در محله هاي قديمي كه تجديد حيات صورت نگرفته است كساني باقي مي مانند كه توانايي جابجايي به جاهاي ديگر را ندارند
اشاره: مقاله حاضر با توصيف اوضاع موجود در ايالات متحده، به بررسي روندهايي مي پردازد كه باعث زوال زندگي در محلات قديمي شهرها شده اند. نويسنده در آخر به اين نكته اشاره مي كند كه كشور كانادا نيز در اين مسير قرار گرفته است. به نظر مي رسد كه اين روندها و جريانات در اكثر شهرهاي ديگر جهان (چه كشورهاي توسعه يافته و چه كشورهاي در حال توسعه) نيز در حال وقوع مي باشد.
هر كسي ممكن است نسبت به جرايم موجود در خيابان ها، فقر آشكار، وخيم شدن وضع زيرساخت ها، ويراني خانه ها و كساد شدن كسب و كار- كه روز به روز ويژگي اصلي زندگي شهر مي شود- اظهار ناراحتي كند، اما ما به ندرت از خودمان سئوال كرده ايم كه اين وخامت موجود در دنياي اطراف ما چگونه بر نگرش ما نسبت به جهان تأثير مي گذارد.
در اين شرايط ما اهميت زوال زندگي شهري را به عنوان مشكلي كه حقيقتاً وجود دارد و ميزاني كه باعث بدتر شدن بيماري هاي اجتماعي مي شود دست كم گرفته ايم. ويراني محلات داخلي شهر (بافت قديم)، قسمتي از فرايند پيشرونده خطرناك و خاموشي است كه آن طور كه بايد به آن توجه نشده است: جامعه شهري در حال تجزيه شدن به اردوگاه هايي است كه به صورت بالقوه و واقعي با هم در تضادند و مرزهايي آنها را از هم جدا مي كند و در پايان امكان دارد كه اين زوال زندگي شهر تأثير مهمي را بر نحوه سياست هاي ملي داشته باشد.
به منظور يافتن پاسخ، ما بايد با نگاه به چگونگي رخ دادن پديده زوال بحث خود را شروع كنيم. سرآغاز اين بحث، گرايش ضد شهري است(نظري كه به شدت ريشه در كشورهاي كانادا و ايالات متحده دارد)، بدين معني كه شهرهاي بزرگ منتهاي شرارت هستند و محل مساعدي براي خشونت، بي نظمي اجتماعي، هرزگي و تنش مي باشند. در مقابل، زندگي در مناطق روستايي و شهرهاي كوچك سرشار از پاكيزگي، اعتماد و ارزش هاي اجتماعي است. نتيجه اينكه ما به منظور امرار معاش خود به شهرها نيازمنديم اما اين شهرها مكان هاي خوبي براي زندگي نيستند.
اين استنباط ها به وسيله تصوراتي نظير «خانه كوچكي در دشت» يا «توجه به مناطق خوش آب و هوا» كه توسط رسانه ها ارائه شده اند رواج يافته اند. اين تصور كه ما مي توانيم زندگي بهتري را در بيرون شهرها داشته باشيم، از نيمه دوم قرن گذشته به شدت به وسيله توسعه صنعت (كه جاي پاي خود را بر ثروت و قدرت گذاشته بود) در حومه ها حمايت شد.
با مطلوبيت يافتن زندگي در محيط هاي شبه روستايي واقع در نزديك شهرها، قطعات زمين جديدي فروخته شد. اين يك واقعيت است كه اين بهشت هاي نيمه روستايي به سرعت تبديل به مناطق شهري مي شوند و به شهر اصلي پيوند مي خورند ،بنابراين دور بعدي گذر به سوي حاشيه هاي جديد شهري به وجود مي آيد.
به طور خلاصه، ما جامعه اي هستيم كه مدام در وضعيت گذر از شهر قرار داريم. در عمل، اكثر كساني كه استطاعت نقل مكان از درون شهرها را دارند مرتكب اين كار مي شوند. به طور قطع گروهي از طبقات متوسط و خانواده هاي ثروتمند در محله هاي خاصي از مناطق مركزي شهرها ساكن هستند (مخصوصاً در بيشتر شهرهاي ثروتمند، در محله هاي تجديد حيات شده قديمي، يا مناطقي كه داراي آپارتمان هاي چند طبقه هستند). اما اكثريت مردم پولدار ترجيح مي دهند تا در بيرون مناطق داخلي شهرها زندگي كنند.
در محله هاي قديمي كه تجديد حيات صورت نگرفته است كساني باقي مي مانند كه توانايي جابجايي به جاهاي ديگر را ندارند. فقر ضرورتاً همراه با مسائل اجتماعي نيست، اما هيچ چيز بيشتر از ثروت فقدان مسائل اجتماعي را تضمين نمي كند. وقتي شهرهاي بزرگ به محلاتي تقسيم مي شوند كه در بعضي از آنها فقر متداول است و در برخي ديگر شرايط آسايش و راحتي وجود دارد، بنابراين به طور اجتناب ناپذيري مسائل و مشكلات اجتماعي در مناطق فقيرنشين متمركز خواهد شد. به همين ترتيب وقتي كه مشكلات شدت پيدا كند و امكان برخورد با آنها به تدريج كاهش يابد مهاجرت از محلات فقيرنشين اجتناب ناپذير مي شود.
در جاهايي كه مشكلات اجتماعي غلبه پيدا كند، هرج و مرج پديد مي آيد. افزايش جرايم و رشد فقر به ويراني بعضي از محلات مركز شهر منجر مي شود. بعضي خانه ها متروك مي شوند. بعضي محلات آنقدر جرم خيز و ويرانه مي شوند كه تبديل به مناطق ممنوعه مي گردند. از اين رو چهره واقعي شهرهايي كه اين روندها را شروع كرده اند نمايان مي شود.
بسياري از مردم در مواجهه با نامطلوبيت فزاينده زندگي در شهر، اقدامات پيشگيرانه اي را انجام مي دهند. آنها در ابتدا در هنگام رانندگي درهاي اتومبيل خود را قفل مي كنند. از آنجايي كه محلات آنها عاري از جرم نيست تصور آنها اين است كه در موقع برخورد با جرايم، اتومبيل شان به صورت پناهگاهي در خيابان هاي هولناك درون شهر عمل مي كند.
راه حل يا عقيده ديگر اين است كه مردم خانه هاي خود را در برابر بيگانگان مستحكم سازند. براي اين كار آنها شروع به ايجاد حصارهاي بلند، درهاي ورودي محكم و پنجره هاي حفا ظ دار مي كنند. سپس به استخدام پليس خصوصي براي گشت در محله مبادرت مي نمايند. تا زماني كه هنوز آرزوي احساس امنيت تحقق نيافته باشد، مرحله بعدي دردار كردن محوطه هاي گروهي است: تمام مجموعه هاي اجتماعي كوچك، ساختمان هاي مسكوني جمعي يا مجتمع هاي آپارتماني به كمك وسايل امنيتي الكترونيكي يا تدافعي، از محيط پيرامون خود محافظت مي شوند. هم اكنون چنين توسعه هايي در ايالات متحده در حال افزايش است و در كانادا نيز جاي پايي را به دست آورده است.
نگرش مشابهي نيز در بخش تجارت خرده فروشي وجود دارد. مراكز خريد پياده هميشه محيط هاي را تحت تأثير قرار مي دهند و تنها براي به جريان انداختن مشتريان بيشتري از يك نقطه به نقطه ديگر و با سرعت هر چه بيشتر، با دقت طراحي شده اند. در ابتدا، از ورود رهگذران فقير ممانعت به عمل آمده است.
نيمكت هاي موجود در راهروهاي مراكز خريد جذاب به نظر مي رسند اما طوري طراحي شده اند كه هدف استراحت كوتاه مدت بر روي آنها است. پس از آن، اين معيارها به كمك وسايل امنيتي الكترونيكي و نگهباناني كه آموزش ديده اند تا به طور شتابزده با افراد مشكوك رفتار نمايند، افزايش يافته است.
آنچه هم اكنون در حال رخ دادن است ترس فزاينده از مردم فقير نيست بلكه مربوط به خصوصي سازي فضاهاي عمومي مي باشد كه با فشار اضافي ناشي از بحران اقتصادي دولت ارتباط دارد. خيابان هاي عمومي به داخل مراكز خريد پياده كشانده شده و تبديل به املاك خصوصي مي شوند. استفاده از پارك ها و خيابان هاي محوطه هاي محصور شده براي افرادي كه در آنجا زندگي نمي كنند ممنوع است. براي استفاده از پارك ها و ديگر تسهيلات عمومي هزينه اي دريافت مي شود به طوري كه اين خدمات عملاً به كساني تعلق مي گيرد كه استطاعت پرداخت هزينه آن را دارند.
با افزايش خصوصي سازي و امنيت خاطر بيشتر، ترس بيشتري حاكم مي شود. آنچه كه با عنوان عبور از زشتي هاي موجود در شهرها آغاز شد، با تجزيه جامعه به اردوگاه هاي مجزا از هم و داراي روابط خصمانه متقابل و افزايش ترس و سوءظن، روبه پايان است. به عقيده مايك ديويس، هم اكنون آينده وارد لس آنجلس شده است.
او وضعي را توصيف مي كند كه منجر به درگيري طبقاتي مي شود و در نتيجه آن شورش هايي به وسيله ثروتمندان صورت مي گيرد و اقدامات ناخوشايندي عليه طبقات فقير انجام مي شود. بخش مالي لس آنجلس كه به سرعت در حال توسعه مي باشد به صورت مجموعه اي از ابرساختمان ها تصور شده است كه با امنيت زيادي محدود شده است و در نتيجه اين ساختمان ها بلند با همديگر تشكيل شهر ديواركشي شده اي را مي دهند.
بي خانماهاي اسپانيايي بدون هيچ نشانه اي از خود، در رودخانه مملو از فاضلاب لس آنجلس به شستشو و شنا مشغولند. پليس به منظور جست وجوي توزيع كنندگان مواد مخدر، دوره گرداني را كه ميوه هاي حاره اي و اقلام خانگي مي فروشند دستگير مي كند. محلات داراي ساكنان آفريقايي و آمريكاي لاتيني به عنوان مناطق توزيع مواد مخدر اعلام شده اند و پليس راه ورود به اين محلات را كنترل مي نمايد.
همه اينها دشواري هاي گوناگوني را براي سياست هاي ملي به همراه دارد. افراد بيشتري خود را از ديگران مخفي مي كنند و بيشتر از هم ترسان و بدگمان هستند در نتيجه براي دولت ها (محلي) آسانتر است كه در محاسبات خود همدردي و ترحم را حذف كنند. جامعه اي كه مبتني بر مجموعه اي از محلات جداي از هم باشد جامعه اي فاقد حس همدردي است و احتمالاً مستعد قساوت و تنهايي مي باشد.
انتخابات سال ۱۹۹۲ نقطه عطفي بود: اولين بار در اين دوره بود كه اكثريت رأي دهندگان خواهان حومه نشيني بودند. در اوايل تابستان زماني كه فعاليت انتخاباتي در اوج خود بود، در لس آنجلس شورش هاي نژادي صورت گرفت كه عمدتاً اين شورش ها را نشانه بحران مراكز شهري آمريكا تفسير نمودند.
در واكنشي به اين جريان، ائتلافي از شهرداران شهرهاي بزرگ فراهم آمد، برنامه اي براي كمك به محلات مراكز شهر ارائه گرديد و تبليغاتي براي آن راه اندازي شد. همچنين تمهيداتي انديشيده شد تا با تحت فشار قرار دادن نامزدهاي انتخاباتي براي پرداختن به بحران هايي كه براي همه آشكار شده بود، از انتخابات سال استفاده شود.
نتيجه چه بود؟ نه نامزدهاي جمهوري خواه و نه نامزدهاي دموكرات، هيچ كدام به ابتكار توجه به مراكز شهر واكنش نشان ندادند. چندان شگفت انگيز نبود كه نامزدهاي جمهوري خواه توجهي به اين موضوع نداشته باشند، چون حزب جمهوري خواه به مدت طولاني به عنوان مدافع مزاياي حومه نشيني عمل كرده بود. اما حزب دموكرات در گذشته برنامه هاي بسيار زيادي را براي حمايت از محلات مركز شهر راه اندازي كرده بودند. با اين همه، در زمان انتخابات، نامزدهاي دموكرات متوجه شدند كه در صورت عدم حمايت از رأي دهندگان طرفدار حومه نشيني، محال است كه در انتخابات برنده شوند، بنابراين حمايت از محلات مركز شهر را رد كردند.
ويليام اشنايدر در ماهنامه آتلانتيك با اشاره به انتخابات سال ۱۹۹۲ ايالات متحده با عنوان «اولين انتخابات قرن حومه نشيني» اظهار داشت: لازمه زندگي در حومه، امنيت اقتصادي و فيزيكي است. انتخابات چند دوره اخير در ايالات متحده با شعار حومه نشيني و قطع رفاه عمومي محلات مركز شهر ادامه يافت. در جامعه اي كه مرزهاي طبقاتي افراد آن را از هم جدا كرده است، تشبيه مردم فقير محلات داخل شهر به افراد ناباب به آساني صورت مي گيرد.
ما هنوز در كانادا به اين نقطه نرسيده ايم، اما ادامه يافتن رهاسازي بسياري از محلات مركز شهر به وسيله ساكنان طبقه متوسط و ادامه ويراني و خشونت رو به وخامت اين محلات، حكايت از اين واقعيت دارد كه ما هم اكنون در اين مسير قرار گرفته ايم. برنامه هاي انتخاباتي كه توجهي به امور اجتماعي نمي كنند، وصول هزينه هاي استفاده از خدمات از جانب دولت هاي محلي، به همراه حمايت فوق العاده از مناطق حومه شهرها، همگي بر اين نكته دلالت دارند كه تمايل سياسي كانادا به سوي قرن حومه نشيني است.
پس واضح است كه ويراني مركز شهرها، تنها نشانه اي از فقر و ديگر بيماري هاي اجتماعي نيست. بلكه در حقيقت عاملي علت و معلولي است كه شديداً در روندهايي كه در شكل دهي سياست هاي ملي و كل جامعه مهم هستند دخالت دارد. هدف اصلي سياست هاي ملي بايد يافتن روش هايي باشد كه به بازگرداندن بعضي از آداب و رسوم، اختلاط مناسب جمعيت ها (كه به بهترين نحو به مراكز شهرها ويژگي مي بخشد) و نگهداري از بافت قديم كمك مي كنند.
نوشته كريستوفرلئو- اينترنت
ترجمه: مهدي دهقان- كارشناس ارشد جغرافيا
و برنامه ريزي شهري