سه شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۸۲- سا ل يازدهم - شماره ۳۰۵۴ - May . 20, 2003
انديشه
Front Page

فرآيند آشتي سنت و مدرنيته
بررسي تجربه تركيه
014755.jpg
اشاره؛ پس از به قدرت رسيدن كمال آتاتورك در تركيه، مشكل بزرگ تركيه، افراط گرايي در زمينه دين زدايي از يك سو و عثماني زدايي از سوي ديگر بود. اما آيا اين افراط گرايي توانست دوام داشته باشد؟ اين سؤالي است كه مقاله زير سعي دارد به آن پاسخ بدهد.
نويسنده ابتدا به دوره تك حزبي تركيه با گرايش به رد ميراث گذشتگان به ويژه دوره ترديد و تكذيب حكومت عثماني مي پردازد، بخش دوم دوره دموكراتيك و توجه احزاب حاكم به دين و تاريخ و سنت است. مرحله سوم پس از پايان جنگ سرد، پروژه «آشتي با تاريخ» است، تركيه در اين مسير سعي دارد مفهوم و آينده تاريخ و سنت در قرن بيست و يكم را با تلفيق ميان سنت و مدرنيته رنگ و بويي نوين بدهد از اين رو نويسنده معتقد است پروژه هاي مخالف با سنت بيش از آنچه به حل مشكل برخيزد مشكل آفرين است، مشكل بيگانه شدن در رأس اين مشكلات قرار دارد. گروه انديشه
نگرش به تاريخ و سنت در دوره جمهوريت به موازات تحولات بزرگ فرهنگي، اجتماعي، سياسي تغيير يافت. نگرش به غرب و اشكال تفسير نوگرايي نقش اساسي در اين تغييرات بازي كرده است. تحولات دوره جمهوريت را از نظر تاريخ سياسي مي توان در سه دوره متفاوت مورد بررسي قرارداد.
۱- دوره تك حزبي: رد ميراث
انقلاب آتاتورك از نظر سنت چه مفهوم و معنايي دارد. ديدگاهي كه مي خواسته مشروعيتي به اين انقلاب ها بدهد، در دوره خود نيز در حاشيه مانده بود. براي درك تلاش انقلاب ترك جهت دستيابي به مشروعيت، بهتر است به تزهاي رسمي كه اساس ايدئولوژي رسمي را تشكيل مي دهند نگاه كرد. ملاحظه تزهايي كه در خصوص تاريخ و زبان عنوان شده اند مي تواند حائز اهميت باشد.
قبول الفباي لاتين كه اساسي ترين تصميم در راه جدايي از گذشته به حساب مي آيد، در سال ۱۹۲۸ شروع شد و ظرف يك سال همه نوشته هاي رسمي با اين الفبا نوشته شدند. پس از آن در دهه ۱۹۳۰ تزهايي در مورد زبان و تاريخ مطرح گشتند. لازم به يادآوريست كه در اين موارد، ابتدا تصميمات به جريان گذاشته مي شد و سپس تز رسمي عنوان مي گشت. كاملاً طبيعي است وقتي يك كادر انقلابي قدرت را در دست مي گيرند، در اخذ تصميم براساس تزهاي خاص خود رفتار مي كند؛ ولي انقلاب هاي آتاتورك ابتدا به مورد اجرا گذاشته و سپس تزها عنوان مي شدند. شكي نيست كه مي خواستند با اين عمل قالب و شكل تحقق براي كارهايي كه انجام مي دهند درست كنند. كما اينكه اين تزها پس از سپري شدن بحران، ترك شدند و ديگر مطرح نشدند؛ زيرا اين تزها به قدري از اصول علمي محروم بودند كه هيچ عالم عاقلي جسارت دفاع از آنها را در خود پيدا نمي كرد. بنياد تاريخ ترك (۱۹۳۱) كه از عناصر و عوامل سياست فرهنگ ملي به حساب مي آيد، يك سال پس از احداث، نخستين كنگره خود را ترتيب داد و در آن «تز تاريخ ترك»را به عنوان كرد. اين اثر كه از سوي مصطفي كمال حمايت مي شد نه تنها ريشه تركان را به آسياي ميانه بست، كه اعلام كرد تركاني كه به سبب قحط سالي و گرسنگي به غرب مهاجرت كرده بودند در چين، خاورميانه  و اروپا تمدن هاي بزرگي را بنيان نهادند؛ همچنين تمدن هاي سومر و اتي را در خاور نزديك به وجود آوردند. بدين سبب دو بانك دولتي كه در سال ۱۹۳۰ تأسيس شده بود (سومر و اتي) به نام اين دو تمدن خوانده شدند. براساس اين تز آتيلا و چنگيز افرادي بودند كه ميسيون تركان را در راه دستيابي به تمدن پذيرفته بودند (زورخر، ۲۳۴: ۱۹۹۵).
تز تاريخ ترك مي خواست با يك تير دو نشان بزند. از سويي مي خواست بگويد كه تركان جدا از عثمانيان، گذشته پرافتخاري داشته اند و از ديگر سوثابت كند كه آناتولي از عصر قديم به اين طرف مسكن تركان بوده است.
بنياد زبان ترك نيز كه در سال ۱۹۳۲ احداث شد همانند بنياد تاريخ ترك، اقداماتي را در خصوص زبان تركي آغاز كرد و از همان ابتدا مجادله طرفداران تركي اصيل و اعتداليون به نفع گروه اول تمام شد و تزي جديد در مورد زبان تركي به ميان آمد. براساس اين تز كه به نام نظريه آفتاب- زبان شهرت دارد، زبان مستعمل در آسياي ميانه تركي بود كه در عين حال منبعي براي زبان هاي بعد از خود نيز مي باشد. اين نظريه كه از سوي يكي از مستشرقان استراليايي به نام كورگيچ عنوان شد در سال ۱۹۳۶ در جريان سومين كنگره زبان رسماً پذيرفته شد و به صورت درس اجباري در گروه ادبيات دانشگاه آنكارا درآمد (زورخر، همان اثر: همان جا).
مي توان گفت كه تز تاريخ ترك به سياست رد ميراث خدمت كرده است. اين تز در مورد نظريه آفتاب زبان صادق نيست؛ زيرا علاوه بر اينكه از حركت تصفيه زبان مورد استعمال (واژه هاي فارسي و عربي) حمايت مي كرد، ساختاري نامعتبر داشت. اگر همه واژه هاي بيگانه از زبان تركي گرفته شده اند، چرا به حذف و رد آنها برخيزيم. نمي دانيم آيا روشنفكران آن دوره اين سؤال را از خود پرسيده بودند يا نه؟ ولي مي دانيم كه اين گونه نظريه ها اصولاً جهت خلق هويت و تاريخ و زبان ملي بوده است. هويت ملي در مفهوم رد همه موارد غيرتركي بود و شكي نيست كه اين گونه مليت گرايي چگونه به ايجاد دشمني با بيگانگان سبب مي شد.
سياست رد ميراث در دوره تك حزبي، همان گونه كه به اعتبار طبيعتش اشكال مختلفي داشت، از نظر نتيجه نيز جو نامساعدي فراهم كرد. بيگانه شدن خلق با دولت در رأس اين تناقضات قرار داشت. فشار فرهنگ جديد سياسي كه با ذهنيتي خودكامه و تحميلي، از مركز به سوي اطراف گسترش مي  يافت سبب شد كه اختلاف ميان خلق طرفدار تداوم در فرهنگ و نهادهاي سياسي از يك طرف و نخبگان سياسي كه از گذشته بريده بودند از ديگر سو ايجاد شود. اين مسأله علاوه براينكه سبب شد انقلاب ها مورد استقبال قرار نگيرند، مقاومت عميق و پرتنشي نيز پديد آورد. در اساس همه جبهه بندي هاي سياسي كه در تاريخ جمهوريت به وقوع پيوست و نيز در ريشه همه دخالت هاي نظامي عليه جامعه كه از خارج تحميل مي شد همين مقوله «بيگانه شدن» قرار داشته است.
اختلاف ديگر زماني پديد آمد كه در محاسبه با گذشته، دلايلي به كار گرفته شدند كه عليه غرب گرايي نيز مي توانستند كاربرد داشته باشند. اگر حمايت از زبان تركي در برابر تأثيرات فرهنگي بيگانه موردنظر است، چه معنايي دارد كه تا اين حد متوجه غرب باشيم و به تصميمات ريشه برانداز غرب گرا روي خوش نشان بدهيم. آيا اين مورد را نمي توان به عنوان امپرياليسم فرهنگي تفسير كرد؟ دولت كه مي خواست در برابر اين تناقض از ايدئولوژي رسمي جانبداري كند، روشنفكران را تحت فشار قرار داد.
معلوم نيست عقده حقارتي كه در نسل جوان محروم از حس اعتماد به نفس پديد آمده است چگونه از ميان برداشته خواهد شد. نگرش هايي چون نظريه آفتاب- زبان و تز بنياد تاريخ به جهت اين كه فاقد حقيقت علمي و اعتبار بودند نتوانستند، اين مشكل را حل كرده، دردي را دوا كنند؛ و هرچند هنوز تكه هايي از آنها در كتاب هاي درسي به چشم مي خورد، در دهه ۱۹۴۰ به بوته فراموشي سپرده شدند. تناقض ديگري كه پايان تناقض ها نيست، تداوم عادت افتخار به عثماني در دوره جمهوريت است. اين عادت از طرفي نشان داد كه سياست رد ميراث، اقبالي نديده است و از ديگر سو ثابت كرد نسل هاي جوان كه با حس نفرت به عثماني پرورش يافته بودند، عشق به عثماني را در دل خود جاي داده اند. اين وضع از اين نظر نيز جالب است كه ساختار روحي بيماري فراهم مي آورد. جوان ترك از سويي براي دفاع از انقلاب هاي آتاتورك و جمهوريت به عثماني حمله كرد و از تحقيرش باز نمي ايستاد؛ و از سوي ديگر افتخار مي كرد كه خلف ملتي است كه در طول تاريخ به كرات دولت ها تأسيس كرده و بازمانده يك امپراتوري چون عثماني است كه بيش از ۶۰۰۰ سال عمر داشته است.
شكي نبود كه اين تناقضات به مرور زمان در وجدان اجتماعي و در روان شناسي ملت مشكلاتي به بار مي آورد. بدين سبب در دوره هاي بعد از دوره تك حزبي، سياست رد ميراث رها شد و به ايجاد رابطه اي معتدل و گاهي دوست داشتني با تاريخ پرداخته شد.
۲- دوره دموكراتيك: ليبراليسم
ريشه هاي اين حركت كه امروز به شكل «آشتي با تاريخ» عنوان مي شود به سال هاي ۱۹۵۰ برمي گردد كه درآن سال ها تركيه وارد نظام دموكراتيك شد. حتي مي توان قدمي فراتر گذاشت و ادعا كرد كه اين كار از سوي عصمت اينونو (كرهاً يا طوعاً) آغاز شده است. عصمت پاشا در گذر به نظام دموكراتيك شايد براي اينكه مورد تحسين ملت قرار گيرد و در انتخابات پيروز شود (يعني با روش توده گرا) پس از برپايي هفتمين كنگره حزب CHP در سال ۱۹۴۶، موقعيتي را كه در مقابل دين و سنت وجود داشت عوض كرد. پس از اين تاريخ بود كه درس هاي ديني به صورت انتخابي درآمدند و مدارس امام- خطيب شروع به كار كردند؛ و به افتتاح دانشكده الهيات در بطن دانشگاه آنكارا كه كانون كماليست ها بود اجازه داده شد. حتي در سال ۱۹۴۹، ممنوعيت زيارت از تكايا كه در سال ۱۹۲۶ بسته شده بود لغو گرديد. ولي باز همين حزب بود كه براي جلوگيري از اقدامات محافل ديني عليه دولت لاييك، ماده مشهور ۱۶۳ را تصويب كرد.
وقتي حزب دموكرات سركار آمد، سياستي را كه حزب جمهوري خلق در آخرين سال ها شروع كرده بود عيناً ادامه داد و به مذاهب مختلف ديني، آزادي بخشيد و از پرداختن به ممنوعيت ها باز ايستاد؛ ولي از سوي ديگر به اقداماتي كه عليه دولت لاييك صورت مي گرفت روي خوش نشان نداد و به تعبيري سياست شك و ترديد حزب جمهوري خلق را دنبال كرد. همچنان كه حزب جمهوري خلق ماده ۱۶۳ را آورده بود، حزب دموكرات نيز در آغاز كار براي رفع نگراني طرفداران آتاتوركيسم، قانوني در راستاي حمايت از انقلاب هاي آتاتورك تصويب كرد.
حزب دموكرات براي همبستگي با ملت و مقابله با علاقه اي كه ملت به اين حزب نشان مي داد، درخواست هاي ملت را در خصوص دين، تاريخ و سنت مورد توجه قرار داد و در بسياري از موارد سياستي ليبرالي پيش گرفت. مثلاً تصميم مبني بر خواندن اذان به زبان تركي را عوض كرد و اجازه داد كه اذان به شكل اصلي خود خوانده شود. اين مسأله در سراسر تركيه در ميان افراد مؤمن انعكاس يافت و به ملت اطمينان داد كه دوره رژيم زور و فشار به پايان رسيده است. آموزش دين در مدارس حالتي گسترده به خود گرفت و كساني كه نمي خواستند فرزندانشان در كلاس هاي آموزشي دين شركت كنند مراتب را به اطلاع مدرسه رساندند و برگه معافيت گرفتند. افزايش قابل توجهي در تعداد مدارس امام- خطيب و مساجد ديده شد و مهم تر از همه نشر كتاب هاي ديني آزاد گشت. در كنار اين قدم هاي مشخص، به پاره اي از كارهاي نمادين نيز اهميت داده شد. برپايي جشن پانصدمين سالگرد فتح استانبول در ماه مه ۱۹۵۳ نشان مي داد كه جمهوريت با عثماني آشتي كرده است. پس از اين تاريخ توجه به تاريخ رفته رفته افزايش يافت و تحقيقاتي كه در زمينه تاريخ صورت مي گرفت، به مرور از سلطه ديدگاه ايدئولوژيك بيرون آمد و حالتي علمي و واقعي به دست آورد. از سوي ديگر بر توجه محافل روشنفكر و هنرمند نيز به فرهنگ و هنر عثماني افزوده شده بود.
رفتار دموكرات ها علاوه بر توجه به ليبراليسم در سياست و اقتصاد، از روابط جديد تركيه با دنياي آزاد و نهادهاي بين المللي نشأت مي گرفت. ولي ديناميك هاي اصلي را تحولات اجتماعي نظير مهاجرت داخلي، افزايش جمعيت، احداث راه هاي حمل و نقل، ورود ماشين آلات به حوزه كشاورزي و حركت شهرنشيني كه به جهت تأثير نوگرايي بر ساختار اجتماعي فراهم آمده بودند تشكيل مي دادند. در سايه اين تحولات، اسلام خاص مردم آناتولي، از سويي در شهرها ظاهر شد و از ديگر سو به تعامل با اسلام خواص كه مبتني بر منابع مكتوب بود دست زد. اين تعامل سبب شد كه در تركيه،اسلام چند بعدي دوباره زنده شود.
۳- پايان جنگ سرد: پروژه «آشتي با تاريخ»
سياست هاي همبستگي و ليبرال كه با رژيم دموكراتيك در صحنه دين پديد آمد، از سوي نظاميان و دولتمردان كه در تدوام انقلاب هاي آتاتورك و تطبيق آنها با شرايط جديد جهان اصرار مي ورزيدند، به عنوان ارتجاع مورد تعريف و تفسير قرار گرفت: آنان سخن مندرس(اگر ملت خواهد، خلافت را هم مي توانم دوباره بياورم) كه صرفاً براي نشان دادن قدرت مردم بر زبان آورده بود، به عنوان موافقت با رژيم سابق و نيروهاي ارتجاعي تلقي كردند. متأسفانه محافلي كه اعتمادي به ملت نداشتند و در تاريخ به جاي تداوم از گسيختگي جانبداري مي كردند عليه اقداماتي كه صورت گرفته بود، بسيج شدند و ضمن دخالت در روند مردم سالاري، به گسستگي آنها سبب شدند. به رغم اين گسستگي ها و رژيم هاي مياني، تز «آشتي با گذشته» هرگز فراموش نشد و ملت مدافعان اين تز را به محض اين كه روند مردم سالاري شروع شد، سر كار آوردند.
روند مردم سالاري كه پس از ۱۲ سپتامبر شروع شده بود نيروهاي طرفدار تداوم را مجدداً سر كار آورد. پس از آن كه تورگوت اوزال در تاريخ ۶ نوامبر ۱۹۸۳ با اكثريت قاطع حكومت را در دست گرفت(كه اين پيروزي در حقيقت شديدترين واكنش نسبت به كودتاچيان به ظاهر آتاتوركيست بود) پروژه «آشتي با تاريخ» شكل علني به خود گرفت. اين تز كه در دوره حكومت اوزال خود را نشان داد، به عنوان فشار بر مرزهاي حركتي كه مرحله به مرحله گسترش مي يافت، ديده مي شد و سياست واكنش گراي اوزال سهم بزرگي در آن داشت. در كنار اين ديناميك هاي داخلي، جريان هاي ديگري نيز بودند كه مثل هميشه از خارج بر سياست ترك و حيات جامعه اثر مي گذاشتند. اگر اين جريان هاي بين المللي نبود، تعبير «عثماني گري جديد» كه اوزال به خاطر ناميدن راه هاي تأمين فعاليت در حوزه سابق و عثمانيان به كار مي بست، توفيقي به دست نمي آورد.
دوره بعد از جنگ سرد رشد بسيار عظيمي در مقياس ها و ضوابط پديد آورد. تركيه بدون آمادگي رواني و استراتژيك، خود را در داخل رشد جهاني و منطقه اي مقياس ها ديد و در يك لحظه در مناطقي چون بوسني- هرزگووين و آذربايجان با مشكلات امنيتي و سياسي مواجه شد. در حالي كه علاوه بر مسائل تاكتيكي و لجستيكي از نظر بافت رواني و اطلاعات علمي نيز فاقد آمادگي بود. اين وضع نشان داد كه تركيه بايد موقعيت بين المللي خود را مجدداً معين سازد و محدوده هاي فرهنگي، جغرافيايي، اقتصادي، سياسي و استراتژيكي خود را مجدداً تنظيم كند(دواد اوغلي، ۲۰۰۱-۷۳:۷۴).
از پروژه هاي «آشتي با تاريخ» و «عثماني گري  جديد» كه در دهه هاي ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ پديد آمدند، مي توان به عنوان كوشش در راه همسازي با روابط جديد بين المللي در برابر فروپاشي نظام جهاني دو قطبي ياد كرد. روابط تركيه در اين دوره با محيط زمين- فرهنگ و سياسي خود افزايش يافت و مجبور شد نقش مركزي را در حوزه اي كه روزگاري عثماني در آن مؤثر بوده است به عنوان وارث عثماني تقبل كند. تركيه در اين دوره به عنوان وارث عثماني، دوران حاكميت سابق را به خاطر آورد و آستينش را جهت بر عهده گرفتن جريان هاي منطقه بالا زد. تعريف مجدد اوزال از نقش تركيه در منطقه اي كه از «آدرياتيك تا سد چين ادامه دارد» چيزي جز به خاطر آوردن ميراث تاريخي و قرار دادن آنها در روابط جديد بين المللي نبوده است.
ادامه دارد
قديرجان آتان

عدالت در فلسفه توماس آكوئيناس (واپسين بخش)
فضيلت اخلاقي
014750.jpg
اما حق «Ius» در قانون رومي، واژه اي است كه به هنجارهايي اطلاق مي شود كه ارتباط هر شخص را با ديگران مشخص مي كند و عدالت نيز نامي است براي فضيلت زندگي كردن با اين هنجارها.
بنابر اين يك خواست ثابت و هميشگي در انسان است. براي اين كه آنچه كه خود براي خويش مي خواهد، براي ديگران نيز انجام دهد و هم معيار حقي است كه هر يك از ما را ملزم مي كند. هر انساني مديون انسان هاي ديگر است و در ميان همه فضايل، عدالت فضيلتي است كه به نحو خاصي به ارتباطات با ديگران تعلق دارد.
آكوئيناس همچنين معتقد است كه الزامات عدالت توزيعي زماني محقق مي شوند، كه هر كس به سهم خود برسد، يعني هر كس برحسب منزلت مقام و كاركرد خود به سهم و حق خود برسد؛ اما عدالت در باب مجازات ها (عدالت كيفري يا اصلاحي)(۱) زماني محقق مي شود كه در حد امكان خسارات وارده به خاطر خطا و اشتباه جبران شود و خساراتي كه به خاطر كارهاي خطا پرداخت مي شود متناسب با جرم باشد، البته خود عدالت ايجاب مي كند كه هيچ جرمي، هيچ قتلي و هيچ تجاوزي عليه ديگران انجام نگيرد. به گفته وي، محكوميت سرقت، مشروعيت دارايي شخصي را پيش فرض دارد؛ لكن آكوئيناس از سنت آباء كليسا، ديدگاه مربوط به محدوديت حق دارايي را به ارث برده است. وي همچنين مالكيت را مقيد به ضرورت هاي نياز انساني مي داند و بنابر اين مي گويد: اگر كسي براي خود يا براي ديگراني كه مسئوليت آنها را به عهده دارد، احساس نياز شديد كند، اين شخص ممكن است با يك مال به مثابه بخشي از دارايي عمومي همه انسان ها رفتار كند كه در غير اين حالت، مال شخص ديگري بوده، تا بدين وسيله خود يا ديگران را كه مسئوليت آنها به عهده اوست، از فشار نجات دهد. البته اين مسأله به شرطي صورت مي گيرد كه آناني كه بدين ترتيب دارايي خصوصي را تبديل به دارايي عمومي كنند هيچ منبع ديگري نداشته باشند.
آكوئيناس سپس عدالت قانون واقعي ومثبت را در نظر مي آورد و مي گويد :اجراي عدالت، احترام به داوري و قضاوت را ايجاب مي كند، هيچ تبعيض ناروايي، هيچ اتهام بي پايه اي توسط هيچ كس، در اين محكمه اعمال نمي شود، هيچ وكيلي آگاهانه از يك دليل ناعادلانه دفاع نمي كند.
آكوئيناس بر اين عقيده بود كه قوانين ناعادلانه، نه تنها مستلزم اطاعت نمي باشند (اگر موجب مخالفت با خير الهي باشند، بايد از آنها سرپيچي كرد، در حالي كه اگر آن قوانين، فقط امور مهم غيرضروري باشند لازم نيست كه اطاعت شوند) بلكه معتقد بود كه (به تبع آگوستين) قوانين ناعادلانه، توان قانون بودن را ندارند و اصلاً شايستگي عنوان قانون را ندارند. از آنجا كه رژيم هاي ناعادلانه، خصوصيت استبدادي و ظلم دارند، نمي توانند ادعاي مشروعي براي اطاعت داشته باشند. استبداد از آن جهت بد و ناپسند است كه فضايل را واژگون مي كند. بهترين رژيم، رژيمي است كه به نفع همه انسانها، فضايل را تعليم دهد. وي مي گويد كه وصول به عدالت ممكن نيست، مگر با حكومتي مختلط كه در آنجا يك نفر برحسب فضيلتي كه دارد، در رأس همه قرار گيرد و تحت رياست وي، اشخاص بسته به فضيلت شان اعمال قدرت كنند.
بنابر اين، مي توان گفت، تصور ليبرالي جديد از حكومت به عنوان اين كه تأمين كننده حداقل نظم است كه در آن افراد، غايات برگزيده خود را آزادانه دنبال مي كنند، قابل مقايسه با تبيين آكوئيناس از نظام عادلانه نيست. اما توماس خاطرنشان مي كند كه عدالت مانع مي شود، از اين كه انسان بسياري از كارهاي ناشايست را انجام دهد، به طوري كه مثلاً عدالت، مانع سخن خشمگينانه، دشنام به ديگران، غيبت و به كار بردن كلماتي در جهت تمسخر ديگران و همچنين لعن و نفرين ديگران به نحوي كه خواستار صدمه و زيان ديگران باشد، مي شود. آكوئيناس در كتاب جامع الهيات خود پس از بيان خلاصه اي از بحث خود از الزامات عدالت توزيعي و تبادلي، در صدد جمع و توصيف فضائل برمي آيد، آن طور كه ارتباط تنگاتنگي با عدالت پيدا مي كنند، در حالي كه هريك ويژگي هاي خاص و ممتاز خود را نيز دارند.
آكوئيناس اين فضايل را اجزاي بالقوه و يا شايد به تعبيري مقومات عدالت مي نامد و اما اولين و مهمترين اين فضائل در عدالت، اطاعت و پاي بندي ديني به خدا مي باشد. وي به دنبال بحث از ساير بخش هاي بالقوه عدالت، بحث درباره فضيلت دين را مي آورد و با فضائل دينداري، اطاعت و احترام قايل شدن، آن را آغاز مي كند. در هر يك از اين فضائل، آنچه ما مديون خدا هستيم، همراه با احساس وظيفه نسبت به ديگران است؛ مثلاً دينداري مستلزم احترام كامل به خدا و نيز به والدين و خانواده است.
دقت نظر توماس در باب راستگويي و دروغ نيز قابل ملاحظه است، براساس ديدگاه وي، ما هرگز مجبور نمي شويم، ادعاي چيزي را بكنيم، مگر آنچه كه به درستي آن باور داريم. وي سپس استدلال هايي كه به نفع اين ديدگاه كه دروغ گاهي مجاز است (براي جلوگيري از قتل مثلاً) را رد مي كند و اين انكار و رد، در واقع اين اعتقاد او را نشان مي دهد كه مفهوم عدالت براي تأمين غايتي ظاهري و خارجي نظير موفقيت سياسي يا امنيت دنيوي به وجود نيامده است، بلكه براي تأمين روابطي كه با آنها زندگي مي كنيم و زندگي عادلانه اي كه اهداف آن، غايت نهايي ماست، طراحي شده است. وقتي دروغ مي گوييم خود را به صورت شخص ناعادلي قرار مي دهيم كه نمي تواند به غايت نهايي خودش برسد.
در رابطه با برخورد توماس با بي عدالتي مي توان گفت كه وي، ضمن موافقت با ارسطو كه هر فضيلتي مطابق با اعتدال اعمال مي شود (نظريه اعتدال ارسطويي: هر فضيلتي بين دو حد افراط و تفريط قرار دارد. ( Great books. Vol.p .125) با اين حال، او عدالت را به عنوان فضيلتي حد وسط بين دو رذيلت نمي داند، چنان كه نظر ارسطو درباره عدالت چنين بود. بنابر اين بي عدالتي يك رذيلت ثابت است كه تعمداً ميل به مخالفت با الزامات عدالت را دارد.
عدالت به واسطه اعطاي كمتر يا بيشتر از حق يك شخص، مورد مخالفت قرار مي گيرد.
آكوئيناس در اين مسأله كه روش خاصي كه با آن، عدالت نقض مي شود، كمتر از اراده اي كه آن را نقض مي كند، اهميت دارد پيرو آگوستين است نه ارسطو.
علاوه بر اين توماس، در مقابل آگوستين كه مي گويد: بي عدالتي نشانه تكبر و غرور است و گناه رذيلتي است كه در تكبر وجود دارد، معتقد است كه بي عدالتي يك گناه و رذيلت ممتاز است، نه اين كه صرفاً در تكبر ادغام شده باشد. در تبيين وي، در واقع تكبر با بي عدالتي ارتباط دارد، چون رذيلتي است كه انسان را مستعد مي كند تا خود را بيش از آنچه كه هست نشان دهد. به نظر توماس، احسان و نيكوكاري صورت همه فضايل مي باشد و بدون احسان و موهبت لطف الهي، فضايل فاقد جهت ويژه اي كه لازم دارند مي باشند، از اين رو بدون احسان، عدالت ظاهري و افعال شجاعانه يا با اعتدال، ناشي از فضيلت نيستند. احسان و نيكوكاري با تعليم و تربيت به دست نمي آيد، بلكه عطيه اي از فيض مي باشد.
در پايان اين كه توماس كل فضايلي را كه ارسطو پذيرفته بود، قبول دارد، اما گاهي شرح وي از فضايل فرق دارد. توماس ديگر فضايل اخلاقي ارسطو را ابعاد يا بخش هايي از اعتدال، شجاعت و عدالت مي داند. (۷۰ . Summa Theological.p)
مرضيه صادقي
منابع:
1- Routledge Encyclopedia Of Philosophy.ed. Edward craig-1998.
2- Aquinas, Thomas, Summa theological.
3- Aritotle, Nicmachean. Great books. Vol 8.
4- Macintyre, A Whose Justice? Which Rationality? (NotreDame university of NotreDame. 1988.

|   اجتماعي    |    ادب و هنر    |    اقتصادي    |    آموزشي    |    انديشه    |    خارجي    |
|   سخنگاه آزاد    |    سياسي    |    شوراها    |    شهر    |    شهري    |    علمي فرهنگي    |
|   معلولين    |    موسيقي    |    ورزش    |    ورزش جهان    |    صفحه آخر    |

|    صفحه اول    |    آرشيو    |    شناسنامه    |    بازگشت    |