معاني نامشخص و ميل به قدرت
اسلام، اروپا و غرب
|
|
اشاره: محمد اركون در توريت ميمون الجزاير به دنيا آمد. او قبل از آن كه به سمت استادياري در دانشگاه سوربن نائل شود در دانشگاه الجزيره مشغول تحصيل بود (۹-۱۹۶۱). وي دكتراي خويش را در ۱۹۶۹ از سوربن دريافت كرد و در حال حاضر استاد برجسته دانشگاه سوربن پاريس و استاد مهمان در انستيتوي مطالعات اسماعيلي لندن است.
او همچنين سرپرست مجله تحقيقاتي عربيكا و عضو هيأت داوران جايزه آغاخان براي معماري مي باشد. اركون مقالات و كتب بسياري به زبان هاي عربي، فرانسه و انگليسي به چاپ رسانده است. مقاله اي كه از نظرتان مي گذرد از جمله آثار اركون است كه در كتاب اسلام و مدرنيته از انتشارات دفتر مطالعات سياسي و بين المللي به چاپ رسيده است.
محمد اركون
اين مقاله به بيان نمونه اي از تأثير راهبردي تفكر نقادانه در تحولات جوامع مديترانه اي مي پردازد. اعتقاد به اديان - يهوديت، مسيحيت و اسلام - از سويي و از سويي ديگر گرايش به تفكر فلسفي اي كه عمدتا از يونان باستان سرچشمه گرفته و پس از فتح اسكندر در سراسر خاورميانه پابرجا مانده، باعث ازهم گسيختگي فكري اين جوامع شده است. انسان همواره در پي يافتن معنايي جهاني، مانا و متعالي بوده كه به عنوان پايه اي براي مشروعيت سياسي، اخلاقي، قانوني و معنوي از آن استفاده نمايد. هدف ما در اينجا تعيين زمان ها و مكان هايي است كه اين خواسته تجلي يافته است. رويارويي هاي حاد و خشني كه بين نمايندگان «اسلام» و «غرب» از قرن نوزدهم به اين طرف و خصوصا بيست سال اخير - به وقوع پيوسته نشان مي دهد كه به جاي نگاهي يك بعدي مي بايست نگرشي همه جانبه به قضيه اتخاذ كرد.
اگرچه صرفنظر كردن از دستاوردهاي جهاني علوم، فنون و فلسفه اروپاي پس از قرن شانزدهم غيرممكن است، اما آنها تنها شيوه ها و روش هايي هستند كه از آن طريق مدرنيته به جوامع ديگري كه لاجرم تغيير را تحمل مي كردند، انتقال يافته است، مدرنيته اي كه مشروط به هيچ كنترل فلسفي و انتقاديي نمي باشد ازاين رو نقد خرد اسلامي، مسيحي، يهودي، بودايي، هندو، ماركسيست، ليبرال و غيره نيز ممكن است مطالب باورنكردني و غيرقابل تصوري را برايمان مشخص سازد، ولي اين نقد نبايد به كمك مدرنيته اي صورت گيرد كه به لحاظ فكري همان مطامع سلطه جويانه اروپا - غرب است، بلكه مي بايست حركتي معرفت شناسانه به سوي يك نگرش روشنفكرانه مبتني بر چيرگي بر خشونت و نيز برداشتن همه تعابير و تصريحات و واقعياتي كه از خشونت سرچشمه گرفته و يا توسط آن اشاعه يافته اند، داشته باشيم. ماهيت آرمان گرايانه اين نگرش دال بر ناديده گرفتن محدوديتهاي تاريخي و زباني، و ناآگاهي هاي فردي و جمعي و مقتضيات سياسي، اجتماعي و اقتصادي نيست. اين آرمان به اين مفهوم است كه اگر بخواهيم نگاه منتقدانه مشابهي به همه جايگاه ها، حالت ها، چارچوب ها و ابزارهاي توليد معاني اي كه همواره در حال تغييرند داشته باشيم، مي بايست تحرك فكري پيوسته اي در خود ايجاد نماييم.
در حال حاضر نياز مبرم، بازتاب محتوايي عيني تاريخ، ارزش ژئوپليتيكي و مدل واره اي و نيز اميدهايي است كه با سه كلمه اسلام، اروپا و غرب به ذهن خطور مي كند.
از آنجا كه اين سه واژه در معرض تفاسير و تعابير ايدئولوژيكي آزادانه اي بوده اند، و نيز با توجه به نگرش متقابل مسلمانان و غربيان نسبت به يكديگر، توضيحات، بررسي هاي نقادانه و تحليل هاي جديد پيرامون اين سه مقوله لازم مي نمايد. من به عنوان يك آموزگار و محقق حوزه تفكر اسلامي همواره به دليل آشفتگي ها و اختلالاتي كه تنش هاي سياسي به وجود آورده اند، متوجه نياز به ميانجيگري فكري و فرهنگي بوده ام. اين امر مرا به چاپ سه كتاب به شكل پرسش و پاسخ سوق داد. پرسش هايي كه از متون اروپايي متفاوت به من ارجاع داده مي شد محرك من در تميز گذاشتن بين اروپا و غرب بود، كه ا ز دو نگرش بنيادي متفاوت درباره وقايع جاري نشأت مي گيرد: برداشتي از سرگذشت آنچه من «اسلام به مثابه يك واقعيت» و «جوامع كتاب مقدس» خوانده ام، و همچنين معاني نامشخص كه با ميل به قدرت در اروپا مربوط مي شود - چه اروپا به لحاظ جغرافيا و چه اروپا به مثابه تعلق به آنچه غرب خوانده شده، بدين ترتيب هم به لحاظ جغرافيايي و هم از جهت تاريخي بين جنوب و شمال آن تفاوت قائل گشته ام.
بنابراين بحث قديمي اي كه پيرن مورخ بلژيكي در كتاب Mahomet et charlemangne درخصوص گسيختگي به وجود آمده توسط اسلام سلطه جو در عالم مسيحيان، آغاز كرد، مي بايست با موضوع تاريخ فرهگني و يا به طور مشخص تر، وضعيت شناختي و عملكرد رواني - اجتماعي - سياسي دين به مثابه يك واقعيت، تجديد شده و غنا بخشيده شود.
جوامع اروپايي قبل از هر چيز نگران مشكلات ناشي از اختلاط با مسلمانان مهاجر هستند، و اين امر بدون توجه به تعهدات تاريخي، حقوقي و فرهنگي يك كشور تحت حمايت قانون و يك جامعه مدني صورت مي گيرد. براي مخاطبين عرب مسلمان، رويارويي اسلام و دموكراسي سبب ترويج نوشتجات عامه پسند و توجيه كننده اي بوده كه به طور گسترده انتشار مي ِيابند و عميقا در بينش سياسي - ديني اين جوامع ريشه دوانده اند. اما در قسمت اعظم آنچه درباره تنش ها، تضادها و منازعات بين اسلام، اروپا و غرب نوشته مي شود، مطالبي به فراموشي سپرده مي شود كه به اعتقاد من بهتر است مجددا توجهات را بدان ها جلب نمايم. اگرچه مي ترسم كه خواننده عرب مسلمان ترجيح گفتمان انتقادي درخصوص معاني نامشخص را بر انديشه قديمي «جهاد» مشكل بيابد. زيرا هم اكنون جهان اسلام احساس مي كند كه به طور منظم توسط غرب متخاصم محصور، تهديد و تحريف مي شود، اختلافات تاريخي تحت فشار مدرنيته اي كه بدون مشاركت هيچ يك از جوامعي كه اسلام به عنوان يك واقعيت را لمس كرده باشند ايجاد شده به بدي در ذهن جاي گرفته و در عمل نيز به بدي نمايان گشته اند. مضمون مدرنيته مادي، مصرف است و در طبقات مرفه تر گاهي با مصرف بيش از اندازه همراه مي شود، امري كه قابل تطبيق با طبقات غربي است و نه با اقشار پرجمعيتي كه مبارزين مسلمان خود را مدافع آنان مي دانند. اما مدرنيته فكري همواره در جنبش هاي ناسيوناليستي سكولار و نيز امروزه در بنيادگرايي، در ترويج و ثمربخشي اش محدود شده است. درگيري بين اسلام - يا مسيحيت، يهوديت، بودائيسم و غيره - و دموكراسي لاجرم به واپس گرايي اي سوق مي يابد كه از نقطه نظر ايدئولوژي نبرد و يا دفاع هاي ديني مفيد بوده ولي براي تفكر انتقادي تاريخي و مردم شناختي به هيچ وجه قابل پذيرش نيست.
اما آنچه در پي آن هستم، توجه دادن به عقايد بي اعتبار و كهنه اي است كه به ساختارهاي ذهني، طبقه بندي ها، محدوديت ها و حذف هايي مربوط مي شود كه از سنت هاي اسلامي و نيز اروپايي - غربي به ارث رسيده اند. آنچه انكارناپذير است آن است كه در جوامعي كه اسلامي خوانده مي شوند كمتر به علوم اجتماعي به عنوان ابزار نگريسته مي شود. اين امر بيشتر در جوامع غربي رواج يافته يعني همان جايي كه تحولات صنعتي، شهري، سياسي، قانوني و نهادي توسط اين علوم هدايت شده اند. براي تشخيص اين تفاوت ها و ارزيابي تأثير ساختاري آنها بر تحول تاريخي اين دو جهان، بايد خود را از توجيهات و تبيينات كاذبي آزاد سازيم كه يك اسلام ضدعلم، ضدفلسفه و ضدسكولاريسم را بر عليه غربي كه باني و حامي اين ارزش هاست به مبارزه فرامي خواند.
اسلام به مثابه يك واقعيت و جوامع كتاب مقدس
مفهوم اسلام به مثابه يك واقعيت به ما كمك مي كند كه خود را از اشتباهات و سردرگمي هايي كه حول وحوش كلمه «اسلام» به وجود آمده رها سازيم، جرياني كه خصوصا از هنگامي كه دولت ها و نيز جنبش هاي معترض مدعي اسلام با خشونت براي كسب مشروعيت جنگيده اند
شدت و حدت بيشتري يافته است. اين جريان كه با اولين «فتنه» بزرگ آغاز شد در شرايط تاريخي و اجتماعي بسيار متفاوتي مجددا رخ نمود. «اسلام به مثابه يك واقعيت» اشاره به روند دولتي شدن دين دارد كه با بني اميه به منصه ظهور رسيد و در دوران بني عباس به لحاظ فرهنگي و فكري تقويت گشت و بعدها توسط حكومت عثماني بيش از پيش رشد يافت و سرانجام در حكومت هاي جديد با تشويق و تبليغي كه نسبت به دين عامه پسند اعمال كرده اند، ديده شد. بدين ترتيب علما تابع قدرت حكومت گشته و دستجات مذهبي در جاهايي كه قدرت مركزي ضعيف بود ظاهر شدند. اين دو ويژگي از مشخصات اصلي اسلام به مثابه يك واقعيت، حداقل از قرن سيزدهم به اين طرف بوده اند.
به همين دليل بر تمايز بين «قرآن به عنوان يك واقعيت» و «اسلام به مثابه يك واقعيت» تأكيد بسيار دارم. اولي مبين ظهور تاريخي يك پديده جديد است كه مقتضيات زماني و مكاني خاص خود را دارد. درحالي كه دومي كاملا از اولي نشأت نگرفته و به خاطر نگرش سنتي اش نسبت به نقد تاريخي بي تفاوت مي باشد و بيش از همه به مسئله تعلم و تربيت شايق و علاقمند است. بررسي رابطه اين دو محتاج نوعي تحقيق تاريخي، اجتماعي و زبان شناختي است كه عملا تاكنون به بوته فراموشي سپرده شده است. ميليون ها مسلمان معتقدند هنوز با شور و شعف زاييده ايمان و بدون توجه به مقتضيات تاريخي، اعلام مي دارند كه اصول فقهي كاملا از كلام خدا در قرآن مشتق شده و ازاين رو شايسته نام قانون الهي (شريعت) است. دليل اين امر، موضوع بسياري از تحقيقات فقهي بوده، اما فوريت سياسي برخاسته از مطالبات موجود براي اصلاح و بهبود شريعت، لزوم كاري دقيق و جديد درخصوص استدلالات فقهي در اسلام را مي نماياند.
مباحث جديد اسلامي بر «قابل اجرا بودن اسلام در همه زمان ها و مكان ها» تأكيد داشته، به لحاظ اجتماعي آن را محدود به برخي آداب و رسوم شناخته شده مي نمايد. متأسفانه مطالعات اسلامي و سياسي معاصر نيز بر ارزش علمي اين نگرش ايستا و ارتجاعي افزوده است. بنابراين در عبارت رايج «اسلام و غرب» با ارائه غيرپيچيده اي از يك دين ايستا، تعصب آميز و ماهيت گرا مواجهيم كه خود را ماوراي ديگر اديان و ديگر بينش ها مي پندارد و معتقدان به آن توجه به «تفاوتشان» را الزامي مي دانند. بنابراين سنجش فاصله اي كه آنها را از غرب جدا ساخته را غيرممكن مي سازند، غربي كه فعال، مدرن و سكولار است و درهايش را به روي همه ابداعات مي گشايد و اين بدان خاطر است كه عوامل سازنده آن آزاد از اعتقادات سنتي و يا به بيان ديگر كاملا جدا از آنند. (هرچند آنها نيز در معرض انتقاد علمي نبوده اند). معتقدين اسلام با استهزاء مخالفينشان - البته بدون ارائه تحليلي دقيق - به استحكام موقعيت خويش پرداخته اند. آنان معنويت والاي موجود در «شرق» را در برابر ماديگرايي غيراخلاقي «غرب» قرار مي دهند. غرب آنچنان غره موفقيت هاي فني، اقتصادي و سياسي خويش شده كه تصور مي كند مي تواند امتيازات و قدرت ديرين دين را برانداخته، نقش ها و وظايف كاملا ابتدايي بدان بخشد.
درواقع تجليات بيروني و ارزيابي هاي (اغلب بي اعتباركننده) سكولاريست ها هيچ مزيتي بر آنچه در جوامع مذهبي موجود است، ندارد. اين بيان به تعارضاتي كه در مديريت يك فضاي شخصي و خصوصي (تسليم به دين) و يك فضاي عمومي (مشغله خاص دولت سكولار) موجود است، اشاره دارد. به عبارت ديگر با دو فضاي شخصي و عمومي مواجهيم. مديريت اين دو فضا به گونه اي كه هيچ يك وارد قلمرو ديگري نشود حائز اهميت است. در فرانسه وزارت كشور متصدي امور ديني است. اگر دين به فضاي عمومي وارد شود، موضوعي است كه به پليس مربوط خواهد بود و در بلژيك اين مسئوليت برعهده وزارت دادگستري است. در حال حاضر {در اروپا}، توافقات و سازش ها جانشين اختلافات شديد قرون هيجدهم و نوزدهم شده است. حفاظت از جان و مال مردم به دولت واگذار شده و امنيت اجتماعي و رفاه جامعه، دين را از نقش و عملكرد سابقش كه قرن ها وظيفه اصلي آن تلقي مي شده، محروم ساخته است. دين و ايمان به آخرت طي قرون متمادي مرجع و ضامن ارزش هاي اخلاقي اي بودند كه حامي همبستگي اجتماعي و پايه اي براي وحدت و يكپارچگي مردم، تنظيم معاملات و استدعاي مشروعيت بوده است. اما حكومت هاي جهان سوم در پي تضعيف قوانين سنتي، توافق را جانشين اختلاف نكردند و در نتيجه جنبش هاي اسلامي بلافاصله توانستند نقش هاي ملجاء، حامي و راهنما بودن دين را بدان بازگردانند. مدرنيته تحقق يافته از سوي دول حزبي همچون بومدين يا ناصر، تعداد بسيار زيادي بازنده به همراه داشت، شخصيت هاي حاشيه اي معترض و يا جدا از جامعه كه تنها نويد عدالت، برادري، امنيت، عزت، تعالي روحي ومعنوي و خلوص اخلاقي مي تواند آنان را آرام كرده و يا مجددا وارد صحنه سازد.
ادامه دارد
|