotreDame university of NotreDame. 1988.