پنج شنبه ۸ خرداد ۱۳۸۲
شماره ۳۰۶۳- May, 29, 2003
انديشه
Front Page

گزارشي از روحانيان شهيد حوزه علميه نجف
نگهبانان شهيد
رژيم بعث قصد داشت با توجه به اكثريت جمعيت شيعه و اقبال آن به حوزه علميه نجف مراجع تقليد را تحت كنترل خود درآورد و آنان را تضعيف و تسليم نمايد
013550.jpg
013545.jpg
013540.jpg
013525.jpg
013520.jpg
013535.jpg
013515.jpg
013530.jpg
013500.jpg
013505.jpg
هادي انصاري
اگر نظر به پيشينه سياسي و بافت مردمي عراق بيفكنيم متوجه مي شويم كه در اين سرزمين همواره حكومت هاي تحميلي بر مردم فرمانروايي كرده اند. مردم عراق را حدوداً ۶۰ درصد شيعه و سي درصد باقي مانده را مذاهب ديگر اسلامي و غيراسلامي نظير آشوريان و مسيحيان و صائبيان تشكيل مي دهند. در طول يك قرن گذشته، حكومت هايي كه بر عراق تحميل شده اند همگي از ميان سني مذهبان بوده و همواره با خواست هاي مردم حتي سنيان دريك سو نبوده است. تنها تا حدودي در دوران پادشاهي خاندان هاشميان اين تنش با مردم به حداقل رسيد. پس از كودتاي عبدالكريم قاسم و از ميان رفتن نظام پادشاهي هاشميان در عراق شرايط سياسي در اين كشور متزلزل گرديده و هيچ گاه از آرامش نسبي برخوردار نبود.
حوزه علميه در نجف اشرف كه در جوار مرقد مطهر حضرت علي(ع) اميرالمومنين قرار دارد خود از پيشينه اي هزار ساله برخوردار بوده و نقشي را كه اين حوزه همواره در مبارزات استقلال طلبانه مردم عراق و نهضت بيداري ملت ايران ايفا كرد نمي توان از نظر دور داشت اين حوزه پيوسته در طول تاريخ مدافع دنياي اسلام و جامعه شيعه بوده است. «ثورةالعشرين» را علما و مراجع حوزه علميه نجف برعليه انگلستان غاصب رهبري كرده و آنان را مجبور به خروج از اين سرزمين كردند و با فتواي ميرزاي شيرازي در دوران ناصرالدين شاه برعليه تنباكو و تغيير قرارداد «رژي» در ايران همه حركت هايي بود كه از نهاد اين حوزه برخاست. بافت مردم عراق نوعاً قبيله اي بوده و قبايل گوناگون سني و شيعه در عراق زندگي مي كنند. اين دو گروه مذهبي به صورت مسالمت آميز در عراق زندگي كرده و هيچ گونه تنش قابل ملاحظه اي را ميان آنها نمي توان يافت. قابل توجه است كه در دوران هاي سختي كه شيعيان در عراق در دوران بعثيان مي گذرانيدند در برخي از شهرها همچون سامراء كه از اكثريت سنتي مذهب برخوردار بوده و شيعيان در آن بسيار اندك هستند در اين شرايط مورد حمايت سنيان قرار گرفته و آنها را در خانه هاي خود پناه مي دادند.
قبايل شيعه در عراق به شدت از حوزه علميه و مراجع آن حمايت و پشتيباني مي كردند و اين خود قدرت نهفته اي بود كه در عراق به شمار مي آمد به طوري كه گاه با اشاره اين مراجع تمامي قبايل شيعه برعليه نظام به پا مي خاستند. مرحوم آيت الله العظمي حكيم در دوران مرجعيت خود به زعامت عامه دست يافت به طوري كه تمامي مردم عراق يكپارچه از ايشان پيروي كرده و قدرتي عظيم را به دست آورده بود. حوزه علميه نجف اشرف پس از انقلاب «ثورةالعشرين» برعليه انگلستان بنا به عللي كم كم از دخالت در امور سياسي زمان خودداري كرده و از سياست جدايي دين از سياست تا حدود زيادي پيروي كرد و تنها به رهبري مذهبي خويش در ميان شيعيان عراق و جهان ادامه داد. اين شرايط همچنان ادامه داشت تا اينكه بعثيان در سال ۱۹۶۶ ميلادي پس از كودتا برعليه عبدالكريم قاسم و سرنگوني و كشتن وي قدرت را در دست گرفتند. بعثيان براي در دست گرفتن تمامي قدرت هاي عراق و از ميان بردن هر حركتي در خلاف سوي خود، دست به كشتارهاي دسته جمعي و زندان زدند. آنان از ايجاد سوءظن در ميان مردم و تهمت زدن به شخصيت ها آغاز كرده و با شخصيت هاي مستقل غيروابسته شديداً به مبارزه پرداختند. آنان در اين ميان ابتدا از حوزه علميه نجف اشرف كه حوزه اي پويا و علمي و داراي شخصيت هاي برجسته علمي و اجتماعي و انديشمندان بود آغاز كردند. در آن هنگام حدود هفت هزار نفر مجتهد و عالم و دانشمند و طلبه و دانش پژوه در آن به تحصيل و فعاليت مشغول بودند و شرايط و جو حاكم در نجف و حوزه آنچنان بود كه راه به هيچ گونه فعاليت سياسي نمي داد. حوزه علميه در اين هنگام داراي استوانه ها و وزنه هاي علمي قدرتمندي بود كه شخصيت برجسته علمي و اجتهادي آن مرحوم آيت الله العظمي حكيم بود. او فقيهي عالي مقام با ديدگاني ژرف نگر بود كه ويژگي هاي اجتماعي و اخلاقي و برخوردي او را آنچنان قرار داده بود كه همه را مجذوب خويش ساخته و او را يكه تاز صحنه فقاهت و مرجعيت و تا اندازه اي سياست ساخت. از اين رو تا اندازه اي سياست تعبير مي كنم زيرا نفوذ او در حوزه و در نتيجه در عراق و شيعيان و به ويژه در عشاير و خاندان هاي سرشناس شيعه عراق او را در