سه شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۲ - شماره ۳۰۷۹- June, 17, 2003
به سوي نظريه زيبايي شناختي جنبش دانشجويي به مناسبت جشنواره مترسك هاي دانشگاه اميركبير
نوعي اعتراض
وضعيت دانشجويي بهترين بستر براي بررسي پروبلماتيك فرهنگ و قدرت و پول در ايران است
اميد مهرگان
015790.jpg
جشنواره مترسك ها، عكس ها: رضا معطريان

انگيزش نخستين اين يادداشت، برگزاري نوآورانه جشنواره مترسك است كه چند هفته پيش در دانشگاه اميركبير به دست برخي دانشجويان برپا شد. اين رويداد، به منزله رويدادي نمونه وار، واجد سويه هاي انديشيدني و بالقوه كارآمدي است كه بسطِ آنها نتايجِ مهمي در بابِ آينده جنبش دانشجويي خواهد داشت. گرايش نهفته در حركت هايي از اين دست را كه پيشتر كمتر وجود داشت مي بايد به ترازِ آگاهيِ جمعي بركشاند و محتوايِ انتقاديِ آن را متجلي ساخت. درواقع نظريه پردازي درباره چنين كنش هاي زيبايي شناختي اي كه رسانه هنر را براي بيان تجربه روزمره به خدمت مي گيرد، مي تواند گفتمانِ اعتراض جديد را شكل دهد.
درهمين راستا اين يادداشت كوششي است براي ارائه راهبردي جديد به مفهوم كنش اعتراضي در ميان دانشجويان و تئوريزه كردنِ آن. فروكاستن ماهيت اين اعتراض به وجوهِ صرفاً سياسي، به منزله نقضِ آن است. جنبش دانشجويي را به مفهوم عام آن به كار مي برم، زيرا به هر حال ترديد در اينكه جنبشي سامان يافته و هدفمند در ميان باشد، رواست. باري، انكارِ مطالبات هر چند ناآگاهانه و خام قشر وسيعي به نام دانشجو كاري ساده لوحانه است. من به عنوان دانشجو اعتراف مي كنم كه چيزي به نام فرهيختگي ميان ما نادر است. به لحاظ تيپ شناختي، مرز ميان دانشجو و غيردانشجو در دهه اخير محو و نامشخص شده است. البته اين خود به يك اعتبار پيامد سياستگذاري هاي نيم بند و غلط در عرصه آموزش عالي و اداره دانشگاه هاست. لمپنيسم و سطحي نگري و فقدان آگاهي تاريخي - طبقاتي در ميان توده مردم و دانشجويان تقريباً به يك اندازه وجود دارد. با اين حال نمي توان از تجربه دانشجو بودن به عنوانِ تجربه اي متمايز در حال حاضر ايران سخن نگفت. اين تجربه فعليت و تشخص بارزي دارد. از قضا ژرف نگري در همين تجربه مشخص است كه احتمال دستيابي به برون رفت از بحران فعلي را بيشتر مي كند. ولي چنانكه پيداست و اميد آن نيز مي رود نوعي، نه جنبش كه جنبيدن براي درك و بازانديشيِ اين تجربه و روبه رويي فعالانه با آن درحالِ تكوين است. دانشجوي ايراني به همان اندازه كه به گمان خود نسبت به حوادث سياسي منفعل نيست، در برابر تجربه روزانه اش از زيست - جهانِ كاملاً سياسي شده اش، منفعل است. احتمالاً شكاف ميان اين دو است كه وضعيت دانشجو بودن را بغرنج تر و درك آن را دشوارتر مي كند.
زمزمه هاي رسانه اي دال بر اين است كه گويا جنبش اصلاحات شكست خورده است. خطا نيست اگر برجسته شدنِ حضور دانشجو در مقام كنشگر سياسي را با برآمدن جنبش اصلاحات بدانيم پس احتمالاً افول اين جنبش نيز دانشجو را از كنش اجتماعي - اعتراضي ناتوان خواهد ساخت. اين حكم قابل بررسي است. (البته اين يادداشت مبتني براين پيش فرض است كه دانشجو بودن مي تواند محمل و آغازگر نوعي جنبش اجتماعي باشد. بررسي انتقادي اين پيش فرض در حوصله اين نوشته نيست. ) كم رنگ شدنِ احتمالي نقش دانشجو به موازات شكست ظاهري جنبش اصلاحات، از تناقض دروني رابطه دانشجويان و رهبران اصلاح طلبشان است. در اين سال ها كتاب هاي زيادي درباره جنبش دانشجويي ايران چاپ شده كه برخي نيز حاوي گفت وگوهايي با به اصطلاح رهبرانِ اين جنبش است. وجه مشترك اين كتاب ها ناديده گرفتنِ تجربه انضمامي دانشجو بودن و فقدان درك آن سطح اجتماعي است كه دانشجو در تماس روزانه با آن است. در هر نوع تاريخچه اي هم كه از جنبش دانشجويي ايران نوشته مي شود فقط به فعاليت هاي سياسي و حداكثر صنفي دانشجويان پرداخته مي شود. آيا دانشجوي ايراني سواي تحرك نيم بند و آشفته در سنت سياسي، خود مبدع و برپا دارنده هيچ سنتِ فرهنگي يا زيبايي شناختي نبوده است؟ ظاهراً نه.
باري، فاصله گرفتن از نزديك ترين سطح اجتماعي به دانشجو كه كنشِ او در آن سطح معناي فرافردي مي يابد، كنش دانشجو را انتزاعي و ناكارآمد مي كند. از دانشجو شبحي ساخته اند كه دارنده بالقوگي هاي عجيب غريب و ايده آليستي است. بنابراين آنچه در گفتمان تا به اكنونِ دانشجويي وجود داشته چيزي جز متافيزيك دانشجو بودن نبوده است. تقليل تجربه دانشجويي به ابزاري براي كنش هاي سياسي ايده آليستي، ماهيت سخن گفتن از دانشجو در ادبيات حال حاضر رسانه اي را تشكيل مي دهد. البته جبهه محافظه كار نيز كه سخت نافي اين سويه دانشجو بودن است، با ترويج علم متعهد و شانِ معنوي آموختن و دانش جويي از گهواره تا گورِ واقعي، كاريكاتوري از دانشجو به دست است كه صرفاً تامين گر مقاصد تكنوكرات هاي سنتي است. اين هر دو گفتمان دانشجوييت را دو پاره مي كند و فهم تجربه ويژه آن را ناممكن. از ياد نبريم كه وضعيت دانشجويي بهترين بستر براي بررسي پروبلماتيك فرهنگ و قدرت و پول در ايران است.
اخيرا هفته اي به نام هفته خوابگاه هاي دانشجويي نامگذاري شده بود. البته نمي دانم در اين هفته چه مراسم يا احياناً چه تحولاتي در خوابگاه به وجود آمد. ولي اين را خوب مي دانم كه وضع زندگي دانشجويان در خوابگاه ها دشوار و تاب نياوردني است. تجربه زندگي روزمره در خوابگاه هاي دانشجويي بالقوه قادر است هر نوع اميدي به دانش آموختن و كسب علم و فرداي به اصطلاح بهتر را به ياس بدل كند. اين ياس نه تنها از خلال آموزه هاي سياسي و مناسبات اجتماعي و سخنان مسئولان، بلكه دست بر قضا از بطن تجربه روزانه برخاسته است. تجربه اي كه پشت تريبون ها در حاشيه اخبار ژورناليستي جايي براي بيان آن نيست و شايد فقط از رهگذر ايده هاي زيبايي شناختي و ابزار هنري بتوان آن را بيان پذير و ملموس كرد.
در چند سال اخير شبه گفتماني براي بيان خواسته هاي سياسي - اجتماعي برخي احزاب به وجود آمده است. اين گفتمان را مي توان ذيل عنوان اصلاح طلب خلاصه كرد. دانشجويان نيز در تريبون ها و بعضاً بيانيه هايشان عمدتاً از اصطلاحات و مفاهيم همين گفتمان استفاده مي كنند. به عقيده من، آنها درواقع در حصار اين گفتمان و امكانات بياني محدود آن محبوس شده اند. مفاهيمي نظير جامعه مدني، دموكراسي، قانون مداري، عقلانيت، آزادي بيان و رفع انسداد سياسي و غيره كه في نفسه ارجمند و ضروري اند، بدل شده اند به تنها مفاهيمِ دم دست براي سخن گفتن دانشجو. البته مي دانيم كه قدرت اين گفتمان را تا حد زيادي مهار كرده است پس در نتيجه كنش دانشجويي نيز مهار و محدود شده است. دانشجوي ايراني گويا نياز به قيم دارد ولي ديگر بايد بداند كه قيمي نخواهد داشت. او از نظر فرهنگي يتيم است. پس بارش را بايد به تنهايي بر دوش بكشد.
كانت روشنگري را چنين تعريف مي كند: «به در آمدن از نابالغي به تقصيرِ خويشتن. » اگر بخواهيم جنبش دانشجويي را در بهترين شكل آن در قالب نوعي خواست روشنگري به مفهوم كانتي كلمه متصور شويم، لاجرم نابالغي او را كه تقصيرش به گردن خود اوست مي بايد در فقدان درك او از تجربه ملموس و انضمامي خودش جست. براي سخن گفتن از جنبش دانشجويي ايران رسم است كه اشاره اي هم به تجربه دانشجويان پاريس و برلين و پراگ در اواخر دهه شصت بكنند. ولي به چيزي كه چندان توجه نمي شود وجود تمايز ماهوي و كيفي ميان اين دو حركت است. جنبش دانشجويي دهه شصت درواقع اعتراضي فرهنگي بود عليه اشكال منجمد مدرنيسم نخبه گرا وعقلانيت حاكم بر آن (البته سال گذشته محمد قائد كتابي درباره جنبش دانشجويي آلمان ترجمه كرد كه در آن به همين وجوه پرداخته مي شود. ) نكته اساسي اين است كه جنبش مذكور به ميانجي تجارب نوآورانه در هنر و زيبايي شناسي رشد پيدا كرد و توانست «حرف بزند». اصولاً استتيك يا زيبايي شناسي از عناصر اصلي جنبش چپ نو و ماركسيسم غربي بود. بحث در باب ماهيت انقلابي هنر و تجربه زيبايي شناختي، بحث دراز و مهم و اكنوني است ولي در ايران، خاصه در ارتباط با جنبش هاي اجتماعي، به سكوت برگزار شده و من ضعف جنبش دانشجويي را همين امر مي دانم. اثر هنري براي معترض بودن نيازمند شعار و ايده هاي انقلابي نيست بلكه به گفته هربرت ماركوزه، در مقام چهره برجسته جنبش دانشجويي آلمان، منطق دروني يك اثر زيبايي شناختي اصيل انقلابي و معترض وضع موجود است. اين درس بزرگي است كه جنبش دانشجويي ايران سخت نيازمند آن است. مي دانيم كه هنر حال حاضر جامعه ما هنوز تا حد زيادي زير سلطه افلاطون مابي و معنويت گرايي منجمد است. همين افلاطون مابي و عدم رويكرد تاريخي - انقلابي به دستاوردهاي هنري، شكاف ميان انديشه و تجربه روزمره را بيشتر مي كند. انتزاعي شدن و ناكارآمد گشتن گفتمان دانشجويي - اصلاح طلبانه نيز به زعم من ناشي از همين امر است. در ايران كاركرد و وجه اجتماعي هنر هنوز به جد گرفته نشده و از لاك محافظه كارانه خود به در نيامده است. موسيقي پاپ كه در ايران به زحمت و مشقت پا گرفت، مي توانست محملي باشد براي بيان خواست ها و اعتراض هاي نسل جوان ولي در عمل باز توليدكننده ياوه هاي هميشگي شد. نهضتِ به انحراف كشيده شده شعر پست مدرن جوان هاي ايراني نيز به واقع در حكم نوعي شورش عليه اشكال منجمد و مضامين ثابت و زبان قالبي حاكم بر شعر ايران بود. اين جنبش مي توانست ابعادي اجتماعي به خود بگيرد ولي در بازي با امكاناتش به ابتذال كشيده شد.
015800.jpg

عطف توجه و روي آوردن فعالانه به تجربه هاي زيبايي شناختي، دستاوردهاي بديعي براي جنبش دانشجويي خواهد داشت. اين رويكرد قادر است گفتماني نو و پويا را شكل دهد كه ذاتا خود ايستا و خودمختار است و نياز ندارد منتظر بيانيه فلان حزب و برگزاري فلان تريبون و سخنراني فلان فعال سياسي باشد. رويكرد زيبايي شناختي، گذشته از آنكه مي تواند حامل نوعي بي پروايي و آنارشيسم باشد، خود به خود مسيرش را پيدا خواهد كرد و به دور از ايدئولوژي هاي سياسي خواهد باليد. دانشجو به جاي اينكه با شكمي خالي و اعصابي خرد، پشت تريبون ازموانع توسعه سياسي حرف بزند، مي تواند به نحوي شكل مند و زيبايي شناختي، تجربه شكم خالي و اعصاب خرد داشتن را بيان كند. به ياد دارم كه در سال ۱۳۶۹ در دانشگاه اميركبير، دانشجويان در اعتراض به وضع نامطلوب غذاخوري دانشگاه، ظرف هاي غذا را در طول محوطه دانشگاه رديف هم روي زمين چيدند. اين تصوير يا ايماژ تماماً به ياد خواهد ماند؛ همچون تكوين يك سنت اعتراضي - زيبايي شناختي، تصويري شكل مند يا فرمال از يك اعتراض كه مستقيماً از تجربه روزمره برمي خيزد.
جشنواره اي به نام مترسك كه برخي از دانشجويان دانشگاه اميركبير با شركت گروه هاي هنري دانشگاه هاي ديگر برگزار كرد، نويدبخش شكل گيري تجارب زيبايي شناختي و بسط آن به مثابه كنشي اعتراضي است. تجربه زيبايي شناختي و تكيه زدن بر محتواي پويا و انقلابي آن، در حكم نوعي روشنگري براي جنبش دانشجويي خواهد بود. اين جنبش خواهد توانست لوازم نقد مناسبات قدرت و نيز نقد خود را از دل همين تجارب استخراج كند. تجاربي كه وابسته به منافع فلان گروه و بهمان حزب نيست، بلكه خود ايستايي و تهور و انتقاد ماهيت آن را تشكيل مي دهد. هنرمندان همه دانشگاه ها متحد شويد!

صبر بر زمستان
گزارشي از جلسات اخير موسسه گفت وگوي اديان
محمدجواد ادبي
موسسه گفت وگوي اديان چونان پيشتر، در ۳۱ ارديبهشت و ۶ خرداد سال جاري دو جلسه پيرامون اين مهم تشكيل داد. «چگونگي گفت وگوي ميان اسلام و مسيحيت» موضوع سخن دكتر مصطفي محقق داماد بود. او كلام خويش را با اين سخن از قول راما كريشناي هندي آغازيد كه: «مطالعه اديان ديگر، مومنان را به هم نزديك تر مي كند» و مي گفت ما امروز به تبشير، موعظه و جدال نياز نداريم بلكه به درك اين امر محتاجيم كه حقيقت نزد ديگران چگونه است؟ ديالوگ يك ضرورت است، ما با ديالوگ به رشد يكديگر كمك شاياني مي كنيم. دكتر محقق داماد در طول سخن خويش به نظرات و مباحث دو انديشمند غربي عطف عنان كرد كه يكي چهره معروف اسكاتلندي (مونت گومري وات) بود و ديگري فيلسوف دين معاصر انگليسي (جان هيك). وي اشاره كرد: وات در كتاب تقابل مسلمانان و مسيحيان تعصب را ناشي از جهل طرفين به حال يكديگر مي داند و مي گويد: پيروان مسيحيت بايد از عقيده سنتي خود مبني بر اينكه آنها تنها ملت برگزيده اند دست بردارند و حقايق خاصي كه پيرامون مسيح و زندگي او در اديان ديگر مطرح است را بپذيرند و به آن احترام بگذارند. جان هيك نيز در سال ۱۹۳۶ در كتاب خدا و عالم ايمان ها مي گويد: آيا ما راه مسيحيت را تنها راه رستگاري بايد بدانيم يا اديان ديگر هم در طريق نجات قرار دارند؟ سوال جان هيك را غزالي ده قرن پيش مطرح كرده است كه هر گروهي تنها خود را اهل نجات مي دانند و اين صحيح نيست. استاد دانشكده حقوق به حكم حلاج اشاره كرد و گفت ما حتي در تاريخ تصوف خود نيز نمونه هايي از اين دست داريم كه در ماجراي قتل حلاج قاضي اي به نام «شريح» حكم به قتل حلاج را امضا نكرد و گفت من زبان حلاج را درنمي يابم، او از اصطلاحات باطني سخن مي گويد و من اهل ظاهرم. دكتر داماد به روحيه سلفي گري اشاره كرد و آن را براي گفت وگو ميان اديان خصوصاً اسلام با اديان ديگر بسيار خطرناك دانست. وي همچنين به اين ديدگاه علاقه نشان مي داد كه در مسيحيت محبت خداوند به عنوان پدر به انسان ها مطرح است و در اسلام بالاتر از اين نكته مطرح شده كه ارتباط والايي ميان انسان و خداوند است. دكتر محقق داماد در برابر ديدگاه هاي مخاطبين كه به صورت پرسش هايي خويش را نمودار مي كرد، گفت به نظر من امروز مسلمانان بهتر است به جاي مسائل كلامي به موضوعات جديدتر و غير انتزاعي تري بپردازند مثل محيط زيست، نهاد خانواده و سرنوشت جامعه بشري، حقوق بشر، عرضه دين و مفاهيم ديني در عصر جديد. او در برابر سوال نسبتاً صريحي گفت در سنت اسلامي پيامبر حتي در باب معرفي خدا، خداي نهادينه را مطرح نمي كند و خود را حتي كاريزما نمي داند، او مي گويد در طريق من راه بياييد و از اينجا شروع كنيد كه (اذ قال ربه اسلم فاسلم). پيامبر خود را مذكر مي داند نه مصيطر. با چنين سخناني در پايان جلسه سخنراني، مخاطبين به نظر مي رسيد كه راضي شده اند به اينكه «تحصيل كام دل به تكاپوي خوشتر است». هفته بعد نيز دوباره موسسه گفت و گوي اديان در يك بعدازظهر نسبتاً مطبوع شاهد نشستي با حضور جمعي از انديشمندان مسلمان و زرتشتي و حضور نسبتاً زياد دانشجويان رشته اديان و عرفان دانشگاه هاي مختلف بود. سخنرانان عبارت بودند از: استاد شهرياري و دكتر رستم وحيدي از جانب هموطنان زرتشتي و حجت الاسلام صدوقي و دكتر جلالي مقدم از جانب هموطنان مسلمان. پيش از حضور در جلسه در مسير موسسه به اين بيت شيخ اجل سعدي شيرازي فكر مي كردم: «مغان كه خدمت بت مي كنند در فرخار / نديده اند مگر دلبران بت رو را» زمزمه كنان وارد جلسه شدم كه ديدم جناب حجت الاسلام ابطحي رئيس موسسه جلسه را آغازيده و به عنوان سخن آغازين به وجه مشترك همه ما يعني ايراني بودن اشارت مي كند كه افتخار همه ما ايراني بودن است و تاثير به سزايي كه ما ايرانيان بر فرهنگ اسلامي نهاده ايم. جلسه با سخنان استاد شهرياري رسماً آغاز شد كه مي بايست در بررسي پيشينه همزيستي مسالمت آميز زرتشتيان و مسلمانان در ايران ايراد بيان مي كرد اما همان حدود ده دقيقه اي كه سخن گفت از امور سياسي و موانع خاص مشاركت هاي سياسي سخن به ميان آورد. حجت الاسلام صدوقي امام جمعه يزد با موضوع جايگاه گفت وگو در دين اسلام و تجربه همزيستي مسالمت آميز مسلمانان و زرتشتيان ايراد سخنراني كرد كه بيشتر درون سنت اسلامي به آيات و روايات پيرامون گفت وگو و منزلت آن پرداخت. وي به روايتي اشاره كرد كه حضرت امير(ع) در آن روايت براي دين زرتشتي منزلت و موقعيت خاصي قائل شده و مي فرمايد: (انزل الله اليهم كتابا و بعث عليهم نبيا) يعني هم اينان كتاب ديني خاصي از جانب خداوند دارند، هم پيامبر مبعوثي از سوي خدا. وي به تجربه خود در شهر يزد كه موقعيت استراتژيكي هم براي زرتشتيان دارد پرداخت و از بعضي مدارس ياد كرد كه هنوز نشان (فروهر) بر بالاي آنها مشخص است.
او از سوشيانت سخن به ميان آورد و در اشتراك سخن معروف زرتشت و حكم اساسي دين او يعني انديشه نيك، گفتار نيك و كردار نيك با روايات نبوي مطالبي را تقرير كرد و با مهرباني خاص چهره اش و تبسم شيرين عجين با لهجه يزدي سخنان خود را پايان داد. هنوز جو حاكم جو دانشگاهي محققانه آنچنان كه بايد نشده بود اما دكتر رستم وحيدي اين فضاي آكادميك را به وجود آورد. او موضوع كلي رويكرد زرتشتيان نسبت به اديان ديگر را برنتافت و گفت واژگان (رويكرد) ناقص است زيرا ما رويكردهاي فردي، خانوادگي، اجتماعي و غيره داريم. در عين حال ابتدا با مظاهر مسالمت آميز اجتماعي ميان مسلمانان و زرتشتيان مطالب خويش را آغازيد كه از قهوه خوردن و آش خوردن تا داد و دهش هاي اينچنيني حكايت داشت.
دكتر جلال مقدم استاد دانشگاه و از مزداپژوهان معاصر آخرين سخنران اين جمع بود كه تا حد امكان فضاي بحث را رنگ و بوي يك نشست علمي داد. او با اين سخن آغازيد كه چه ملاكي براي طبقه بندي اديان بزرگ در جهان وجود دارد؟ او معيار كميت پيروان يك دين را براي برگزيده شدن آن به عنوان دين بزرگ بسيار سطحي دانست. او گفت دين بزرگ بايد دو خصوصيت داشته باشد: اول اينكه بيشترين تاثيرات را بر بشريت داشته باشد و دوم اينكه از لحاظ اعتقادات و اصول عقايد از عمق و گسترش خاصي برخوردار باشد. با اين دو پيش فرض وي اظهار كرد اين كافي نيست كه يهوديت، مسيحيت، اسلام و آيين هندو را اديان بزرگ بدانيم بلكه بايد دين مزدايي و كنفوسيوسي را نيز بدان ها اضافه نماييم. دكتر جلالي مقدم در باب نفوذ دين مزدايي در اديان توحيدي به رئوس مطالبي مثل: انديشه هاي پيرامون خداوند، نظريه فرشته شناسي، زندگي پس از مرگ و انديشه مربوط به منجي آخرالزمان اشاره اي مختصر كرد و در عمق اين تاثير اشاره كرد كه جوامع ايراني در همه جا وجود داشتند و مغان به عنوان رهبران ديني كه از توانايي انديشه بسيار بالا برخوردار بودند در همه جا پراكنده بودند. وي گفت دين مزدايي از قرن ششم پيش از ميلاد تا قرن هفتم پس از ميلاد در يكي از بزرگ ترين امپراتوري هاي جهان يعني هخامنشيان جاري و ساري بود. وي تلويحاً بيان كرد از دوران اسارت بابلي و ارتباط مستقيم با ايرانيان در يهوديت تغييرات اساسي ايجاد شد. او اين تاثيرات را از طريق يهوديت در مسيحيت منعكس شده پنداشت و اظهار كرد از اين طريق تقريباً در سراسر جهان متمدن اين تاثيرات پخش شد. رئيس گروه اديان دانشگاه به منجي آخرالزمان يعني آخرين (بودي ستوَه) در دين بودايي اشاره كرد. كه برخي آن را همان ميتراي پارسيان مي دانند. وي در طول كلام با سخنان منطقي و البته كلي خود به جايگاه دين مزدايي در اديان جهان پرداخت و به موبدان و بزرگان دين زرتشتي از وضعيت رو به افول پيروان اين دين در جهان اظهار تاسف كرد. ساعت دقيقه دقيقه مي گذشت و فرصت توقف نمي كرد. دكتر جلالي به همين اندك بسنده كرد، پس از اتمام سخنان وي اختتام جلسه اعلام شد و علماي اديان مختلف با هم به مهر شربتي و شيريني اي تناول كردند و من كه با توقع بيشتري به اين جلسه آمده بودم به اخلاق گفت وگو و باز شدن فرصت فراخ گفت وگوي بين اديان فكر كردم و عطش سيراب نشده ام را با اين ديدگاه به پايان بردم كه تا جلسات گفت وگوي آكادميك و علمي بين الادياني راه زيادي باقي مانده است.
كامجويان را ز ناكامي چشيدن چاره نيست
بر زمستان صبر بايد طالب نوروز را

هرمنوتيك ايراني ـ ۳۷
شرايط گسترش معنايي
روح الله يوسفي
واقعيت اين است كه بخشي از حساسيت ها و باريك بيني هاي زبان شناسانه يا فيلسوفانه در حوزه زبان و زبان شناسي و «بازي هاي زباني» و متن شناسي و هرمنوتيك، برخاسته از ذهن فعال و متامل شماري از متفكران و پژوهشگران در ارتباط با كلام و متن است و لذا گاه ديده مي شود كه با تمامي نكته سنجي ها و دقت هاي زيبا و لذت بخش و گاه سكرآور، عملاً بيراهه است و گرهي از كار مردم عادي نمي گشايد و اصلاً در عمل چنان نيست كه آنها مي گويند. در عمل مردم حرف همديگر را معمولاً مي فهمند و پيرامون يك جمله يا يك متن ده ها و صدها ساعت وقت صرف نمي كنند و به مقصود هم مي رسند. به گونه اي كه هم متكلم راضي است و هم مخاطب.
همان مثالي كه من زدم و گفتم «علي آمد» واقعاً چند نفر در طول يك سال درباره چنان جمله اي آن قدر دچار ابهام مي شوند و يا وقت صرف مي كنند تا ابهامات را رفع كنند. ضمن اينكه آن تاملات در جاي خود جدي و درست است. درست مانند بحث «مثل افلاطون» يا بحث «قوه و فعل» و يا «وجود و ماهيت» يا «عقول عشره» كه فقط براي فيلسوفان لذت فلسفي دارد اما مردم به طور معمول و با آن تاملات زندگي نمي كنند. مي توان گفت كه شماري از مباحث هرمنوتيك و يا بهتر است بگوييم دقت ها و موشكافي هاي برخي از متفكران بسيار عزيز و ارجمند ما كه حجم قابل توجهي را در كتاب هاي مربوطه به خود اختصاص داده است، مانند دقت ها و اجتهادهاي «تفريحي» مجتهدان و فقيهان بزرگ و با استعداد ما است كه ممكن است در نيم قرن و يك قرن نيز برخي از آن فروعات مفروض اتفاق نيفتد تا نيازي به آن اجتهاد باشد، (فقط از باب تقريب ذهن به ياد بياوريد «شرايع الاسلام» به وسيله مجتهد نامدار علامه حلي در قرن هفتم نوشته شد كه دو جلد (و در چاپ كم حجم تر چهار جلد) است و در قرن سيزدهم فقيه نامدار ديگر صاحب جواهر شرحي به آن نوشت تحت عنوان «جواهرالكلام في شرح شرايع الاسلام» كه ۴۴ جلد است. ) مردم قرن ها است كه شاهنامه و گلستان و بوستان و حافظ و مثنوي و قابوسنامه و جامي را مي خوانند و كم و بيش از آنها استفاده مي كنند و هر يك به فراخور نياز يا معلومات و يا دقت و تامل خود مراد گوينده و سراينده را در مي يابند و به همين دليل هم اين نوع فهم ها يكي يا نزديك به هم است. وقتي مي خوانند كه «حكيم طوس» با غرور و سربلندي و استواري مي سرايد:
بسي رنج بردم در اين سال سي
عجم زنده كردم بدين پارسي.
نمي ميرم از اين پس كه من زنده ام
كه تخم سخن را پراكنده ام
نمي فهمند كه او چه مي گويد؟ حتي بحث هم نمي كنند كه في المثل «سي سال تمام» بوده يا «بيست و نه سال» و يا. . . ؟ و يا اينكه آيا واقعاً شاهنامه را به دستور سلطان محمود غزنوي سروده بوده و براي سكه و زر بوده است يا نه و يا به گفته زنده ياد شاملو، فردوسي خان و فئودال بوده يا كشاورز ساده و از طبقه زحمتكش، اين ها همه كار محققان ارجمند و فارغ البال است. يا مردم مسلمان و معتقد قرن ها است قرآن را مي خوانند و كم و بيش از آن بهره مي برند چرا كه از آن «چيز» مي فهمند. درباره هرمنوتيك قرآن جداگانه و به موقع ـ به ياري خداوند ـ بحث مفصل خواهم كرد اما به اجمال مي گويم اكثر آيات قرآن براي اكثر مردم در حد معمول قابل فهم است و معناي مراد شده در آن قابل دسترس است، هر چند در آنها مي توان از منظر تخصصي (زبان شناسي، فلسفي، فقهي، كلامي، عرفاني و. . . ) تاملات عميق تر هم كرد ولي بالاخره همه از اين جمله كه «وقالت ان الملوك اذا دخلوا قرية ...» يك فهم دارند و نمي توان آن را به خلاف خود حمل (تاويل) كرد.
واقعيت اين است كه در مورد فهم زبان و متن (مانند موارد ديگر) افراط و تفريط وجود دارد، گروهي اساساً منكر قرائت ها و تفسيرهاي مختلف و متنوع اند و از نظر آنها گويا هر كلامي يك تفسير دارد و آن هم همان است كه پيشينيان و قدما گفته اند و يا او معتقد است و بدين ترتيب راه هر نوع نوآوري و نوفهمي و گسترش علم و آگاهي را مي بندد. در مقابل كساني هستند كه با تحليل هاي دقيق و عميق تر زبان شناسانه و تاملات وسيع فلسفي، چنان قبض و بسطي در كلام و معرفت مي افكنند كه گويا هيچ فهم ثابتي و هيچ تفسير درست و لااقل اجماعي وجود ندارد و به وجود نخواهد آمد. غالباً تاملات درستي هم هست اما در عمل بي فايده است. به گروه اول بايد گفت، شما را به خدا مسئله مهم فهم و تفسير را اين قدر «ساده» نكنيد و اين قدر تحجر و جزميت نداشته باشيد كه عوام زدگي است و حداقل در شأن عالمان نيست، و به دسته دوم بايد گفت: شما را به پير به پيغمبر! مقوله تفسير را اين قدر «پيچيده» و بغرنج و كلاف سردرگم نكنيد و اين قدر فهم را سياسي نكنيد كه در عمل نه ممكن است و نه واقعيت دارد و نه مفيد، انصافاً اگر خوانندگان آثار شما با همان وسواس و موشكافي مكتوبات شما را بخوانند سر از بيابان حيرت سر در نمي آورند؟
باز كمي پيچيديم به فرعي و از جاده اصلي فاصله گرفتيم (چه مي شود كرد ترك عادت موجب مرض است و گويا هنوز هم عادت بشر از سر ما بيرون نرفته است)، ولي باور كنيد كه آنچه گفتم «مهم» است!
اتفاقاً بحث اصلي ما در اين قسمت اثبات اين مدعا بود كه ما در هر متني با پديده اي به نام «گسترش معنايي متن» مواجه هستيم و اين امر مسئله فهم را دشوار مي كند و ما بايد بدانيم كه هر كلامي (حتي اگر ساده هم باشد) كم و بيش استعداد بدفهمي را دارد به ويژه زماني كه دچار تفسيرهاي قبض و بسطي «فيلسوفانه» و عالمانه بشود. و اين تاكيد در برابر كساني است كه مقوله فهم را ساده مي كنند و حداقل به خود به عنوان عالم زحمت تامل و انديشيدن نمي دهند و در همان تفسيرهاي رايج و سنتي اصرار مي ورزند و هر نوانديشي را به بدعت مي شمارند و برنمي تابند. گفته آيت الله طالقاني (در مقدمه كتاب تنبيه الامه)، عده اي فكر مي كنند كه هر نظري هر چه قديمي تر باشد، اسلامي تر است.

حاشيه انديشه
015795.jpg

• بارينگتون مور و ديكتاتوري
بارينگتون مور جامعه شناس سرشناس انگليسي سال ميلادي گذشته كتابي منتشر كرد با عنوان «ريشه هاي اجتماعي ديكتاتوري و دموكراسي: ارباب و رعيت». مور كه يك جامعه شناس نوماركسيست است در اين كتاب بررسي دقيقي بر روي تحولات اقتصادي، اجتماعي و سياسي عصر مدرن انجام داده است. در اين مطالعه مور جوامع مدرن را از انگليسي گرفته تا با ژاپن از نظر ساخت اقتصادي با تاكيدي بر لايه بندي طبقاتي در نظر داشته است. مور تحليل ماركسيستي پيچيده اي را پيش مي گيرد تا وضعيت مطلوب براي دموكراسي و وضعيتي را كه به ديكتاتوري هاي فاشيستي و كمونيستي منتهي شد توضيح دهد. مور معتقد است كه در هر كدام از جوامع مورد بررسي انقلاب صنعتي روي داده است اما انتقال موفق به دموكراسي بر چگونگي اين انقلاب وابسته بوده است. اين كتاب را انتشارات «بيكن پرس» در سال ۲۰۰۲ به چاپ رسانده است.

• كنگره جهاني در استانبول
هر پنج سال يك بار «كنگره جهاني فلسفه» در يكي از شهرهاي جهان برگزار مي شود. اواخر سال ميلادي جاري نوبت استانبول خواهد بود كه اين كنگره را برگزار كند. مضمون اصلي كنگره بيست و يكم كه در استانبول برگزار مي شود «فلسفه در مواجهه با مشكلات جهان» خواهد بود. خانم يوانا كوچورادي رئيس اين كنگره گفته است كه او مي خواهد همكارانش را در سراسر دنيا خصوصاً در آمريكا متقاعد كند كه اين كنگره بايد در آگوست ۲۰۰۳ برگزار شود: مستقل از تحولات اخير جهان و يا هر اتفاق ديگري كه تا آن زمان بيفتد.
آدرس اينترنتي كنگره از اين قرار است:
www.wcp2003.org

• معناي انقلاب
015805.jpg

از همان هنگام كه در سياتل سلسله تظاهرات چند صدهزار نفري برپا شد، خط مشي سياسي چپ وارد فاز جديدي شد. حمايت عمومي در سراسر جهان از جنبش زاپاتيستا فزوني گرفت و حال و هواي اين تظاهرات الهام بخش انواع جديدي از جنبش هاي اعتراضي گرديد كه ريشه در ماركسيسم و آنارشيسم دارد. همه اين جنبش ها براي تغييرات بنيادين اجتماعي مبارزه مي كنند و البته سوداي قبضه قدرت را هم در سر ندارند. اين درحالي است كه نظريه سنتي ماركسيستي انقلاب، درصدد تسخير قدرت حاكمه است و بنابراين با هدف جنبش هاي نوين در تعارض آشكار قرار دارد. اين مسئله مضمون كتاب «تغيير جهان بدون قبضه قدرت: معناي امروزي انقلاب» به قلم جان هالووي است كه انتشارات پلوتو در سال گذشته ميلادي منتشر كرده است. در اين كتاب جان هالووي اين سؤال را مطرح مي كند كه چطور مي توان دركي نوين از انقلاب داشت: انقلاب مبارزه اي است عليه قدرت و نه براي قدرت. با گذشت يك قرن از تلاش هاي بي ثمر جنبش هاي انقلابي و اصلاح طلب، كه سوداي تحولات بنيادي را در سر داشتند، واژه انقلاب خود دچار بحران است. امروز انقلاب را بايد در حكم يك پرسش دانست و نه پاسخ. ناسازگاري ما با وضع موجود از تجربه هاي گوناگون ناشي مي شود. گاهي تجربه هاي مستقيم مانند بهره كشي در كارخانه، سركوبي در خانواده، فشار محيط كار، گرسنگي و فقر، خشونت يا تبعيض. و گاهي هم از طريق تلويزيون، روزنامه يا كتاب كه همه اينها مي توانند در نهايت به طغيان ما بيانجامند. تغيير جهان از طريق حكومت ميسر نيست. هم تأملات نظري و هم يك قرن تجربه ناگوار اين را به ما مي گويد. روابط و مناسبات اقتصادي آن چنان حكومت را در چنبره خود گرفته است كه حكومت ديگر نمي تواند ابزار تغيير باشد.

• تقويم تاريخ
ماه جاري ميلادي (ژوئن) براي دانشجويان ايراني يادآور خاطره اي است. در روز دوم ژوئن سال ۱۹۶۶ دانشجوي آلماني، بنو انزرگ به دست پليس آلمان در تظاهراتي عليه ديدار محمدرضا پهلوي و همسرش فرح ديبا از برلين كشته شد. كشته شدن بنو انزرگ بر زمينه جنبش دانشجويي آلمان اتفاق افتاد. در سال هاي دهه ۱۹۶۰ اروپا و آمريكا را جنبش هاي صلح و عدالتخواه فرا گرفته بود. اين سري جنبش ها به جنبش ۶۸ مشهور شدند، زيرا اوج آنها اعتصاب همگاني و بزرگ دانشجويان و كارگران در ماه مه ۱۹۶۸ در پاريس بود. ولي آغاز جنبش را بايد در جنبش دانشجويي عليه جنگ ويتنام در آمريكا جست، كه در سال ۱۹۶۴ برآمد و به زودي دامنه خود را در زمينه هايي چون مبارزه عليه تبعيض نسبت به سياهپوستان آمريكايي گسترش داد. بنو انزرگ، دانشجويي كه براي فعالان جنبش دانشجويي آلمان نيز ناشناس بود و مانند بسياري از دانشجويان ديگر در تظاهرات شركت كرده بود، سمبل قرباني گمنام دستگاه سركوب حكومت آلمان شد. اين فكر كه هريك از دانشجويان معترض مي توانست به جاي بنو در آن روز به قتل رسيده باشد در كيفيت فعاليت هاي دانشجويي دگرگوني ايجاد كرد و آنان را از حوزه بسته دانشگاه به ميان مردم كشاند. جنبش دانشجويي در آلمان اين ويژگي را داشت كه در آن نسل جوان به نسل پيري كه مسئول تبهكاري هاي فاشيستي بود اعتراض مي كرد. جنبش ۶۸ درواقع آغاز جدي انتقاد از خود جامعه آلمان بود.
منبع: دويچه وله

انديشه
اقتصاد
ايران
جهان
زندگي
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |  انديشه  |  ايران  |  جهان  |  زندگي  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |