محافظه كاري جديد درجامعه اي شكل گرفت و ريشه دواند كه اساسا و خصلتاً سنتي است هر چند كه اين حركت به تدريج شكل گرفت براي پس راندن محافظه كاران سنتي و تسخير برج و باروهاي ليبراليسم حاكم بر حيات سياسي، اقتصادي و فرهنگي آمريكا هزينه كلاني پرداخت شد
جنبش محافظه كاري جديد قدرت خود را در غرب ميانه و جنوب آمريكا كه ضرورتاً ماهيتي مذهبي دارند بنا نهاده است
گروه بين الملل، دكتر حسين دهشيار: از كافه هاي روشنفكرانه منطقه ويلج در شهر نيويورك تا فضاي خاك آلوده و بري از حيات روشنفكرانه در ميدلند تگزاس و از مراكز علمي و پژوهشي نظريه پردازي در شهر واشنگتن تا جلسات مذهبي درويرجينيا، در عين تمايزات همه جانبه، تبلور همسويي و در هم تنيدگي را در طول پنج دهه گذشته شاهد بوده ايم. تجسم اين تبلور امروزه به واضح ترين شكل آن در خانه شماره ۱۶۰۰ در پايتخت ايالات متحده آمريكا متجلي است. درختي كه در سال ۱۹۸۰ با به قدرت رسيدن رونالد ريگان شكوفه داد، با صعود جورج دبليو بوش به سرير قدرت در سال ۲۰۰۰ به باروري كامل رسيد. درخت محافظه كاري جديد با پيروزي رونالد ريگان، ستاره فيلم هاي درجه دوم هاليوود به ريشه دواني پرداخت و با پيروزي غيرقابل انتظار و برخلاف منطق حاكم بر معادلات انتخاباتي آمريكا جورج دبليو بوش، كاسب نيمه موفق دنياي بيس بال و حفاري هاي نفتي، ريشه خود را محكم ساخت. توفيق رونالد ريگان در انتخاب مجدد در سال ۱۹۸۴ با كسب آراي ۴۹ ايالت از پنجاه ايالت به مفهوم مشروعيت يابي تفكرات محافظه كاري جديد، كسب اكثريت در كنگره آمريكا در سال ۱۹۹۴ به وسيله محافظه كاران جديد بعد از نزديك به شش دهه به مفهوم ملي شدن تفكرات محافظه كاري جديد و گسترش حيطه نفوذ آمريكا به افغانستان و عراق به رهبري جورج دبليو بوش و به مفهوم بين المللي شدن آرمان هاي محافظه كاري جديد است. جورج هربرت واكر بوش چهل و يكمين رئيس جمهور، نماد و سمبل محافظه كاري سنتي و در حال زوال بود در حالي كه جورج دبليو بوش چهل و سومين رئيس جمهور، جانشين خلف و الگوبردار رونالد ريگان، پيشگام محافظه كاري جديد است. وجه اشتراك رونالد ريگان كه از طبقه متوسط پايين غرب ميانه آمريكا به بالاترين مقام اجرايي رسيد و جورج دبليو بوش كه از طبقه مرفه شمال شرق آمريكا به كاخ سفيد قدم گذاشت در اين است كه هر دو با سياست هاي خود مرگ محافظه كاري سنتي را وظيفه خود و ظهور و قوام محافظه كاري جديد را در حيطه اجرايي و قانونگذاري ممكن ساختند. محافظه كاران جديد در دامنه آفتابي كوهستان سياست آمريكا مسكن گزيده اند در حالي كه محافظه كاران سنتي در دامنه سايه دار كوهستان سياست آمريكا اتراق كرده اند. آفتاب نشينان سياست آمريكا، آينده را پرفروغ و آمريكا را قدرتي در حال رشد و تعالي قلمداد مي كنند و سايه نشينان سياست آمريكا، اين كشور را قدرتي مي يابند كه قبلاً قله هاي افتخار صعود كرده است. محافظه كاري سنتي كه ريشه در نگاه ايستا به سياست، اقتصاد و فرهنگ دارد و انزواگرايي را گزينه اي مطرح مي داند با ظهور اقتصاد اطلاعاتي، عينيت يافتن جامعه چند فرهنگي و گستردگي وظايف دولت نشان داد كه الزامات جامعه آمريكا را جوابگو نيست و اين چنين است كه فضاي ضروري و متناسب براي رشد محافظه كاري جديد شكل گرفت. ماهيت پوياي محافظه كاري جديد درجامعه اي كه اساساً و خصلتاً سنتي است، مطلوب ترين، بستر را براي رشد و نمو يافت. هر چند كه اين حركت به تدريج به سختي شكل و قوام يافت اما براي پس راندن محافظه كاران سنتي و تسخير برج و باروهاي دژ تسخيرناپذير ليبراليسم حاكم بر حيات سياسي، اقتصادي و فرهنگي آمريكا اين كمترين هزينه متصور براي تحقق اهداف بود.
ايدئولوژي محافظه كاري جديد از انسجام، پيوستگي و ماهيت سيستماتيك برخوردار است و بدين روي است كه مفروضات و پيش فرض هاي آن از غناي روشنفكرانه و صلابت تحليلي برخوردار هستند. گزاره هاي محافظه كاري جديد با توجه به واقعيات، سنن، تلقيات، ظرفيت ها، ارزش ها و ويژگي هاي متمايز تاريخي آمريكا شكل گرفته اند و بدين جهت است كه درك، هضم، تحليل و توجيه آن براي اروپاييان مخصوصاً روشنفكران اين قاره بسيار غامض و سوال برانگيز است. روزنامه هاي چپ اروپا از لوموند تا گاردين به جهت اين كاستي هاي روشنفكرانه بود كه سياست خارجي رونالد ريگان را كه مبتني بر مبارزه با «امپراتوري شيطاني» از طريق سابقه تسليحاتي و به چالش كشيدن تمامي اقدامات شوروي در اقصي نقاط جهان را برخاسته از هذيان هاي ذهني يك ستاره معمولي سينما قلمداد كردند. اينان همچنين سياست اقتصادي او را كه موسوم به «اقتصاد عرضه» بود در قالب هاي تحليلي كينزي به باد تمسخر گرفتند. چپ اروپايي و چپ ميانه آمريكايي متوجه اين نبودند كه چارچوب هاي تئوريك و توجيهات ارزشي، پشتوانه تمامي سياست ها شده است.
اين كوتاهي روشنفكرانه، چپ را در صحنه سياست، فرهنگ و اقتصاد اروپا عملاً به مهاجرت از حيطه قدرت مجبور ساخت و چپ را در آمريكا كه در قالب حزب دموكرات فعاليت مي كند به ورشكستگي فكري و اضمحلال آرماني سوق داده است. تمايز و برجستگي محافظه كاري جديد كه از بسياري جهات آن را بسيار غيرمتعارف و بالطبع غيرقابل ارزيابي بر اساس معيارهاي مرسوم مي سازد اين نكته ظريف است كه پدران معنوي و رهبران فكري آن از غير قابل تصورترين حوزه هاي فكري و روشنفكرانه قد برافراشتند. اينان در قلمروهاي فكري پرورش يافتند و حيات سياسي را آغاز كردند كه ابداً هيچ سنخيتي با نگرش هاي محافظه كارانه در تمامي وجوه و شكل هاي آن نداشت. بر روي طيف سياسي رهبران معنوي جنبش محافظه كاري جديد حيات سياسي خود را در متضادترين سمت و سوي اين طيف در مقام مقايسه با محافظه كاران آغاز و قوام دادند. نورمن پورهورتز و ايروين كريستول روشنفكران يهودي نيويوركي كه به سنت بسياري از روشنفكران دهه هاي ۴۰ و ۵۰ گرايش هاي چپي را مطلوب ترين گزينه براي حل معضلات جامعه آمريكايي قلمداد مي كردند شديداً به سوي كمونيسم انقلابي گرايش داشتند. اينان به جهت سياست هاي تصفيه استالين و ديكتاتوري فردي رهبر اتحاد جماهير شوروي خواهان «انقلاب مداوم» و تاكيد بر رسالت حزبي به جاي كيش پرستش شخصيت مي نمودند. گرايش هاي ضد استاليني ضرورتاً آنان را به سوي نگرش تئوريسين انقلابي بلشويسم يعني لئون تروتسكي سوق داد. اينان به عنوان روشنفكران تروتسكيست در محافل فكري و روشنفكري نيويورك در مباحث عديده با ديگر منوران جامعه نيويورك از قبيل مارتين ليپست كه بعدها از مهمترين جامعه شناسان آمريكايي شد درگير مي شدند كه اين بسيار در دگرگوني هاي روشنفكرانه آنها در سال هاي بعد تاثيرگذاشت.
ايروين كريستول و نورمن پورهورتز به جهت مواجه شدن با دو جريان متفاوت و متمايز به تدريج حركت از طيف چپ سياسي به راست را مطلوب و ضروري يافتند. تبلور كمونيسم به شكل ديكتاتوري فردي در اتحاد جماهير شوروي، كشور مادر انقلاب هاي كمونيستي و سوسيال - امپرياليسم شوروي در اروپاي شرقي از يكسو و سياست هاي فرانكلين دلنو روزولت در راستاي ايجاد دولت رفاهي بر اساس الگوهاي اقتصادي كينزي از سوي ديگر منجر به اين گشت كه سرخوردگي و ياس اين دو تكامل يابد به گونه اي كه آنان با تكيه بر تجارب فكري و روشنفكرانه خود به سوي قوام دادن به شكلي متفاوت از محافظه كاري كه متاثر يافته از هويت پيشين چپ گرايانه آنان بود حركت نمودند. در حالي كه ويليام اف باكلي در دانشگاه ييل و بعد از آن در مجله نشنال ريويو درصدد دادن وجهه روشنفكرانه و امروزي به قالب هاي سنتي محافظه كاري بود، افرادي امثال ايروين كريستول و نورمن پورهورتز درصدد شكل دادن به قالب هاي جديد محافظه كاري با تأكيد گسترده تر به اهميت ايده و آرمان بودند.
تلاش هاي ويليام باكلي در نهايت به ظهور باري گلدواتر در صحنه سياست به عنوان سمبل محافظه كاران سنتي منجر شد. اما شكست قاطع و سخت او در دستان ليندول جانسون آخرين غول ليبراليسم رفاهي بيانگر اين بود كه محافظه كاري سنتي فاقد توجيه ارزشي و غناي مفهومي براي به سخره گرفتن گرايش هاي چپ گرايانه در حيات فرهنگي، اقتصادي و سياسي است. در بستر اين واقعيات است كه در بطن نگرش غالب ميراث فرانكلين روزولت درحيات جامعه آمريكا و حاشيه اي شدن هر چه وسيع تر محافظه كاري سنتي به تدريج تفكرات محافظه كاري جديد شكل مي گيرد كه در نهايت منجر به انتخاب رونالد ريگان در سال ۱۹۸۰ به عنوان سمبل محافظه كاري جديد و تحول بنيادي در حيات سياسي آمريكا مي گردد.
بيش از سه دهه فعاليت فكري كه بخش وسيعي از آن به وسيله منتقدان چپ گرا و تحقيركنندگان راست گرا بطالت روشنفكرانه تلقي مي شد در نهايت به اين مهم توفيق يافت كه الگوهاي ارزيابي و چشم اندازهاي ارزشي را به شكلي نهادي متحول سازد. آنچه منجر به پويايي محافظه كاري جديد فراتر از انتظار منتقدان آن گشته اين واقعيت است كه اين جنبش ماهيتي چند بعدي دارد به اين مفهوم كه در حيطه هاي فرهنگي، سياسي و اقتصادي داراي مجموعه اي از گزاره ها و پيش فرض هاي منسجم است كه آكنده از غناي تئوريك است. اين بيش از هر چيز مديون پيشينه چپ گرايانه بانيان فكري آن است. به عنوان كساني كه در بطن فرهنگ منتسب به لئون تروتسكي پرورش يافتند، ايروين كريستول و نورمن پورهورتز اعتقاد راسخ به اهميت ايده ها براي متحول ساختن جامعه داشتند. اين اعتقاد وجود داشت كه براي مقابله با قدرت حاكم نبايد از روش هاي خفقان آور و سركوبگرانه استفاده كرد بلكه مي بايستي تست ها و ساختارهاي حاكم را با استفاده از ايده و آرمان هاي متفاوت به سخره گرفت. به نظر اين روشنفكران سكولار - دنياگرا - ايده ها داراي پيامد هستند پس بيان و ترويج و اشاعه آنها در نهايت به مفهوم دستيابي به قدرت است، برخلاف نظر مائوتسه تونگ، اعتقاد رهبران فكري محافظه كار جديد اين بود كه قدرت از دامن انديشه ها و ايده ها شكل مي گيرند. ساختارهاي حاكم را نبايد نابود كرد بلكه بايد آنها را با توسل به ايده ها و انديشه هاي متعارض تضعيف و در نهايت از درون متلاشي ساخت. چرا كه در اين صورت توانايي مقاومت كمتر و امكان حفظ ساختارهاي پوسيده كمتر است.
وجه تمايز محافظه كاري جديد با الگوهاي متفاوت محافظه كار سنتي به جهت اجتماع پذيري رهبران و شكل دهندگان فكري آن در فضاي روشنفكران چپي در دو ويژگي، متمايز و بسيار بارز است. ايروين كريستول و نورمن پورهورتز بر اين اعتقاد بودند كه حركت هايي به جنبش اجتماعي تبديل مي شوند كه بر مفاهيم كاملاً منسجم تئوريك و ايده ها و آرمان ها مبتني باشند. اين ايده ها و آرمان ها هستند كه اعتقادات را شكل مي دهند و اعتقاداتي كه مبناي ايده گرايانه داشته باشند قابليت بسيج و ماهيت همه گير مي يابند. اين ايده ها هستند كه شفافيت ارزشي، قاطعيت تصميم و از خودگذشتگي مادي و معنوي را سبب مي شوند. اين ايده ها هستند كه به واقعيات و حوادث پراكنده چه از نظر زماني و چه از نظر مكاني، امكان قرائت همسو از سوي شهروندان و نخبگان را ميسر مي سازد. همسويي قرائت ها به مفهوم افزايش و فزوني مداوم نقاط اتصال قشرهاي اجتماعي متفاوت از يك سو، رهبران و شهروندان از سوي ديگر مي گردد. ماهيت ارزشي محافظه كاري جديد اين امكان را پديد مي آورد كه عملكرد رهبران مشروعيت بلامنازع به دست آورد حتي اگر چارچوب هاي قانوني و حاكم نقض و مقررات و مصوبات نفي شوند. با توجه به اين مسئله است كه رونالد ريگان موفق شد با وجود نقض قوانين مصوبه كنگره آمريكا كه كمك به گروه هاي مخالف رژيم ساندنيست ها را كه تحت عنوان كانترا فعاليت مي كردند توجيه اخلاقي و ارزشي اعطا كند و با وجود چالش وسيع گروه هاي ليبرال و سرمقاله هاي بسيار گزنده روزنامه هاي معتبر آمريكايي از قبيل نيويورك تايمز و واشنگتن پست در هنگام پايان دوران هشت ساله رياست جمهوري با بالاترين ميزان محبوبيت در بين روساي جمهور تاريخ معاصر آمريكا صحنه سياست را ترك كند. جورج دبليو بوش با وجود مخالفت گسترده جهاني با توسل به مفاهيم ارزشي حاكم بر جنبش محافظه كاري جديد به اين مهم توفيق يافت كه مردم آمريكا را متقاعد كند كه قرائت او از شرايط جهاني و ضرورت حمله به عراق با توجه به آن شرايط از مشروعيت و اعتبار برخوردار است و در همين چارچوب شفافيت اعتقادي و ماهيت ارزشي گروه هاي مخالف متفاوت داخلي را در بسياري از موارد مجبور به سكوت و يا حمايت از سياست هاي خود كرد.
|
|
در پناه ايده ها و آرمان هاي شكل دهنده جنبش محافظه كاري جديد است كه جورج دبليو بوش با وجود اينكه مشروعيت پيروزي او در انتخابات سال ۲۰۰۰ به سخره گرفته شد به اين مهم توفيق حاصل كرد كه در صحنه داخلي بالاترين ميزان كاهش ماليات ها را در يكصد روز اول حكومت خود به تصويب كنگره آمريكا كه دموكرات ها در سنا از امكان خيلي بازتر برخوردار بودند برساند و بالاترين بودجه نظامي تاريخ آمريكا را امكان حيات بدهد.
در كنار ماهيت ارزشي و ايده محور جنبش محافظه كاري جديد مي بايستي به ماهيت مردمي آن اشاره كرد. بر خلاف محافظه كاري سنتي كه پايگاه طبقاتي خود را در گروه ها و قشرهاي بالاي جامعه آمريكا دارد، رهبران فكري محافظه كاري جديد به سبب پرورش در مكتب ماركسيسم بر اين اعتقاد بودند كه تنها ارزش ها و اعتقاداتي همه گير و فراگير مي گردند كه پايگاه اجتماعي آن در بين قشرهاي متوسط و كم درآمد جامعه قرار داشته باشد. با وجود اينكه قائدان فكري اين جنبش از طبقات بالا و روشنفكر و دنياگراي جامعه آمريكا هستند اما بيشترين ميزان حمايت از اين جنبش در بين طبقات غيرمرفه و مذهبي و با گرايش هاي غيرروشنفكري است. كساني كه بيشترين سهم را در انتخاب رونالد ريگان به رياست جمهوري آمريكا داشتند گروه هاي كارگري غرب ميانه، دموكرات هاي مايوس از پيامدهاي اجتماعي برنامه جامعه بزرگ ساكن در غرب آمريكا و قشرهاي كم درآمد و مذهبي جنوب آمريكا بودند. تشكيلاتي كه تحت لواي «اكثريت اخلاقي» به رهبري جري فارول شكل گرفت و نقش عمده در بسيج مردم براي انتخاب رونالد ريگان بازي كرد،ريشه در طبقات مذهبي، كارگري و غيرمرفه آمريكا داشت و جورج دبليو بوش با اينكه از خانواده اي مرفه و اشرافي مقيم كني بانك پورت است اما هميشه اعلام مي دارد كه ريشه اعتقادي و اجتماعي او در تگزاس است سمبل آمريكاي غير روشنفكر كه آمريكاي مذهبي و آمريكاي مردم عادي است. بدين جهت است كه رونالد ريگان در تاريخ محاصره آمريكا بالاترين ميزان راي را به عنوان يك محافظه كار براي اولين بار در بين كارگران يقه آبي كه به طور سنتي به ليبرال ها راي مي دهند به دست آورد و جورج دبليو بوش بيش از ۸۰ درصد آراي كساني را كه در آمريكا مذهبي قلمداد مي شوند يعني در ماه دو بار يا بيشتر به كليسا مي روند به دست آورد. رونالد ريگان و جورج دبليو بوش با وجود اينكه داراي سابقه خانوادگي متفاوت و متمايز هستند به زبان واحدي صحبت مي كنند و آن هم زبان مردم عادي آمريكا است و اين دليل مهمي است كه چرا رونالد ريگان با حضور سياست هاي به شدت نظامي و ضدشوروي با بالاترين آراي مردم براي بار دوم انتخاب شد و اينكه چرا جورج دبليو بوش با وجود نظارت توامان«بيل كلينتون» و معاون او «ال گور» بر بالاترين ميزان رشد اقتصادي و توليد كار و رفاه در آمريكا موفق به شكست ال گور گرديد.
حاكميت ايده ها و پايگاه اجتماعي مردمي محافظه كاري جديد به وسيع ترين شكل در انتخابات سال ۲۰۰۰ به نمايش گذاشته شد. ماروين اولسكي چپ گراي سابق به مانند اروين كريستول و نورمن پورهورتز به تدريج به سوي اين نگاه حركت كرد كه قالب هاي محافظه كاري در شكل مردمي آن مي تواند بيشترين ميزان دگرگوني در اجتماع را در بطن توليد ثروت و تداوم سنت هاي پويا بدون ايجاد دگرگوني هاي بنيادي سبب شود. در اين راستا او كتابي به رشته تحرير در آورد تحت عنوان «محافظه كاري دل رحم» كه در آن توضيح داد كه چگونه مي شود در چارچوب هاي مذهبي ـ سنت ها ـ به تحول جامعه و اصلاح جامعه پرداخت. جورج دبليو بوش در انتخابات سال ۲۰۰۰ در برابر ال گور كه صحبت از حاكميت اقتصاد اطلاعاتي، شبكه هاي كامپيوتري و رعايت حقوق حيوانات مي كرد، عنوان كتاب ماروين اولسكي كمونيست سابق را شعار انتخاباتي خود كرد و اعلام كرد كه او نوع متفاوتي از محافظه كار است و سياست هاي او تحت عنوان «محافظه كاري دل رحم» است، محافظه كاري كه بر محوريت ارزش هاي سنتي پويا - بالاخص مذهب - آزادي هاي گسترده تر فردي، محدوديت قدرت دولت در تقليل آزادي ها از طريق دخالت در زندگي روزمره افراد، استفاده از سازمان هاي غيردولتي براي حل معضلات اجتماعي، كاهش ماليات ها در جهت امكان ايجاد ثروت براي طبقات كم درآمد از طريق تشويق كار بيشتر در قبال پرداخت ماليات كمتر و افزايش توانايي آمريكا در نمايش قدرت در صحنه جهاني است.
جنبش محافظه كاري جديد كه يهوديان سكولار - دنياگرا ـ و روشنفكر كه غالباً از حوزه هاي فرهنگي شرق و شمال شرق آمريكا نقش وسيعي در شكل گيري آن داشته اند، قدرت خود را در پايگاه اجتماعي مردمي خود كه در غرب ميانه و جنوب آمريكا كه ضرورتاً ماهيتي مذهبي دارد مي يابد. اين ويژگي استثنايي است كه به اين جنبش اقتدار داخلي و اعتبار جهاني اعطا كرده است و بدين روي ضرورت ايجاب مي كند كه براي درك وسيع تر آن گزاره ها و پيش فرض هاي اصلي اين جنبش را به طور مختصر بيان كنيم.
۱ ـ سنت ها في النفسه بد نيستند. سنت هاي غيرپويايي مي بايستي فرصت حيات نيابند چرا كه جمود فكري و كم تحركي سازماني را باعث مي شوند در حالي كه سنت هاي پويا مي بايستي به شدت تقويت گردند. سنت هاي پويا انسجام و همبستگي را در اجتماع فردگرا و آزادي محور در بطن مشروعيت تنوع و پيچيدگي پديد مي آورد. بدين روي است كه مذهب در شكل پوياي آن مي بايستي از اولويت فراوان در قوام دهي به وفاق اجتماعي برخوردار گردد. مذهب بالاترين ارزش را از نقطه نظر قابليت هاي سازماندهي و بسيجي آن برخوردار است و بدين روي به عنوان يك ايده مي بايستي براي حل معضلات اجتماعي و ضرورت همسويي بين رهبران و مردم به شكلي بهينه مورد استفاده قرار گيرد.
۲ ـ انسان ها ذاتاً خير يا شر نيستند. آنچه آنها را به سوي انتخاب يكي از اين دو گزينه هدايت مي كند ميزان قدرتي است كه حامي خير و شر است. پس در جهت اينكه در صحنه داخلي و خارجي مردم و كشورها از دست يازي به اقدامات و رفتارهاي غيرانساني حذر كنند مي بايستي بالاترين ميزان قدرت بدون توجه به هزينه هاي مادي آن تحقق يابد تا توسل به سياست هاي مبتني بر شر غير عقلايي جلوه كند و در نتيجه مطلوب نيفتد.
۳ ـ دولت ها مي توانند عامل خير در جامعه باشند، محافظه كاران جديد برخلاف محافظه كاران قديم دولت را ذاتاً مخرب آزادي هاي فردي و توليد ثروت نمي يابند بلكه اعتقاد دارند دولت مي بايستي در جامعه نقش فعال در جهت بسترسازي تداوم حيات جامعه و مقابله با مشكلات و معضلات مطرح در جامعه داشته باشد، اما اين اقدامات حتي المقدور مي بايستي از طريق نهادهاي مدني و غيردولتي با نظارت دولت و پشتوانه مالي دولت انجام گيرد. در همين راستا است كه جورج دبليو بوش در تشريح «محافظه كاري دل رحم» بيان داشت كه دولت او هرگونه فعاليت و اقدامي را كه در جهت حل معضلات اجتماعي از قبيل اعتياد و طلاق به وسيله سازمان هاي مذهبي و نهادها و تشكيلات ديني انجام شود تشويق و هزينه هاي آن را تقبل مي كنند. تغييرات و دگرگوني ها مي توانند بنيادي و همه گير باشند. برخلاف محافظه كاران سنتي كه از هرگونه تغيير بنيادي و به عبارتي انقلاب گريزان هستند، محافظه كاران جديد بر اين اعتقاد هستند كه هر زمان سازمان ها، قواعد و الگوهاي حاكم در صحنه سياست داخلي و خارجي منجر به افزايش كارآيي حكومت و بهينه سازي بهره مندي مردم نمي گردد مي بايستي بدون توجه به قدمت و يا علاقه مندي به آن متلاشي گردند. به دنبال به قدرت رسيدن محافظه كاران جديد در كنگره آمريكا در سال ۱۹۹۴ كه بعد از قريب شصت سال كنترل قوه مقننه را در اختيار آنان قرار داد، نوت گينگريج رهبر محافظه كاران جديد در مجلس نمايندگان آمريكا بسياري از قواعد و ضوابط را كه سال ها دنبال مي شد، ملغي ساخت و انقلابي در رابطه بين رئيس جمهور و مجلس از يك سو و از سويي ديگر در عملكرد مجلس نمايندگان از طريق ناديده انگاشتن سنت ارجحيت براساس قدمت خدمت در قوه مقننه به وجود آورد.
۴ ـ استبداد در هر شكل آن هميشه توسعه طلب است. برخلاف محافظه كاران سنتي اعتقاد بر اين است كه هر زمان امكان باشد مي بايستي در برابر مستبدين در كشورهاي ديگر ايستاد چرا كه مانعي در برابر اشاعه ارزش هاي فردي آزادي خواهي و گسترش سرمايه داري هستند. بنابراين ضرورت دارد كه متحدين مستبد و ديكتاتورمنش را به چالش گرفت و آنها را مجبور به ايجاد فضاي باز در تمامي حيطه ها ساخت هرچند كه ممكن است در كوتاه مدت برخلاف منافع آمريكا باشد اما در بلندمدت موجب اقتدار وسيع تر ارزش هاي آمريكايي و الگوهاي آمريكايي مي گردد.
۵ ـ دموكراسي در بطن قدرت نظامي امكان تداوم مي يابد. دموكراسي هرچند ضرورتاً و طبيعتاً مطلوب است اما به جهت نياز به فضاي باز براي قوام آن اين فرصت ايجاد مي شود كه نيروهاي ضد دموكراتيك با استفاده از ابزار خفقان و يا تهييج احساسات مردم آن را به جهت ماهيت غيرسركوبگرانه به راحتي درهم فرو ريزند. پس اين الزام است كه طرفداران دموكراسي و كشورهاي حامي مفاهيم دموكراتيك از بالاترين ميزان قدرت در رابطه با كشورهاي ديگر برخوردار باشند تا فرصت براي نيروهاي دموكرات ستيز براي تخريب خصلت هاي دموكراتيك ايجاد نگردد.
۶ ـ امنيت از طريق كمك به فرايندهاي دموكراتيزه كردن فزونتر مي گردد. هرچه روندهاي دموكراتيزه شدن تقويت گردند و كشورهاي وسيع تري به جرگه كشورهاي دموكراتيك بپيوندند به مفهوم اين است كه امنيت آمريكا تشديد گرديده است.
۶ ـ قدرت به تنهايي كافي نيست بلكه مي بايستي اراده استفاده از قدرت هم باشد. آنچه به قدرت در تمامي اشكال آن اعتبار و حيات مي بخشد ميزان آن و وسعت آن نمي باشد بلكه اين واقعيت است كه آيا رهبران و تصميم گيرندگان ميل به استفاده و اعمال آن را در جهت اشاعه آرمان هاي دموكراتيك و آزادي خواهانه و دفاع از منافع ملي دارند يا اينكه فاقد آن هستند. آنچه وجاهت و مشروعيت به قدرت مي دهد چه در شكل سخت افزاري و چه در شكل نرم افزاري آن ميزان اراده رهبران براي اعمال آن است. اين اراده هم فقط در بطن اعتقاد به آرمان ها و ايده ها و يا به عبارتي آكندگي از ارزش ها است.
۸ ـ فقر في النفسه طبيعي نيست. برخلاف محافظه كاران سنتي كه فقر را ماهيتي فردي مي دهند. محافظه كاران جديد بر اين اعتقاد هستند كه مي بايستي شرايط مناسب براي كسب ثروت در اختيار افراد قرار گيرد و هركجا اين شرايط مطلوب وجود ندارد اين وظيفه دولت است كه از طريق سازمان ها و نهادها و گروه هاي غيردولتي و تنيده در جامعه مدني به شكل دهي به اين شرايط اقدام كند. چرا كه تنها در بطن فرصت هاي برابر است كه بالاترين ميزان ثروت براي وسيع ترين قشرهاي جامعه فراهم مي گردد.
۹ ـ جهان گرايي ـ بين الملل گرايي ـ يك فضيلت است. محافظه كاران جديد اين را وظيفه اخلاقي و تعهد اجتماعي آمريكا مي دانند كه مي بايستي در سرتاسر جهان حضور گسترده و همه گير داشته باشد. از نظر اينان انزواگرايي در هر شكل آن مذموم و نكوهيده است و آمريكا تنها از طريق به عهده گرفتن مسئوليت جهاني و بين المللي است كه مي تواند تسهيل گر اشاعه آزادي ها و ارزش هاي آمريكايي از قبيل سرمايه داري گردد.
۱۰ ـ صلح از طريق توازن قوا حادث نمي گردد. بيشترين ميزان صلح از طريق تفوق حادث مي گردد هرچند كه ممكن است اين تفوق كوتاه مدت باشد اما تلاش بايد بر اين اساس باشد كه تفوق شكل بگيرد. عمده وظيفه رهبران ايجاد شرايطي است كه مناسب براي شكل دادن به تفوق ضروري است. تفوق است كه هزينه تجاوز را آنچنان سهمگين مي سازد كه كشورهاي توسعه طلب ضرورتاً گرايش هاي صلح طلبانه پيدا مي كنند. توازن قوا پذيرش وضع موجود است درحالي كه مي بايستي اين امكان باشد كه هر زمان شرايط مطلوب گشت در جهت تحقق ارزش ها و آرمان هاي برتر وضع موجود را به چالش گرفت كه اين تنها از طريق وجود تفوق امكان پذير است.
۱۱ ـ تاكيد بر كاستي هاي اخلاقي نبايد باشد بلكه توجه مي بايستي به تجديد حيات اخلاقي باشد. برخلاف محافظه كاران سنتي كه تنبيه را به جهت توجه بيش از حد بر كمبودهاي اخلاقي مطلوب مي يابند، محافظه كاران جديد بر اين اعتقاد هستند كه تشويق اخلاق گرايي مبتني بر ارزش هاي سنتي پويا از قبيل مذهب از اهميت وافر مي بايستي برخوردار گردد.
۱۲ ـ توجيه ارزشي در بعضي از موارد برتر از ضرورت هاي ژئوپلتيك است. برخلاف محافظه كاران سنتي كه كاملاً نگاه استراتژيك به صحنه جهاني داشتند محافظه كاران جديد بر اين باور هستند كه الزامات ارزشي و اعتقادي درصورتي كه بنيادي و كليدي باشند حتي با تحمل هزينه هاي ژئوپلتيك مي بايستي دنبال گردند. آنچه مهم است اين واقعيت است كه ضرورت دارد در بعضي از مناطق و شرايط به جهت ارزش هاي داراي دموكراتيك و مقوله هاي آزادي خواهانه ملاحظات ژئوپلتيك و ژئواستراتژيك قرباني گردند.
۱۳ ـ اصول دموكراتيك ماهيت انقلابي دارند. بدين روي ضروري است كه از پرداخت بالاترين هزينه ها براي تداوم و حفظ اين اصول خودداري نشود چرا كه پويايي جامعه و تداوم قدرت جهاني تنها در بستر اين اصول امكان پذير هستند.
۱۴ ـ تمايز بين خير و شر الزامي است. خير و شر دو مقوله جدي و حقيقي هستند به اين مفهوم كه بعضي از گروه ها و يا كشورها سياست هايي را دنبال مي كنند كه از نظر اخلاقي و انساني ايجادگر انقباض عدالت، برابري و آزادي است در حالي كه بعضي از كشورها خط مشي هايي را دنبال مي كنند كه موجب انبساط مفاهيم كليدي آزادي، دموكراسي و سرمايه داري مي گردند. پيش فرض هاي محافظه كاري جديد در عين توجه به استنباط هاي هابز، ماكياولي، والتر كه قدرت را در شكل غيرارزشي آن به تفسير و تعبير نشستند و به آن قديسيت دادند به ملاحظات ارزشي جان لاك و ماركس هم توجه كردند. بدين روي است كه در بطن ماهيت مذهبي طرفداران پياده نظام شاهد نگرش نخبه گرايانه به اهميت و الزام قدرت هم هستيم.