شنبه ۳ خرداد ۱۳۸۲ - شماره ۳۰۵۸- May, 24, 2003
محفل كاخ سفيد
رهبران معنوي جورج بوش
لئو اشتراوس
012500.jpg
عكس: مجله لوپوئن

آلبرت وهلشتتر
گروه بين الملل ـ ترجمه: رضا علي اكبرپور: جملات جورج بوش بيشتر به مديحه سرايي شبيه بود: «شما تعدادي از برترين مغزهاي كشور ما هستيد»، آنقدر برتر كه «دولت ما حدود بيست تن از شما را به كار گرفته است. » جورج بوش، روز ۲۶ فوريه، در انستيتوي American Enterprise، در واشنگتن، در حال اداي احترام به محفلي فكري
(think tank) بود كه يكي از دژهاي اصلي محافظه كاري نوين در آمريكا به شمار مي رود. او در حال تمجيد از نحله اي فكري بود كه همواره بر دوران رياست جمهوري او تسلط داشته و سرمنشاء تمامي رفتارهاي جريان فكري متنفذ در حاكميت آمريكا است.
در اوايل دهه شصت جان. اف. كندي، برخي از استادان را، به ويژه از دانشگاه هاروارد، كه متمايل به چپ ميانه بودند، به استخدام دولت خود در آورد. جورج بوش نيز درست با آناني به حكومت خود ادامه خواهد داد كه در اوايل دهه شصت به اين «مصالحه ميانه گرا» پيوستند، كه رنگ و بويي سوسيال - دموكرات داشت و در آن زمان بر فضاي كشور حاكم بود.
آنان چه كساني هستند؟ تاريخ شان چيست؟ پيشواي فكري آنان چه كسي است؟ ريشه هاي فكري محافظه كاري نوين از نوع جورج بوشي آن كجاست؟ محافظه كاران نوين را نبايد با مسيحيان بنيادگرا اشتباه گرفت، هر چند كه چنين بنيادگرايان نيز برگرد رئيس جمهور آمريكا ديده مي شوند.
012505.jpg
محافظه كاران هيچ ارتباطي با پيدايش افراط گرايي معارض كه از ايالات جنوبي آمريكا سرمنشا گرفته، ندارند، اين نوع افراط گرايي يكي از نيروهاي اوج گيرنده در حزب جمهوريخواه امروزي محسوب مي شود. مهد محافظه گرايي نوين، سواحل شرقي ايالات متحده است، اما اندكي نيز خاستگاه كاليفرنيايي دارد. الهام دهندگان آن وجهه اي «روشنفكرانه» داشته، اغلب نيويوركي و يهودي بوده و تفكرات خود را با «چپگرايي» آغاز كرده اند. برخي از آنان هنوز هم خود را «دموكرات» مي خوانند. آنان به جاي «كتاب مقدس» معمولاً يك نشريه ادبي يا سياسي زيربغل دارند و به جاي لباس مبلغين مسيحي جنوب، كت و شلوار به تن مي كنند. بيشتر وقت ها، در باب مسائل اجتماعي و اخلاقي به ابراز عقيده هاي ليبرال مي پردازند. آنان نه خواهان ممنوعيت سقط جنين هستند و نه مدافع برگزاري مراسم نيايش در مدارس. آنان سوداي ديگري در سر مي پرورانند.
اما، به گفته پيرهاسنر، ويژگي منحصر به فرد دولت بوش در پيوند ميان اين دو جريان فكري نهفته است. جورج بوش، محافظه كاران و مسيحيان افراطي را وادار به همزيستي كرده است. نماينده مسيحيان در دولت فردي مانند جان اشكرافت، وزير دادگستري است؛ و محافظه كاران يكي از سردمداران خود به نام پل ولفوويتز، معاون وزير دفاع، را به درون تيم رئيس جمهور فرستاده اند. جورج بوش كه خود فاقد گرايش سياسي دقيقي است و بيشتر به راست ميانه تمايل دارد، تركيب ايدئولوژيكي شگفت آوري را با كنار هم قرار دادن دو قطب مخالف، محافظه كاران نوين و مسيحيان بنيادگرا، به وجود آورده است. اشكرافت در دانشگاه باب - جونز در كاروليناي جنوبي به كار تدريس مشغول بوده است. اين دانشگاه در جهان آكادميك شهرت چنداني ندارد اما يكي از پايگاه هاي بنيادگرايي معارض به شمار مي رود. او در آنجا سخناني كه به يهود ستيزي نزديك بود بر زبان مي راند. در مقابل، ولفوويتز كه در يك خانواده فرهنگي يهودي به دنيا آمده است، يكي از دانش آموختگان برجسته دانشگاه هاي سواحل شرقي محسوب مي شود؛ استادان او در زمره بزرگان دهه شصت قرار داشتند: الن بلوم كه خود شاگرد فيلسوف يهودي آلماني الاصل يعني لئواشتراوس بود و آلبرت وهلشتتر، استاد رياضيات و كارشناس استراتژي نظامي. اين دو استاد كه يكي استراتژي پرداز و ديگري فيلسوف بود تاثير بسزايي بر انديشه هاي محافظه كاران نوين داشته اند.
012515.jpg

انديشمندان محافظه كار به هيچ وجه در صدد تضمين نظم موجود نبوده اند. آنان هر گونه برچسب محافظه كاري را بدان مفهوم كه در اروپا مطرح است رد مي كنند. يكي از آنان، فرانسيس فوكوياما است كه با نگارش مقاله اي با عنوان «پايان تاريخ» به شهرت دست يافت، او مي گويد: «محافظه كاران نوين به هيچ وجه نمي خواهند به دفاع از نظم موجود بپردازند نظمي كه براساس سلسله مراتب، سنت و ديدگاهي بدبينانه در قبال ماهيت انسان شكل گرفته است. » (وال استريت ژورنال، ۲۴ دسامبر ۲۰۰۲).
اين آرمانگرايان خوشبين اعتقاد راسخي دارند كه الگوي دموكراتيك آمريكا، ارزشي جهانشمول است. آنان خواهان پايان وضع موجود، يعني اين وفاق شكننده حاكم بر جهان، هستند. آنان سياست را، به عنوان ابزاري براي تغيير جهان، باور دارند. در عرصه داخلي، به انتقاد از دولت رفاه را كه محصول دوران رياست جمهوري برخي دموكرات ها (كندي، جانسون) و جمهوريخواهان (نيكسون) است، مي پردازند و اين نوع دولت را در حل معضلات اجتماعي ناتوان معرفي مي كنند. در عرصه سياست خارجي نيز آنان بودند كه در دهه هفتاد روند تنش زدايي را محكوم مي كردند و مي گفتند كه اين سياست بيشتر به نفع اتحاد جماهير شوروي است تا جهان غرب. ايروينگ كريستول و نورمن پودهورتز، بنيانگذار نشريه Commentary كه دو تن از پدرخوانده هاي نيويوركي محافظه كاري نوين هستند، ريشه در چپگرايي دارند. همين افراد پيشروان انتقاد چپگرايانه از كمونيسم روسي بودند.
012520.jpg

ژان - فرانسوا رول، فيلسوف فرانسوي، در كتاب «نه ماركس، نه مسيح» (،۱۹۶۰ انتشارات روبرلافون) به توصيف آمريكايي مي پردازد كه در تلاطمات و انقلاب اجتماعي دهه شصت فرو رفته است. او اكنون توضيح مي دهد كه محافظه كاران نوين، با الهام از لئواشتراوس، به انتقاد از نسبي گرايي فرهنگي و اخلاقي دهه شصت مي پردازند و معتقدند كه اين نسبي گرايي سرآغاز «مصلحت انديشي» (Politically Correct) در دهه ۸۰ بوده است. در اين بار آلن بلوم بود كه حملات انتحاري را هدايت مي كرد. در سال ،۱۹۸۶ بلوم در كتاب
«The Closing of the American Mind» به انتقاد از محيط دانشگاهي مي پردازد و ابراز عقيده مي كند كه در اين محيط همه چيز ارزش محسوب مي شود. او مي نويسد: «همه چيز به فرهنگ تبديل شده است؛ فرهنگ موادمخدر، فرهنگ راك، فرهنگ تبهكاران خياباني و غيره. حتي شكست فرهنگ نيز خود يك فرهنگ شده است. » بلوم كه همانند استاد خود، لئواشتراوس، به تفسير متون كلاسيك مي پردازد، بر اين باور است كه بخشي از ميراث، دهه شصت سرانجام به تحقير تمدن غرب به دست خود، انجاميد. او ابراز شگفتي مي كرد كه چگونه استادان و دانشجويان كاملاً آماده پذيرش فرهنگ هاي غيرغربي بودند و در همان حال نسبت به تمدن غرب سختگيري نشان مي دادند، به طوري كه از اقرار به برتري اين تمدن در مقابل تمدن هاي ديگر خودداري مي كردند.
در حالي كه «مصلحت انديشي» ظاهراً بر فضاي سياسي حاكم بود، محافظه كاري نوين به پيشروي ادامه مي داد. كتاب بلوم با موفقيت خيره كننده اي روبه رو شد. در عرصه سياست خارجي، يك مكتب تمام عيار محافظه كارانه در حال شكل گيري بود. در دهه هفتاد، هنري جكسون، سناتور دموكرات از ايالت واشنگتن (در گذشته به سال ۱۹۸۳)، توافقات بزرگ به دست آمده در زمينه خلع سلاح را مورد انتقاد قرار داد. او آموزش دهنده نسلي از جوانان طالب علم استراتژي از جمله ريچارد پرل و ويليام كريستول بود (كريستول كلاس هاي آلن بلوم را دنبال مي كرد. )
ريچارد پرل و پل ولفوويتز هر دو براي كنت ادلمن، يكي ديگر از منتقدين سياست تنش زدايي، كار مي كردند. در عرصه استراتژي، پيشواي فكري آنان، آلبرت وهلشتتر بوده است. وهلشتتر (مرگ به سال ۱۹۹۶)، محقق موسسه
Rand Corporation، مشاور پنتاگون و يكي از پدران دكترين هسته اي ايالات متحده بود. به عبارت دقيق تر، او عامل اصلي مخالفت با دكترين سنتي، معروف به «تخريب تضمين شده متقابل» (MAD) بود. طبق اين دكترين به اين دليل كه دو بلوك شرق و غرب از توانايي تحميل زيان هاي جبران ناپذير به طرف متقابل برخوردار بودند، لذا مسئولين هر دو طرف از فشردن دكمه آغاز جنگ هسته اي هراس داشتند. از نظر وهلشتتر و شاگردان او، دكترين MAD از يكسو غيراخلاقي بود (زيرا لطمات سنگيني بر مردم غيرنظامي وارد مي آورد) و از سوي ديگر، ناكارآمد (زيرا به نوعي خنثي سازي متقابل زرادخانه هاي هسته اي مي انجاميد). به زعم آنان، هيچ رئيس جمهور خردمندي هيچ گاه تصميم به «خودكشي متقابل» نمي زند. وهلشتتر، در عوض، دكترين «بازدارندگي درجه بندي شده» را پيشنهاد مي كرد كه به معني پذيرش جنگ هاي محدود، با استفاده از سلاح هاي هسته اي و سلاح هاي «هوشمندي» بود كه با دقت تمام قادرند ادوات نظامي دشمن را هدف قرار دهند. او سياست كنترل سلاح هاي هسته اي با هماهنگي مسكو را مورد انتقاد قرار مي داد. به اعتقاد وي، اين سياست موجب قيدوبند زدن بر خلاقيت فناورانه ايالات متحده به منظور برقرار كردن تعادلي مصنوعي با اتحاد جماهير شوروي مي شد. رونالد ريگان كه به نظرات وهلشتتر توجه نشان مي داد، طرح دفاع استراتژيك را، كه «جنگ ستارگان» نام گرفت و مقدمه اي بر طرح دفاع ضدموشكي بود، در سرلوحه امور قرار داد. وهلشتتر و شاگردانش جزو طرفداران پروپاقرص ابطال يك جانبه پيمان ABN (پيمان ضدموشك هاي بالستيك) بودند، چرا كه اعتقاد داشتند اين پيمان ايالات متحده را از توسعه سيستم هاي دفاعي باز مي دارد. آنان سرانجام توانستند نظرات خود را به جورج دبليو بوش القا كنند.
به هنگام مرور مسير زندگي سياسي ريچارد پرل و پل ولفوويتز به نام افرادي مانند اليوت آبرامز (كه اكنون مسئول بخش خاورميانه در شوراي امنيت ملي كاخ سفيد است) و داگلاس فيث (يكي از معاونين وزير دفاع) برمي خوريم. وجه اشتراك تمامي افراد، حمايت بي قيدوشرط از سياست هاي حكومت اسرائيل، بدون توجه به گرايش دولت حاكم در اورشليم، است. در پي همين حمايت بي قيدوشرط است كه اين افراد بدون اندكي ترديد به پشتيباني از آريل شارون پرداخته اند. دو دوره رياست جمهوري رونالد ريگان (۱۹۸۱ تا ۱۹۸۹) به بسياري از اعضاي اين حلقه فرصت داد تا براي اولين بار سمت هاي دولتي را در اختيار بگيرند.
