فرار از خانه ـ بخش پاياني
چرا بيرون خانه ر ا ترجيح مي دهند ؟
والديني كه به فرزندان خود آزادي بدون قيد و شرط مي دهند همانطور دچار مشكلات مي شوند كه والدين سخت گير، زيرا اغلب فرزندان آنها خودخواه، نظم ناپذير و بي توجه بار مي آيند
|
|
در بخش نخست اين مقاله با ساختار خانواده نا سالم و اثر مخرب آن بر فر زندان ، همچنين عواملي چون وجود نا پدري يا نا مادري ، اعتياد ، اختلافات خانوادگي و اثرات خشونت والدين بر فرزندان در بوجود آمدن پديده فرار نو جوانان از خانه آشنا شديم ، اينك ادامه اين بحث را پي مي گيريم.
فقر عاطفي
در محيط خانواده اي كه فاقد محبت، اعتماد و اطمينان نسبت به يكديگر است و والدين به تحقير و ناسزاگويي فرزندان مي پردازند، جوان نمي تواند رابطه عاطفي مطلوبي با آنها برقرار كند، همچنين نمي تواند پدر و مادر را الگوي خوبي براي تبعيت بداند و تصوير منفوري از نقش پدر و مادر به او ارائه مي شود و حتي در تعاملات اجتماعي دچار بحران خواهد شد. (باركر فيليپ، ۱۳۷۵) محبت، تفاهم و حس همدردي براي كودكان به همان اندازه مهم است كه تأمين نيازهاي فيزيولوژيك آنان، محبت و مراقبت هاي مادر، اولين حس اعتماد طفل به جهان خارج را به وجود مي آورد. (احدي، حسن. ۱۳۷۷، ص ۱۸۷).
در خانواده هايي كه طلاق رواني بين همسران وجود دارد، فقدان ارتباط عاطفي بين آنها در زندگي خانوادگي پيش از ازدواج و سردي و خشك بودن روابط زناشويي بعد از ازدواج، توأم با سرزنش، توبيخ، درگيري و اهانت در حضور فرزندان و تهديد به متاركه، فراوان ديده مي شود. در اين خانواده ها فرزندان به علت احساس عدم تعلق به والدين، به رفتارهاي ناسازگارانه و متعارض دست مي زنند و حتي در پاره اي موارد از خانه فرار مي كنند.
نوجواني كه محبت كافي از پدر و مادر دريافت نكرده، براي پذيرش انواع اختلافات رفتاري و انحرافات اخلاقي آمادگي بسيار دارد، محبتي كه فرزندان در خانواده دريافت مي كنند، موجب آرامش رواني آنها مي شود و همين آرامش رواني آنها را از تمايل به بسياري از لغزش هاي اخلاقي باز مي دارد، دختر نوجواني كه كمبود محبت دارد به هركس كه سر راه او قرار بگيرد و به او اظهار محبت كند علاقمند مي شود و به دوستي هاي ويرانگرش تن در مي دهد و چه بسا در اين مسير تباه شود. (شامبياتي هوشنگ. ۱۳۷۵، ص ۱۹۶)
برونر هيلي در تحقيقي كه درباره نوجوانان منحرف انجام داد، برگشت تمام انحرافات را به سوء تكوين من برتر مي داند. او معتقد است كه يك رابطه عاطفي قوي در اين دوره نوجوانان را به انتخاب رفتار اجتماعي صحيح هدايت مي كند و بزهكاران كساني هستند كه در اين دوره هويت آنان از نظر داشتن والدين صالح مشخص نشده و اين انحرافات ناشي از فقدان محبت يا عدم پيوند عاطفي بين اعضاء خانواده است. بنابر اين در كانون با محبت و سالم خانوادگي است كه اعضاء آن از ثبات شخصيتي برخوردار مي شوند.
تعدادي از روانشناسان و محققين از جمله فرام و سينگر و وين به كل فضاي خانواده و ويژگي هاي كيفي آن اهميت داده اند. فرام معتقد است كه ميزان يا كميت وجودي مادر يا پدر با كودك مطرح نيست بلكه آنچه در رشد رواني كودك حائز اهميت است كيفيت رابطه والدين فرزند است.
چرا والدين محبت خود را از فرزندان دريغ مي كنند؟
پدر و مادري كه خود از محبت والدين محروم بوده اند اغلب نسبت به بچه هاي خويش بي مهر هستند، گاهي بي مهري والدين به بچه ها معلول عدم آشنايي آنها با احتياجات اساسي رواني كودكان است، والدين به صورت هاي مختلف ممكن است بچه را مورد بي مهري قرار دهند و او را به اصطلاح طرد كنند، گاهي بي مهري پدر و مادر نسبت به بچه در رفتار خشونت آميز آنها ظاهر مي گردد، در بعضي موارد والدين با خوبي از بچه هاي خود مواظبت مي كنند و به امور فرزندان رسيدگي مي كنند ولي در رفتار آنها بي حوصلگي ديده مي شود. همين امر ممكن است دليل بر بي مهري آنان نسبت به بچه و طرد وي باشد، در موارد خاصي بي مهري والدين به صورت بهانه جويي از بچه يا عدم تأييد اعمال خوب او ظاهر مي شود.
عكس العمل بچه ها نيز در مقابل بي مهري والدين به صورت هاي گوناگون ظاهر مي گردد. گاهي بچه هاي مطرود يا محروم از محبت والدين دچار بيماري هاي رواني مي شوند، گاهي اين دسته از بچه ها سركش و پرخاشگر بار مي آيند، در بعضي موارد حالت تسليم به خود مي گيرند. بعضي از بچه ها خود را تسليم تخيلات مي سازند و از برخورد با عالم واقع خودداري مي كنند. بچه هايي كه با هوش هستند و خوب بي مهري والدين را احساس مي كنند اغلب خود را به ناداني مي زنند و اين رفتار توأم با بي مهري در نوجوانان تأثير شديدتري مي گذارد و منجر مي شود كه نوجوان خانه را ترك كرده و به اين مطرود شدن جنبه عيني ببخشد.
محبت افراطي
پدر و مادري كه بيش از اندازه به فرزندانشان محبت مي كنند و كساني كه بيش از اندازه مطيع و فرمانبر فرزندان خود هستند به گونه اي با آنها بد رفتاري مي كنند زيرا تجربه رنج هاي طبيعي زندگي را از آنها دريغ مي كنند، درد وسيله اي براي رشد كردن است.
هميشه مشكلات رواني كودكان معلول كمبود محبت نيست بلكه در موارد متعددي محبت افراطي و مراقبت بيش از حد والدين از كودك مشكل آفرين است در اين خصوص حديثي از حضرت امام محمد باقر(ع) نقل شده است: بدترين والدين آنهايي هستند كه در محبت ورزيدن به فرزندانشان از حد اعتدال گذشته و زياده روي مي نمايند. (شامبياتي، هوشنگ. ۱۳۷۵، ص ۱۹۷)
دكتر تيم انداز: والديني كه به فرزندان خود آزادي بدون قيد و شرط مي دهند همانطور دچار مشكلات مي شوند كه والدين سخت گير، زيرا اغلب فرزندان آنها خودخواه، نظم ناپذير و بي توجه بار مي آيند. نتايج پژوهش لوي نشان مي دهد كه توجه افراطي مادر به كودك كه متناسب با سن و وضعيت رشد فرزند نباشد، باعث تضعيف اعتماد به نفس، عدم بلوغ عاطفي و نيز اضطراب در كودك مي گردد.
مرگ والدين
مرگ يكي از والدين تعادل عاطفي كودك را به هم مي زند و از ارضاي نيازهاي عاطفي او جلوگيري مي كند، مخصوصا اگرً سن او بين ۷ و ۱۰ سال باشد .زيرا در اين سال ها فهم كودك به درجه اي رسيده است كه موضوع جدايي از پدر و مادر را به عنوان يك محروميت بخوبي درك كند .از طرف ديگر به علت كمي سن ناچار است از محبت والدين برخوردار شود. (شعاري نژاد، ۱۳۷۳) و اين وضعيت سبب ناراحتي، اضطراب و ناامني وي مي شود، در دوره بلوغ وقتي والدين خود را از دست مي دهند زياد ناراحت مي شوند و گاهي اين ناراحتي سبب بروز عكس العمل شديد از طرف آنها مي شود .فرد بالغ ممكن است در اثر پيشامد مرگ پدر يا مادر احساس تقصير كند و خود را عامل اين واقعه بداند در اين صورت دچار اضطراب شديد مي شود و براي تنبيه خود از مصاحبت با ديگران خودداري مي كند و دائماً غمگين است. در موارد خاص بچه ممكن است نقش پدر يا مادري را كه از دست داده است به عهده گيرد و هدف او را دنبال كند، در اينگونه موارد بچه ها با مشكلات خاصي روبه رو مي شوند .گاهي از دست رفتن پدر سبب علاقه شديد مادر به فرزند خود مي شود و مي خواهد بيشتر وقت خود را با او بگذراند در اين صورت بچه نمي تواند به طور عادي با افراد همسن خود بسر برد و به بازي و تفريح مشغول گردد. گاهي از دست رفتن يكي از والدين كار ديگري را مشكل مي سازد مثلاً اگر پدر از بين برود مادر بايد با پيدا كردن شغلي زندگي خانواده را تأمين كند بنابر اين فرصت كافي براي رسيدگي به وضع بچه ها ندارد و نمي تواند مانند گذشته نسبت به آنها ابراز محبت نمايد و بچه از اين لحاظ ناراحت مي شود. (شريعتمداري، ۱۳۷۳)
گاهي پدر و مادر هر دو به دلايل مختلف در خانواده حضور ندارند و سرپرستي فرزندان با پدر بزرگ، عمو، فرزند بزرگتر و يا اقوام ديگر است، چنين خانواده اي نسبت به ساختارهاي ديگر خانواده، مشكلات بيشتري براي فرزندان در بردارد به ويژه اگر تعداد آنان زياد باشد. نقش ها روشن و مشخص نيست، خواهر يا برادر بزرگتر، مادر بزرگ يا پدر بزرگ، جايگزين مادر و پدر مي شوند بي آنكه بتوانند به درستي نقش خود را اجراء كند سرپرستي اغلب با بي ثباتي همراه است. (قاسم زاده، فاطمه. ۱۳۸۰، ص ۲۴۲)
تحقيقات نشان مي دهد كه فقدان پدر بر روي شناخت جنسيت در پسران و در مورد دختر مادر رفتار اجتماعي شان تأثير منفي مي گذارد. (بيلر، ۱۹۷۴، شين، ۱۹۷۸)
لين (۱۹۷۵): با وجود اين، سن كودك، مدت غيبت پدر، علت عدم حضور او و نحوه انطباق خانواده با عدم حضور پدر، همه در اين امر نقش دارد، فقدان پدر، چگونگي حضور قبلي وي و كيفيت ازدواج نيز مربوط مي شود، حضور دو سرپرست در خانواده تنها زماني بهتر از يكي است كه ازدواج پدر و مادر و رابطه والدين و كودك و در حد معيارهاي معين باشد. (ويكس ريتا و همكاران)
تبعيض بين فرزندان
تبعيض ميان فرزندان براي آنها مشكلاتي را ايجاد خواهد كرد. تبعيض در ابراز محبت و توجه به آنها، تبعيض بين فرزندان تني و ناتني در برخورداري از امكانات خانواده، تبعيض بين پسران و دختران و تبعيض در ميزان واگذاري كارهاي منزل، آنها را به كج رفتاري و ناسازگاري مي كشاند.
بررسي هاي انجام شده نشان مي دهد كه تبعيض در خانواده و توجه بيشتر والدين به برخي از فرزندان و توجه كمتر نسبت به برخي ديگر سبب ايجاد عقده كمتري و احساس نفرت و بدبيني در كودك مي شود به قول ويتريج گروبرگ ولف، همچشمي و رقابت موجود در خانواده تأثير مخرب فراواني در روحيه كودكان به جاي مي گذارد و موجب مي شود كودكان خود را با برادران و خواهران ديگر مقايسه كرده و بر اثر محبت بيشتر والدين در حق آنها، احساس كمتري نمايد. (بيابانگرد، اسماعيل. ۱۳۷۷، ص ۱۷۸)
كثرت فرزندان
يكي از اشكال آسيب زاي خانواده، تعداد زياد فرزندان است كه معمولاً با فاصله هاي كم بين آنها از نظر سني همراه است. در خانواده پرجمعيت، فرصت و توانايي رسيدگي به فرزندان از نظر مالي، عاطفي و تربيتي وجود ندارد. پدر با وجود تلاش فراوان از عهده مخارج خانواده به درستي برنمي آيد و مادر نيز با آنكه پيوسته به كار مشغول است سامان دادن به كارهاي منزل برايش دشوار است، به ويژه اگر در بيرون از خانه هم به كار اشتغال داشته باشد و در نتيجه هر دو خسته و فرسوده از زندگي دشواري كه براي خود و فرزندانشان ساخته اند تحمل و شكيبايي لازم را در برابر خواسته هاي بجا و نابجاي آنان نشان نمي دهند. تنش، اضطراب و ناآرامي از ويژگي هاي چنين خانواده هايي است. فرزندان اين خانواده ها اغلب به علت خلأ عاطفي و نبود آرامش در كانون خانواده، به محيط بيرون از آن و افراد ديگر گرايش مي يابند و با توجه به آسيب زايي جامعه و آسيب پذيري خود به مشكلات عاطفي- رواني- اجتماعي گوناگون دچار مي شوند. مشكلاتي مانند افت درسي، پرخاشگري، نافرماني، ناسازگاري در خانه و مدرسه، ترك تحصيل، گاه اعتياد و بزهكاري.
آسيب زايي خانواده هاي پرجمعيت بيشتر به اين علت است كه معمولاً بين فقر و رشد جمعيت ارتباط مستقيم وجود دارد و چرخه فقر، رشد جمعيت از عوامل بازدارنده توسعه و پيشرفت است .(قاسم زاده، فاطمه ۱۳۸۰ ص ۲۳۹)
منابع و مآخذ:
۱- احدي حسن، محسن نيكچهر- روانشناسي رشد- چاپ و نشر بنياد ۱۳۷۷
۲- بوشارلاژاك، كودكان دژمنش- ترجمه محمدرضا شجاع- انتشارات آستان قدس رضوي- چاپ چهارم ۱۳۶۸
۳- بيابانگرد- اسماعيل، روانشناسي نوجوانان. دفتر نشر فرهنگ اسلامي- چاپ دوم- ۱۳۷۷
۴- پارسا محمد، روانشناسي رشد، انتشارات بعثت ۱۳۷۵
۵- شامبياتي هوشنگ- بزهكاري اطفال و نوجوانان- چاپ ششم انتشارات و يستار ۱۳۷۵
۶- ويكس ريتا نلسون الن سي ليز رأس، اختلال هاي رفتاري كودكان- ترجمه محمد تقي طوسي- انتشارات آستان قدس رضوي ۱۳۷۵
۷- گيدنز آنتوني- جامعه شناسي- ترجمه منوچهر محسني ۱۳۷۵
۸- قاسم زاده فاطمه، آري گفتن به نيازهاي كودكان، ناشر دنياي مادر- چاپ دوم ۱۳۸۰
۹- قائمي علي، كودك و خانواده نابسامان، انتشارات سازمان اولياء و مربيان ۱۳۷۱
|