به سوي نظريه زيبايي شناختي جنبش دانشجويي به مناسبت جشنواره مترسك هاي دانشگاه اميركبير
وضعيت دانشجويي بهترين بستر براي بررسي پروبلماتيك فرهنگ و قدرت و پول در ايران است
اميد مهرگان
|
|
جشنواره مترسك ها، عكس ها: رضا معطريان
|
|
|
انگيزش نخستين اين يادداشت، برگزاري نوآورانه جشنواره مترسك است كه چند هفته پيش در دانشگاه اميركبير به دست برخي دانشجويان برپا شد. اين رويداد، به منزله رويدادي نمونه وار، واجد سويه هاي انديشيدني و بالقوه كارآمدي است كه بسطِ آنها نتايجِ مهمي در بابِ آينده جنبش دانشجويي خواهد داشت. گرايش نهفته در حركت هايي از اين دست را كه پيشتر كمتر وجود داشت مي بايد به ترازِ آگاهيِ جمعي بركشاند و محتوايِ انتقاديِ آن را متجلي ساخت. درواقع نظريه پردازي درباره چنين كنش هاي زيبايي شناختي اي كه رسانه هنر را براي بيان تجربه روزمره به خدمت مي گيرد، مي تواند گفتمانِ اعتراض جديد را شكل دهد.
درهمين راستا اين يادداشت كوششي است براي ارائه راهبردي جديد به مفهوم كنش اعتراضي در ميان دانشجويان و تئوريزه كردنِ آن. فروكاستن ماهيت اين اعتراض به وجوهِ صرفاً سياسي، به منزله نقضِ آن است. جنبش دانشجويي را به مفهوم عام آن به كار مي برم، زيرا به هر حال ترديد در اينكه جنبشي سامان يافته و هدفمند در ميان باشد، رواست. باري، انكارِ مطالبات هر چند ناآگاهانه و خام قشر وسيعي به نام دانشجو كاري ساده لوحانه است. من به عنوان دانشجو اعتراف مي كنم كه چيزي به نام فرهيختگي ميان ما نادر است. به لحاظ تيپ شناختي، مرز ميان دانشجو و غيردانشجو در دهه اخير محو و نامشخص شده است. البته اين خود به يك اعتبار پيامد سياستگذاري هاي نيم بند و غلط در عرصه آموزش عالي و اداره دانشگاه هاست. لمپنيسم و سطحي نگري و فقدان آگاهي تاريخي - طبقاتي در ميان توده مردم و دانشجويان تقريباً به يك اندازه وجود دارد. با اين حال نمي توان از تجربه دانشجو بودن به عنوانِ تجربه اي متمايز در حال حاضر ايران سخن نگفت. اين تجربه فعليت و تشخص بارزي دارد. از قضا ژرف نگري در همين تجربه مشخص است كه احتمال دستيابي به برون رفت از بحران فعلي را بيشتر مي كند. ولي چنانكه پيداست و اميد آن نيز مي رود نوعي، نه جنبش كه جنبيدن براي درك و بازانديشيِ اين تجربه و روبه رويي فعالانه با آن درحالِ تكوين است. دانشجوي ايراني به همان اندازه كه به گمان خود نسبت به حوادث سياسي منفعل نيست، در برابر تجربه روزانه اش از زيست - جهانِ كاملاً سياسي شده اش، منفعل است. احتمالاً شكاف ميان اين دو است كه وضعيت دانشجو بودن را بغرنج تر و درك آن را دشوارتر مي كند.
زمزمه هاي رسانه اي دال بر اين است كه گويا جنبش اصلاحات شكست خورده است. خطا نيست اگر برجسته شدنِ حضور دانشجو در مقام كنشگر سياسي را با برآمدن جنبش اصلاحات بدانيم پس احتمالاً افول اين جنبش نيز دانشجو را از كنش اجتماعي - اعتراضي ناتوان خواهد ساخت. اين حكم قابل بررسي است. (البته اين يادداشت مبتني براين پيش فرض است كه دانشجو بودن مي تواند محمل و آغازگر نوعي جنبش اجتماعي باشد. بررسي انتقادي اين پيش فرض در حوصله اين نوشته نيست. ) كم رنگ شدنِ احتمالي نقش دانشجو به موازات شكست ظاهري جنبش اصلاحات، از تناقض دروني رابطه دانشجويان و رهبران اصلاح طلبشان است. در اين سال ها كتاب هاي زيادي درباره جنبش دانشجويي ايران چاپ شده كه برخي نيز حاوي گفت وگوهايي با به اصطلاح رهبرانِ اين جنبش است. وجه مشترك اين كتاب ها ناديده گرفتنِ تجربه انضمامي دانشجو بودن و فقدان درك آن سطح اجتماعي است كه دانشجو در تماس روزانه با آن است. در هر نوع تاريخچه اي هم كه از جنبش دانشجويي ايران نوشته مي شود فقط به فعاليت هاي سياسي و حداكثر صنفي دانشجويان پرداخته مي شود. آيا دانشجوي ايراني سواي تحرك نيم بند و آشفته در سنت سياسي، خود مبدع و برپا دارنده هيچ سنتِ فرهنگي يا زيبايي شناختي نبوده است؟ ظاهراً نه.
باري، فاصله گرفتن از نزديك ترين سطح اجتماعي به دانشجو كه كنشِ او در آن سطح معناي فرافردي مي يابد، كنش دانشجو را انتزاعي و ناكارآمد مي كند. از دانشجو شبحي ساخته اند كه دارنده بالقوگي هاي عجيب غريب و ايده آليستي است. بنابراين آنچه در گفتمان تا به اكنونِ دانشجويي وجود داشته چيزي جز متافيزيك دانشجو بودن نبوده است. تقليل تجربه دانشجويي به ابزاري براي كنش هاي سياسي ايده آليستي، ماهيت سخن گفتن از دانشجو در ادبيات حال حاضر رسانه اي را تشكيل مي دهد. البته جبهه محافظه كار نيز كه سخت نافي اين سويه دانشجو بودن است، با ترويج علم متعهد و شانِ معنوي آموختن و دانش جويي از گهواره تا گورِ واقعي، كاريكاتوري از دانشجو به دست است كه صرفاً تامين گر مقاصد تكنوكرات هاي سنتي است. اين هر دو گفتمان دانشجوييت را دو پاره مي كند و فهم تجربه ويژه آن را ناممكن. از ياد نبريم كه وضعيت دانشجويي بهترين بستر براي بررسي پروبلماتيك فرهنگ و قدرت و پول در ايران است.
اخيرا هفته اي به نام هفته خوابگاه هاي دانشجويي نامگذاري شده بود. البته نمي دانم در اين هفته چه مراسم يا احياناً چه تحولاتي در خوابگاه به وجود آمد. ولي اين را خوب مي دانم كه وضع زندگي دانشجويان در خوابگاه ها دشوار و تاب نياوردني است. تجربه زندگي روزمره در خوابگاه هاي دانشجويي بالقوه قادر است هر نوع اميدي به دانش آموختن و كسب علم و فرداي به اصطلاح بهتر را به ياس بدل كند. اين ياس نه تنها از خلال آموزه هاي سياسي و مناسبات اجتماعي و سخنان مسئولان، بلكه دست بر قضا از بطن تجربه روزانه برخاسته است. تجربه اي كه پشت تريبون ها در حاشيه اخبار ژورناليستي جايي براي بيان آن نيست و شايد فقط از رهگذر ايده هاي زيبايي شناختي و ابزار هنري بتوان آن را بيان پذير و ملموس كرد.
در چند سال اخير شبه گفتماني براي بيان خواسته هاي سياسي - اجتماعي برخي احزاب به وجود آمده است. اين گفتمان را مي توان ذيل عنوان اصلاح طلب خلاصه كرد. دانشجويان نيز در تريبون ها و بعضاً بيانيه هايشان عمدتاً از اصطلاحات و مفاهيم همين گفتمان استفاده مي كنند. به عقيده من، آنها درواقع در حصار اين گفتمان و امكانات بياني محدود آن محبوس شده اند. مفاهيمي نظير جامعه مدني، دموكراسي، قانون مداري، عقلانيت، آزادي بيان و رفع انسداد سياسي و غيره كه في نفسه ارجمند و ضروري اند، بدل شده اند به تنها مفاهيمِ دم دست براي سخن گفتن دانشجو. البته مي دانيم كه قدرت اين گفتمان را تا حد زيادي مهار كرده است پس در نتيجه كنش دانشجويي نيز مهار و محدود شده است. دانشجوي ايراني گويا نياز به قيم دارد ولي ديگر بايد بداند كه قيمي نخواهد داشت. او از نظر فرهنگي يتيم است. پس بارش را بايد به تنهايي بر دوش بكشد.
كانت روشنگري را چنين تعريف مي كند: «به در آمدن از نابالغي به تقصيرِ خويشتن. » اگر بخواهيم جنبش دانشجويي را در بهترين شكل آن در قالب نوعي خواست روشنگري به مفهوم كانتي كلمه متصور شويم، لاجرم نابالغي او را كه تقصيرش به گردن خود اوست مي بايد در فقدان درك او از تجربه ملموس و انضمامي خودش جست. براي سخن گفتن از جنبش دانشجويي ايران رسم است كه اشاره اي هم به تجربه دانشجويان پاريس و برلين و پراگ در اواخر دهه شصت بكنند. ولي به چيزي كه چندان توجه نمي شود وجود تمايز ماهوي و كيفي ميان اين دو حركت است. جنبش دانشجويي دهه شصت درواقع اعتراضي فرهنگي بود عليه اشكال منجمد مدرنيسم نخبه گرا وعقلانيت حاكم بر آن (البته سال گذشته محمد قائد كتابي درباره جنبش دانشجويي آلمان ترجمه كرد كه در آن به همين وجوه پرداخته مي شود. ) نكته اساسي اين است كه جنبش مذكور به ميانجي تجارب نوآورانه در هنر و زيبايي شناسي رشد پيدا كرد و توانست «حرف بزند». اصولاً استتيك يا زيبايي شناسي از عناصر اصلي جنبش چپ نو و ماركسيسم غربي بود. بحث در باب ماهيت انقلابي هنر و تجربه زيبايي شناختي، بحث دراز و مهم و اكنوني است ولي در ايران، خاصه در ارتباط با جنبش هاي اجتماعي، به سكوت برگزار شده و من ضعف جنبش دانشجويي را همين امر مي دانم. اثر هنري براي معترض بودن نيازمند شعار و ايده هاي انقلابي نيست بلكه به گفته هربرت ماركوزه، در مقام چهره برجسته جنبش دانشجويي آلمان، منطق دروني يك اثر زيبايي شناختي اصيل انقلابي و معترض وضع موجود است. اين درس بزرگي است كه جنبش دانشجويي ايران سخت نيازمند آن است. مي دانيم كه هنر حال حاضر جامعه ما هنوز تا حد زيادي زير سلطه افلاطون مابي و معنويت گرايي منجمد است. همين افلاطون مابي و عدم رويكرد تاريخي - انقلابي به دستاوردهاي هنري، شكاف ميان انديشه و تجربه روزمره را بيشتر مي كند. انتزاعي شدن و ناكارآمد گشتن گفتمان دانشجويي - اصلاح طلبانه نيز به زعم من ناشي از همين امر است. در ايران كاركرد و وجه اجتماعي هنر هنوز به جد گرفته نشده و از لاك محافظه كارانه خود به در نيامده است. موسيقي پاپ كه در ايران به زحمت و مشقت پا گرفت، مي توانست محملي باشد براي بيان خواست ها و اعتراض هاي نسل جوان ولي در عمل باز توليدكننده ياوه هاي هميشگي شد. نهضتِ به انحراف كشيده شده شعر پست مدرن جوان هاي ايراني نيز به واقع در حكم نوعي شورش عليه اشكال منجمد و مضامين ثابت و زبان قالبي حاكم بر شعر ايران بود. اين جنبش مي توانست ابعادي اجتماعي به خود بگيرد ولي در بازي با امكاناتش به ابتذال كشيده شد.
|
|
عطف توجه و روي آوردن فعالانه به تجربه هاي زيبايي شناختي، دستاوردهاي بديعي براي جنبش دانشجويي خواهد داشت. اين رويكرد قادر است گفتماني نو و پويا را شكل دهد كه ذاتا خود ايستا و خودمختار است و نياز ندارد منتظر بيانيه فلان حزب و برگزاري فلان تريبون و سخنراني فلان فعال سياسي باشد. رويكرد زيبايي شناختي، گذشته از آنكه مي تواند حامل نوعي بي پروايي و آنارشيسم باشد، خود به خود مسيرش را پيدا خواهد كرد و به دور از ايدئولوژي هاي سياسي خواهد باليد. دانشجو به جاي اينكه با شكمي خالي و اعصابي خرد، پشت تريبون ازموانع توسعه سياسي حرف بزند، مي تواند به نحوي شكل مند و زيبايي شناختي، تجربه شكم خالي و اعصاب خرد داشتن را بيان كند. به ياد دارم كه در سال ۱۳۶۹ در دانشگاه اميركبير، دانشجويان در اعتراض به وضع نامطلوب غذاخوري دانشگاه، ظرف هاي غذا را در طول محوطه دانشگاه رديف هم روي زمين چيدند. اين تصوير يا ايماژ تماماً به ياد خواهد ماند؛ همچون تكوين يك سنت اعتراضي - زيبايي شناختي، تصويري شكل مند يا فرمال از يك اعتراض كه مستقيماً از تجربه روزمره برمي خيزد.
جشنواره اي به نام مترسك كه برخي از دانشجويان دانشگاه اميركبير با شركت گروه هاي هنري دانشگاه هاي ديگر برگزار كرد، نويدبخش شكل گيري تجارب زيبايي شناختي و بسط آن به مثابه كنشي اعتراضي است. تجربه زيبايي شناختي و تكيه زدن بر محتواي پويا و انقلابي آن، در حكم نوعي روشنگري براي جنبش دانشجويي خواهد بود. اين جنبش خواهد توانست لوازم نقد مناسبات قدرت و نيز نقد خود را از دل همين تجارب استخراج كند. تجاربي كه وابسته به منافع فلان گروه و بهمان حزب نيست، بلكه خود ايستايي و تهور و انتقاد ماهيت آن را تشكيل مي دهد. هنرمندان همه دانشگاه ها متحد شويد!