محافظه كاران نوين به تنيدن شبكه خود در واشنگتن مشغول شدند. در طول ساليان، آنان توانستند روشنفكران ميانه و چپ ميانه دموكرات را به حاشيه برانند. و خود به جايگاه برتر در محافلي كه محل توليد انديشه هاي حاكم بر عرصه سياسي بودند دست يافتند، از جمله در نشرياتي مانند نشنال ريويو، كامنتري، نيو ريپابليك (كه زماني رياست آن را يك جوان پيرو اشتراوس به نام اندريو سوليوان به عهده داشت)؛ ويكلي استاندارد كه به گروه مورداك تعلق داشت، همان گروهي كه شبكه تلويزيوني آن، يعني فاكس نيوز، عهده دار پخش نسخه عاميانه انديشه هاي محافظه كاري نوين است؛ سرمقاله هاي روزنامه هايي مانند وال استريت ژورنال كه صراحتاً از محافظه كاري نوين دفاع مي كند؛ انستيتوهاي تحقيقاتي، همان محافل فكري معروف، مانند انستيتوي هودسن و بنياد هريتج و يا آمريكن اينترپرايز،...
اين افراد به هيچ وجه انزواگرا نيستند، بلكه برعكس، فرهنگي گوناگون و متنوع و شناخت گسترده اي از كشورهاي خارجي دارند و اغلب به زبان هاي اين كشورها مسلط هستند. محافظه كاران نوين، انترناسيوناليست و مدافع اقدامات قاطعانه ايالات متحده در جهان هستند. ارتباط مستقيمي ميان آلبر وهلشتتر و لئواشتراوس ديده نمي شود. اشتراوس در سال ۱۹۶۳ و قبل از ظهور رسمي محافظه گرايي نوين چشم از جهان فرو بست. هر چند كه قلمرو تحقيقات اين دو تن (اشتراوس و بلوم) اساساً از يكديگر جدا بوده است، اما در محفل محافظه كاران نوين، افرادي وجود دارند كه ميان آموزه هاي دو استاد، پل هاي ارتباطي برقرار كرده اند: فلسفه اشتراوس در واقع قاعده هرم تئوري هاي محافظه گرايي نوين بوده است. اشتراوس در عمل، هيچ نوشته اي در باب اخبار سياسي يا روابط بين المللي ندارد. شهرت او به خاطر تفحص عميق وي در متون كلاسيك يوناني و نوشته هاي مقدس مسيحي، يهودي و اسلامي بود.
ريمون آرون، متفكر فرانسوي، نيز اشتراوس را مي ستود و به شاگردان خود توصيه كرده بود به مطالعه انديشه هاي او روي آورند. اشتراوس به سال ۱۸۹۹ در كيرشهاين (واقع در استان هسه) به دنيا آمد. پيش از قدرت گيري هيتلر در آلمان، كشور خود را ترك كرد و پس از اقامت كوتاهي در پاريس و سپس در انگلستان، سرانجام در نيويورك رحل اقامت گزيد و به تدريس در «مدرسه نوين تحقيقات اجتماعي»
(New School of Social Research) پرداخت و پس از آن در شهر شيكاگو، كميته انديشه اجتماعي
(Thought Commitee on Social) را بنيان گذاشت، جايي كه بعدها به حوزه اصلي انديشه هاي «اشتراوسي» تبديل شد.
اگر بخواهيم آموزه هاي اشتراوس را در چند اصل محدود كه اكنون الهام بخش محافظه كاران حلقه رئيس جمهور است خلاصه كنيم، در واقع برداشتي ساده انگارانه از افكار او خواهيم داشت. از سوي ديگر محافظه كاري نوين، به جز مكتب اشتراوسي، ريشه در ديگر سنت ها نيز دارد. اما مراجعه به انديشه هاي اشتراوس، پشتوانه محكمي براي محافظه كاري نوين محسوب مي شود كه اينك در واشنگتن جريان دارد. بدين ترتيب درمي يابيم كه اين محافظه كاري نوين، محفلي كوچك و مركب از چند شاهين نيست و پايه هاي تئوريك آن، هر چند قابل بحث، اما چندان ساده هم نيستند. محافظه كاري نوين محل تلاقي دو خط فكري لئواشتراوس است.
اولين خط فكري، به تجربيات شخصي او مربوط مي شود. او در دوران جواني، افول جمهوري وايمار، تحت ضربات همگراي كمونيست ها و نازي ها را تجربه كرد. استنتاج او چنين بود كه اگر دموكراسي ضعيف باقي بماند و عليه استبداد كه همواره توسعه طلب است قدعلم نكند، هيچ گاه نخواهد توانست بر جامعه حاكم شود. حتي اگر لازم باشد، دموكراسي بايد به زور متوسل گردد. اشتراوس در مقدمه اي بر نقد مذهب در افكار اسپينوزا چنين مي نويسد: «جمهوري وايمار ضعيف بود. فقط يك لحظه از اقتدار اين جمهوري را به ياد دارم: زماني كه با قدرت تمام به ترور وزير يهودي تبار امور خارجه، والتر راتنو (Walther Rathenau) واكنش نشان داد. در مجموع، جمهوري وايمار نمادي از عدالت بي قدرت يا عدالتي بود كه قادر به استفاده از زور نيست. »
دومين خط فكري اشتراوس را بايد در ارتباط تگناتنگ مطالعات او با متون باستاني جست وجو كرد. اساسي ترين مسئله براي پيروان انديشه او، مسئله رژيم سياسي است، كه منش انسان ها را شكل مي بخشد. چرا قرن بيستم شاهد ظهور دو رژيم توتاليتر كه اشتراوس آنها را «استبدادي مي نامد» بوده است؟ در پاسخ به اين سوال كه ذهن روشنفكران معاصر را به شدت مشغول كرده است، اشتراوس پاسخ مي دهد: زيرا مدرنيته منجر به نفي ارزش هاي اخلاقي و تقواي انساني شده است، در حالي كه اين دو عامل بايد پايه هاي نظام هاي دموكراسي باشند. مدرنيته همچنين موجب طرد ارزش هاي اروپايي، يعني «منطق» و «تمدن» شده است. به اعتقاد اشتراوس، همين نفي و طرح، ريشه در انديشه هاي دوران روشنگري دارد، انديشه هايي كه الزاماً به تاريخي گري نسبي گرايي انجاميده اند. نسبي گرايي، به واسطه تعبيري كه در فلسفه سياسي از آن مي شود، در نهايت منجر به تئوري همگرايي ميان ايالات متحده و اتحاد جماهير شوروي مي گردد، يعني همان تئوري كه در دهه هاي شصت و هفتاد رواج بسياري داشت. در اثر اين تئوري است كه اين اعتقاد به وجود مي آيد كه دموكراسي آمريكا و كمونيسم شوروي از لحاظ اخلاقي با هم برابرند. هر چند لئو اشتراوس اعتقاد به بد بودن يا خوب بودن رژيم ها نداشت؛ انديشه سياسي نبايد از قضاوت اخلاقي درباره رژيم ها خودداري كند و رژيم هاي خوب حق دارند - و بايد - از خود در مقابل رژيم هاي بد، دفاع نمايند. شايد مقايسه آني ميان اين انديشه و تئوري «محور شرارت» كه از سوي جورج بوش اعلام شده، اندكي ساده انگارانه باشد. اما كاملاً واضح است كه اين دو تفكر، سرچشمه يكساني دارند.
محور اصلي اين نوع برداشت درباره رژيم ها، كه مانند كليشه اي براي فلسفه سياسي عمل كرده است بيشتر از سوي اشتراوسي ها ترويج و توسعه يافته است، آنان به تاريخ موسساتي ايالات متحده توجه خاصي نشان داده اند. خود اشتراوس كه يكي از ستايشگران امپراتوري بريتانيا و شخص وينستون چرچيل بوده است، اعتقاد داشت كه دموكراسي آمريكا بهتر از ديگر نظام هاي سياسي، است. برتر از دموكراسي آمريكا، هيچ پديده ديگري تا اين حد به شكوفايي انسان كمك نكرده است، هر چند كه برخي منافع در اين دموكراسي رفته رفته جاي تقواي سياسي را به عنوان پايه رژيم گرفته اند. اما اين به ويژه شاگردان اشتراوس بومي اند كه مكتب موسساتي ايالات متحده را تغذيه كرده اند. اين مكتب، نهادهاي (موسسات) ايالات متحده را محل اجراي انديشه هاي پدران بنيانگذار و تحقق اصول متعالي و آموزه هاي انجيلي مي داند. به اعتقاد پيروان اين مكتب، مذهب بايد نهادها و جامعه را منسجم نگه دارد. اين ايده، چندان هم با عقايد اشتراوس، اين يهودي از دين برگشته، منافات ندارد.
او مذهب را عاملي براي برقراري ارتباط با بخش عظيمي از جمعيت مي داند، در مقابل معتقد است كه فيلسوف بايد روحيه انتقادي خود را حفظ كند و با زبان رمزي نخبگان را خطاب قرار دهد، زباني كه قابل تعبير است و نظام شايسته سالاري مبتني بر تقواي سياسي آن را درك مي كند.
اشتراوس براي گريز از دام هاي مدرنيته، بازگشت به انديشه هاي قدما را تبليغ مي كند، با اين حال او مدافع دموكراسي ليبرال (مولود دوران روشنگري) و دموكراسي آمريكايي است. آيا اين يك تضاد در انديشه هاي اوست؟ بي شك! اما همانند ديگر متفكرين ليبراليسم (مونتسكيو، توكويل)، اين تضاد را پذيرفته و آن را به عهده مي گيرد. زيرا انتقاد از ليبراليسم، كه آن را با خطر فرو رفتن در گرداب نسبي گرايي روبه رو مي كند، نيازي اجتناب ناپذير براي تداوم بقاي خود ليبراليسم است. به اعتقاد اشتراوس، نسبي گرايي اخلاقي موجب ناتواني در واكنش عليه استبداد مي گردد. اين دفاع فعالانه از دموكراسي و ليبراليسم در انديشه هاي محافظه كاران نوين نيز دوباره ظهور مي يابد. از ديد آنان، براي حفظ صلح در جهان، ماهيت رژيم هاي سياسي بسيار مهم تر از هر نوع نهاد يا مذاكرات بين المللي است. بيشترين تهديد از سوي رژيم هايي است كه از ارزش هاي (آمريكايي) دموكراسي پيروي نمي كنند. تغيير اين رژيم ها و به پيش راندن ارزش هاي دموكراتيك، بهترين راه براي تقويت امنيت ايالات متحده و صلح است. اهميت رژيم سياسي، ستايش از دموكراسي مبارزه جو، تقديس مذهب گونه ارزش هاي آمريكايي و مخالفت قاطعانه با استبداد: تمامي اين بن مايه هاي فكري محافظه كاراني كه دولت بوش را تسخير كرده اند، شايد برگرفته از آموزه هاي اشتراوس باشد كه توسط نسل دوم اشتراوسي ها مورد بازبيني و اصلاح قرار گرفته است. اما تفاوتي ميان شاگردان و استاد مشاهده مي شود: محافظه كاران نوين غرق در خوشبيني آميخته به منجي گرايي، درصددند تا آزادي را براي جهانيان (فردا خاورميانه، ديروز آلمان و ژاپن) به ارمغان آورند، انگار كه عزم سياسي مي تواند ماهيت بشري را تغيير دهد.
سقوط ديوار برلين آنان را محق جلوه داد، زيرا سياست آهنين رونالد ريگان در قبال اتحاد شوروي، به فروپاشي اين امپراتوري انجاميده بود. سوءقصدهاي ۱۱ سپتامبر نيز نظريه محافظه كاران نوين در باب شكنندگي دموكراسي در برابر اشكال مختلف استبداد را تقويت كرد و سرانجام آنان تلاش خواهند كرد تا از جنگ در عراق به اين استنتاج دست يابند كه براندازي رژيم هاي «بد» همواره امري ممكن و قابل تحقق است.
