پنج شنبه ۸ خرداد ۱۳۸۲ - شماره ۳۰۶۳- May, 29, 2003
گزارش يك خبرنگار ايراني از مزار فقيد سعيد آيت الله سيد محمدباقر صدر
شهيد اول
در وادي السلام مقبره بي تكلفي مثل مقبره  ساده و بي رنگ و مثل زندگيَ بي آلايش و پاك سيدصدر هست
همان ها كه خبر دفن پيش از موعد صدر را به نجف رسانده بودند گفتند كه بنت الهدي پيش از صدر به قتل رسيده است بنت الهدي در برابر چشمان برادر به غيرانساني ترين شكل كشته شده بود
013490.jpg
سيد ياسر هشترودي
وادي السلام نجف! اتوپيا! شهري كه هر قطعه از آن، در قاب عكس، به يك كلاژ شبيه است. شهري زير ستون هاي سنگي نقره اي رنگ. زير تابش نوري كه از پسله عبور خورشيد، خسته و بي رمق، به غروب تن داده است.
غروب به تيرگي شب تن داده بود و ستون هاي بلند، دامن سايه هاشان را تا گورهايي كه بر آنها استوار بودند، پس مي كشيدند.
گفتم: اين همه ستون بلند برفراز اين همه گور؟
گفت: بر فراز هر گور ستوني از سيمان و سنگ برپا مي كنند؛ و اين ارتفاع بلند، نشان حرمت مردگان است.
و گورها و ستون هاي بلند كه به منبر مساجد شبيه بود، زير كورسوي ستارگان كويري آسمان نجف، خپ كرده بودند.
وادي السلام نجف حالا ديگر نه آن گورستان مذهبي قديم با سردابه ها و راهروهاي اريب آجري، كه شهري است با ساختاري متفاوت و ديگرگونه؛ شهري مسكوت، شهري مدفون، شهري آرام و بي صدا؛ كه آدم هاش از ميان ذره هاي سفيد تربتي پاك، با صورت هاي استخواني و دست هاي تركه اي، در آن خلوت مطلق و با زباني صامت ـ كه مثل فرياد گوش را مي آزارد ـ حرف مي زنند و مي رقصند. سماعي كه آسمان و خاك را به هم درمي آميزد تا ملكوتي غريب و تودرتو بسازد. ظهر داغي بود كه دوباره به آن شهر زنده و دوست داشتني سلام كرديم. آرامش گورستان، صداقت و خلوص آن را دلپذيرتر كرده بود. گرما فقط به قدري بود كه مغز استخوان آدم بخار مي كرد. با اين حال همه ما در «وادي السلام» آرام گرفته بوديم؛ انگار كن شتاب زمان تو را به انتهاي هستي، به بام وجود رسانده است. ظهر داغي بود كه دوباره به آن اتوپيا قدم گذاشتيم، و آرامشمان به ديدن گورهايي كه در ضلع شرقي حفر مي شد، از ميان رفت. گورهايي رج زده در كنار هم؛ عميق و گود. ديواره هايي خراش خورده، زرد و سخت. حفره هايي كه به شماره نمي آمد و همچنان ادامه مي يافت. مردي كه عقال سرش بود گفت: «يك گور دسته جمعي در همين نزديكي است؛ با تخمين سي هزار شهيد. چهار كيلومتر در چهار كيلومتر. » انگشت اشاره اش جهتي را در شمال نشان مي داد. جايي ميان كربلا و نجف. پيرمردي بود، و گرما صورتش را سوزانده بود. پيرمردي كه پس از سال ها گوركني، حالا ديگر سركارگر گوركن هاي وادي السلام شده بود. با اين حال چشم هاش هنوز مي درخشيد و حتي خال گوشتي كبودش كه در شياري ميان بيني و گودرفتگي گونه جا باز كرده بود، از نفوذ نگاهش نمي كاست. نامش سيدمحمد بطاط بود.
گفت: «با شما هستم. اگر مي خواهيد نشانتان بدهم؟»
جاده اي باريكه كنار قطعه اي از گورستان، پيچ خورد و يك تاكسي فكسني با صندلي هاي چركمرد و روغني مركب ما شد. مركبي با شيشه هايي شكسته، مثل همه ماشين هاي عراقي. ترك هايي كه ديد چشم را دشوار مي كرد، و انعكاس نوري كه از شيار شكستگي ها مي تابيد و نگاه را زير سياهي پلك ها هل مي داد.
حرف هاي گوركن تمامي نداشت. چانه لق و پي جو، كه يكريز حرف مي ريخت، اما حرف هاي او، تق و توق هاي ماشين، گرماي بي پير، پنجره هاي شكسته و غباري كه روي همه جا، روي ماشين زرد ـ نارنجي، روي تن ما، روي مژه هامان و روي چهره مان نشسته بود، نتوانست آن چند حرف عجيب را از زير نگاه خسته ما بدزدد. چند حرف. چند حرفي كه روي ديوارك نيم متري سفيد نوشته شده بود، و آن چند حرف مثل عكسي در ذهن من ماند بي آنكه براي لحظه اول، اراده اي در فهم آن داشته باشم. تنها زماني كه جاده باريكه در شمال «وادي السلام» پيچ خورد، تازه فهميدم كه از چه جايي گذشته ام. فهميدم كه چه ديده ام و مثل كسي كه شوكه شده باشد فرياد زدم: «بايست».