چنان جايگاهي قرار داده بود كه دولت بعث عراق ناگزير از تعظيم و فرمان بردن در برابر ايشان بود. كم كم بعثيان حركت مرموزانه و از پيش تعيين شده خويش را از حوزه نجف و از ايشان آغاز كردند. آنها با تهمت هاي فراوان و با كمك عوامل مزدور خود توانستند ايشان را كم كم از صحنه خارج ساخته تا آنجا كه گروهي از اوباش را مأمور ساختند كه به خانه ايشان در محله عماره نجف كه از قداست ويژه اي برخوردار بود حمله كرده و توهين ها كنند. در اين هنگام مرحوم آيت الله العظمي حكيم مجبور به ترك نجف و اقامت در شهر كوفه در ۱۲ كيلومتري نجف اشرف گرديدند. ايشان طول هفته را بدون آنكه با كسي ملاقات كنند در خانه سپري كرده و تنها روزهاي جمعه براي زيارت مرقد اميرالمومنين(ع) به نجف مي آمدند و در ساير روزهاي ديگر جداي از مردم در گوشه اي عزلت گرفته و اين در نتيجه شرايطي بود كه بعثيان براي وي فراهم ساخته بودند. آنان در اين راستا دست به كشتار وسيعي از بزرگان و سران قبايل و سرشناسان عراق كه ممكن بود به كمك نجف و مرجعيت آن برخيزند، زدند. پس از درگذشت آيت الله العظمي حكيم، قدرت بعثيان فزوني يافت. آنان از هرگونه فشار و اذيت در اين باره كوتاهي نكرده و دست به اخراج ايرانيان از عراق زدند. آنان با تز عراق بدون بيگانه حركت خويش را آغاز كردند كه منظور آنان از اين تز، عراق بدون ايراني بود. زيرا شخصيت هاي علمي و اجتماعي و انديشمندان حوزه تا حد مرجعيت و زعامت آن را ايرانيان تشكيل مي دادند. لازم به تذكر است كه نژاد و قوميت تنها از ديدگاه دولت بعث مطرح بود زيرا ايرانيان و عراقيان آنچنان پيوندي را ميان خود به وجود آورده بودند به طوري كه كمتر كسي در اين ديار بود كه زبان فارسي را تكلم ننمايد. در حوزه علميه هم كه از نژادها و مليت هاي گوناگون مشغول به تحصيل بودند، هيچ گاه به اين مطلب توجه نداشتند و همواره تمامي حوزه خود را در يك خانواده مي پنداشت همچنان كه هم اكنون در حوزه هاي علميه ديگري نظير قم و جز اينها وجود دارد.
در اين هنگام دستگاه مرجعيت در اختيار مرحوم آيت الله العظمي خويي قرار گرفت شايد بتوان گفت مرجعيت ايشان در سخت ترين شرايط سياسي و اجتماعي عراق بود و نامبرده با چنگ و دندان سعي آن داشت كه از سياست ملاحظه كارانه اي كه لازمه آن شرايط حساس بود تبعيت كرده و كوشش در نگهداري حوزه علميه هزار ساله اي باشد كه از مرحوم شيخ طوسي به ايشان واگذار شده بود. مرحوم آيت الله العظمي خويي كه در ميان مجامع علمي و حوزه هاي علميه به نوآوري متجدد معروف بود و شاگرد برجسته ميرزاي نائيني آن كاوشگر شگرف در فقه و اصول به شمار مي آمد كه از حوزه درس ميرزا ده ها مرجع برجسته كه هريك از بعدي ويژگي ها داشتند، سر بر آوردند. آيت الله خويي تنها به پرورش طلبه ها در حوزه پرداخته و حوزه درس نامبرده در مسجد خضرا زبانزد خاص و عام در ميانه هاي علمي زمانه بود و هركس كه بهره اي از اين علوم برده بود آرزو داشت كه از اين سفره علمي بهره اي براي خود كسب نمايد. بعثيان براي نيل به مقاصد خويش، فشار زيادي را بر آن مرحوم و حوزه وارد مي ساختند تا اينكه ايشان را در موقعيت هاي مختلف سياسي عراق همگام خويش نمايند. رژيم بعث قصد داشت با توجه به اكثريت جمعيت شيعه و اقبال آن به حوزه علميه نجف مراجع تقليد را تحت كنترل خود درآورد و آنان را تضعيف و تسليم نمايد. ليكن ايشان شديداً مقاومت كرده و تنها به امور علمي و پرورش طلاب كه تخصص ايشان بود پرداخت. در زمان جنگ تحميلي نيز همين اندازه حوزه نجف توانستند هيچ حركتي به نفع صدام انجام ندهند، كاري بس مهم به شمار مي آمد. در اين هنگام دستگيري تعدادي از شخصيت هاي اجتماعي و علمي حوزه همچون آيات عظام خلخالي، جواهري، انصاري قمي و علمايي از خاندان بحرالعلوم، حكيم دستگير شدند. برخي از اين شخصيت ها بازويي براي آيت الله خويي به شمار مي آمدند. رژيم بعث آمريكايي در راستاي سياست تضعيف حوزه علميه، چهره هاي علمي و برجستگان اجتماعي آن را كه هريك از سويي داراي ويژگي هاي به خصوصي در حوزه و وابستگان به آن را داشتند دستگير كرده و به سوي زندان ها و سياهچال هاي بي نام و نشان خود رهسپار كرد. برخي از اين شهيدان از چهره هاي معروف و سرشناس حوزه علميه نجف اشرف و قم و ساير حوزه هاي بلاد اسلامي به شمارمي آمدند. شهيد آيت الله احمد انصاري قمي كه از شاگردان مرحوم آيات عظام شيرازي و حكيم و خويي و روحاني به شمار مي آمد، رابطي ميان مراجع تقليد زمان و بازويي از براي حوزه بود. او داراي روابط گسترده اي در سطح حوزه علميه بوده و در انجام امور خيريه و عام المنفعه و رسيدگي به سادات و علويان و زائران علوي و حسيني اهتمام داشت.