منبع: لوموند

نگاه اول
استراتژي كلان آمريكا
ايوب كريمي
درك استراتژي كلان ايالات متحده بعد از جنگ سرد بدون توجه به مفروضات سياست خارجي اين «قدرت بزرگ» امكان پذير نيست. منظور از قدرت بزرگ قدرتي است كه توانايي تامين منافع خود در خارج از مرزهايش را دارد. اولين و شايد مهم ترين مفروض سياست خارجي ايالات متحده اين است كه منافع اين كشور محدود به مرزهاي جغرافيايي آن نيست بلكه در خارج از مرزهايش نيز گسترش يافته است. اين امر ناشي از ضرورت صدور سرمايه به اكثر نقاط جهان و لزوم بهره وري آن براي تداوم حيات سيستم سرمايه داري است. در طول دوره جنگ سرد به معناي عام (۹۰- ۱۹۴۵) بزرگ ترين دغدغه ايالات متحده «گسترش كمونيسم» بود. الگوهاي رفتاري ايالات متحده در اين دوره، خصوصاً در جهان سوم، براساس اين دغدغه قابل درك بود. از اين لحاظ، ايالات متحده مجبور بود به عنوان قدرت هژمونيكي كه رهبري بلوك سرمايه داري را به عهده داشت، براي تامين منافع خود و مبارزه با كمونيسم از رژيم هاي ديكتاتوري و «نظام هاي بسته» در جهان سوم حمايت كند. براي نمونه مي توان به رژيم هاي پينوشه در شيلي، ماركوس در فيليپين و بعثي ها در عراق اشاره كرد. نبايد دچار اين شبهه شد كه اين رژيم ها را ايالات متحده سركار مي آورد و به اصطلاح اينها «رژيم هاي دست نشانده» بودند. هيچ رژيم دست نشانده اي وجود ندارد. چنين نگرش هايي غيرتاريخي و غيرجامعه شناختي هستند. در واقع رژيم هاي ديكتاتوري جهان سوم در اثر منازعات پيچيده داخلي مسلط مي شدند و چون اكثراً خط مشي ضدكمونيستي داشتند، مورد حمايت ايالات متحده قرار مي گرفتند. اما بعد از فروپاشي كمونيسم بين المللي و پايان جنگ سرد، الگوي رفتاري ايالات متحده در حوزه سياست خارجي تغييري اساسي يافت. اين بار همان رژيم هايي كه زماني براي مقابله با كمونيسم مورد حمايت قرار گرفته بودند، در معرض انتقادات و حملات (بعضاً نظامي) قرار گرفتند. «دموكراسي» و «بازار آزاد» به عنوان ارزش هاي اساسي ليبرال دموكراسي ترويج شدند و مصراً از كشورهاي جهان سوم (كه در شرايط جديد «كشورهاي جنوب» خوانده مي شوند) خواسته شد اين دو ارزش اساسي را محترم بدارند و رعايت كنند. حال سوال اصلي اين است: چرا بعد از پايان جنگ سرد، ايالات متحده از «نظام هاي باز» حمايت مي كند؟
پاسخگويي به اين سوال، علاوه بر توجه به مسئله پايان كمونيسم، مستلزم شناخت «تحول ساختاري سرمايه داري» در دو دهه آخر قرن بيستم است. اين تحول را تئوريسين هاي مختلف به صورت هاي متفاوتي تئوريزه كرده اند: دانيل بل اصطلاح «جامعه فراصنعتي»، مانوئل كاستلز اصطلاح «جامعه شبكه اي»، الوين تافلر اصطلاح «موج سوم» و بسياري اصطلاح «جهاني شدن» را براي توصيف و تبيين اين تحول به كار مي گيرند. البته بايد مراقب بود كه اين اصطلاحات مترادف همديگر تلقي نشوند چون تفاوت هاي فاحشي با هم دارند و به مقولات متفاوتي آدرس مي دهند. اما آنچه مسلم است آن است كه سرمايه داري در مرحله كنوني با سرمايه داري اواسط قرن بيستم تفاوت هاي چشمگيري دارد؛ گرچه مكانيسم اصلي آن كماكان «انباشت سرمايه» در مقياسي جهاني است.
در مقطع كنوني، صدور سرمايه به حدي گسترش يافته كه يافتن موطن مشخص براي آن دشوار است. سرمايه جهاني شده و تعيين هويت براي سرمايه براساس محل اقامت سرمايه داران بي معنا شده است. شركت هاي چندمليتي تسلط نسبتاً كاملي بر اقتصاد جهاني پيدا كرده اند و دولت ها به كارگزاران محلي براي سرمايه جهاني تبديل شده اند. منظور از سرمايه جهاني فقط سرمايه خارجي نيست بلكه آن شركت هاي داخلي كه به صورت فرامليتي عمل مي كنند نيز جزو سرمايه جهاني اند.
اقتصاد اطلاعاتي
اما مهم ترين تفاوت سرمايه داري فراصنعتي با سرمايه داري صنعتي اين است كه سرمايه داري فراصنعتي مبتني بر «اقتصاد اطلاعاتي» است در حالي كه سرمايه داري صنعتي مبتني بر «اقتصاد كالايي» بود. در تقسيم بين المللي كار جديد، عمدتاً توليد اطلاعات در مناطق فراصنعتي (آمريكاي شمالي، اروپاي غربي، ژاپن)، توليد كالا در مناطق صنعتي و توليد مواد خام در مناطق غيرصنعتي صورت مي گيرد و جريان اطلاعات همچون خون جاري در رگ ها در سراسر سيستم جهاني جريان دارد. از دهه ۱۹۸۰ به بعد، انقلاب IT (تكنولوژي اطلاعات) ابزاري موثر در پروسه اساسي تجديد ساختار سيستم سرمايه داري بوده است. در اين جريان، منطق و منافع سرمايه داري متاخر به انقلاب تكنولوژيك شكل داده است؛ بدون اينكه اين انقلاب را به نمايندگي اين منافع تقليل دهد. در مقابل، سيستم دولت محور كمونيستي به عنوان آلترناتيو سرمايه داري در قرن بيستم سعي كرد ابزارهاي رسيدن به اهداف ساختاري خود را بازتعريف كند و در عين حال، جوهر اين اهداف را حفظ كند اما دولت محوري شوروي با شكست مواجه شد و فروپاشيد. اين امر تا حدودي ناشي از عجز دولت محوري در بهره گيري از مباني اطلاعات گرايي (informationalism) بود كه در تكنولوژي هاي جديد نهفته بود. در شيوه جديد توسعه مبتني بر اطلاعات، منبع توليد در تكنولوژي، توليد علم، پردازش اطلاعات و انتقال سمبل ها قرار گرفته است. گرچه در همه شيوه هاي توسعه همواره سطوحي از علم و پردازش اطلاعات وجود دارد اما خصوصيت شيوه توسعه مبتني بر اطلاعات «كار علم بر روي علم» به عنوان منبع اصلي بهره وري است. اقتصاد اطلاعاتي به عنوان آلترناتيو مدل كينزي در دهه ۱۹۸۰ مجال ظهور يافت. در واقع بدون تكنولوژي جديد اطلاعاتي، سرمايه داري جهاني واقعيت بسيار محدودي مي بود. اطلاعات گرايي با گسترش و بازسازي سرمايه داري مرتبط است، همچنان كه صنعت گرايي نيز به عنوان شيوه اي از توليد با ايجاد آن مرتبط بود. حال به سوال اصلي برگرديم. همان طور كه گفته شد جريان آزاد اطلاعات براي بازتوليد سيستم ضروري است و هر مانعي كه بر سر راه آن ايجاد شود به معناي ايجاد مزاحمت براي بازتوليد سيستم است. ممانعت از جريان آزاد اطلاعات را مي توان به بسته شدن رگ هاي بدن در مقابل جريان خون تشبيه كرد. در سيستم «جهاني شده» دولت هايي كه از جريان آزاد اطلاعات جلوگيري مي كنند، در واقع سكته هاي موضعي به سيستم وارد مي سازند كه شدت و ضعف آن بستگي به جايگاه آن منطقه در اقتصاد جهاني دارد.
حمايت ايالات متحده از نظام هاي باز در اين راستا قابل ارزيابي است. بر اين اساس مي توان گفت كه تمامي رژيم هاي كهنه و ارتجاعي كه توان انطباق با شرايط جديد را ندارند، براساس منطق سيستم حذف خواهند شد. در اين بين تنها آن رژيم هايي كه آن قدر قابليت انعطاف دارند كه مكانيسم هاي دروني خود را با اقتصاد اطلاعاتي هماهنگ سازند از شانس بقا برخوردار خواهند بود. تقريباً با اطمينان مي توان گفت كه رژيم هاي ديكتاتوري مورد حمايت آمريكا در دوره جنگ سرد، فونكسيون اصلي خود را از دست داده اند و ديگر كارآيي لازم را ندارند. همان طور كه گفته شد اساساً فلسفه وجود اين رژيم ها مبتني بر مقابله با كمونيسم بود كه در حال حاضر چنين خطري از ميان رفته است. در اين بين باتوجه به اينكه اين رژيم ها از جريان آزاد اطلاعات جلوگيري مي كنند و براي بازتوليد سيستم مانع تراشي مي كنند، طبعاً مزاحم تشخيص داده مي شوند و سيستم درصدد حذف آنها برمي آيد.
در واقع در يك نظام باز، با توجه به نفوذپذيري آن، امكان تامين منافع ايالات متحده به عنوان مغز سيستم بيشتر است. در يك نظام باز اين امكان وجود دارد كه لابي ها، گروه هاي فشار وابسته و عناصر نفوذي به مراكز اصلي تصميم گيري نزديك شوند و از اين طريق منافع قدرت هژمونيك را تامين كنند. در حالي كه در يك نظام بسته چنين امكاني كمتر است؛ مگر اينكه اليگارشي حاكم تا حد زيادي وابسته باشد. اما حتي در چنين حالتي نيز در هر لحظه اي از زمان اين امكان وجود دارد كه اليگارشي وابسته از كنترل خارج شود؛ به همان شكلي كه رژيم صدام از اوايل دهه ۱۹۹۰ از كنترل خارج شد.
اما آيا اين امر به آن معنا است كه بايد با نظام هاي باز مخالفت كرد چون تامين كننده منافع قدرت هژمونيك هستند؟ آيا نمي توان تصور كرد كه منافع قدرت هژمونيك با منافع ملت هاي گرفتار شده در نظام هاي بسته، موازي يا متنافر باشد و نه لزوماً متضاد؟ نگاهي بصيرت مندانه به وقايع اخير عراق پاسخ سوالات فوق را دربردارد.

شبه دولت حزب الله
012525.jpg
نيكلاس بلانفورد
اگر چه تشكيلات حزب الله لبنان رتبه بالايي را در ليست گروه هاي مخالف آمريكا به خود اختصاص داده تحليلگران و سياستمداران لبناني عقيده دارند كه تقاضاي آمريكا براي حذف اين گروه، غيرمنطقي است.
به عقيده آنها، اين گونه درخواست ها حقايق كشور لبنان را در نظر نمي گيرند. جايي كه حزب الله به عنوان يك گروه مقاومت شناخته مي شود و به علت نقش مهمي كه در برپايي نظام آموزشي و بهداشتي ارزان در مناطق فقيرتر كشور داشته، مورد تحسين و احترام است. حتي نيروهاي نظامي حزب الله كه در جنوب لبنان مستقرند، به عنوان تضميني براي ثبات در مرز پرتنش لبنان - اسرائيل شناخته مي شوند نه به عنوان تهديدي براي صلح در اين منطقه. علاوه بر اين، دولت هاي لبنان و سوريه مي گويند به علت محبوبيت فراوان حزب الله در بين شيعيان، حذف حزب الله قطعاً منجر به بروز جنگ داخلي خواهد شد.
تيمور گوكسل، مشاور ارشد نيروهاي موقت سازمان ملل در لبنان، كه از ۱۹۶۹ در جنوب اين كشور خدمت كرده است، مي گويد: «تجربه من نشان مي دهد كه در نظر گرفتن واقعيت هاي محلي، اشتباه بزرگي است. تشويق لبنان براي انجام حركات راديكال، مي تواند نتايج بسيار بدي براي اين كشور به همراه داشته باشد. اگر اين كار بدون در نظر گرفتن مسائل داخلي كشور انجام شود، همه ما پشيمان خواهيم شد.» براي زماني طولاني، نام حزب الله...،خشونت را تداعي مي كرد. از عمليات انتحاري عليه اهداف غربي گرفته تا آدم ربايي در طول جنگ لبنان در سال هاي دهه ۱۹۸۰. ريچارد آرميتاژ معاون وزير امور خارجه آمريكا، حزب الله را مرگبارتر از سازمان القاعده اسامه بن لادن توصيف كرده است. اما اين چنين اتهاماتي در لبنان پذيرفته شده نيستند. دكتر بسيم سيداوي را در نظر بگيريد. او مدافع خوبي براي حزب الله نيست چون قبلاً از اسرائيل حقوق گرفته است. او مي گويد: «وقتي مي بينم كه از حزب الله به عنوان گروهي تروريستي نام مي برند، خيلي عصباني مي شوم. اين تحريف واقعيتي است كه اينجا اتفاق مي افتد. حزب الله گروه تروريستي نيست.»
سيداوي، كارمند بيمارستاني روي تپه اي خاكي در فاصله سه كيلومتري مرز لبنان با اسرائيل است. اين بيمارستان توسط حزب الله اداره مي شود. رئيس سابق او، گروه شبه نظامي جنوب لبنان بود كه از جانب اسرائيل حمايت مي شد و اداره بيمارستان را در طول اشغال ۲۲ ساله لبنان توسط اسرائيل بر عهده داشت. بعد از عقب نشيني ۳ سال پيش نيروهاي اسرائيلي، حزب الله بيمارستان را در اختيار گرفت و آن را به نام صالح قندور نامگذاري كرد. قندور، جوان لبناني ۲۶ ساله اي بود كه در مه ،۱۹۹۵ با اتومبيلي پر از مواد منفجره به ميان سربازان اسرائيلي رفت و ۹ نفر از آنها را كشت.
اين بيمارستان بخشي از شبكه عظيم خدمات اجتماعي حزب الله است. شبكه اي شامل مدارس، درمانگاه ها، مراكز آموزش عالي، پرورشگاه ها، مراكز تحقيقاتي و مراكز نگهداري معلولان. شاخه سازندگي حزب الله با نام جهادالبناء كه در طول مقاومت عليه اشغال اسرائيل محبوبيت زيادي كسب كرد، با سرعت مشغول بازسازي زيرساخت ها و خانه هاي مسكوني آسيب ديده جنوب لبنان است. حزب الله در مجلس ۱۲۸ عضوي لبنان، ۱۱ نماينده دارد.
جوديت هريك، استاد علوم سياسي دانشگاه آمريكايي بيروت و نويسنده كتاب در دست چاپي درباره احزاب مي گويد: «حزب الله. . . تنها حزب لبناني از نوع غربي آن است. در زمان انتخابات، اين حزب مي تواند گزارشي از دستاوردهاي ملموس اش ارائه دهد. » فواد طه رئيس بيمارستان صالح قندور كه در آمريكا تحصيل كرده است، مي گويد حزب الله زماني به سراغ اين بيمارستان آمد كه دولت لبنان هيچ توجهي به آن نشان نداد. اين بيمارستان ۴۲ تختخوابي، به طور متوسط در روز، ۲۵۰ نفر را (فارغ از دينشان) با هزينه اي معادل ۲۵ درصد تعرفه هاي استاندارد دولت لبنان درمان مي كند.
دكتر طه خاطرنشان مي كند كه اين بيمارستان، سال پيش حدود ۲۶ هزار دلار در ماه ضرر مي داد ولي تاكيد مي كند كه پول، هدف نيست. او مي گويد: «وظيفه هر مسلماني است كه به اينجا وارد شود و كمك كند. ما در كاري كه انجام مي دهيم، صادق هستيم. ما براي سود بردن به اينجا نمي آييم.» ممكن است منتقدان بگويند كه فعاليت هاي اجتماعي حزب الله، عملياتي براي به دست آوردن پشتيباني جمعيت شيعه در فعاليت هاي نظامي اين سازمان ضداسرائيلي است. اما به عقيده پروفسور هريك، اين فعاليت ها، فراتر از اينها است. او مي گويد: «بر طبق تعاليم اسلام، راه هاي مختلفي براي شركت در جهاد (مقدس) وجود دارد. جمع آوري و خرج كمك هاي مالي (به فعاليت هاي اجتماعي)، براي وجهه كلي حزب الله به عنوان يك گروه اسلامي معتقد و قابل اعتماد اهميت زيادي دارد.» حضور حزب الله در جنوب لبنان، بسيار پررنگ است: از پرچم هاي زرد حزب كه در نسيم به لرزش درمي آيد و تابلوهاي بزرگ در ستايش عمليات انتحاري عليه سربازان اشغالگر اسرائيل گرفته تا رزمندگان حزب الله در لباس شخصي كه حصارهاي مرزي را از بالاي تيرك هايي زير نظر دارند.
از زمان عقب نشيني اسرائيل از جنوب لبنان، حزب الله اسلحه و مهمات زيادي را جمع آوري كرده و تهديد كرده كه در صورت حمله اسرائيل از آنها استفاده خواهد كرد.
حزب الله، حمايت (مادي و معنوي) از رزمندگان فلسطيني را نيز در دستور كار دارد. اما فعاليت هاي گسترده نظامي اين سازمان به بمباران گاه و بي گاه مزارع شبعا محدود شده است. مزارعي كه در جنوبي ترين مرز لبنان و اسرائيل و تحت اشغال سربازان اسرائيلي است. اسرائيل اعلام كرده كه نمي تواند حضور نظامي حزب الله در مرزهايش را تحمل كند و ايالات متحده نيز بارها عقب نشيني نيروهاي اين سازمان از منطقه و استقرار سربازان لبناني در مرز اسرائيل را خواستار شده است. حدود هزار سرباز و نيروي اطلاعاتي لبناني، امنيت منطقه مرزي جنوب را تامين مي كنند ولي آنها در كنار حصار مرزي مستقر نيستند. گوكسل، مامور سازمان ملل مي گويد: «آرامش كنوني در جنوب لبنان مديون ارتش لبنان، ماموران اطلاعاتي لبنان و حزب الله است. سازمان امنيتي محلي حزب الله همتا ندارد. شرايطي كه در منطقه حكمفرماست و مانع آرامش است، نبايد از نظر دور بماند.»
گوكسل كه اين ماه بازنشسته مي شود، مي گويد آمريكا «درباره ماهيت حزب الله در اشتباه است. حزب الله يك نيروي محلي در جنوب لبنان است. آنها انسان هايي فداكار و باانگيزه اند. . . اما در عين حال واقعگراياني هستند كه مردمشان را با شروع جنگي عليه اسرائيل به خطر نمي اندازند. چرا بعضي ها مي خواهند واقعيتي را به لبنان تحميل كنند؟ يك واقعيت اينجا وجود دارد و كافي است كه به آن گوش فرا دهند.»
كريستين ساينس مانيتور

حاشيه جهان
• دستگاه جديد شناسايي تروريست
وزارت دفاع آمريكا (پنتاگون) در حال طرح ريزي دستگاهي براي شناسايي افراد از نحوه راه رفتنشان است. اين دستگاه كه «اثرپا يا امضاي گام» نام گرفته در راستاي مبارزه با تروريسم مورد استفاده قرار خواهد گرفت.
به اعتقاد برخي محققان آمريكايي گام ها و راه رفتن افراد به اندازه اثر انگشت آنها منحصربه فرد و ويژه بوده و مي تواند به تشخيص هويت انسان ها كمك كند. اكنون مهندسان و محققان انستيتوي تكنولوژي جورجيا براساس همين نظريه پروژه اي را تحت نظارت و سرمايه گذاري پنتاگون براي ساخت دستگاه شناسايي گام آغاز كرده است. گرنكو مدير گروه تحقيقاتي در اين باره گفت كه تاكنون در شناسايي هويت افراد از روش راه رفتن ايشان ۸۰ تا ۹۵ درصد موفقيت حاصل شده و به نظر مي رسد اين پروژه به خوبي قابل اجرا باشد. در اين تكنولوژي جديد رادار كوچكي وجود دارد كه قابليت ثبت فركانس هاي مختلف از گام هاي متفاوت انسان ها را دارد. اين فركانس ها را به رايانه اي مي فرستد و رايانه نيز آنها را تحليل مي كند. جالب آنكه فركانس ها در شب و روز نيز متفاوت بوده و راه رفتن انسان ها بسته به ساعات مختلف روز فرق مي كند. پنتاگون تصميم دارد در صورت اثبات موفقيت آميز بودن پروژه، دستگاه را براي شناسايي تروريست ها استفاده كند چرا كه به نظر مجريان طرح نحوه قدم برداشتن انسان ها قبل از انجام كارهاي خلاف و استرس آور نيز متفاوت و قابل شناسايي است. علاوه بر اين مقامات امنيتي آمريكا اعلام كردند كه از ژانويه ۲۰۰۴ اثر انگشت هر كس كه از كشور ديگري وارد آمريكا شود توسط يك دستگاه اسكنر مخصوص عكس برداري خواهد شد.

• سخنراني مجاني عليه بوش
012510.jpg

بيل كلينتون رئيس جمهور سابق آمريكا قيمت سخنراني هاي خود را در كنفرانس هايي كه دعوت مي شود بالا برد. كلينتون كه تاكنون براي سخنراني هايش ۱۰۰ هزار دلار دريافت مي كرد از اين پس ۳۵۰ هزار دلار خواهد گرفت. اما جالب اينكه او اخيراً در دانشگاه توگالو (Tougaloo) آمريكا بدون اجرت براي ۸ هزار نفر سخنراني كرده و در تمام طول صحبتش نيز از سياست جورج بوش رئيس جمهور فعلي آمريكا انتقاد كرد. كلينتون با احمقانه خواندن سياست هاي ضدتروريسم جديد آمريكا، بوش را به كوتاهي در امور داخلي آمريكا متهم كرد. وي در ادامه سخنراني اش گفت كه اگر دولت يا حكومتي امور داخلي كشور را فراموش كند هرگز نمي تواند در خارج از كشور نيز مقتدر باقي بماند.

• سياست استراليا
سياست هاي استراليا براي مبارزه با تروريسم برخي كشورها را خشمگين كرده است. اداره پليس فدرال استراليا پس از بمبگذاري هاي اخير عربستان سعودي و مراكش اعلام كرد كه تمهيدات ويژه اي را عليه تروريسم اتخاذ كرده و فعالانه وارد عمل خواهد شد. در همين راستا تصميم دارد گروهي نظامي را در اندونزي مستقر كند كه چنين مسئله اي باعث عكس العمل شديد همسايگان شده است. ماهاتير محمد رئيس جمهور مالزي با رد برنامه هاي ضدتروريستي استراليا گفت: «نيروهاي استراليايي هر جايي كه بخواهند مي توانند وارد شوند اما هرگز نخواهند توانست وارد مالزي شوند. به اين نيروها بگوييد كه كسي در مالزي به آنها خوشامد نخواهد گفت. » رئيس جمهور مالزي چندي پيش با تأكيد بر اينكه جان هووارد نخست وزير استراليا همكار و دوست شريف آمريكايي ها در منطقه است از سياست هاي وي به شدت انتقاد كرده بود.

• زندگي در بغداد ادامه دارد
زندگي در بغداد به جريان افتاده است. صداي بوق ماشين ها، هر شب خبر از شروع يك زندگي تازه مي دهند. بيشتر جشن هاي عروسي در هتل ۴ ستاره فلسطين برگزار مي شود و هر شب، چند عروسي در اين هتل برپا است. در سال هاي گذشته همه جشن هاي عروسي (هم عروسي مسلمانان و هم مسيحي ها) در سالن هايي در نزديكي هتل فلسطين كه براي اين كار در نظر گرفته شده بودند، برگزار مي شدند. همچنين در اين دوره كه بيشتر مردم عراق از نظر مالي در مضيقه اند، عروسي هاي مشترك رواج پيدا كرده است. عكاس هاي عروسي هم تمام وقت كار مي كنند. آنها براي هر عكس، ۵۰ سنت مي گيرند. بعد از ۱۲ سال تحريم و حمله هاي گاه و بي گاه، زنان بغدادي به آرايشگاه ها هجوم آورده اند. نرخ آرايشگاه ها از ۱ دلار در محله هاي متوسط تا ۵ دلار در محله هاي ثروتمند بغداد متفاوت است. در همين محله هاي ثروتمند، رستوراني ايتاليايي هست به نام «كورال پيتزا» كه پاتوق كاركنان سازمان ملل در بغداد است و در كنار آن فروشگاهي به نام «كيكرز» قرار دارد كه در زمان صدام حسين، هميشه پر از لباس ها و اسباب بازي هاي كودكان توليد شده در كشورهاي غربي بود. خيلي چيزهاي ديگر در ظاهر حكايت از روال عادي زندگي در بغداد دارد: اتوبوس هاي دو طبقه قرمز رنگ، مغازه هاي پر از ميوه و سبزي تازه (با وجود رنج بردن هزاران كودك عراقي از سوءتغذيه)، دي وي دي هاي فيلم هاي هاليوودي و سي دي هاي خوانندگان روز پاپ بريتانيا به قيمت ۵۰ سنت و. . . ماشين مورد علاقه مردم بغداد، اتومبيل هاي بزرگ C.M.G ساخت آمريكاست. اما اتومبيلي كه بيش از همه در خيابان هاي بغداد به چشم مي خورد، پاسات ساخت برزيل است. با توجه به اينكه در عراق گاز از آب ارزان تر است، مسافركشي يكي از شغل هايي است كه درآمد نسبتاً خوبي دارد. شما با ۶۵ سنت مي توانيد دور بغداد بگرديد.
نويسندگان، شاعران و روزنامه نگاران بغداد، جمعه صبح در قهوه خانه شاه بندر دور هم جمع مي شوند. شاعري يكي از كسب و كارهاي پررونق در دوره صدام بود. امروز ديگر پول زيادي براي شعر وجود ندارد و بعضي از آنها به مسافركشي روي آورده اند.

جهان
اقتصاد
انديشه
ايران
علم
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |  انديشه  |  ايران  |  جهان  |  علم  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |