شبح سرگردان دموكراسي
چند كشور فقير را سراغ داريد كه با معجون دموكراسي به توسعه و بالندگي
رسيده باشند اين كشورها به دليل طي نكردن مسير تاريخي پروسه توسعه به مرور تبديل به كشورهاي دسته چندمي مي شوند و اقتصاد اين كشورها كه برايشان حكم پاشنه آشيل را دارد در اختيار قدرت هاي جهاني قرار مي گيرد
|
|
حسن نصرالله كنگراني
دموكراسي Democracy (مردم سالاري) اصلاً واژه اي يوناني است به معناي حكومت مردم وجه غالب آن تبعيت اقليت از اكثريت است يعني رضايت اكثريت جامعه كه اين خود شخصاً به معناي حمايت اكثريت ۱+۵۰ درصد نفر از حكومت و حكومتگران است.
واژه دموكراسي كنوني در عمل محصول نيمه دوم قرن بيستم به اين سو است. پس از اين تاريخ است كه نظام هاي حكومتي بر اين اساس به وجود مي آيند. اما ناقض حكومت هاي دموكراتيك رژيم هايي از نوع ديكتاتوري اند. حكومت ديكتاتوري با انتقاد از توزيع و نشر قدرت آن را متمركز كرده و از اين جهت در مقابل حكومت هاي برحسب دموكراسي قرار مي گيرند. نيمه دوم قرن بيستم نتيجه چالش اين دو نوع حكومت در سراسر گيتي بود. مسلماً يكي از افتخارات حكومتگران دنيا داشتن مشروعيت دموكراتيك است و حاكمان انتصابي به نوعي به حاكميت از نوع ديكتاتوري منتسب مي شوند و بعضاً به شدت مورد انتقاد قرار مي گيرند و گه گاه ايشان را فاقد مشروعيت مي دانند.
اما به راستي اين گونه است؟ اين درست است كه انسان ها به دنبال حكومت هايي هستند كه بهترين مطلوبيت را برايشان به ارمغان آورد و بر حسب خواسته هاي جوامع مختلف حاكمان واكنش هاي مطلوبي از خود نشان دهند كه در عمل اين نوع واكنش ها نام دموكراسي به خود مي گيرند، اما چرا قدرت هاي مركزي دنيا براي تامين منافع كل خود سعي در تشريع و توزيع دموكراسي در جهان را دارند و مدعي هستند كه همه بايد دموكرات شوند حتي اگر به زور، همان گونه كه روحانيون مسيحي در قرون وسطي اعلام مي داشتند كه همه بايد به بهشت بروند حتي اگر به زور حال، پسينيان آن ها هم همان را البته به نحوي ديگر و با سياقي متفاوت بر مردمان ديكته مي كنند. نمونه بارز آن را مي توان در تهاجم آمريكا و انگلستان به كشوري همچون عراق مشاهده كرد. بسيار كودكانه است كه تصور كنيم آمريكايي ها به دنبال آزادسازي ملت عراق هستند و يا اين كه به اين نتيجه رسيده اند كه مثلاً استبداد و حكومت تك حزبي موجب عقب ماندگي كشورها مي گردد. در عمل اين نوع حكومت دموكراتيك يا استبدادي نيست كه موجب عقب ماندگي كشورهاي مختلف شده است بلكه كيفيت عملكرد اين نوع حكومت ها است كه موجب پس خوردن ملل مختلف مي گردد و اين الزاماً با دموكراسي، محو نخواهد شد و با استبداد به وجود نخواهد آمد. آيا كشورهاي ورشكسته اي را نديده ايد كه حكومت هاي شان براساس دموكراسي (از نوع مورد نظر دوم پرقدرت) اداره مي شوند، بدهي هاي برزيل، ورشكستگي آرژانتين، بدهكاري هاي وحشتناك تركيه و... را از اين دست مي توان برشمرد.
به نظر مي رسد دموكراسي براي كشورهاي جنوب و توسعه نيافته و به قولي در حال توسعه به هدر رفتن منابع ناياب و ادغام در بازارهاي جهاني، اقتصادي و مالي كه به شدت تحت كنترل قدرت هاي اقتصادي بزرگ جهان قرار دارند منجر مي شود. كشورهاي جنوب به مرور به صورت كارپردازان قدرت هاي بزرگ درمي آيند و در زماني نه چندان دور به بدهكاراني بزرگ تبديل مي شوند در عين حال بايد به خاطر داشته باشيم كه عمدتاً كشورهاي توسعه يافته روند ابتدايي جهش توسعه خود را مديون ديكتاتورهاي خود هستند. از اين نوع مي توان به امپراتور ميجي در ژاپن، ملكه اليزابت در انگلستان، بيسمارك در آلمان، استالين در روسيه (شوروي) و... اشاره كرد. به نظر مي رسد كه حكومت هاي دموكراتيك محصول توسعه يافتگي باشند نه اين كه دموكراسي مولد توسعه اقتصادي و باز مشهود است كه دموكراسي در كشورهاي توسعه نايافته بعضاً به نوعي از هم گسيختگي و آسيب پذيري منجر مي شود، دموكراسي بدون توسعه و بدون پيش زمينه منجر به حكومت توده مي گردد كه مراد از آن دموكراسي بدون فرهنگ است و سلطه يك جماعت فعال كه با خشونت براي وصول به هدفي تلاش مي كند كه از آن جز جهالت بر نمي آيد. روابط كشورهاي جهان امروز بر حسب قدرت تعريف مي شود و اين قدرت عمدتاً محصول توانايي هاي اقتصادي است كه البته اين توانايي ها حداقل در مراحل ابتدايي محصول نظام سياسي منضبط و متمركز هستند و اصولاً تمركز قدرت موجب جلوگيري از هدر رفتن منابع و هزينه كردن انرژي و توان ملي در بحث هاي بي حاصل است.
احتمالاً براي خواننده اين سوال طرح مي شود كه پس پشتيباني مردمي از حكومت چه مي شود؟ يكي از اشكالاتي كه به حكومت هاي غيردموكراسي وارد مي كنند اين است كه مثلاً در زمان بحران اين حكومت ها بسيار كم قدرت و شكننده به نظر مي رسند.
آنچه كه در كشورهايي همچون ايالات متحده موجب پشتيباني مردمي از پروژه هاي كلان ملي مي گردد نه ليبراليسم و نه دموكراسي كه بيشتر مديون تبليغات و هزينه هاي سرسام آور پيام رساني هاي راست و دروغ منابع اطلاع رساني است. چند كشور فقير را سراغ داريد كه با معجون دموكراسي به توسعه و بالندگي رسيده باشند. اين كشورها به دليل طي نكردن مسير تاريخي پروسه توسعه به مرور تبديل به كشورهاي دسته چندمي مي شوند و اقتصاد اين كشورها كه برايشان حكم پاشنه آشيل را دارد در اختيار قدرت هاي جهاني قرار مي گيرد و ايشان هر گاه كه بخواهند بدان فشار مي آورند و از اين كشورها به رغم داشتن دموكراسي هاي نيم بند امتيازگيري مي كنند. نمونه آن را در جنگ (بين آمريكا و عراق) در تركيه مي توانيم مشاهده كرديم، دولت تركيه به هر حال موظف به دادن امتيازات مختلف به آمريكاست، اما مگر يكي از اركان دموكراسي رضايت جمعي و سربلندي ملي نبوده است؟
با اين حال دموكراسي بهترين سياق براي حكومت كردن است البته دموكراسي همراه با قدرت و توسعه يافتگي اساس دموكراسي به رضايتمندي آحاد ملت از عملكرد حكومت بر مي گردد و حال اگر رژيمي بتواند در عين حال كه به تمركز قدرت سياسي معتقد است رضايت مندي عمومي را نيز جلب كند، آيا در اساس تفاوت عمده اي در اين نوع نظام سياسي با تعريف دموكراسي مشاهده مي كنيد؟ البته حكومت هاي مستبد چه ها كه بر سر مردمان در نمي آورند اما حكومت هاي به اصطلاح دموكراسي نيز در برخي موارد از حكومت هاي اقتدارگرا كمتر نگذاشته اند مثلاً دخالت فرانسه و ايالات متحده در جنگ ويتنام يا كره كه منجر به كشته شدن هزاران هزار ويتنامي كره اي ـ فرانسوي و آمريكايي شد را چگونه مي توان در قالب دموكراسي تعريف كرد. به خاطر داشته باشيد كه اين آزادي نيست كه براي ما خوشايند است كه احساس آزادي و آزاد بودن است كه برايمان دلنواز است حتي اگر به راستي در بند باشيم ولي چون احساس رضايتمندي مي كنيم خوشحاليم و خرسند. دموكراسي و ليبراليسم غربي براي ما جنوبي ها آزادي و عزت به ارمغان نمي آورد (بلكه اين ها به ما نوعي احساس آزادي مي بخشد آن هم به وسيله تبليغات، نمونه اي از آن را مي توانيم به منتسب كردن نظام اليگارشي به حكومت هاي غيردموكراتيك از سوي جهان ليبرال يادآوري كنيم. حكومت اليگارشي الزاماً متعلق به نظام هاي استبدادي نيست. اليگارشي كه اصلاً به معناي سيادت سياسي و اقتصادي گروه هاي معدودي از ثروتمندان استعمارگران و متنفذين است، در حال حاضر بيشتر در رژيم هاي دموكراسي قابل مشاهده است نمونه بارز آن را مي توان در انگلستان مشاهده كرد. در اين راه به سادگي مي توان استفاده و سوءاستفاده از قدرت براي رسيدن به اهداف گروه هاي بانفوذ را مشاهده كرد اما در جهان به نوعي تبليغ مي گردد كه باور عمومي به گونه اي است كه حكومت هاي اقتدارگرا را معادل اليگارشي مي دانند. و اين چيزي نيست جز حاكميت بنگاه هاي پيام رساني غربي در جهان.
به نظر مي رسد تمركز قدرت حداقل در ابتداي پروسه توسعه الزامي است مثلاً رهبري كاريزماتيك در جوامع مختلف موجب انسجام ملي و حركت هاي بزرگ ميهني و مركز ثقل تحولات عمده تاريخي جوامع مختلف است و تمركز قدرت به خودي خود بد نيست بلكه اين نوع تمركز قدرت است كه موجب دل آزردگي مردمان جوامع تابعه مي شود. حال اگر حاكميت بتواند نوع اعمال قدرت را به روز برساند يعني به نوعي خود را از سكون و بي تحركي نجات بخشد به نحوي كه موجب رضايت نسبي مردم را فراهم آورد اين نه تنها برخلاف دموكراسي نيست بلكه به نوعي از اصل همان رضايت مردمي و مردم سالاري است.
در حال حاضر كه بلوك شرق فروپاشيده است بي گمان قدرت اول جهان بلوك سرمايه داري و به قولي حكومت هاي برحسب دموكراسي است اين كشورها كه مطمئناً در حال حاضر قدرت عمده اقتصادي و سياسي جهان را در اختيار دارند از ايجاد انواع ديگري از نظام هاي حكومتي به شدت ناخرسندند و از واقع شدن آن جلوگيري مي كنند. به نوعي مي توان گفت كه گويي استبداد الزاماً بد نيست بلكه با فشارهاي جهاني كه از سوي قدرت هاي بزرگ به اين كشورها وارد مي شود به نظر غيرممكن مي رسد. كشورهاي قدرتمند بسيار علاقه مندند كه در روند جهاني سازي تمامي نظام هاي حكومتي جهان نيز از سبك و سياقي همگون برخوردار باشند و الزاماً آن گونه كه اينانند.
دموكراسي محصول رفاه اجتماعي است و نه برعكس، حداقل براي كشورهايي كه سير تحول تاريخي را طي نكرده اند صدق مي كند شايد براي اروپا بهترين گزينه نظامات دموكراتيك است چرا كه اينان به مرور و همراه با توسعه اقتصادي به توسعه سياسي دست يافته اند. كشورهايي همچون سوئيس و سوئد را با آن سابقه در دموكراسي تصور كنيد كه سطح درآمدشان مثلاً به اندازه اتباع ايران برسد آيا باز هم همان رفتار را بروز خواهند داد؟ بايد به خاطر داشت كه عمده تحرك جهان پيشرفته كنوني از دوران مدرنيزم شروع شد و اين امر ممكن نبود مگر با تكيه بر ناسيوناليسم و حكومت هاي متمركز. حال كه به مرور جهان صنعتي در حال گذار به دوره پسامدرن و خروج از دوره مدرن هستند شاخص هاي ديگري همچون جهاني گرايي مطرح است. در نظر داشته باشيد كه كشورهاي جنوب بعضاً در حال ورود به دوره تمدني مدرنيزم هستند و قطعاً نيازمند استفاده از شاخص هاي اين پروسه براي حركت هاي ملي اند ولي با شكل گيري حكومت هاي به سرعت تحول يافته براساس دموكراسي اين مزيت نيز از مردمان اين ممالك ستانده مي شود. به نوعي مي توان گفت كه اين مردمان حسب آن ضرب المثل هستند كه غوره نشده مي خواهند مويز شوند.
|