ديوار بتوني، تازه ساز بود؛ ديواري كه مي شد گفت سيمان آن هنوز خشك نشده است. روي ديوار، داخل يك كادر طراحي شده به خط عربي سفيدرنگي چنين نوشته بود: «المقبره السيد محمد باقرالصدر؛ شهيدالاول. »
و من در اين اميد غوطه خوردم كه آيا راز بيست ساله گور شهيد اول با دست هاي ما مكشوف خواهد شد؟ روز گرمي كه عرق از چهار ستون تنمان مي ريخت و غبار چهره هامان را هاشور مي زد. فكر مي كردم هر چند تلخ و چندش آور ـ به شوري اين قطره ها ـ آيا غبار از چهره اين راز بيست ساله محو خواهد شد؟ خبر شهادت «سيدصدر» در همان ساعات اول به گوش مجتهدين نجف رسيده بود.
روزي سپري شده بود. حالا در شبي كه مثل قير به استوانه هاي سنگي گورستان وادي السلام چسبيده بود، آنها بايد از راه مي رسيدند. راهي كه ابتداي آن مثل ازل از بغداد شروع شده بود و در نجف به پايان ابدي خود نزديك مي شد. شب به نيمه رسيده بود و شكسته بود. نوري از درگاهي گورستان، تاريكي را برش زد و به داخل خزيد؛ و بعد آن ماشين لعنتي، آن راننده عجول و هول خورده كه نمي دانست چطور رانندگي كند. مثل كسي كه سست شده يا هوش از سرش رفته باشد. اما وقتي ماشين ايستاد، اول راننده بود كه پياده شد. در صندوق عقب را باز كرد و بعد همراه دو نفر ديگر، جنازه را بيرون كشيدند. بيل در خاك، و گوري آماده شده در نيم ساعت؛ همه چيز مرتب بود. جنازه به حجم و سنگيني خود در گور رها شد و بعد خيلي زود هم سطح خاك شد. آنها، كار را تمام كردند. كار تمام شد در حالي كه آنها نمي دانستند دو جوان كوتاه قد بيست و پنج ساله از مريدان سيد صدر از پس استوانه سنگي در شب تيره به آنها خيره مانده اند. خيره و حيرت زده، مبهوت و نگران و آشفته، اما نه براي آن جنازه كه در خاك شد. نه براي سيدصدر كه بنا بود گمنام بماند. آن دو به انتظار جنازه ديگري بودند كه مي بايد كنار صدر دفن مي شد؛ جنازه اي كه نبود؛ خواهر شهيد اول: جنازه «آمنه بنت الهدي»... اما از جنازه خواهر خبري نبود. آنچه آنها مي دانستند اين بود كه بنت الهدي پيش از صدر به شهادت رسيده است. همان ها كه خبر دفن پيش از موعد صدر را به نجف رسانده بودند، گفته بودند كه بنت الهدي پيش از صدر به قتل رسيده است؛ بنت الهدي، در برابر چشمان برادر به غيرانساني ترين شكل كشته شده بود: اتاقي نسبتاً بزرگ، با يك پنكه سقفي كه احمقانه مي چرخيد در زير يك سقف بتوني سربي رنگ، و با حضور سه مرد؛ ديلاق، موذي و بي رحم...
صدر گفته بود: شما كارتان با من است. مشكلتان با من است. با خواهرم چه كار داريد؟
و مرد درآمده بود كه: يك اشتباه در تاريخ براي ما بس بود: زنده ماندن زينب در كربلا. . . بودني كه تاوانش را ما داده ايم؛ و مسلمان از يك سوراخ دو بار نيش نمي خورد!
اين گفت وگو واقعيتي است آيا، يا يك افسانه؟ حرفي، افسانه اي كه دهان به دهان چرخيده و گوش تا گوش يك ملت، يك سرزمين آن را شنيده اند و زمزمه كرده اند. . . حتي گفته اند پاسخ صدر را ـ كه پاسخ تأمل برانگيزي است ـ صدام داده است. مي گويند يكي از آن سه مرد صدام بوده كه در لحظه هاي آخر به آن اتاق وارد شده است. با اين همه بگذار ديگران اين واقعيت را، همچون افسانه اي، پرداخته ذهن و خيال بدانند؛ من مي فهمم. اين قدر مي فهمم كه اين واقعيت يا خيال، اين جامه بهشتي برازنده آن قامت رعنا هست، برازنده قامت اسطوره اي به نام سيدصدر. اگرچه بهشتي بودن آن جامه زربفت، براي برخي آدم هاي لاعلاج خيال باشد. آيا خيال خود در ماهيت، واقع نمي شود و حضور نمي يابد؟ و حضورش آيا واقعيت نيست؟ اگر نيست، چگونه است كه هست؟ مي گوييم خيال، واقعيت نيست، تنها از آن جهت كه خيال عرض و طولش مثل واقعيت، عرض و طول مشخصي نيست. عقلمان قد نمي دهد، و مي گوييم زمين كج است. خيال كدام آدمي زاده اي با گذشت زمان، جامه واقعيت نيافته است؟
حكم از نجف داشتند كه ساعت دو و نيم صبح، جنازه سيدصدررا از دل خاك بيرون كشيدند. جنازه بي كفني كه بيش از هر چيز، ظاهر آن چشم ها را خيره مي كرد. دشداشه اي پراز سوراخ. گفته بودند: ما خودمان جنازه را كفن مي كنيم و در جاي ديگري دفن مي كنيم. وقتي يكي شان بالاي گور ايستاده بود، ديگري خاك از پيكر مرد كنار مي زد. او تنها توانست اول پاها را تا بالاي گور بكشد. آن وقت، دو دست ديگر، پاهاي سرد و كبود را گرفتند و آن ديگري از گور بيرون آمد. بعد جسد را از جفت پاها گرفتند و بيرون كشيدند. پيكري كه سر آن از قفا بريده شده بود و به يك تكه گوشت بي خون و سرد آويزان بود. سر، لق خورد و دو جوان هل خورده پس كشيدند؛ جنازه بار ديگر به انتهاي گور خزيد.
گفتند: نيمي از صورت سوخته بود. نيمي از محاسن و تمام گوش راست، و حتي چشمي كه به جاي پلك، تنها تكه گوشت كنجله اي بود. سر از پشت بريده شده بود، اما همچنان به پيكر بي جان وصل بود.
گفتند: لباس سيد سوراخ سوراخ بود.
گفتند: فكر كرديم تيربارانش كرده اند، اما وقتي جنازه را كفن مي كرديم، وقتي دشداشه را از تن سيد بيرون مي كشيديم، ديديم كه اين سوراخ ها را گلوله هاي سربي نمي توانسته اند به وجود بياورند. سوراخ ها به حفره هايي شبيه بودند؛ حفره هايي آش و لاش. چيزي كه تنها مي توانست با مته ايجاد شده باشد. حفره هايي كه تعدادشان به هشت مي رسيد.
جنازه را كفن كرده بودند.
گفتند: سر را طوري در كفن پيچيديم كه به تن بچسبد، با اين حال مشكل همچنان باقي بود.
او را بردند و در جايي ديگر ـ دور از نگاه ديگران ـ در قطعه اي خارج از وادي السلام دفن كردند. آنها محل دفن را حتي به مجتهدين نجف نيز نگفته بودند تا گور اين مجتهد جليل القدر قريب بيست سال گمنام بماند، در حالي كه بعثي ها و حتي گوركني كه آنها آورده بودند تصور مي كردند كه صدر در وادي السلام، در همان گور حاشيه جاده باريكه، و در كنار قطعه شمالي، گمنام و بي نشان دفن شده است. نمي دانم از چه كسي شنيدم كه مي گفت آن گور و آن سنگ محقر بارها متلاشي شده است، اما چه باك. . . سيد كه در زير آن سنگ محقر نخوابيده بود! حالا از آن شب غريب بيست و دو سال گذشته است، و ما در وادي السلام نجف ايستاده ايم. در مقابل سه سنگ و سه نام؛ و هر نام روي هر سنگ قبر به رنگ سياه كنده كاري شده. سه نام براي سه گور، و روي هر سنگ اين عبارت به چشم مي آيد: الفاتحه ـ المرحوم السيد حسين السيد محمدعلي العميدي، الفاتحه ـ المرحومه زهره شيخ علي زوجه السيد هاشم العميدي، الفاتحه ـ المرحوم السيد جابر السيد جاذور.
مي گويد: سه گور و سه نام، براي آنكه يك جور رد گم كردن باشد. سه گور كه تنها يكي از آنها، گور واقعي است و آن گور واقعي هم داراي سنگ قبري است كه نام حك شده بر آن، نام مرد ديگري، نام شخص ديگري است؛ نام يكي از شاگردان پنهان شده سيد صدر. الشهيد محمدباقر البداوي.
حالا بيست و دو سال گذشته است. يكي از سه جواني كه در كنار ما و در مقبره شهيد ايستاده است مي گويد: گور شهيد اول پنهان مانده بوده، تا اينكه كسي پيدا شود و با اشاره به انگشتري خاتمي كه به گوشه كفن گره زده بوديم و درستي گفته هاي ما را تأييد كرد. اين مرد كه خود را نزديك ترين شاگرد سيدصدر و وصي و قيم او معرفي مي كرد، پس از آن، به نبش قبر و انتقال مجدد جسد به وادي السلام حكم داد.
آنها ابتدا عكس ها را نشان ما دادند. عكس هايي كه نشان مي داد چگونه شهيد صدر را از گور بيرون كشيده اند. اين عكس ها خود گواهي و نشاني از حقيقت بود. گواهي بر ادعايي كه آنها به زبان آوردند؛ عكس ها را ديديم و گفت وگوها ضبط شد. تصاويري از عكس هايي كه نشان مي داد پس از بيست سال، پيكر سيد صدر، سالم بوده است، محاسني كه سوخته بود و محاسني كه سالم مانده بود؛ پيكري آويخته به يك تكه گوشت. گوشت چغري كه اگر چه تكه بي خوني بود، اما نپوسيده بود، چسبيده بود، و نيز سپيدي كفني كه هنوز زير نور آفتاب و در آن ظهر غريب، حيرت انگيز و رمق گير چشم را مي زد و نگاه را تا زير پلك ها هل مي داد. انگشتري هنوز برق مي زد. انگشتري خاتمي كه هميشه در انگشت كوچك دست راست بود.
حالا آنجا، در وادي السلام، مقبره بي تكلفي هست، مقبره اي ساده و بي رنگ، مثل زندگي بي آلايش و پاك سيدصدر؛ مقبره اي با عرض و طول پنج متر، و ديواري احاطه شده به ارتفاع نيم متر. مقبره اي كه از مقبره بودن فقط نامش گور پُركن است.
سنگ قبر، سنگي يك تكه نيست. سنگ نيست و اگر هست، مثل كاشي هاي ايراني است؛ يك سنگ سراميك ۲۰ در ۳۰ يا كمتر. ظهر داغي بود. عرق از چهار ستون تنمان مي ريخت و ما پاي آن سنگ قبر ملكوتي نشسته بوديم. نمي دانم چه كسي بود كه گفت: بنت الهدي زني ۴۰ ساله بوده است، و پرسيد: مي دانستيد كه او قصه نويس بود؟
ظهر داغي بود، و ما به سمت گور دسته جمعي در شمال نجف پيش مي رفتيم؛ وادي السلام پشت سرمان بود و حرف هاي آن سه عراقي در گوش هام. .
هنوز جنازه بنت الهدي را تحويل نداده اند، هنوز معلوم نيست چه بر سر او آمده است؛ و من به ياد زينبي افتاده ام كه اگرچه پيش از حسين شهيد شده، اما هنوز بر تلي مقدس از تربت سپيد ايستاده است و باد عطر چارقد سياهش را و مويه هاي تنهايي اش را ـ تلخ و اشك ريز ـ در سرزمين ابدي صاحبان مطرود زمين مي پراكند.

گفت وگو با فرزند امام موسي صدرـ۱
كميته پيگيري
013495.jpg
ايلنا ـ محمد گلزاري
در حالي كه حدود ۲۵ سال از ناپديد شدن امام موسي صدر در ليبي مي گذرد، نه تنها پيگيري اين موضوع به فراموشي سپرده نشده بلكه هرازچندگاهي به مناسبت هاي مختلف پيگيري سرنوشت امام موسي صدر جزء مهم ترين اخبار كشورهاي منطقه و ايران مي شود. جايگاه ممتاز امام موسي صدر در لبنان و سوريه واضح و مشخص است اما به رغم ايراني بودن وي حساسيت مسئولان طراز اول كشور در سال هاي ابتدايي پيروزي انقلاب، سال ها پيگيري مسئله ربودن وي را به دست فراموشي سپردند. امام خميني از سال ها پيش از پيروزي انقلاب، نظر بسيار مساعدي نسبت به موسي صدر داشتند. در زمان دولت عبدالناصر، امام خميني در گفت وگو با يكي از اعاظم امروز قم نظر صحيح خود را پيرامون صدر بيان كرد.
آيت الله سيد محمدعلي موحد ابطحي از امام پرسيده بود كه بر فرض پيروزي [انقلاب اسلامي] آيا كسي را داريد كه در راس حكومت آينده ايران قرار دهيد. امام هم به سادگي جواب داده بودند: «آري. رفيق خودت، آقا موسي. » (عزت شيعه. ص ۱۴) پس از ربودن موسي صدر، امام خميني تا پايان عمر از پذيرش قذافي سر باز زدند، تاثر و حساسيت ايشان در خصوص اخبار امام موسي صدر به حدي بود كه به هنگام عزيمت حجت الاسلام سيد كاظم خوانساري، اولين سفير ايران در ليبي به وي تاكيد كرد: «هر وقت در مورد آقاي موسي خبري به دست آورديد، مرا بلافاصله و بدون واسطه در جريان قرار دهيد. در اين مورد با هيچ كس ديگر صحبت نكنيد، حتي با احمد. » (عزت شيعه. ص ۱۵)
پس از رحلت امام خميني برخي از مسئولين نسبت به پيگيري سرنوشت امام موسي صدر حساسيتي به خرج ندادند و اين مسئله موجب ناراحتي خانواده امام موسي صدر از برخي مسئولين جمهوري اسلامي ايران شده است. اين ناراحتي را مي توان در مصاحبه ها و نوشته هايي كه در سال هاي اخير، توسط اطرافيان خانواده امام موسي صدر منتشر شده، جست وجو كرد.
پس از دوم خرداد و با روي كار آمدن دولت خاتمي، پيگيري مسئله امام موسي صدر روند ديگري به خود گرفته است تا جايي كه برخي از اعضاي خانواده وي، خاتمي را «پرچمدار اصلي پيگيري قضيه امام موسي صدر» ناميدند.
پيگيري هاي دولت خاتمي در لبنان نيز تحول ايجاد كرد و به رغم اختلاف هاي شديد قومي و گروهي در لبنان دو سال پيش كميته پيگيري سرنوشت امام موسي صدر متشكل از عالي ترين مسئولين سياسي و احزاب لبنان تشكيل شد.
براي اطلاع از آخرين اخبار سرنوشت امام موسي صدر و نتايج سفر خاتمي به لبنان در اين زمينه با سيد صدرالدين صدر، فرزند اول امام موسي صدر، به گفت وگو پرداختيم.
صدرالدين صدر، متولد شهر قم در ايران است و در اوايل پيروزي انقلاب اسلامي، مدير كل امور بين المللي هلال احمر و دبير كميسيون حمايت اسرا و مفقودين از سوي هلال احمر در ايران بوده است. وي هم اكنون، رئيس «مركز الامام موسي صدر، للابحاث والدراسات» در لبنان است.
• چند روز پيش از سفر آقاي خاتمي به لبنان، دولت ليبي نامه اي را در خصوص وضعيت امام موسي صدر به دولت ايران داده است، آيا از محتواي اين نامه خبر داريد و دليل ارسال اين نامه را پيش از سفر خاتمي به لبنان در چه مي بينيد؟
مضمون اين نامه در پيوند با ديگر سياست هاي ليبي براي كمرنگ كردن پيگيري سرنوشت امام صدر است. مقامات ليبي همواره از واكنش هاي جمهوري اسلامي واهمه داشته اند.
نگرانند كه ايران به عنوان زادگاه امام موسي صدر دست به اقدام قانوني در دفاع از حقوق شهروندي وي بزند و با اسناد و اطلاعات بسياري كه ايران دارد در دادگاه هاي صالحه ايران و دادگاه هاي جهاني ذي ربط شكايتي را عليه ليبي به عنوان ميزبان رسمي امام موسي صدر و تحت عنوان مجرم اصلي ربودن ايشان آغاز كند. به همين دليل هميشه با شيوه هاي سياسي و قول هاي همكاري سعي مي كنند، ايران را از هر نوع اقدامي حتي اقدامي كمرنگ و سياسي يا تبليغاتي باز دارند. جناب آقاي خاتمي پس از آنكه به رياست جمهوري اسلامي ايران انتخاب شدند، مسئله پيگيري سرنوشت امام موسي صدر را در برنامه هاي خود قرار دادند و عملاً نزديك ترين شخصيت سياسي، اجرايي دولت خود يعني آقاي ابطحي را - كه آن موقع رياست دفتر ايشان بود - مسئول اين كار كردند.
در مجموع اين ۵ سال آقاي ابطحي موفق شده است مجموعاً پنج بار با مقامات ارشد ليبي، قذافي و سيف الاسلام در اين باره ملاقات و گفت وگو داشته باشد. يعني تقريباً به طور ميانگين سالي يك بار، معناي اين تاخيرها، وقت كشي است. ما معتقديم كه دولت ليبي امكان تبرئه كردن خود را نمي بيند و در ضمن نمي تواند دولت آقاي خاتمي را ساكت كند و يا از خود برنجاند. لذا سعي مي كند هيچ گاه مذاكرات سياسي به بن بست نرسد و همواره ايران و خانواده امام كورسويي از اميد براي به نتيجه رسيدن مذاكرات داشته باشند. سيف الاسلام همواره به آقاي ابطحي قول داده است كه در سفر بعدي اطلاعات لازم و مفيد را تقديم مي كند، تا دو ماه ديگر كليه اطلاعات و اسناد را تحويل مي دهد، اما اين دو ماه گاه تا يك سال طول مي كشد. تازه ملاقات هم كه صورت مي گيرد، هيچ مدركي يا اطلاع جديد درستي ارائه نمي كند. بنابراين ليبي در پي دفع الوقت كردن است تا دوره دوم رياست جمهوري آقاي خاتمي هم تمام شود. ليبيايي ها از يك طرف هيچ گاه نگذاشته اند راه هاي مذاكره با ايران بسته شود و ايران دست به اقدامات غيرسياسي بزند و از طرف ديگر نگذاشته اند مذاكرات سياسي به نتيجه مطلوب برسد. خلاصه زمان مي خرند تا دوره آقاي خاتمي تمام شود.
نامه اخير هم در اين پيوند است. آنها از سفر آقاي خاتمي به لبنان مطلع شده اند و مي دانستند كه در مركز و در محور خبري رسانه هاي جهان قرار مي گيرد. از استقبال مردمي لبناني ها هم مطلع شده بودند و مي دانستند كه وقتي پرچمدار اصلي پيگيري قضيه امام موسي صدر به لبنان بيايد قطعاً مردم لبنان، خبرگزاري ها و مقامات لبناني مسئله امام موسي صدر را از ايشان سوال خواهند كرد، ايران هم از وقت كشي ليبي خسته شده است و قطعاً نمي تواند مثل چند سال اخير نجابت كند و خويشتن داري نمايد. خصوصاً آنها مي دانستند آقاي خاتمي با خانواده امام موسي صدر ديدار مي كند، با كميته لبناني پيگيري ديدار مي كند، لذا نامه اي نوشتند تا نااميدي ايران از همكاري ليبي و نااميدي از به نتيجه نرسيدن مذاكره سياسي را به اميدواري تبديل كنند. ما معتقديم ليبي از نگراني و محكوميت خبري تازه و جديد در اين سفر، نامه را نوشته است و صرفاً زمان خريده و وقت كشي كرده است.

نگاه تاريخ
متحد ايران ـ۱
رئيس جمهوري اسلامي ايران چندي پيش در راس هيأتي بلندپايه به سوريه سفر كرد.
وي پيشتر در ارديبهشت ماه سال ۱۳۶۸ در پاسخ به دعوت رسمي «حافظ اسد» رئيس جمهوري فقيد سوريه به اين كشور سفر كرده بود. دومين سفر سيد محمد خاتمي به سوريه در خرداد ماه ۱۳۶۹ براي شركت در مراسم تشييع و تدفين «حافظ اسد» رئيس جمهوري فقيد اين كشور كه پس از ۳۰ سال حكومت بر سوريه به دليل بيماري درگذشت، انجام شد. سفر خاتمي به سوريه در حالي انجام شد كه منطقه دستخوش تغييرات زيادي شده و سوريه ناشي از اين تغييرات روزگار سختي را مي گذراند.
سوريه پس از فروپاشي نظام عراق و اشغال اين كشور توسط نيروهاي آمريكايي و انگليسي، مورد حمله شديد لفظي سياستمداران و نظاميان آمريكايي قرار گرفت تا آنجا كه انجام حمله نظامي عليه اين كشور بسيار محتمل مي نمود اما با مداخله بين المللي و بعضي تغييرات در رفتار دمشق و واشنگتن اين تنش فروكش كرد و با سفر كالين پاول وزير خارجه آمريكا به سوريه باب گفت وگو گشوده شد. در هر صورت نمي توان كتمان كرد كه اكنون دمشق تحت فشار بسياري قرار دارد تا به حمايت خود از ملت فلسطين و رزمندگان مقاومت از طريق تن دادن به مذاكره با رژيم صهيونيستي و تعطيل كردن دفاتر گروه هاي فلسطيني مستقر در اين كشور پايان دهد، نيروهايش را از لبنان خارج و از حمايت از مقاومت اين كشور (حزب الله) دست بردارد و در سياست هاي داخلي و خارجي خود تجديد نظر كند.

سوريه در گذر تاريخ
سوريه امروز بخشي از «سوريه بزرگ» يا همان «بلاد شام» است كه يك منطقه حساس جغرافيايي ميان صحرا و درياي مديترانه، محل تلاقي سه قاره جهان آسيا، آفريقا و اروپا بوده است.
بلاد شام شامل چهار كشور سوريه، لبنان، اردن و فلسطين بود. از زمان هاي گذشته دور، چند هزار سال قبل از ميلاد مسيح(ع) اقوام مهاجر سامي به تدريج در سوريه بزرگ ساكن شدند و اين كشور به علت موقعيت خاص خود به عنوان يك مركز اقتصادي و مسير تجاري درآمد و قدرت هاي بزرگ آن زمان آن را نقطه شروع براي جهانگشايي در شرق و يا سر پلي براي دسترسي به مديترانه و اروپا و درواقع پل ارتباطي بين شرق و غرب در محاسبات خويش منظور مي كردند. با تضعيف امپراتوري روم به دنبال حملات بي امان مسلمانان، سوريه نيز در قرن هفتم به تصرف اعراب مسلمان درآمد و تا سال ۶۵۰ ميلادي بني اميه در سوريه كه به چهار منطقه دمشق، حمص، اردن و فلسطين تقسيم شده بود، حكمراني كرد.
پس از روي كار آمدن بني عباس و تغيير پايتخت از دمشق به بغداد، سوريه اهميت خود را تا حدود زيادي از دست داد. بلاد شام در طول سه قرن شاهد جنگ هاي متعدد و حملات و هجوم هاي مكرر صليبي و صحنه رقابت ميان حكام و امراي ترك نژاد بود و پس از آن نيز مغولان اين منطقه را دستخوش قتل و غارت كردند.
از سال ۱۵۱۶ ميلادي (۹۲۴ هجري) تا ۱۹۱۴ ميلادي بلاد شام بزرگ تحت سلطه امپراتوري عثماني قرار گرفت. در نوامبر اين سال امپراتوري عثماني تحت رهبري تركان جوان به جانبداري از آلمان عليه بريتانيا، فرانسه و روسيه وارد جنگ جهاني شدند و عصر جديدي در خاورميانه به خصوص سرزمين هاي عرب نشين پديد آمد.
جنگ جهاني اول (۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸) نقطه عطفي در سرنوشت ملل عرب به خصوص سوريه به وجود آورد، هنگامي كه ناقوس اين جنگ به صدا درآمد فرانسه و انگليس تصميم خود را در تجزيه امپراتوري عثماني گرفته بودند.
مذاكرات سري در بهار سال ۱۹۱۵ ميلادي بين انگلستان، فرانسه و روسيه در شهر پترزبورگ برگزار شد. اين مذاكرات در سال ۱۹۱۶ به امضاي موافقتنامه پترزبورگ كه مناطق نفوذ دولت هاي اروپايي را در امپراتوري عثماني تعيين مي كرد، منجر شد.
در جريان اين توافق از جانب فرانسه «ژرژ پيكو» يكي از كنسول هاي سابق آن كشور در بيرون و از طرف انگلستان «مارك سايكس» متخصص امور اعراب در وزارت خارجه اين كشور حضور داشتند و سرانجام بر اساس قراردادي كه به «سايكس پيكو» معروف شد، سهم فرانسه از متصرفات عثماني (سوريه و لبنان) تعيين گرديد.
به هر صورت با تصرف دمشق توسط ژنرال «گورو» فرانسوي قيموميت اين كشور بر سوريه كه از سوي كميسيون پيشنهادي «ويلسون» رئيس جمهوري وقت آمريكا موسوم به «كينگ وكراين» توصيه شده بود، جنبه عملي و رسمي پيدا كرد. «سهيل زكار» تاريخ نويس سوري مي گويد: زماني كه گورو وارد دمشق شد بر سر مقبره «صلاح الدين ايوبي» حاضر شد و گفت: «ما برگشتيم»، به عبارتي تاكيد كرد كه جنگ هاي صليبي همواره ادامه خواهد داشت. سقوط فرانسه در سال ۱۹۴۰ ميلادي اميدها را در سوريه براي زوال سريع قيموميت بالا برد و به همين خاطر آخرين مرحله مبارزه براي استقلال اين كشور اوج گرفت و سرانجام ۱۶ آوريل سال ۱۹۴۶ ميلادي زماني كه آخرين سرباز فرانسوي خاك سوريه را ترك و «شكري القوتلي» كه در پي قرارداد با فرانسوي ها به عنوان رئيس دولت بر سر كار آمد، به عنوان اولين روز استقلال سوريه نام گرفت و در تقويم سوري از اين روز به نام روز ملي سوريه ياد مي شود.
زكار مي گويد: از نگاه مردم سوريه ۱۶ آوريل همانند نوروز ايرانيان است، چرا كه چرخه زندگي در اين كشور متحول شد. وي مي افزايد: اين روز يادآور دفع توطئه هاي خارجي توسط ملت سوريه به ويژه مبارزه با طرح هاي صهيونيستي، سلطه طلبي صليبيان غرب و تلاش براي فائق آمدن بر مشكلات و نابساماني هاي داخلي است.
دولت جمهوري تازه استقلال يافته سوريه از همان ابتدا سرگرم جنگ با كشورهاي همجوار و مقابله با كارشكني هاي انگليس و آمريكا در امور خود بود، اما مصيبت بزرگتر در سال ۱۹۴۸ از راه رسيد و اين كشور صحنه كودتاها شد تا آنجا كه از سوريه به عنوان كشور كودتاها ياد مي كنند. زكار تاريخ نويس سوري معتقد است كه منشا اغلب كودتاها در سوريه دخالت آمريكا و متحدانش بود تا آنجا كه اين امر منجر شد تا شوروي سابق و مصر به عنوان دو قهرمان نجات بخش حامي سوريه در برابر دشمني غرب تثبيت شوند. در اول فوريه سال ۱۹۵۸ با اعلام اتحاد رسمي مصر و سوريه يك كشور واحد با نام «جمهوري متحده عربي» شكل گرفت كه «جمال عبدالناصر» به عنوان رئيس جمهوري و «صبري عسلي» نخست وزير وقت سوريه به عنوان معاون وي برگزيده شدند، اما اين وحدت چند سالي طول نكشيد و دو كشور بار ديگر در سال ۱۹۶۲ از يكديگر جدا و مستقل شدند.

حاشيه ايران
• موافقت جناح راست
در حالي كه روزنامه ها و سايت هاي اينترنتي در روزهاي اخير از احتمال تصويب لايحه اختيارات رئيس جمهوري توسط شوراي نگهبان خبر داده اند، روزنامه «جمهوري اسلامي» در ستون «جهت اطلاع» خود نوشت: «از محافل جناح راست خبر مي رسد عناصر اصلي اين جناح با كوتاه آمدن شوراي نگهبان در برابر لايحه افزايش اختيارات رئيس جمهور موافقند. . . تحليل محافل سياسي اين است كه جناح راست با اين تصور كه دور بعدي، رئيس جمهور از اين جناح خواهد بود، طرفدار افزايش اختيارات رئيس جمهور است.»

• اشكال فني بود
در حالي كه هنوز سايت هاي خبري و سياسي فيلتر شده مسدود هستند، يكي از معاونان وزير پست و تلگراف و تلفن گفته كه فيلتر شدن اين سايت ها ناشي از «اشكالات فني» است. «مسعود داوري نژاد» به روزنامه «ايران» گفته: «قرار نبود سايت هاي سياسي فيلترينگ شوند ولي در عمل شاهد فيلترينگ برخي سايت هاي سياسي بوديم كه صرفاً ناشي از اشكالات فني بود. » وي تأكيد كرده كه دولت هيچ برنامه اي براي فيلترينگ سايت هاي سياسي ويژه آن دسته از سايت ها كه از تهران هدايت مي شود، ندارد. داوري نژاد همچنين، خواستار انتقال مسئوليت شناسايي سايت هاي غيرمجاز از كميته سه جانبه وزارت اطلاعات، وزارت ارشاد و صدا و سيما به وزارت ارشاد شده است.

• دلسوزان در رنج
«سيداحمد خاتمي» عضو جامعه مدرسين حوزه علميه قم در گفت وگويي كه روزنامه «سياست روز» با وي انجام داده، شرايط كنوني كشور را «كم نظير» خوانده است. وي گفته: «مهم ترين شاخصه فضاي سياسي امروز جامعه آن است كه بحمدالله همچنان اين مقام معظم رهبري است كه حرف اول تأثيرگذار را در جامعه ما دارد و خودي هاي دو جريان عمده كشور ولايت ايشان را قبول دارند اما اين نگراني را هم نمي توانم ناگفته بگذارم كه متأسفانه برخي كساني كه در جايگاه حاكميت هستند، ژست اپوزيسيون نظام را گرفتند و اين پديده در طول ۲۵ سال انقلاب كم نظير است. ما در طول اين ۲۵ سال مخالف فراوان داشته ايم. اما امروز مخالفان كينه توز نظام در پشت بعضي از سنگرهاي قانوني نظام موضع گرفته اند. اين نگراني است كه همه دلسوزان نظام را در رنج نگه داشته است.»

• چند برابر ۵۶ ميليون دلار
روزنامه «آفتاب يزد» در شماره سه شنبه خود در يادداشتي به اخبار درج شده در روزنامه هاي مخالف اصلاحات واكنش نشان داده كه در آن از «اختصاص ۵۶ ميليون دلار از سوي آمريكا براي حمايت از طرفداران رفراندوم در ايران» خبر داده شده بود. در بخشي از يادداشت آمده: «بايد عده اي پاسخ دهند در شرايطي كه تنها بودجه صدا و سيما براي يك سال، معادل چند برابر ۵۶ ميليون دلار بوده و ده ها و صدها تريبون ديگر نيز در اختيار مدافعان انقلاب هست، چرا عده اي تصور مي كنند مردم بيش از تأثيرپذيري از دستاوردهاي انقلاب و تريبون هايي كه در اختيار مدافعان نظام وجود دارد، تحت تأثير حاميان ۵۶ ميليون دلاري رفراندوم قرار مي گيرند؟»

• ديگر گوش نمي دهم
آيت الله «احمد جنتي» دبير شوراي نگهبان اخيراً در يك جلسه گفته است كه نظارت استصوابي در جريان انتخابات مجلس هفتم به طور كامل اجرا خواهد شد. سايت روز همچنين از وي نقل كرده است كه ديگر به حرف افرادي نظير «مهدي كروبي» رئيس مجلس براي تأييد صلاحيت برخي كانديداها توجه نخواهد كرد.
جنتي همچنين گفته است: «يا ما را از شوراي نگهبان برداريد و يا ما نظارت استصوابي را كامل اجرا مي كنيم. »

• اگر مردم فردا به خيابان بريزند
روزنامه «رسالت» روز سه شنبه در ستون پيام هاي تلفني خود به نقل از يكي از خوانندگانش نوشت: «اين چه رفراندومي است كه اصلاح طلبان دنبال آن هستند و آمريكا ۵۰ ميليون دلار هزينه هاي آن را مي پردازد؟ آيا درست است ۵ سناتور آمريكايي رفراندوم را در كنگره آمريكا طراحي كنند و عده اي در داخل آن را عملياتي كنند؟ واقعاً رئيس شوراي عالي امنيت ملي در مورد اين پديده چه پاسخي دارد؟ آيا وزارت اطلاعات بين آن تصميم گيري در واشنگتن و اين حرف ها در تهران رابطه اي نمي بيند؟ راستي اگر مردم فردا به خيابان ها بريزند و تكليف اصلاح طلبان آمريكايي را به جرم براندازي يكسره كنند، وزارت اطلاعات نگويد ما اينها را برانداز نمي دانيم.»

• ۸۰۰ هزار داوطلب عمليات استشهادي
عباسي رئيس مركز بررسي هاي «دكترينال امنيت بدون مرز» دوشنبه شب از بخش گفت وگوي ويژه خبر شبكه دوم با توضيح اينكه عمليات استشهادي مانعي در برابر تهديدات آمريكاست، اعلام كرد با وجود ۸ ميليون نفر بسيجي در كشور حتي اگر ۱۰ درصد اين تعداد داوطلب انجام عمليات استشهادي باشند يعني ۸۰۰ هزار نفر در ايران آماده اين عمليات هستند. وي با ذكر اينكه با چنين پتانسيلي متعجب است چگونه برخي نگران تهديدهاي آمريكا عليه ايران هستند، عملي شدن تهديد ما را رد كرد و با ذكر آماري از كساني كه در فهرست داوطلبان عمليات استشهادي در لبنان و فلسطين ثبت نام كرده اند به مقايسه اختلاف زياد اين آمار با پتانسل موجود در ايران پرداخت. وي گفت: آمريكا در پي انفجار و فروپاشي دروني نظام جمهوري اسلامي ايران است. به گفته وي برنامه جديد آمريكا ايجاد هرج و مرج در دانشگاه ها و برگزاري تجمع هاي صنفي و كارگري است. وي افزود: آمريكا در پي برگزاري رفراندوم زير نظر سازمان ملل در جمهوري اسلامي ايران است. موضوع گفت وگوي ويژه خبري شبكه دوم سيما، تهديدهاي آمريكا عليه ايران بود.

• پيش نويس وفاق
پيش نويس ميثاق مصوب در «كميته وفاق» خانه احزاب آماده شد و هفته آينده براي تصويب به هيأت رئيسه خانه احزاب تقديم مي شود. يك عضو كميته وفاق با اعلام اين مطلب گفته كه اين پيش نويس يك «توافقنامه صنفي» بين احزاب است كه اخلاقاً به رعايت آن موظف هستند اما ضمانت قانوني براي آن در نظر گرفته نشده است.

ايران
اقتصاد
انديشه
جهان
زندگي
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |  انديشه  |  ايران  |  جهان  |  زندگي  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |