عدالت در فلسفه توماس آكوئيناس (واپسين بخش)
فضيلت اخلاقي
|
|
اما حق «Ius» در قانون رومي، واژه اي است كه به هنجارهايي اطلاق مي شود كه ارتباط هر شخص را با ديگران مشخص مي كند و عدالت نيز نامي است براي فضيلت زندگي كردن با اين هنجارها.
بنابر اين يك خواست ثابت و هميشگي در انسان است. براي اين كه آنچه كه خود براي خويش مي خواهد، براي ديگران نيز انجام دهد و هم معيار حقي است كه هر يك از ما را ملزم مي كند. هر انساني مديون انسان هاي ديگر است و در ميان همه فضايل، عدالت فضيلتي است كه به نحو خاصي به ارتباطات با ديگران تعلق دارد.
آكوئيناس همچنين معتقد است كه الزامات عدالت توزيعي زماني محقق مي شوند، كه هر كس به سهم خود برسد، يعني هر كس برحسب منزلت مقام و كاركرد خود به سهم و حق خود برسد؛ اما عدالت در باب مجازات ها (عدالت كيفري يا اصلاحي)(۱) زماني محقق مي شود كه در حد امكان خسارات وارده به خاطر خطا و اشتباه جبران شود و خساراتي كه به خاطر كارهاي خطا پرداخت مي شود متناسب با جرم باشد، البته خود عدالت ايجاب مي كند كه هيچ جرمي، هيچ قتلي و هيچ تجاوزي عليه ديگران انجام نگيرد. به گفته وي، محكوميت سرقت، مشروعيت دارايي شخصي را پيش فرض دارد؛ لكن آكوئيناس از سنت آباء كليسا، ديدگاه مربوط به محدوديت حق دارايي را به ارث برده است. وي همچنين مالكيت را مقيد به ضرورت هاي نياز انساني مي داند و بنابر اين مي گويد: اگر كسي براي خود يا براي ديگراني كه مسئوليت آنها را به عهده دارد، احساس نياز شديد كند، اين شخص ممكن است با يك مال به مثابه بخشي از دارايي عمومي همه انسان ها رفتار كند كه در غير اين حالت، مال شخص ديگري بوده، تا بدين وسيله خود يا ديگران را كه مسئوليت آنها به عهده اوست، از فشار نجات دهد. البته اين مسأله به شرطي صورت مي گيرد كه آناني كه بدين ترتيب دارايي خصوصي را تبديل به دارايي عمومي كنند هيچ منبع ديگري نداشته باشند.
آكوئيناس سپس عدالت قانون واقعي ومثبت را در نظر مي آورد و مي گويد :اجراي عدالت، احترام به داوري و قضاوت را ايجاب مي كند، هيچ تبعيض ناروايي، هيچ اتهام بي پايه اي توسط هيچ كس، در اين محكمه اعمال نمي شود، هيچ وكيلي آگاهانه از يك دليل ناعادلانه دفاع نمي كند.
آكوئيناس بر اين عقيده بود كه قوانين ناعادلانه، نه تنها مستلزم اطاعت نمي باشند (اگر موجب مخالفت با خير الهي باشند، بايد از آنها سرپيچي كرد، در حالي كه اگر آن قوانين، فقط امور مهم غيرضروري باشند لازم نيست كه اطاعت شوند) بلكه معتقد بود كه (به تبع آگوستين) قوانين ناعادلانه، توان قانون بودن را ندارند و اصلاً شايستگي عنوان قانون را ندارند. از آنجا كه رژيم هاي ناعادلانه، خصوصيت استبدادي و ظلم دارند، نمي توانند ادعاي مشروعي براي اطاعت داشته باشند. استبداد از آن جهت بد و ناپسند است كه فضايل را واژگون مي كند. بهترين رژيم، رژيمي است كه به نفع همه انسانها، فضايل را تعليم دهد. وي مي گويد كه وصول به عدالت ممكن نيست، مگر با حكومتي مختلط كه در آنجا يك نفر برحسب فضيلتي كه دارد، در رأس همه قرار گيرد و تحت رياست وي، اشخاص بسته به فضيلت شان اعمال قدرت كنند.
بنابر اين، مي توان گفت، تصور ليبرالي جديد از حكومت به عنوان اين كه تأمين كننده حداقل نظم است كه در آن افراد، غايات برگزيده خود را آزادانه دنبال مي كنند، قابل مقايسه با تبيين آكوئيناس از نظام عادلانه نيست. اما توماس خاطرنشان مي كند كه عدالت مانع مي شود، از اين كه انسان بسياري از كارهاي ناشايست را انجام دهد، به طوري كه مثلاً عدالت، مانع سخن خشمگينانه، دشنام به ديگران، غيبت و به كار بردن كلماتي در جهت تمسخر ديگران و همچنين لعن و نفرين ديگران به نحوي كه خواستار صدمه و زيان ديگران باشد، مي شود. آكوئيناس در كتاب جامع الهيات خود پس از بيان خلاصه اي از بحث خود از الزامات عدالت توزيعي و تبادلي، در صدد جمع و توصيف فضائل برمي آيد، آن طور كه ارتباط تنگاتنگي با عدالت پيدا مي كنند، در حالي كه هريك ويژگي هاي خاص و ممتاز خود را نيز دارند.
آكوئيناس اين فضايل را اجزاي بالقوه و يا شايد به تعبيري مقومات عدالت مي نامد و اما اولين و مهمترين اين فضائل در عدالت، اطاعت و پاي بندي ديني به خدا مي باشد. وي به دنبال بحث از ساير بخش هاي بالقوه عدالت، بحث درباره فضيلت دين را مي آورد و با فضائل دينداري، اطاعت و احترام قايل شدن، آن را آغاز مي كند. در هر يك از اين فضائل، آنچه ما مديون خدا هستيم، همراه با احساس وظيفه نسبت به ديگران است؛ مثلاً دينداري مستلزم احترام كامل به خدا و نيز به والدين و خانواده است.
دقت نظر توماس در باب راستگويي و دروغ نيز قابل ملاحظه است، براساس ديدگاه وي، ما هرگز مجبور نمي شويم، ادعاي چيزي را بكنيم، مگر آنچه كه به درستي آن باور داريم. وي سپس استدلال هايي كه به نفع اين ديدگاه كه دروغ گاهي مجاز است (براي جلوگيري از قتل مثلاً) را رد مي كند و اين انكار و رد، در واقع اين اعتقاد او را نشان مي دهد كه مفهوم عدالت براي تأمين غايتي ظاهري و خارجي نظير موفقيت سياسي يا امنيت دنيوي به وجود نيامده است، بلكه براي تأمين روابطي كه با آنها زندگي مي كنيم و زندگي عادلانه اي كه اهداف آن، غايت نهايي ماست، طراحي شده است. وقتي دروغ مي گوييم خود را به صورت شخص ناعادلي قرار مي دهيم كه نمي تواند به غايت نهايي خودش برسد.
در رابطه با برخورد توماس با بي عدالتي مي توان گفت كه وي، ضمن موافقت با ارسطو كه هر فضيلتي مطابق با اعتدال اعمال مي شود (نظريه اعتدال ارسطويي: هر فضيلتي بين دو حد افراط و تفريط قرار دارد. ( Great books. Vol.p .125) با اين حال، او عدالت را به عنوان فضيلتي حد وسط بين دو رذيلت نمي داند، چنان كه نظر ارسطو درباره عدالت چنين بود. بنابر اين بي عدالتي يك رذيلت ثابت است كه تعمداً ميل به مخالفت با الزامات عدالت را دارد.
عدالت به واسطه اعطاي كمتر يا بيشتر از حق يك شخص، مورد مخالفت قرار مي گيرد.
آكوئيناس در اين مسأله كه روش خاصي كه با آن، عدالت نقض مي شود، كمتر از اراده اي كه آن را نقض مي كند، اهميت دارد پيرو آگوستين است نه ارسطو.
علاوه بر اين توماس، در مقابل آگوستين كه مي گويد: بي عدالتي نشانه تكبر و غرور است و گناه رذيلتي است كه در تكبر وجود دارد، معتقد است كه بي عدالتي يك گناه و رذيلت ممتاز است، نه اين كه صرفاً در تكبر ادغام شده باشد. در تبيين وي، در واقع تكبر با بي عدالتي ارتباط دارد، چون رذيلتي است كه انسان را مستعد مي كند تا خود را بيش از آنچه كه هست نشان دهد. به نظر توماس، احسان و نيكوكاري صورت همه فضايل مي باشد و بدون احسان و موهبت لطف الهي، فضايل فاقد جهت ويژه اي كه لازم دارند مي باشند، از اين رو بدون احسان، عدالت ظاهري و افعال شجاعانه يا با اعتدال، ناشي از فضيلت نيستند. احسان و نيكوكاري با تعليم و تربيت به دست نمي آيد، بلكه عطيه اي از فيض مي باشد.
در پايان اين كه توماس كل فضايلي را كه ارسطو پذيرفته بود، قبول دارد، اما گاهي شرح وي از فضايل فرق دارد. توماس ديگر فضايل اخلاقي ارسطو را ابعاد يا بخش هايي از اعتدال، شجاعت و عدالت مي داند. (۷۰ . Summa Theological.p)
مرضيه صادقي
منابع:
1- Routledge Encyclopedia Of Philosophy.ed. Edward craig-1998.
2- Aquinas, Thomas, Summa theological.
3- Aritotle, Nicmachean. Great books. Vol 8.
4- Macintyre, A Whose Justice? Which Rationality? (NotreDame university of NotreDame. 1988.
|