دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۲۰- July, 28, 2003
گفت وگو با علي باباچاهي
ترديدها و تأييدهاي شعر پست مدرن
زير ذره بين
سنت شعرخواني را دست كم نگيريد. در سال هاي ۴۰- ۵۰ شعرخواني نه تنها در محافل ادبي صورت مي گرفت بلكه در حاشيه خيابان ها بوي قهوه با بوي شعر درمي آميخت. هر دو سه نفر شاعري كه به هم مي رسيدند شعر خواني آغاز مي شد. يا دكه اي را گير مي آوردند يا پياده روها يا حتي طبقه دوم اتوبوس هاي شهري جاي مناسبي براي شعر خواني بود
002830.jpg
محمد زندي
* آقاي باباچاهي در حال حاضر وضعيت شعر معاصر را چگونه ارزيابي مي كنيد؟
- شعر معاصر از «من» سالاري، كه همان روايت خطي داناي كل باشد، فاصله گيري كرده اما در جاهايي كه مدعي متفاوت نويسي و تكثرگرايي و مقولاتي از اين دست است از «فن» سالاري سردرآورده است. لابد حضرت عالي خود در جريان اين امر قرار داريد كه من خود مدافع بينش و در نتيجه نگارشي هستم كه ساحل نشينان را بارديگر به ديدن و شنيدن رقص و سماع امواج دريا دعوت مي كند. اما محو نحو مكالمه  خودمان كه نشويم بايد اقرار كنيم كه بخشي از شاعران متفاوت نويس- البته با كمي فيس و افاده- ناخواسته يا شايد هم خود خواسته، مخاطب گريزي يا درست تر بگويم گريزاندن مخاطب از شعر امروز را نقطه  عزيمت كار و بار خود قرار داده اند. شنيده ام كه اين حضرات انگشت در سوراخ ديوار مي كنند تا مخاطبي احتمالي را پيدا كرده او را بردار كنند!
«همه لرزش دست و دل من»از آن است كه اين تعداد به قيمت خودكشي هنري در انظار يار و اغيار به انگشت نما شدن- خيلي مدرن نمايي- مباهات مي كنند و در توهمات خود برصدر مي نشينند و از سوي خود قدر مي بينند! و اما...
«بايد مطلقاً مدرن بود!» اما مدرنيت شعر امروز به گمان من فرايند نقد مؤلفه هاي مدرنيته از سوي مدرنيسم است. بدين ترتيب، مدرنيسم (نه مدرنيته) و پست مدرنيسم، داعيه هاي مدرنيته (دوران مدرن) و تبعات آن را به ويژه در جوامع پيراموني مورد نقد و ارزيابي قرار مي دهند. بنابراين بخشي از متفاوت نويسي شعر امروز، معطوف به نقض مسلمات ديكته شده از سمت شعر مدرن موجود است كه همچنان تقابلي مي نگرد.
احوال و اوضاع محافظه كاران مدرن نما خراب تر از آن است كه سايه اين نوشتار را با تير هدف قرار ندهند، طفلكي ها دلخوشي شان اين است كه با برچسب شعر معاصر ايران هر ماه جلسه اي برپا كنند و خودشان را ارضا (رسوا؟)كنند.
* طرح مبحث پست مدرنيسم را در حوزه هاي شعر امروز چگونه ارزيابي مي كنيد؟
- اين ترس نابجا نمي دانم چرا به جان خيلي ها افتاده است؟ لابد به اين دليل كه طرح و بسط اين مقوله خاص سبب گمراهي عوام الناس شعر امروز ايران شده است. اما لازم مي دانم خدمت اين دايه هاي مهربان تر از مادر عرض كنم كه شعر نو كه به تدريج مدرن ناميده شد در واقع فرايند تأمل بر اشكال و مؤلفه هاي زيبايي شناختي هنري دوراني است (مدرنيته) كه ابعاد علمي- صنعتي (تكنولوژيكي) آن را عيناً و عميقاً درك و دروني نكرده  بوديم. ظاهراً ما از راه رشد كنار گذر به شعر مدرن دست يافته ايم. با اين توضيح كه گاه رويدادهاي فرهنگي از رويدادهاي تكنولوژيكي سبقت مي گيرند. تازه شعر مدرن ما را شاعري بنا نهاد كه مي فرمايد:
از پس پنجاهي واندي زعمر
ناله برمي آيدم از هر رگي
كاش بودم باز دور از هر كسي
چادري و گوسفندي و سگي(نيما)
از محتواي اين «قطعه» كه بگذريم نامدرنيتي! صوري شعر نيز پرسش برانگيز است. مهم اين است كه نيما در نهايت امر كنترلي قهر آميز بر تناقض هاي درون و برون خويش اعمال مي كند، منتظر نمي ماند تا فرضاً مترو بين شهري كشيده شود و خود نيز به اخلاق! مدرن مجهز گردد .بعداً بنويسد:
... اما صداي آدمي اين نيست
با نظم هوش ربايي من
آوازهاي آدميان را شنيده ام
در گردش شباني سنگين
زاندوه هاي من
سنگين تر
و آ وازهاي آدميان را يكسر
من دارم ازبر...
شعر مدرن ما را شاعراني سروده اند كه هنوز بين نگرش و نگارشي مدرن «خوش دست و پايي مي زنند». نيما در «ارزش احساسات» بر تناقض ها و يحتمل  اخلاق شباني اش غلبه مي يابد. خلاصه شعر مدرن ما همين است كه ملاحظه مي فرماييد. شاعران و منتقدان ارجمند نيز مهر تأييد بر آن زده اند. اما پيش خودمان باشد گويا دست هايي روي دست آنها بلند شده است چرا كه ناله ها از اينجا بلند مي شود كه: اول برويد به اخلاق پست مدرنيستي آراسته شويد بعداً شعرش را بگوييد!
اخلاق پست مدرنيستي؟!
خانم ها و آقايان محترم! واقعيت امر اين است كه ديگر براي پس فرستادن اين محموله (آراء وعقايد فلاسفه متأخر) به صاحبان اصلي اش در فرنگ كمي دير شده است. تازه اين اقدام نه چندان شايسته از سوي آدمياني با فرهنگ دو هزار و خرده اي ساله كمي بعيد است! آش نذري نيست اما آش كشكي است كه در همين دهكده جهاني بار گذاشته شده. كمي دير البته به دست ما رسيده، نچشيده كه سير نمي شود آدم. بچش اگر ترش كردي، خب ديگه! شايد هم لازم باشد به متخصص جهاز هاضمه مراجعه كنيد. اعتراف مي كنم كه به حاشيه رفتم. چشم! برمي گردم. ببينيد! تصور انفكاك فاحش بين مدرنيسم و پست مدرنيسم غيرقابل تحقق به نظر مي رسد، خب، اين جدا. اما وقتي كه آراء و عقايد فلاسفه متأخر كه غالباً متناقض هم به نظر مي رسند؛ معاني اي كه، مسلمات تاريخي- هنري، مفروضات متيقن و... را مورد بازبيني انتقادي قرار مي دهد، چيزي كه نصيب شعر امروز ايران مي شود نوعي شك معرفت شناختي نسبت به امور هستي است. اين عدو (شك معرفت شناختي)اگر سبب خير شود شاعر مدرن ما اندكي طور ديگري فكر مي كند، پس طور ديگري خواهد نوشت. بدين معنا كه صورت و شكل شعري او نيز دچار تغيير خواهد شد. مثلا وحدت اورگانيك يا تك هسته اي (مركز) بودن شعرش تن به نوعي جا به جايي خواهد داد.توجه به نسبيت باوري، صدور احكام كلي را در شعر مدرن (پسا مدرن؟) به تأخير خواهد انداخت. يا تعطيل خواهد كرد اين گونه فرمان هاي تاريخي غيرتاريخي را.
مهم  اين است كه مرعوب مقولات مهم و نامهم نشويم: مواجهه اي انتقادي! حرف تازه اي هم نيست. هست؟!
* اخيراً شاهد بازخواني آثار شاعران دهه هاي پيشين هستيم؟ شاعراني همچون تندركيا، هوشنگ ايراني و.... شما اين رويكرد را چگونه ارزيابي مي كنيد؟
- ببينيد! واقعيت امر اين است كه ملاحظات غيرهنري، مانع خوانش دقيق و درست بسياري از شعرها در دهه هاي گذشته شده است. علت اصلي اين بدخواني، وجه ايدئولوژيك مسلط بر ذهنيت روشنفكري است. همه اين مسائل بر بستر شرايط اجتماعي- سياسي خاصي شكل مي گيرد كه به طور پنهان و آشكار درگير مبارزه با اختناق حاكم بر جامعه بوده است. از طرفي فرهنگ ثنويت گراي ما، موارد ياد شده را تشديد مي كند، خرد و كلان، عاقل و ديوانه، فرشته و شيطان و... ديدن پديده ها و آحاد انساني از تبعات چنين نگرشي است. خب! در چنين فضاي سياه و سفيدي كه درست كرده ايم، شعر تندركيا و امثال آنها كه هيچ، شعر شاملو و فروغ و نيما نيز با تأويلي از پيش تعيين شده خوانده مي شوند و نخوانده مي مانند! وجه انتفاعي رخنه يافته در بن بينش خواننده- چيزي كه به درد مرد! نمي خورد چرا بايد وقت بر سر آن گذاشت؟!- آثاري را در قوطي عطاري خود ذخيره مي كند كه تشفي دغدغه هاي روزمره او باشد. از اين رو شعرهاي «به درد نخور» در بازار «معر»فروشان و زير نور چراغ هاي «اجتماعيات و انتفاعيات!» دل از تو مي برند و روي از من نهان مي كنند! تو اگر بنشيني/ من اگر بنشينم/ چه كسي برخيزد؟
از اين رو برمي خيزيم و دور اين گونه شعرها- كه ضرورت صدور آنها را هم نبايد دست كم گرفت- حلقه مي زنيم؟ «غير شعر»هاي شاملو از همين منظر چون ورق زر مي برند و «شعر»هاي خيلي شعر او بعدها و به تدريج مقبول طبع مردم صاحب نظر قرار مي گيرند. جالب اينجاست كه هم اكنون متوجه مي شويم كه حتي «هواي تازه» شاملو نيز از سوي شاعران به دقت و با صحتي غير عقلايي! (غيرسودمندانه) خوانده نشده است. من بازخواني اين مجموعه شعر را اين اواخر احساس كردم (رجوع كنيد: نامه كانون نويسندگان ايران، زمستان ۱۳۸۱، ص ۱۴۷)
* بنابراين بازخواني آثار تندركيا و... نيز برمبناي همين مفروضات و مستنداتي كه فرموديد قابل درك است؟
- با اين تفاوت كه ظاهراً -تاكيد مي كنم- ظاهراً وجه آوانگارد اين آثار بر وجه انتفاعي آن غالب است. شعر تندركيا يا به قول خودش «نهيب جنبش ادبي» او در سطح ارزشي كم و بيش نازلي؛ شعري تجربي به حساب مي آيد. در اينجا با مقداري پيشنهاد - صرفاً پيشنهاد- مواجه  ايم :
اول: توجه به گفتار عاميانه، نوعي بي توجهي به وجه اورگانيك و تك مركزيتي و گسسته نويسي شعر! به هر صورت چيزي كه تندركيا بر آن تأكيد دارد فاصله گيري از سنت هاي دست و پاگير ادبي است كه تصادفاً خود به شدت گرفتار آن است. و اما چند حكمت در بازخواني يا بازبيني كارهاي تندركيا به چشم مي خورد و نمي خورد!
دوم: بيرون راندن حريفان «متفاوت نويس» دو دهه اخير از عرصه هاي شعر امروز به قصد تحكيم پايه هاي «نظام» شعر مدرن موجود! فراروي ممنوع!
نخست: بدخواني يا ناخواني شعر تندركيا در فضاي «سياه و سفيد»كه از آن نام بردم، امر يا غيرامري بديهي است. عمدي اما در كار نبوده است! پيشنهاد يا پسنهاد تازه مي خواهيم چه كار؟ مگر شعر، «حربه خلق» نيست؟! مگر شعر نبايد دشنه وار باشد؟
- اينها را بگذاريد دم كوزه آبش را بخوريد!
و اما بحث شعر پست مدرن- درست يا نادرست- كه مطرح مي شود، با ترديدها و تأييدهاي مختلفي مواجه مي شود، اين شعر:
- اين مسائل وارداتي است؛ رونويسي مي كنند از گزاره هاي تئوريك!
- مدرنيسم را طي نكرده چگونه مي توان سر از پست مدرنيسم (در شعر) درآورد؟
- آنهايي كه شعر پست مدرن مي نويسند، از پست مدرنيسم هيچ نمي دانند!
- نكند در اين شعر(پست مدرن) چيزهايي باشد و ما از آن سر در نمي آوريم؟
- شباهتي هر چند خيلي صوري بين شعر تندركيا و شعر بعضي از شاعران «غيرنيمايي» به چشم مي خورد، نكند «چيز»هايي در شعر تندركيا از چشم ما پنهان مانده باشد؟
- نكند اين آقايان و طبعاً خانم هاي ظاهراً يا باطناً پست مدرن از روي دست تندركيا رونويسي مي كنند؟ به اين بخش از شعر رضا براهني نگاه كنيد چقدر شباهت به شعر تندركيا دارد!
- من عميقاً مي  دانم كه «متفاوت نويس» هاي پسايي- خوب يا بد- غالباً شعر تندركيا را نخوانده اند؛ اما اكنون وقت آن است كه «حريف» يا «حريفان» را با اين اتهام خواهي نخواهي واهي، از صحنه بيرون كنم: شعر حجم، شعر همه دوران هاست!!
پس: كور شويد، دور شويد!
* شما فكر مي كنيد با اين اختصاري كه در بيان اين مقولات به كار مي بريد مخاطب ما منظور شما را به خوبي درمي يابد؟
- مخاطب ما از آن چنان فكر (دندان؟!) تيزي برخوردار است كه نيازي ندارد به اينكه من لقمه اي چرب يا ناچرب را در دهن او بگذارم. اصلاً اجازه  چنين كاري را به من نمي دهد!
حق البته با اوست. اما روي قسمتي از حرف هاي من با عزيز ارجمندي است كه خواسته يا ناخواسته خلط مبحث مي كند و همان طور كه قبلاً اشاره كردم ايشان با مقايسه عجولانه اي بين بخشي از شعر تندركيا و شعر رضا براهني به اين نتيجه مي رسد كه شاعران غيرنيمايي و طبعاً شعر در وضعيت ديگر معطوف به متفاوت نويسي از «جنس »ي خاص است، شعرهايي «كيا»يي اند، شعرهايي متأثر از شعر تندركيا، شايد هم تكرار تجربه هاي تندركيا!
* آقاي باباچاهي! اگر ممكن است به مأخذ و نمونه شعرهايي كه در اين مورد مد نظر بوده اشاره بفرماييد.
- مأخذ: مجله  كارنامه (شماره ۲۱ از ص ۱۸ تا ۲۳) مؤخره اي بر آينده  شعر فارسي، يد الله رويايي.
نمونه ها- الف: از تندركيا:
فراخي، بزرگانگي! چه گويم، چه؟ باري، سپهرانگي؟/ سپهرانه، سپهر،پهر/ اي نازنينا، جان شيرينا، بيا، بيا/ خواهي كه من زاري كنم، هي هي!/ در پاي تو خاري كنم؟ هي هي!/ يا نياز ما را بپرداز/ يا وانياز...
در پرانتز (آقاي رويايي پس از نقل اين نمونه مي نويسد: امروز كم نيستند شاعراني كه نمي خواهند نيمايي باشند ولي كيايي    اند.)
ب- از رضا براهني:
اي گفتنانگي!/ حتي اگر تو بگويي بگو نمي گويم گفتن اين را كه هر چه تو گويي كنم من چه كنم، بي تو من چكنم وزن اين چه كنم را من چه كنم خانم زيبا/ دق كه نداني چيست گرفتم، دق كه نداني تو خانم زيبا.
اين هم مأخذ و نمونه!
* شما نوعي شباهت را در اين ميان انكار مي كنيد؟
- به گمان من توجه براهني به تمهيدات بيان واجراي زباني شعر، اين شباهت محتمل را به تأخير مي اندازد، به هر صورت تندر كيا با نوعي «خام نگاري» روبه روست، اگر براهني مستقيماً به شعرهاي تندركيا نظر هم داشته بوده است، به گمان من اين از هوشمندي اوست، من اسم اين گونه تأثيرپذيري ها را گذاشته ام «مصادره خلاق»! حالا چقدر ما شاهد خلاقيت در كار براهني هستيم يا نيستيم مسئله ديگري است حرف من اين است اسنادي كه آقاي رويايي براي محكوميت طبعاً متفاوت نويس ها صادر مي كند، چندان محكمه پسند نيستند! براهني شاعري تجربي است كه جسارت هاي او، بعضاً خسارت هاي جبران ناپذيري براي او در پي داشته است. نتيجه:
الف- براهني به درستي به ضرورت فراروي از شعر مدرن موجود پي برده.
ب- شعرهاي براهني، كيايي نيستند، ايشان بر مبناي ديدگاهي كه در «خطاب به پروانه ها» مطرح كرده، نوعي نوشتن را از سر گذرانده كه غالباً دلپذير نيستند!
- دلپذير؟!- بله درست شنيده ايد، دلپذير نيستند!
ب- برخي از شعرهاي براهني دلپذيرند(تجربه هاي بي وقفه براهني اما كار دست او داده است!)
ت- شعرهاي رويايي، قرص و محكم، مدار بسته، تصور محور و ماندگارند، رويايي بنا به جبر تاريخ هنر حتماً از ماشين (خر چرا؟) شيطان پياده خواهد شد و بالاخره قبول خواهد كرد كه تمام «متفاوت نويسي»ها نبايد از جنس شعر حجم باشند. در غير اين صورت به اهميت حضور خود در شعر امروز، بي اعتنايي نشان داده است.
* مطلب ديگري اگر فكر مي كنيد بايد گفته شود ، لطفاً بيان بفرماييد؟
- سنت شعرخواني را دست كم نگيريد. در سال هاي ۴۰- ۵۰ شعرخواني نه تنها در محافل ادبي صورت مي گرفت بلكه در حاشيه خيابان ها بوي قهوه با بوي شعر درمي آميخت. هر دو سه نفر شاعري كه به هم مي رسيدند شعر خواني آغاز مي شد. يا دكه اي را گير مي آوردند يا پياده روها يا حتي طبقه دوم اتوبوس هاي شهري جاي مناسبي براي شعر خواني بود. خطاب من در حال حاضر به شاعران «متفاوت نويس» است. من تأثير شعرخواني را دست كم گرفته بودم. چندي پيش در حافظيه شيراز در كنار چند تن از شاعران معروف معاصر برنامه  شعرخواني داشتم. جمعيت بسيار زيادي آمده بودند من و منصور اوجي به سختي خودمان را به جايگاه- محل استقرار شاعران محترم! - رسانديم. دوستان شاعرم فوراً به اين نتيجه رسيدند كه يا غزل بخوانند- كه خواندند- يا شعرهاي غيرمدرن شان را. به ترتيب حروف الفبا كه دوستان فراخوانده مي شدند، من فكري به حال خودم كردم. نگاهي به منوچهر آتشي كردم و به رضا پرهيزگار(مترجم) كه در كنارش بودم گفتم من ذره اي كوتاه نمي آيم و ملاحظه كاري نخواهم كرد.
شعرهايي از «قيافه ام كه خيلي مشكوك است» و «عقل عذابم مي دهد» و «نم نم بارانم» را براي جماعت شعرنشناس (به گفته يكي از ياران شاعرم) خواندم.
نتيجه؟
واقعاً عالي بود. غافلگير شده بودم از بس حتا در حين شعرخواني بارها مرا، در واقع «متفاوت نويسي» را تشويق كردند. اوجي گفت: تو سنت شكني كردي.
پيش خودم گفتم مگر كار ديگري هم بلد هستم؟ بعداً دريافتم كه آري بلدم، احترام به سنت ها!

كتاب
«رماني جنايي به قلم يك تبهكار»
سه سال پيش يك قاتل شروع به نوشتن خاطراتش با عنوان «اسميت كه مي  گويند، منم» كرد. اسم كامل وي «جك اسميت» است. نوشته هاي او جذاب و جنجال برانگيز است و آن قدر عجيب و خارق العاده است كه گاهي به قصه هاي فضايي مي ماند. اين تبهكار در حال حاضر از حرفه خود [تبهكاري] بازنشسته شده است و هر روز صبح وقتي از خواب بيدار مي شود تمام وقتش را تا نيمه هاي شب صرف نوشتن مي كند. او مي گويد: با خواندن نوشته هاي من همه مي فهمند كه پليس هاي نيويورك چقدر كودن و احمقند. به گزارش پليس فدرال آمريكا FBI، مادر اسميت مكزيكي است و اين جاني، صفات رذل خود را از سرخپوستان مكزيك به ارث برده است.
اسميت مي گويد: در زندگي ام حتي اندكي كتاب هم نخوانده ام و اينكه حالا كتاب مي نويسم، خيلي برايم مضحك است. همسرش جوليا مرفي به تازگي از او جدا شده و در شهر سانتامونيكا به سختي كار مي كند. اسميت از زندگي اش احساس رضايت مي كند و مي گويد: اميدوارم مردم كتاب جالب مرا كه حاصل يك عمر قتل، دزدي، زندان و ماجراجويي است را بخوانند.

«من، معناي هويت»
كارول شيلدز نويسنده زن كانادايي در سال ۱۹۳۱ در كبك به دنيا آمد. وي در سال ۱۹۹۵ برنده جايزه ادبي پوليتزر شد و نيز در سال ۲۰۰۲ با رمان«unless» جايزه بوكر را از آن خود كرد.
او در مراسم ويژه اهداي جايزه بوكر چنين گفت: «من لذت مي برم از اينكه بالاخره زندگي مرا دريافت و در مقابل نبوغ شكوفاي من سر تعظيم فرود آورد. به داوران فستيوال نيز به خاطر اين كشف بزرگ تبريك مي گويم. من به نهايت آرزوي قلبم رسيدم چرا كه من، «من» شدم.» او با اين واژه «هستي» را معنا مي كند، واژه اي كه مي تواند آدمي را به قهقراي كهكشانها سوق دهد و از ميان پندارهاي خواب آلود، واقعيتي عظيم را جستجو كند. همچنين وي اولين زن نويسنده است كه عليه ائتلاف آزادي زنان شوريد و مقالاتي بر ضد آن نوشت، زيرا او معتقد است كه آزادي را نبايد هديه گرفت بلكه بايد به چنگ آورد.

پيامي از پي پانصد كيلومتر، راه
يك شاعر سوماليايي با پانصد كيلومتر پياده روي قصد دارد شعر خود را كه حاوي پيام صلح است،  براي هم وطنان قرائت كند.
محمود ابراهيم وارسام هدراوي، يكي از بزرگترين شاعران معاصر سومالي كه مورد استقبال رفقاي شاعرش قرار گرفته بود، با اشاره به اينكه سرانجام، روزي مشكلات كشورش حل خواهد شد، گفت: حركت من به عنوان يك حركت نمادين، پيامي است براي سوماليايي ها تا با فراموش كردن درگيري هاي قومي، صلح و صفا را براي يكديگر به ارمغان آورند.هدراوي پنجاه ساله، در بورد به دنيا آمد و سال ۱۹۷۰، در دانشگاه موگاديشو تحصيلات خود را آغاز كرد. او سرودن شعر را با هدف اعتراض عليه ديكتاتوري «زيادباره» در سال ۱۹۷۰ آغاز كرد. وي طي همين مدت، در سومالي به ۱۰ سال حبس محكوم شد، اما پس از آزادي، كشورش را به سمت جيبوتي، اتيوپي و انگلستان ترك گفت.
اين شاعر سوماليايي كه مدت پنج سال از عمر خود را در انگلستان گذرانده است، با اشاره به بي تابي خود براي عزيمت به وطن و انجام تعهد اجتماعي اش، مي گويد: من در انگلستان احساس مي كردم كه راهم را گم كرده ام. او با بيان اين كه در بازگشت به خانه، ارمغاني را نيز براي مردم كشورش هديه آورده است، گفت: من با خود، مجموعه هشت صد بيتي ام را براي مردم سرزمينم آورده ام. هدراوي در اين كتاب پيرامون مشكلات سوماليايي ها كه خارج از كشورشان زندگي مي كنند، سخن به ميان مي آورد.
لازم است بدانيم كه در سومالي، هنرمندان و اديبان، بيش از ساير افراد در مظان اتهام بر هم زدن آرامش و امنيت كشور بوده اند.

يادداشتي بر داستان بلند «بالاتر از هر بلند بالايي»
گردش سنجيده بر مداري باطل
فرزام شيرزادي
«جي.دي. سلينجر»،  به سال ۱۹۱۹ در نيويورك به دنيا آمد. داستان نويسي را از دوران نوجواني شروع كرد و نخستين رمانش «ناطوردشت» را- كه با آن به شهرت جهاني رسيد- به سال ۱۹۵۱ منتشر كرد. در ۱۹۵۳ مجموعه ۹ داستان را انتشار داد و تا سال ۱۹۶۱كتاب مستقلي از او منتشر نشد. پس از آن كتاب «فرني و زويي» را به چاپ رساند و در سال ۱۹۶۳ داستان بلند«بالا بلندتر از هر بلند بالايي» را منتشر كرد. گرچه داستان هاي سلينجر بخشي از رويدادهاي زندگي اش را منعكس مي كند، اما انزواطلبي  او بسياري از مسائل مربوط به زندگي خصوصي او را مبهم و مجهول باقي گذاشته است. آنچه در پي مي آيد، يادداشتي است بر داستان «بالا بلندتر از هر بلند بالايي» كه انتشارات نيلوفر سال گذشته با ترجمه «شيرين تعاوني» آن را منتشر كرده است.
002840.jpg

ماهيت نگاه جست وجوگر سلينجر
محور اصلي داستان چند لايه «بالا بلندتر از هر بلندبالايي» زندگي و مرگ تراژيك «سيمور گلس» - از فرزندان خانواده گلس- است. خانواده اي كه در اكثر داستان ها و رمان هاي سلينجر وجود دارد و اين بار نيز، «بادي  گلس» كه برادر سيمور و سرباز ارتش است، داستان را روايت مي كند. بسياري از منتقدان مطرح ادبيات داستاني جهان معتقدند كه باري گلس، همان سلينجر است. بي گمان دليل اساسي اين اعتقاد اشتراك رفتار، كردار و نوع نگاه خاص باري گلس است كه بخش اعظمي از شخصيت و نگاهي كه از سلينجر سراغ داريم، در او به منصه ظهور مي رسد. داستان سلينجر به نوعي بازآفريني دوران جواني اوست. بازتاب اتفاق ها و حوادثي كه در نوجواني و جواني براي او- و ترجيحاً خانواده گلس- پيش آمده، توام با نگاهي ظريف، دقيق و هوشمندانه و به دور از هر گونه پيش داوري، همانا دستمايه و اساس داستان هاي اوست. شاخصه اصلي داستان «بالاتر از هر بلندبالايي» ماهيت نگاه جست وجوگر و هستي شناسانه سلينجر به دنياي پيرامونش، انسان ها و رويدادهايي است كه براي آنها رخ مي دهد و هر كدام به سهم خود و به فراخور موقعيتشان با آن دست به گريبانند.
چندوجهي بودن داستان
در لايه رويي داستان، نويسنده ماجرايي را حكايت مي كند كه «سيمور گلس»، فرزند ارشد خانواده گلس (برادر راوي داستان) محور و اساس اغلب پاراگراف هاي داستان است. سلينجر با سود جستن از كشمكش و تعليقي كه در صفحات آغازين داستان ايجاد مي كند، خواننده را به دنبال خود تا انتهاي داستان مي كشاند، آنچه در پي مي آيد شرح ماجراهاي يك روز عروسي است در سال ۱۹۴۲. از نظر من به خودي خود شرحي كامل و خودكفاست، يعني هم آغازي دارد، هم انجامي و هم نكته اي اخلاقي كه در جريان ماوقع هستم، حس مي كنم بايد ياد آور شوم كه در حال حاضر، يعني ۱۹۵۵، داماد ديگر در قيد حيات نيست. در ۱۹۴۸ كه تعطيلات را با همسرش در فلوريدا مي گذراند خودكشي كرد...»(۱)
در همين پاراگراف،  دليل خودكشي داماد براي مخاطب سؤال برانگيز است. سلينجر با شرح وقايعي كه در روزها و لحظات پيش از عروسي «سيمور گلس» رخ مي دهد، با زيركي تعليق را كه مهم ترين عنصر داستاني به شمار مي رود، به كار مي برد. شايد بتوان گفت كه اين داستان از حيث كشمكش بي شباهت به داستان ها و رمان هاي «گراهام گرين» نيست. چرا كه خواننده داستان ها و رمان هاي گرين هم پس از خواندن چند صفحه آغاز داستان، كنار گذاشتن كتاب را دشوار مي داند، اما با دنبال كردن داستان متوجه مي شويم كه سلينجر علاوه بر به كار بردن تعليق، فضاها و دريچه هايي را براي نگاه كردن به روي خواننده مي گشايد. نگاه به دنياي پيرامون انسان ها و اين از نكاتي است كه كمتر در رمان هاي گرين مشاهده مي شود. داستان «بالابلندتر از هر بلندبالايي» در نگاه نخست براي يك مخاطب نيمه حرفه اي هم جذاب است. او داستان را مي خواند و با فراز و فرودهايي كه هم جذابيت دارد و هم لذت خواندن را دربرمي گيرد، همراه مي شود. مخاطب صفحه به صفحه در انتظار معماي خودكشي «سيمور گلس» داستان را دنبال مي كند. در پايان داستان، مرگ تراژيك سيمور، مخاطب را به فكر وامي دارد و شايد او بخواهد دوباره از ابتدا داستان را بخواند و اين خود يكي از دلايل چند وجهي بودن داستان است.
نگاه جامعه شناختي- اجتماعي سلينجر
در لايه ديگر رمان، وجود نگاه جامعه شناختي- اجتماعي سلينجر - كه در پس هر پاراگراف نهفته است- از شاخصه هاي ديگري است كه مي توان به آن اشاره كرد. نگاهي كه توأم با آن طنزي ظريف و گزنده است و به بازآفريني رذالت ها، نيكي ها، بي تفاوتي  انسان ها و كردارهاي بيهوده و باهوده آنها قوت مي بخشد. «به يك ستوان دوم يگان مخابرات برخوردم كه چون موقع عبور از خيابان هفتم بهش سلام نداده بودم، في الفور خودنويس اش را در آورد وشروع كرد به نوشتن نام و شماره نشاني ام، عده اي لباس شخصي هم با كنجكاوي تماشايمان مي كردند.(۲)»،« ساقدوش عروس پي حرفش را گرفت: «فكرش را بكنيد، مي گويند برادرش اين قدر باهوش بوده كه در چهارده سالگي دانشكده مي رفته و اين حرف ها. اما اگر بلايي كه امروز به سر آن طفل زبان بسته آورد علامت هوش باشد، پس من هم ماهاتماگاندي ام! به نظر من كه مفت نمي ارزد. دلم را به هم مي زند!»(۳)
تكرار دور باطل
نگاه روانشناختي اي كه سلينجر به شخصيت داستان هايش دارد، نمايانگر تجربه و مهارت او در تحليل انسان هايي است كه او به باز آفريني شخصيت و حركات و سكنات آنها در داستان مي پردازد. گويي رفتار وحركات آنها را موبه مو با ريزبيني اي دقيق و سنجيده زير نظر گرفته است. در اين نگاه روانشناختي، چرخش اعتقاد و داوري انسان ها درباره شرايط، موقعيت ها و از همه مهمتر كردار اطرافيانشان - كه اغلب با موضع گيري قاطع هم همراه است- را در دوري باطل به تصوير مي كشد. دوري كه براي هر انساني چندين مرتبه تكرار مي شود و اغلب از آن درس نمي آموزد و دوباره به اين گردش باطل ادامه مي دهد. ختم كلام، مهمترين مشخصه منحصر به فرد سلينجر در داستان نويسي اين است كه او همواره از تجربه هاي ارزشمند و نگاه ژرف هستي شناسانه اش خرج ادبيات مي كند، نه از ادبيات براي ادبيات.
پانوشت ها:
۱- داستان «بالا بلندتر از هر بلند بالايي» صفحه ۲۲
۲- همان داستان صفحه ۲۹
۳ - همان داستان صفحه ۶۶

سايه روشن ادبيات
و اين بار نيز مي پرسيم :۱- چه كتابهايي خوانده و پسنديديد؟ ۲-اتفاق مهم عرصه ادبيات چه بود؟ ۳-چه كارهايي در دست داريد؟
م. آزاد: شعر دچار انحطاط شده است
002835.jpg

در زمينه شعر كتاب هاي زيادي درآمده كه سليقه من نمي پسندد و مي توانم بگويم اعتقادي به اين كارها ندارم. گاهي مجموعه شعري را نگاه مي كنم كه نظرم را بگيرد اما به بن بست مي خورد در نتيجه اين كتاب ها را نمي خوانم. به اعتقاد من اين نوع شعرها سقوط كرده اند. في الواقع بحث از اينكه چه راهي بايد رفت مسائل بعدي است. يك وقتي بود كه كسي مثل نيما با آشنازدايي يك ابداعي مي كند. نيما اول آمده زبان خودش را كشف كرده و بعد آمده شعرهاي خوبش را گفته است. اين شعرهاي جديد را اگر عنوان تفنن هم بر  آن نگذاريم به بن بست كشيده مي شود. ممكن است در كلمات تغييري داد اما اين كار ثانويه شعر است. ممكن است در كارها قوتي باشد روي آشنازدايي يا روي ابداعات يا عناصر نوآوري در دست اندازي مفاهيم تازه اما اصل قضيه اين نيست. در كار اين جوان ها تك و توكي هستند كه راه خودشان را مي روند و جاذبه هايي كارشان دارد، محمدي نيكو يكي از اين جوان هاست، كتاب ايشان از لحاظ سطح بيان در حد توانايي خوبي است. هم به گذشته چشم دارد و هم نو آوري هاي جديد در كارهايشان هست. به نظرم نام آوردن از چند متن جديد شعري و افراد مشكلي را حل نمي كند و چالشي بيهوده است. در اينكه شعر دچار انحطاط شده حرفي نيست مگر اينكه كسي مدعي شود كه نشده است. اگر ما به طرف شعر مي خواهيم برويم بايد قدم هاي اول را محكم برداريم يعني نوآوري ها خودش گوياي خودش است.
اتفاق مهم به نظرم اين سوال ژورناليستي است. اين اتفاق ممكن است جايزه باشد، يا ترجمه خوب و يا... معتقدم ادبيات براي خودش حريمي دارد ربطي به مسائل حاشيه اي ندارد. در واقع اين نگاه تفنني به ادبيات است. در واقع با اين سوال موافق نيستم اگر كار درخشاني شده باشد كار خودش و اتفاقش را نشان مي دهد. در زمينه ترجمه كارهايي شده است. به ويژه ترجمه هاي شعر دو زبانه مثلاً سيلويا پلات كه كار خوبي است و مترجم مانند يك شاعر در رساندن شعر موفق بوده است و خواننده فرم اصل شعر را هم مي بيند، نوشتار اوليه شعر را مي بيند و مترجم سعي مي كند وفادار باشد و اين از مزيت هاي ترجمه هاي دو زبانه است.
از بورخس ترجمه كرده ام. از وودي آلن كتابي به نام بي پروا كه طنز است ترجمه كرده ام. در زمينه تأليف بازنويسي شاهنامه را براي نوجوانان شروع كرده ام.
مهدي غبرايي: هيچ اتفاق مهمي نديدم
002845.jpg

از كتاب هاي تازه در زمينه رمان، مونته ويديو(كوه خدا) از اري دلوكا ترجمه مهدي سحابي- رمان پيكر فرهاد نوشته عباس معروفي و پستي از محمدرضا كاتب را خوانده ام. به رغم انتظاري كه هيس از محمدرضا كاتب در من بوجود آورده بود ،پستي نتوانست اين آشفتگي را جمع و جور كند و ساماني بدهد. درباره پيكر فرهاد هم مي توانم بگويم كه نيمه اول رمان بسيار زيبا بود (همانطور كه تحت تأثير بوف كور نوشته شده است) اما از نيمه دوم عباس معروفي بر موضوع غلبه نداشته است. مونته ويديو(كوه خدا) كتاب بي ادعايي است و نويسنده توانسته كه مقصود را برساند و من از اين كتاب لذت بردم.
در زمينه شعر كمتر مي توانم بخوانم به خاطر علاقه زيادي كه به رمان دارم كمتر به مطالعه شعر مي پردازم اما قبلاً ترجمه هاي خوبي از احمد پوري، فريده حسن زاده و سعيد سعيد پور خوانده ام و لذت برده ام.
هيچ اتفاق مهم ادبي نديده ام كه برايم جالب باشد. فرض بفرماييد بزرگداشت از فرد صاحب نامي كه تكان دهنده باشد، يا جلسه سخنراني كه اهميت فوق العاد ه اي داشته باشد، يا تأسيس مجله اي كه فقط براي ادبيات باشد. چون من هميشه به اين فكر بوده ام كه حتي روزنامه اي اگر درمي آيد در زمينه ادبيات حداقل يك صفحه به اين مقوله بپردازد. مطالب روزنامه همشهري در زمينه ادبيات نسبت به دوره قبل از كيفيت كمتري برخوردار است و مي شود گفت كه اتفاق منفي بوده است كه آن صفحات حذف شد.
آخرين كتابي كه از من منتشر شد ترجمه كتاب انتخابات الويرا از و.س.نايپول برنده جايزه نوبل ۲۰۰۱ است و اين چهارمين رماني است كه ترجمه كرده ام.
همچنين چند كتاب در حال انتشار دارم از جمله گرما و غبار از روت پريور جابوالا كه نويسنده اي چند فرهنگي است. اين كتاب برنده جايزه بوكر ۱۹۷۵ شده است.
اين نويسنده جزو سه نويسنده فيلمنامه نويسي برتر، هستند كه گاهي جايزه اسكار هم گرفته اند. در آخر بايد بگويم بعد از اينكه كتاب ساعات را كه شرح زندگي ويرجينيا وولف است ترجمه كردم (كتاب ساعات اثر نويسنده آمريكايي مايكل كانينگهم است كه در سال ۲۰۰۱ فيلمي بر اساس اين كتاب ساخته شد و جايزه اسكار گرفت.) تصميم گرفتم رمان هاي ويرجينيا وولف را بخوانم در حال حاضر حدود شش ماه است كه سرگرم خواندن رمان هاي او و همچنين نقدهايي كه در مورد اين رمان ها نوشته شده هستم. يك فصل از كتاب موج ها را ترجمه كرده ام و اميدوارم كه بعضي از رمان هاي ويرجينيا و ولف را كه قبلاً ترجمه هاي ناموفقي بوده دوباره ترجمه كنم و نيز كتاب هايي كه هنوز ترجمه نشده است.

ادبيات
اقتصاد
زندگي
سياست
فرهنگ
موسيقي
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  زندگي  |  سياست  |  فرهنگ   |  موسيقي  |  ورزش  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |