دو كارگر چمن زن
نگاهي به رابطه آموزشي پدران و مادران قديم و فرزندان دانش آموز جديد
|
|
اشاره: اگر روزنامه نگار باشيد و سروكارتان با روزنامه ها باشد ، مجبور هستيد هر روز تمام روزنامه ها و حتي برخي از هفته نامه ها و ماهنامه ها را ورق بزنيد و در اين تورق، علاوه بر آشنايي با موضوع ها و سوژه هاي همكاران مطبوعاتي ساير روزنامه ها، نكته هايي نيز در ذهنتان جرقه بزند وآن را سوژه گزارش، مقاله و گفت وگويي بكنيد و با خلاقيت همكاران گروه، در صفحات خاص خود به چاپ برسانيد. از چيزهاي ديگري كه در اين گشت و گذار به چشم مي خورد، اسامي تكراري روزنامه نگاراني است كه نوشتن را وظيفه خود مي دانند و به طور مرتب مي توان نام و نوشته هاي آنها را درمطبوعات ديد. علاوه بر اين افراد، كسان ديگري هم هستند كه به رغم اين كه به طور حرفه اي، در شغل ديگري مشغولند، ولي از بسياري از روزنامه نگاران، حرفه اي تر مي نويسند. يكي از اين افراد، دكتر عبدالحميد حسين نيا، متخصص و جراح گوش و حلق و بيني و عضو رسمي كالج بين المللي جراحان آمريكاست كه دركنار كار پزشكي، به طور مرتب و در خيلي از حوزه ها هم مطلب مي نويسد. در يازده سال گذشته، گروه هاي گوناگون همشهري، ده ها نامه ازدكتر حسين نيا دريافت داشته اند و چندين مطلب از او در صفحات مختلف به چاپ رسيده است. ما مطالب دكتر حسين نيا را نه به سبب اين كه از انجمن هاي حرفه اي و صنفي روزنامه نگاري كارت خبرنگاري دارد، بلكه به دليل اين كه همچون ما درد خوب نوشتن دارد، چاپ مي كنيم و اين را نه در مورد ايشان، بلكه در مورد هر كسي كه چنين بنويسد، عمل مي كنيم. با هم نوشته اي آموزشي از يك متخصص گوش و حلق و بيني را مي خوانيم.
دبير گروه علمي فرهنگي
پاسي از شب گذشته است. در اتاق تحرير در منزل خود نشسته ام و مشغول ترجمه بخشي از يك كتاب هستم كه تعهد داده ام صبح فردا آن را به ناشر تحويل دهم. اگر به اتاق من بيائيد، همه چيز را آشفته خواهيد يافت. اوراق كاغذ و كتاب در كف اتاق پخش و پلا شده است. روي ميز، گنجه، قفسه كتاب همه چيز در هم ريخته و وضع نزار و پريشاني دارد. اتاق من، مثل بازار سيد اسماعيل است كه در آن هيچ چيز به هم نمي آيد. اين درهم ريختگي اتاق با محتويات كيف و سر وضع ژوليده ام، عجب همخواني پيدا كرده اند. اگر شتر با بارش به اتاق من بيايد، گم خواهد شد!
هر صبح كه از خواب برمي خيزم، يك چمدان خالي را برمي دارم، مي روم جلوي پيشخوان دكه هاي مطبوعاتي و هر قدر مجله و روزنامه است، برمي دارم و مي دانم كه همه آنها از من مطلب دارند.
اين نويسنده ها را مي بينيد كه براي مطبوعات قلم مي زنند، اكثراً براي يك سرويس و يا صفحه خاص از روزنامه مي نويسند. آنها چون در يك جا هستند، در همه جا هستند. اما من براي تمام سرويس ها و صفحات تمام روزنامه ها و مجله ها مطلب مي نويسم و چون همه جا هستم، ملاحظه مي فرمائيد كه هيچ جا نيستم! تنها افتخاري كه از اين راه نصيب من شده است آن است كه از همگان بيشتر نوشته ام. افتخاري كه خود براي خود وضع كرده ام. انگار كه مسابقه اي ترتيب داشته باشند، يا دارم ترفيع مي گيرم و يا دارند به من مدال اعطا مي كنند. به همين خاطر است كه اين سرو وضع را پيدا كرده ام كه مي بينيد! چاره انديشان براي برون رفت از بحراني كه گريبانگير من شده، تنها راه رهايي را در آن مي دانند كه تمام مطبوعات دست به يكي كنند و كارهاي مرا بايكوت كنند و از چاپ آنها استنكاف جويند، آن گاه قلم را برزمين خواهم گذاشت. راه كتاب نويسي از زماني كه اوضاع نشر خراب است، از ديرباز بر من بسته شده است. چون اين راه بر من بسته شده، به مطبوعات روي آوره ام.
پسرم كلاس اول راهنمايي است. لحظه اي مرا از پريشاني افكار درمي آورد. مي بينم مسأله «حساب» براي من آورده كه بر سر آن اشكال پيدا كرده است. وقتي مسأله را مي خوانم بسيار متأسف مي شوم كه سطح آموزش در عصر ما، چقدر بايد افت كيفي پيدا كرده باشد تا مسائلي را كه حل آن در همان سال هاي اول ابتدايي دوران ما فوت آب خوردن بود، اينك يك دانش آموز در دوره راهنمايي نمي تواند حل كند:
كارگر چمن كار، زمين چمني را با ماشين چمن زني ظرف ۳ ساعت مي زند و كارگر ديگر همان زمين را ظرف ۵ ساعت. اگر اين دو كارگر با هم چمن را بزنند، ظرف چه مدتي كار چمن زني را تمام خواهند كرد؟
پيش از آن كه دست به حل مسأله بزنم، كلي سر پسرم غرولند كردم كه چرا درس نمي خواند و سربه هوا شده است و هميشه دارد تلويزيون تماشا مي كند و بي جهت نيست كه از عهده حل چنين مسائل پيش افتاده اي برنمي آيد. بعد در دل به خود نهيب زدم، بس كه با اين همه نوشتن، خود را مشغول ساخته ام، در نتيجه بچه ها بدين حد تأسفبار جا زده اند و از تحصيل عقب افتاده اند. آنچه كه مانع رسيدگي به بچه ها مي شد و نياز شديدي به تقويت و توجه والدين داشتند، همين اعتياد به نوشتن بود.
قلم را برداشتم و زير صورت مسأله، حل آن را به راحتي و آساني نوشتم: ابتدا ۳ را تقسيم بر دو كردم درآمد ۵/۱ و مقابل آن نوشتم وقتي كارگر تندكار نصف چمن را مي زند و بعد ۵ را تقسيم بر دو كردم آمد ۵/۲ و مقابل آن نوشتم وقتي كارگر كندكار نصف چمن را مي زند. بعد ۵/۱ را با ۵/۲ جمع كردم درآمد ۴. و به همين سادگي!
اما پيش از آن كه مسأله حل شده را در برابر پسر بگذارم و برايش شرح دهم، ديدم انگار اشكال دارد. معناي حل كردن مسأله بدين شيوه، آن بود كه كارگر تند كار، وقتي سهم چمن خود را زد برود كنار بنشيند تا كارگر كندكار تمام بكند، در حالي كه چنين شرطي در مسأله پيش بيني نشده بود. دو كارگر با هم كار را از دو سوي چمن شروع مي كردند و بي وقفه كار را انجام مي دادند تا به هم مي رسيدند و قاعدتاً حل مسأله در گرو رعايت اين شرط بود. چند بار دو عدد ساده ۳ و ۵ را به هم درآميختم. يك بار تقسيم كردم، بار ديگر تفريق و چون ديدم نتيجه اي عايد نمي شود، عصبي شدم. يعني چه؟ يك مسأله زپرتي ما را اين طور بگذارد سر كار؟
من در دوره اي طولاني از عمرم، دبير رياضي بودم و در هنرستان، جبر و هندسه و مثلثات درس مي دادم. مي توانستم با يك معادله دومجهولي، مدت زمان كار در زميني واحد را به راحتي حل كنم. پس زمان كارگر كندكار را x قرار دادم و زمان كارگر تند كار را y و شروع كردم x و y را به جان هم انداختن. يك صفحه از كاغذ را پر كردم و چون نتيجه اي براي من عايد نشد، آن را مچاله كردم و انداختم در گوشه اتاق. كاغذ ديگري را برداشتم و داده ها را بردم به مشتق و انتگرال و رياضي ديفرانسيل. كاغذ پشت كاغذ بود كه با تلاش بيهوده خود، سياه مي كردم و هر بار كه به نتيجه نمي رسيدم، با حالي خشمناك آن را جر مي دادم و مي ريختم به كف اتاق. موضوع اين بود كه اگر از اين طريق به نتيجه هم مي رسيديم، راه حل قابل قبولي براي مدرسه نبود. چون پسرم هنوز جبر و رياضيات پيشرفته نخوانده بود و من بايد مسأله را از روش درس حساب حل مي كردم. روشهايي كه سابق تدريس مي كردم، با روش هايي كه در نظام كنوني تحصيلي بدان متوسل مي شدند، آن قدر تغيير پيدا كرده بود كه نه تنها در رياضي، بلكه در هيچ درس ديگري نمي توانستم به بچه هاي خود حتي در پايه هاي ابتدايي كمك كنم، مگر آن كه براي درس دادن به بچه ها، براي والدين كلاس بگذارند. كمك ما، بيشتر اطفال مان را گمراه مي نمود و اگر مسأله اي را هم حل مي كرديم، روش ما را قبول نمي كردند. روش تدريس و تعليم ما، مانند خود ماقديمي شده بود و اين به پيچيدگي ارتباط آموزشي والدين با فرزندان مي افزود. بايد هر طوري شده بود، مسأله را حل مي كردم. واقعاً براي من گناهي نابخشودني بود كه نتوانم چنين مسأله اي را حل كنم. پسرم صورت مسأله را گذاشته بود روياروي من و خود رفته بود خوابيده بود و من كاغذ پشت كاغذ از انواع محاسبات رياضي پر مي كردم، هر چه از رياضي در چنته داشتم، مي آوردم و به نتيجه نمي رسيدم. يك بار سرم را بلند كردم، ديدم ساعت سه بعداز نيمه شب است و من هنوز به ترجمه خود كه طبق تعهداتي كه داشتم، فردا بايد به ناشر مي رساندم، دست نزده بودم.
فرداي آن روز با صورت كال و چشمان پف كرده و سير خواب نشده به سر كار رفتم. از همكاران ما، چند نفر در مقاطع كارشناسي مهندسي و كامپيوتر بودند. مسأله را دادم يكي از اين مهندسين، نگاهي به صورت مسأله انداخت و گفت: اشكال اساسي اين مسأله آن است كه مساحت زمين چمن در آن معلوم نشده است.
بعد چند بار اعداد راجمع و تفريق كرد و عامل زمان رادر مساحت مفروضي محاسبه كرد و چون به نتيجه نرسيد، به من قول داد كه تا آخر وقت اداري آن را حل خواهد كرد!
يكي ديگر از همكاران با شكافتن مسأله، مساحت زمين را يك مربع فرض كرد كه هر ضلع آن ۱۰ متر بود و مساحت آن ۱۰۰ متر مربع و بعد مربع را با مداد رنگي سبز به علامت چمن پر كرد و شكل دو آدمك را به نمايش دو كارگر چمنكار در دو سوي مربع كشيد. بعد كارگر را با محاسبه سرعت كاركردشان خردخرد و جزء به جزء آورد تا يك متري همديگر در آنجا گير كرد و چه فرقي مي كرد، يك متر مربع زمين با فرض ۱۰۰ متر مربع يا ۱۰۰ كيلومتر مربع يا اعشاري از متر مربع و رسيدن به هر رقم باقي مانده، مثل آن بود كه به فرض اول رسيده باشيم. در آخر وقت اداري، به سراغ آقاي مهندس رفتم كه تمام وقت اداري خود را صرف حل مسأله كرده بود. انبوهي از كاغذها را به من داد كه مشاهده كردم تمام صفحات پر از انواع و اقسام تناسب هاي سرگيجه آور بود. حل مسأله از خود مسأله غامض تر مي نمود. يكي ديگر از دوستان ما كه فارغ التحصيل رشته كامپيوتر بود، صورت مسأله را ازمن ستاند و اطلاعات آن را به كامپيوتر داد و به من دلداري داد كه كامپيوتر مشكل را حل خواهد كرد. روي مانيتور كامپيوتر پس از مدتي مكث آمد: «لطفاً صبر كنيد.» ما صبر كرديم. پس از چند لحظه كه نشان مي داد كامپيوتر سخت مشغول حل كردن مسأله است، باز آمد: «صبر كنيد.» ما باز هم صبر كرديم!
صداي قار قار ديسك گردان كامپيوتر شنيده مي شد و معلوم بود كه كامپيوتر بدبخت براي حل مسأله به چه تقلايي افتاده است. براي سومين بار آمد: «صبر كنيد.» ديگر كاسه صبر ما داشت لبريز مي شد. يك آن احساس كردم كه كامپيوتر داغ كرده و حتي به نظرم آمد كه از آن بوي سوختگي بلند شده است!
بالاخره عددي آمد با شش رقم اعشار كه تازه راه حل مسأله را بر ما روشن نكرد. در مخمصه عجيبي گير افتاده ام. مسأله لاينحل در دست من مانده است و من هر شب خواب چمني را مي بينم كه دو كارگر تندكار و كند كار دارند با هم و بدون وقفه آن را مي زنند. همگان چمن را در روياهايشان مي بينند، ولي براي من چمن به كابوس خوفناك، بدل شده است و جالب آن است كه چمن را به همان رنگ خود در خواب مي بينم: رنگ سبز شفاف! روانشناسان به من گفته اند كه خواب افراد طبيعي به رنگ سفيد و سياه درمي آيد و چمن را هم بايد آميزه اي از اين دو رنگ ديد. ديدن خوابهاي رنگي خبر از وخامت يك نوع بيماري رواني مي دهد كه جداً هشدار دهنده است!
مدت زيادي از آن ماجراي دست و پاگير نگذشته بود كه پسرم در شب آشفته اي كه مشغول نوشتن مطلبي براي يكي از روزنامه ها بودم، مسأله ديگري در برابر من روي ميز نهاد:
حوضي دو مجرا و يك زير آب دارد كه مجراها يكي در ۴ ساعت و ديگري در ۶ ساعت ،حوض خالي را پر از آب مي كنند و زير آبي دارد كه آن را باز مي كنند و حوض پر را به تنهايي در ۱۲ ساعت خالي مي كند، معلوم كنيد اگر هر دو مجرا و زيرآب با هم باشند، حوض خالي در چه مدت پر از آب مي شود؟!
پي نويس:
با قدرداني از آقاي احمد اشرفي با مطلب خوب «سؤال قديمي، پاسخ جديد!» در صفحه ۶۵ مجله اطلاعات علمي، سال دوازدهم، شماره ۵ (شماره پي در پي ۲۲۲) كه سرانجام طريقه حل مسايلي از اين قبيل را به اينجانب ياد داد.
|