در فاصله تيرگي روابط ايران و عراق، بسياري از موسسات خيريه در كربلا براي باقي ماندنشان تحت سرپرستي او قرار داشت كه بلافاصله پس از دستگيري نامبرده، تعدادي از آنها همچون حسينيه قمي ها در كربلا تخريب گشته و زمين آن مركزي براي سازمان امنيت درآمد. ساختمان حرم كميل ابن زياد صاحب دعاي مشهور كميل كه از زيارتگاه هاي مشهور نجف است به ايشان بازمي گردد. وي از پشتوانه هاي مالي حوزه نجف به شمار مي آمد و با روابط گسترده اي كه در ميان ايرانيان به خصوص و شيعيان ساير بلاد بالعموم داشت، نيازهاي مالي مراجع در عراق و حوزه را در حد مقدور خويش تأمين كرده و يا صرف امور خيريه مي كرد. هداياي ارسالي از ايران نظير فرش ها و لوسترها و درب هاي طلا براي اعتاب مقدسه را سرپرستي كرده و معمولاً نامبرده واسطه اي براي انجام آنها و نيز نظارت به صرف صحيح آن در اعتاب مقدسه بود.
برخي ديگر از اين عالمان، همچون شهيد آيت الله محمدتقي جواهري از اساتيد مشهور نجف و در زمره افرادي قرار داشت كه جايگزيني مرجعيت به آنان مي رسيد. شاگردان او از نژادهاي مختلف گرد وي حلقه زده و به درس هاي او گوش فرا مي دادند. برخي ديگر همچون شهيد آيت الله سيدمرتضي خلخالي و شهيد آيت الله سيدرضا خلخالي از اساتيد و برجستگان حوزه علميه نجف بوده و فعاليت علمي و تحقيقي آنان مورد توجه علما و مراجع حوزه قرار داشت.
برخي ديگر از آنان از خانواده هاي سرشناس و متنفذ نجف به شمار مي آمدند، شهيد آيت الله سيدمحمد ابراهيم شيرازي فرزند مرحوم آيت الله العظمي سيدعبدالهادي شيرازي از آن جمله بود. او داراي نفوذ گسترده اي در حوزه به ويژه در ايرانيان بود و پيوستگي او با بيوت مراجع و شخصيت هاي اجتماعي نجف، به او ويژگي خاصي را داده بود. منزل اين شهيد مركز مراجعات علمي و رفع نيازهاي اجتماعي مردم بود.
برخي ديگر از اين شهيدان، از سخنوران مشهور عراق به شمار مي آمدند، شهيد سيدجواد شُبر سخنوري توانا و بياني رفيع را دارا بود. منبرهاي حماسي او به ويژه در ايام عزاداري اهل بيت از شهرت بسزايي برخوردار بود و گروه هاي فراواني از مردم به وسيله او نسبت به اهل بيت تحريك مي شدند. نام او و منبرهاي او هنوز به صورت خاطرات در اذهان مردم عراق باقي مانده است. برخي ديگر از اين شهيدان، داراي روابط گسترده اي با شيعيان خارج از عراق همچون خوجه ها در هند و در ساير بخش هاي دنيا بودند. آيت الله شهيد سيدمحمدتقي مرعشي فرزند آيت الله سيدجعفر مرعشي كه هر دو از بازوها و اركان حوزه علميه نجف بودند، در اين راستا شهيد گرديد. نامبرده داراي روابط گسترده اي با شيعيان شرق آفريقا در تانزانيا و زنگبار داشت و رفع مسائل فقهي و شرعي آنان را به عهده داشت. برخي ديگر از اين عالمان و بزرگان داراي روابط گسترده اي با عشاير و روساي آنان در داخل عراق بودند. همانند خانواده آيت الله سيدمحمدرضا حكيم فرزند آيت الله العظمي حكيم كه طبيعتاً دولت صدام مايل به وجود اين روابط نبود و حركت هاي افراد خانواده مرحوم آيت الله حكيم را زير نظر داشته و شايد بتوان گفت كه شديدترين صدمات و ضربه هاي خود را به اين خاندان بزرگ و ريشه دار وارد ساخت.
برخي ديگر از اين شهيدان همچون شهداي خاندان بحرالعلوم به علت سرشناس بودن و معروف بودن خاندانشان با شخصيت ها و بزرگان درون عراق از سني و شيعه ارتباط داشته و آنان را براي رفع مشكلات اجتماعي و حل نزاع ميان قبايل به پيش خود برده و گفته آنان در همه تأثير بسزا و خاصي داشت. شهيد آيت الله سيدجعفر بحرالعلوم علاوه بر وابستگي به خاندان بحرالعلوم داراي روابط نسبي به بيت مرحوم آيت الله العظمي حكيم و آيت الله العظمي شيرازي بود. او مرجعي قدرتمند و روحاني سرشناسي در منطقه مشخاب بود و اين منطقه كه از عشاير قدرتمند شيعي عراق به شمارمي آيد همگي تحت لواي او بوده و گوش به فرمان وي بودند. شهيد آيت الله هاشميان و شهيد آيت الله احمدي شاهرودي از ستارگان درخشان علمي رجال و نيز فقه حوزه به شمار آمده و شهيد احمدي شاهرودي هم دوره و هم شهيد مرتضي مطهري به شمار مي آمد و ديدگاه هاي او در حوزه همواره زبانزد اوساط علمي بود. برخي از اين شهدا، داراي پدران نامي و معروف بودند از آن جمله شهيد حجت الاسلام سيدكمال كلانتر فرزند مرحوم آيت الله سيدمحمدكلانتر كه رياست «جامعةالنجف الدينيه» كه يكي از بزرگ ترين مدارس ديني در نجف بود، به شمار مي آمد. صدام براي تحت فشار قرار دادن چنين افرادي اقدام به دستگيري فرزندان آنان كرد.
آيت الله سيدابراهيم خراساني كاظميني از شخصيت هاي معروف حوزه نجف مقيم در كاظمين و بغداد بود. وي امام حرم كاظمين بوده و نمايندگي مراجع حوزه علميه نجف در اين حيطه را داشت او فردي خدمتگزار و دلسوز بود و هنوز ياد و خاطره او در كاظمين و بغداد به يادگار مانده است. سه تن از فرزندان اين عالي مقام و روحاني برجسته را صدام دستگير كرد. شهيد سيدحسن قپانچي نويسنده و منبري مشهور در عراق بود. از بيوت سرشناس و مرجعيت حوزه علميه ستارگان و شهدايي به اين خيل عظيم شهيدان حوزه تقديم داشتند.
از بيت مرحوم آيت الله العظمي ميلاني، مرحوم آيت الله العظمي خويي، مرحوم آيت الله العظمي كاشف العظاء، مرحوم آيت الله العظمي سيدابوالحسن اصفهاني، مرحوم آيت الله العظمي ميرزاي شيرازي بيت معروف و مشهور ما مقامي كه ستارگان درخشاني را به حوزه تقديم مي داشت همه هريك شهيداني را به اين خيل تقديم داشتند. تعداد يكصد و هشتاد و دو تن از بزرگان و روحانيون و علما و طلاب حوزه علميه نجف اشرف كه سال ها در درون سياهچال هاي صدام به سر برده و هيچ نام و نشاني از آنان نبود، و خانواده هاي آنان هرگز به ديدار چند لحظه اي از آنان نايل نشدند، و همگي سال ها در حدود بيست و سه سال را چنين گذرانيدند و در پايان با يك دنيا غم و اندوه و حسرت پس از سقوط بغداد و سقوط رژيم صدام آمريكايي، و انتظارخانواده هاي اين عزيزان به يأس مبدل گشت و همه با زندان هاي خالي كه متجاوز از دويست و ده زندان رسمي در عراق بود، برخورد كردند.
امروز پس از سقوط آن رژيم، با شهادت تمامي آن علما و بزرگان برخورد مي نماييم. درود و سلام هميشگي خداوند به آن ارواح طيبه باد كه در راه حفظ اسلام و حوزه هاي علميه از جان خود گذشتند.

حكمت بودايي ـ ۱۵
عطش شهوت
013510.jpg

فردريش ماكس مولر
ترجمه: محمدجواد ادبي
ميل يك انسان بي فكر همانند گياه خزنده، مرحله به مرحله روبه فزوني است به مثابه ميموني كه در جنگل به دنبال يافتن ميوه است. چنانچه كسي در اين جهان بر اين ميل شديد غلبه نمايد رنج هايش روبه فزوني مي گذارد همانند علف هرز «بيرانا» اما اگر غلبه بر اين عطش شديد در زندگي جهاني سخت باشد مرارت هاي آن مثل چكيدن قطراتي از برگ هاي نيلوفر آبي فروكش مي كند. به تو مي گويم اين كلام احترام آميز را آيا تو نيز مثل بسياري از افرادي كه در اينجا گرد آمده اند در جست وجوي كشف حقيقت اين تشنگي شديد هستي همانند كسي كه خواهان كشف ريشه خوشبوي (اوسيرا) است و بايد علف (بيرانا) را دريابد. هان به هوش باش كه شيطان وسوسه گراست چرا كه با اين بينش ديگر او نمي تواند ترا همانند جريان بادي كه نيزار را درهم مي شكند، بارها و بارها به ضلالت در اندازد. چون درختي كه ريشه اش در محلي امن هر چند قطع گردد محكم است و باز رويش دوباره دارد به همين ترتيب تا آنگه كه تغذيه كنندگان اين تشنگي نابود نشوند رنج زندگي بارها و بارها بازمي گردد. انساني كه از سوي سي و شش جريان قدرتمند در مجراي لذات احاطه شده، به واسطه امواج اين جريانات كه آرزوها را تبديل به تمايلات نفساني نموده اغوا مي شود. مجاري به همه جا سرك مي كشند. گياه خزنده شهوت همچنان در حال جوانه زدن است پس بيا با دانش و آگاهي از پيشروي اين گياه شهوت نو جوانه زده جلوگيري كن. لذات يك موجود، افراطي و تجملي هستند. تسليم لذات شدن و روي كردن به شادخواري ها بارها و بارها باعث قرار گرفتن در چرخه زاد و ميرها مي گردد. انسان شهوت مدار همانند خرگوش به دام افتاده در غل و زنجير است. اينچنين انسان هايي براي مدت هاي مديد در رنج خواهند بود و دواي اين رنجوري تلاش جهت دفع اميال نفساني توسط خود است. آنكه از جنگل شهوات رهيده (پس از رسيدن به نيروانا) در مقابل كشش هاي نفساني ايستادگي مي كند اما آنكه پس از اين رهايي، دوباره در دام وساوس فرو مي افتد گرچه ظاهراً آزاد است اما در حقيقت گرفتار خواهد بود.
در نظر افراد خردمند قيد و بند محكم از چوب و آهن و كنف تشكيل نشده است بلكه نيرويي است كه قوياً به مراقبت از جواهرات و انگشتري هاي با ارزش براي پسران و همسران مي پردازد. اين مردمان خردمند مقيد، قدرت را فرا مي خوانند تا آنها را از پاي بيندازند و تسليم گردانند اما وصول به اين هدف كار دشواري است بنابراين سرانجام با قطع كردن اين تعلقات، اين مردمان دنيا را رها مي كنند و به دور از نگراني ها با فرو گذاردن لذات عشق در پس خويش به گونه اي ديگر مي زيند. آناني كه اسير شهوتند در جويبار آرزوها فرو مي روند همانند عنكبوتي كه در تار ساخته خويش فرومي رود. سرانجام آنگاه كه بندها از هم مي گسلند، مردمان خودمدار صعود مي كنند و به دور از نگراني ها تمامي رنج ها را پشت سر مي گذارند. وقتي به آنسوي ساحل هستي مي روي آنچه كه در قبل و پشت سر بوده و آنچه كه كنون در ميانه است را فرو گذار. بدان كه اگر روح تو كاملاً رها شود از چرخه زاد و ميرهاي دوباره برون خواهي رفت. آنكه گرفتار شك و ترديد است، مملو از شور و شهوت مي باشد و خواهان شادخوارگي است بايد بداند كه تشنگي او بيشتر و بيشتر خواهد شد و بندهاي خود را محكم تر خواهد بست. در برابر آنكه در وانهادن ترديدها به رضايت مي رسد و هميشه با انديشيدن از آنچه لذتبخش است دوري مي كند او يقيناً نه تنها دوباره در حركت قرار خواهد گرفت بلكه قيد و بند شيطان را نيز از هم خواهد گسست. انساني كه به هدف نهايي نائل آمده، ترسي در او راه ندارد و در عين حال بدون تشنگي شهوت و گناه مي زيد هم او است كه همه موانع زندگي را از ميانه برداشته و در نتيجه اين كالبدش، آخرين بدن او خواهد بود. او كه بدون عطش و بيماري مي زيد، كلمات و تفسير آنها را ادراك مي كند و به نظم حروف واقف است. اين كالبد، كالبد نهايي او است. او را خردمند بزرگ يا بزرگ مرد بناميد. «من كه بر همه چيز چيره شده ام، همه چيز را مي دانم، در تمام شرايط زندگي فارغ از عيب هستم، به همه امور پشت پا زده ام و با نابودي عطش آرزوها آزادم و خودآموخته ام آيا بايد خويش را آموزگار خويش بدانم؟» نعمت قانون حقيقي بر تمامي نعمت ها برتري دارد، حلاوت قانون بر تمامي شيرين ها غالب است، نشاط قانونمداري بر تمامي لذت ها چيره است و نابودي تشنگي بر تمامي رنج ها فائق. ثروت، انسان نادان را به نابودي خواهد كشاند اگر نيم نگاهي به جهان ديگر نداشته باشد. نادان با ثروت اندوزي، خويش را به ورطه نابودي مي كشاند و چنين وضعي مثل موقعيتي است كه گويي همه را به نابودي مي كشاند. علف هاي هرز موجب آسيب رساندن به مزارع مي گردند، انسان نير با شهوت به مملكت وجود خويش آسيب مي رساند بنابراين آناني كه از نعمت عدم شهوت وجودشان بهره مندند به پاداش عظيمي چنگ زده اند. مزارع را علف هاي هرز آسيب مي زند و انسان را تكبر. پس نعمت آزادي از تكبر به هر كه عرضه شود به متاعي گرانبها دست يافته است.

حاشيه انديشه

• پروژه ناتمام روشنفكري ديني
خبرگزاري كار ايران: يكشنبه ۴ خرداد ماه همايش يك روزه اي توسط انجمن اسلامي دانشكده الهيات دانشگاه تهران با عنوان «روشنفكري ديني، پروژه ناتمام» برگزار شد. دكتر غلامعباس توسلي، احمد قابل، حسن محدثي، تقي رحماني و حجت الاسلام محمدتقي فاضل ميبدي مدعوين اين نشست بودند كه در اين ميان تقي رحماني در جلسه حضور نيافت. در ابتداي اين نشست احمد قابل سخنان خود را با عنوان «نگاهي دوباره به مقوله دين» آغاز كرد. وي گفت: ما در جامعه اي رشد پيدا كرده ايم كه براي تبيين نظريات خود از كلماتي استفاده مي كنيم كه قطعي و يقيني هستند، درباره مسائل ديني نيز همين طور فكر مي كنيم. از آغاز بايد به دين نگاه كنيم. اولين چيزي كه دين بايد تكليف خود را با آن روشن كند، اين است كه بالاخره مي خواهد، با عقل عرفي بشر چه كند؟ دين چه قدر براي عقل ارزش قائل است؟ نمي توان مردم را در وضعيت انتظار نگه داشت و توقع داشت، آنها با دين ارتباط برقرار كنند. اگر عقل را از دين دور كنيم، ديني كه دين رحمت است، دين به چه پديده اي تبديل مي شود.
احمد قابل سه حوزه انديشه ها و عقايد؛ اخلاق؛ قوانين و احكام را حوزه هاي حضور دين دانست و درباره نقش عقل در حوزه انديشه و عقايد گفت: اگر عقل عنان خود را از سه بند هواي نفس، عادات ديني و پيروي از پيشينيان رها كند، بي شك چنين عقلي، صاحب خود را نجات مي دهد. تنها حجت خدا در حوزه عقايد، عقل عرفي است و نه عقل استدلالي، شيخ مفيد، شيخ طوسي و سيد مرتضي مي گويند، ما حق نداريم آيات قرآن را خلاف عقل تفسير كنيم. ما در حوزه اخلاق و نقش عقل در آن هر چه داريم از عقل است و شرع چيزي اضافه بر آن نگفته است، اما متاسفانه آمده ايم، اخلاق را كه بخش اعظم آن عملي است، محدود به رابطه انسان و خدا كرده ايم و آن را به اين نحو به حوزه فردي كشانده ايم. هيچ كسي تاكنون چنين معجزه اي نكرده است كه ما با اخلاق كرده ايم. وي در پايان با اشاره به اينكه، اسلام در روش ها، چيزي علاوه بر روش هاي عقلاني اضافه نكرده، درباره زمان پيامبر(ص) گفت: در آن زمان نيز استفاده از عقل، به ميزان دانش خودشان بوده است. آيا نمي توان گفت، امروز كه عقل بشر به لحاظ عمل از عقل مردم آن زمان پيشرفته تر شده است، مي تواند در عرصه احكام، حجت داشته باشد و نقش اساسي ايفا كند؟
حسن محدثي، دانشجوي دكتراي جامعه شناسي، نيز درباره «كثرت كالاي ديني در ايران معاصر» سخن گفت. محدثي در آغاز گفت: همان طور كه در عرصه اقتصاد، برخي كالاها تاريخ مصرف دارند، در عرصه دين نيز كالاي ديني داراي تاريخ مصرف هستند. بنابراين بايد مناسب با نياز به توليد كالاهاي تازه پرداخت. اگر تاريخ مصرف اين دست از كالاها سر برسد، توليدكننده آنها بايد در نوع توليد خود تجديد نظر كند.
وي كه كتب «دين و حيات اجتماعي» را نيز منتشر كرده درباره محتواي كتاب هايي كه در قلمرو دين و مفاهيم ديني نوشته مي شوند، گفت: برخي از كتاب ها هست كه انديشه هاي اسطوره اي را ترويج مي كنند؛ انديشه هايي كه نمي توان آنها را با عقلانيت جمع كرد؛ در نتيجه به ميزاني كه جامعه درگير عقلانيت مدرن مي شود، كالاهايي كه دلالت و محتواي اسطوره اي دارند، از دور خارج مي شوند. در حوزه دين عده اي توليدكننده كالاي ديني و عده اي مصرف كننده آن هستند. در جامعه شناسي دين، روحانيون توليدكننده كالاي ديني و مردم مصرف كننده آن به شمار مي روند. در اين رابطه، توليدكننده و مصرف كننده به يكديگر نيازمند مي شوند؛ زيرا كالاي توليدكننده، طرفدار مي خواهد. بنابراين توليد بايد متناسب با نيازها باشد، تا مخاطبان را به خود جذب كند. اين پژوهشگر جامعه شناسي دين در پايان به تقسيم بندي كارگزاران ديني در ايران پرداخت و سه دسته «محافظت گرايان»، «ترميم گرايان» و «بازسازي گرايان» را از يكديگر تفكيك كرد و تصريح كرد: محافظت گرايان معتقدند، ميراث اسلامي ما عيب و ايرادي ندارد و كاملاً كارآمد است؛ لذا بايد از آن حفاظت كنيم.
اما ترميم گرايان، معتقدند در دوران نوين ما با مقولاتي مواجه مي شويم كه دين [سنتي] توانايي پاسخگويي به آنها را ندارد؛ لذا با طراحي راهكارهاي تازه، بايد دين را همچنان توانمند نگاه داشت. دسته سوم نيز بازسازي گرايان ديني هستند. اين دسته بر اين عقيده اند كه نه تنها محافظت گرايي باعث از بين رفتن دين مي شود، بلكه ترميم گرايي نيز كافي نيست و كاري از پيش نخواهد برد. آنها به دنبال بازسازي مفاهيم ديني هستند. حجت الاسلام محمدتقي فاضل ميبدي، عضو مجمع مدرسين و محققين حوزه علميه قم، كه سخنران بعدي اين همايش بود بحث خود را با عنوان «مذهب، روشنفكري ديني، بيم ها و اميدها» مطرح كرد. وي گفت: آنچه غرب را پس از رنسانس (نوزايي) به انحطاط اخلاقي رساند، عملكرد حاكمان كليسا در دوران قرون وسطي بود. وي در پايان به بيان ويژگي هاي دكتر علي شريعتي پرداخت و گفت: شريعتي مورخ و جامعه شناس و مهم تر اينكه يك انسان دردمند بود. او هم دردمند و هم به دنبال كاهش درد جامعه بود. الگوي انتخابي وي عجيب بود. الگوي شريعتي نه بوعلي سينايي (دانشمند) و نه حلاج وار (عارف) بود؛ بلكه الگويي ابوذري داشت. او درد دين داشت و مي خواست براي سوال هاي امروزي پاسخ امروزي بيابد و سعي مي كرد از چهره دين خرافه زدايي كند. دكتر غلامعباس توسلي، استاد جامعه شناسي دانشگاه تهران، به عنوان آخرين سخنران اين جلسه درباره «شريعتي، روشنفكري در پهنه زمان ها» سخن گفت.
توسلي تصريح كرد: روشنفكران ديني ما در طول ۲۰ سال گذشته به دنبال توسعه و دموكراسي بوده اند. در ۵۰ سال اخير پارادايم (الگو) اصلي انديشه دين، بحث توسعه و دموكراسي بوده است. مطالعات نشان مي دهد، بين توسعه و رشد دموكراسي رابطه وجود دارد. تغيير و تحولات اصلاحات و انقلابي كه در ايران شده است، هدفشان غير از اين دو موضوع نبوده. در اين ميان افراد لائيك و غيرديني، بهانه اصلي انحطاط و عدم رشد دموكراسي را متأسفانه به دين و اسلام گره زدند؛ ولي مسلمانان آگاه هم به اين مسائل پرداختند و از اينجا بحث روشنفكري ديني پيدا شد.

هرمنوتيك ايراني ـ ۳۳
پيام متن

روح الله يوسفي
حال مسئله اين است كه براي فهم درست و تفسير صحيح هر متني، لاجرم اول بايد آن پيام را كشف كرد و يا پذيرفت و آنگاه مطالب مفصل و احتمالاً پراكنده و شايد در پاره اي موارد متضاد متن را حول آن درك و تفسير كرد. چنان كه اشاره شد، اين پيام مركزي نخ تسبيح است كه «جامع الشتات» است و پراكندگي ها را نظم مي بخشد و «نظم پريشان» نهفته در متن را آشكار مي سازد. في المثل وقتي دانستيم پيام اصلي «الاسفارالاربعه» شرح و تفصيل «چهار نوع سفر» انسان است كه با رويكرد فلسفي صدرايي (آميزه اي از فلسفه مشاء، اشراق و نقل) است، ديگر بايد تمام مطالب گسترده و حتي گاه زياده گويي هاي مؤلف را در آن چارچوب فهم و تحليل و درك كرد و اگر تناقضي هم ديده شد، در نهايت، در حد امكان بايد در آن چارچوب حل كرد و اگر هم ممكن نشد باز بايد رايي را كه معقول تر و به پيام اصلي متن و نظر اصلي مؤلف نزديكتر است، برگزيد و ديگري وانهاد. البته احتمال دارد كه تناقض براي مؤلف هم آشكار بوده ولي خود او نتوانسته بوده است آن را حل كند.
اگر اين شيوه در تفسير متون انتخاب شد، اختلاف برداشت ها كاهش خواهد يافت و ديدگاه ها به هم نزديك خواهد شد و به هرحال تفاسيري خواهيم داشت كه در عين وحدت روي يك سلسله كليات و مباني و يا در جزئيات، كثراتي سازنده و مفيد هم وجود خواهد داشت كه البته بركت است و حتي بايد از آن استقبال كرد. چرا كه اگر ديديم در مقطعي از تاريخ يك جامعه و ملت با فرهنگ و فرهيخته، اختلاف فكر و انديشه وجود ندارد و همه يك جور فكر مي كنند، نشانه آن است كه آن جامعه تقليدي است و فقط حافظ سنت و ميراث است و تعقل و انديشندگي اش را، كه قرآن آن همه به آن سفارش مي كند و بارها مردم را از تقليد از آبا و اجداد برحذر مي دارد، از دست داده است. اختلافات فكري و تفسيري معقول و روشمند و علمي حول اصول و كليات قطعي و مسلم از تعمق و تأمل سازنده مردم و آزادي فكر و علم در ميان عالمان و متفكران جامعه حكايت مي كنند. در نهايت رسول خدا (ص) دين عقل گراي اسلام و آئين انديشه ساز و علم و عالم پرور محمّدي(ص) را بنا نهد. از اين رو اگر ديديم عالمي به نام دين از انديشه آزاد و آزادي انديشه و اختلاف آرا نگران است و با آن مخالفت مي كند، يا به واقع عالم نيست و از رويارويي با دگرانديشان بيم دارد و مي ترسد در فضاي آزاد علمي و فكري جهل او آشكار گردد و يا دكاندار است و نمي خواهد «نون دوني»اش را از دست بدهد و يا احتمالاً معناي «علم» را نمي داند و به راستي آگاه نيست كه علم با سياليت فكر و آزادي رأي و گسترش تعقل پديد مي آيد و رشد مي كند و زنده مي ماند. او نمي داند كه علم (به معناي معارف بشري نه به معناي خاص قرآني كه به معناي آگاهي و خردمندي است) لزوماً درست و مصاب نيست بلكه رأيي كه از سر جهل هم اظهار شده و با حقيقت نفس الامري هم مطابقت ندارد،باز علم است. چنان كه در طول تاريخ علم ديده ايم و مي بينيم آرايي سال ها و حتي قرن ها درست و صحيح شمرده مي شده اند ولي بعدها باطل شده اند و به همين دليل است كه طبق يك تعريف (تعريف پوپر) علم با ابطال پذيري توصيف مي شود، هرچند كه در عمل هر رأيي لزوماً باطل نيست.
صحبت اين است كه در شيوه فهم هرمنوتيكي معنا و پيام مركزي متن، محور تفسير و قرائت متن است كه اگر آن پيام به صورت يك فهم و اجماع علمي جامعه عالمان (حداقل معرفت بين الاذهاني دوراني) پذيرفته شود و در تفسيرها رعايت شود، فهم درست را در متكلم يعني تفسير صحيح و مصاب متن ممكن و سهل الوصول خواهد بود. به همين دليل و براي برحذر بودن از اختلافات نادرست و آشفتگي مخرب و حداقل بيهوده در تفسير متون ديني (مخصوصاً قرآن) بوده است كه متقدمان ما معيارهايي چون محكم و متشبه، مطلق و مقيد، عام و خاص، مجمل و مفصل، ناسخ و منسوخ، حقيقت و مجاز، جزء و كل و... را ابداع كرده (و يا درست تر غالباً برگرفته از منطق يوناني است) و از آنها در فهم مراد متكلم استفاده مي كردند تا حتي الامكان از فرو افتادن در دام هولناك پريشان انديشي و پريشان گويي و يا يك سويه نگري در امان بمانند. استفاده از اين معيارها تا حدود زيادي توانست هم وحدت كلي را حفظ كند و هم سبب رشد و توسعه روشمند و معقول علمي و معرفتي را در ميان مسلمانان شود. اما دريغ كه نه تنها اين روش ها و معيارها توسعه و تكامل پيدا نكرد كه حتي به طور جدي در سده هاي بعدي فراموش شد. اگر فرضاً ناسخ و منسوخ در قرآن و يا حقيقت و مجاز با نام ظرفيتشان مورد بهره برداري قرار مي گرفتند و در اجتهادهاي علمي و فقهي ما كاربرد پيدا مي كردند، امروز وضعيت بهتري داشتيم.
اين شيوه ها (منظور استفاده روشمند فهم متن حول پيام اصلي آن است) سبب مي شود كه متن به صورت «منظومه»اي تفسير شود يعني تمام مطالب يك متن و يا تمام آراي متكلم در يك متن در ارتباط با هم فهم گردد، در اين صورت، خواهيم ديد كه تناقض ها به حداقل خواهد رسيد و ابهام ها غالباً برطرف خواهد شد. چرا كه ممكن است متكلم در يك جا سخني را به مناسبت كلي و عام گفته باشد و آن جمله واقعاً بيانگر يك اطلاق و عموميت است، اما در جاي ديگر، همان مدعا را يك يا چند قيد محدود كرده و اطلاق آن مدعا را مقيد كرده است. يا در جايي چنان كوتاه و مجمل مطلبي را بيان كرده است كه مبهم است و ظرفيت بالايي براي تفسيرهاي مختلف دارد اما در جاي ديگر با توضيحات بيشتر ابهامات را رفع كرده يا كاهش داده است. در قرآن، كه كتابي است برخلاف كتاب هاي آدميزاد مقدمه و موخره و فصل و باب و بخش ندارد و آيات آن به مناسبت هايي در كنار هم قرار گرفته اند، از اين نمونه ها فراوان است. از خود كليات و مباني اي چون توحيد و نبوت و معاد و جهان شناسي گرفته تا مباحثي چون جبر و اختيار و احكام شرعي عملي چون حج و نماز و روزه و زكات و... در يك جا از اصل وجوب نماز و روزه، حج و زكات صحبت كرده و در جاي ديگر بعضي جزئيات و فروعات آن را بيان كرده و در جاي ديگر بعضي ديگر را گفته و در جاي ديگر بعضي ديگر را. از اين رو نمي توان فقط به استناد يك آيه يا دو آيه گفت آدمي مجبور است يا مختار و يا حج اين است و نماز اين.

|  اقتصاد  |   انديشه  |   ايران  |   جهان  |   زندگي  |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |