چهارشنبه ۲۵ تير ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۰۸- July, 16, 2003
ده روز پس از روز جهاني قلم و تجليل از ادبي نويسان
مقابل هم نبوديم كنار هم بوديم
زير ذره بين
كامران شرفشاهي: جمله مشهوري است كه مي گويد آنچه پيش از تمام جنگها،  بيماريها و مصيبت ها فاجعه آفريده سوءتفاهم بوده است. در آن نشست سوء تفاهم از اينجا پيش آمد كه تصور كردند من مثل بقيه نيستم. ضمن اين كه مطبوعاتي كه همه را دعوت به سعه صدر مي كند و نقد منصفانه، بايد بداند در اين همايش حرف بزرگ و پيچيده اي عنوان نشد.
اول:
وقتي جلسه اي را عده اي ترك مي كنند و بعد هم حرف خود را از طريق رسانه ها مي زنند، گرداننده جلسه مي ماند و به قولي حوضش. اما وقتي گرداننده جلسه هم خود را ميهمان مي خواند نه ميزبان، ديگر بايد به سراغ همه رفت و پرسيد كه موضوع چه بوده ؟
گرچه چند روزي از نشست خبرنگاران حوزه ادبيات در روز اهل قلم و اتفاقات آن گذشته و هركسي قلم خود را به دست گرفت و حرفي نوشت، اما نبود كسي كه به سراغ كساني برود كه اتفاقات، حول شخص و حرف آنها ظهور كرد. و ما رفتيم از كامران شرفشاهي و محمد مطلق درباره آنچه روي داد پرسيديم و حرفهاي ديگران را هم كه يا به نقل از نوشته هايشان آورده ايم و يا در اينجا و آنجا( و در روزنامه همشهري هم) خوانده ايد. و بعد:

رضا فرزين
«هوا فرحبخش است» جمله مسخره اي است. امروز چهاردهم تير است. اتوبوس تا خرخره پر است. آسمان آبي نيست. چرا امروز روز جهاني قلم است؟ فرهنگسراي بهمن در محل كشتارگاه سابق ساخته شده است. دورتر چند نفر براي تاكسي گرفتن دست به يقه شده اند. معلوم است دارند به هم بد و بيراه مي گويند...
آنچه خوانديد واگويه هاي خبرنگاري است كه از قضا در گروه ادب و هنر يك روزنامه مشغول است. دارد مي رود به همايشي برسد كه در روز جهاني قلم در فرهنگسراي بهمن قرار است روزنامه نگاران صفحات ادبي جرايد پايتخت را گرد هم جمع كند. آخر در تقويم ايران باستان، به روايت ابوريحان بيروني در آثار الباقيه، چهارده تيرماه روز كتابت نام داشته است. شايد به همين خاطر كوشش انجمن قلم در نام نهادن اين روز به عنوان روز ملي قلم مي انجامد به برگزاري همايش ادبي نويسان مطبوعات. خوب، برويم سروقت خبرنگار معلوم الحال كه وارد تالار همايش شده، دارد خودش را باد مي زند. نه، بگذاريد كمي بازي در آوريم.
پس از پايان همايش
000685.jpg

همايش نام بامسمايي براي اين طور برنامه ها نيست. از نسيم و اين جور قضايا كه برگهاي درختان را نوازش دهد خبري نيست. درختان را قطع مي كنند تا كاغذ بسازند. كاغذ براي نوشتن. نوشتن براي چه؟ براي منتقدان. آن مرد منتقد در جواب روزنامه نگاري كه از ساراماگو پرسيده، گفته است يك نوع ماكاروني است؛ مثل ماكاروني دينگو. آن روزنامه نگار نپرسيده ماكاروني دينگو چيست. هر چه باشد به كار شكم خالي مي آيد. كاش يكراست رفته بودم خانه. چرا سخنراني فرحبخش نبود؟
چرا هوا دلپذير نيست؟ آيا من معتاد به تلكس و فاكس هستم؟ چه كساني دختر خاله، پسر عمو را مي برند توي روزنامه دستشان را بند مي  كنند؟ چهره هدايت را كدام روزنامه نگار نمي شناسد؟ كاش باران مي زد. دست كم تك گرما را مي شكست...
گويا اين خبرنگار خسته، منتظر باران است و با پايان  همايش دلش دارد ضعف مي رود. به ما چه مربوط. عجالتاً  رهايش مي كنيم؛ شايد در آخر گزارش نظرش تغيير كند.
چند روز بعد؛ در همايش چه گذشت؟
گردهمايي با سخنراني كامران شرفشاهي، مدير روابط عمومي فرهنگسراي بهمن آغاز شد. وي با گلايه از مطبوعاتي ها آغاز كرد و به خنثي شدن روزنامه نگاران رسيد و سير قهقرايي مطبوعات را در كشوري با مواريث فرهنگي موجب تأسف خواند. سپس بيانيه  همايش توسط محمد مطلق، دبير همايش قرائت شد. پس از قرائت بيانيه محمدرضا گودرزي، منتقد، تزييني شدن ادبيات در مطبوعات را يكي از دلايل نپرداختن مناسب به ادبيات كشور ذكر كرد و نوبت به برپايي ميزگردي رسيد كه به سرعت به سوي جنجال كشيده شد و برخي از حاضران در ميز گرد، نشست را به نشانه اعتراض ترك كردند. به دنبال آن، گزارش مفصل و يادداشتهايي بر اين همايش در خبرگزاري هاي ايسنا، كار و روزنامه هاي همبستگي، توسعه، انتخاب و ... منتشر شد. شنيده مي شد كه دبير همايش استعفا داده است و اسدالله امرايي چند يادداشت را به روزنامه ها سپرده و حرفهايش را زده است.
سؤال و جواب ادامه دارد!
حالا حدود يك هفته از چهارده تير گذشته است. محمد مطلق گوشي را بر مي دارد. با ملايمت حرف مي زند. صداي دختر كوچكش مي آيد. دارد گريه مي كند. نظر دبير همايش راجع به انعكاس اخبار همايش پارادوكس است. خوشحال است كه خبرنگاران نشان داده اند كه اگر لازم باشد توان رويارويي دارند. اما آن طور كه بايد و شايد حق مطلب ادا نشده است.
جز يادداشتهاي اسدالله امرايي و يكي دو مطلب ديگر، باقي چنگي به دل نمي زند. مطلق در باره شايعه استعفايش مي گويد، اعلام برائت كرده است نسبت به فرهنگسراي بهمن و آن همايش و اگر مسئولان فرهنگسرا تصميم بگيرند كاركرد سه ماهه اش را در آنجا ناديده بگيرند اين تاوان را مي پردازد. او در فرهنگسراي بهمن با عبدالجبار كاكايي در كميسيون ادبي قلمرو جنوب كار مي كند. او مي گويد: من از آقاي شرفشاهي دعوت كردم كه در اين همايش حضور داشته باشند. همانطور كه از باقي دوستان دعوت كردم. اما با شروع مراسم از آنجا كه مدير فرهنگسرا آمادگي نداشتند قرار شد آقاي شرفشاهي براي شروع برنامه به ميهمانان خوشامد بگويند. اما متأسفانه همان ابتدا، كار به نظريه پردازي و تحليل شخصيت كشيد.
محمد مطلق اضافه مي كند: حداقل براي ما خبرنگاران معناي اين گفته روشن است كه اولين اصل پذيرفته شده براي برقراري گفتمان، گوش دادن، شنيدن و كنار گذاشتن پيش انديشيده هاست. اگر قرار باشد هر كسي حرف خودش را بزند ديگر گفت وگو چه معنايي دارد. شايد به همين خاطر بود كه خبرنگاران محترم حاضر در جلسه تا آخرين لحظه نشستند، گوش دادند و بعد برخاستند. اما به نظر مي رسد منظور نهايي مسئول محترم روابط عمومي فرهنگسراي بهمن كه با سخنان خود خبرنگاران را برآشفت، اين بود كه چرا اخبار مربوط به اين مركز كمتر در رسانه ها انعكاس مي يابد. بايد به اين دوست گرامي گفت كه خبرنگاران به هيچ وجه باركش روابط عمومي ها نيستند و اولين درسي كه در عرصه مطبوعات ياد مي گيرند ارزشهاي خبري است.
محمد مطلق عذر مي خواهد تا برود فرزندش را به درمانگاه ببرد. دختر كوچكش همچنان ناراحت است و بي تابي مي كند.
شنبه و يكشنبه در روزنامه ها...
با گذشت يك هفته از برگزاري همايش و باقي قضايا شنبه بيست و يكم تير در روزنامه انتخاب جوابيه كامران شرفشاهي را در پاسخ به گزارش خبرنگار انتخاب مي بينيم و به دنبال آن، پاسخ خبرنگاران را به جوابيه. هر دو مطلب خواندني هستند. (رجوع كنيد به صفحه۱۰ آن روزنامه.)
اسدالله امرايي نيز يادداشت ديگري را براي روزنامه همشهري ارسال مي كند كه يكشنبه بيست و دوم تيرماه در صفحه ويژه ادبيات همشهري منتشر مي شود. در بخشي از اين يادداشت مي خوانيم:  از آقاي شرفشاهي كه بگذريم از محمدرضا گودرزي، داستان نويس و منتقد ادبي انتظار زيادي نداريم. از شرفشاهي شايد به دليل پست اجرايي اش و به قول خودش دوري و خانه نشين شدن مطبوعاتي انتظار زيادي نداريم، اما حرف هاي محمدرضا گودرزي حكايت شبلي و گل انداختن او را به حلاج در ذهن زنده مي كند. بلا تشبيه. از گودرزي كه به قول خودش صد نقد و به روايتي ديگر دويست نقد چاپ كرده و مطبوعات و خبرنگاران حاضر در جمع را مي شناسد بعيد بود بحث بند بازي و بي سوادي خبرنگاران را نه به شكل موردي بلكه عام مطرح كند. اگر اين مطبوعات، باندباز بوده اند از كي باندباز شده اند. آيا زماني كه مطالب ايشان را چاپ مي كردند باندباز بودند يا حالا كه باز هم مطالب ايشان را چاپ مي كنند...
رينگ بوكس؛ راند آخر
كامران شرفشاهي را در دفتر كار عبدالجبار كاكايي پيدا مي كنيم. صدا از پشت گوشي تلفن متين و پاسخگوست: فكر مي كنم دوستان كمي بي انصافي كرده اند براي منعكس كردن اين قضيه در روزنامه ها. در آن برنامه من به عنوان مطبوعاتي دعوت شده بودم، ميهمان بودم نه ميزبان. تعداد حاضران هم خيلي كم بود و من جمع را جمعي دوستانه تلقي كردم. احساسم اين بود كه دارم درد دل مي كنم. ما مقابل هم نبوديم. كنار هم بوديم و هستيم. به هيچ وجه قصد من اين نبوده است كه همكارانم را مكدر كنم.
كسي كه عضو انجمن صنفي روزنامه نگاران است و خودش، پدرش و برادرش روزنامه نگار به حساب مي آيند چطور مي تواند روبه روي روزنامه نگاران بايستد.
شرفشاهي عضو هيأت تحريريه مجلات شاهد است. دبير ادب و هنر روزنامه كار و كارگر است. مدير روابط عمومي فرهنگسراي بهمن است و آخرين مطالب اش در روزنامه هاي جهان اقتصاد، طبرستان، مردم سالاري و كار و كارگر چاپ شده است. او مي گويد: مثل همه ما كه ناچاريم چند شغل داشته باشيم، من هم چند شغله ام. صدا و سيما هم اگر به من پيشنهاد بدهد مي روم. يكي از سمت هاي من رئيس روابط عمومي فرهنگسراي بهمن است. اما در اين همايش من به عنوان ادبي نويس دعوت شده بودم.
وي اضافه مي كند: جمله مشهوري است كه مي گويد آنچه پيش از تمام جنگها،  بيماريها و مصيبت ها فاجعه آفريده سوءتفاهم بوده است. در آن نشست سوء تفاهم از اينجا پيش آمد كه تصور كردند من مثل بقيه نيستم. ضمن اين كه مطبوعاتي كه همه را دعوت به سعه صدر مي كند و نقد منصفانه، بايد بداند در اين همايش حرف بزرگ و پيچيده اي عنوان نشد. به قول مارسل پانيول نمي شد درباره آب و هوا حرف زد. مسائل مطرح شده در آن همايش قابل اثبات است. شرفشاهي بيش از دو سه نفر را در همايش نمي شناخته است. خودش مي گويد جاي تأسف دارد. كاش زمينه اي فراهم شده بود كه دور هم باشيم و همديگر را بيشتر بشناسيم.
(دوباره رجوع كنيد به صفحه ۱۰ روزنامه انتخاب مورخ شنبه بيست و يكم تير ماه)
بايد درباره آب و هوا حرف زد
نسيم، برگهاي درختان را نوازش نمي دهد. هوا فرحبخش نيست. شهر ما زيبا نيست. آسمان آبي نيست. نسيم دروغ است. زمين، رينگ بوكس است، مردي وسط خيابان از ماشينش پياده شده با تبر دنبال يك موتورسوار مي دود. كاش مي شد يكراست مي رفتم خانه. كاش ابرها مي آمدند، مي ماندند. كاش باران مي زد.

شعر امروز و صندلي هاي خالي
000695.jpg
علي قنبري
چندي پيش دانشجويان دانشگاه تهران، با عدم حضور خود در جلساتي با عنوان «همايش شعر امروز» كه توسط كانون ادبي اداره كل امور فرهنگي و فوق برنامه دانشگاه تهران برگزار شد، نشان دادند كه با فضاي شعر و نقد معاصر كاملاً آشنا بوده و اصولاً به چنين برنامه هايي نياز ندارند.
اين جلسات با حضور دوازده شاعر و سه منتقد و در طي سه روز متوالي با تقسيم بندي به دو بخش خوانش و نقد شعر آغاز و به سرانجام رسيد. در هريك از روزهاي اين همايش ابتدا چهار شاعر به قرائت شعرهاي خود پرداخته و در بخش دوم برنامه، مباحث نقد و تئوريك توسط يك منتقد پي گرفته مي شد. ناگفته پيداست كه به قول يكي از شاعران حاضر در جلسه، در اين كسادي بازار و كسالت حاكم برفضاي شعر، نفس برپايي چنين جلساتي از سوي دانشگاه خود غنيمتي بزرگ است. اما آنچه بيش از همه در طي اين جلسات جلب نظر مي كرد، عدم استقبال مخاطبان و حضور انگشت شمار دانشجويان بود كه گويا با توجه به عدم تبليغ و اطلاع رساني در فضاي خارج از دانشگاه اين برنامه و همايش بيشتر براي دانشجويان طراحي و ترتيت داده شده بود، اما...
در هر روز از برپايي اين همايش تعداد دانشجويان حاضر به ده نفر نرسيده و از طرفي، ساير حاضران نيز يا خود شاعر بوده و يا دستي در كار شعر و شاعري داشتند كه البته تعداد آن ها نيز بسيار كم بود. عدم حضور مخاطبان در چنين جلساتي معلول علت هاي بسياري است كه مي توان آنها را در بستر موضوعاتي از قبيل عدم اشتياق به خوانش كتاب هاي شعر و نيز عدم توجه به امر پرورش مخاطب حرفه اي در دو دهه اخير و به طور كلي بحران گسست رابطه شعر و مخاطب رديابي كرد.
در كم و كيف جلسات برگزار شده در اين همايش، يكي از موارد قابل تقدير، انتخاب شاعران از نحله ها و جريان هاي مختلف شعري بود، بدين گونه كه زمينه اي به وجود آمد تا نظريات مختلف امكان طرح شدن داشته و برخلاف بسياري از برنامه هايي اينچنين، تك گويي برآن حاكم نبود. گفتني است كه در پايان هريك از اين جلسات، زمان معيني نيز براي طرح پرسش هاي حاضران در نظر گرفته شده بود.
يكي ديگر از كارهاي بديع و تازه اي كه مي توان به آن اشاره كرد، حضور نقد در كنار خوانش شعر در اين همايش بود. البته به علت عدم برنامه ريزي و روشن نبودن تكليف نقد، منتقدان به صورت پراكنده به موضوعاتي اشاره كردند. معلوم نبود، آيا منتقدان قرار است در حوزه شعر شاعران دعوت شده سخنراني كنند يا صرفاً به موضوع نقد شعر به طور كلي بپردازند.
با اشاره به اين مطلب كه در هر يك از روزهاي اين همايش ويژه نامه اي نيز توسط دست اندركاران، چاپ و در اختيار حاضران قرار مي گرفت، مي توان اين همايش را تجربه اي تازه براي حضور ادبيات مستقل و معاصر در فضاي آكادميك و دانشگاهي كشور تلقي كرد.
ضمن تقدير و عرض خسته نباشيد براي دست اندركاران اين همايش، اميدواريم اين جريان وجرياناتي از اين دست همچنان تداوم داشته و در جريان اين اقدام بيش از پيش، از آمار صندلي هاي خالي كاسته شود.

نگاه
اندر باب محافل شعري و شاعران محفلي
علي سعادتمندي
اين كه محافل و مجامع شعري به دو گروه عمده محافل رسمي(دولتي) و محافل غيررسمي (خصوصي- غيردولتي) تقسيم مي شوند كاري نداريم واينكه عموماً محافل رسمي به نوعي وابسته به زيرگروههاي فرهنگي نهادها وسازمان هاي دولتي بوده و امكاناتي از قبيل مكان و اسباب پذيرايي از سوي آن نهادها تأمين مي  شود و محافل غيررسمي شعر به طور خصوصي و در خانه يكي از اعضاء يا مديران محفل برگزار مي گردد هم از اظهر من الشمس است.
عاشقان سينه چاك محافل شعري واقفند كه برنامه عمده در اين محافل قرائت شعر است و از پس هر قرائتي هم بازار احسنت گرم. البته علاوه بر قرائت شعر توسط شاعران، در برخي محافل مدت زمان اندكي از ساعت مقرر، به نقد شعر اختصاص مي يابد. از آنجا كه پاي نقد در تمام عرصه هاي هنري- خصوصاً شعر- مي لنگد، عموماً اين سرگردان هميشه تاريخ ادبيات ما- تحت الشعاع مسايل و حرف هاي حاشيه اي بسياري قرار مي گيرد.
علاوه بر اين در اكثر محافل، حتي آنها كه قدمتي بيش از يك دهه دارند، هنوز روش خاص و معيني در چگونگي اجراي نقد شكل نگرفته است.
گاهي نيز واژه «نقد» براي خالي نماندن عريضه، دهان به دهان مي چرخد، اما مصداق بيروني اش شكل نمي گيرد. يكي از ترفندهاي ديگر محفلي ها براي در امان ماندن از «قرار نيست كه فقط شعر بخوانيم و به به چه چه كنيم» انتخاب يك سلسله از موضوعات و سپردن تبيين آنها به چند نفر و يا مهمانهاي ويژه جهت آموزش است.
000690.jpg

در نتيجه اين ترفند، براي مدتي محفل در ( ) گذاشته شده و كلاس فرم مي گيرد. كاري نداريم كه اين مباحث اكثراً تكراري بوده و حاضران آن را به طور مفصل مي توانند در يك كتاب مطالعه كنند البته اگر مطالعه كنند.
آنچه گفته آمد نبايد ما را نسبت به حضور وجود محافل شعري دلسرد كند. اين كه شاعراني گردهم مي آيند و براي يكديگر شعر مي خوانند، في نفسه كاري است كارستان. چرا كه در حداقل ترين حالت، فضاي ذهني شاعران گردآمده در اثر شنيدن شعر ديگران آمادگي بيشتري براي معماري كلمات ايجاد مي كند و يا اينكه شاعران هر چند صباحي همديگر را مي بينند، هر چند چشم ديدن يكديگر را نداشته باشند.
در طول حيات محافل شعري- گاهي خود به خود و به صورت ناخودآگاه ساختاري شكل گرفته و جرياني خاص به صورت پنهاني حاكم مي شود. اجزاء اين ساختار در يك توافق ضمني دست به دست هم داده و حركت محفل را كاناليزه و كنترل مي كنند. حضور تصادفي و يا آگاهانه جوانان يا نوجوانان در چنين محافلي، به علت نبود نقد و ديالوگ از سويي و نيز اعمال قدرت به طور پنهاني، نو آمده را كم كم منفعل كرده و در بسياري از مواقع از او مريدي بي چون و چرا شكل مي گيرد.فضاي حاكم بر غالب محافل شعري ما، فضايي سنتي است و كمتر شاعري توانسته است با تكيه بر اين محافل به آنچه كه مي خواسته است نايل شود. شاعران بسياري تمام دنياي خود را در طول زندگي هنري، در بده بستان هاي يك يا چند محفل خلاصه كرده اند و روزي كه محفل و ريش سفيد آن شعرشان را بيشتر تحويل گرفته تأويل آنها تنها به يك معناي مسلط ختم شده است. معناي مسلطي با يك موصوف و يك صفت: شاعري بزرگ. شاعري بزرگ در دنياي كوچك.
اگرچه بايد اذعان داشت كه تأويلي اين چنين را نمي توان بر دوش متن تمام محافل شعري سنگين كرد، اما از سويي بايد پذيرفت كه موضوع، وجه غالب قضيه است... و ديگر اينكه قرائت مبتني بر بدبيني، بيش از خوش بيني ايده آليستي، توانايي گسترش افقهاي تأويل را دارد.

سايه روشن ادبيات
عنايت سميعي: كارهاي خودم در فرصتي ديگر
دو كتاب شعر از اوجي «شعر چيزي است شبيه گرگ» و «باغ و جهان مردگان» و يك كتاب شعر از فهيمه غني نژاد «تصوير درختان گيج» همچنين دو كتاب شعر از سعيد صديق «من آسمان خودم را سروده ام» و «بي پناهي وطن ندارد» مجموعه هايي است كه اين اواخر خوانده ام كه بحث و بررسي آن را به وقت ديگر موكول مي كنم. در مورد سؤال دوم بايد بگويم متن هايي كه ترجمه مي شود به مراتب بيش از توليد و تأليف حائز اهميت است و اثرگذار به عنوان مثال، متني از «جوال و اينس هايمر» به نام «هرمنوتيك فلسفي و نظريه ادبي» كه مروري بر آراي گادامر در گستره هرمنوتيك ترجمه مسعود عليا منتشر شده است كه اتفاق مهمي از حيث كالبد شكافي آراي گادامر درباره جنبه فلسفي هرمنوتيك و مقوله هاي ادبي از جمله استعاره و نشانه و بحث و بررسي درباره آثار كلاسيك به حساب مي آيد. در اين كتاب آراي ديگر درباره هرمنوتيك گادامر همچون آراي هابر ماس و دريدا در ارتباط با فلسفه هرمنوتيكي گادامر طرح و شرح داده شده است.صرف نظر از جنبه فني كار بخش پاياني كتاب به آثار كلاسيك و چگونگي بررسي آن اختصاص دارد كه بسيار راهگشاست و نشان مي دهد كه متن هاي كلاسيك را نه به مثابه متن مقدسي كه در هرم سلسله مراتبي بايد در رأس قرار گيرند بلكه بايد به عنوان متني در كنار ساير متون نقد و بررسي كرد. به اين ترتيب رويكرد جديدي مي تواند نسبت به متون كلاسيك ما صورت گيرد كه فارغ از جنبه هاي جزمي آكادميك باشد و اگر بتوان به متن كلاسيك از منظر مدرن نگريست متن نه تنها تجديد حيات مي يابد و برجستگي هاي خود را آشكار مي كند بلكه شكل ها و شگردهاي تاريخ منقضي آن نيز آفتابي مي شود. كارهاي در دست انتشارم را در فرصتي ديگر عنوان خواهم كرد.

فرخنده حاجي زاده: مهمترين اتفاق يعني هيچ اتفاق
از كتاب «در كسوت ماه» شعر سيلو پلات ترجمه سعيد سعيدپور خيلي خوشم آمد، حس قشنگي در كتاب بود. هر چند كه من اشراف به زبان ندارم كه ترجمه چه اندازه دقيق بوده است اما ترجمه رواني بود و كسي كه زبان را مي داند بايد در اين باره داوري كند.مهمترين اتفاق اين است كه هيچ اتفاقي نيفتاده است واقعاً  اتفاق جديد نيفتاده است. كتاب «زن عجم خوبه يا تي ان تي» را در دست انتشار دارم. همچنين «از چشمهاي شما مي ترسم» با ويرايش جديد تجديد چاپ مي شود.

مهين بهرامي: كبيري به ذات زنانه خود نزديك تر شده است
دفتر شعرهاي تازه اي از حسن فدايي و ناهيد كبيري خوانده ام. شعر حسن فدايي با تجربه شعر گذشته همراه است و در كتاب تازه ناهيد كبيري تفاوت خوبي را با شعرهاي گذشته شان ديدم. در ضمن به ذات زنانه خودشان نزديك تر شده اند.پيرامون اتفاق ادبي، چند نفر از قديمي ها و جديدي ها رمان نوشته اند. مجموعه قصه اي از شهرنوش پارسي پور كه مي تواند يك اتفاق باشد. همچنين از گلي شرقي كتابي به دستم رسيده كه نشر نيلوفر آن را منتشر كرده است كه قابل بررسي است.
و اما درباره كتابهايم. كتاب «درمان بدون دارو» در روانپزشكي كه با همكاري دكتر محمد مجد در دست انتشار است.مجموعه قصه به نام «سومري» توسط نشر نيلوفر عرضه خواهد شد.چاپ سوم كتاب «روانشناسي فردي» اثر آلفرد ادلر را انتشارات روزبهان منتشر خواهد كرد.
بايد بگويم به راستي كار نشر در ايران يك مورد قابل شناخت و غم انگيزي است، آنهايي كه خيلي زود و آسان كتابمان را منتشر مي كنند پخش خوبي ندارند و به راستي كتاب با يك سرگذشت مشكوك به بازار مي آيد.

ابوالفضل پاشا: دانشكده ادبيات درس بگيرد
«راه به حافظه جهان»از مهرنوش قربانعلي و «نام به از رويا و ضمائم پاره وقت» از علي قنبري كه اين دو كتاب بيشتر از كتاب هاي ديگر توجه مرا جلب كرد. كتاب قربانعلي نسبت به كتاب قبلي اش به لحاظ استفاده از ظرايف زباني و نگرش به عناصر زندگي و ايجاد فضايي براي جلب بيشتر خواننده حرفه اي تلاش حائز اهميتي بوده است. كتاب قنبري نيز درحوزه كار قبلي او قرار مي گيرد و من كلاً كارهاي اين شاعر را مي پسندم زيرا توجه خوبي به زبان دارد به طوري كه زبان در شعر او بالاتر از حد عادي خود قرار مي گيرد؛ در چنين شعرهايي كه الزاماً مخاطب خاص خود را مي طلبد ما با وجه زيباشناسي زبان و نفي مراحل كاربردي آن روبه رو هستيم. اتفاق هاي ادبي ممكن است زياد بوده باشد، از نظر من اقدام كانون ادبي دانشگاه تهران در خصوص برپايي همايش شعر امروز كه در خرداد ماه امسال برگزار شد اقدام بسيار مثبت بود. به نظر من دانشكده ادبيات دانشگاه تهران بايد از كانون ادبي اين دانشگاه درس بگيرد. يك مجموعه شعر به انتشارات داستان سرا سپرده ام، ضمناً جلد دوم كتاب شعر حركت را نيز به ناشر سپرده ام اما احتمال دارد ناشر آن را عوض كنم زيرا ناشر فعلي ممكن است آن را كمي ديرتر منتشر كند.

ناهيد كبيري: سمرقند را به فال نيك مي گيرم
مجموعه شعرهايي كه در ماههاي اخير خوانده ام
« از اين جا غروب جهان نمايان است» از علي اكبر گودرزي طائمه و «عشق همچنان مي تازد» از محمود معتقدي كه نقدي هم بر اين دفتر اخير نوشته ام كه در مجله شوكران چاپ خواهد شد. گزيده اشعار «سيلويا پلات» و ترجمه سعيد سعيدپور كتاب خوب و درخشان نزار قباني به اسم «بلقيس و عاشقانه هاي ديگر» ترجمه موسي بيدج را خوانده ام و پسنديده ام. از آنجا كه تولد هر صداي تازه  در فضاي فرهنگي، ادبي و هنري اين مرز و بوم حادثه اي بزرگ و نويدبخشي براي همه ماست من نخستين شماره فصل نامه سمرقند را با ساختاري بسيار جدي و پربار به فال نيك مي گيرم. حادثه اميدبخش ديگر حيات دوباره و چاپ مجدد نشريه پروين است با حال و هوايي زيباتر و درخشان تر. ترجمه كتابي در مقوله روانشناسي كاربردي به اسم «آرامش باساده ترين روش» توسط نشر ثالث در حال انتشار است. مجموعه داستان جديدي به نام «فرودگاه قبرس» را در دست دارم و در حال مذاكره با ناشرين هستم و مجموعه داستان جمعه هاي باراني به زودي تجديد چاپ خواهد شد.

ادبيات
اقتصاد
زندگي
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  زندگي  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |